در هنگام مطالعه تاريخ، به حوادث شگفت انگيز و مستندى بر خورد مى كنيم كه از يك سو بيانگر نفوذ چشمگير قرآن در قلوب شنوندگان (حتى بيگانگان از اسلام و قرآن) است و از سوى ديگر دليل روشنى بر عجز مخالفان از مقابله به مثل به شمار مى آيد، بررسى اين حوادث تاريخى مسائل زيادى را به انسان مى آموزد، و ما را بيش از پيش به عظمت اين كتاب آسمانى و صدق آنچه در آيات آن آمده، واقف مى كند كه نمونه هاى آن را در زير مى خوانيد:
داستان وليد بن مغيره مخزومى
آيات سوره مُدَّثِّر به خوبى نشان مي دهدكه سخن از كسى به ميان آورده كه به فكر مبارزه با قرآن مجيد افتاده بود و گرفتار سرنوشتى شوم مى شود. ماجرا را در شأن نزول اين آيات بسيارى از مفسران مانند: طبرسى، قرطبى، مراغى، فخر رازى و غير آنها به اين شرح نقل كرده اند:
هنگامى كه آيات سوره غافر نازل شد، پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در مسجد الحرام به نماز ايستاده بود، وليد بن مغيره مخزومى ـ مرد معروف و سرشناس مكه كه سران قريش به عقل و درايت او اعتقاد داشتند و در مسائل مهم با او به شور مى پرداختند ـ نزديك حضرت بود و تلاوت آيات را گوش مى داد. هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) متوجه اين معنا شد، آيات را تكرار كرد، اين آيات سخت وليد بن مغيره را تكان داد و هنگامى كه به مجلس قومش (طايفه بنى مخزوم) بازگشت، گفت: «به خدا قسم! هم اكنون كلامى از محمد (صلى الله عليه وآله) شنيدم كه نه شباهت به سخن انسان ها دارد و نه به سخنان پريان، «و اِنَّ لَهُ لَحَلاوَةً وَ اِنَّ عَلَيهِ لَطلاَوةً وَ اِنَّ اَعلاهُ لَمُثْمِرٌ وَ اِنَّ اَسْفَلَهُ لَمُغْدِقٌ وَ اَنَّهُ لَيَعْلُوا وَ ما يُعلى»: «گفتار او شيرينى و زيبايى و طراوت فوق العاده اى دارد، شاخه هايش پر ميوه و ريشه هايش پر مايه و سخنى است كه از هر سخن ديگر بالاتر مى رود و هيچ سخنى بر آن برترى نمى يابد. اين را گفت و به منزلش بازگشت.
قريش به يكديگر گفتند: به خدا سوگند! كه او فريفته آيين محمد (صلى الله عليه وآله) و كتاب او شده و از آيين ما بيرون رفته و او سرانجام تمام قريش را منحرف خواهد كرد و آنها به وليد، ريحانه قريش (گل سر سبد قبيله قريش) مى گفتند.
ابوجهل گفت: «من چاره اين كار را مى كنم»! حركت كرد و آمد وبا چهره غمگين در كنار وليد نشست، وليد گفت: «چرا غمگينى فرزند برادر!» گفت: قريش بر تو در اين سن و سال عيب مى نهند و گمان مى كنند تو سخن محمد (صلى الله عليه وآله) را زينت بخشيدى»، وليد همراه ابوجهل برخاست وبه مجلس قريش درآمد و گفت: «شما گمان مى كنيد محمد (صلى الله عليه وآله)ديوانه است؟!، آيا هرگز آثار جنون در او ديده ايد؟» گفتند: «نه» گفت: «فكر مى كنيد او كاهن است، آيا آثار كهانت در او ديده ايد؟» گفتند: «نه»، گفت: «گمان مى كنيد او شاعر است آيا هرگز ديده ايد لب به شعر بگشايد؟» گفتند: «نه»، گفت: «پس فكر مى كنيد او دروغ گو است؟ آيا هرگز سابقه دروغى درباره او داريد؟» گفتند: «نه او هميشه نزد ما به عنوان صادق و امين، شناخته مى شد».
در اينجا قريش به وليد گفتند: «پس به عقيده تو درباره او چه بگوييم؟» وليد فكر كرد و نگاهى نمود و چهره درهم كشيد و گفت: «او فقط مرد ساحرى است، مگر نديده ايد ميان مردان و خانواده و فرزندان و دوستان ما جدايى مى افكند؟ بنابراين او ساحر است و هر چه مى گويد سحرى است جالب».(1)
پی نوشت:
1. مجمع البيان، جلد 10، صفحه 386، و بسيارى ديگر از مفسران مانند: فخر رازى، مراغى، قرطبى، نويسنده الميزان و فى ضلال، اين حديث را با تفاوت هائى نقل كرده اند.
|