:جستجو
زمان
 

سه شنبه 18 مهر 1402

 
 
ورود اعضاء
   
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : هيچ كس شوخي بيجا نكند ، جز آنكه مقداري از عقل خود را از دست بدهد .
 
 
 
 

حضرت سليمان (عليه السلام) 

  خلاصه ي قصّه ي حضرت سليمان (ع) قسمت دوم : 
 
هُدهُد به سليمان خبر داد كه در سرزمين سبا زني به نام بلقيس فرمانروايي مي‌كند كه هم او و هم مردم سرزمينش به جاي پرستش خداوند ، خورشيد را مي‌پرستند .
 
سليمان پس از تحقيق ، نامه اي براي بلقيس نوشت و به هُدهُد داد تا به سرزمين سبا ببرد . سليمان در نامه‌ي خود اين گونه نوشته بود : « نامه اي از سليمان ، به نام خداوند بخشنده مهربان ، خود را بالاتر از من ندانيد و تسليم فرمان من شويد » بلقيس پس از خواندن نامه ، با بزرگان در بار خود مشورت كرد و آنها هم پيشنهاد جنگ با سليمان را دادند . اما بلقيس كه مي دانست جنگ چه عواقب بدي به همراه دارد و با سليمان هم با آن همه قدرت و نيرو نمي توان جنگيد ، تصميم گرفت هدايايي براي او بفرستد تا سليمان را به اين وسيله آزمايش كند كه براستي پيامبر است يا پادشاهي زورگو .
 
فرستادگان بلقيس هدايا را به نزد سليمان بردند اما سليمان نه تنها آن هدايا را نپذيرفت بلكه به آنها گفت : « بر گرديد كه من لشكري بزرگ به جنگ آنها خواهم فرستاد و آنها را شكست خواهم داد . »
 
با آوردن پيغام فرستادگان ، بلقيس تصميم گرفت كه خود به ديدار سليمان برود . او به سوي بيت‌المقدس حركت كرد . قبل از رسيدن بلقيس ، سليمان كه از حركت او با خبر شده بود ، وزيران و مشاوران خود را جمع كرد و از آنها خواست كه براي نمايش قدرت پيامبريش ، تخت بلقيس را در قصر او حاضر كنند . يكي از جنّ ها گفت : « من مي‌توانم قبل از آنكه از جاي خود برخيزي آن را نزد تو آورم » اما يكي از وزيران با ايمان او به نام « آصف بن برخيا » با علم الهي با يك چشم بر هم زدن تخت بزرگ بلقيس را در قصر سليمان حاضر كرد .
 
بلقيس به سرزمين سليمان رسيد و پس از مشاهده‌ي شكوه و عظمت سليمان و به ويژه با ديدن تخت پادشاهي خودش و همينطور با ورود به يكي از قصرهاي بلوري و شگفت انگيز كه حكايت از اعجاز و قدرت سليمان داشت تسليم فرمان او شد و به او ايمان آورد .
 
اما سليمان پيامبر نيز مانند تمامي بندگان خدا از دنيا رفت . او در حالي كه بالاي يكي از قصرهاي بلند مشغول مشاهده‌ي اطراف قصر بود و به عصايي تكيه زده بود به ديدار خداوند رفت . سليمان چند روزي در همان حال بود و مردم متوجه وفات او نشده بودند تا اينكه موريانه اي ( به فرمان خداوند ) عصا را خورد و پيكر سليمان به زمين افتاد . آن حضرت را در بيت المقدس در كنار پدرش داود به خاك سپردند.


پايان داستان
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد