:جستجو
مراکز قرآنی
منتخبين مراكز قرآني
تفسیر نور
تواشیح
پرتال ثامن الائمه
زمان
 

جمعه 28 مهر 1402

 
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : آن كس كه در عيب خود بنگرد از عيب جويي ديگران باز خواهد ماند .
 
 




زندگي‌نامه معصومين‌ (عليهم‌السلام)/ حضرت علي (عليه‌السلام)/ قسمت هشتم


شهادت حضرت محمد (صلي الله عليه و آله)

پیامبر (صلي الله عليه و آله) اضافه بر معرفی‌های مکرر در طول مدت رسالت، و اضافه بر آنکه در هر فرصتی مقام اهل‌بیت و علاقه و احترام خویش نسبت به فاطمه (عليهاالسلام) و فرزندان او، و نیز مقام علمی و سبقت ایمان و فضایل علی (علیه‌السلام) را گوشزد می‌کردند1، و اضافه بر تعیین و نصب و معرفی رسمی آن گرامی در غدیرخم به عنوان امام و جانشین پس از خود، در همین ایام کوتاه پس از غدیر نیز به وسایل گوناگون امّت را به پیروی از خاندان پاک خویش تشویق می‌فرمودند، چنانکه در موارد مختلف و نیز در آخرین خطبه‌ای که برای مردم در مسجد بیان فرمودند صریحاً اعلام داشتند: «إنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلیْنِ، کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی أَهْلَ بَیْتی، ما إنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا اَبَداً: همانا من دو یادگار گران‌بها در میان شما باقی می‌گذارم، کتاب خدا، و خانواده‌ی خودم را که اگر به این دو تمسک جوئید هرگز گمراه نخواهید شد2

و نیز برای جلوگیری از کارشکنی منافقانی که پیامبر (صلي الله عليه و آله) می‌دانستند با حکومت و امامت علی (علیه‌السلام) مخالفند و علیه او توطئه می‌کنند، سپاهی به فرماندهی جوانی به نام «اسامة بن زید» تعیین فرمودند که به سوی موته در شام بروند. در سپاه اسامه، مهاجرین و انصار، و از جمله ابوبکر و عمر و ابوعبیده جرّاح و دیگران بودند، و پیامبر (صلي الله عليه و آله) برای حرکت این سپاه بسیار تأکید می‌فرمودند، حتی اسامه پرسید: اجازه می‌فرمایید ما باشیم تا خداوند شما را شفا عنایت فرماید؟

پیامبر فرمودند: از شهر خارج شوید و با نام خدا حرکت کنید!
و نیز با تأکید می فرمودن:
لَعَنَ اللهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَیْشِ اُسامَةَ: خدا لعنت کند هرکس را که از سپاه اسامه جدا شود و آن را ترک کند»،3 در عین حال ابوبکر و عمر لشکر اسامه را ترک کرده و به مدینه بازگشتند!
 

عبدالله بن عباس می‌گوید: رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در بستر وفات به شدت گریست چنانکه اشکش محاسن مبارک او را تر کرد، به او عرض کردند: ای رسول خدا برای چه گریه می‌کنی؟
فرمودند: برای ذریّه و فرزندان خود و آنچه شریران امّتم پس از من نسبت به آنان مرتکب می‌شوند می‌گریم! گویا فاطمه را می‌بینم که پس از من مورد ظلم و ستم واقع شده و فریاد می‌زند آه پدرجان و هیچ‌کس او را یاری نمی‌کند.
فاطمه (عليهاالسلام) این موضوع را شنیدند و به گریه در آمدند؛ پیامبر (صلي الله عليه و آله) فرمودند: دخترم گریه نکن.
عرض کردند: برای آنچه پس از شما بر سرم بیاورند گریه نمی‌کنم، بلکه برای فراق و دوری شما می‌گریم.
فرمودند: مژده باد تو را ای دختر محمّد که زود به من خواهی پیوست، و تو اوّلین نفر از اهل‌بیت منی که به من ملحق خواهی شد.4

در 28 صفر سال 11 هجرت پيامبر بر اثر زهري كه خورده بودند به شهادت رسيدند و در نیمه شب اول ربیع بدن مطهر رسول الله (صلی الله علیه و آله) را امیرالمومنین علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) دفن فرمودند.5

مصیبت و فاجعه‌ي رحلت پیامبر (صلی الله عليه و آله) از یک طرف و بی‌احترامی به آن حضرت و توجه نداشتن مردم به غسل و کفن و دفن حضرت از طرف دیگر، داغ‌هایی بود که بر دل مبارک امیرالمومنین (علیه‌السلام)6 سنگینی می‌کرد، چنانچه با یاد تلخ آن روزها فرموده‌اند: "آیا بدن شریف پیامبر (صلی الله علیه آله) را رها می‌کردم و او را دفن ننموده برای خلافت و سلطنت بعد از او نزاع می‌کردم"؟7

شیخ مفید می‌فرماید: "اکثر مردم در دفن پیامبر (صلی الله علیه و آله) حاضر نشدند، و نماز بر آن حضرت نخواندند، چه اینکه بین انصار و مهاجرین مشاجره در امر خلافت بود. اعمش می‌گوید: پیامبرشان از دنیا رفت مردم هم و غمی نداشتند جز آنکه عده‌ای بگویند:"امیر از ماست" و طایفه‌ي دیگری بگویند: "امیر از ماست".8

هنگام رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) مغیره خطاب به ابوبکر و عمر گفت: اگر بعداً با مردم کاری دارید آنها را دریابید. لذا ابوبکر و عمر هنگام دفن پیامبر (صلی الله علیه و آله) حاضر نبودند، بلکه میان دیگران بودند که در سقیفه برای خود امیر انتخاب می‌کردند، و قبل از آنکه کنار بدن حضرت حاضر شوند، بدن مطهر دفن شد.9

عبدالله بن حسن می‌گوید: به خدا قسم ابوبکر و عمر بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نماز نخواندند، و سه روز بدن مبارک آن حضرت دفن نشد، ولی با این همه اهل سقیفه مشغول کار خود بودند.10

حضرت باقر (علیه‌السلام) می‌فرمایند: مردم روز دوشنبه و شب سه شنبه را بر بدن آن حضرت نماز می‌خواندند, و عموم مردم حتی خواص و نزدیکان حضرت بر بدن مبارک نماز خواندند، اما هیچ‌یک از اهل سقیفه بر غسل و کفن و دفن حضرت حاضر نشدند. امیرالمومنین (علیه‌السلام) بریده اسلمی را برای خبر دادن نزد آنان فرستاد، ولی اعتنایی نکردند و بعد از دفن آن حضرت بیعت آنان هم تمام شد.11

سقيفه بني ساعده و غصب خلافت اميرالمؤمنين (علیه‌السلام)

هفتاد روز از واقعه‌ي غدير  و بيعت همگاني با اميرالمؤمنين به عنوان خليفه‌ي بعد از رسول الله مي‌گذشت، قاعدتاً مى‌‏بايست امام علي (عليه‌السلام) پس از درگذشت پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله) خليفه‌‌ي مسلمين باشد! چه زود مردمان عهد و پيمان خود با خدا و رسول را فراموش كردند!!!

در حينى كه على (عليه‌السلام) و چند تن از بنى‏‌هاشم مشغول غسل و دفن پيكر مطهر پيغمبر بودند، تنى چند از مسلمين انصار و مهاجر در يكى از محله‏‌هاى مدينه در سايبان باغى كه متعلق به خانواده‌ي بنى‌ساعده بود، اجتماع كردند، شايد اين محل كه از آنروز مسير تاريخ جامعه مسلمين را عوض نمود تا آن موقع چندان اهميتى نداشته است.
سقيفه‌ي بني‌ساعده در ناحيه‌ي شمال (غربي) مسجد النبي و با فاصله‌اي كمتر از يك كيلومتر از خانه حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) قرار داشت. اين سايبان جمعيتي كمتر از يكصد نفر را در خود جاي مي‌داد. آنجا محل اجتماع انصار (مردم مدينه از جمله اوس و خزرج) بود.12


از رجال مشهور و سرشناس كه در اين اجتماع حضور داشتند مي‌توان اشخاص زير را نام برد:
ابوبكر، عمر، ابو عبيده، عبد الرحمن بن عوف، سعد بن عباده، ثابت بن قيس، عثمان بن عفان، حارث بن هشام، حسان بن ثابت، بشر بن سعد، حباب بن منذر، مغيرة بن شعبه، اسيد بن خضير.


ثابت بن قيس كه از خطباى انصار بود سعد بن عباده و چند نفر از اشراف دو قبيله‌ي اوس و خزرج را برداشته و به اتفاق آنها رو به سوى سقيفه‌ي بنى‌ساعده نهاد و در آنجا ميان دو طائفه‌ي مزبور در موضوع انتخاب خليفه اختلاف افتاد و اين اختلاف به نفع مهاجرين تمام گرديد.

از طرف ديگر يكى از مهاجرين اجتماع انصار را به عمر خبر داد و عمر هم فوراً خود را به ابوبكر رسانيد و او را از اين موضوع آگاه نمود، ابوبكر نيز چند نفر را پيش ابوعبيده فرستاد تا او را نيز از اين جريان باخبر سازند و بالاخره اين سه تن با عده‌ي ديگرى از مهاجرين به سقيفه شتافته و در حالي‌كه گروه انصار سعد بن ‏عباده را به رسم جاهليت مى‏‌ستودند بر آنها وارد شدند.13

پس از حضور اين عده ثابت بن قيس به پاخاست و گروه مهاجرين را مخاطب ساخته و گفت:

اكنون پيغمبر ما كه بهترين پيغمبران و رحمت خدا بود از ميان ما رفته است و البته براى ماست كه خليفه‏‌اى براى خود انتخاب كنيم و اين خليفه هم بايد از انصار باشد، زيرا انصار از جهت خدمتگزارى پيغمبر (صلى الله عليه و آله) مقدم بر مهاجرين مي‌باشند. چنانكه آن حضرت ابتداء در مكه بوده و شما مهاجرين با اينكه معجزات و كرامات او را ديديد در صدد ايذاء و آزار او بر آمديد تا آن بزرگوار مجبور گرديد كه مهاجرت نمايد و به محض ورود به مدينه، ما گروه انصار از او حمايت نموده و مقدمش را گرامى شمرديم و در اينكه شهر و خانه‌ي خودمان را در اختيار مهاجرين گذاشتيم قرآن مجيد ناطق مي‌باشد، اگر شما در مقابل اين استدلال ما حجتى داريد بازگوئيد و اِلا بر اين فضائل و فداكارى‏‌هاى ما سر فرود آوريد و حاضر نشويد كه رشته‌ي اتحاد و وحدت ما گسيخته شود.


عمر كه از شنيدن اين سخنان سخت بر آشفته بود به پاخاست تا جواب او را بدهد، ولى ابوبكر مانع شد و خود به جواب‌گوئى خطيب انصار پرداخت و چنين گفت:
اى پسر قيس، خدا تو را رحمت كند هر چه كه گفتى عين حقيقت است و ما نيز اظهارات شما را قبول داريم ولى اندكى نيز بر فضائل مهاجرين گوش داريد و سخنانى را كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله) درباره‌ي ما گفته است بياد آريد، اگر شما ما را پناه داديد ما نيز به خاطر پيغمبر و دين خدا از خانه و زندگى خود دست كشيده و به شهر شما مهاجرت نموديم، خداوند در كتاب خود ما را سر بلند ساخته و اين آيه هم درباره‌ي ما نازل شده است:
لِلْفُقَرَاء الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيارِهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللهِ وَ رِضْوَاناً وَ يَنصُرُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ: يعنى اين مسكينان مهاجر كه از مكان و مال خود به خاطر به دست آوردن فضل و رضاى خدا اخراج شده و خدا و رسولش را كمك كردند ايشان راستگويانند.

بنابر اين خداوند نيز چنين مقدر فرموده است كه شما هم تابع ما باشيد و گذشته از اين عرب هم به غير از قريش به كس ديگرى گردن نمى‌‏نهد و خود پيغمبر (صلى الله عليه و آله) نيز همه را به اطاعت قريش امر كرده و فرموده است: الائمة من قريش14 (اين حديث هر چند متن و سند آن داراي اعتبار نبود امّا انصار را ساكت كرد.) و من در حالي‌كه شما را به اطاعت از قريش دعوت مي‌كنم مقصود و غرضى ندارم و خلافت را براى خود نمى‌‏خواهم بلكه به مصلحت كلى مسلمين صحبت مي‌كنم و اينك عمر و ابوعبيدة حاضرند و شما با يكى از اين دو تن بيعت كنيد.

ثابت بن قيس چون اين سخنان بشنيد براى بار دوم مهاجرين را مخاطب ساخته و گفت: آيا با نظر ابوبكر درباره‌ي بيعت با آن دو نفر (عمر و ابو عبيده) موافقيد يا فقط خود ابوبكر را براى خلافت انتخاب مي‌كنيد؟
مهاجرين يك صدا گفتند هر چه ابوبكر صديق بگويد و هر نظرى داشته باشد ما قبول داريم.

ثابت بن قيس از اين گفتار آنان استفاده كرده و گفت: شما مي‌گوئيد پيغمبر (صلى الله عليه و آله) ابوبكر را براى مسلمين خليفه كرده و او را در روزهاى بيمارى خود جهت اداى نماز به مسجد فرستاده است. در اين‌صورت ابوبكر به چه مجوز شرعى سر از دستور پيغمبر (صلى الله عليه و آله) پيچيده و مسند خلافت را به عمر و ابوعبيده واگذار مي‌كند؟ و اگر پيغمبر خليفه‌‏اى تعيين نكرده است، چرا نسبت دروغ به آن حضرت روا مي‌داريد؟ ثابت بن قيس با اين چند كلمه پاسخ دندان‌شكنى به ابوبكر داد و زير بار حرف مهاجرين نرفت و انصار نيز از سخنان او بيش از بيش به هيجان آمده و در مورد عقيده‌‌ي خود اصرار و پافشارى كردند.

در اين حال حباب بن منذر كه از طايفه‌ي انصار بود به پاخاست و گفت: خدمات انصار براى همه روشن است و احتياج به توصيف و توضيح ندارد و اگر مهاجرين ما را قبول ندارند ما نيز پيروى از آنان نكنيم، در اين‌صورت مِنا اَمير وَ مِنْكُمْ اَمير (اميرى از ما و اميرى از شما باشد) سعد بن عباده (رئيس طايفه خزرج) بانگ زد كه وجود دو امير در يك دين و يك حكومت نا‌معقول و بى‌منطق است و از اينجا اختلاف دو قبيله‌ي انصار (اوس و خزرج) ظاهر شد و قبيله‌ي اوس مخصوصاً بشر بن سعد براى اينكه امارت سعد بن عباده عملى نشود با مهاجرين موافقت كردند، ولى طايفه‌ي خزرج هم به زودى تسليم نشدند، در نتيجه سر و صدا بالا گرفت و دست‌ها به سوى قبضه‌ي شمشير دراز شد و چيزى نمانده بود كه فتنه‌ي بزرگى بر پا شود. اسيد بن خضير هم كه رئيس طايفه‌ي اوس بود با خزرج قطع رابطه نمود.

عمر از اين اختلاف انصار استفاده كرد و آنها را مخاطب ساخته و گفت همان‌گونه كه بشر بن سعد و اسيد بن خضير موافقت كردند امر خلافت بايد فقط در قريش باشد تا قبائل مختلفه‌ي عرب امتثال كنند و سخن حباب بن منذر نيز در مورد انتخاب دو امير اصلاً صحيح نيست و جز فتنه و فساد نتيجه‏‌اى نخواهد داشت پس خوبست همه‌ي شما اطاعت از مهاجرين كنيد تا فتنه و آشوب ايجاد نشده و مسلمين هم راه وحدت و اتحاد را بپيمايند.

عمر مجدداً از فضيلت مهاجرين سخن گفت و انصار را بين خوف و رجاء مخاطب ساخته و نصيحت كرد و دست ابوبكر را گرفته و گفت اى مردم اين است يار غار و صاحب اسرار رسول خدا براى بيعت به اين شخص سبقت بگيريد و رضاى خدا و رسول را به دست آوريد!!!15


عده‌‏اى از انصار نيز با عمر هم عقيده شده و به قوم خود گفتند عمر از روى انصاف سخن گفت و مخالفت با گفتار او شايسته نيست. در اين‌حال انصار يقين كردند كه طاير اقبال از بالاى سر آنها پرواز كرده و بر فرق مهاجرين سايه افكنده است زيرا بيشتر قوم با مهاجرين در امر بيعت هماهنگ گشته بودند.
بالاخره عمر درنگ را جائز نديد و به پاخاست و دست ابوبكر را گرفت و گفت حالا كه مسلمانان به خلافت تو راضى هستند دست خود را به من بده تا بيعت كنم، ابوبكر هم تعارفى به عمر كرد، ولى عمر پيش‌دستى نمود و با ابوبكر بيعت كرد. قبيله‌ي اوس هم علي‌رغم طايفه‌ي خزرج با عمر همكارى كرده و با ابوبكر بيعت نمودند و به اين ترتيب قضيه به نفع ابوبكر خاتمه يافت.16

بالاخره در حالي‌که هنوز جسد مطهر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دفن نشده بود به هر شکل ممکن از مردم برای ابوبکر بيعت گرفتند. زبير ابن بکار مورخ اهل‌سنت می نويسد:
فلما بويع ابوبکر اقبلت الجماعه التی بايعته تزفه زفاٌ الی المسجد رسول الله (صلي الله عليه و آله): چون بيعت با ابوبکر انجام شد، ابوبکر را با هلهله و شادی به مسجد رسول الله (صلي الله عليه و آله) آوردند.17

به راستی که وای به حال کسانی که هنوز آب غسل پيکر پيامبرشان خشک نشده فرياد هلهله و شاديشان به آسمان می‌رود.

عمر پس از خروج از سقيفه نيز هم‌چنان در كوچه و بازار مردم را به مسجد مي‌فرستاد تا با ابوبكر بيعت نمايند مردم بى‌خبر هم دسته دسته رو به سوى ابوبكر نهاده و با او بيعت مي‌كردند.

پس از آن ابوبكر در مسجد به منبر رفت و گفت: اى مردم خلافت من بر شما دليل فضيلت من بر شما نيست بلكه من مهتر شما هستم نه بهتر شما. در هر كارى از شما مشورت و كمك مي‌خواهم و طبق سنت پيغمبر (صلى الله عليه و آله) رفتار مي‌كنم. اگر ملاحظه كرديد كه من از طريق انصاف منحرف گشتم شما مي‌توانيد از من كناره گرفته و با ديگرى بيعت كنيد و اگر هم به عدالت و انصاف رفتار كردم پشتيبان من باشيد. مرا با پیغمبر مقایسه نکنید چرا که من شیطانی دارم که گاهی اوقات مرا در برمیگیرد.

بنابراين آن اجماع امت كه پيروان تسنن بر آن تكيه كرده و خلافت ابوبكر را نتيجه‌ي شورا و سير تاريخ مي‌دانند، به اين ترتيب تشكيل يافت يعنى شورائى كه در مدينه طايفه‌ي خزرج و بنى‌هاشم و عده‌‏اى از اصحاب پيغمبر مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و خزيمة بن ثابت (ذو الشهادتين) و سهل بن حنيف و عثمان بن حنيف و ابو ايوب انصارى و ديگران در آن دخالت نداشتند و مسلمين ساير نقاط نيز مانند مكه و يمن و نجران و باديه‌‏هاى عربستان به كلى از آن بى‌خبر بودند.
مسعودى در مروج الذهب در حوادث پس از درگذشت پیامبر (صلى الله علیه و آله) مى‌نویسد: امام على (عليه‌السلام) و گروهى از شیعیان او در منزل وى نشستند و حاضر به بیعت با ابى‌بکر نشده و خواهان پیشوایى على (عليه‌السلام) بودند، پس ابوبکر نه به عنوان خلیفه‌ی منتخب مسلمانان، بلکه خلیفه‌ی انتصابی چند نفر و گروه کوچک به قدرت رسید. این سوال پیش می‌آید که این چه انتخاباتی است که هیچ‌یک از بنی‌هاشم و حتی نخبگان با سابقه و فداکار پیامبراسلام به کلی از ماجرا بی‌خبر باشند و مورد مشورت قرار نگیرند و حتی بیعت نکنند، و علی که جان پیامبر است (با توجه به آیه‌ي مباهله که در قرآن آمده) مورد مشورت قرار نگیرد.
 

با انتشار خبر بيعت سقيفه، افزون بر على (عليه‌السلام)، عباس، ابوسفيان و دست‌كم دوازده صحابه برجسته‌ي ديگر پيامبر به بيعت انجام شده اعتراض كردند. اگرچه ابوسفيان، پس از آنكه به على و عباس روى آورد و هيچ‌كدام پيشنهاد او را نپذيرفتند، به زودى تغيير عقيده داد و با خليفه‌ي اول بيعت كرد، اما اصحاب نامور پيامبر تا چند ماه بعد كه على (عليه‌السلام) بيعت با ابوبكر را ضرورى شمرد، هم‌چنان از بيعت امتناع كردند، كسانى مانند: سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن عمرو، ابى بن كعب، براء بن عازب، خالدبن سعيد العاص، ابوايوب انصارى، حذيفة بن يمان، خزيمة بن ثابت، ابوالهيثم بن تيهان، عثمان بن حنيف، سهل بن حنيف، بريدة بن خضيب اسلمى، ابوالطفيل. جز اين صحابه، تعدادى ديگر از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نيز در بيعت‌العامه سبقت نجستند و حضورى چشم‌گير از خود نشان ندادند. اينان تنها و مدتى بعد، حاضر به بيعت با ابوبكر شدند. تعدادى از مشهورترين اين صحابه به اين قرارند: زبير بن عوام، عبدالله بن عباس، فضل بن عباس، عتبة بن ابى لهب، ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب، عبدالله بن ابوسفيان بن حارث، حسان بن ثابت، حباب بن منذر، عبدالله بن مسعود و بشير بن سعد.18

يك روز پس از بيعت سقيفه، صحابه‌ي ثلاثه بر آن شدند تا با فراخواندن مسلمانان به مسجد پيامبر، بيعت چند نفره‌ي روز گذشته را به بيعت عام تبديل كنند. اين اقدام انجام شد، اما باز هم على (عليه‌السلام) كه به مسجد كشانده شده بود از بيعت امتناع كرد و خلافت را حق انكارناپذير خويش شمرد.19 به دنبال مقاومت على (عليه‌السلام)، فاطمه دختر پيامبر نيز در دفاع از حق اميرالمؤمنين على (عليه‌السلام) به پاخاست، اما تمام كوشش‌هاى وى نيز بى‌پاسخ ماند و يگانه دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) با بى‌مهرى، مورد اذيت و آزار قرار گرفت.

شرح كامل‌تر اين داستان را در قسمت بعد مي‌خوانيم.

 





پي‌نوشت‌ها:

 -1که نمونه‌های بسیار و گوناگون آن در کتب بزرگان شیعه و سنی متواتراً ذکر شده است.
 -2
غایة‌المرام ص 212، الغدیر ج 1 ص 55 - 9، عیون اخبار الرضا (عليه‌السلام) ج 1 ص 57 و ج 2 ص 30 - 31 ف مسند احمدبن جنبل ج 3 ص 17 (چاپ بیروت) – احتجاج طبرسی ص 90 جزء اوّل – کتاب سقیفه سلیم بن قیس ص 121

 -3
بحار ج 43 ص 156 – امالی طوسی ج 1 ص 191 – منتهی‌الآمال ص 164 و 165
.
4- طبقات ابن سعد: ج2 ص78. مسند احمد: ج6 ص274 ، 242 ، 62. سنن بیهقی: ج3 ص409 م السیرةالنبویة (ابن کثیر): ج4 ص538.
5- خصال: ص 372. اختصاص: ص171.
6- احتجاج: ص74.

7- ارشاد مفید: ج1 ص189.

8- تقریب‌المعارف: ص256.

9- المصنف: ص568 ،ج14. جامع الاحادیث: ج13 ص267.

10- تقریب‌المعارف: ص251
.
11- مناقب ابن شهرآشوب: ج1ص297. بحارالانوار: ج22 ص524.

 -12
حسني، علي اكبر، تاريخ تحليلي و سياسي اسلام از جاهليت تا عصر اموي، نشر فرهنگ، اول، 1373، ص319.

13
- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص142 مراجعه شود.
-14
حديث در مورد امامت دوازده امام است ربطى به خلافت ابوبكر ندارد.
-15
چنانكه در جريان غدير خم گذشت پيغمبر (صلى الله عليه و آله) رضاى خدا را در ولايت على (عليه‌السلام) فرموده بود نه در خلافت ابوبكر آنجا كه فرمود: الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و ولاية على بن ابيطالب بعدى و فاصله‌ي زمانى روز غدير تا روز سقيفه بيش از هفتاد روز نبود اما اصحاب سقيفه چه زود فراموش كردند!
16- تاريخ طبرى و غير آن.
17- الموفقيات: زبير ابن بکار، به نقل ابی الحديد: ج۶ ص ۱۹.
18- ر.ك: يعقوبى، همان، ج 1، ص 523 - 527.

 
19- مسعودى، مروج‌الذهب: ج 1، ص 657.
 


 
عکس روز
 

 
 
نوا
 

Salavate emam reza

 
 
ورود اعضاء
   
 
اخبار قرآني
 
 
  موسسه فرهنگی قرآن وعترت ثامن‌الائمه علیه السلام در نوزدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن و عترت اصفهان
  حضور پسران ودختران نسیم رحمت در جشن انقلاب و راهپیمایی ۲۲ بهمن ماه سال 1402
  مراسم آیین نمادین زنگ انقلاب به مناسبت دهه فجر
  جشن عبادت دانش آموزان سوم دبستان دخترانه نسیم رحمت
  حضور خادمان امام رضا در دبستان و پیش دبستانی پسرانه نسیم رحمت
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی
  برگزاری همایش اساتید، مربیان و معلمین موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیهم السلام و نسیم رحمت رضوی
  برگزاری محفل انس با قرآن کریم در شهر افوس با همکاری مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام
  به وقت کلاس رباتیک
  مراسم تجلیل از رتبه اول مسابقات بین المللی کشور کرواسی و رتبه اول مسابقات تلویزیونی کشوری اسراء
 
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد