:جستجو
مراکز قرآنی
منتخبين مراكز قرآني
تفسیر نور
تواشیح
پرتال ثامن الائمه
زمان
 

جمعه 28 مهر 1402

 
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : آن كس كه فراوان به ياد مرگ باشد در دنيا به اندك چيزي خشنود است .
 
 
 
 

تفسیر موضوعی قرآن کریم

برگرفته شده از کتاب پیام قرآن نوشته آیت الله العظمی مکارم شیرازی

اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت (مقدمه) :

گروهى بر اين باورند كه اعجاز قرآن تنها از دريچه فصاحت و بلاغت، يعنى زيبايى الفاظ و رسا بودن معانى است، در حالى كه امروز غالب محققان و آگاهان مى دانند كه اين معنا تعريف جامعى از فصاحت و بلاغت نيست، و جنبه هاى اعجاز قرآن بسيار متنوع و متعدد است، حتى ممكن است با گذشت زمان به جنبه هاى تازه اى از اعجاز قرآن برخورد كنيم كه در گذشته براى ما روشن نبوده است.
در حال حاضر، جهات زير را در زمينه اعجاز قرآن مى توان برشمرد كه شواهد همه آنها در خود قرآن است:
1. اعجاز از نظر فصاحت و بلاغت يعنى زيبايى ظاهر، و عمق باطن، و متانت و عفت بيان، و صراحت و قاطعيت و گستردگى مفاهيم، و هماهنگى لفظ و معنا.
2. اعجاز از نظر معارف و طرح مسائل عقيدتى.
3. اعجاز از نظر طرح مسائل تاريخى.
4. اعجاز از نظر وضع قوانين.
5. اعجاز از نظر علوم روز و مسائل ناشناخته علمى در عصر قرآن.
6. اعجاز از نظر پيشگويى ها و اخبار غيبى.
7. اعجاز از نظر يكپارچگى و عدم وجود اختلاف در ميان آيات قرآن كه در طول 23 سال با تمام دگرگونى هاى شرايط زمانى و مكانى نازل شده است.
با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم، و هر يك از شاخه هاى بالا را جداگانه مورد بررسى قرار مى دهيم:


اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت

علماى معانى در تفسير فصاحت و بلاغت مى گويند: «فصاحت كه گاهى توصيفى براى كلمه و گاه توصيفى براى كلام دانسته مى شود، عبارت است از خالى بودن كلام از حروف و كلمات ثقيل و سنگين و نامأنوس و بدآهنگ و ناموزون و همچنين تعبيرات ركيك و سبك و نفرت انگيز و گوش خراش و ناهماهنگ و پيچيده و گنگ و مبهم. و بلاغت عبارت است از تناسب كلام با مقتضاى حال، و هماهنگى كامل با هدفى كه سخن به خاطر آن گفته مى شود».
به تعبير ديگر فصاحت بازگشت به كيفيت الفاظ مى كند، و بلاغت ناظر به كيفيت معنا و محتوى است يا به تعبير ديگر فصاحت به جنبه هاى صورى و ظاهرى كلام مى نگرد، و بلاغت به جنبه هاى معنوى و محتوايى.
شكّى نيست كه اين دو بيش از آنكه جنبه علمى و دستورى داشته باشد جنبه ذوقى و استعدادى دارد، ولى همان ذوق و استعداد نيز در سايه تعليم و تربيت و توجّه به قواعدى است كه غالباً از كلمات فصحاء و بلغاء گرفته شده و به اين وسيله شكوفاتر و كامل تر و منظم تر مى شود، درست همانند ذوق شعر يا استعداد خوشنويسى كه به وسيله استاد و از طريق آموزش تكامل مى يابد.
به هر حال بعضى معتقدند كه اعجاز قرآن و دعوت به معارضه كه در آيات مختلف آمده است عمدتاً ناظر به همين معنا است، و امور زير را مى توان گواه بر آن گرفت:
1. امتياز عرب و هنرنمايى او در آن عصر و زمان تنها در قسمت فصاحت و بلاغت بوده است، تا آنجا كه اشعار جاهلى در اوج فصاحت قرار داشت و هر سال در اجتماع اقتصادى كه در بازار عكاظ در نزديكى طائف تشكيل مى شد، يكى از مهم ترين برنامه هاى آنها، خواندن زيباترين اشعار سروده آن سال بود و هنگامى كه از ميان آنها بهترين را انتخاب مى كردند، آن را به عنوان يك اثر برجسته ادبى در كنار خانه كعبه آويزان مى كردند وبا گذشت سال ها، هفت قطعه معروف كه به نام معلقات سبع شهرت يافت، گردآورى شد.
بنابراين اگر قرآن مى خواهد، آنها را تحدّى و دعوت به معارضه كند بايد در اين جنبه باشد .
2. تعبيرى كه مشركان عرب از قرآن و پيامبر (صلى الله عليه وآله( داشتند، كه قرآن را سحر و پيامبر را ساحر مى ناميدند نيز ممكن است اشاره به جذبه فوق العاده قرآن باشد كه مسلماً جنبه هاى زيبايى كلام و فصاحت را شامل مى شود.
3. در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) كه در مورد تناسب معجزات پيامبران با علوم و هنرهاى پيشرفته عصر خود وارد شده است مى خوانيم: «هنگامى كه خداوند موسى (عليه السلام) را مبعوث كرد، سحر و ساحرى بر اهل آن سامان عصر غلبه داشت، لذا خداوند چيزى از سوى خود براى آنها فرستاد كه در قدرت آنها نبود و سحرشان را باطل كرد و حجّت را تمام نمود، و عيسى(عليه السلام)را هنگامى مبعوث كرد كه بيمارى هاى صعب العلاج، آشكار شده بود و مردم نيازمند به طبيب بودند، به همين دليل خداوند از جانب خود چيزى فرستاد كه نزد آنها نبود، كه مردگان را براى آنها زنده مى كرد، و كور مادرزاد و مبتلايان به بيمارى غير قابل علاج پيسى را به فرمان خدا بهبودى مى بخشيد، و حجّت را به وسيله آن بر آنها تمام كرد، و خداوند محمد (صلى الله عليه وآله) را در وقتى مبعوث كرد كه در آن عصر خطبه ها و سخنان (دلنشين و فصيح و بليغ) بر اهل آن عصر غالب بود ـ راوى مى گويد گمان مى كنم امام به شعر نيز اشاره كرد ـ خداوند از سوى خود مواعظ و حكمت هايى (در بالاترين حدّ فصاحت و بلاغت) فرستاد، كه سخنان آنها را باطل كرد و حجّت را با آن تمام نمود».(1)
اين قرائن همه نشان مى دهد كه اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت بوده و هست، ولى انصاف اين است كه از اين قرائن، چيزى بيشتر استفاده نمى شود كه مسأله اعجاز از نظر فصاحت و بلاغت عميقاً مورد توجه بوده، نه آن كه منحصر به آن بوده باشد، به خصوص آن كه جبنه هاى ديگر اعجاز قرآن مجيد كاملاً آشكار و نمايان است.
براى آگاهى افزون تر در اين زمينه از اعجاز قرآن توجّه به نكات زير لازم است:
1. همان گونه كه در بالا اشاره شد عرب جاهلى در حدى از فصاحت و بلاغت بود كه اشعار باقى مانده آن عصر از جمله معلّقات سبع هنوز هم به عنوان اشعار برگزيده عرب شناخته مى شود; ولى مى دانيم بعد از نزول قرآن آنها همه آن اشعار را بر چيدند و در مقابل فصاحت بى نظير قرآن زانو زدند، و با تمام انگيزه هايى كه براى معارضه و مبارزه با قرآن داشتند، قادر به ارائه چيزى نشدند.
در بحث جاذبه هاى قرآن كه قبلاً آورديم نمونه هاى زنده و روشنى از تأثير قرآن در اين جنبه مشاهده كرديم.
2. در طول تاريخ هميشه در برابر مردان حق، گروهى كه منافع نامشروعشان به خطر مى افتاد به پا مى خاستند و بر چسب هايى بر آنها مى زدند،كه اين برچسب ها در عين دروغ و تهمت بودن، حاكى از پاره اى از واقعيات بوده كه در آن محيط وجود داشته است. براى مثال از جمله برچسب هايى كه به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) زدند مسأله سحر و ساحرى بود كه در مقياس بسيار وسيعى به كار مى رفت.
در آيات 24 و 25 سوره مدّثّر مى خوانيم:«فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ ـ إِنْ هَذَا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ »: «سرانجام (وليد، بزرگ مشركان) گفت: 'اين (قرآن) چيزى جز يك سحر جالب (همچون سحرهاى پيشينيان نيست) اين جز سخن بشر نمى باشد».(2)
علّت اصلى اين نسبت ناروا به پيامبر(صلى الله عليه وآله) نفوذ عجيب و خارق العاده آيات قرآن بود كه با فصاحت و بلاغت عجيبش دل ها را به سوى خود جذب مى كرد، به گونه اى كه نمى توانستند اين نفوذ را يك امر عادى تلقى كنند، و براى آن واژه اى جز واژه سحر كه در لغت به معناى هر كار نافذ و خارق العاده اى است كه منشأ آن آشكار نباشد، براى آن انتخاب كنند.
اگر چه آنها با اين نسبت مى خواستند پرده روى يك حقيقت آشكار بكشند و اعجاز الهى را انكار كنند، ولى با اين سخن خود، ناآگاهانه به عظمت قرآن اعتراف مى كردند كه جاذبه سحر آسايى دارد!
3. مطالعه در آثار نويسندگان و اديبان، نشان مى دهد كه آنها معمولاً به دو گروه متمايز تقسيم مى شوند: بيشتر آنان به زيبايى الفاظ اهمّيّت مى دهند و حتّى گاهى معانى را فداى لفظ مى كنند، و به عكس گروهى اهمّيّت زيادى به الفاظ نمى دهند و تمام قدرت و نبوغ خود را براى عمق معانى به كار مى گيرند.
به همين دليل نويسندگان تاريخ ادبيات ما، آثار شعراى بزرگ را (از يك نظر)به دو سبك مختلف تقسيم كرده اند، سبك عراقى و سبك هندى.
شعراى بزرگى كه به سبك اوّل شعر گفته اند، ذوق و استعداد خود را بيشتر در زيبايى الفاظ به كار برده اند، در حالى كه طرفداران سبك دوم غالباً به دقايق معانى و ظرافت هاى مخصوص آن توجّه كرده اند.
انكار نمى توان كرد كه معدود كسانى بودند كه به هر دو جنبه اهمّيّت مى دادند و آثار دلنشينى از خود به جاى مى گذاردند، ولى در اين كه آنها نيز در كار خود تا چه حد موفق بودند، سخن بسيار است.
دليل آن هم روشن است، زيرا الفاظ زيبا و آهنگ دار و جالب، هميشه بر قامت معناى مورد نظر راست نمى يابد و تمام ريزه كارى هاى آن را منعكس نمى سازد، لذا غالباً شاعر و گوينده و خطيب، بر سر دوراهى زيبايى لفظ و زيبايى معنا قرار مى گيرد، و ناچار است بالاخره يكى از اين دو را بر گزيندو لذا در بسيارى از نظم و نثرها، معانى فداى سجع و قافيه شده اند.
ولى كسانى كه از ادبيات عرب آگاه باشند و با قرآن آشنا گردند، مى بينند اين كتاب بزرگ الهى، اين امتياز مهم را در سرحّد اعجاز حفظ كرده كه هم الفاظ در آن در نهايت عذوبت و شيرينى، و هم جمله بندى هاى آن در كمال ظرافت و زيبايى، و كلمات آهنگ دار و موزون است و هم حقّ معانى با تمام ريزه كارى ها و دقايقش ادا شده است، واين يكى از ابعاد اعجاز قرآن در جنبه فصاحت و بلاغت است.
قرآن در اداى معانى هيچ گونه تكلفى ندارد و مقصود خود را به وضوح بيان مى كند، در عين حال، لباسى كه از الفاظ بر آن معانى پوشانده شده در حدّ اعلاى زيبائى است.
4. در ميان شعرا و سخن پردازان، اين نكته معروف است كه در بسيارى از موارد، براى زيبائى بيان بايد از مبالغه هاى دروغ استفاده كرد و مثلاً به خاطر گرد و غبارى كه از سمّ ستوران لشكر، در بيابان برپا مى شود، طبقات هفتگانه زمين را شش، و طبقات هفتگانه آسمان را هشت كرد! و يا نه كرسى فلك را زير پاى گذارد تا به بلنداى ركاب قزل ارسلان رسيد! و دل را درياى خون، و اشك چشم را رود جيحون ساخت، تا آنجا كه گفته اند:

در شعر مپيچ و در فن او    كه از اكذب او است احسن او !              

و به اين ترتيب زيباترين شعرها، دروغ آميزترين آنها است.
تعبير قرآن درباره شعرا كه مى گويد:«أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ»: «آيا نديدى آنها در هر وادى سرگردانند؟» ظاهراً اشاره به همين معنا است كه غالباً غرق پندارها و تشبيهات شاعرانه خويشند!(3)
ولى هنگامى كه ما به قرآن مراجعه مى كنيم، در هيچ موردى مبالغه دروغ آميز نمى بينيم و با تمام زيبايى و ظرافتى كه در الفاظ و معانى وجود دارد همگى بيانگر حقايق است و اين كه مشاهده مى كنيم قرآن در آيات متعدّدى تهمت شاعر بودن را از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)و تهمت شعر را از قرآن نفى مى كند نيز به همين دليل است(4).
آرى! با اين كه قرآن عارى از تخيّل هاى شاعرانه و مبالغه ها و اغراق هاى دور از حقيقت شعرى، و تشبيهات و استعارات خيالى است و چيزى جز بيان حقايق (آن هم بطور جدى و قطعى) ندارد، در عين حال آن چنان شيرين و جذّاب است كه حتّى دور افتادگان از اسلام بلكه مخالفان پيامبر (صلى الله عليه وآله) را به خود جذب مى كرد كه نمونه هايى از آن دربحث جاذبه قرآن گذشت.
جالب اين كه تاريخ مى گويد: بسيارى از شعراى نامدار عرب هنگامى كه خود را در برابر فصاحت قرآن ديدند، از جان و دل اسلام را پذيرا شدند.
از جمله شاعر توانمندى كه در قلمرو جاذبه قرآن مسلمان شد لبيد بود كه شعرش در زمان جاهليت به عنوان يكى از معلّقات سبع (هفت قطعه شعر معروفى كه به عنوان اشعار برگزيده عرب انتخاب و بر ديوار كعبه آويزان شده بود) به شمار مى آمد، مسلمان شد.
حسان بن ثابت نيز از شعراى ثروتمندى بود كه به خاطر جاذبه قرآن مسلمان شد.
خنساء شاعره نقّاد عرب، و اعشى، ادباى كم نظيرى بودند كه به اسلام گرايش پيدا كردند و از جاذبه قرآن بهره ها گرفتند.(5)
5. يكى ديگر از مظاهر فصاحت و بلاغت قرآن، آهنگ مخصوصى است كه در خود او وجود دارد.
سخنان ادبا، معمولاً يا به صورت شعر و يا به صورت نثر ظهور پيدا مى كند امّا قرآن نه شعر است و نه حتّى يك نثر معمولى و متعارف، بلكه نثرى است كه آهنگ مخصوص به خودرا دارد، همان نثرى كه هنگام تلاوت قاريان قرآن، كاملاً در غالب آهنگى قرار مى گيرد.
اگرچه ما نمى توانيم تعبير موسيقى را كه در عرف ما آلوده به مفاهيم منفى است در مورد قرآن به كار بريم، ولى بعضى از نويسندگان معروف عرب، مانند مصطفى رافعى در كتاب اعجاز القرآن چنين مى گويد: «اسلوب و طريقه قرآن، آهنگ و لهجه هايى به وجود مى آورد، كه هر شنونده اى را وادار به استماع مى كند و اين خود يك نوع موسيقى مخصوص است كه در كلمات موزون ديگر تا آن زمان سابقه نداشته است، اين نظم و ترتيب در قرآن، وسيله اى بود كه طبع عرب را به وجد مى آورد و به طرز جديدى از نظم و اسلوب سخن آشنا مى ساخت كه بى سابقه بود».
يكى از دانشمندان غربى به نام بولاتيتلر در اين زمينه مى گويد: «بسيار مشكل است انسان فكر كند كه قدرت فصاحت يك انسان، توانايى آن را دارد كه مانند قرآن تأثير گذار باشد به ويژه آن كه مرتباً اوج مى گيرد، بى آن كه ضعفى در آن مشاهده شود و هر زمان قله هاى تازه اى را فتح مى كند. آرى! معجزه اى است كه در برابر آن مردان روى زمين و فرشتگان آسمان ناتوانند.(6)
دانشمند ديگرى به نام كنت هنرى دى كسترى مى افزايد: «اگر در قرآن غير از شكوه معانى و زيبايى مبانى نبود، كافى بود كه بر افكار مسلط شود و تمام قلوب را به سوى خود جذب كند».(7)
6. اين نكته نيز حائز اهميت است كه معمولاً هر سخنى با تكرار خسته كننده مى شود امّا قرآن چنان شيرين است كه با صدها بار تلاوت باز نه تنها ملال آور نيست، بلكه جاذبه و شيرينى خود را حفظ مى كند. اين معنا نه تنها در ميان علاقه مندان به قرآن مشهور است بلكه در ميان ديگران نيز شهرت دارد.
اين همان چيزى است كه در حديث معروفى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام)مى خوانيم كه مردى از امام صادق (عليه السلام) پرسيد: «ما بالُ القُرآنُ لا يَزدادُ عَلَى النَّشرِ وَ الدَّرسِ اِلاّ غَضاضَةً؟»: «چرا قرآن بر اثر كثرت انتشار و درس و تلاوت كهنه نمى شود بلكه هر روز شاداب تر است؟»
فرمود: «لِاَنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى لَمْ يَجْعَلْهُ لِزَمانٍ دوُنَ زَمانٍ و لالِناسٍ دوِنَ ناسٍ، فَهُوَ فى كُلِّ زَمانٍ جَديدٌ، وَ عِندَ كُلِّ قَومٍ عَضٌّ اِلى يَومِ القيامَةِ»: «زيرا خداوند متعال، آن را براى زمان معين يا گروه خاصى قرار نداد; و لذا در هر زمان تازه است و نزد هر قومى با طراوت تا روز قيامت».(8)
حضرت على)عليه السلام( نيز در جمله كوتاه و گويايى مى فرمايد: «وَلا تُخلِقُهُ كَثرَةُ الرَّدِ وَ وُلوُجُ السَّمعِ »:«كثرت تكرار و شنيدن پى در پى، هرگز آن را كهنه نمى كند».(9)
7. يكى ازظرافت هاى فصاحت و بلاغت، پرهيز از فزونى الفاظ و رعايت اختصار در عين مفهوم بودن عبارات و بيان تمام مقصود است، و به اصطلاح معروف در يك فراز فصيح بايد «ايجاز مُخل» و «اطناب مُمل» ترك شود.
اين معنا در حد اعلا در آيات قرآن رعايت شده، و گاهى يك داستان بزرگ را در يك آيه ـ كه هر جمله از آن گوياى فراز وسيعى از آن داستان است ـ بيان مى كند كه نمونه هاى زيادى در قرآن، از آن به چشم مى خورد.
آيه معروف (وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِى مَاءَكِ وَيَا سَمَاءُ أَقْلِعِى وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِىَ الاَْمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِىِّ وَقِيلَ بُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ): «و گفته شد: 'اى زمين، آبت را فروبر! و اى آسمان، (از بارش) خوددارى كن!' و آب فرو نشست و كار پايان يافت و (كشتى) بر (دامنه كوه) جودى، پهلو گرفت و (در اين هنگام) گفته شد: 'دور باد گروه ستمكاران' (از رحمت خدا!)»(10)
آرى! همين آيه است كه ابن مقفع اديب معروف عرب را به زانو در مى آورد، كه طبق مواعده با دوستانش مى خواست به معارضه يك چهارم قرآن برخيزد. امّا وقتى به اين آيه رسيد دست نگه داشت و خود را كاملاً عاجز و ناتوان ديد، زيرا در عين اختصار ماجراى طوفان نوح (عليه السلام) و جزئيات و سرانجام آن را با تعبيرات كوتاه و بسيار پر معنا شرح مى دهد، و به گفته بعضى از محققان 23 نكته از صنايع ادبى در آن جمع است (از قبيل: استعاره، طباق، مجاز حذف، اشاره، موازنه، جناس، تسهيم يا ارسال، تقسيم، تمثيل، ارداف و...».(11)
8. ديگر از ويژگى هاى قرآن از نظر ادبى، اين است كه در عين ظرافت و لطافت عبارات، صراحت و قاطعيت فوق العاده اى دارد.
مى دانيم همه از صراحت لهجه يك گوينده لذّت مى برند، چرا كه حقايق را عريان و پوست كنده و بدون هرگونه پيرايه بيان مى كند، و چيزى براى انسان لذت بخش تر از درك حقيقت نيست. دندان روى حرف گذاشتن و چند پهلو سخن گفتن ـ جز در موارد استثنايى كه شرايط ايجاب كند ـ نشانه عدم اعتماد گوينده به گفته هاى خويش، و يا ترس و وحشت او از قضاوت شنوندگان است، و در هر دو صورت از ضعف و ناتوانى گوينده حكايت مى كند.
صراحت و قاطعيت در بسيارى از موارد، آميخته با خشونت است. مهم آن است كه گوينده در عين صراحت، لطافت بيان را نيز به كار بندد و اين معنا به خوبى در آيات قرآن مشهود است.
مهم ترين جبهه مبارزه اسلام جبهه توحيد و شرك است و قرآن بيشترين صراحت و قاطعيت را در اين زمينه دارد
گاه مى گويد: «إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوْ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئاً لا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ»: «كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد (و پرستش مى كنيد)، هرگزنمى توانند مگسى بيافرينند، هر چند براى اين كار دست به دست هم دهند و هرگاه مگس چيزى از آنها بربايد، نمى توانند آن را بازپس گيرند. هم طلب كننده ناتوان است و هم طلب شونده (هم عابدان، و هم معبودان)».(12)
و هنگامى كه بت پرستان براى فرار از منطق كوبنده قرآن، خود را زير چتر پدران و نياكان مى كشيدند و مى گفتند: «بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا»: «ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروى مى نماييم» با قاطعيت مى گويد: «أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ : «آيا اگر پدران آنها، چيزى نمى فهميدند و هدايت نمى يافتند (باز هم بايد از آنها پيروى كنند)؟!»(13)
و در جاى ديگر، از اين قاطعانه تر در برابر تكيه به آداب و رسوم نياكان از زبان ابراهيم مى گويد: «لَقَدْ كُنتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلاَلٍ مُّبِين»: «به يقين شما و پدرانتان، در گمراهى آشكارى بوده ايد».(14)
و در مورد ايمان به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)مى گويد: «فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً»: «به پروردگارت سوگند كه آنها ايمان نخواهند آورد، مگر اين كه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملاً تسليم باشند».(15)
به اين ترتيب تسليم ظاهر و باطن و پنهان و آشكار، و حتى هماهنگى دل و خواسته ها را با فرمان پيامبر (صلى الله عليه وآله) شرط ايمان صادقانه مى شمرد، و با اين همه صراحت و قاطعيت، باز لطافت تعبيرات كاملاً مشهود است.
در مباحث ديگر اعم از آنچه مربوط به مبدأ يا معاد و يا قوانين اجتماعى يا مسائل مربوط به جنگ و صلح، يا بحث هاى اخلاقى است نيز اين قاطعيت به وضوح به چشم مى خورد كه شرح كامل آن در خور يك كتاب جداگانه است.
9. متانت و عفت بيان: افراد درس نخوانده معمولاً توجّهى به تعبيرات خود ندارند، و بسيار مى شود كه براى اداى مقصود خود از كلمات و جمله هاى دور از نزاكت و ادب كمك مى گيرند و با اين كه قرآن در ميان چنين مردمى آشكار گشت هرگز رنگ آن محيط را به خود نگرفت و در تعبيرات خود نهايت متانت و عفّت را رعات نمود، و اين موضوع به فصاحت و بلاغت قرآن رنگ خاصّى بخشيده است.
گويندگان و نويسندگان بزرگ، هنگامى كه به صحنه هاى عشقى يا مسائل ديگرى از اين قبيل برخورد مى كنند، يا ناچار مى شوند براى ترسيم چهره واقعى قهرمانان اصلى داستان، ادب و متانت زبان يا قلم را رها نمايند و به اصطلاح براى اداى حق سخن هزار گونه تعبيرات تحريك آميز يا زننده به كار برند.
يا مجبور مى شوند براى حفظ نزاكت و عفت بيان و قلم، پاره اى از صحنه ها را در پرده اى از ابهام بپوشانند، و با حريفان سر بسته سخن بگويند و جمع ميان اين دو، يعنى بيان و ترسيم واقعيت بطور كامل و عدم آلودگى قلم و زبان با آنچه بر خلاف نزاكت و عفت است، كار بسيار دشوارى است كه كمتر كسى از عهده آن بر مى آيد.
چگونه مى توان باور كرد فردى درس نخوانده و برخاسته از يك محيط بسيار عقب مانده و نيمه وحشى، هم ترسيم دقيق و كاملى ازمسائل كند و هم كوچك ترين تعبير دور از نزاكتى نداشته باشد.
به عنوان مثال هنگامى كه قرآن صحنه هاى حساس داستان يوسف(عليه السلام)و زن زيباروى هوس آلودى را ترسيم مى كند، بدون آن كه از ذكر وقايع چشم بپوشد، و مطالب را در پرده ابهام و اجمال بيان كند، تمام اصول اخلاق و عفت را نيز به كار مى برد و همه گفتنى ها را مى گويد امّا كوچك ترين انحرافى از اصول عفّت بيان پيدا نمى كند، مثلاً در شرح ماجراى خلوتگاه زليخا چنين مى گويد:
« وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الاَْبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ»: «و آن زن كه يوسف در خانه او بود، از او تمنّاى كامجويى كرد، درها را بست و گفت: 'بيا به سوى آنچه براى تو مهيّا است!' (يوسف) گفت: 'پناه مى برم به خدا! او (عزيز مصر) صاحب نعمت من است، مقام مرا گرامى داشته (آيا ممكن است به او ظلم و خيانت كنم؟!) به يقين ستمكاران رستگار نمى شوند'».(16)
جالب اين كه قرآن در اينجا از واژه «راوَدَ» استفاده كرده و اين در جايى گفته مى شود كه كسى با اصرار آميخته به نرمش و ملايمت، چيزى را از انسان بخواهد، و اين واژه كاملاً با اداى مقصود هماهنگ است.
از سوى ديگر، نامى از زليخا يا همسر عزيز مصر نمى برد، بلكه مى گويد: «الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا» «بانويى كه يوسف در خانه او بود» تا حق شناسى يوسف را مجسم سازد و در عين حال مقام تقواى او را نشان دهد كه در برابر چنين كسى كه زندگى اش در پنجه وى قرار داشت، مقاومت كرد.
از سوى سوم، جمله «َغَلَّقَتِ الاَْبْوَابَ» «همه درها را محكم بست» كه مصدر باب تفعيل است و معنى مبالغه را مى رساند، نشان مى دهد كه آن صحنه در چه شرايط سختى صورت گرفته است.
از سوى چهارم، جمله «قَالَتْ هَيْتَ لَكَ» «بشتاب به سوى آنچه براى تو مهيا است» آخرين سخنى را كه زليخا براى رسيدن به وصال يوسف گفت شرح مى دهد، ولى چقدر سنگين و پر متانت و آميخته با عفت بيان و خالى از هرگونه بد آموزى!
از سوى پنجم كلام يوسف: «مَعَاذَ اللهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَاىَ» كه در پاسخ زليخا گفت را بيان مى كند كه هشدارى به زليخا محسوب مى شود، يعنى من در چند صباحى كه در اين خانه بوده ام، خيانت به صاحب خانه كه با او نان و نمك خورده ام نمى كنم تو كه يك عمر در اينجا بوده اى چرا؟!
آيات بعد كه شرح آن به طول مى انجامد به قدرى زيبا اين داستان را شرح مى دهد و سرانجام نيك مقاومت در برابر هوس و سپردن خويشتن به خدا را در صحنه ها به طرز بسيار جالبى ترسيم مى كند.
در آيه ديگر هنگامى كه مى خواهد احساسات زنان مصر كه از سوى زليخا دعوت به يك ميهمانى به منظور تبرئه خويش شده بودند را در يك جمله كوتاه بيان مى كند: «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ للهِِ مَا هَذَا بَشَراً إِنْ هَذَا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ»: «هنگامى كه (همسر عزيز) نيرنگ آنها را شنيد، به سراغشان فرستاد و براى آنها پشتى (گرانبها، و مجلس باشكوهى) فراهم ساخت، و به دست هر كدام، كاردى (براى بريدن ميوه) داد، و (به يوسف) گفت: 'بر آنان وارد شو!' هنگامى كه چشمشان به او افتاد، او را بسيار با شكوه (و زيبا) يافتند و (بى توجه) دستهاى خود را بريدند و گفتند: 'منزّه است خدا! اين بشر نمى باشد، اين جز يك فرشته بزرگوار نيست!'».(17)
تعبير «ملكٌ كريمٌ» «فرشته بزرگوار» در عين اين كه زيبايى فوق العاده يوسف را بيان مى كند، پاكدامنى او را در بالاترين حد نشان مى دهد، همان گونه كه در تعبيرات معمولى به هنگام ستودن پاكى يك فرد مى گوييم: او فرشته است.
باز به دنبال اين ماجرا جمله هاى بسيار گويا و زيبايى است كه موقعيت يوسف، آن اسطوره پاكدامنى و عفت را در اين ماجرا كاملا نشان مى دهد(18)
10. مثالهاى قرآن: قرآن مجيد براى بيان حقايق، از مثال هاى فراوانى بهره گيرى كرده است كه مجموعه آن ها از مظاهر بارز فصاحت و بلاغت اين كتاب بزرگ الهى است، ريزه كارى هايى كه در اين امثله به كار رفته و نكات ظريف و باريك و دلنشينى كه در هر يك از آنها به چشم مى خورد به راستى انسان را به اعجاب وا مى دارد.
اصولاً نقش مثال در توضيح و تفسير مباحث، نقش انكار ناپذيرى است و به همين دليل در هيچ بحث مهمّى از ذكر مثال براى روشن ساختن حقايق و نزديك نمودن آنها به ذهن بى نياز نيستيم، چرا كه گاه يك مثال حساب شده و هماهنگ با مقصود، كار يك كتاب را مى كند و مطالب پيچيده را از آسمان به زمين مى آورد و آن را براى همه قابل فهم مى سازد، لذا يكى از هنرنمايى هاى فصيحان و بليغان و ادبا و شعراى جهان همين تمثيل است.
زمخشرى در كشاف درباره مَثَل مى گويد: «مَثَل در اصل كلام عرب به معناى مِثْل يعنى نظير است... و ضرب المثل نزد آنان و تكلم علماء به امثال و نظاير، شأنى رفيع دارد، چرا كه پرده از روى معناى مخفى بر مى دارد و نكات تاريك را روشن مى سازد تابه حدّى كه امر مخيّل به نظر چون امر محقَّق مى رسد، و شيئ متوهّم، در محل متيقن قرار مى گيرد، و غايب مانند شاهد جلوه گر مى شود و از همين جهت در كتاب قرآن مبين و ساير كتب الهى، خداوند امثال بسيار ايراد كرده است»(19).
مثال ها چندين فايده دارد: مسائل عقلى را حسى مى كند، راه هاى دور را نزديك مى سازد، مطالب را به صورت همگانى و همه فهم در مى آورد، درجه اطمينان به مسائل را بالا مى برد، و بالاخره ضرب المثل مناسب، حتّى افراد لجوج را خاموش مى سازد. بعضى از محققان امثال قرآن را به صورت يك كتاب در آورده اند وبيش از يكصد مثال قرآن را مورد تجزيه و تحليل قرار داده اند.
به راستى مثال هاى قرآن معجزه است، لذا براى رسيدن به اين حقيقت در ذيل تعدادى از آنها را دقيقاً مورد بررسى قرار مى دهيم.

نمونه هايى از مثال هاى اعجازآميز قرآن

هنگامى كه قرآن مى خواهد ترسيم دقيقى از منظره حق و باطل كند، مى فرمايد: «أَنزَلَ مِنْ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الاََْرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللهُ الاَْمْثَالَ»: «(خداوند) از آسمان آبى فرو فرستاد و از هر درّه و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد، سپس سيلاب بر روى خود كفى حمل كرد (همچنين) و از آنچه (در كوره ها) براى به دست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگى، آتش بر آن مى افروزند، كفهايى مانند آن به وجود مى آيد ـ خداوند براى حق و باطل چنين مثالى مى زند ـ سرانجام كفها به بيرون پرتاب مى شوند، ولى آنچه به مردم سود مى رساند (آب يا فلزّ خالص) در زمين مى ماند، خداوند اينچنين مثال مى زند!»(20)
در اين مثال پر معنا كه با الفاظ و عبارات موزونى ادا شده، منظره حق و باطل به بهترين صورتى در آن ترسيم گرديده و حقايق مهمّى در آن نهفته است كه به قسمتى از آن ذيلاً اشاره مى شود:
1. شناخت حق و باطل از يكديگر گاهى آن قدر پيچيده مى شود كه حتماً بايد به سراغ نشانه ها رفت.
2. حق هميشه مفيد و سودمند است همچون آب زلال كه مايه حيات و زندگى است ويا فلزات خالص، كه يا زينت است و يا ابزار حيات.
3. حق هميشه متّكى به خويش است اما باطل از آبروى حق كمك مى گيرد و سعى مى كند خود را به لباس او در آورد و از حيثيت او استفاده كند همان گونه كه هر دورغ از راست فروغ مى گيرد كه اگر سخن راستى در جهان نبود كسى دروغ را باور نمى كرد، و اگر حقى وجود نداشت باطل را جولانى نبود.
4. بهره هر موجودى به اندازه ظرفيت او است، همان گونه كه هر درّه اى به اندازه گنجايش خود از آب باران بهره مى گيرد.
5. باطل هميشه دنبال بازار آشفته مى گردد، همان گونه كه سيلاب به هنگام سرازير شدن از كوه كه داراى جوش و خروش است، كف ها را بر دوش خود حمل مى كند امّا هنگامى كه به جلگه هاى صاف مى رسد و جوش و خروش فرو مى نشيند و كف ها نابود مى شود.
6. باطل تنها در يك لباس ظاهر نمى شود، و هر لحظه به لباس ديگرى در مى آيد همان گونه كه كف ها، هم روى آب ها ظاهر مى شوند و هم روى فلزات در كوره ها; بنابراين هرگز نبايد فريب تنوع آنها را خورد، پس بر هر حق و باطل شناسى لازم است كه آنها را در هر لباسى بشناسد.
7. مبارزه حق و باطل هميشگى است، و «رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور، بر خلايق مى رود تا نفخ صور» همان گونه كه ريزش باران ها از آسمان و ذوب فلزات در كوره ها هميشه هست، اين امر نيز همواره ادامه دارد.
8. باطل بالا نشين است و چشم پركن و تو خالى، امّا حق متواضع است و خاموش و هنرنما.
و نكات ديگرى كه با دقت در اين مثال در جنبه هاى مختلف از گوشه و كنار اين آيه به دست مى آيد.
اين يك نمونه از مثال هاى قرآن بود.
مثال هاى ديگرى مانند آنچه درباره انفاق فى سبيل الله و تشبيه آن به دانه ها و خوشه ها شده (سوره بقره آيه 261)، و آنچه درباره اعمال ريايى و تشبيه آن به بارانى كه بر سنگ خارايى كه مختصرى خاك بر روى آن است مى ريزد و مى شويد و از بين مى رود، در حالى كه اعمال خالصانه همچون بارانى است كه بر سر زمين پربارى كه در معرض تابش آفتاب و هواى آزاد است ريزش پيدا مى كند (سوره بقره، آيه هاى 264 و 265)، و آنچه در مورد اعمال كفّار و تشبيه آن به خاكستر در برابر باد (سوره ابراهيم، آيه 18) يا تشبيه به سراب (سوره نور، آيه 39) يا ظلمتهاى متراكمى كه در دريا و هنگام شب در حالى كه ابر آسمان را فرا گرفته (سوره نور، آيه 40)، و آنچه در مورد اعمال منافقان و تشبيه آنها به كسى كه در يك شب ظلمانى در يك بيابان خالى راه را گم كرده، و رعد و برقها او را به لرزه در ميآورد، لحظه اى در پرتو تابش برق همه جا را روشن مى بيند و تا مى خواهد تصميم به حركت بگيرد، مجدداً همه جا در نظر او ظلمانى مى شود (سوره بقره، آيه هاى 19 و 20)، و آنچه در مورد چگونگى تكيه كردن بت پرستان بر بتهاى فاقد شعور و قدرت، و تشبيه آن به خانه عنكبوت (سوره عنكبوت، آيه 41)، و آنچه در مورد تشبيه غيبت كنندگان به كسانى كه گوشت برادر از دست رفته خود را مى خورند (سوره حجرات،آيه 12)، و بالاخره آنچه درباره ذات پاك خداوند، كه نور آسمان ها و زمين است، و تشبيه آن نور به چراغى با مشخصات ويژه، توأم با انواع ظرافتها آمده (سوره نور، آيه 35) و موارد زياد ديگرى كه ذكر همه آنها به طول مى انجامد، مى تواند از اين بخش از فصاحت و بلاغت قرآن پرده بر دارد و ما را به دنياى وسيعى از ارزش ها و ضد ارزش هايى كه در حيات خود با آن روبرو هستيم آشنا سازد، و جهانى از معارف را در قالب مثال هاى زيبا تبيين كند.



پی نوشتها:

1. عيون الاخبار (طبق نقل تفسير نور الثقلين، جلد 1، صفحه 43) اين حديث را مرحوم كلينى در كافى، و علامه مجلسى در بحار الانوار نيز نقل كرده اند.
2. داستان جالب وليد بن مغيره و گفتار او در مورد جاذبه قرآن در مباحث گذشته، مشروحاً بيان شد.
3. سوره شعرا، آيه 225.
4. در سه آيه از قرآن، اين نسبت ناروا از مشركان نقل شده است (سوره انبياء ، آيه 5، سوره صافات، آيه 36، سوره طور، آيه 30)و در دو آيه، خداوند با صراحت اين معنا را از پيامبرش نهى مى كند (سوره يس، آيه 69 و سوره حاقه، آيه 41)
5. شيوه هاى اعجاز قرآن، صفحه77.
6. پاورقى هاى اثبات الهداة، جلد اول صفحه 223.
7. همان مدرك، صفحه 222.
8. ميزان الحكمة، جلد 8 صفحه 70.
9. نهج البلاغه، خطبه 156.
10. سوره هود، آيه 44.
11. شيوه هاى اعجاز قرآن، صفحه 52.
12. سوره حج، آيه 73.
13. سوره بقره، آيه 170.
14. سوره انبياء، آيه 54.
15. سوره نساء، آيه 65.
16. سوره يوسف، آيه 23.
17. سوره يوسف، آيه 31.
18. براى آگاهى بيشتر از اين نكات، به تفسير نمونه، جلد نهم و دهم مراجعه فرماييد.
19. امثال القرآن، صفحه 120.
20. سوره رعد، آيه 17.


 
عکس روز
 

 
 
نوا
 

Salavate emam reza

 
 
ورود اعضاء
   
 
اخبار قرآني
 
 
  موسسه فرهنگی قرآن وعترت ثامن‌الائمه علیه السلام در نوزدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن و عترت اصفهان
  حضور پسران ودختران نسیم رحمت در جشن انقلاب و راهپیمایی ۲۲ بهمن ماه سال 1402
  مراسم آیین نمادین زنگ انقلاب به مناسبت دهه فجر
  جشن عبادت دانش آموزان سوم دبستان دخترانه نسیم رحمت
  حضور خادمان امام رضا در دبستان و پیش دبستانی پسرانه نسیم رحمت
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی
  برگزاری همایش اساتید، مربیان و معلمین موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیهم السلام و نسیم رحمت رضوی
  برگزاری محفل انس با قرآن کریم در شهر افوس با همکاری مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام
  به وقت کلاس رباتیک
  مراسم تجلیل از رتبه اول مسابقات بین المللی کشور کرواسی و رتبه اول مسابقات تلویزیونی کشوری اسراء
 
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد