:جستجو
مراکز قرآنی
منتخبين مراكز قرآني
تفسیر نور
تواشیح
پرتال ثامن الائمه
زمان
 

چهارشنبه 24 آبان 1402

 
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : پاكدامني زيور تهيدستي و شكرگزاري زيور بي نيازي است .
 
 




زندگي‌نامه معصومين‌ (عليهم‌السلام)/ حضرت علي (عليه‌السلام)/ قسمت دهم

هنوز پیکر پاک پیامبر عزیز (صلي الله عليه و آله) به خاک نرفته بود که، توطئه‌ علیه علی (علیه‌السلام) را عملی ساختند، و این غصب و تحریف و گمراهی برای حضرت زهرا (علیها‌السلام) و سایر اهل‌بیت فاجعه‌ي دیگری بود که بر مصیبت فقدان پیامبر (صلي الله عليه و آله) اضافه می‌كرد ...

همان‌گونه كه قبلاً گفتيم علي (علیه‌السلام) به همراه بني‌هاشم و جمعي از مهاجرين و انصار از بيعت با ابوبكر سرباز زدند. ابوبكر به همراه دسيسه‌هاي عمر به هر ضرب و زوري كه بود از مردم بيعت گرفت. اما هنوز اصلي‌ترين مهره‌ي مخالفت مانده بود. كسي كه تنها او شايستگي خلافت رسول الله (صلي الله عليه و آله) را داشت و او كسي نبود جز علي ابن ابيطالب (علیه‌السلام).

اما امیرمؤمنان (عليه‌السلام) به جهت نو پا بودن اسلام و نزدیکی مردم با زمان جاهلیت و کفر، و برای آنکه در صفوف امّت تفرقه‌ي شکننده‌ای ایجاد نشود و اسلام هم‌چنان حاکم باشد و پیشرفت کند و مستقر شود، چاره‌ای نداشتند جز آنکه از خشونت و جنگ و ستیز تا سر حد امکان خودداری نمایند، و با مدارا و مرافقت، ظلمت و گمراهی را  – ولو در دراز مدّت – خنثی سازند و به همین جهت است که می‌بینیم آن شهسوار شیردل میدان‌های نبرد که سوزش شمشیرش را گردان عرب بر گرده‌ي خویش دریافته بودند، اینک در برابر غاصبان با نهایت صبر و بردباری برخورد می‌کند. در حالی‌که اگر مصلحت در مقابله و خشونت بود به کمترین کوششی می‌توانستند آنان را از میان بردارند و اتفاقاً امیرمؤمنان (عليه‌السلام) خود در آغاز هجوم مأموران به خانه‌ی آن گرامی، به همین مطلب اشاره فرموده‌اند.

امیرالمؤمین (علیه‌السلام)  در شب چهارشنبه که اول ربیع بود بدن مبارک رسول الله را دفن فرمودند و طبق وصیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) متوجه جمع‌آوری قرآن شدند. آن حضرت فرمودند: علی جان، تا سه روز از خانه خارج مشو و قرآن را جمعآوری کن...».1

در این ایام، سه بار به منزل آن حضرت هجوم آوردند: بار اوّل در روز اول ربیع بود که برای بیعت آمدند و آن حضرت فرمودند که قسم یاد کرده‌ام تا جمع قرآن تمام نشود، از خانه بیرون نیایم و آنان بازگشتند. پس از آن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) شب‌ها صدیقه‌ي طاهره و حسنین (علیهم‌السلام) را بر درِ منازل اصحاب می‌بردند و طلب یاری می‌نمودند.2

بار دوّم هفت روز بعد از دفن پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود که زبید و عده‌ای دیگر در منزل امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) جمع شده بودند. آن روز زبیر شمشیر کشید تا عمر را بکشد.3

بار سوم به منزل حضرت هجوم آوردند، و پس از آتش زدن درِ منزل و ضرب و جرح صدیقه‌ي طاهره (سلام الله علیها) و کشتن حضرت محسن (علیه‌السلام)، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را با دست بسته بیرون بردند.4

حمله به خانه‌ي وحي

این بخش از تاریخ اسلام از دردناک‌ترین و تلخ‌ترین بخش‌های آن است که دل‌های بیدار و آگاه را سخت به درد می‌آورد و می‌سوزاند.

پيامبر (صلى الله عليه و آله) در وصيت خود به على (عليه‌‌‌‏السلام) درباره‏‌ى فاطمه (عليهاالسلام) فرمودند: «... واى بر كسى كه حرمت او را هتك كند، واى بر كسى كه خانه‏‌اش را آتش بزند، واى بر كسى كه خليل او را اذيت كند، و واى بر كسى كه او را به زحمت اندازد و با او بجنگد...».5

علامه مجلسى عهدنامه‌اى از خليفه‌ي دوم براى معاويه در بحارالانوار آورده كه ماجراى خود را با زهرا (عليهاالسلام) در آن حكايت كرده است.6
از جمله در آن آمده: «به خانه‌ي على آمدم تا مگر او را به زبانى بيرون كشم. كنيزك فضّه آمد، به او گفتم: به على بگو براى بيعت با ابوبكر بيرون آيد كه مسلمانان بر خلافت او اجماع كرده‌‏اند. گفت: اميرالمؤمنين مشغول است. گفتم: اين را فراموش كن و به او بگو بيرون آيد و الّا داخل مى‌‏شويم و او را به اكراه بيرون مى‌‏آوريم.

فاطمه بيرون آمد. پشت در ايستاد و گفت: اي گمراهان دروغگو، چه مى‏‌گوييد؟ و چه مى‌‏خواهيد؟ گفتم: فاطمه! گفت: عمر! چه مى‌‏خواهى؟! گفتم پسر عمويت را چه شده كه تو را براى پاسخ فرستاده و خودش پشت پرده نشسته است؟
گفت: اى شقى! طغيان تو مرا بيرون آورد و حجت را بر تو تمام كرد ...

گفتم: اين اباطيل و افسانه‌‏هاى زنانه را از سرت بيرون كن و به على بگو بيرون بيايد.
گفت: مورد احترام ما نيستى، عمر! مرا از حزب شيطان مى‏‌ترسانى؟ در حالى‌كه حزب شيطان بس ضعيف است.
گفتم: اگر على نيايد، هيزم مى‏‌آورم و خانه را به روى ساكنانش آتش مى‌‏زنم، و آنان را به آتش مى‌‏كشم يا على را براى بيعت مى‌‏بريم. تازيانه‌ي قنفذ را گرفتم و زدم. به خالد بن وليد گفتم: تو با مردان هيزم فراهم كنيد. خودم خانه را آتش مى‏‌زنم.

فاطمه گفت: اى دشمن خدا و دشمن رسول او و دشمن اميرالمؤمنين. فاطمه دست‌هاى خود را پشت در گذاشت تا مرا از باز كردن در باز دارد خواستم در را باز كنم، نتوانستم. پس با تازيانه به دست‌هايش زدم چنانكه دردش گرفت و من صداى ناله و گريه‌‏اش را مى‌‏شنيدم. نزديك بود كه نرم شوم و از دم در بازگردم، اما كينه‏‌هاى على و حرص او به خون دليران عرب را به ياد آوردم... پس لگدى به در زدم كه فاطمه شكمش را به آن چسبانده بود و پشت آن پنهان شده بود. چنان فرياد زد كه گمان كردم كه فريادش مدينه را زير و رو كرد، شنيدم كه گفت: پدر! يا رسول‌‏الله! اين‌گونه با حبيبه و دخترت رفتار مى‌‏شود؟ آه: فضّه! مرا بگير كه به خدا قسم جنين داخل شكمم كشته شد، و شنيدم كه او را درد زايمان گرفته است. او به ديوار تكيه داده بود.

در را به داخل راندم و داخل شدم، به گونه‌‏اى در مقابلم ايستاد كه جلوى ديدم را گرفت. از روى مقنعه چنان به گونه‏‌اش سيلى زدم كه گوشواره‌‏اش كنده شد و روى زمين افتاد. على بيرون آمد. چون احساس كردم كه مى‏‌آيد، به سرعت بيرون دويدم و به خالد و قنفذ و كسانى كه با آن دو بودند، گفتم: از خطر بزرگى نجات پيدا كردم.

در روايت ديگرى آمده: «جنايت بزرگى مرتكب شدم و اينك بر خودم ايمن نيستم. اين على است كه از خانه بيرون آمده. همه با هم طاقت او را نداريم. على بيرون آمد. فاطمه دستانش را به سر برد تا آنرا باز كند و از آنچه به او رسيده بود، از خداى بزرگ استغاثه كند. على، پيراهنش را روى فاطمه انداخت و به او گفت: دختر رسول خدا! خداوند پدرت را براى جهانيان رحمت فرستاده است، پس تو نيز، اى سرور زنان! براى اين خلق نگون‌‏بخت رحمت باش نه عذاب. درد زايمانش سخت شد. وارد خانه شد و جنينى را سقط كرد كه على او را محسن ناميد.

نقل مفضل از امام صادق (عليه‌‏السلام)

مفضّل حديثى از امام صادق (عليه‌‏السلام) روايت كرده كه از امام حجّت (عجل‏ الله تعالى فرجه الشريف) و رجعت برخى مردگان سخن مى‌‏گويد. از جمله در اين روايت آمده: «زدن سلمان فارسى، آتش زدن در خانه اميرالمؤمنين، فاطمه، حسن و حسين (عليهم‏السلام) بر رويشان و تازيانه زدن به دستان صديقه‏‌ى كبرى فاطمه (عليهاالسلام) و شكم او و سقط محسن... و جمع هيزم، انباشت آن كنار در براى آتش زدن خانه‌ي اميرالمؤمنين، فاطمه، حسن، حسين و زينب، ام‏ كلثوم، فضّه، آتش زدن در، و خروج فاطمه و خطاب او به آنان از پشت در، و سخن او كه گفت: واى بر تو عمر! اين چه جسارتى است كه به خدا و رسول مى‌‏كنى؟ مى‌‏خواهى نسل رسول خدا را از دنيا قطع كنى و از بين ببرى، و نور خدا را خاموش كنى ...

عمر گفت: خودت انتخاب كن يا بيرون آمدن على براى بيعت با ابوبكر را و يا آتش زدن همه‌‏ى شما؟!».

در اين روايت آمده: «قنفذ دستش را وارد خانه كرد تا در را باز كند و عمر با تازيانه چنان به بازوى زهرا (عليهاالسلام) زد كه هم‌چون بازوبند روى بازويش حلقه زد و لگدى به در كوبيد كه به شكم فاطمه (عليهاالسلام) خورد، در حالى‌كه محسن را شش ماهه در شكم داشت، و سقط شدن محسن و هجوم عمر، قنفذ، خالد بن وليد، سيلى زدن به زهرا (عليهاالسلام) چنانكه گوشواره‌‏اش شكست، فاطمه (عليهاالسلام) بلند بلند مى‌‏گريست، مى‌‏گفت: پدر! وا رسول ‏الله! دخترت فاطمه را تكذيب مى‏‌كنند، او را مى‏‌زنند و فرزندش را در شكمش مى‌‏كشند».

... در اثر لگدى كه به شكم او زدند و راندن در، درد زايمان گرفت و محسن را سقط كرد.7

نقل از زبان حضرت زهرا (عليهاالسلام)

زهرا (عليهاالسلام) مي‌گويند: «هيزم زيادى بر در خانه‏‌ى ما جمع كردند و آتش آوردند كه خانه‏‌ى ما را آتش بزنند. پشت در ايستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه دست از ما بردارند و منصرف شوند.
عمر تازيانه را از دست قنفذ غلام ابوبكر گرفت، و به بازويم زد چنانكه هم‌چون بازوبند به دور بازويم حلقه زد.

پس لگدى به در زد و آنرا به طرف من راند. من كه آبستن بودم، در به رويم  افتاد. آتش شعله مى‌‏كشيد و صورتم را مى‏‌گداخت.
سپس چنان مرا سيلى زد كه گوشواره‌‏ام از گوشم كنده شد و مرا درد زايمان گرفت و محسن بى‏‌گناه را كشته سقط كردم».8

نقل از كتاب‌هاي اهل سنت 

احمد بن یحیی معروف به بلاذری (متوفی 279 هجری) در کتاب خود به نام (انساب‌الاشراف) چاپ مصر جلد اول صفحه 586 تحت عنوان "امر السقیفه" حدیث شماره 1184 روایت کرده، مدائنی از سلمه بن محارب از سلیمان تیمی از ابن عون که گفت:
ابوبکر برای بیعت گرفتن از علی به دنبال وی فرستاد، پس علی بیعت نکرد. در این هنگام عمر با شعله‌ای آتش روانه‌ي خانه‌ي علی شده، فاطمه در پشت درب با او مواجه شده و گفت:
ای پسر خطاب! آیا تو را در حال آتش زدن خانه‌ام می‌بینم؟!
عمر گفت: آری! و آن‌چنان به این عمل مُصر و محکم هستم، چنانکه پدرت بر دینی که آورده بود محکم بود!

یعقوبی در تاریخ خود جلد دوم صفحه 137 چاپ بیروت تحت عنوان "ایام ابی‌بکر" می‌گوید:
زمانی که ابی‌بکر مریض شد، در همان مرض که مرد، عبد الرحمن بن عوف به عیادت او رفته و از او پرسید
:
ای خلیفه پیامبر حالت چگونه است؟
ابوبکر گفت: همانا من بر هیچ‌چیز تاسف نمی‌خورم مگر بر سه چیز که انجام دادم و ای کاش که انجام نداده بودم
.

اما آن سه چیز که انجام دادم و ای کاش انجام نداده بودم
:
ای کاش قلاده‌ي خلافت را به گردن نینداخته بودم و ای کاش خانه‌ي فاطمه را تفتیش و مورد هجوم آن عده قرار نداده بودم. اگر چه با من اعلان جنگ می‌کردند.

بلاذری در کتاب انساب‌الاشراف صفحه 587 حدیث 1188 می‌گوید:
روایت کرد برای من بکر بن هیثم از عبد الرزاق از معمر از کلبی از ابی طالح از ابن عباس که گفت
:
زمانی‌که علی از خلافت خودداری نمود و در خانه کناره‌گیری کرده بود، ابوبکر، عمر را به سوی علی فرستاد و به وی دستور داد: علی را با بدترین صورت نزد من حاضر کن!
پس چون عمر نزد علی آمد بین آن دو سخنانی رد و بدل شد. علی گفت: ای عمر! بدوش که نیمی از آن مال تو است، به خدا قسم! آنچه امروز تو را چنین بر امارت و حکومت ابوبکر حریص کرده، چیزی نیست جز آنکه فردا حکومت را به تو بسپارد
.

ابو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبه دینوری معروف به ابن‌قتبيه (متوفی 276 هجری) در کتاب خود به نام "الامامه و السیاسه" جلد اول صفحه 12 چاپ سوم چاپ مصر دو جلد در یک مجلد تحت عنوان (کیف کانت بیعه علی بن ابی طالب کرم الله وجهه) با ذکر سند از عبد الله بن عبد الرحمن انصاری روایت کرده که گفت:
همانا روزی ابوبکر از عده‌ای که از بیعت با او سرپیچی کرده و نزد علی جمع شده بودند سوال کرد (سراغ آنها را گرفت) پس عمر را به دنبال آنها - که در خانه‌ي علی جمع شده بودند
- فرستاد پس آنها از خارج شدن از خانه خودداری نمودند، در این هنگام عمر دستور داد که هیزم حاضر کنید و خطاب به اهل خانه گفت:

قسم به آنکس که جان عمر در دست اوست! باید خارج شوید، و الّا خانه را با اهلش به آتش می‌کشم. شخصی به عمر گفت: ای اباحفص! آیا می‌دانی فاطمه در این خانه است؟! عمر گفت
: اگر چه فاطمه در خانه باشد.

تاريخ طبري، ج2، ص 443 نوشته است كه عمر گفت: و الله لاحرقن عليكم او لتخرجن الي البيعه: به خدا قسم يا خانه را بر شما آتش مي‌زنم يا اينكه براي بيعت خارج شويد.

يا ابن عبد ربه در العقد الفريد، ج1، ص 156 مي‌نويسد: ابوبكر به عمر بن خطاب مأموريت داد كه برود و آنان را از خانه بيرون بياورد و به وي گفت: چنانچه مقاومت كردند و از بيرون آمدن خودداري كردند، با آنان جنگ كن. عمر با شعله‌ي آتشي كه همراه داشت و آنرا به قصد آتش زدن خانه‌ي فاطمه (عليهاالسلام) برداشته بود به سوي آنها حركت كرد. فاطمه (عليهاالسلام) گفت: يابن‌الخطاب! اجيت لتحرق دارنا؟ اي پسر خطاب، آيا آمده‌اي كه خانه‌ي ما را بسوزاني؟ گفت: بلي، مگر اينكه به آنچه امت در آن داخل شده‌اند (بيعت با ابي‌بكر) شما هم داخل شويد... همين عبارت در تاريخ ابوالفداء، ج1، ص 156 نيز آمده است.

عمر رضا كحاله در اعلام النساء، ج4، ص 114 داستان را چنين ادامه مي‌دهد: عمر سر رسيد و آنها را صدا زد، اما آنها اعتنايي نكرده و از خانه خارج نشدند. عمر هيزم خواست و گفت: و الذي نفس عمر بيده، لتخرجن او لاحرقنها علي من فيها، سوگند به خدايي كه جان عمر در دست اوست، يا بيرون مي‌آييد يا خانه را با اهلش به آتش مي‌كشم. به عمر گفتند: يا اباحفص! فاطمه (عليهاالسلام) در اين خانه است. و ان فيها فاطمه؟ حتي اگر فاطمه داخل خانه باشد؟ عمر جواب داد: و ان! باشد!!9

آيا واقعاً عمر خانه حضرت زهرا (عليه‌ا‏السلام) را آتش زد؟

تحليل علماي اهل‌سنت اين است كه آري!
و ايم الله ليمضين لما حلف عليه: عمر براي رفتن تا اين مرحله آماده و مصمم بود.10 اما مگر چند روز از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) مي‌گذرد؟ چه مي‌شود كه ريحانه رسول الله (صلي الله عليه و آله) پشت در مي‌آيد و با صداي بلند ندا مي‌كند: يا ابت يا رسول الله (صلي الله عليه و آله)! ماذا لقينا بعدك من ابن خطاب و ابن ابي قحافه...11 اي پدر! اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله)! پس از تو از پسر خطاب (عمر) و پسر ابي قحافه (ابوبكر) چه‌ها كشيديم...

تاريخ ابن شحنه، ج7، ص 164؛ كنز العمال متقي هندي، ج3، ص 140؛ المغني، قاضي عبدالجبار، ج2، ص335 و السقيفه، ابوبكر جوهري، ج2، ص45 نيز آورده‌اند: ثم ان عمر جاء الي بيت فاطمه ليحرقه علي من فيه... سپس عمر به سوي خانه فاطمه (عليهاالسلام) آمد تا خانه را بر ساكنانش آتش بزند...

مقاتل ابن عطيه در كتاب الامامه و الاخلافه، ص 160، مي نويسد: ان ابابكر بعد ما اخذ البيعه لنفسه من الناس بالارعاب و السيف والقوه ارسل عمر، و قنفذاً و جماعه الي دار علي (عليه‌السلام) و فاطمه (عليهاالسلام) و جمع عمر الحطب علي دار فاطمه (عليهاالسلام)  و احرق باب الدار: هنگامي كه ابوبكر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت؛ عمر، قنفذ و جماعتي را به سوي خانه علي (عليه‌السلام) و فاطمه (عليهاالسلام) فرستاد، و عمر هيزم فراهم كرد و در خانه را آتش زد.

مسعودي نيز در اثبات الوصيه، ص 117 آورده است: ... پس قصد خانه علي (عليه‌السلام) كردند و بر او هجوم آوردند و در خانه‌اش را آتش زدند و او را به زور از خانه بيرون آوردند.

ريسمان به گردن جان پيامبر (صلی الله علیه و آله)

... عمر به عده‌اي دستور داد كه هيزم حمل كرده و خود با آنان به در خانه‌ي حضرت آمد و با صداي بلند به نحوي كه اميرالمؤمنين و فاطمه (عليهم‌السلام) صداي او را بشنوند، گفت: يا علي بايد از خانه بيرون آيي و با خليفه رسول خدا بيعت كني و گرنه خانه‌ات را آتش مي‌زنم.
حضرت زهرا (عليهاالسلام) فرمودند: عمر، ما را با تو كاري نيست. عمر گفت: در را باز كن و الّا خانه‌تان را به آتش مي‌كشيم.
فاطمه (عليهاالسلام) فرمودند: اي عمر، آيا از خدا نمي‌ترسي و اراده كرده‌اي به خانه‌ي ما وارد شوي؟
عمر از بازگشت امتناع كرد و خانه را آتش زد، آنگاه وارد شد، فاطمه (عليهاالسلام) جلو آمدند و صيحه‌كنان فرمودند: «اي پدر، اي رسول خدا» عمر شمشير غلاف كرده خود را به پهلوي حضرت زهرا (عليهاالسلام) زد، ناله‌ي حضرت زهرا بلند شد «يا أبتاه» اما عمر بار ديگر تازيانه‌ي خود را به بازوي فاطمه (عليهاالسلام) زد. فاطمه (عليهاالسلام) ندا دادند: اي رسول خدا بعد از تو ابوبكر و عمر چه خطاهايي را مرتكب شدند.
اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) با شتاب خود را رسانيدند و از كمربند عمر را گرفتند و خواستند او را به قتل برسانند، ناگاه به ياد سفارشات رسول خدا (صلي الله عليه و آله) افتادند و فرمودند: اي عمر قسم به خدايي كه محمد (صلي الله عليه و آله) را با نبوت تكريم كرد اگر نبود عهدي را كه آن حضرت با من بسته است به تو مي‌فهماندم كه نبايد وارد خانه‌ي ما مي‌شدي. در اين هنگام هجوم دسته جمعي به خانه‌ي حضرت شد، علي (عليه‌السلام) به طرف شمشير خود رفتند ولي آنان زودتر شمشير را برداشتند، علي (عليه‌السلام) را دستگير كرده و ريسماني را به گردن حضرت انداختند. فاطمه زهرا (عليهاالسلام) ميان علي (عليه‌‌السلام) و آنان حايل شد، اينجا بود كه قنفذ تازيانه‌اي را به بازوي فاطمه (عليهاالسلام) زد كه اثر آن تا زمان شهادت آن بانو باقي ماند، پس كشان كشان علي (عليه‌السلام) را به مجلس ابوبكر بردند.12

شاهد ديگر بر اين مدعا بيان آن حضرت در خطبه‌ي شقشقيه است:
هان! به خدا سوگند پسر ابوقحافه جامه‌ي خلافت را پوشيد و مي‌دانست آن محوري كه اين دستگاه بايد بر گِرد آن بچرخد من هستم. سرچشمه‌هاي علم و فضيلت از كوهسار شخصيت من سرازير مي‌شود و پرنده از پريدن به قلّه‌ام گريزان (كنايه از اينكه انديشه‌ي بشري از رسيدن به قله‌ي عظمت علمي و معنوي من عاجز است). وقتي چنين شد دامن از خلافت برچيدم و پهلو از آن كشيدم. در اين انديشه بودم كه چه كنم؟ با دست تنها به ستيز برخيزم يا بر اين مصيبت بزرگ و تاريك صبر كنم؟ بلايي كه پيران در آن فرسوده و خردسالان پير شوند، بلايي كه به واسطه‌ي آن ديندار تا زمان ديدار پروردگار خود در چنگال رنج اسير خواهد بود. سرانجام صبر را ترجيح داده، پس صبر كردم در حالي‌كه ديده از خار غم خسته و آوا در گلو شكسته بود، ميراثم ربوده اين و آن و من بدان نگران، تا آنكه اولي راهي را كه بايد در پيش گرفت و ديگري را جانشين خويش گرفت.13

 




پی نوشت‌ها:

1- تفسیر فرات: ص398. در توحید صدوق: ص73 هفت روز در امالی طوسی: ج1 ص263 نُه روز است.
2- کتاب سلیم: ص128. احتجاج: ص75 - 190.
3- توحید صدوق: ص73. احتجاج: ج1 ص95 - 111. بحارالانوار: ج28 ص321.
4- کتاب سلیم: ص82 - 249. الکوکب‌الدری: ج1 ص194. الجمل: ص117. کامل ابن اثیر: ج2 ص326. تاریخ طبری: ج3 ص203.
5- بحار الانوار: ج 12، ص 458; خصائص‌الائمه، ص 72
.
6- بحار الانوار: ج 30، صص 293 - 295; الهدايةالكبرى، ص 417.
7- بحار الانوار: ج 53، صص 14 - 19.
8- بحار الانوار: (چ قديم)، ج 2، ص 231; (چ جديد) ج 3، ص 348.
9- الرياض النضره: محب طبري، ج1، ص 167 و ص 241؛ تاريخ الخميس، ديار بكري، ج1، ص 178؛ الامامه و السياسه، ابن قتيبه دينوري، ج1، ص 12.
10- الاستيعاب، ابن عبدالبر قرطبي، ج3، ص 975؛ نهايه الارب، نويري، ج12، ص 40؛  كنز العمال، متقي هندي، ج5، ص651؛ المصنف، ابن ابي شيبه،ج7، ص 432.

11- الامامه و السياسه: ابن قتيبه، ج1، ص 12.
12- الهلالي: العامري، سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس الهلالي: قم، نشر الهادي، چاپ اول، 1415 هـ . ق، جزء 2، (صلي الله عليه و آله) 587 ـ 580؛ الطبرسي، احمد بن علي بن ابي‌طالب، الاحتجاج: انتشارات اسوه، التابعة لمنظمه الاوقاف والشئون الخيرية، باقري، قم، 1413 هـ ق، چاپ اول، (صلي الله عليه و آله) 213 ـ 203، به نقل از سليم بن قيس.
13- نهج‌البلاغه: ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدي، انتشارات علمي و فرهنگي تهران، چاپ هفدهم، 1379 هـ . ش، ص10 ـ 9.


 
عکس روز
 

 
 
نوا
 

Salavate emam reza

 
 
ورود اعضاء
   
 
اخبار قرآني
 
 
  محفل انس با قرآن کریم به مناسبت ایام بهار قرآن در محل بنیاد تعاون سپاه کشور
  موسسه فرهنگی قرآن وعترت ثامن‌الائمه علیه السلام در نوزدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن و عترت اصفهان
  حضور پسران ودختران نسیم رحمت در جشن انقلاب و راهپیمایی ۲۲ بهمن ماه سال 1402
  مراسم آیین نمادین زنگ انقلاب به مناسبت دهه فجر
  جشن عبادت دانش آموزان سوم دبستان دخترانه نسیم رحمت
  حضور خادمان امام رضا در دبستان و پیش دبستانی پسرانه نسیم رحمت
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی
  برگزاری همایش اساتید، مربیان و معلمین موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیهم السلام و نسیم رحمت رضوی
  برگزاری محفل انس با قرآن کریم در شهر افوس با همکاری مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام
  به وقت کلاس رباتیک
 
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد