3 - آداب راستگوئي
(ماجراهاي محمد و فاطمه)
فاطمه و محمد، مشغول بازی بودن که توپ به گلدون خورد و افتاد و شکست.
محمد که خیلی ناراحت شده بود، گفت: وای! حالا به مامان چی بگیم حتماً دعوامون میکنه! فاطمه گفت: شاید، ولی مامان همیشه میگه: آدمای ترسو دروغ میگن، ما که ترسو نیستیم، بیا با هم بریم پیش مامان و راستش رو بگیم.
بچهها پیش مامان رفتن، اول راستش رو گفتن و بعد هم معذرت خواهی کردن.
مامان از کار بچهها خوش حال شد و گفت: آفرین، آدم باید همیشه راستش رو بگه هرچند به ضررش باشه ، چون خدا راستگوها رو دوست داره و به اونا کمک میکنه .
فاطمه پرسید: ما چرا باید راست بگیم؟ مامان جواب داد: دختر گلم، راستگویی رو هم خدا دوست داره هم پیامبر خدا . پیامبرای خدا هم، همشون راستگو بودن و پیامبر ما از همه آدما راستگوتر بوده . تازه شغل آدمای تو بهشت هم راستگوییه . پس راست گفتن خیلی خوبه که بهترین آدما راست میگن. چون راستی آدما رو نجات میده و اونا رو به بهشت راهنمایی میکنه . محمد که خیالش راحت شده بود مامان دیگه از دستش عصبانی نیست گفت: پس ما باید حواسمون باشه که دروغ نگیم.
مامان دستی به سر محمد کشید و گفت: بله پسرم، آدمای خوب هیچ وقتِ هیچ وقت، دروغ نمیگن حتی اگه مجبور بشن. میدونی چرا؟ چون همه بدیها، توی یک اتاق جمع شده، که کلید اون دروغه ، و هیچ کیام دوست نداره با دروغ گفتن وارد اتاق بدیا بشه. مگه نه؟! بچهها!، ما حتی نباید، با کسایی که دروغ میگن دوست باشیم چون کسایی که دروغ میگن نورانی نیستن و ما هم مثل اونا میشیم. ما باید از خدا بخوایم زبانی راستگو بهمون بده و کمکمون کنه همیشه راست بگیم.
حالا پاشین بریم با همدیگه تکههای گلدون رو جمع کنیم که توی دست و پاتون نره.
پايان درس سوم
|