:جستجو
زمان
 

جمعه 26 آبان 1402

 
 
ورود اعضاء
   
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : شايسته نيست به سخني كه از دهان كسي خارج شد گمان بد ببري چرا كه براي آن برداشت نيكويي مي توان داشت .
 
 
   
 


حضرت یوسف (عليه السلام)


خلاصه ي قصه ي حضرت يوسف (عليه السلام) (قسمت سوم):

برادران هر چه براي آزادي بنيامين التماس كردند فايده اي نداشت . بنا بر اين به غير از برادر بزرگتر كه از شرمندگيِ پدر روي برگشتن نداشت ، بقيه به نزد پدر بازگشتند و خبر غم انگيز دستگيري بنيامين به جرم دزدي را به او گفتند .

يعقوب كه اين خبر را باور نمي‌كرد و از طرفي مصيبت دوري يوسف هم برايش تازه شده بود ، آنقدر گريه كرد كه چشمانش نابينا شد و از پسرانش خواست كه دنبال يوسف و برادرش بگردند و از آنها خبري كسب كنند .

برادران باز هم نزد يوسف آمدند و اعتراف به فقر و بيچارگي خود نمودند و از يوسف تقاضاي كمك كردند . يوسف هم خود را به آنها معرفي كرد . آنها با شرمساري از رفتار گذشته از يوسف تقاضاي بخشش نمودند . يوسف با گذشت از گناه برادران از آنها خواست كه پيراهن وي را نزد پدر ببرند و خبر پيدا كردن او و برادرش را به يعقوب بدهند تا بوسيله ي اين پيراهن چشمان پدر دوباره بينا شود .

يعقوب قبل از رسيدن فرزندانش كه حامل پيراهن يوسف بودند از رسيدن بوي يوسف به مشامش خبر داد .

با رسيدن كاروان و بينا شدن چشمان يعقوب ، برادران يوسف از پدر نيز عذرخواهي كردند و از او تقاضاي دعا براي بخشايش گناهانشان نمودند .

آنها همگي به سوي سرزمين مصر روانه شدند . يوسف از آنها استقبال كرد و پس از سالها پدر را در آغوش گرفت و او و مادرش را به نشانه ي ادب بر تخت پادشاهي نشاند . آنها به شكرانه ي ديدار يوسف در مقابل او ، خدا را سجده كردند .

يوسف به پدر گفت : « اين تعبير همان خوابي است كه در كودكي ديدم » و خدا را به خاطر همه ي نعمتهايي كه در طول اين سالها به او عطا فرموده بود تشكر كرد .

يعقوب و فرزندانش نزد يوسف ماندند و به سلامت و ايمني در مصر زندگي كردند .

 

 
منبع و مأخذ : کتاب تاريخ انبیاء ، نوشته ی رسولی محلاتی

پايان داستان

 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد