معصوم سوم
امام علي (عليه السلام )
نام : علي ( عليه السلام )
لقب : امير المؤمنين
پدر : ابوطالب
مادر : فاطمه بنت اسد
تولد : 13 رجب 23 سال قبل از هجرت
محل تولد : مكه ( خانه كعبه )
مدت امامت : 30 سال
مدت عمر : 63 سال
شهادت : 21 رمضان سال 40 هجري
مرقد مطهر : نجف اشرف
فرزند خانهي خدا
عبدالمطلب، بزرگ شهر مكه، ده پسر داشت كه نام يكي از آنها ابوطالب بود. هر يك از پسران عبدالمطلب كه بزرگ ميشدند و به سن جواني ميرسيدند، دختري را انتخاب و با او ازدواج ميكردند.
وقتي نوبت ابوطالب رسيد، عبدالمطلب كه او را خيلي دوست ميداشت، دلش ميخواست كه او بهترين همسر را انتخاب كند و با ايمان ترين دختر مكه را به خانه بياورد.
عبدالمطلب گشت و گشت و از هر خانوادهاي كه دختري داشت، سراغ ميگرفت و عاقبت به اين نتيجه رسيد كه در بين تمام دختران مكه، هيچ دختري به پاكي، خوبي، زيبايي و مهرباني « فاطمه » دختر « اسد » يعني دختر برادرش نيست، عبدالمطلب به خانهي برادر رفت و فاطمه را براي پسرش از ابوطالب خواستگاري كرد.
اسد هم كه ابوطالب را خوب ميشناخت، خوشحال شد و قبول كرد . وقتي مراسم عروسي ابوطالب و فاطمه برپاشد، مردم مكه، همه از خانههايشان بيرون آمدند، چون تا آن روز مراسمي به اين باشـكوهي نديده بودند .
دو خانوادهي بزرگ و خيلي محترم از خاندان بني هاشم عروسي داشتند. مردم، خاندان هاشم را ميشناختند و آنها را دوست داشتند . به علاوه عبدالمطلب، بزرگ و ريش سفيد مردم مكّه بود. اسد هم مرد بزرگي بود. پس عروسي پسر و دختر اين دو خانواده ديدني بود.
بعد از مراسم عروسي، ابوطالب همسرش را به خانه برد و آن دو زندگي سادهاي را شروع كردند، مدتي گذشت و فاطمه اولين فرزندش را به دنيا آورد. دختري زيبا، مثل پرنده اي كوچك. ابوطالب دختر كوچكش را در آغوش كشيد و بوسيد و گفت: « اسمش را ميگذارم فاخته »
فاختهي كوچك بزرگ شد . زماني كه مادر شد، او را « ام هاني » صدا ميزدند. « ام هاني » دختر عموي پيامبر و زني بزرگوار و مؤمن بود. شبي كه پيامبر به معراج رفتند، در خانهي فاخته مهمان بودند.
فرزندان بعدي فاطمه و ابوطالب يكي پس از ديگري به دنيا آمدند: طالب، عقيل و جعفر كه همه پسران خوبي بودند. حالا نوبت به پنجمين فرزند رسيده بود. چند ماهي بود كه فاطمه كودكي در شكم داشت. او با اين كه پيش از اين، چهار فرزند به دنيا آورده بود، ولي حس ميكرد اين يكي با آن چهار فرزند فرق دارد. خود را سبك و نوراني حس ميكرد. گاهي خودش را همراه فرشتگان ميديد كه با آنها در آسمان پرواز مي كند. از وقتي فرزند پنجمش را باردار شده بود، بيشتر خودش را به خدا نزديك ميديد. بيشتر دوست داشت كه خدا را عبادت كند و با او حرف بزند. بيشتر دوست داشت دور خانهي كعبه بگردد.
سرانجام روزي رسيد كه فاطمه حس كرد نزديك است فرزندش را به دنيا بياورد. آن روز، جمعه سيزده ماه رجب بود .
ماه رجب، يكي از ماه هايي بود كه عرب ها در آن با هم نميجنگيدند. آنها در اين ماه بيشتر در اطراف كعبه جمع ميشدند و عبادت ميكردند. اين رسم، حتي پيش از اسلام هم جاري بود .
آن روز مردمي كه دور تا دور كعبه جمع شده بودند، زني باردار را ديدند كه به زحمت قدم برميداشت. او خودش را به كعبه رساند و كنار كعبه ايستاد. بعد پردهي كعبه را به دست گرفت و آهسته با خدا حرف زد. آن زن كسي جز فاطمه همسر ابوطالب نبود كه مردم مكه او را مي شناختند .
فاطمه نگران بود. نگران كودكش بود. براي همين به كنار كعبه آمده بود تا از خدا كمك بگيرد. او آهسته گفت: « خداي من! ميداني كه چقدر دوستت دارم. ميداني كه هميشه تو را به يگانگي پرستش كردهام. هميشه نعمت هايت را شكر گفتهام و امروز آمدهام كه از تو كمك بگيرم. خدايا كمكم كن تا كودكم را به آساني به دنيا بياورم. از تو مي خواهم كه اين كودكم را از هر خطري حفظ كني »
همين طور كه فاطمه با خداي مهربان حرف ميزد، ناگهان اتفاق عجيبي افتاد . اتفاقي كه تا آن زمان هيچ كس نديده و نشنيده بود و از حادثه هاي مهم تاريخ شد
يك مرتبه ديوار خانهي خدا شكافته شد و ندايي آسماني، فاطمه را به داخل خانهي كعبه دعوت كرد. او داخل كعبه رفت، بعد ديوار به حالت اول بازگشت.
زن هايي كه شاهد اين ماجرا بودند، جيغ كشيدند: « اي مردم مكه ديديد چه شد؟ » بقيه كه حواسشان نبود ، گفتند : « چه شد ؟ چه اتفاقي افتاد؟ »
يكي از زن ها گفت: « فاطمه دختر اسد، به داخل كعبه رفت. »
- كدام فاطمه؟
- فاطمه سيد زنان قريش، دختر اسد، پسر هاشم، فاطمه همسر ابوطالب. من با چشمان خودم ديدم كه ديوار كعبه شكافت و او به داخل رفت.
- درِ خانه كه بسته است، چگونه فاطمه به داخل رفته است ؟
- نگاه كنيد! شكافي كه بسته شده روي ديوار كعبه كاملاً مشخص است.
سر و صداها، مردم را دور كعبه جمع كرد. چند نفري كه باور نكرده بودند، به خانهي ابوطالب رفتند و سراغ همسرش فاطمه را گرفتند. اما فاطمه در خانه نبود. همه جا را دنبال او گشتند، اما پيدايش نكردند.
كليد درِ كعبه را آوردند تا درِ خانهي خدا را باز كنند، اما خيلي عجيب بود. هر چه كردند، قفل درِ خانهي كعبه باز نشد. اين حادثه براي مردم، به صورت رازي در آمده بود. مردم از هم مي پرسيدند: « يعني چه اتفاقي مي خواهد بيفتد؟ الآن داخل خانهي خدا چه خبر است؟ تا كنون براي هيچ زني در دنيا چنين اتفاقي نيفتاده! و .... » هر لحظه كه ميگذشت، تعداد بيشتري دور كعبه جمع ميشدند، مردم ميخواستند ببينند كه فاطمه چگونه بيرون ميآيد.
سه روز گذشت و ناگهان باز هم ديوار كعبه از همان جاي قبلي شكافته شد و فاطمه از درون كعبه در حالي كه فرزندي زيبا و نوراني را در آغوش داشت، بيرون آمد. فرياد مردم به آسمان بلند شد.
اين شگفت انگيزترين تولد در مقدس ترين مكان عالم بود. زنان، جلو دويدند و نوزاد فاطمه را نگاه كردند: « خدايا، اين كودك انسان است يا فرشته؟ !! » آنها از ديدن چهرهي نوراني نوزاد، تعجب كرده بودند.
سرانجام ابوطالب آمد و همسر و پسرش را به خانه برد. آنها ميخواستند نام پسرشان را « حيدر » بگذارند، اما خداي بزرگ در خانهاش، نام زيباي خود را بر او گذاشته بود. چه نامي بهتر از « علي » !! خانوادهي ابوطالب در بين مردم احـترام خاصي داشت، ولي با اين تولد، احـترام آنها صد برابر شد.
تا آن روز، اين افتخار نصيب هيچ خانوادهاي نشده بود. بعد از آن هم، چنين اتفاقي نيفتاد. « علي » اولين و آخرين نوزادي بود كه در خانه ي خدا، كعبه، بدنيا آمده بود. شايد خداوند مهربان مي خواست به همه ي مردم بفهماند: « عبادت هاي شما كه به طرف كعبه است، فقط با دوستي علي ( ع ) پذيرفته مي شود و بدون محبت او، اعمال شما پوچ و بيهوده است. »
جملاتي آموزنده از حضرت اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام )
- كتاب ها باغ ها ي باصفاي دانشمندانند.
- بزرگترين بلاها نا اميدي است.
- از دست دادن فرصت ها ، موجب اندوه و غصه مي شود.
پايان