:جستجو
مراکز قرآنی
منتخبين مراكز قرآني
تفسیر نور
تواشیح
پرتال ثامن الائمه
زمان
 

پنج شنبه 27 مهر 1402

 
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : بهايي براي جان شما جز بهشت نيست ، پس به كمتر از آن نفروشيدش .
 
 


زندگي‌نامه معصومين‌ (عليهماالسلام)/ امام حسين (عليه‌السلام)/ قسمت هفتم


شهادت
على بن الحسين الاكبر (عليه‌السلام)

على اكبر (عليه‌السلام) جوانى خوش‌صورت و زيبا و شبيه‌ترين مردمان به رسول الله از لحاظ خِلقت و خُلق و خو و منطق بودند.

ايشان از پدر بزرگوار خود رخصت جهاد طلبيدند، حضرت ايشان را اذن جنگ دادند. وقتي على اكبر (عليه‌السلام) به سمت ميدان رفتند، امام حسين (عليه‌السلام) نگاهي مأيوسانه به ايشان كردند و گريه كردند و محاسن شريفشان را به جانب آسمان بلند كردند و فرمودند:
اى پروردگار من! گواه باش جواني براي مبارزه با اين قوم مي‌رود كه شبيه‌ترين مردم در خِلقت و خُلق و گفتار به پيغمبر تو است، و ما هر وقت مشتاق به ديدار پيغمبر تو مى‌شديم نظر به صورت اين جوان مى‌كرديم‌، خداوندا! بازدار از ايشان بركات زمين را و ايشان را متفرّق و پراكنده ساز و ايشان را در راه‌هاي متفرقه بيفكن و واليان را از ايشان هرگز راضى نگردان؛ چون اين جماعت ما را خواندند كه ياري ما كنند، زماني كه دعوتشان را اجابت كرديم شروع به دشمني كردند و شمشير جنگ بر روى ما كشيدند.

آنگاه بر ابن سعد صيحه زدند كه چه مى‌خواهى از ما، خداوند رحم تو را قطع كند و كار تو را بر تو مبارك نفرمايد و بعد از من بر تو كسى را كه تو را در فراش بكشد مسلط كند، براى آنكه رحم مرا قطع كردى و نزديكي مرا با رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مراعات نكردى، پس به صوت بلند اين آيه مباركه را تلاوت فرمودند:

اِنَّ الله اصْطفى آدمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبراهيمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلىَ العالَمينَ ذُرِّيَةً بَعضُها مِن بَعضٍ وَ اللهُ سَميعٌ عَليمٌ
1

و از آن‌سو حضرت علي اكبر (عليه‌السلام) وارد ميدان شدند و رَجز خواندند:

اَنَا عَلىُّ بْنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلي   نَحْنُ وَ بَيْتِ اللهِ أَوْلى بِالنَّبِىِّ
اَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتّى يَنْثَني    ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِىّ عَلَوِي

وَ لا يَزالُ الْيَوْمَ اَحْمي عَن اَبي    تَا للهِ لا يَحْكُمُ فينَا ابْنُ الدَّعي2

ايشان به سپاه دشمن حمله كردند و به هر جانب كه روى مى‌كردند گروهى را به خاك هلاك مى افكندند، آن‌قدر از ايشان كشتند تا آنكه صداى ضجه و شيون از سپاه عمر سعد بلند شد، بعضى روايت كرده‌اند كه صد و بيست تن را به خاك هلاكت افكندند. در اين وقت حرارت آفتاب و شدت عطش و كثرت جراحت و سنگينى اسلحه ايشان را به تعب در آورد، على اكبر (عليه‌السلام) از ميدان به سوى پدر شتافتند و عرض كردند، اى پدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى اسلحه مرا به تعَب عظيم افكند، آيا مي‌توانيد شربت آبي به من بدهيد تا قوتي براي جنگيدن پيدا كنم؟ اشك از چشمان امام حسين سرازير شد و فرمودند: واغَوْثاه! اى فرزند، زمان كمي جنگ كن پس به زودي جدت محمد (صلى الله عليه و آله) را ملاقات مي‌كنى و تو را به شربتي كه ديگر هرگز تشنه نشوي سيراب كنند. در روايت ديگر است كه فرمودند اى پسرك من! زبانت را بياور، پس زبان على را در دهان مبارك گذاشتن و مكيدند و انگشتر خويش را به ايشان دادند و فرمودند كه در دهان خود بگذار و به جهاد با دشمنان برگرد، فَاِنّى اَرْجُو اَنَّكَ لا تُمسْى حَتّى يَسْقيكَ جَدُّكَ بِكَاْسِه الاَْوْفى شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها اَبَداً.3 

پس جناب على اكبر (عليه‌السلام) به ميدان برگشتند، در حالي‌كه اين رَجَر را مي‌خواندند:

الْحَربُ قَدْبانَتْ لَهاَ الْحَقائقُ        وَ ظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِها مَصادِقُ
وَ اللّهِرَبِّ الْعَرْشِ لانُفارقُ           جُمُوعَكُمْ اَوْ تُغْمَدَ الْبَوارِقُ

ايشان از چپ و راست به سپاه عمر بن سعد حمله كردند تا هشتاد تن را به درك فرستادند، ناگهان مُرّة بن مُنْقِذ فرصتى پيدا كرد و شمشيرى بر فرق ايشان زد كه فرقشان را شكافت.
موافق روايتى مرة بن منقذ چون على اكبر (عليه‌السلام) را ديد كه حمله مى‌كنند و رجز مى‌خوانند گفت: گناهان عرب بر من باشد، اگر عبور اين جوان به من افتاد و پدرش را به عزايش ننشانم، پس همين طور كه جناب على اكبر (عليه‌السلام) حمله مى‌كردند به مرّة بن منقذ برخوردند، مُرّه لعين نيزه بر آن جناب زد و ايشان را از پاى درآورد. پس سواران ديگر على (عليه‌السلام) را به شمشيرهاى خويش مجروح كردند تا يك باره توانائيشان را از دست دادند پس دست در گردن اسب انداختند و اسب عنان از دست داد، پس علي اكبر را در سپاه دشمن از اين سوى به آن سوى مى‌برد و هر بى‌رحمى زخمى بر على مى‌زد تا اينكه بدنشان را با تيغ پاره پاره كردند.4
تا اينكه از اسب واژگون شدند و در ميان خون خويش مى‌غلطيدند و لي تحمل مى‌كردند، تا وقتي كه روح به گودى گلوى مباركشان رسيد پس صدا بلند كردند:
يااَبَتاه عَلَيْكَ مِنّىِ السَّلامُ هذا جَدّي رَسُولُ الله يَقْرَؤُك السَّلام وَ يَقوُلُ عَجّلِ الْقُدُومَ اِلَيْنا
.5

پس حضرت سيدالشهداء (عليه‌السلام) بالاى سر فرزندشان آمدند و به روايت سيد بن طاوس صورت بر صورت ايشان نهادند و فرمودند خدا بكشد جماعتى را كه تو را كشتند، چه چيز ايشان را جرى كرده كه از خدا و رسول نترسيدند و پرده حرمت رسول را چاك زدند. پس اشك از چشم‌هاى نازنينشان جارى شد و گفتند: اى فرزند! عَلَى الدُّنْيا بَعدَك الْعَفا؛ بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگانى دنيا.

شيخ مفيد (رحمة الله عليه) فرموده: حضرت زينب (عليهاالسلام) از سراپرده بيرون آمدند و با حال اضطراب و سرعت به سوى نعش جناب على اكبر شتافتند و بر فرزند برادر ندبه مى‌كردند، تا خود را به آن جوان رساندند و بر روى او افكندند، حضرت سر خواهر را از روى جسد فرزند خويش بلند كردند و به خيمه‌اش برگرداندند و به جوانان هاشمى رو كردند و فرمودند: برادر خود را برداريد؛ پس جسد نازنين علي اكبر (عليه‌السلام) را از خاك برداشتند و در خيمه‌اى كه جلوي آن جنگ مى‌كردند گذاشتند.6

شهادت جناب قاسم بن الحسن بن على بن ابى طالب (عليهم‌السلام)

وقتي سيدالشهداء (عليه‌السلام) ديدند كه فرزند برادرشان عزم رفتن به ميدان كرده، دست به گردن قاسم انداختند و او را در بركشيدند و هر دو چنان گريه كردند كه روايت وارد شده حَتّى غُشِىَ عَلَيْهِما.

پس قاسم بن الحسن به زبان ابتهال و ضراعت، از امام اجازه مبارزه گرفتند، حضرت اجازه ندادند، پس قاسم گريه كرد و دست و پاى عموي خود را بوسيد تا اجازه دادند، پس جناب قاسم (عليه‌السلام) به ميدان آمدند، در حالى‌كه اشكشان به صورت جارى بود و مى‌فرمودند:
اِنْ تُنْكرُونى فَاَنَا اْبنُ اْلحَسَنِ      سِبْطِ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى اْلمؤتَمَنِ

هذا حُسَيْنٌ كَالاَْسيِر اْلمُرْتَهَنِ    بَيْنَ اُناسٍ لا سُقُوا صَوْبَ الْمَزَنِ7

با اينكه سن كمي داشتند جنگ سختي كردند و سى و پنج تن از لشكر عمر سعد را به درك فرستادند. ناگهان شخصي شمشيرى بر فرق آن مظلوم زد و سر ايشان را شكافت. پس جناب قاسم به صورت بر روى زمين افتادند و فرياد زدند يا عمّاه! چون صداى جناب قاسم به گوش امام حسين (عليه‌السلام) رسيد، شتاب كردند و مانند عقابى كه از بلندى به زير آيد صف‌ها را شكافتند و مانند شيري غضبناك به لشكر حمله كردند تا به عمرو قاتل جناب قاسم رسيدند، پس تيغى حواله آن ملعون كردند، عمرو دست خود را سپر كرد، امام دست او را از مرفق جدا كردند. پس آن ملعون صيحه عظيمى زد. لشكر كوفه حمله كردند تا مگر عمرو را از چنگ امام (عليه‌السلام) بربايند، همين كه هجوم آوردند بدن او پا مال سُمّ اسبان گشت و كشته شد.

پس چون گرد و غبار معركه فرو نشست، ديدند امام (عليه‌السلام) بالاى سر قاسم است و ايشان در حال جان دادنند و پا به زمين مى‌كشند و امام مى‌فرمايند: به خدا سوگند كه بر عموي تو  دشوار است كه او را بخوانى و نتواند اجابتت كند و اگر اجابت كند نتواند ياريت كند و اگر ياريت كند به تو سودى نرسد، از رحمت خدا دور باشند جماعتى كه تو را كشتند. هذا يَوْمٌ وَ الله كَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ.

آنگاه قاسم را از خاك برداشتند و در بر كشيدند و سينه او را به سينه خود چسباندند و به سوى سراپرده حركت كردند در حالى‌كه پاهاى قاسم روي زمين كشيده مى‌شد. پس او را در ميان كشتگان اهل‌بيت در كنار على بن الحسين (عليه‌السلام) قرار دادند، آنگاه گفتند: بارالها، تو آگاهى كه اين جماعت ما را دعوت كردند كه ما را يارى كنند، ولي اكنون دست از ياري ما برداشته و با دشمن ما يار شدند، اى داور دادخواه! اين جماعت را نابود ساز و ايشان را هلاك كن و پراكنده گردان و يك تن از ايشان را باقى مگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ايشان مگردان.
آنگاه فرمودند: اى عموزادگان من 8!صبر نمائيد، اى اهل‌بيت من، شكيبائى كنيد و بدانيد بعد از اين روز، خوارى و خذلان هرگز نخواهيد ديد.9

شهادت اولاد اميرالمؤمنين (عليه‌السلام)

جناب ابوالفضل العباس (عليه‌السلام) چون ديدند كه بسيارى از اهل‌بيت شهيد شدند به برادران خود عبدالله و جعفر و عثمان فرزندان اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) از ام‌البنين (عليهالسلام) رو كردند و فرمودند:
تَقَدَّموُا بِنَفسى اَنْتُمْ فَحاموُا عَنْ سَيِّدِكُمْ حَتّى تَموُتوُا دُو نَهُفَتَقَدَّموُا جَميعاً فَصارُوا اَمامَ اْلحُسَيْنِ (عليه‌السلام) يَقُونَهُمْ بِوُجُوهِهِمْ وَ نُحُورِهِمْ: اى برادران من! جان من فداى شماها باشد، پيش برويد در جلو سيد و آقايتان و خود را سپر كنيد و آقاى خود را حمايت كنيد و از جاى خود حركت نكنيد تا تمامى در مقابل او كشته گرديد.
برادران جناب ابوالفضل (عليه‌السلام) اطاعت فرمايش برادر خود كردند و همگي در پيش روى امام حسين (عليه‌السلام) ايستادند و جان خود را فداي جان آن بزرگوار نمودند، و هر تير و نيزه و شمشير كه مى‌آمد به صورت و گلوى خويش خريدند.10

البته در مقاتل ديگر آمده:

عبدالله بن على (عليه‌السلام) كه بيست و پنج سال داشتند11، بر برادرانشان تقدم جستند و رجز خواندند:
اَنا ابْنُ ذى النَّجْدَةِ و الاِفضالِ      ذاكَ علىُّ الخَيْر ذُوالْفِعالِ
سَيْفُ رسولِ الله ذوالنِّكالِ         فى كلِّ يَوْمٍ ظاهِرُ الاَهوالِ12

پس از آن جعفر بن على (عليه‌السلام) به ميدان آمدند و رجز خواندند :
اِنّى اَنا جَعْفَرُ ذُوالْمَعالى           ابْنُ عَلِىّ الخَيْرِ ذُوالنَّوالِ

حَسْبى بعَمّى جَعْفَر وَ الْخالِ     اَحْمي حُسَيْناً ذِى النَّدىَ الْمِفْضالِ13

خولى اصبحى به ايشان حمله كرد و ايشان را شهيد نمود.14

پس عثمان بن على (عليه‌السلام) به ميدان رفتند و گفتند :
اِنى اَنَا عُثْمانُ ذُوالْمَفاخِرِ          شَيْخى عَلِىُّ ذُوالْفِعالِ الطّاهِرِ
هذا حُسَيْنٌ سَيّدُ الاخايِرِ           وَ سَيّدُ الصّغارِ وَ الاكابِرِ15

و جنگ كرد تا خولى اصبحى تيرى بر پهلوى ايشان زد و ايشان را از اسب به زمين افكند، پس مردى از بنى دارم بر ايشان تاخت و ايشان را شهيد كرد و سر مباركشان را از تن جدا كرد.
نقل شده كه سن شريفشان در آن روز بيست و يك سال بود و وقتى متولد شد، اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) فرمودند: كه او را به نام برادر خود عثمان بن مَظْعون نام نهادم
.

شهادت حضرت ابوالفضل‌العباس (عليه‌السلام)

حضرت عباس (عليه‌السلام) بزرگترين پسر ام‌البنين (عليهاالسلام) و پسر چهارم اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) بودند. كنيه‌ي ايشان ابوالفضل و ملقب به سقا
بودند16 و صاحب لواى امام حسين (عليه‌السلام) در روز عاشورا هستند، و به خاطر جمال زيبايي كه داشتند ايشان را قمر بني هاشم مي‌خواندند.

چون ابالفضل العباس تنهائى برادر خود را ديدند به خدمت برادر آمده عرض كردند: اى برادر! آيا اجازه مى‌دهيد جان خود را فداى شما گردانم؟ حضرت از شنيدن سخن جانسوز ايشان گريه‌ي سختى نمودند، و فرمودند: اى برادر! تو صاحب لواى منى، اگر تو نماني كسي با من نمي‌ماند. حضرت ابوالفضل (عليه‌السلام) عرض كردند: سينه‌ام تنگ شده و از زندگانى دنيا سير شده‌ام و اراده كرده‌ام كه از اين جماعت منافقين خونخواهى خود كنم.

امام فرمودند: حالا كه عازم سفر آخرت گرديده‌اى‌، پس براى اين كودكان كمى آب طلب كن. حضرت عباس (عليه‌السلام) حركت فرمودند و در برابر صفوف لشكر ايستادند و آنها را موعظه و نصيحت كردند. كلمات آن بزرگوار اصلاً در قلب آن سنگدلان اثر نكرد.

حضرت عباس (عليه‌السلام) به خدمت برادر شتافتند و آنچه از لشكر ديدند به عرض برادر رساندند. پس كودكان نداى العَطَش العَطَش بلند كردند، جناب عباس (عليه‌السلام) بى‌تابانه سوار اسب شدند و نيزه بر دست گرفتند و مَشكى برداشتند و به سمت فرات رفتند، شايد آبى به دست آورند. چهار هزار تن كه موكل بر شريعه فرات بودند اطراف ايشان را احاطه كردند و تيرها به چله كمان نهادند و به سمت ايشان انداختند، حضرت عباس (عليه‌السلام) بر آنها حمله كردند و رجز خواندند:

لا اَرْهَبُ الْمَوْتَ اِذِ الْمَوْتُ زَقَا17         حَتّى اُوارى فى الْمصاليتِ18 لِقا
نَفْسى لِنَفْس الْمُصْطَفَى الطُّهْروَقا    انّى اَنَا الْعبّاس اَغْدُوا بِالسَّقا

 

 

 

و لا اَخافُ الشَّرَ يوْمَ الْمُلْتقى19 

از هر طرف كه حمله مى‌كردند لشكر را متفرق مى‌ساختند تا آنكه به روايتى هشتاد تن را به هلاكت رساندند، پس وارد شريعه شدند و خود را به آب فرات رساندند. سخت تشنه بودند، پس كفى از آب برداشتند ولي تشنگى سيدالشهداء (عليه‌السلام) و اهل‌بيت ايشان را به ياد آوردند و آب را از كف ريختند. سپس مشك را پر از آب كردند و بر كتف راست خود انداختند و از شريعه بيرون رفتند تا خود را به لشكرگاه برادر برسانند.

لشكر عمر سعد راه ايشان را بستند و از هر طرف ايشان را احاطه كردند. آن حضرت به آن منافقان حمله مى‌كردند و جلو مي‌‌رفتند. ناگاه نوفل الا زرق و به روايتى زيدبن ورقاء كه پشت نخلي كمين كرده بود، بيرون آمد و به كمك حكيم بن طفيل شمشيري به آن حضرت زد. شمشير بر دست راست آن حضرت رسيد و از تن جدا گرديد، حضرت ابوالفضل (عليه‌السلام) مشك را به دوش چپ افكندند و تيغ را به دست چپ دادند و بر دشمنان حمله كردند و اين رجز را خواندند:

والله اِنْ قَطَعْتُمُ يَمينى              اِنّى اُحامى اَبَداً عَنْ دينى
و عَنْ اِمامٍ صادِقِ اليَقين           نَجْلِ النَّبِىّ الطّاهِرِ الاَمينِ

پس جنگيدند تا ضعف بر ايشان عارض شد، ديگر باره نوفل و به روايتى حكيم بن طفيل لعين از كمين نخله بيرون آمد و دست چپشان ‍ را قطع كرد، جناب عباس (عليه‌السلام) اين رجز خواندند :
يانَفْسُ لا تَخْشَي منَ الْكُفّارِ      و اَبْشِرى بِرَحْمَةِ الْجَبّارِ
مع النَّبِىّ السَّيّدِ الْمخْتارِ           قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيهِمْ يَسارى

 

 

 

فَاَصْلِهِمْ يا رَبِّ حَرَّ النّارِ20 

و مشك را به دندان گرفتند و تلاش كردند آب را به خيمه‌ها برسانند كه ناگاه تيرى بر مشك آب آمد و آب آن ريخت و تير ديگر بر سينه‌شان رسيد و از اسب افتادند و به روايت مناقب21 ملعونى عمودى از آهن بر فرق مباركشان زد كه به زمين افتادند. پس فرياد زدند كه اى برادر، مرا درياب.

چون جناب امام حسين (عليه‌السلام) صداى حضرت ابالفضل (عليه‌السلام) را شنيدند، خود را به ايشان رساندند. ديدند ايشان پاره پاره تن كنار فرات افتادند در حالي كه دستهايشان قطع شده. پس بگريستند و فرمودند: اَلا نَ اِنْكَسَرَ ظَهْرى و قَلَّتْ حيلَتى. اكنون پشت من شكست و تدبير و چاره من گسسته گشت.

و به روايتى اين اشعار را فرمودند:

تَعَدَّيْتُمُ يا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْيِكُمْ         وَ خالَفْتُمُوا دينَ النَّبِىِّ مُحَمَّدٍ
اَما كانَ خَيْرُ الرُّسُلِ وَصّاكُمُ بنا    اَما نَحْنُ مِنْ نَسْلِ النَّبِىّ الْمُسَدَّدِ
اَماكانَتِ الزَّهراءُ اُمِّىَ دُونَكُمْ       اَما كانَ مِنْ خَيْرِ الْبَريَّةِ اَحْمَدُ
لُعِنْتُم وَ اُخْزيتُمْ بِماقَدْ جَنَيْتُمُ      فَسَوْفَ تُلاقُوا حرَّ نارٍ تُوَقَّدُ22

 

 

در حديثى از امام سجاد (عليه‌السلام) است كه فرمودند: خدا رحمت كند عمويم عباس را كه برادر را بر خود ايثار كرد و جان شريفش را فداى او نمود تا آنكه در يارى او دو دستش را قطع كردند و حق تعالى در عوض دو دست او دو بال به او عنايت فرمود كه با آن دو بال با فرشتگان در بهشت پرواز مى‌كند و از براى عباس (عليه‌السلام) در نزد خداوند منزلتى است در روز قيامت كه مغبوط جميع شهداء است و جميع شهداء را آرزوى مقام اوست.23
نقل شده كه حضرت عباس (عليه‌السلام) در وقت شهادت سى و چهار ساله بودند.





پي‌نوشت‌ها:


1- آل عمران/ 33 و 34.
2- ارشاد: شيخ مفيد، ج 2، ص 106، با مختصر تفاوت.

3- بحار الانوار: ج 45، ص 43.
4- بحار الانوار: ج 45، ص 43.
5- مقاتل‌الطالبيين: ص 116.
6- ارشاد: شيخ مفيد، ج 2، ص 107.
7- بحار الانوار: ج 45، ص34.
8- عمو زادگان آن حضرت اولاد عقيل و مسلم و اولاد جعفر و عبدالله بن جعفر است (شيخ عباس قمى رحمة الله عليه)
9-
بحار الانوار: ج 45، ص 35 - 36.
10- اخبار الطوال: دينورى، ص 257
11- مقاتل‌الطالبيين: ص 88
.
12- بحار الانوار: ج 45، ص 38.
13- بحار الانوار: ج 45، ص 38.
14- مقاتل الطالبيين: ص 88.
15- مناقب: ابن شهر آشوب، ج 4، ص 116.

16- قال ابراهيم بن محمّد البيهقى احد اَعلام القرن الثالث فى كتاب المحاسن والمساوى عند ذكر نزول الحسين (عليه‌السلام) و اصحابه بِكربلا ما لفظه: فنزلوا و بينهم و بين الماء يسيرُ قال فأراد الحسين (عليه‌السلام) و اصحابه الماء فحالُوا بينهم و بينه فقال له شمرذى الجوشن لاتشربون ابدا حتّى تشربون من الحميم، فقال العباس بن على (عليه‌السلام) للحسين (عليه‌السلام): اَلَسْنا عَلَى الْحقّ؟ قال: نَعَم! فحمل عليهم فكشفهم عن الماء حتى شربو و استقوا. (شيخ عباس قمى رحمة الله عليه)
17- زقا: اى صاح تزعم العرب ان للموت طائر اًيصيح و يسمّونه الهامه و يقولون اذا قتل الانسان ولم يوخذ بثاره زقت هامته حتّى يثار. (شيخ عباس قمّى رحمة الله عليه)
18-والمصاليت: جمع مصلاة و هو الرجل المتشمّر قمى (رحمة الله عليه) سيف مصلّت: شمشير كشيده.
19- بحارالانوار: ج 45، ص 40.
20- بحار الانوار: ج 45، ص 40 و 41.
21- مناقب: ابن شهر آشوب، ج 4، ص 117.
22- بحار الانوار: ج 45، ص 41.
23- امالى شيخ صدوق: ص 548، مجلس 70، حديث 731.



 
عکس روز
 

 
 
نوا
 

Salavate emam reza

 
 
ورود اعضاء
   
 
اخبار قرآني
 
 
  موسسه فرهنگی قرآن وعترت ثامن‌الائمه علیه السلام در نوزدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن و عترت اصفهان
  حضور پسران ودختران نسیم رحمت در جشن انقلاب و راهپیمایی ۲۲ بهمن ماه سال 1402
  مراسم آیین نمادین زنگ انقلاب به مناسبت دهه فجر
  جشن عبادت دانش آموزان سوم دبستان دخترانه نسیم رحمت
  حضور خادمان امام رضا در دبستان و پیش دبستانی پسرانه نسیم رحمت
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی
  برگزاری همایش اساتید، مربیان و معلمین موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیهم السلام و نسیم رحمت رضوی
  برگزاری محفل انس با قرآن کریم در شهر افوس با همکاری مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام
  به وقت کلاس رباتیک
  مراسم تجلیل از رتبه اول مسابقات بین المللی کشور کرواسی و رتبه اول مسابقات تلویزیونی کشوری اسراء
 
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد