|
|
|
.
|
|
|
|
|
|
|
|
تفسیر موضوعی قرآن کریم
برگرفته شده از کتاب پیام قرآن نوشته آیت الله العظمی مکارم شیرازی
علم و معرفت/ موانع و آفات معرفت/ موانع و آفات (بطور تفصیل)
حجابهاى بيرونى
17. حجاب رهبران فاسد و گمراه
مقدمه:
حجابهاى برونى، حجابهایى هستند ماوراى صفات و اعمال خود انسان که روى عقل و درک و حس تشخیص او اثر مىگذارند و مانع معرفت و شناخت حقایق مىشوند. آنها نیز متعدّدند و طیف وسیع و گستردهاى را تشکیل مىدهند که قرآن در آیات مختلف به طرز بسیار جالبى به آنها اشاره کرده است.
1. (وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلاَْ رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً) (1)
2. (وَلَوْ تَرَى إِذْ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْض الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْلاَ أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاکُمْ عَنِ الْهُدَى بَعْدَ إِذْ جَاءَکُمْ بَلْ کُنتُمْ مُّجْرِمِینَ) (2)
3. (قَالَ ادْخُلُوا فِى أُمَم قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِّنَ الْجِنِّ وَالاِْنسِ فِی النَّارِ کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَّعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیهَا جَمِیعاً قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لاُِولاَهُمْ رَبَّنَا هَؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَاباً ضِعْفاً مِّنَ النَّارِ قَالَ لِکُلّ ضِعْفٌ وَلَکِنْ لاَّ تَعْلَمُونَ) (3)
ترجمه
1. «و مىگویند: ' پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت کردیم و ما را گمراه ساختند. ـ پروردگارا! آنان رااز عذاب دو چندان ده و آنها را به طور کامل از رحمتت دور ساز! ' اگر ببینى هنگامى که این ستمکاران در پیشگاه پروردگارشان (براى حساب و مجازات) نگه داشته شدهاند در حالى که هر کدام گناه خود را به گردن دیگرى مىاندازد (از کار آنها تعجب مىکنى)! مستضعفان به مستکبران مىگویند: 'اگر شما نبودید ما مؤمن بودیم.' ـ (امّا) مستکبران به مستضعفان مىگویند: 'آیا ما شما را از هدایت باز داشتیم بعد از آن که به سراغ شما آمد (و آن را بخوبى دریافتید)؟! بلکه شما خود مجرم بودید.»
2. "اگر ببینى هنگامى که این ستمکاران در پیشگاه پروردگارشان (براى حساب و مجازات) نگه داشته شدهاند در حالى که هر کدام گناه خود را به گردن دیگرى مىاندازد (از کار آنها تعجب مىکنى)! مستضعفان به مستکبران مىگویند: "اگر شما نبودید ما مؤمن بودیم." (امّا) مستکبران به مستضعفان مىگویند: "آیا ما شما را از هدایت بازداشتیم بعد از آن که به سراغ شما آمد (و آن را بخوبى دریافتید)؟! بلکه شما خود مجرم بودید.»
3. «(خداوند به آنها) مىگوید: 'در صف اقوام گمراهى از جنّ و انس که پیش از شما بودند در آتش وارد شوید! ' هر زمان که گروهى وارد مىشوند، گروه همسان خود را لعن مىکنند، تا همگى با ذلّت در آن قرار گیرند، در این هنگام، گروه پیروان درباره پیشوایان خود مىگویند: 'پروردگارا! اینها بودند که ما را گمراه ساختند; پس کیفر آنها را از آتش دو برابر کن. (کیفرى براى گمراهیشان، و کیفرى به خاطر گمراه ساختن ما.) 'مىفرماید: 'براى هر کدام (از شما) دو عذاب است، ولى نمىدانید.»
تفسیر و جمعبندى
مشاجره دوزخیان!
نخستین بخش از آیات فوق حال گروهى از کفّار دوزخى را بیان مىکند که وقتى نتیجه کار خود را مىبینند به پیشگاه خدا عرضه مىدارند: این سرنوشت شوم را، ما بر اثر پیروى از رؤسا و بزرگترهاى خود پیدا کردیم، آنها بر ما مسلّط بودند و قیادت فکرى ما را در اختیار داشتند، ما نیز بر آنها تکیه کردیم و گمراه شدیم. پروردگارا! عذابشان را دو چندان کن ـ عذابى بر کفرشان و عذابى بر گمراه کردن ما ـ و آنها را مورد لعن کبیر قرار ده.
آنها مىخواهند به این صورت خود را تبرئه کنند، ولى درست است که رؤساى گمراه نقش مؤثّرى در انحراف آنها داشتند امّا این هرگز به معناى سلب مسؤولیت از آنها نخواهد بود.
درست است که وسوسه این پیشوایان فاسد و رهبرى زعماى ضال و مضل حجابى بر عقل و فکر آنها افکند، ولى مقدمات این کار را خودشان فراهم ساختند، چرا که در بست تسلیم آنها گشتند بى آن که صلاحیتشان را براى رهبرى احراز کرده باشند.
در این که آیا واژه «سادتنا» و «کبرائنا» دو مفهوم مختلف دارد یا نه؟ در میان مفسّران گفتگو است.
جمعى معتقدند که «سادتنا» اشاره به پادشاهان و سلاطینى است که بر شهرها و کشورها مسلّط بودند، و «کبرائنا» اشاره به رؤساى محلّى و منطقه اى است که اطاعت گروه اوّل را به جاى اطاعت خدا و اطاعت گروه دوّم را به جاى اطاعت پیامبر (صلى الله علیه وآله) قرار دادند. بنابراین اوّلى از قدرت بیشترى برخوردار است و به همین دلیل در عبارت مقدّم داشته شده است.
بعضى نیز اوّلى را اشاره به پادشاهان و صاحبان قدرت دانستهاند و دوّمى را به کسانى که از نظر سنى بزرگترند و مردم به همین دلیل از آنها تبعیت مىکنند.
بعضى نیز احتمال دادهاند که هر دو یک معنا دارد و تأکید است. (4)
معناى اخیر مناسب تر به نظر مىرسد.
این نکته نیز قابل توجّه است که «سادة» جمع «سیّد» و «سید» به معناى کسى است که سرپرستى «سواد» (جمعیّت انبوهى) را به عهده دارد ـ جمعیّت انبوه را نیز از این رو «سواد» گویند که از کثرت به سیاهى مى زند ـ سپس به هر شخص بزرگى کلمه «سید» اطلاق شده است.
در آیه دوّم نیز سخن از کفّار ستمگرى است که در قیامت در دادگاه عدل الهى حاضر مىشوند و هر کدام مىخواهند گناه خویش را به گردن دیگرى بیندازند، در این حال، «مستضعفین» یعنى افراد بى خبرى که چشم و گوش بسته دنباله رو دیگران بوده اند رو به «مستکبرین» یعنى سلطه جویان ظالم که با دادن خط فکرى شیطانى، دیگران را گمراه کردند، نموده و مىگویند: اگر وسوسههاى فریبنده و شیطنتآمیز شما نبود ما در صف مؤمنان بودیم. شما ما را شستشوى مغزى دادید و ناآگاهانه به دنبال خود کشاندید و آلت دست خود ساختید و وسیله نیل به هوسهاى شیطانى، اکنون مىفهمیم چقدر در اشتباه بودیم.
البتّه مستکبران نیز خاموش نمىمانند، در جواب مىگویند: چگونه ما شما را از هدایت باز داشتیم؟ در حالى که پیامبران گفتنىها را گفتند و به قدر کافى اتمام حجت کردند. اشتباه مىکنید، ما مسؤل گمراهى شما نیستیم، خود شما گناهکار بودید که با داشتن اراده و اختیار سخنان منطقى انبیاء را رها کرده و به دنبال گفتار بى اساس ما افتادید!
سوّمین آیه نیز به درگیرى پیشوایان و پیروان گمراه در دوزخ اشاره مىکند که هر گروهى وارد مىشوند دیگرى را لعن و نفرین مىکنند و او را مسؤول بدبختىهاى خویش مىشمرند. پیروان گمراه به پیشگاه خداوند عرضه مىدارند: این اغوا گران بودند که ما را گمراه ساختند، عذابشان را مضاعف فرما! عذابى به خاطر گمراهى خودشان و عذابى به خاطر گمراه ساختن ما!
ولى خداوند خطاب مىکند که هر دو گروه عذاب مضاعف دارید ولى نمىدانید: (قَالَ لِکُلّ ضِعْفٌ وَلَکِنْ لاَّ تَعْلَمُونَ).
مضاعف بودن عذاب سردمداران باطل تعجّبى ندارد، ولى مضاعف بودن پیروان گمراه در ظاهر عجیب به نظر مىرسد، هر چند با دقت روشن مىشود که آنها نیز باید دو گونه عذاب داشته باشند: عذابى به خاطر گمراهى خودشان و عذاب دیگرى به خاطر ریختن آب به آسیاب سردمداران کفر و داغ کردن تنور آنها و سینه زدن پاى پرچمهاى آنان. چنانکه در حدیث معروف آمده است که امام صادق (علیه السلام) به یکى از عمّال بنى امیّه که همراه یکى از یارانش به قصد توبه خدمت امام (علیه السلام) رسیده بود، فرمود:
«لَوْلا أَنَّ بَنِى اُمَیَّةَ وَجَدُوا مَنْ یَکْتُبُ لَهُمْ وَیُجْبِىْ لَهُمُ الفَىُءَ وَ یُقاتِلُ عَنْهُمْ وَیَشْهَدُ جَماعَتَهُمْ لَما سَلَبُونا حَقَّنا»: «اگر بنى امیه افرادى را پیدا نمىکردند که براى آنها نویسندگى کنند و خراج جمع آورى نمایند و از طرف آنها بجنگند و در جماعتشان حضور یابند هرگز نمىتوانستند حق ما را سلب کنند.» (5)
توضیحات
1. «مستضعفان» و «مستکبران» در قرآن مجید در آیات قرآن مجید کراراً سخن از «مستکبران» و «مستضعفان» به میان آمده و موضوعى است مهم و قابل ملاحظه که مىتواند مستقلا در مباحث آینده تفسیر موضوعى مورد توجّه قرار گیرد، ولى در این جا باید اشارهاى گذرا براى تبیین آیات فوق به این مسأله داشته باشیم.
راغب در مفردات مىگوید: «کبر» و «تکبر» و «استکبار» معانى نزدیک به هم دارد. سپس مىافزاید: «استکبار» دو معنا دارد: نخست این که انسان تلاش و کوشش کند که بزرگ شود و به اصطلاح شرایط لازم را براى بزرگى از هر نظر آماده کند. این استکبارى است ممدوح، دیگر این که بزرگى را به خود ببندد بى آن که شایسته آن باشد و این مذموم است و در قرآن مجید از آن مذمّت شده; چنانکه درباره شیطان مىخوانیم: (أَبَى وَاسْتَکْبَرَ): «او از سجده کردن بر آدم سر باز زد و تکبر ورزید.» (6)
سپس مىافزاید: گاه قرآن مجید مستکبران را در مقابل ضعفاء قرار داده; اشاره به این که برترىجویى آنها به خاطر قوّت جسمانى یا مال و ثروت بوده است. (7)
نقطه مقابل «استکبار» ، «استضعاف» است که به معناى طلب کردن ضعف و ناتوانى است. منتها چون این مادّه غالباً در قرآن مجید به صورت فعل مجهول یا اسم مفعول به کار رفته به معناى ضعفى است که از سوى مستکبران بر گروهى تحمیل مىشود و آنها را به ناتوانى مىکشانند. البتّه گاهى به صورت فعل معلوم درباره مثل فرعون که بنى اسرائیل را به ضعف و ناتوانى و بردگى کشانده بود به کار رفته است: (إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الاَْرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ): «فرعون در زمین برترىجویى کرد و اهل آن را به گروههاى مختلفى تقسیم نموده، گروهى از آنها را به ضعف و ناتوانى مىکشاند.» (8)
این نکته نیز قابل توجّه است که «مستضعف» در قرآن مجید به دو معنا به کار رفته است: نخست افراد مظلومى که به ناحق تحت ستم قرار گرفتهاند و مورد الطاف الهى هستند، چنانکه درباره ستمدیدگان بنى اسرائیل مىفرماید: (وَنُرِیدُ أَنْ نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ): «ما اراده کردهایم تا بر مستضعفان زمین نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم.» (9)
معناى دوّمى که غالباً در قرآن مجید در آن استعمال شده کسانى هستند که بر اثر جهل و نادانى و تقلید و تعصّب به ناتوانى فکرى کشیده شدهاند و چشم و گوش بسته دنبال سران ظالم و رهبران گمراه حرکت مىکنند و همین ها هستند که آیات فوق به مخاصمه و مجادله آنها با مستکبران در روز قیامت اشاره مىکند و تصریح مىنماید که آنها همچون مستکبران عذاب مضاعف دارند، عذابى به خاطر گمراهیشان و عذابى به خاطر آن که تنور مستکبران را داغ کردند و پایه هاى حکومت جبّار آنها را محکم نمودند.
