:جستجو
زمان
 

شنبه 12 خرداد 1403

 
 
ورود اعضاء
   
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : هر كس بداند كه گفتار او نيز از اعمال او به حساب مي آيد ، جز به ضرورت سخن نگويد .
 
 
  

حضرت موسی  (عليه السلام) و خضر ( عليه السلام )


خلاصه ي قصّه ي حضرت موسي (عليه السلام) و خضر ( عليه السلام ) قسمت اول :
 
حضرت موسي ( عليه السلام ) از خداوند متعال خبري از پيامبري دانشمند به نام حضرت خضر ( عليه السلام) دريافت كرد كه باعث شد موسي براي ملاقات او و بهره گيري از علمش تصميم به سفر بگيرد . بنا بر اين با يكي از دوستان خود به سمت « مجمع البحرين » حركت كردند .
 
زماني كه به آن محل كه در كنار دريايي بود رسيدند ، موسي به استراحت پرداخت و دوست او براي شست و شوي صورتش به كنار آب رفت كه با كمال تعجب مشاهده كرد ماهي پخته اي كه براي غذاي خود در سبدي گذاشته بودند زنده شد و داخل آب پريد و رفت .
 
لحظاتي بعد موسي سوار شد و با دوستش حركت كردند . بعد از طي قسمتي از راه ، موسي سراغ غذا گرفت كه دوست همسفرش ماجراي پريدن ماهي در آب را تعريف كرد . موسي به دوستش گفت : « اين نشانه‌اي است كه خداوند براي يافتن آن مرد دانشمند به من داده بود » بنا بر اين آنها برگشتند و در همان مكان حضرت خضر ( عليه السلام ) را پيدا كردند .
 
دوست همسفر موسي به شهرش بازگشت و موسي پس از ملاقات خضر پيامبر از او درخواست كرد كه با او همسفر شود اما خضر مخالفت كرد و فرمود : « تو نمي تواني بر كارهايي كه من انجام مي دهم صبر كني » موسي اصرار كرد و خضر شاگردي موسي را به شرطي پذيرفت كه او بر كارهايي كه انجام مي دهد اعتراض نكند تا خودش دليل آن را بگويد و موسي هم اين شرط را قبول كرد .
 
در اولين مرحله سفر موسي و خضر ، آن دو در كنار دريا به يك كشتي رسيدند و سوار شدند . در ميانه‌ي راه خضر آن كشتي را سوراخ كرد . حضرت موسي به اين كار اعتراض كرد و گفت : « آيا كشتي را سوراخ كردي كه مسافرانش را غرق كني ؟ راستي چه كار بدي انجام دادي !!! »
 
خضر گفت : « آيا نگفتم تو هرگز نمي تواني كارهاي مرا تحمل كني ؟ » موسي متوجه قولي كه به حضرت خضر داده بود شد و از او عذر خواهي كرد.


پایان قسمت اول
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد