|
|
|
. |
|
|
|
|
|
|
|
آيات 67 تا 73 سوره ي بقره ، ( صفحه 10 )
كلمات قرآني:
1- موسي = نام پيامبر
2- قَوم
= گروهي از مردم
3- بَقَرَه
= گاو
4- جاهِلين
= نادان ها
5- صَفرا
= زرد
6- اِن شاءَالله
= اگر خدا بخواهد
7- حَقّ
= حقيقت
8- قَتل
= كشتن
سلام دوست خوبم ، اميدوارم از قصّههاي قبلي خوب استفاده كرده باشي و نتيجههاي مفيدي گرفته باشي .
فرزندم ، آيا ميداني « بني اسرائيل » يعني چه ؟ بني اسرائيل يعني فرزندان و نوادگان از نسل حضرت يعقوب (ع) . آنان گروهي از مردم بودند كه حضرت موسي (ع) يكي از پيامبران آنان بود و به لجبازي و ناراحت كردن پيامبرشان معروف شدند .
بني اسرائيل ، به گاو كه يكي از حيوانات مفيد براي ما انسان ها است احترام ميگذاشتند و شايد قبل از پيامبري حضرت موسي (ع) بعضي از آنها گاو و گوساله پرست هم بودند .
ماجرايي كه براي شما بيان ميكنم ، دربارهي يكي از گاوهاي آن زمان است ، كه به قدرت خداوند دُم او را به مردهاي زدند و آن مُرده زنده شد . نام آن حيوان «گاو بني اسرائيل» بود . امّا داستان اين گاو :
در ميان بني اسرائيل ، مردي ثروتمند بود . اين مرد ثروتمند اگرروزي ازدنيا ميرفت ، پسرعموئي داشت كه ثروتش به او ميرسيد . چون غير از او فاميل ديگري نداشت . و همان طور كه شما دوست مؤمن ميداني ، اگر كسي بميرد ، دارايي او به نزديكترين بستگانش ميرسد .
پسرعموي مرد ثروتمند كه خيلي مال و ثروت دوست داشت ، هر چه قدر صبر كرد كه آن مرد بميرد تا او صاحب مالش بشود ، فايدهاي نداشت ، عاقبت حوصلهاش سر رفت و تصميم گرفت مخفيانه او را بكشد .
دوست خوبم ، اگر گفتي چه اتفاقي افتاد ؟ بله ، پسر عموي سنگدل كار خودش را كرد و پسر عموي ثروتمند خود را كشت و براي اينكه ديگران متوجّه كار زشتش نشوند ، جنازهي او را سر راه مردم قرار داد .
شايد او با داد و فرياد ميگفت : « واي پسرعموي مرا كشتند ، چه كسي اين كار زشت را كرده ، او را پيدا كنيد ، او را بكشيد . پسر عموي عزيزم ، ... » .
مردم كمكم اطراف جنازه جمع شدند و تنها راه چاره براي مشخص شدن قاتل را مراجعه به حضرت موسي و كمك خواستن از او ديدند .
حضرت موسي براي اينكه قاتل معلوم شود ، و همين طور اختلاف بين مردم كه هر گروهي كشتن او را به گروه ديگر نسبت ميدادند حل شود ، از طرف خداوند به مردم فرمان داد تا گاوي را بياورند و سر او را ببرند.
امّا بني اسرائيل كه به لجبازي و بهانه گيري معروف بودند و همان طور كه گفتيم به گاو و گوساله احترام ميگذاشتند ( كه البته اين از ناداني آنها بود ) ، با بي ادبي به موسي (ع) گفتند : « ما را مسخره ميكني ؟ كشتن يك گاو چه ربطي به پيدا كردن قاتل دارد ؟ »
حضرت فرمودند : « پناه به خدا ميبردم كه از آدمهاي نادان باشم » . يعني شما چه قدر نادانيد كه حرف خدا را مسخره ميپنداريد .
مردم گفتند : « از خدا بخواه براي ما روشن كند كه اين گاو چه گاوي باشد » . معلوم بود آنها دوباره ميخواستند از كشتن گاو سرباز بزنند .
حضرت موسي فرمود : « خداوند ميفرمايد گاوي باشد نه پير و از كار افتاده و نه جوان ، بلكه ميانهي آن دو ، پس زود فرمان خدا را اجرا كنيد » .
مردم كه باز هم ميخواستند از انجام اين كار فرار كنند دوباره بهانه آوردند و گفتند : « از خدا بخواه براي ما بگويد كه اين گاو چه رنگي باشد ؟ » موسي فرمود : « خداوند مي فرمايد آن گاو تمام بدنش زرد باشد بطوري كه هر كس او را مي بيند شاد بشود » .
دوباره مردم گفتند : « ما باز هم متوجه نشديم ، از خدا بخواه براي ما توضيح بيشتري بدهد كه آن گاو ، چگونه گاوي باشد زيرا ما هنوز نفهميدهايم منظور خدا چگونه گاوي است » .
اين بار هم حضرت موسي از طرف خدا پيغام آورد : «گاوي باشد كه به درد شخم زدن و آب دادن به محصولات نمي خورد و هيچ عيبي هم ندارد و هيچ رنگ ديگري هم در او نيست .( تمام بدنش يكرنگ است و حتي خال هم ندارد ).
دوست عزيز ، بالاخره بني اسرائيل اگر چه دلشان نميخواست اين كار را بكنند ولي مجبور شدند به دنبال پيدا كردن آن گاو بروند . امّا اين چنين گاوي بسيار كمياب است ، كجا ميتوانند آن را پيدا كنند ؟ اصلاً گاوي با اين ويژگي ها وجود دارد ؟ اگر آنها همان دفعهي اول به حرف موسي (ع) گوش ميكردند ، كار اين قدر مشكل نميشد .
آنها اين قدر گشتند و گشتند تا آن گاوي كه خدا فرموده بود را نزد جواني از بني اسرائيل پيدا كردند . وقتي خواستند گاو را خريداري كنند ، صاحبش گفت : « من آن را به شما نميفروشم مگر اين كه پوستش را پر از طلا كنيد و به من بدهيد » .
بني اسرائيل كه خريدن اين گاو قيمتي برايشان خيلي سخت بود پيش حضرت موسي آمدند و راه چارهاي خواستند . حضرت موسي در جوابشان فرمود : « اكنون ديگر چارهاي نيست مگر اين كه همان گاو را بخريد و بكشيد ». آنها هم ناچار شدند پول هاي خودشان را جمع كنند و آن را با قيمت بسيار گران بخرند .
امّا آن جوان صاحب گاو بود و چرا اين همه ثروت نصيب او شد ؟ جواب اين سؤال براي شما كودكان عزيز بسيار مهم است .

آن جوان ، به پدر و مادرش بسيار احترام ميگذاشت . او روزي معاملهي پرسودي انجام داد و جنسي را فروخت . سپس براي تحويل دادن آن جنس به خانه آمد تا كليد انبار را بردارد و جنس را تحويل خريدار بدهد ، اما متوجه شد كه كليد انبار زير سر پدرش است و او هم به خواب رفته است .
جوان حاضر نشد پدرش را از خواب بيدار كند و از آن معاملهي پرسود دست كشيد . يعني آسايش پدرش را بيشتر از مال دنيا دوست داشت . موقعي كه پدرش بيدار و از ماجرا با خبر شد ، آن گاو بي نظير را از مال خودش در عوض سودي كه از دست پدرش رفته بود به او بخشيد .
حضرت موسي (ع) وقتي داستان اين جوان را شنيدند گفتند : « نگاه كنيد كه نيكي و احسان با نيكوكار چه ميكند » . يعني اگر كسي براي رضاي خدا و احترام به پدر و مادر از مال دنيا صرف نظر كرد ، خداوند به شكل بهتري آن را جبران مي فرمايد . به طوري كه در بدن آن گاو خاصيت عجيبي قرار داد كه خواهيم گفت .
خلاصه ، بني اسرائيل آن گاو را خريدند و كشتند و دُم آن گاو را به مقتول زدند . مردم كه همه براي مشاهدهي اين ماجراي شگفت انگيز جمع شده بودند ، با كمال تعجب مشاهده كردند كه او زنده شد و قاتل خود را معرفي كرد . پسر عموي سنگدل در مقابل حضرت موسي و مردم شرمنده شدو به آرزوي خود كه به دست آوردن ثروت پسرعمويش بود نرسيد . دوست عزيز ، فكر ميكني وقتي مرد ثروتمند زنده شد ، قاتل چه حالي داشت ؟
مردم با اين حادثه ، هم قدرت خداي بزرگ را مشاهده كردند ، هم به سزاي لجبازي و سرپيچي كردن از فرمان خدا رسيدند و هم با چشم خود زنده شدن مردهها كه يكي از نشانههاي قيامت است را ديدند و هم اينكه فهميدند جنايتكار عاقبت رسوا ميشود .
آري فرزندم ، به اين ترتيب يكي ديگر از حيوانات خدا در جهان معروف شد . جالب است بداني بزرگترين سورهي قرآن يعني سورهي بقره به نام همين گاو شهرت يافته است .
پایان قصه گاو بنی اسرائیل
|
|
|
|
|
|
|
|
|