زندگينامه معصومين (عليهمالسلام)/ حضرت علي (عليهالسلام)/ قسمت دوازدهم
علل سكوت اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام)
تسليم در برابر وصيت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله)
اميرمؤمنان (عليهالسلام) در تمام دوران زندگيشان، مطيع محض فرمانهاى الهى بوده و آنچه ايشان را به واكنش وامىداشت، فقط و فقط اوامر الهى بود و هرگز به خاطر تعصب، غضب و منافع شخصى از خود واكنش نشان نمىداد.ند
آن حضرت از جانب خدا و رسولش مأمور به صبر و شكيبائى در برابر اين مصيبتهاى عظيم بوده است و طبق همين فرمان بود كه دست به شمشير نبرد.
مرحوم سيد رضى الدين موسوى در كتاب شريف خصائصالائمه (عليهمالسلام) مىنويسد:
امام كاظم (عليهالسلام) مىفرمايند: از پدرم امام صادق (عليهالسلام) پرسيدم: پس از به هوش آمدن رسول خدا (صلى الله عليه و آله) چه اتفاق افتاد؟ فرمودند: زنها داخل شدند و صدا به گريه بلند كردند، مهاجرين و انصار جمع شده و اظهار غم و اندوه مىكردند.
علي (عليهالسلام) فرمودند: ناگهان مرا صدا زدند، وارد شدم و خودم را روى بدن پيغمبر انداختم، فرمودند:
برادرم، اين مردم مرا رها خواهند كرد و به دنياى خودشان مشغول خواهند شد، ولى تو را از رسيدگى به من باز ندارند، مثل تو در بين اين امت مثل كعبه است كه خدا آنرا نشانه قرار داده است تا از راههاى دور نزد آن بيايند... پس چون از دنيا رفتم و از آنچه به تو وصيت كردم فارغ شدى و بدنم را در قبر گذاشتي، در خانهات بنشين و قرآن را آنگونه كه دستور دادهام، بر اساس واجبات و احكام و ترتيب نزول جمعآورى كن، تو را به بردبارى در برابر آنچه كه از اين گروه به تو و فاطمه زهرا (سلام الله عليها) خواهد رسيد سفارش مىكنم، صبر كن تا بر من وارد شوي.1
در روايت ديگرى سليم بن قيس هلالى نقل مىكند:
پيامبر (صلى الله عليه و آله) به فاطمه و همسر او و دو پسرش نگاهى كردند و فرمودند: اى سلمان! خدا را شاهد مىگيرم افرادى كه با اينان بجنگند با من جنگيدهاند، افرادى كه با اينان روى صلح داشته باشند با من صلح كردهاند، بدانيد كه اينان در بهشت همراه منند.
سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله) نگاهى به علي (عليهالسلام) كردند و فرمودند: اى علي! تو به زودى پس از من، از قريش و متحد شدنشان عليه خودت و ستمشان سختى خواهى كشيد. اگر يارانى يافتى با آنان جهاد كن و به وسيلهي موافقينت با آنان بجنگ، و اگر كمك كار و ياورى نيافتى صبر كن و دست نگهدار و با دست خويش خود را به نابودى مينداز. تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى، هارون براى تو اسوهي خوبى است، به برادرش موسى گفت: إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِى وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي؛ اين قوم مرا ضعيف شمردند و نزديك بود مرا بكشند.2
همچنين در ادامهي روايت پيشين كه از سليم نقل شد، اميرمؤمنان (عليهالسلام) خطاب به عمر فرمود:
اى پسر صحّاك! اگر مقدرات خداوندى و پيمان و سفارش رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نبود، هر آينه مىفهميدى كه تو قدرت ورود به خانهي مرا نداري.3
شكوهي امام علي (عليهالسلام) از كمي ياران
اميرمؤمنان (عليهالسلام) دفاع نكردن صحابه (اعم از بنىهاشم و صحابه و انصار را) از اهلبيت و علت آنرا در بعضى خطبههاى خويش بيان کرده که به بعضى از آنها اشاره مىکنيم:
الف: استغاثهي امام علي (عليهالسلام) به درگاه حق
خدايا براى پيروزى بر قريش و يارانشان از تو كمك مىخواهم كه پيوند خويشاوندى مرا بريدند، و كار مرا دگرگون كردند و همگى براى مبارزه با من در حقى كه از همهي آنان سزاوارترم، متحد گرديدند و گفتند:
حق را اگر توانى بگير، و يا اگر تو را از حق محروم دارند، با غم و اندوه صبر كن و يا با حسرت بمير.
به اطرافم نگريستم، ديدم كه نه ياورى دارم، و نه كسى كه از من دفاع و حمايت مىكند، جز خانوادهام كه مايل نبودم جانشان به خطر افتد».4
ب: تظلّم و دادخواهي اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام)
بسيارى از روايتکنندگان نقل کردهاند که حضرت علي (عليهالسلام) پس از ماجراى سقيفه اظهار ناراحتى كردند و حق خود را خواسته و کمک طلبيدند و فرياد کشيدند؛ زيرا در نزد وى حاضر نشدند و بيعت نکردند. و ايشان در حاليکه رو به سوى قبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) کرده بودند، گفتند: "اى رسول خدا، اين قوم، مرا ناتوان يافتند و چيزى نمانده بود كه مرا بكشند" و فرمودند: واى جعفر من امروز جعفر ندارم؛ واى حمزه؛ من امروز حمزه ندارم!!!.5
همين مضامين در کتب شيعه نيز به وفور آمده است:
ج: بيعت تحميل شده با يادي از خويشان
اميرمؤمنان (عليهالسلام) فرمودند: نگاه کردم که نه کمک کارى دارم و نه يارى کنندهاي؛ پس خواستم که خاندان خود را از نابودى حفظ کنم؛ و اگر براى من پس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، عمويم حمزه و جعفر بودند با زور بيعت نمىکردم؛ وليکن من مبتلا به دو نفر تازه مسلمان شدم؛ عباس و عقيل؛ پس خواستم که خاندان خود را از نابودى حفظ کنم؛ چشم خود را با وجود خار (در آن) بستم و آب دهان را با وجود تيغ فرو بردم و بر چيزى تلختر از علقم (گياهى تلخ) صبر کردم؛ و بر چيزى درد آورتر از تيغ براى قلب، صبر نمودم.6
د: شكوهي اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) از كمي ياران
اشعث بن قيس كه از سخن حضرت علي (عليهالسلام) خشمگين بود، گفت: اى پسر ابوطالب! چرا هنگامى كه افرادى از تيم بن مرّة و بنى عدى بن كعب و پس از آنان بنو اميه با ابوبكر بيعت كردند، نجنگيدى و شمشير نزدى؟ و از هنگامى كه به عراق آمدهاى در هر سخن و خطبهاى كه با ما داشتهاى نبوده كه در پايان آن پيش از به زير آمدن از منبر نگويى كه: «به خدا سوگند! من از خود مردم به آنان سزاوارترم، از پگاه درگذشت رسول خدا هماره به من ستم شده است»؛ پس چرا در دفاع از حقت شمشير نزدى؟ !
اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) فرمودند: اى پسر قيس! گفتى و حال پاسخ را بشنو؛ اين ترس و فرار از مرگ نبود كه مرا از آن بازداشت، من بيش از هر كسى مىدانم كه آنچه نزد خداوند است برايم از دنيا و آنچه در آن است بهتر مىباشد؛ ولى آنچه مرا از شمشير كشيدن بازداشت وصيت و پيمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) با من بود. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مرا از آنچه امّت پس از حضرتش با من خواهند كرد خبر داده بود؛ بنابراين هنگامى كه كردار امت را با خود ديدم بيش از آنچه از پيش مىدانستم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به من گفته بود، نبود. گفتم: اى رسول خدا! آنك كه چنان شود چه وصيت و سفارشي به من داريد؟
فرمودند: اگر يارانى يافتى با آنان جهاد كن و اگر نيافتى دست نگهدار و خون خويش حفظ كن تا كه براى برپايى دين و كتاب خدا و سنت من يارانى بيابى.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مرا خبر دادند كه به زودى امّت مرا رها خواهند كرد و با فردى جز من بيعت خواهند نمود و جز مرا پيروى خواهند كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مرا خبر داد كه من نسبت به او مانند هارونم نسبت به موسى، و اندكى پس از حضرتش سرنوشت امّت همانند هارون و پيروانش و گوساله و گوسالهپرستان خواهد شد، آنك كه موسى به هارون گفت: اى هارون! چرا هنگامى كه ديدى گمراه شدند، از آنان جدا نشدى، آيا مىخواستى مرا نافرمانى كنى؟! «گفت: اى برادر! اين قوم مرا ناتوان ساختند و نزديك بود مرا بكشند» و گفت: اى برادر! مرا سرزنش مكن، ترسيدم كه بگويى ميان بنىاسرائيل جدائى انداختى و وصيتم را به كار نبستى! يعنى هنگامى كه موسى هارون را به جاى خود بر آنان گمارد، به وى فرمود اگر گمراه شدند و يارانى يافت با آنان جهاد كند و اگر نيافت دست نگهدارد و خون خويش را حفظ كند و پراكندهشان نسازد، و من ترسيدم كه برادرم رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به من چنين گويد كه: چرا ميان امت پراكندگى افكندى و وصيتم را به كار نبستى، به تو گفتم كه اگر يارانى نيافتى دست نگهدارى و خون خود و اهلبيت و پيروانت را حفظ كنى؟
پس از درگذشت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مردم به ابوبكر روى آوردند و با وى بيعت كردند، در حالىكه من سرگرم غسل و دفن رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بودم. سپس به قرآن پرداختم و با خود عهد بستم كه جز براى انجام نماز ردايى برنگيرم و پاى بيرون ننهم تا كه قرآن را در كتابى گرد آورم و چنين كردم، سپس فاطمه را برداشتم و دست پسرانم حسن و حسين را گرفتم و به خانهي يكايك مجاهدان بدر و پيشگامان در اسلام از مهاجران و انصار رفتم و آنان را دربارهي حقّم به خدا سوگند دادم و آنان را به يارى خويش فراخواندم، از همهي آنان تنها چهار نفر به دعوتم پاسخ دادند: سلمان، ابوذر، مقداد، و زبير. از خاندانم نيز كسى نبود تا از من پشتيبانى كند؛ حمزه در نبرد احد كشته شده بود و جعفر در نبرد موته. مردم مرا ناخوش داشتند و رها كردند، آنگونه كه هارون به برادرش گفت، گفتم: اى برادر! همانا كه اين قوم مرا ناتوان ساختند و نزديك بود مرا بكشند»، هارون برايم الگوى نيكويى است و عهد و پيمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برايم حجّتى نيرومند!».7
و در سخنى ديگر فرمودند:
قسم به کسى که دانه را شکافت و مردمان را خلق کرد، اگر روزى که با ابوبکر بيعت شد ـ كه تو به خاطر آن بر من عيب مىگيرى ـ چهل سرباز داشتم که هر کدام بينش آن چهار نفر را که يافتم داشتند، به طور قطع دست خود را کوتاه نمىنمودم و در مقابل اين قوم مىايستادم؛ وليکن من پنجمى (براى اين چهار نفر) پيدا نکردم؛ پس (خود را) نگاه داشتم.
اشعث گفت: اين چهار نفر چه کسانى بودند يا اميرالمؤمنين؟ فرمودند: سلمان و ابوذر و مقداد و زبير بن صفيه پيش از شکستن بيعت من، پس به درستى که او با من دو بار بيعت کرد؛ بار اول همان بود که به آن وفا کرد؛ هنگامى كه با ابوبکر بيعت کردند چهل نفر از مهاجرين و انصار به نزد من آمدند و با من بيعت کردند و زبير در ميان ايشان بود. به آنها دستور دادم که فردا صبح با سرى تراشيده همراه با سلاح درب خانهي من جمع شوند؛ کسى از ايشان به وعدهي خود براى من وفا نکرد و کسى از ايشان مرا تصديق نکرد؛ مگر چهار نفر؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبير...8
و نيز فرمودند:
دست فاطمه و دو فرزندم حسن و حسين را گرفته و نزد اهل بدر و سابقين رفتم و آنان را بر گرفتن حق خودم قسم داده و به يارى خويش دعوت کردم؛ کسى از ايشان جز چهار نفر به من پاسخ نداد؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبير؛ افرادى كه براى كمك به آنان دل بسته بودم همه رفتند... قسم به کسى که محمد (صلى الله عليه و آله) را به حق فرستاد، اگر در روزى که با ابوبکر بيعت شد چهل نفر مىيافتم در راه خدا مىجنگيدم تا وظيفهام را انجام داده باشم».9
و در روايت ديگرى فرمودند :
قسم به خدا اگر به اندازهي تعداد ياوران طالوت يا تعداد اهل بدر نيرو داشتم و ايشان با شما دشمنى مىکردند (ياور من مىشدند) شما را با شمشير مىزدم تا به حق باز گرديد و به راستى ميل کنيد؛ پس آن بهتر بود براى جمع کردن فاصلهها و نگهداشتن آرامش.10
پينوشتها:
-1الشريف الرضي، (متوفاي406هـ) خصائصالأئمة (عليهمالسلام): ص73؛ المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار: ج 22، ص 484.
-2 الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي80هـ)، كتاب سليم بن قيس الهلالي: ص569.
-3الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي80هـ)، كتاب سليم بن قيس الهلالي: ص568.
-4نهجالبلاغه:
محمد عبده، ج2، ص 202 خطبه 217 و الإمامة و السياسة: ابن قتيبة، ج 1، ص
134، و مجمع الأمثال: أحمد بن محمد الميداني النيسابوري (متوفي 528)، ج2، ص282 و شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد: ج 6، ص 95 و ج 11، ص109.
5- إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، (متوفاي655 هـ)، شرح نهجالبلاغة: ج 11، ص 65.
-6سید بن طاووس (متوفاى664هـ)، كشف المحجة لثمرة المهجة: ص249، ؛المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار: ج 30، ص 15.
-7الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي80هـ)، كتاب سليم بن قيس الهلالي: ص666؛ المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار: ج 29، ص 468.
-8الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي80هـ)، كتاب سليم بن قيس الهلالي: ص669.المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار: ج 29 ، ص 471.
-9الطبرسي، (متوفاي 548هـ)، الاحتجاج: ج 1، ص 98.
-10الكليني (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي: ج 8، ص 32.
|