:جستجو
مراکز قرآنی
منتخبين مراكز قرآني
تفسیر نور
تواشیح
پرتال ثامن الائمه
زمان
 

چهارشنبه 24 آبان 1402

 
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : كوتاهي در اعمال نيكو با وجود يقين به پاداش آن ، زيانكاري است .
 
 




زندگي‌نامه معصومين‌ (عليهم‌السلام)/ حضرت علي (عليه‌السلام)/ قسمت بيست‌ودوم



از صفين تا نهروان

هنگام مراجعت از صفین به كوفه تعدادي از سپاه اميرالمؤمنين على (علیه‌السلام) جدا شده و با بقیه‌ي سپاهیان آن حضرت مشاجره كرده و همدیگر را تكفیر می‌نمودند. اين گروه كه خوارج نام گرفتند، عقيده داشتند كه اميرالمؤمنين على (علیه‌السلام) و معاویه هر دو باطلند و حكم مخصوص خدا است و شعار لا حُكم اِلا لله سر مي‌دادند.
در اثناى زمانى كه اميرالمؤمنين على (عليه‌السلام) در كوفه منتظر انقضاى مدت قرارداد حكميت بودند، تا مجدداً به جنگ با معاويه اقدام كنند، خوارج كه چهار هزار نفر بودند با هم متفق و متحد شده از كوفه بيرون رفتند و حزب تشكيل دادند.

اين طايفه با تبليغات فراوان توانستند كه هشت هزار نفر ديگر را همفكر خود كنند و لشكر دوازده هزار نفرى فراهم آورند و در موضع حروراء1 اردو زدند و فردى به نام عبدالله بن كواء را امير خود قرار دادند.

هنگامى كه خوارج به سمت به حروراء رفتند، اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) پسرعم خود ابن ‏عباس را به سوى آنها فرستادند تا با آنها گفتگو كند. آنها به ابن ‏عباس گفتند: خود على پيش ما بيايد تا سخن او را بشنويم كه در اين صورت ممكن است شبهه‏‌هايى كه داريم برطرف شود.

ابن‏ عباس نزد امام علي (عليه‌السلام) برگشت و پيشنهاد خوارج را مطرح ساخت. اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) كه از هر فرصتى براى هدايت آنان استفاده مى‌‏كردند با جمعى از ياران خود به طرف آنها رفتند. ابن‏ كواء كه رهبر خوارج بود با جمعى از دوستانش جلو آمد. اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) فرمودند: اى ابن‏ كواء! سخن بسيار است، از ياران خود پيش من بفرست تا با او سخن بگوييم.

ابن‏ كواء گفت: آيا از شمشير تو در امانم؟
اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) فرمودند: آرى.

ابن‏ كواء با ده نفر پيش آمد و امام ضمن صحبت درباره جنگ با معاويه و حيله‌ي او در قرآن به نيزه كردن و داستان حكمين، فرمودند: آيا به شما نگفتم كه اهل شام به اين وسيله شما را فريب مى‌‏دهند، جنگ آنها را درهم كوبيده بگذاريد كارشان را تمام كنيم؟ ولى شما قبول نكرديد. آيا اين طور نبود كه من مى‏‌خواستم پسرعموى خود ابن‏ عباس را حكم قرار بدهم و گفتم كه او فريب نمى‌‏خورد؟ ولى شما داورى جز ابوموسى قبول نكرديد و من به ناچار شما را اجابت كردم. اگر در آن هنگام جز شما كسان ديگرى را كمك و ياور مى‌‏داشتم هرگز در برابرتان تسليم نمى‌شدم، در حضور شما با حكمين شرط كردم كه مطابق قرآن از اول تا آخر و مطابق سنّت جامعه داورى كنند و اگر چنين نكردند داورى آنها را نخواهيم پذيرفت. آيا اين طور نبود؟
ابن‏ كواء گفت: درست است، همه اينها واقع شد. ولى اكنون چرا به جنگ معاويه نمى‌‏رويد.
اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) فرمودند: منتظرم مدتى كه ميان ما و آنها تعيين شده به سر آيد.
ابن‏ كواء گفت: آيا شما در اين امر قاطع هستيد؟
اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) فرمودند: آرى و جز اين راه ديگرى ندارم.2

عبدالله بن كواء و ده نفر از همراهان با شنيدن سخنان اميرالمؤمنين على (عليه‌السلام) از كرده خود پشيمان شده، اسب را پيش راندند و به حضرت ملحق شدند و به همراه امام على (عليه‌السلام) به كوفه مراجعت كردند.
با مراجعت عبدالله بن كوا كه امير و فرمانده خوارج بود. جمع آنان متفرق شده و شعار »لا حُكم اِلا لله وَ لا طاعة لِمَن عَصى» سر دادند.

اجتماع خوارج در نهروان

بعد از عبدالله بن كوا خوارج عبدالله بن وهب راسبى و حرقوص بن زهير را امير خويش قرار دادند و به سوى نهروان حركت كردند. در بين راه مردى از اصحاب على (عليه‌السلام) با ديدن لشكر خوارج خود را پنهان كرد، او را گرفتند و پرسيدند: كيستى؟
گفت: بنده مؤمن به خدا.

گفتند: نظرت درباره‌ي على چيست؟

گفت
: او اميرمؤمنان و نخستين مؤمن به خدا و رسول اوست.

گفتند: اسم تو چيست؟

گفت:عبد الله بن خباب بن الارت.

گفتند: پدر تو همان صحابى پيامبر است؟

گفت:
آرى.
گفتند: تو را ناراحت كرديم؟
گفت: آرى.

گفتند: حديثى را كه از پدرت و او از پيامبر شنيده است براى ما نقل كن.

گفت: پدرم نقل كرد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: «پس از من فتنه‌اى رخ مى‌دهد كه قلب مؤمن در آن مى‌ميرد، شب را با ايمان مى‌خوابد و روز كافر مى‌شود».

گفتند: هدف اين بود كه اين حديث را از تو بشنويم. سوگند، تو را به گونه‌اى مى‌كشيم كه تاكنون كسى را چنان نكشته‌ايم. پس فوراً دست و پاى او را بستند و همراه زن باردارش به زير نخلى آوردند. در اين هنگام دانه‌اى خرما از درخت افتاد و يكى از خوارج آن را به دهن خود نهاد. فوراً اعتراض همفكران او بلند شد كه از مال مردم، بدون رضايت يا بدون پرداخت بها، بهره مى‌گيرى؟! فوراً خرما را از دهان خود در آورد وبه دور انداخت! هم‌چنين خوكى كه متعلّق به يكى از مسيحيان بود و از آن نقطه عبور مى‌كرد با تير يكى از خوارج از پاى در آمد. در اين وقت اعتراض ديگران بلند شد كه اين عمل فساد در زمين است و از اين رو از صاحب آن رضايت طلبيدند! آنگاه عبدالله را كه در بند كشيده شده بود به سوى نهر آب آوردند و به سان گوسفند سر بريدند و به اين اكتفا نكردند و همسر او را نيز به قتل رساندند و شكم او را دريدند و جنين را نيز سربريدند. باز به اين هم اكتفا نكردند و سه زن ديگر را، كه يكى از آنان صحابيه و به نام اُمّ سنان بود، نيز كشتند.3
سپس از آنجا به حركت ادامه دادند، تا با دوازده هزار نفر سواره و پياده به نهروان رسيدند.
اميرمؤمنان (عليه‌السلام) چون از قتل عبدالله آگاه شد، حارث بن مرّه را روانه پادگان خوارج كرد تا گزارش صحيحى از جريان بياورد. وقتى حارث وارد جمع آنان شد تا از جريان به طور صحيح آگاه گردد، بر خلاف تمام اصول اسلامى و انسانى، او را كشتند. قتل سفير امام بسيار بر تأثّر آن حضرت افزود.

حركت اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) به جانب نهروان

اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) چون از تسليم و اطاعت خوارج مأيوس شدند، با سواران خويش به جانب نهروان حركت كردند، به نزديكى نهروان كه رسيدند، به آن حضرت خبر دادند كه خوارج از پل نهروان گذشته‏‌اند.

امام  علي (عليه‌السلام) فرمودند: نه چنين است و از آن نهر نگذشته‌‏اند، بلكه قتلگاهشان اين سوي نهر است. به خدا سوگند، از ايشان ده نفر هم نجات نيابند، و از شمايان ده نفر هم به شهادت نرسند.4 

تاريخ يادآور مى‌شود كه امام (عليه‌السلام) از مدائن گذشتند و در نهروان فرود آمدند و به آنان پيام دادند كه قاتلان عبد الله و همسر و فرزند او را تحويل دهند تا قصاص شوند. خوارج پيام دادند كه ما همگى قاتل او بوده‌ايم و خون او را حلال شمرده‌ايم. امام )عليه‌السلام) به نزديك آنان آمدند و گفتند:
اى گروه (متمرّد)، من به شما هشدار مى‌دهم كه مبادا فردا مورد لعنت امّت اسلامى قرار گيريد و در كنار آب، بدون دليل روشن كشته شويد.

من شما را از تن دادن به تحكيم بازداشتم و گفتم كه بنى اميّه نه دين دارند و نه قرآن مى‌خواهند. من آنان را، از روزى كه كودك بودند تا اكنون كه بزرگ شده‌اند، به خوبى مى‌شناسم. آنان بدترين كودكان و بدترين مردم هستند. ولى شما به سخن من گوش فرا نداديد و با من مخالفت كرديد. و من براى
چنين روزى از هر دو داور پيمان گرفتم كه آنچه را كه قرآن زنده كرده زنده كنند و آنچه را كه ميرانده است بميرانند. اكنون كه آنان بر خلاف هر دو حكم كرده‌اند ما بر سخن نخست و راه و روش اوّل خود هستيم.

خوارج در برابر منطق استوار امام (عليه‌السلام) پاسخى جز تكرار سخنان بيهوده نداشتند و اصرار مى‌ورزيدند كه: همگى در سايه‌ي پذيرفتن تحكيم كافر شده‌ايم و ما توبه كرديم، تو نيز بر كفر خود گواهى بده و از آن توبه كن، كه در اين صورت ما با تو همگاميم و در غير اين صورت مارا رها كن و اگر قصد نبرد دارى ما آماده نبرد هستيم .

امام (عليه‌السلام) فرمودند: سنگ حوادث و بلا بر شما ببارد، چنانكه اثري از شما باقي نگذارد. آيا پس از ايمانم به خدا، و جهاد كردنم در ركاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به كفر خويش گواهي دهم. اگر چنين كنم گمراه شده و از هدايت‌شدگان نخواهم بود. پس به بدترين جايگاه رهسپار شويد، و به راه گذشتگان باز گرديد.6

اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) در نهروان فرود آمدند، در حالى كه خوارج شمشير كشيده و در مقابل لشكر على (عليه‌السلام) ايستادند و شعار لا حُكم الا لله مى‌دادند.
امام على (عليه‌السلام) فرمودند: من هم منتظر حكم الله هستم، سپس لشكر خويش ‍ را صف آرائى كردند. بار ديگر عبدالله بن عباس را فرمودند تا در ميان دو صف بايستد و از آنان بخواهد چه مى‌گويند و چه مى‌خواهند؟
عبدالله بن عباس به نزد لشكر خوارج ايستاد و گفت:
اى قوم! چرا با على بن ابى طالب (عليه‌السلام) دشمنى مى‌كنيد و به جنگ او برخاسته‌ايد، چرا در بين اصحاب آن حضرت اختلاف و تفرقه به پا كرديد‌. گفتند: اى ابن عباس‌! چرا حله يمانى و لاس لطيف به تن كردى ما براى جنگ آمديم و لباس رزم پوشيديم.
عبدالله گفت: لباس را فرو گذاريد و علت مخالفت و مخاصمت با اميرالمؤمنين على (عليه‌السلام) را بيان كنيد.
گفتند: على بن ابى طالب (عليه‌السلام) را بگو بيايد تا شرح حال بگوييم.
اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) سخنان آن جماعت را شنيده بر اسب نشسته و در مقابل آنان ايستادند، سپس فرمودند: اى مردم! من على بن ابى طالبم، چرا در حق من دشمنى روا مى‌داريد، و به محاربه و جنگ قيام كرده‌ايد؟
گفتند: دليلى چند موجب مخالفت با شما شد؛
يكى اينكه پيش تو در بصره جنگيديم. وقتى‌كه خدا تو را بر آنها پيروز كرد آنچه در لشگرگاه آنها بود بر ما حلال كردى، ولى ما را از زن‌ها و بچه‏‌هايشان منع نمودى. اگر مال آنها بر ما حلال بود چطور زن‌هايشان حلال نبود؟

امام علي (عليه‌السلام) فرمودند: اى مردم! اهل بصره با ما جنگيدند و جنگ را آنها شروع كردند. وقتى شما پيروز شديد اموال آنها را قسمت كرديد، ولى من از زن‌ها و بچه‏‌هاى آنها شما را منع كردم، زيرا كه زن‌ها با ما جنگ نكرده بودند و بچه‌‏ها براساس فطرت زاييده شده بودند و نقض پيمان نكرده بودند و آنها گناهى نداشتند. من خود ديده‌‏ام كه پيامبر بر مشركان منّت مى‏‌گذاشت، پس تعجب نكنيد كه من بر مسلمانان منّت گذاشتم و زن‌ها و بچه‏‌هايشان را اسير نكردم.

خوارج گفتند: ايراد ديگر ما اين است كه تو در جنگ صفين از جلوى اسم خود «اميرالمؤمنين» را محو كردى. حال كه تو امير ما نيستى پس ما هم از تو اطاعت نمى‌كنيم.
اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) فرمودند: اى مردم! من به رسول خدا اقتدا كردم هنگامى كه با سهيل‏ بن عمرو مصالحه كرد (اشاره به داستان صلح حديبيه و محو كردن كلمه «رسول‏ الله‏» از جلوى اسم پيامبر در قرارداد صلح).


خوارج گفتند: ايراد ديگر ما بر تو اين است كه تو به حكمين گفتى كه به كتاب خدا نظر كنيد، اگر مرا افضل از معاويه يافتيد پس مرا در خلافت تثبيت كنيد. اگر تو در حقانيت خود شك داشتى پس ما بيشتر شك مى‏‌كنيم.
اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) فرمودند: من انصاف را رعايت كردم. اگر مى‌‏گفتم حتما به نفع من حكم كنيد و معاويه را رها سازيد راضى نمى‏‌شدند و قبول نمى‌‏كردند؛ همان‌گونه كه اگر پيامبر خدا به نصاراى نجران كه پيش ايشان آمده بودند، مى‌‏گفتند مباهله كنيم و لعنت خد را بر شما قرار بدهيم آنها راضى نمى‌‏شدند. ولى پيامبر انصاف را رعايت نمود و طبق فرمان خداوند فرمودند: فنَجْعَلْ لَعْنَةَ ‏الله‏ِ عَلَى الْكاذِبينَ: لعنت خدا را بر دروغگويان قرار بدهيم. من نيز چنين كردم
.

خوارج گفتند: ايراد ديگر ما اين است كه تو درباره‌ي حقى كه مال تو بود تن به حكميت دادى.
اميرالمؤمنين (عليه‌السلام)
فرمودند:
پيامبر خدا هم درباره‌ي بنى‌‏قريظه، سعدبن معاذ را حكم و داور قرار داد و اگر مى‏‌خواستند، اين كار را نمى‌‏كردند و من به پيامبر اقتدا نمودم.

پس از اين گفتگوها امام علي (عليه‌السلام) فرمود: آيا مطلب ديگرى هم داريد؟
آنها همه ساكت شدند و گروه‌هايى از آنان از هر طرف فرياد برآوردند: التوبه التوبه يا اميرالمؤمنين! و حدود هشت هزار تن از آنان به امام پيوستند و چهار هزار تن با امام به جنگ مصمم شدند.7


پس از آن اميرالمؤمنين على (عليه‌السلام) با لشكر خويش به نزديك آنان آمدند، عبدالله بن وهب رئيس آن قوم به مقابل لشكر خود ايستاد و گفت:
اى ياران! آگاه باشيد كه على بن ابى طالب (عليه‌السلام) و اصحاب او از دين خدا خارج شدند عمروعاص و ابوموسى اشعرى را حكم خويش قرار دادند و حال اينكه خداى تعالى فرمود:
اتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ.
وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ.9
أَلاَ لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ.10
مردى از اصحاب اميرالمؤمنين فرياد زد: اى دشمن خدا! خاموش باش و در مقابل اميرالمؤمنين على (عليه‌السلام) سخت ياوه نگو، آيا مى‌دانى كه اميرالمؤمنين على (عليه‌السلام)، داماد حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) و برادر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و پسر و عم و وصى اوست؟
اميرالمؤمنين فرمودند: او را آزاد بگذاريد تا هر چه در دل دارد بگويد.
از جانب ديگر حرقوص بن زهير از رؤساى خوارج گفت:
يا على! ما با تو و يارانت با نيت خالص و قربة الى الله و براى ثواب و پاداش آخرت برگزيديم و صبر و پايدارى مى‌كنيم تا به فوز جنت نايل شويم.
اميرالمؤمنين على (عليه‌السلام) رو به ياران كردند و فرمودند:
آيا مى دانيد زيان كارترين انسان كدام است؟ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا.11
به خدا سوگند اهل نهروان از اين جمله‌اند.

شروع جنگ

وقتى دو سپاه در مقابل یکدیگر قرار گرفتند، اميرالمؤمنين على (عليه‌السلام) براى آخرین بار به نصیحت کردن خوارج پرداختند و فرمودند:
شما را بيم دهم از آنكه در كرانه‌ي اين رود كشته شويد و در پهن‌دشت اين سراشيبي در افتيد، در حالي‌كه نه از سوي پروردگارتان نشانه‏‌اي داريد و نه حجّت آشكاري ارائه كنيد، نه در غربت دلي شاد و نه رويي در وطن داريد. و من شما را از اين حكميّت نهي كردم ولي شما سخت مخالفت ورزيديد و بي‌‏ادبانه و جسورانه آنرا زير پا نهاديد، و من ناگزير از دستورم دست برداشتم و با شما سبك مغزان و نادانان هماهنگي كردم. اي بي‏‌ريشه‌‏ها، من كه هرگز براي شما شرّي نياوردم و قصد زياني نكردم.12

پس از آن دو طرف در مقابل يكديگر صف آرايى كردند، و ابتداء جنگ انفرادى آغاز كردند، خوارج در آغاز كار از ياران امام على (عليه‌السلام) هشت نفر را شهيد كردند.
مردى به نام اخنس اعيزار كه در جنگ صفين در ركاب امام على (عليه‌السلام) بود به لشكر اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) حمله كرد، و صفوف لشكر را شكافت و جمعى را زخمى و مجروح نمود.
امام على (عليه‌السلام) چون او را چنين جسور ديدند، به سويش شتافتند. او با شمشير به امام على (عليه‌السلام) حمله كرد، اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) ضربتى بر او وارد كردند و او را به جهنم فرستادند.
آنگاه حرقوص بن زهير با شمشيرش به امام على (عليه‌السلام) حمله كرد تا به آن حضرت آسيبى برساند اما حضرت به او مهلت ندادند و بر بيضه او ضربتى سخت زدند. اسب همان طور او را با همان حالت به آخر ميدان برد و در گوشه‌اى بر زمين انداخت و او در آنجا جان سپرد.
پسر عم حرقوص به نام مالك بن وضاع به ميدان آمد، و به دنبالش عبدالله بن وهب راسبى رئيس خوارج آمد و در ميان دو صف ايستاد و گفت:
اى پسر ابو طالب! تا كى جنگ را ادامه دهيم، لشكر را كنار بگذار، و بيا تو را درس مردانگى و شجاعت بياموزم.
اميرالمؤمنين على (عليه‌السلام) تبسمى كرده، و فرمودند:
خدا او را بكشد، چه قدر كم‌حيا و بى‌خرد است مگر نمى‌داند، من هم پيمان با شمشير و نيزه‌ام؛ با اينكه جنگ‌هاى مرا ديده است چنين سخن مى‌گويد. به گمانم از زندگى سير شده است، كه لاف مردانگى مى‌زند و طمع پيروزى بر من دارد.
عبدالله در ميدان جولان مى‌داد و رجز مى‌خواند، سپس به اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) حمله كرد. حضرت با ضربت شمشيرى او را به دوزخ فرستادند.
دو طرف حمله سراسرى را آغاز كردند و به طور گروهى به همديگر تاختند. در اين نبرد، در كمترين ساعات، پيروزى نصيب سپاه امام علي (عليه‌السلام) شد. رزمندگان امام از راست و چپ و  خود آن حضرت از قلب لشكر بر دشمن زبون حمله بردند و چيزى نگذشت كه اجساد بى‌جان خوارج به روى خاك افتادند و همان‌طور كه امام
على (علیه‌السلام) فرموده بودند كه از تمام این خوارج كمتر از ده نفر زنده خواهند ماند هم‌چنان كه از شما كمتر از ده نفر شهید خواهند شد، نه نفر نیز از آنان فرار كردند و  هفت نفر هم از سپاه امام على (علیه‌السلام) به درجه شهادت نائل آمده بودند و بدین ترتیب پیش‌بینى آن حضرت صورت واقع به خود گرفت.
از جمله فراریان خوارج عبدالرحمن بن ملجم از قبیله مراد بود كه به مكه گریخت. 

اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) ازغنائم جنگى اسلحه و چهارپايان را در ميان ياران خود تقسيم كردند و لوازم زندگى و كنيزان و غلامان ايشان را به وارثانشان بازگرداندند. آنگاه در ميان سپاه خود قرار گرفتند و از عمل آنان تقدير كرده و دستور دادند كه از همين نقطه رهسپار صفّين شوند و ريشه فساد را بكنند. ولى آنان در پاسخ اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) گفتند: بازوان ما خسته شده و شمشيرهاى ما شكسته و تيرها پايان يافته است. چه بهتر كه به كوفه بازگرديم و بر نيروى خود بيفزاييم.
اصرار آنان بر بازگشت، مايه‌ي تأسّف اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) شد و ناچار به همراه آنان به پادگان كوفه در نخيله بازگشتند. آنان به تدريج به كوفه مى‌رفتند و از زن و فرزند خود ديدار مى‌كردند و ديرى نگذشت كه فقط گروهى اندك در پادگان باقى ماندند، گروهى كه هرگز نمى‌شد با آنان به نبرد شاميان رفت.

پس از جنگ نهروان

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در پايان نبرد زماني که از کنار کشته‏ شدگان خوارج عبور مى‌‏کردند، ايستادند و با حالتى پر از تأثّر فرمودند:
بدا به حال شما! آنکس که فریبتان داد، به شما ضرر زد. به امام عرض شد: یا امیرالمؤمنین! چه کسى آنها را فریب داد؟

فرمودند: شیطان گمراه‌کننده و نفس امّاره آنها را به وسیله آرزوها فریب داد و راه گناه را به رویشان گشود و به آنها وعده پیروزى داد و آنها را به جهنم فرستاد13.

ياران اميرالمؤمنين (عليه السلام) تصوّر كردند كه نسل خوارج منقرض شده است،ولى امام در پاسخ آنان گفت:
نه، سوگند به خدا هرگز، آنها نطفه‏‌هايي در پشت پدران و رحم مادران به سر مى برند،
هرگاه شاخى از آنان برويد، (از طرف حكومت‌ها) بريده مى‌شود (و شاخ ديگرى در جاى آن مى‌رويد) تا سرانجام به صورت گروه‌هاى غارتگر و ربايندگان اموال در مى‌آيند.14
آنگاه يادآور شدند خوارج را پس از من نكشيد، زيرا آنكه حق را جويد ولي به خطا رود، چون كسي نيست كه باطل را خواهد و بدان رسد. يعني معاويه و يارانش.15
هم‌چنين امام علي (عليه‌السلام) در یکى از خطبه‏‌ها مطلبى دارند که به عقیده‌ي مفسران و شارحان نهج‌البلاغه درباره‌ي خوارج و دفع فتنه‌ي آنهاست و دشوارى مبارزه با خوارج را، که گروهى به ظاهر متدیّن بودند، نشان مى‌‏دهد، اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اين خطبه مي‌فرمايند:
اى مردم! این من بودم که چشم فتنه را درآوردم و کسى جز من جرأت انجام این کار را نداشت و این پس از آن بود که امواج فتنه همه‌جا گسترده و بیمارى شدت یافته بود.
16

هم‌چنين در خطبه‌اي ديگر مي‌فرمايند:

آگاه باشید که خداوند مرا به نبرد با سرکشان و پیمان‌شکنان و کسانى که فساد در روى زمین به راه مى‌‏اندازند، دستور داده است. با ناکثین (اصحاب جمل) جنگیدم، با قاسطین (اصحاب معاویه) جهاد کردم، و اما مارقین (خوارج) آنها را به خاک مذلت نشاندم، و اما «شیطان ردهه» (که همان ذوالثدیه رئیس خوارج بود) با صاعقه‏‌اى که قلبش را به تپش درآورد و سینه‌‏اش را به لرزه انداخت، کارش را ساختم. تنها عده‌‏اى محدود از سرکشان باقى مانده‌‏اند که اگر خداوند رخصت حمله به آنها را بدهد، نابودشان خواهم کرد، مگر افراد قلیلى که به اطراف بلاد پراکنده شوند.17






پي‌نوشت‌ها:

1- حروراء در پشت كوفه است، و گفته شده در دو مايلى كوفه است.
2- علامه مجلسى، بحارالانوار: ج 33، ص 395. اين احتجاج با تفاوت‌هايى در كامل مبرد(ج 1، ص 45) و شرح نهج‌البلاغه ابن ابى‏الحديد (ج 2، ص 274) و تهذيب تاريخ دمشق، ج 7، ص 306 نيز آمده است.

 -3
الامامة و السياسة: ص 136.
4- نهج‌البلاغه: خطبه 58
 -5
به خطبه 36 نهج‌البلاغه مراجعه فرماييد.

6- نهج‌البلاغه: خطبه 57.

7ـ علامه مجلسى، بحارالانوار: ج 33، ص 397. اين احتجاج با تفاوت‌هايى در كتاب احتجاج طبرسى (ص 187) و الفتوح‏ابن اعثم (ج 4، ص 122) نيز آمده است.

8- انعام/ 1.
9- مائده/ 50.
10- انعام/ 62.
11- كهف/ 104.

12- نهج‌البلاغه: خطبه 36
.
13
- نهج‌البلاغه: حكمت 315
.
14- نهج‌البلاغه: خطبه 59
15- نهج‌البلاغه:خطبه 60
.
16- نهج‌البلاغه: خطبه 92
.
17- نهج‌البلاغه: خطبه 234 (خطبه قاصعه).

 
عکس روز
 

 
 
نوا
 

Salavate emam reza

 
 
ورود اعضاء
   
 
اخبار قرآني
 
 
  محفل انس با قرآن کریم به مناسبت ایام بهار قرآن در محل بنیاد تعاون سپاه کشور
  موسسه فرهنگی قرآن وعترت ثامن‌الائمه علیه السلام در نوزدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن و عترت اصفهان
  حضور پسران ودختران نسیم رحمت در جشن انقلاب و راهپیمایی ۲۲ بهمن ماه سال 1402
  مراسم آیین نمادین زنگ انقلاب به مناسبت دهه فجر
  جشن عبادت دانش آموزان سوم دبستان دخترانه نسیم رحمت
  حضور خادمان امام رضا در دبستان و پیش دبستانی پسرانه نسیم رحمت
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی
  برگزاری همایش اساتید، مربیان و معلمین موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیهم السلام و نسیم رحمت رضوی
  برگزاری محفل انس با قرآن کریم در شهر افوس با همکاری مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام
  به وقت کلاس رباتیک
 
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد