:جستجو
مراکز قرآنی
منتخبين مراكز قرآني
تفسیر نور
تواشیح
پرتال ثامن الائمه
زمان
 

پنج شنبه 18 آبان 1402

 
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : برترين بي نيازي و دارايي ، نوميدي است از آنچه در دست مردم است .
 
 


زندگي‌نامه معصومين‌ (عليهماالسلام)/ امام حسين (عليه‌السلام)/ قسمت ششم


وقايع روز عاشورا
1

سپيده روز دهم محرم حضرت سيدالشهداء (عليه‌السلام) پس از اقامه نماز به تنظيم صفوف لشكر خود پرداختند و به روايتى فرمودند: تمام شماها در اين روز كشته خواهيد شد و جز على‌بن‌الحسين (عليه‌السلام) كسي زنده نخواهد ماند. امام سپاه خود را به سه دسته تقسيم كردند. فرماندهي ميمنه سپاه خود را به زهير بن قين و فرماندهي ميسره سپاه را به حبيب بن مظاهر واگذار كردند و بيرق جنگ را به برادرشان عباس سپردند و خود با ساير سپاه در قلب جا گرفتند به گونه‌اي كه خِيام پشت سرشان قرار داشت. سپس امر فرمودند كه هيزم و نى‌هائى را كه اندوخته بودند در خندقى كه اطراف خيام كنده بودند، ريختند و آتش زدند تا براي نفوذ دشمن به خيمه‌ها مانعي باشد.

سپس امام حسين (عليه‌السلام) دست به دعا برداشتند و گفتند:
ٍوَ اَنْتَ رَجائي في كُلِّ شِدَّةٍ وَ اَنْتَ لي في كُلِّ اَمرٍ نَزَلَ بى ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ كَمْ مِنْ هَمٍّ يَضْعُفُ فيهِ الْفؤادُ وَ تَقِلُّ فيهِ الْحيلَةُ وَ يَخْذُلُ فيهِ الصَديقُ وَ يَشْمَتُ فيهِ اْلعَدُوُّ اَنزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ اِلَيْكَ رَغْبةً مِنّى اِلَيكَ عَمَّنْ سِواكَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وَ كَشَفْتَهُ فَاَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ صاحِبُ كُلّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهى كُلِّ رَغْبَةٍ.2 

در اين وقت لشكرِ ابن سعد شروع به جنبش كردند و در گرداگرد اردوگاه امام حسين (عليه‌السلام) جولان دادند، ولي از هر طرف كه مى‌رفتند آن خندق و آتش افروخته را مى‌ديدند. پس شمر ملعون با صداى بلند فرياد زد: اى حسين! پيش از آنكه قيامت رسد شتاب به آتش كردى، حضرت فرمودند: اين گوينده كيست؟ گويا شمر است، گفتند: بله جز او نيست، فرمودند: اى پسر آن زنى كه بز چرانى مى‌كرده، تو سزاوارترى به دخول در آتش.
مسلم بن عَوْسَجَه خواست تيرى به جانب آن ملعون افكند، ولي امام حسين (عليه‌السلام) اجازه ندادند و فرمودند: مكروه مى‌دارم كه من با اين جماعت شروع به جنگ كنم .

سپس امام حسین (علیه‌السلام) شتر خود را خواستند و بر آن سوار شدند و فریاد زدند: ای مردم! سخنان مرا بشنوید و در جنگ شتاب نکنید تا شما را به آنچه حق شما بر من است موعظه کنم و عذر خود را برای شما آشکار سازم. پس اگر انصراف دهید سعادتمند خواهید شد و اگر انصراف ندهید خوب بنگرید تا کار شما باعث اندوه شما نگردد. آنگاه درباره من آنچه می‌خواهید انجام دهید و مهلتم ندهید3 همانا ولی من خدایی است که قرآن را فرو فرستاد و اوست سرپرست و یار مردان شایسته.4
چون خواهران آن حضرت اين كلمات را شنيدند، صيحه كشيدند و گريستند و دختران آن جناب نيز به گريه در آمدند و صداهاى ايشان بلند شد. امام حسين (عليه‌السلام) برادرشان عباس‌بن‌على (عليه‌السلام) و فرزندشان على اكبر را به نزد ايشان فرستادند و فرمودند به ايشان كه زن‌ها را ساكت كنيد، سوگند به جانم كه بعد از اين گريه ايشان بسيار خواهد شد.

وقتي زن‌ها ساكت شدند آن حضرت حمد و ثنای پروردگار را به جا آوردند و به آنچه شایسته بود از او یاد کردند و بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) و فرشتگانش و پیامبران درود فرستادند، از هیچ سخنوری پیش از آن و پس از آن، سخنی بلیغ‌تر و رساتر از سخنان امام (علیه‌السلام) شنیده نشد. آنگاه فرمود :ندپس ببينيد كه من كيستم و با چه كسي نسبت دارم. آنگاه به خود آیید، خویش را سرزنش کنید و بنگرید آیا کشتن من و هتك حرمت من برای شما سزاوار است؟ آیا من پسر دختر پیامبر شما نیستم؟ آيا من پسر وصي پيامبر و پسر عمویش و اولین مؤمنی که پیامبر را به آنچه از جانب خدا آورده بود، تصدیق کرد، نیستم؟ 
آیا حمزه سید الشهدا عموی من نیست؟ آیا جعفر بن ابیطالب که با دو بال در بهشت پرواز می‌کند عموی من نیست؟ آیا نشنیده‌اید که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) درباره من و برادرم فرمودند: این دو سرور جوانان اهل بهشت هستند؟ اگر سخنان مرا تصدیق می‌کنید حق همین است.

و به خدا سوگند از روزی که دانسته‌ام خدا با دروغگوها دشمن است دروغ نگفته‌ام. و اگر مرا تکذیب می‌کنید به یقین در میان شما کسانی هستند که اگر از آنان بپرسید شما را به آنچه من گفتم آگاهی دهند. از جابر بن عبدالله انصاری، ابا سعید خدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید تا به شما بگویند که این سخن را از پیامبر درباره من و برادرم شنیده‌اند‌‌.

آیا این گفتار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) براي شما كافي نيست تا از ریختن خون من منصرف شويد؟
شمر بن ذی الجوشن  گفت: من خدا را در شك و ريب بيرون صراط مستقيم عبادت كرده باشم اگر بدانم تو چه گوئى.
حبیب بن مظاهر به او گفت: به خدا سوگند من معتقدم که تو خدا را با تزلزل و تردید بسیار پرستش می‌کنی و من گواهی می‌دهم که تو راست می‌گویی و نمی‌دانی که امام چه می‌گوید! چرا که خداوند بر دل تو مُهر غفلت زده است‌ .

امام (علیه‌السلام) فرمودند: اگر در این سخن تردید دارید آیا در این نیز تردید دارید که من پسر دختر پیغمبر شما هستم؟ به خدا در میان شرق و غرب پسر دختر پیامبری جز من نیست؛ چه در میان شما و چه در میان غیر شما، وای بر شما! آیا کسی از شما را کشته‌ام تا خون او را از من بخواهید؟ یا مالی از شما برده‌ام؟ یا قصاص جراحتی از من می‌خواهید؟ در این هنگام بود که همه آنان خاموش شدند و سخنی نگفتند .

آنگاه امام فریاد زدند: ای شبت بن ربعی و ای حجار بن الجبر و ای قیس بن اشعث و ای یزید بن حارث آیا شما براى من ننوشتيد كه ميوه‌هاى درختان ما رسيده و بوستان‌هاى ما سبز گشته است اگر به سوى ما آيى براى ياريت لشكرها آراسته‌ايم‌؟
قیس بن اشعث گفت: ما نمی‌دانیم تو چه می‌گویی، ولی به حکم پسر عمویت يزيد و عبیدالله تن بده، تا آنكه تو را جز به دلخواه تو ديدار نكنند.
امام حسین (عليه‌السلام) فرمودند: نه به خدا، نه دست خواری به شما خواهم داد و نه مانند بندگان فرار خواهم کرد. ای بندگان خدا، من به پروردگار خود و پرودگار شما پناه می‌برم از اینکه آزاری به من برسانید 5به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می‌برم از هر سرکش که به روز جزا ایمان نیاورد .
آنگاه شتر خویش را خواباندند و به عقبه بن سمعان دستور دادند آن را دور کند
.

هنگامی كه سپاه عمر سعد خواستند به سپاه امام یورش برند زهیر بن قین سوار اسب خود شد و غرق در سلاح جلو آمد و گفت: من شما را از عذاب خدا بيم مي‌دهم، همانا نصيحت و خيرخواهى برادر مسلمان حق هر مسلماني است و تا شمشير در بين ما كشيده نشده بر يك دين و يك ملتيم و با هم برادريم، پس هر گاه بين ما شمشيرى واقع شد برادرى ما از هم گسيخته مي‌شود و ما يك امت و شما امت ديگر خواهيد بود .
خداوند ما و شما را به ذریه پیغمبر خود آزمایش كرده تا ببیند ما و شما چه می‌كنیم. شما را به یاری ايشان می‌خوانم و از ياري طاغي پسر طاغي عبیدالله بن زیاد برحذرتان می‌دارم، زیرا شما از اين پدر و پسر جز بدی ندیده‌ايد. چشمان شما را در آوردند و دست و پای شما را بريدند و گوش و بینی شما را بريدند و نیكان و دانشمندان شما را چون حجربن عدي و هانی بن عروه و امثال آنها را كشتند.

ولی در پاسخ او را دشنام دادند و ابن زیاد را ستودند و گفتند به خدا نرویم تا آقایت و همراهانش را بكشیم یا او را مسالمت آمیز نزد امیر ابن زیاد ببریم.

زهیر دوباره فرمود: ای بندگان خدا، اولاد فاطمه، به دوستي و ياري احق و اولي هستند به فرزند سميه. اگر ايشان را يارى نمى‌كنيد پس به خدا پناه ببريد از آنكه ايشان را بكشيد، بگذاريد حسين را با پسر عمش يزيد بن معاويه، به جانم سوگند كه يزيد به اطاعت شما بدون كشتن حسين (عليه‌السلام) راضى خواهد شد.

در اين هنگام شمر تيرى به جانب او انداخت و گفت: ساكت شو خدا صداي تو را ساكت كند ما را از پر گوئی خسته كردی: زهير به وى گفت‌ :يَا بْنَ الْبَوّالِ عَلى عَقِبَيْه ما اِياكَ اُخاطِبُ اِنَّما اَنْتَ بَهيمَةٌ؛ اى پسر آن كسى كه بر پاشنه‌هاى خود ادرار مي‌كرد من با تو صحبت نمى‌كنم، تو انسان نيستى بلكه حيوان مى‌باشى‌؛به خدا سوگند گمان نمى‌كنم تو به دو آيه محكم از كتاب الله دانا باشى، پس بشارت باد تو را به خزى و خوارى روز قيامت و عذاب دردناك.
شمر گفت كه خداوند تو را و صاحبت را همين ساعت خواهد كشت. زهير فرمود: آيا به مرگ مرا مى‌ترسانى؟ به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوب‌تر است از مخلّد بودن در دنيا با شماها. پس رو كرد به مردم و صداى خود را بلند كرد و فرمود: اى بندگان خدا! اين
پست جفاجو و امثال او شما را مغرور نسازند، به خدا سوگند، شفاعت پيغمبر (صلى الله عليه و آله) به قومى كه خون ذُريّه و اهل‌بيت او را بريزند و ياوران ايشان را بكشند، نخواهد رسيد.

پس مردى او را ندا كرد و گفت: ابو عبدالله الحسين (عليه‌السلام) مى‌فرمايد به نزد ما بيا. فَلَعَمْري لَئِنْ كانَ مؤمِنُ آلِ فِرعَوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ اَبْلَغَ فِى الدُّعاَّءِ لَقَدْ نَصَحْتَ وَ اَبْلَغْتَ لَوْ نَفَعَ النُّصْحُ وَ الاِبْلاغُ. پس قسم به جانم؛ اگر مؤمن آل فرعون نصیحت کرد قوم خود را، و در دعوت ایشان مبالغه بسیار نمود، براستی که تو نصیحت و مبالغه نمودی، اگر نصیحت و ابلاغ سودمند افتد.

سپس امام به بُرَيْر بن خضير فرمودند: با آنها سخن بگو. بُرَيْر پیش رفت و گفت: ای مردم از خدا بپرهیزید، سپرده محمد (صلي الله عليه و آله) میان شماست، اینان ذریه و خاندان و دختران حرم اویند. آنچه در دل دارید بگوئید، می‌خواهید با آنها چه كنید؟ گفتند: می‌خواهیم آنها را در اختیار ابن زیاد قرار دهیم. بُرَيْر گفت: چرا از آنها نمی‌خواهید كه به جای خود برگردند؟ ای اهل كوفه، نامه‌ها و پیمان‌هایی كه به آنها دادید و خداوند را بر آنها گواه گرفتید از یاد بردید. وای بر شما، خاندان پیامبر خود را دعوت كردید و چون نزد شما آمدند آنها را به دست ابن زیاد می‌دهید و آب فرات را به روی آنها می‌بندید؟! بسیار بد كردید، خداوند روز قیامت شما را سیراب نكند، بسیار بد مردمی هستید. سپس فرمود: خدایا آنها را به جان هم انداز تا نزد تو آیند و تو بر آنها خشمگین باش. لشكر عمر سعد او را تیرباران كردند و او برگشت.

پس امام بر ناقه خويش و به قولى بر اسب خود سوار شدند و به مقابل لشكر عمر سعد آمده و طلب سكوت كردند، آنها ساكت شدند، پس امام (عليه‌السلام) حمد و ثناى الهى را به جاى آوردند و بر حضرت محمد (صلي الله عليه و آله) و بر ملائكه و ساير انبياء و رُسل درود فرستادند، پس از آن فرمودند: اى جماعت غدّار و اى بى‌وفاهاى جفاكار هلاكت و اندوه بر شما باد، هنگامى كه براي هدايت خويش ما را به سوى خود طلبيديد و ما اجابتتان كرده و شتابان به سوى شما آمديم، پس شمشيرهايى كه براي ما در دست داشتيد بر روي ما كشيديد و آتشى را كه براى دشمن ما و دشمن شماها مهيّا كرده بوديم بر روي ما افروختيد. پس شما به مكر دوستان خود، به رضاى دشمنان خود همدست شديد، بدون آنكه آنها عدلى در ميان شما فاش و ظاهر كرده باشند و بى‌آنكه در آنها براي شماها طمع و اميد رحمتى باشد.
پس بر شما باد وَيْل‌ها كه از ما دست كشيديد؟ و حال آنكه شمشيرها در حبس نيام بود و د‌‌ل‌ها مطمئن و آرام مى‌زيست و رأي‌ها محكم شده و نيرو داشت، لكن شما سرعت كرديد و در انگيزش آتش فتنه مانند ملخ‌ها جمع شديد و خويشتن را ديوانه‌وار همچون پروانگان در كانون آتش انداختيد. پس از رحمت خدا دور باشيد، اى معاندين امت و شاذ و شارد جمعيت و تارك قرآن و محرّف كلمات آن و گروه گناهكاران و پيروان وساوس شيطان و ماحيان شريعت و سنت نبوى. آيا ظالمان را معاونت مى‌كنيد و از يارى ما دست برمى‌داريد؟ بله، به خدا سوگند كه غدر و مكر از قديم در شماها بوده و اصول شما با آن به هم پيچيده و فروع شما از آن قوت گرفته. لاجرم شما گلوگاه ناظر را پليدتر ميوه‌ايد و غاصب را كمتر لقمه‌ايد.

آگاه باشيد كه زنازاده فرزند زنازاده يعنى ابن زياد (عليه‌اللعنة) مرا ميان دو چيز مردد كرده :
يا آنكه شمشير كشيده و در ميدان مبارزه بكوشم، و يا آنكه لباس مذلّت بر خود بپوشم. و ذلت از ما دور است و خداوند راضي نشود و رسول نفرمايد و مؤمنان و بزرگ‌شدگان دامن‌هاى پاك و صاحبان حميّت و ارباب‌ غيرت، ذلّت لئام را بر شهادت كرام اختيار نكنند. اكنون حجت را بر شما تمام كردم و با كمى ياران با شما رزم خواهم كرد. پس قسمي از شعر فَروة بن مُسَيْك مُرادى را خواندند:

فَاِنْ نَهْزِمْ فَهَزّامونَ قِدْماً         وَ اِنَ نُغْلَبْ فَغَيْر مُغَلَّبينا
وَ ما اِن طِبُّنا جُبْنٌ وَ لَكِنْ       مَنايا نا وَ دَوْلَةَ6
آخريْنا
اِذا مَا المَوْتُرَفَّعَ عَنْ اُناسٍ       كَلا كِلَهُ اَناخَ بِاَّخَرينا
فَاَفْنى ذلِكُمْ سَرَواتِ7 قومى   كَما اَفْنَى الْقروُنَ الاَْ وَّلينا
فَقُلْ لِلشّامِتيْنِ بِنا اَفيقوُا       سَيَلْقَى الشّامِتُونَ كَما لَقينا

 

آنگاه فرمودند: به خدا سوگند كه شما بيشتر از زمانى كه پياده سوار اسب باشد زنده نمانيد، روزگار، آسياى مرگ بر سر شما بگرداند و شما مانند ميله سنگ آسيا در اضطراب باشيد، اين عهدى است به من از پدر من و از جد من. اكنون رأى خود را فراهم كنيد و با اتباع خود همدست شويد و مشورت كنيد تا امر بر شما پوشيده نماند. پس قصد من كنيد و مرا مُهلت ندهيد، همانا من نيز بر خداوندى كه پروردگار من و شما است توكل كرده‌ام كه هيچ متحرك و جاندارى نيستU مگر آنكه در قبضه قدرت اوست و همانا پروردگار من بر طريق مستقيم و عدالت استوار است، جزاى هر كسى را مطابق كار او مى‌دهد .

پس زبان به نفرين آنها گشودند و گفتند: اى پروردگار من، باران آسمان را از اين جماعت قطع كن و بر ايشان قحطى را برانگيز مانند قحطى زمان يوسف (عليه‌السلام) كه مصريان را با آن آزمايش فرمودى و غلام ثقيف8 را بر ايشان سلطنت ده تا آنكه به كام‌هاى ايشان كاسه‌هاى تلخ مرگ را برساند؛ زيرا كه ايشان ما را فريب دادند و دست از يارى ما برداشتند و توئى پروردگار ما، بر تو توكل كرديم و به سوى تو انابه نموديم و بازگشت همه به سوى تو است.

پس از ناقه به زير آمدند و مُرْتَجِز اسب رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را طلبيدند و بر آن سوار گشتند و لشكر خود را تعبيه فرمودند.9

در بعضى مَقاتل است كه چون حضرت اين خطبه مباركه را قرائت نمودند، فرمودند: ابن سعد را بخوانيد تا نزد من حاضر شود، اگر چه ملاقات آن حضرت بر ابن سعد گران بود، ولي دعوت آن حضرت را اجابت نمود و با كراهتى تمام به ديدار امام (عليه‌السلام) آمد. حضرت فرمودند: اى عُمر! تو به گمان اينكه‌، ابن زياد زنازاده پسر زنازاده تو را سلطنت مملكت رى و جرجان خواهد داد، مرا به قتل مى‌رسانى. به خدا سوگند كه تو به مقصود خود نخواهى رسيد و روز تهنيت و مبارك باد اين دو مملكت را نخواهى ديد، اين سخن عهدى است كه به من رسيده، اين را به ياد داشته باش و آنچه خواهى بكن. همانا هيچ بهره از دنيا و آخرت نبرى‌، و گويا مى‌بينم سر تو را در كوفه بر نى نصب نموده‌اند و كودكان آن را سنگ مى‌زنند و هدف و نشانه خود كنند. از اين كلمات عُمر سعد خشمناك شد و از آن حضرت روى بگردانيد و به سپاهش گفت: چقدر انتظار مى‌كشيد، تنبلي را رها كنيد و حمله‌اى سخت كنيد كه حسين و اصحاب او بيشتر از لقمه‌اى نيستند .
در اين زمان امام حسين (عليه‌السلام) بر اسب رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كه مُرْتَجِز نام داشت نشستند و جلو صف ايستادند و دل به جنگ نهادند و فرياد به استغاثه برداشتند و فرمودند: آيا فريادرسى هست كه براى خدا ما را يارى كند؟ آيا دافعى هست كه شر اين جماعت را از حريم رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بگرداند؟

بازگشت حُر بن يزيد رياحي به سمت سپاه امام حسين (عليه‌السلام)

چون صداي استغاثه‌ي امام حسين (عليه‌السلام) بلند شد كه مى‌فرمودند: اَما مِنْ مُغيثٍ يُغيثُنا لِوَجْهِ الله، اَما مِنْ ذآبٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ الله (صلى الله عليه و آله)، حُر بن يزيد رياحي رو به پسر سعد كرد و گفت: اى عُمر! آيا با اين مرد جنگ خواهى كرد؟ گفت: بله! والله، جنگي كنم كه آسان‌ترين كار در آن جدا كردن سرها از تن و قلم كردن دست‌ها باشد.
حُر گفت: آيا نمى‌توانى كار را از در مسالمت به پايان برسانى؟ عُمر گفت: اگر كار به دست من بود چنين مى‌كردم ولي امير تو عبيدالله بن زياد از صُلح ابا كرد و رضايت به آن نداد .

حُر آزرده خاطر بازگشت و در مكاني ايستاد، قُرّة بن قيس كه از قوم حُر بود با او بود، پس حُر به او گفت: اى قُرّه! اسب خود را امروز آب داده‌اى؟ گفت: آب نداده‌ام، گفت: نمى‌خواهى او را سيراب كنى؟ قرّه گفت كه چون حُر اين سخن را به من گفت به خدا قسم گمان كردم كه مى‌خواهد از ميدان جنگ كناره گيرد و كراهت دارد از آنكه من بر انديشه او مطّلع شوم و به خدا سوگند كه اگر مرا از عزيمت خود خبر داده بود من هم به پيروي از او به خدمت حسين (عليه‌السلام) مى‌رفتم .

حُر از مكان خود كناره گرفت و اندك اندك به لشكرگاه امام حسين (عليه‌السلام) نزديك شد. مُهاجر بن اَوْس به وى گفت: اى حُر! چه اراده دارى مگر مى‌خواهى حمله كنى؟ حُر به او پاسخ نگفت. بدن حُر مي‌لرزيد، مُهاجر به او گفت: حال تو ما را به شك انداخت؛ به خدا سوگند در هيچ جنگى چنين حالتي در تو نديده بودم، و اگر از من مى‌پرسيدند كه شجاع‌ترين اهل كوفه كيست غير تو را ياد نمي‌كردم، اين لرزه كه در تو مى‌بينم چيست؟ حُر گفت: به خدا قسم كه من نفس خويش را در ميان بهشت و دوزخ مخيّر مى‌بينم و سوگند به خدا اگر پاره شوم و در آتش بسوزم، بهشت را انتخاب مي‌كنم. پس اسب خود را دوانيد و به امام حسين (عليه‌السلام) ملحق گرديد در حالتى كه دست بر سر نهاده بود و مى‌گفت: بارالها! به تو انابه و رجوع كردم پس مرا ببخش، چون در دل‌هاى اولياى تو و اولاد پيغمبر تو بيم و هراس افكندم.10
ابوجعفر طبرى نقل كرده كه چون حُر (رحمة الله عليه) به جانب امام حسين (عليه‌السلام) و اصحابش روان شد گمان كردند كه قصد جنگ دارد، پس او نزديك سپاه امام كه شد سپر خود را واژگونه كرد، آنها متوجه شدند به طلب امان آمده و قصد جنگ ندارد، پس نزديك شد و سلام كرد. 11


حُر به امام حسين (عليه‌السلام) عرض كرد: فداى شما شوم، يابن رسول الله )صلى الله عليه و آله)! منم آن كسى كه شما را به راه خويش نگذاشتم و راه بازگشت را بر شما بستم و شما را از راه و بيراه بگرداندم تا به اين زمين بلاانگيز رساندم، هرگز گمان نمى‌كردم كه اين قوم با شما چنين كنند و سخن شما را رد كنند، قسم به خدا! اگر مي‌دانستم هرگز اين كار را نمي‌كردم. اكنون از آنچه كرده‌ام پشيمانم و به سوى خدا توبه كرده‌ام. آيا توبه و انابه مرا در نزد خداوند مقبول مى‌بينى‌؟ امام فرمودند: بله، خداوند از تو مى‌پذيرد و تو را عفو مي‌كند، اكنون فرود آى و استراحت كن. عرض كرد: اگر من در راه شما سواره جنگ كنم بهتر است از آنكه پياده باشم و آخر كار من به پياده شدن خواهد كشيد. حضرت فرمودند: خدا تو را رحمت كند، آنچه مى‌دانى، بكن. سپس حُر از محضر امام (عليه‌السلام) بيرون شد و سپاه كوفه را خطاب كرد و گفت: اى مردم كوفه! مادر به عزاى شما بنشيند و بر شما بگريد، اين مرد صالح را دعوت كرديد و او را به سوى خويش طلبيديد، چون درخواست شما را اجابت كرد از يارى او دست برداشتيد و با دشمنانش گذاشتيد، در حالي كه مي‌خواستيد در راه او جهاد كنيد و بذل جان نمائيد، پس از درِ غدر و مكر بيرون آمديد و به جهت كشتن او گرد آمديد و او را گريبان‌گير شديد و از هر طرف او را احاطه نموديد تا او را از رفتن به سوى بلاد و شهرهاى وسيع الهى منع كنيد، لاجرم مانند اسيري در دست شما گرفتار آمد كه نه مي‌تواند نفعي را جلب كند و نه ضرري را دفع نمايد. او را و زنان و اطفال و اهل‌بيتش را از آب جارى فرات منع كرديد در حالي كه از آن يهود و نصارى مى‌آشامند و سگ‌ها و خوك‌ها در آن مى‌غلطند و اينك آل پيغمبر از شدت عطش از پاى افتاده‌اند. چه بد مردمي بوديد بعد از پيغمبر، خداوند شما را در روزى كه مردمان تشنه باشند سيراب نگرداند.
چون سخن حُر به اينجا رسيد گروهى تير به سمت او زدند، پس او برگشت و در پيش روى امام (عليه‌السلام) ايستاد.

شروع جنگ

عُمر سعد فرياد زد كه اى دُرَيْد 12عََلَم خويش را پيش دار، چون عَلَم را نزديك آورد عُمر تيرى در چله‌ي كمان گذاشت و به سوى سپاه سيدالشهدا (عليه‌السلام) انداخت و گفت: اى مردم گواه باشيد اول كسى كه تير به سمت لشكر حسين انداخت من بودم!؟13
سيد بن طاوس روايت كرده: پس از آنكه ابن سعد به جانب آن حضرت تير انداخت لشكر او نيز لشكر امام حسين (عليه‌السلام) را تيرباران كردند، پس حضرت رو به اصحاب خويش كرده، فرمودند: برخيزيد و مهيا شويد براى مرگ كه چاره‌اى از آن نيست. خدا شما را رحمت كند، همانا اين تيرها رسولان قومند به سوى شماها. پس ياران امام مشغول جنگ شدند و يك ساعت با آن لشكر نبرد كردند تا آنكه جماعتى از لشكر آن حضرت به روايت محمّد بن ابى طالب موسوى پنجاه نفر به شهادت رسيدند.
14

پس امام حسين (عليه‌السلام) از روى تأسف دست بلند كردند و بر محاسن شريف خود نهادند و فرمودند: غضب خدا بر يهود شدت گرفت هنگامى كه براى خدا فرزند قرار دادند، و خشم خدا بر نصارى شدت گرفت هنگامى كه قائل به سه خدا شدند، و غضب خدا بر مجوس شدت گرفت وقتى كه به پرستش آفتاب و ماه پرداختند، و غضب خدا شديد است بر قومى كه در ريختن خون فرزند پيغمبر خودشان متفق‌الكلمه شدند، به خدا سوگند! به هيچ‌گونه اين جماعت را از آنچه در دل دارند اجابت نكنم تا هنگامى‌كه خدا را در حالي‌كه به خون خود مخضب باشم ملاقات كنم.15

پس از آن اصحاب امام عازم ميدان جنگ شدند. ارباب مقاتل گفته‌اند كه در ميان اصحاب امام حسين (عليه‌السلام) اين خصلت معمول بود  كههر  كه قصد جنگ مي‌كرد، خدمت امام مى‌رسيد و عرض مى‌كرد: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسوُلِ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ). حضرت پاسخ ايشان را مى‌دادند و مى‌فرمودند ما در عقب ملحق به شما خواهيم شد، و اين آيه مباركه را تلاوت مى‌كردند: (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبديلاً17.(16
سپس عازم ميدان مي‌شدند و پس از جنگي شجاعانه و كشتن تعدادي از سپاه دشمن به فيض شهادت مي‌رسيدند.

البته سپاه عمر سعد كه قدرت جنگ تن‌به‌تن را در خود نمي‌ديدند، چندين بار گروهي به سپاه امام حمله كردند و در طي آن حمله‌ها تعدادي از سپاه و طرف به شهادت مي‌رسيدند.

ابوثُمامه صيداوى كه نام شريفش عمرو بن عبدالله است، چون ديد وقت زوال است به خدمت امام (عليه‌السلام) شتافت و عرض كرد: يا اباعبدالله، جان من فداى شما باد! همانا مى‌بينم كه اين لشكر به جنگ با شما نزديك شده‌اند ولي به خدا سوگند كه شما كشته نشويد تا من در خدمت شما كشته شوم و به خون خويش غلطان باشم. دوست دارم كه اين نماز ظهر را با شما بگزارم سپس خداى خويش را ملاقات كنم. حضرت سر به سوى آسمان برداشتند پس فرمودند: نماز را ياد كردى، خدا تو را از نمازگزاران و ذاكرين قرار دهد، بله الان وقت نماز است، پس فرمودند: از اين قوم بخواهيد تا دست از جنگ بردارند تا ما نماز گزاريم، حُصَين بن تميم چون اين سخن را شنيد فرياد زد كه نماز شما مقبول در گاه اِله نيست. حبيب بن مظاهر فرمود: اى حِمار غدّار نماز پسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) قبول نمى‌شود و از تو قبول خواهد شد؟!!!

روايت شده حضرت سيدالشهدا (عليه‌السلام) به زُهير بن قَين و سعيد بن عبدالله فرمودند كه پيش روى من بايستيد تا من نماز ظهر را بخوانم، ايشان بر حسب فرمان در پيش رو ايستادند و خود را هدف تير و سنان گرداندند، پس حضرت با نيمي از اصحاب خود نماز خوف خواندند و نيمى ديگر دفع دشمن مي‌كردند. روايت شده كه سعيد بن عبدالله حنفى پيش روى آن حضرت ايستاد و خود را هدف تير نموده بود و هر كجا آن حضرت حركت مى‌نمودند در پيش روى آن حضرت بود تا روى زمين افتاد و در اين حال مى‌گفت‌: خدايا! لعن كن اين جماعت را لعن عاد و ثمود، اى پروردگار من! سلام مرا به پيغمبر خود برسان و آنچه از زخم و جراحت به من رسيد به ايشان ابلاغ كن، چون من در اين كار نصرت ذريه پيغمبر تو را قصد كردم، اين را گفت و جان داد. در بدن او به غير از زخم شمشير و نيزه، سيزده چوبه‌ي تير يافتند.

اصحاب امام يك‌به‌يك به شهادت رسيدند و كسي از آنها نماند، پس نوبت به جوانان هاشمي رسيد. فرزندان اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) و فرزندان جعفر و عقيل و فرزندان امام حسن و امام حسين (عليهم‌السلام) آماده جنگ شدند و با يكديگر وداع كردند و وارد ميدان جهاد شدند.






پي‌نوشت‌ها:


1- به نقل از منتهي‌الآمال: مرحوم حاج شیخ عباس قمی.
2- ارشاد: شيخ مفيد، ج 2، ص 96‌.

3- یونس/ 71
.
4- اعراف/ 196
.
5- دخان/ 20.
6- يعنى اِنْ قتلنا لَمْ يَكُنْ عاراً عَلَينا لاِنّ سَبَبَهُ لَمْ يَكُن عَنْ جُبْن وَ عَدَم اِقْدام عَلَى الْمكافِح وَلكِن سَبَبَه مَنايانا وَ دولة آخرينا و مثل هذا لم يكن عاراً. (شيخ عباس قمى رحمة الله)
7- سَرى: كَغتى مهتر و جوانمرد و سختى، سروات جمع. (شيخ عباس قمى رحمة الله)
8- از اين كلمه اشارتى به ظهور حجاج بن يوسف ثَقَفى فرموده و مى‌تواند مراد مختار بن ابى عبيده ثَقَفى باشد چنانكه علامه مجلسى فرموده‌. (شيخ عباس قمى رحمة الله)
9- سوگنامه كربلا: ترجمه لهوف، ص 179 - 185.
10- سوگنامه كربلا: ص 189.
11- تاريخ طبرى: ج 6، ص 230.
12- در ارشاد به جاى دُرَيْد، ذُوَيْد ذكر شده كه ظاهراً ثبت ارشاد صحيح است.
13- ارشاد: شيخ مفيد، ج 2، ص 101.
14- سوگنامه كربلا: سيد بن طاووس، ص 185.
15- سوگنامه كربلا: ترجمه لهوف، ص 187.
16- احزاب/ 23.
17- بحارالانوار: ج 45، ص 31.

 
عکس روز
 

 
 
نوا
 

Salavate emam reza

 
 
ورود اعضاء
   
 
اخبار قرآني
 
 
  محفل انس با قرآن کریم به مناسبت ایام بهار قرآن در محل بنیاد تعاون سپاه کشور
  موسسه فرهنگی قرآن وعترت ثامن‌الائمه علیه السلام در نوزدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن و عترت اصفهان
  حضور پسران ودختران نسیم رحمت در جشن انقلاب و راهپیمایی ۲۲ بهمن ماه سال 1402
  مراسم آیین نمادین زنگ انقلاب به مناسبت دهه فجر
  جشن عبادت دانش آموزان سوم دبستان دخترانه نسیم رحمت
  حضور خادمان امام رضا در دبستان و پیش دبستانی پسرانه نسیم رحمت
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی
  برگزاری همایش اساتید، مربیان و معلمین موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیهم السلام و نسیم رحمت رضوی
  برگزاری محفل انس با قرآن کریم در شهر افوس با همکاری مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام
  به وقت کلاس رباتیک
 
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد