زندگينامه معصومين (عليهماالسلام)/ امام حسن (عليهالسلام)/ قسمت هفتم
مسموميت و شهادت امام حسن (عليهالسلام)
امام حسن (عليهالسلام) به اهلبيت خود مىفرمودند كه:
من مانند رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به زهر شهيد خواهم شد، پرسيدند چه كسي اين كار را خواهد كرد؟ فرمودند: كه همسرم جَعْدَه دختر اَشْعَث بن قيس، معاويه پنهان زهرى براى او خواهد فرستاد و او را امر خواهد كرد كه آن زهر را به من بخوراند. گفتند: او را از خانه خود بيرون كنيد و از خود دور گردانيد، فرمودند كه چگونه او را از خانه بيرون كنم، هنوز كارى از او واقع نشده است، اگر او را بيرون كنم كسى به غير او مرا نخواهد كشت و او را نزد مردم عذرى خواهد بود كه بىجرم و جنايت مرا اخراج كردند 1.
بعد از مدتى معاويه مال بسيارى به همراه زهر براى جعده فرستاد و پيغام داد كه اگر اين زهر را به حسن بن علي (عليهالسلام) بخورانى من صد هزار درهم به تو مىدهم و تو را به عقد پسر خود يزيد در مىآورم.
در روزى بسيار گرم كه امام حسن (عليهالسلام) روزه بودند و تشنگى در ايشان اثر كرده بود و در وقت افطار بسيار تشنه بودند، جعده شربت شيرى كه در آن زهر را ريخته بود براى آن حضرت آورد. چون امام حسن (عليهالسلام) شير را نوشيدند، احساس سم فرمودند، پس كلمهي استرجاع گفتند، سپس خداوند را حمد كردند كه از اين جهان فانى به جهان جاودانى ميروند و جد و پدر و مادر و دو عم خود جعفر و حمزه را ديدار مىفرمايند. سپس روى به جعده كردند و فرمودند: اى دشمن خدا! مرا كشتى، خدا تو را بكشد، به خدا سوگند كه بعد از من شخص شايستهاي براي خود نخواهى يافت، آن شخص تو را فريب داده، خدا تو را و او را، هر دو را به عذاب خود خوار فرمايد؛ پس آن حضرت دو روز مريض بودند و بعد از آن به شهادت رسيدند.
بعد از آن معاويه به وعدههايي كه به جعده داده بود وفا نكرد و به روايتى آن مالى كه وعده كرده بود به جعده داد وليكن او را به عقد يزيد درنياورد و گفت: كسى كه به حسن (عليهالسلام) وفا نكند به يزيد هم وفا نخواهد كرد.2
شيخ مفيد (رحمة الله عليه) نقل كرده كه پس از آنكه بين امام حسن (عليهالسلام) و معاويه پيمان صلح بسته شد، آن حضرت به مدينه رفتند و پيوسته كظم غيظ فرمودند و منتظر امر پروردگار خود بودند. ده سال از مدّت حكومت معاويه گذشت، معاويه تصميم گرفت كه براى فرزند خود يزيد بيعت بگيرد و چون اين خلاف شرايط معاهده و مصالحه با امام حسن (عليهالسلام) بود، تصميم به قتل آن حضرت گرفت و زهرى را كه از پادشاه روم گرفته بود با صد هزار درهم براى جعده دختر اشعث بن قيس فرستاد و ضامن شد اگر جعده آن حضرت را مسموم نموده و با زهر شهيد كند، او را به عقد يزيد در آورد، جعده نيز به طمع مال و آن وعدهي دروغ، امام حسن (عليهالسلام) را به شربتى مسموم ساخت. پس از آن امام حسن (عليهالسلام) چهل روز به حالت مريضي بودند و زهر در وجود مباركشان اثر مىكرد تا در ماه صفر سال پنجاهم هجرى در سن چهل و هشت سالگي به شهادت رسيدند. مدّت خلافتشان ده سال طول كشيد و برادرشان امام حسين (عليهالسلام) متولّى تجهيز و تغسيل و تكفين ايشان شدند و حضرت را در نزديكي قبر فاطمه بنت اسد (عليهاالسلام) در بقيع به خاك سپردند.3
و صاحب (كفاية الاثر) به سند معتبر از جنادة بن ابى اميه روايت كرده است كه در مريضي حضرت امام حسن (عليهالسلام) كه بر اثر آن به شهادت رسيدند، به خدمت ايشان رفتم، ديدم جلوي ايشان طشتى گذاشته بودند و پارههاي جگر مباركشان در آن طشت مىريخت. پس گفتم: اى مولاى من! چرا خود را معالجه نمىكنيد؟ فرمودند: اى بنده خدا! مرگ را به چه چيز علاج مىتوان كرد؟
گفتم :اِنّا لله وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ.
سپس متوجه من شدند و فرمودند كه خبر داد ما را رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كه بعد از او دوازده خليفه و امام خواهند بود، يازده نفر ايشان از فرزندان على و فاطمه (عليهمالسلام) هستند و همهي ايشان به تيغ يا به زهر شهيد شوند، پس طشت را از نزد آن حضرت برداشتند، حضرت گريستند، من گفتم: يابن رسول الله! مرا موعظه كنيد!
فرمودند: كه مهياى سفر آخرت شو و توشهي آن سفر را پيش از رسيدن اجل تحصيل نما و بدان كه تو طلب دنيا مىكنى و مرگ تو را طلب مىكند و اندوه روزى را كه هنوز نيامده است بر روزى كه در آن هستى بار مكن؛ و بدان كه هر چه از مال بدست آوري، بيشتر از روزي خود بهره نخواهى داشت و خزينهدار ديگرى خواهى بود؛ و بدان كه در حلال دنيا حساب است و در حرام دنيا عقاب و مرتكب شبهههاى آن شدن موجب عتاب است، پس دنيا را نزد خود به منزله مردارى فرض كن و از آن مگر به قدر آنچه تو را كافى باشد مگير كه اگر حلال باشد زهد در آن ورزيده باشى و اگر حرام باشد در آن وِزْر و گناهى نداشته باشى؛ زيرا كه آنچه گرفته باشى بر تو حلال باشد چنانچه مردار در حال ضرورت حلال مىشود و اگر عتابى باشد عتاب كمتر ميشود و براى دنياى خود چنان كار كن كه گويا هميشه خواهى بود4 و براى آخرت خود چنان كار كن كه گويا فردا خواهى مرد و اگر خواهى بدون قوم و قبيله عزيز باشى، و بدون سلطنت و حكمى داراي هيبت باشي، پس از مذلّت معصيت خدا به سوى عزّت اطاعت خدا بيرون رو.
و از اين سخنان فرمودند تا آنكه نفس مقدسشان منقطع گشت و رنگ مباركشان زرد شد. پس حضرت امام حسين (عليهالسلام) با اسود بن ابى الاسود از در وارد شدند و سر مبارك برادر بزرگوار خود را در برگرفتند و ميان دو ديدهشان را بوسيدند و نزد ايشان نشستند و راز بسيار با يكديگر گفتند. پس اسود گفت: اِنّا لله وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. گويا كه خبر فوت امام حسن (عليهالسلام) به ايشان رسيده است، پس امام حسين (عليهالسلام) را وصى خود گردانيدند و اسرار امامت را به ايشان گفتند و ودائع خلافت را به ايشان سپردند و روح مقدّسشان به رياض قدس پرواز كرد در روز پنجشنبه آخر ماه صفر در سال پنجاهم هجرى و عمر مباركش در آن وقت چهل و هفت سال بود و در بقيع مدفون گرديد.5
و موافق روايت شيخ طوسى و ديگران، چون امام حسن (عليهالسلام) مسموم شدند و آثار ارتحال از دنيا بر آن جناب ظاهر گشت، امام حسين (عليهالسلام) بر بالين آن حضرت حاضر شدند و فرمودند: اى برادر! خود را چگونه مىيابى؟ حضرت فرمودند: كه خود را مىبينم در اوّل روزى از روزهاى آخرت و آخر روزى از روزهاى دنيا و مىدانم كه بر اجل خود پيشى نمىگيرم و به نزد پدر و جد خود مىروم و مفارقت تو و دوستان و برادران را مكروه مىدارم و استغفار مىكنم از اين گفتار خود، بلكه براى آنكه ملاقات جد خود رسول خدا و پدرم اميرالمؤمنين و مادرم فاطمه زهرا و دو عم خود حمزه و جعفر را (صلوات الله و سلامه عليهم) خواهان رفتنم. خدا عوض هر گذشته است و ثواب خدا تسلىدهنده هر مصيبت است و هرچه را فوت شده است تدارك مىكند، پس اى برادر، وصيتنامه مرا بنويس به اين نحو:
وصيتنامه امام حسن (عليهالسلام)
اين وصيتى است از حسن بن على بن ابى طالب (عليهالسلام) به سوى برادر خود حسين بن على (عليهالسلام). وصيت مىكنم كه گواهى مىدهم به وحدانيّت خدا كه در خداوندى شريك ندارد و اوست سزاوار پرستيدن و در معبوديت شريك ندارد و در پادشاهى كسى شريك او نيست و محتاج به معين و ياورى نيست و همه چيز را او خلق كرده است و هر چيز را او تقدير كرده و او سزاوارترين معبودين است به عبادت و سزاوارترين محمودين است به حمد و ثنا، هر كه اطاعت كند او را رستگار مىگردد و هر كه معصيت و نافرمانى كند او را گمراه مىشود و هركه توبه كند به سوى او هدايت مىيابد، پس تو را اى حسين وصيّت و سفارش مىكنم به بازماندگانم از خاندان و فرزندان و خانواده خودت که از بدکارشان درگذری، و
از نیکوکارشان بپذیری، و برای آنها جانشین من و پدری مهربان باشی، و دیگر
آنکه مرا با رسول خدا دفن کنی که من به او و خانه او شایستهتر از آنهائى هستم كه بىرخصت او داخل خانه او شدهاند، در حالي كه حق تعالى از آن نهى كرده است، چنانچه در كتاب مجيد خود فرموده: يا اَيُّهاَ الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلوُا بُيُوتَ النَّبِىِّ اِلاّ اَنْ يُوءْذَنَ لَكُم.6
پس به خدا سوگند كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) در حيات خود به ايشان رخصت نداد كه بىاذن داخل خانه او شوند و نيز رخصتى براي بعد از وفات آن حضرت به ايشان نرسيد، ولي ما مأذونيم و رخصت داريم در آنچه از آن حضرت با ميراث به ما رسيده است تصّرف نمائيم؛ پس اى برادر، اگر آن زن (عايشه) مانع شد، من تو را به حق قرابت و رحم سوگندت میدهم که نگذاري در جنازهي من به اندازه خونی که از حجامت گرفته
میشود، خون ریخته شود تا آنگاه که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را دیدار کنم و شکایت خود
به نزد او برم، و آنچه از این مردم پس از وی بر سر ما رفته به او گزارش
کنم.7 و موافق روايت كافى و غيره فرمود: پس جنازه مرا حمل دهيد به بقيع و در نزد مادرم فاطمه (عليهاالسلام) مرا دفن كنيد.8 چون از وصاياى خويش فارغ گرديد دنيا را وداع كرده به سوى بهشت خراميد.
ابنعباس ميگويد چون آن حضرت به شهادت رسيدند، امام حسين (عليهالسلام) مرا و عبدالله بن جعفر و على پسر مرا طلبيدند و آن حضرت را غسل دادند و چون خواستند كه درِ روضهي منوره حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) را بگشايند و آن حضرت را داخل كنند، پس مروان و آل ابىسفيان و فرزندان عثمان جمع گشتند و مانع شدند و گفتند: عثمان، در بدترين مكانها در بقيع دفن شود و حسن (عليهالسلام) با رسول خدا دفن گردد، اين هرگز امكانپذير نيست تا وقتي كه نيزهها و شمشيرها شكسته شود و جعبهها از تير خالى شود!؟
امام حسين (عليهالسلام) فرمودند به حق آن خداوندى كه مكّه را حرم محترم گردانيده كه حسن فرزند على و فاطمه اَحَقّ است به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و خانه او، از آنها كه بىرخصت داخل خانه او گرديدهاند. به خدا سوگند كه او سزاوارتر است از حمّال خطاها كه ابوذر را از مدينه بيرون كرد و با عمار و ابن مسعود كرد آنچه كرد و اطراف مدينه و چراگاه آن را قُرُق كرد و راندگان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را پناه داد. 9
بنابر روايات ديگر، مروان بر استر خود سوار شد، به نزد آن زن (عايشه) رفت و گفت: حسين (عليهالسلام) برادر خود حسن (عليهالسلام) را آورده است كه كنار پيغمبر (صلى الله عليه و آله) دفن كند، بيا و مانع شو. گفت: چگونه مانع شوم؟ پس مروان از استر پايين آمد و او را بر استر سوار كرده به نزد قبر حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) آورد و فرياد مىزد و بنى اميّه را تحريك ميكرد كه نگذاريد حسن (عليهالسلام) را در پهلوى جدش دفن كنند.
ابن عبّاس گفت: در اين سخنان بوديم كه ناگاه صداهايي شنيديم و ديديم شخصى كه اثر شر و فتنه از او ظاهر بود مىآيد، چون نظر كردم ديدم فلانه با چهل نفر سوار است و مىآيد و مردم را تحريص بر قتال مىكند، چون نگاهش بر من افتاد مرا صدا زد و گفت: يابن عباس! شما بر من جرئت كردهايد و هر روز مرا آزار مىدهيد. مىخواهيد كسى را داخل خانه من كنيد كه من او را دوست نمىدارم و نمىخواهم. من گفتم: چه بیچارگى و بدبختى! يك روز10 بر شتر سوار مىشوى (اشاره به جنگ جمل) و يك روز بر استر مينشيني و مىخواهى نور خدا را خاموش كني و با دوستان خدا جنگ كنى و ميان رسول خدا و حبيب و دوست او حايل شوى؛ پس آن زن به نزد قبر آمد و خود را از استر افكند و فرياد زد به خدا سوگند كه نمىگذارم حسن را در اينجا دفن كنيد تا يك مو در سر من هست.11
و به روايت ديگر جنازه آن حضرت را تير باران كردند تا آنكه هفتاد تير از جنازه آن جناب بيرون كشيدند! پس بنىهاشم خواستند شمشيرهايشان را بكشند و جنگ كنند، امام حسين (عليهالسلام) فرمودند: شما را به خدا سوگند مىدهم كه وصيّت برادرم را ضايع نكنيد و كاري نكنيد كه خونى ريخته شود، سپس به آنها خطاب كردند كه اگر وصيّت برادرم نبود، هر آينه مىديد چگونه او را نزد پيغمبر (صلى الله عليه و آله) دفن مىكردم و بينىهاى شما را بر خاك مىماليدم؛ پس جنازه آن حضرت را برداشتند و به جانب بقيع بردند و نزد جدّه ايشان جناب فاطمه بنت اسد (عليهاالسلام) دفن كردند.12
ابوالفرج روايت كرده وقتى كه جنازه امام حسن (عليهالسلام) را به سمت بقيع حركت دادند و آتش فتنه خاموش شد، مروان نيز جنازه را مشايعت كرد و سرير امام حسن (عليهالسلام) را بر دوش كشيد، امام حسين (عليهالسلام) فرمودند: كه آيا جنازه امام حسن (عليهالسلام) را حمل مىكنى در حاليكه به خدا قسم پيوسته در حال حيات برادرم دل او را پر از خون نمودى و جرعههاى غيظ به او مىخورانيدى. مروان گفت: كه من اين كارها را با كسى به جا آوردم كه حلم و بردبارى او با كوهها معادل بود!13
و ابن شهر آشوب روايت كرده هنگامى كه بدن امام حسن (عليهالسلام) را در لحد نهادند امام حسين (عليهالسلام) اشعارى بگفتند كه از جمله اين دو بيت است:
ياءَ اَدْهَنُ رَاْسى أمْ اَطيبُ مَحاسَنى وَ رَاْسُكَ مَعْفُورٌ وَ اَنْتَ سَليبٌ
بُكائى طَويلٌ وَ الدُّمُوعُ غَزيرَة وَ اَنتَ بَعيدٌ وَ المَزارُ قَريبٌ
در قسمتهایى از زیارات جامعه، كه خطاب به امامان معصوم (علیهمالسلام)، امام صادق (علیهالسلام) ماجراى شهادت آن بزرگوار را چنین نقل مىکنند:
یا مَوالىَ ... وَ أَنْتُمْ بَيْنَ صَرِيعٍ فِي الْمِحْرَابِ قَدْ فَلَقَ السَّيْفُ هَامَتَهُ وَ شَهِيدٍ فَوْقَ الْجَنَازَةِ قَدْ شُكَّتْ أَكْفَانُهُ بِالسِّهَامِ (شُبِّكَتْ بِالسِّهَامِ أَكْفَانُهُ)...
اى سروران من ...! شما کسانى هستید که بعضى جسدتان در میان محراب عبادت در حالىکه فرقتان شکافته بود، به شهادت رسیدید و بعضى از شما شهیدى هستید که دشمنان اسلام بر جنازه شما تیراندازى کردند، به طورىکه کفنتان سوراخ سوراخ گردید...
در زيارت فوق، ابتدا اشاره به نحوهي شهادت علىبنابىطالب (علیهالسلام) شده است و سپس ماجراى تیرباران شدن جنازه امام مجتبى (علیهالسلام) را بیان مىکنند و در ادامهي آن، ماجراى شهادت امام حسین (علیهالسلام) و دیگر ائمه را بیان مىدارند.
امام حسن (عليهالسلام) چهل و هفت سال عمر كردند كه هفت سال در كنار پيامبر (صلي الله عليه و آله) و سي سال در دورهي امامت پدر بزرگوارشان حضرت امير (عليهالسلام) و ده سال نيز پس از پدر، خود امامت شيعيان را برعهده داشتند و در ماه صفر سال چهل و نهم هجري به شهادت رسيدند.
و در فضيلت گريه بر آن حضرت و زيارت آن بزرگوار از ابن عباس روايت شده كه حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمودند كه چون فرزندم حسن را به زهر شهيد كنند، ملائكه آسمانهاي هفتگانه بر او گريه كنند و همه چيز بر او بگريد، حتى مرغان هوا و ماهيان دريا. و هركه بر او بگريد ديدهاش كور نشود روزى كه ديدهها كور مىشود؛ و هركه بر مصيبت او اندوهناك شود، دل او اندوهناك نشود در روزى كه دلها اندوهناك شوند، و هركه در بقيع او را زيارت كند قدمش بر صراط ثابت گردد در روزى كه قدمها بر آن لرزان است.14
پينوشتها:
1- بحارالانوار: ج 44، ص 153 - 154، ح 23، به نقل از خرايج راوندي (حديث منقول از امام صادق (عليهالسلام)).
2- الخرائج: راوندى، ج 1، ص 241.
3- ارشاد: شيخ مفيد، ج 2، ص 15.
4- شايد مراد آن باشد كه در امور دنياى خود مسامحه كن و مُساهله نما و بگو كه وقت
آن بسيار است اگر امروز نشد فردا، اين ماه نشد ماه ديگر و هكذا پس حرص و عجله لازم
نيست. (شيخ عبّاس قمى رحمة الله عليه).
5- كفاية الاثر: خزّاز، ص 226 - 229.
6- احزاب/ 53.
7- امالى شيخ طوسى: ص 158 - 160، مجلس ششم، حديث 267.
8- الكافى: ج 1، ص 302.
9- امالى شيخ طوسى: ص 160، مجلس ششم، حديث 267.
10-وَ لَنِعمَ ما قالَ الصقر البصرى:
وَ يومَ الحَسَن الهادى عَلى بَغْلِك اَسْرَعْتِ وَ بايَعْتِ وَ ما نَعْتِ وَ خاصَمْتِ وَ قاتَلْتِ
وَ فى بَيْتِ رَسُولِ اللهِ بِالظُّلمِ تَحَكَّمْتِ هَلِ الزَّوْجَةُ اَوْلى بالْمَواريثِ مِنَ الْبِنْتِ
لَكَ التُّسْعُ مِنَ الثُّمْنِ وَ بِالْكُلِّ تَحَكَّمْتِ تَصَرَّفْتِ تَجَمَّلْتِ تَبَغَّلْتِ وَ اِنْ عِشْتِ تَفَيَّلْتِ
(شيخ عباس قمى رحمة الله)
11- همان مأخذ.
12- ارشاد: شيخ مفيد، ج 2، ص 19.
13- مقاتلالطالبيين: ابوالفرج اصفهانى، ص 82.
14- مناقب: ابن شهر آشوب، ج 4، ص 51.
|