|
|
|
. |
|
|
|
|
|
|
|
قصّه ي نهنگ حضرت يونس
آيات 139 تا 148 سوره ي صافات ( صفحه 451 )
كلمات قرآني :
1- يونُس = نام پيامبر
2- فُلك = كشتي
3- حوت = نهنگ
4- بَطن = شكم نهنگ
5- يَوم = روز
6- سَقيم = بيمار
7- شَجَرَه = درخت
8- يَقطين = كدو
سلام بچه هاي خوب ، آمادهايد يكي ديگر از قصّههاي حيوانات در قرآن را ياد بگيريم ؟ اين بار سراغ يكي از حيوانات خيلي بزرگ ميرويم .
از بزرگ ترين حيواناتي كه در دريا زندگي ميكند ، نهنگ است . بعضي از نهنگ ها آن قدر بزرگند كه ميتوانند حتي يك انسان را ببلعند . امّا يكي از اين نهنگ ها، از طرف خداوند مأموريتي را انجام داد كه در تاريخ معروف شد . آن ماهي خيلي بزرگ ، نهنگ حضرت يونس ( عليه السلام ) بود .
حضرت يونس از پيامبراني بود كه از طرف خداوند براي هدايت و رهبري مردم شهر «نينوا» انتخاب شد و همان طور كه ميدانيد پيامبران از بهترين و با ايمان ترين مردم هر زماني هستند .
شهر نينوا ، شهري بزرگ از شهرهاي عراق با جمعيتي بيش از صد هزار نفر بود . حضرت يونس تقريباً 30 ساله بودند كه به پيامبري انتخاب شدند و حدود 30 تا 40 سال نيز در بين مردم بودند و آنها را به راه خداپرستي و دور شدن از اعمال زشت دعوت ميكردند .
دوستان با ايمان ، آيا وظيفهي پيامبران را ميدانيد ؟ وظيفهي پيامبران اين است كه به مردم بگويند هدف از آفرينش آنها چه بوده است . انسان ها براي اين كه مثل حيوانات هميشه به فكر خوردن و خوابيدن و لذت بردن از دنيا باشند به دنيا نيامدهاند ، بلكه براي اين آفريده شدهاند كه بندهي خوب خداوند باشند و آنگونه كه خداوند فرمان داده زندگي كنند و خود را براي سفر طولاني آخرت آماده نمايند .
خوب دوستان عزيز ، برويم سراغ اصل داستان :
در اين مدتي كه حضرت يونس مردم را نصيحت ميكردند فقط دو نفر به ايشان ايمان آوردند و بقيه به حرف او گوش نكردند .
آن دو نفر يكي فردي دانشمند ( عالِم ) و يكي هم اهل عبادت ( عابِد ) بود حضرت يونس در آن مدت طولاني از دست مردم آزار بسياري ديد . مردم به او « دروغگو » ميگفتند و حتي ميخواستند او را بكشند .
حضرت يونس هم به درگاه خداوند شكايت كرده و دعا كرد كه خداوند مردم را عذاب كند . مرد عالِم از او خواهش كردكه به مردم نفرين نكند ، امّا مرد عابِد دوست داشت خداوند مردم را عذاب كند .
خداوند به يونس خبر داد كه دعاي او قبول شده و تا چند روز ديگر مردم مجازات خواهند شد و تو اين مطلب را به آنها بگو .
بعد از اين كه يونس به مردم خبر عذاب خداوند را داد ، به جاي اين كه صبر كند و تا آخرين لحظههاي قبل از عذاب ، پيش مردم نينوا بماند ، ( شايد به او احتياج داشته باشند ) ، آنها را رها كرده و به مسافرت رفت . چرا كه از دست مردم ناراحت و عصباني بود .
بچه هاي خوب ، آيا اين كار ، كار درستي بود ؟
البته بهتر بود كه حضرت يونس تا قبل از آمدن عذاب پيش مردم ميماند . يعني رفتن يونس ( ع ) گناه نبود ، ( چون پيامبران اصلاً گناه نميكنند ) بلكه خوب بود كه از مردم جدا نميشد. به اين گونه كارها « ترك اولي » ميگويند .
خداوند هم به خاطر اين خطاي كوچك ، پيامبرش را تنبيه كرد ، اگر گفتيد چه تنبيهي؟ در ادامهي داستان متوجه خواهيد شد .
حضرت يونس در مسافرت خود به دريايي رسيد . در كنار آن دريا يك كشتي پر از مسافر آمادهي حركت بود . يونس از آنها خواست كه او را نيز با خود سوار كنند . آنها هم پذيرفتند . يونس سوار شد و كشتي به راه افتاد .
همين كه كشتي به وسط دريا رسيد ، نهنگ بزرگي پيدا شد و با نزديك شدن به كشتي خواست آن را غرق كند . مسافران احساس خطر كردند و چاره را در اين ديدند كه يك نفر را به دريا بيندازند تا نهنگ او را بخورد و بقيه نجات پيدا كنند .
امّا آن يك نفر كيست ؟ چه كسي حاضر است غذاي اين حيوان بزرگ شود ؟ قرعه كشي تنها راه چاره است . آنها چند بار قرعه كشي كردند و هر بار قرعه به نام يونس افتاد . بالاخره يونس را به دريا انداختند و ماهي بزرگ هم او را بلعيد .

آيا كار اين پيامبر خدا تمام شد ؟ آيا نهنگ او را مثل غذاهاي ديگر خورد وهضم كرد ؟
نه ، بلكه نهنگ ، مأمور خدا براي هشدار به يونس بود . او ميخواست به يونس بفهماند كه تو نبايد آن مردم را تنها ميگذاشتي ! خداوند به ماهي بزرگ الهام كرد كه : « يونس غذاي تو نيست و نبايد استخواني از او بشكني يا گوشت او را بخوري » .
دوستان عزيز ، شكم نهنگ چگونه جائي است ؟ مسلماً جايي تنگ و تاريك و وحشتناك است .
اگر ما جاي يونس بوديم چه ميكرديم و در آن تنهايي به چه كسي پناه مي برديم ؟ حضرت يونس كه متوجه خطاي خود شده بودو فكر نميكرد كه خداوند اين گونه او را تنبيه فرمايد ، در شكم ماهي بزرگ با خداوند راز و نياز كرد .
- پروردگار من ، خدائي غير از تو نيست ، تو پاك و بي عيبي ، من به خود ظلم كردم ( اشتباه كردم ).
پس از صحبتها و دعاهاي حضرت يونس و گذشت چند روز در حالي كه بدن او بيمار و ضعيف شده بود ، خداوند دعاي او را پذيرفت و از غم و غصه نجاتش داد و به نهنگ قصّهي ما دستور داد تا او را كنار ساحل بگذارد و از شكم خود خارج سازد و به اين ترتيب مأموريت آن حيوان بزرگ به پايان رسيد .
خداوند در قرآن ميفرمايند : « اگر يونس( در دل آن ماهي بزرگ ) به ياد خدا نبود ( و از اوكمك نميخواست ) تا روز قيامت او را همان جا نگه ميداشتيم » .
بله بچهها ، همهي بندگان خدا وقتي خالصانه با آفرينندهي خود صحبت كنند ، خداوند پاسخ ميدهد و آنها را كمك ميكند . حتي اگر در عميق ترين درياها باشند .
امّا كنار ساحل گرم و خشك ، جان يونس در خطر بود . خداوند در كنار بدن نيمه جان او يك بوته كدو رويانيد . برگ كدو بزرگ و پهن است و جلوي تابش آفتاب گرم ساحل را ميگيرد . همين طور حضرت يونس ميتواند از ميوه ي آن بخورد . حشرات هم از برگ كدو خوششان نميآيد و يونس هم از آزار حشرات هم در امان است .
بعضي ها گفته اند كه يك بز كوهي هم از طرف خدا مأمور شد به نزد يونس برود تا از شير آن بخورد و جان تازه اي بگيرد . بالاخره حضرت يونس نجات يافت .
امّا سري به شهر نينوا بزنيم .
مردم شهر نينوا بعد از رفتن حضرت يونس كمكم نشانه هاي عذاب خدا را كه شايد آمدن ابري سياه و تاريك در شهر بود ديدند و متوجه شدند كه نابودي آنها نزديك است و از ترس به فكر چارهاي افتادند .
شايد با پيشنهاد آن مرد عالم كه پيش مردم مانده بود همه ي مردم حتي زن ها و بچه ها از شهر بيرون رفتند و حيوانات خود را به همراه بردند . آنها با پشيماني از اعمال زشت گذشته براي اينكه از كارهاي خود توبه كنند ، ميان زن ها و بچه ها و حيوانات كوچك و مادرهايشان جدايي انداختند . صداي ناله و شيون از همه بلند شد و مردم شروع به گريه و زاري كردند تا خدا به آنها رحم كند و عذابشان نكند . آنها تصميم گرفتند آدمهاي خوبي بشوند و به آن چه كه يونس گفته بود عمل كنند .
خداي مهربان هم دعايشان را قبول كرد و نشانههاي عذاب از آسمان شهر دور شد و مردم فهميدند كه خداوند توبهي آنها را پذيرفته است . واقعاً خدا چه قدر مهربان است . راستي اگر عذاب خداوند ميآمد آن وقت چه ميشد ؟
امّا بعد از نجات حضرت يونس( ع ) از شكم ماهي بزرگ ، او دوباره به طرف شهر نينوا حركت كرد و مردم از او استقبال كردند و سالها با اطاعت خداوند زندگي خوب و خوشي را گذراندند .
نهنگ قصّه ي ما هم از اين كه مأموريت خدا را بخوبي انجام داده است ، خوشحال بود .
پایان قصه نهنگ حضرت یونس
|
|
|
|
|
|
|
|
|