2. نقش رهبران در روایات اسلامى
در روایتى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) مىخوانیم: «اَلنّاسُ بِأُمَرائِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبائِهِمْ»: «شباهت مردم به امیران و حکمفرمایانشان بیشتر است از شباهت به پدرانشان!» (10)
این شباهت ممکن است از این طریق باشد که گروهى چشم و گوش بسته به دنبال امرا حرکت مىکنند و دین و دل در گرو فرمان آنها دارند تا آن جا که این ضرب المثل مشهور شده است: که «الناس على دین ملوکهم» : «مردم بر دین پادشاهان و زمامدارانشان هستند.»
آنها در نظر گروهى از مردم قهرمان و الگو و اسوهاند و حتى بعضى از کم خردان آنها را برتر از آن مىدانند که اعمالشان مورد نقد و بررسى قرار گیرد و گاه زمامداران خود کامه با قرار دادن خویش در هاله اى از قداست این معنا را در مغز عوام بى خبر تقویت مىکنند و حجابى بر فکر و عقل آنها مىافکنند.
اصولا گروهى قدرت را دلیل بر حقانیت مىدانند و هر فرد یا گروه پیروز را مُحق مىشمرند و همین طرز تفکّر سبب مىشود که در محاسبات اجتماعى خود گرفتار انحراف و اشتباه فراوان گردند.
پادشاهان و زمامداران جبّار با استفاده از این ضعف و ناتوانى فکرى که در گروهى وجود دارد هرجا گام مىنهند آنجا را به فساد مىکشانند. چنانچه در قرآن مجید از زبان ملکه سبأ این سخن نقل شده است: (قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکَذَلِکَ یَفْعَلُونَ): «گفت: 'پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مىکشند، و عزیزان آن جا را ذلیل مىکنند; (آرى) روش آنان همواره این گونه است.» (11)
گرچه این سخن خود از زبان پادشاه ظالمى است، ولى ذکر آن در قرآن مجید بدون انتقاد از یک سو و شناختى که آن پادشاه ظالم از امثال خودش داشته است از سوى دیگر، دلیل بر واقعیّت این تعبیر اعتراف گونه است.
لذا ملکه سبأ گفت: من سلیمان را امتحان مىکنم ببینم واقعاً پیامبر است یا پادشاه؟ هدایایى براى او مى فرستم تا عکس العمل او را ببینم. زیرا مى دانم شاهان فکر و قلبشان در گرو مقام و هدایا و زر و زیور است، در حالى که پیامبران جز به صلاح امّت ها نمىاندیشند!
18. حجاب دوستان گمراه!
(وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلا یَا وَیْلَتِى لَیْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِیلا لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِى وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلاِْنسَانِ خَذُولا ) (12)
ترجمه:
«و (همان) روزى که ستمکار دستان خود را (از شدّت حسرت) به دندان مىگزد و مىگوید: ' اى کاش با رسول (خدا) راهى برگزیده بودم! ـ اى واى بر من، کاش فلان (شخص گمراه) را به دوستى انتخاب نکرده بودم! ـ او مرا از یادآورى (حق) گمراه ساخت بعد از آن که (یاد حق) به سراغ من آمده بود. ' و شیطان همیشه انسان را تنها و بى یاور مىگذارد.»
تفسیر و جمعبندى
این آیات یکى از صحنههاى قیامت را نشان مىدهد. صحنه تأسّف و تأثّر شدید ظالمان از کارهاى خود به اندازهاى که هر دو دست خویش را با دندان مىگزند.
«یَعَضُّ» از مادّه «عَضّ» (بر وزن حَظّ) به معناى گاز گرفتن با دندان است و این تعبیر هم در عربى و هم در فارسى کنایه از شدّت تأسّف و ناراحتى است. زیرا بسیار دیده شده افرادى که گرفتار حادثه سختى مىشوند ـ حادثه اى که بر اثر ندانم کارى خودشان پیش آمده ـ یا انگشتشان را به دندان مىگزند و یا پشت دستها را، شاید به این جهت که مىخواهند دست خود را تنبیه کنند که چرا چنین کارى را انجام داده است!
منتها اگر حادثه زیاد شدید نباشد ممکن است تنها سرانگشت را به دندان بگزند; همان گونه که درباره جمعى از کفّار در سوره آل عمران آیه 119 آمده است: (وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الاَْنَامِلَ مِنْ الغَیْظِ): «امّا هنگامى که تنها مىشوند، از شدت خشم بر شما، سرانگشتان (خود را به دندان) مىگزند.» و یا پشت یکى از دستها را، امّا اگر بسیار شدید باشد گاه این دست و گاه آن دست را مىگزند، در آیه مورد بحث «یَدَیْه» (هر دو دست) آمده است که نشان مىدهد حسرت و تأسّف روز قیامت فوقالعاده شدید است. معمولا همراه این کار جملههایى گفته مىشود که مفهوماش سرزنش خویشتن است و گفتار و عمل در ابراز تعصّب هماهنگ مىگردد.
آنها نیز در قیامت چنین مىگویند: «و (همان) روزى که ستمکار دستان خود را (از شدّت حسرت) به دندان مىگزد و مىگوید: ' اى کاش با رسول (خدا) راهى برگزیده بودم! ـ اى واى بر من، کاش فلان (شخص گمراه) را به دوستى انتخاب نکرده بودم! ـ او مرا از یادآورى (حق) گمراه ساخت بعد از آن که (یاد حق) به سراغ من آمده بود.' و شیطان همیشه انسان را تنها و بى یاور مىگذارد.»
به این ترتیب عامل اصلى بدبختى خود را همان دوست اغواگر و گمراه کننده مىشمرند که حجابى در مقابل دیدگان آنها ایجاد کرده بود، که از مشاهده جمال حق محروم ماندند.
در این که منظور از فلان کیست؟ در میان مفسّران گفتگو است:
بعضى احتمال دادهاند منظور شیطان است که او را به عنوان دوست براى خود برگزیدند، زیرا در ذیل آیه مىخوانیم: (وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلاِْنسَانِ خَذُولا): «و شیطان همیشه انسان را تنها و بى یاور مىگذارد.»
بعضى دیگر گفتهاند: منظور همان کسى است که در شأن نزول آیه آمده است (یعنى «عَقَبَه» یکى از کفار معروف که اسلام را پذیرفت ولى به خاطر دوستاش اُبِىّ دست از دامان پیامبر (صلى الله علیه وآله) برداشت و مرتد شد و در جنگ بدر به قتل رسید. رفیقاش «ابى» نیز در جنگ احد کشته شد.) (13)
ولى ظاهر این است که مفهوم آیه - همان گونه که گروهى از مفسّران انتخاب کردهاند - کلّى است و همه دوستان اغواکننده و وسوسهگر را شامل مىشود و این شأن نزول هرگز آیه را تخصیص نمىزند، به خصوص این که «شیطان» معناى وسیعى دارد و همه شیاطین انس و جن را شامل مىشود; مخصوصاً تکیه روى کلمه «فلان» آن هم به صورت نکره قرینه روشنى بر عمومیت مفهوم آیه است. (14)
در سوره انعام آیه 137 مىخوانیم: (وَکَذَلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیر مِّنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَکَاؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وَلِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ): «و اینگونه معبودهاى آنها، قتل فرزندانشان را در نظر بسیارى از آنها جلوه دادند، (زیرا کودکان خود را قربانى بتها مىکردند، و افتخار مىنمودند.) سرانجام آنها را به هلاکت افکندند و در نهایت، آیینشان را بر آنان مشتبه ساختند و اگر خدا مىخواست، چنین نمىکردند; (ولى اجبار سودى ندارد.) بنابراین، آنها و تهمتهایشان را به حال خود واگذار (و به آنها اعتنا مکن).» در تفسیر این آیه گفته شده است که منظور از شرکاى مشرکین، متولّیان بتخانه و بتکده است که آنها را اغوا مىکردند تا فرزندانشان را براى بتها قربانى کنند و از این راه حق را بر آنها مشتبه سازند و حجابى بر عقل و فکرشان بیفکنند.
طبق این تفسیر آیه مزبور نیز شاهد روشنى براى بحث ما، یعنى حجاب بودن دوستان گمراه است.
توضیحات
نقش دوستان در طرز تفکّر ما
در روایات اسلامى تعبیرات زیادى در این باره دیده مىشود که نشان مىدهد چگونه دوستان منحرف و مشاوران گمراه مىتوانند فکر انسان را بدُزدند و تشخیص او را دگرگون سازند، و در نتیجه راه وصول به حق را به روى او ببندند.
از جمله روایات زیر است:
1. در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: که فرزندش امام حسن (علیه السلام) را چنین نصیحت فرمود:
«یا بُنَىَّ اِیّاکَ وَمُصادَقَةَ الأَحْمَقِ فَاِنَّهُ یُرِیْدُ أَنْ یَنْفَعَکَ فَیَضُرَّکَ... وَاِیّاکَ وَ مُصادَقَةَ الْکَذّابِ فَاِنَّهُ کَالسَّرابِ یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعِیدَ وَیُبَعِّدُ عَلیْکَ الْقِرَیْبَ»: «اى فرزندم! از دوستى با احمق بر حذر باش که مىخواهد به تو نفع رساند امّا زیان مىرساند و از دوستى با دروغگو بر حذر باش که مثل سراب است، دور را در نظر تو نزدیک، و نزدیک را دور مىسازد.» (15)
2. در فرمان تاریخى مالک اشتر درباره «مشاوران» تعبیراتى بیان فرموده که شاهد مدّعاى ما است:
«وَلا تُدْخِلَنَّ فِى مَشْوَرَتِکَ بَخِیْلا یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَیَعِدُکَ الْفَقْرَ وَلا جَباناً یُضْعِفُکَ عَنِ الأُمُوْرِ وَلا حَرِیْصاً یُزَیَّنُ لَکَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ»: «هرگز بخیلى را در مشورت خود را مده زیرا که تو را از احسان و نیکى باز مىدارد و از فقر مىترساند، با افراد ترسو نیز مشورت مکن چرا که در کارهاى مهم روحیه تو را تضعیف مىکنند، حریصان را نیز به مشاورت مگیر که حرص توأم با ستمگرى را در نظرت زینت مىدهند.» (16)
از این تعبیر به خوبى استفاده مىشود که مشاوران منحرف چگونه مىتوانند در فکر انسان اثر بگذارند و حجاب معرفتاش شوند.
3. در حدیث دیگرى از آن حضرت مىخوانیم:
«مُجالَسَةُ اْلأَ شْرارِ تُورِثُ سُؤَالظَّنِّ بَاْلأخْیار»: «همنشینى با بدان، انسان را به نیکان بدبین مىکند». (17)
4. در حدیثى نیز از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) آمده است:
«اَلْمَرءُ عَلى دِینِ خَلِیْلِهِ وَقَرِینِهِ»: «انسان بر دین دوست و همنشین او است.» (18)
به این ترتیب، تأثیرى را که یک دوست صالح و یا ناصالح مى تواند در کیفیت شناخت و طرز تفکّر دوست خود بگذارد روشن مىشود.
19. حجاب تبلیغات و محیط
قبلا به آیات زیر گوش جان فرا مىدهیم:
1. (قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِىُّ ... فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلا جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُکُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِىَ) ( 19)
2. (فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِى زِینَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِىَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظّ عَظِیم) (20)
3. (فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْر عَظِیم) ( 21)
4. (وَقَالَتْ طَّائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِى أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ) (22)
5. (أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِى هُوَ مَهِینٌ وَلاَ یَکَادُ یُبِینُ فَلَوْلاَ أُلْقِىَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِّنْ ذَهَب أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِکَةُ مُقْتَرِنِینَ فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ) (23)
ترجمه:
1. «فرمود: ' ما قوم تو را بعد از تو، آزمودیم و سامرى آنها را گمراه ساخت. ـ و براى آنان مجسّمه گوسالهاى که صدایى همچون صداى گوساله داشت پدید آورد و گفتند: 'این خداى شما، و خداى موسى است. ' و او (حقیقت را) فراموش کرد (پیمانى را که با خدا بسته بود).»
2. «(قارون) با تمام زینت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها که خواهان زندگى دنیا بودند گفتند: 'اى کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نیز داشتیم! براستى که او بهره عظیمى دارد!»
3. «گفت: ' شما بیفکنید.' و هنگامى که (وسایل سحر خود را) افکندند، مردم را چشم بندى کردند و ترساندند; و سحر عظیمى پدید آوردند.»
4. «و جمعى از اهل کتاب (از یهود) گفتند: ' به آنچه بر مؤمنان نازل شده، در آغاز روز (به ظاهر) ایمان بیاورید و در پایان روز، کافر شوید (و به این وسیله مؤمنان را در ایمانشان متزلزل سازید). شاید آنها (از آیین خود) باز گردند.»
5. «مگر نه این است که من از این کسى که از طبقه پایین است و نمىتواند واضح سخن بگوید بهترم؟! ـ (اگر راست مىگوید) چرا دستبندهاى طلا به او داده نشده، یا این که چرا فرشتگان دوشادوش او نیامدهاند (تا گفتارش را تأیید کنند)؟!' ـ (فرعون) قوم خود را سبک شمرد (و فریب داد)، در نتیجه از او اطاعت کردند; به یقین آنان قومى فاسق بودند.»
تفسیر و جمعبندى
تبلیغات مسموم
نخستین آیه اشاره به داستان سامرى مىکند. همان مرد جاه طلب و خودخواهى که از غیبت موسى (علیه السلام) که براى چهل روز به کوه طور (میعاد گاه الهى) رفته بود استفاده کرد، و زر و زیور آلات بنى اسرائیل را جمع آورى نمود و از آن بتى ساخت به شکل گوساله! که گویا آن را به شکل مخصوصى در مسیر باد قرار مىداد و صدایى شبیه صداى گوساله از آن بر مىخاست. قرآن از این صدا تعبیر به «خُوار» (بر وزن غُبار) که به معناى صداى آهسته گاو است مىکند.
او براى کار خود از فرصت خاصّى استفاده کرد. هنگامى که 35 روز از غیبت موسى (علیه السلام) گذشت و آثار تبلیغات توحیدى مستمر موسى (علیه السلام) در دل آنان کم فروغ شد دست به کار گشت; به خصوص این که قبلا بنا بود میعاد موسى (علیه السلام) یک ماه بیشتر نباشد امّا خداوند براى امتحان بنى اسرائیل ده شب بر آن افزود و چهل شب کامل شد.
قرآن مىفرماید: «خداوند به موسى (علیه السلام) فرمود: ما قوم تو را بعد از تو آزمودیم، و سامرى آنها را گمراه ساخت.»
به هر حال منحرف ساختن یک گروه عظیم ـ یعنى اکثریت بنى اسرائیل که طبق نقل بعضى از مفسّران ششصد هزار نفر بودند ـ از مسیر توحید خالص به شرک و کفر و بت پرستى خالص، مطلب سادهاى نیست. قراینى که در آیات مربوط به این ماجرا در سوره طه و سورههاى دیگر قرآن و در تواریخ و تفاسیر آمده نشان مىدهد که او از تبلیغات خاصّى براى دزدیدن افکار مردم و شستشوى مغزى آنان استفاده کرد، به گونهاى که حجابى بر عقل جمعیّت افتاد و آنها کم کم باور کردند این گوساله خداى موسى (علیه السلام) است؟!
جالب این که در آیه فوق مىخوانیم که این سخن را تنها سامرى نگفت، بلکه بنى اسرائیل نیز با او هم صدا شدند که این خداى بنى اسرائیل و موسى (علیه السلام) است. (تعبیر به «قالوا» گواه بر این مطلب است).
این تعبیر دلیل روشنى بر تأثیر تبلیغات سامرى است. او از جهات زیر بهرهگیرى کرد:
1. استفاده از غیبت موسى (علیه السلام).
2. تمدید مأموریت او به چهل شب.
3. استفاده از زر و زیورآلاتى که براى توده عوام مخصوصاً بنى اسرائیل ارزش زیادى داشت و چشم و دل آنها را پر مىکرد.
4. بهرهگیرى از زمینه هاى مساعد انحرافى که وقتى بنى اسرائیل از دریاى نیل نجات یافتند و از کنار قومى بت پرست عبور کردند از موسى (علیه السلام) تقاضاى ساختن بت کردند. (قَالُوا یَا مُوسَى اجْعَل لَنَا إِلَهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ): «(در این هنگام، بنى اسرائیل) به موسى گفتند: 'تو هم براى ما معبودى قرار ده، همانگونه که آنها معبودان (و خدایانى) دارند. 'گفت: 'شما جمعیّتى جاهل و نادان هستید.'» (24)
5. موقعیت اجتماعى سامرى در میان بنى اسرائیل و اعتماد آنان به او تا آن جا که قداست خاصّى براى او قائل بودند و او را پرورش یافته جبرئیل مىخواندند! (25)
6. علاقه افراد ضعیف الفکر به خداى محسوس و عدم توجّه آنها به خدایى که از صفات جسمانى کاملا دور است، تا آن جا که بنى اسرائیل از موسى (علیه السلام) تقاضا کردند خدا را به آنها نشان دهد تا با چشم خود ببینند. (26)
این جهات و جهات مختلف دیگر سبب شد که آنها به کلّى از خداوند واحد یکتا منحرف شوند و فریب تبلیغات مسموم سامرى را بخورند و به بت پرستى روى آورند.
لذا هنگامى که موسى (علیه السلام) بازگشت و بر سر آنها فریاد کشید و زشتى فوقالعاده این حرکت انحرافى را براى آنها بازگو کرد، همچون افراد خفتهاى که ناگهان بیدار شوند فریاد ندامت را بلند کردند و حتى حاضر شدند براى قبولى توبه و کفّاره این گناه بزرگ شمشیر بر یکدیگر کشند و خون گروهى از مرتدین ریخته شود. (27)
به هر حال این آیه دلیل روشنى بر حجاب تبلیغات فریبنده است.
در دوّمین بخش از آیات فوق سخن از قارون، ثروتمند معروف بنى اسرائیل است که روزى به نمایش ثروت خویش در برابر بنى اسرائیل برخاست.
در تواریخ داستانها یا افسانههاى زیادى در این زمینه نقل شده. از جمله بعضى نوشتهاند: قارون با یک گروه چهار هزار نفرى از یاران و خدمتکاران خویش در میان بنى اسرائیل ظاهر شد، در حالى که هر کدام از آنها بر اسب گران قیمتى با پوشش سرخ سوار بودند. کنیزان زیادى را نیز با خود آورد که بر استرهاى سفید رنگ با زین طلایى سوار بودند و همه غرق انواع زینت آلات طلا و جواهرات. (28)
بعضى تعداد نفرات او را هفتاد هزار نوشتهاند و اگر ما این ارقام را قطعى و واقعى ندانیم تعبیر قرآن (فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِى زِینَتِهِ): «او با تمام زینت خود در برابر قومش ظاهر شد» (29) نشان مىدهد که صحنه سادهاى نبود. او شاید این کار را براى زهر چشم گرفتن از موسى (علیه السلام) و یا تثبیت قدرت خود در میان بنى اسرائیل انجام داد و یا انگیزه اش همان جنون نمایش قدرت و ثروت بود که در بسیارى از قدرتمندان و ثروتمندان وجود دارد، هرچه بود صحنه مزبور و تبلیغات هماهنگ با آن چنان بود که عقل گروه عظیمى از بنى اسرائیل را دزدید، و پرده بر روح و فکر آنها افکند، آن چنان که او را ( ذُو حَظّ عَظِیم ) (بهره مند بزرگ) و خوشبخت و سعادتمند پنداشتند و آرزو کردند اى کاش جاى او بودند.
به همین دلیل فرداى آن روز که خداوند قارون و گنجهایش را به جرم جنایات و اعمال خلافش به قعر زمین فرستاد; همگى از خواب غفلت بیدار شدند و از این که جاى او نبودند، اظهار خوشحالى کردند!
تأثیر اینگونه تبلیغات نه در آن زمان که در هر زمانى قابل انکار نیست و بسیارى از جبّاران گذشته و امروز براى تخدیر افکار مردم و تحمیق آنها، از این گونه نمایشها و حرکت هاى تبلیغاتى بهره فراوان برده و مىبرند. تنها متفکّران و اندیشمندان قوى هستند که مىتوانند این گونه حجابها را از مغز خود و دیگران کنار بزنند و چهره واقعى اینگونه اشخاص را در پشت این صحنهها ببینند.
آیه سوم گوشهاى از صحنه مبارزه موسى (علیه السلام) را با ساحران بیان مىکند. ساحرانى که به دعوت فرعون از تمام نقاط کشور مصر با تطمیع فراوان گردآورى شده بودند و طبق بعضى از روایات عدد آنها به ده ها هزار نفر و طبق روایتى به پانزده هزار نفر بالغ مىشد. (این عدد ممکن است مربوط به خود ساحران و دستیاران و کارکنان آنها بوده باشد و باید توجّه داشت که در آن عصر مسأله سحر و ساحرى رواج فراوان داشت.)
گروه زیادى از مردم نیز در یک روز عید هنگامى که آفتاب بالا آمده بود براى تماشاى این مبارزه حاضر شده بودند ـ همانگونه که تعبیر «یَوْمَ الزِّیْنَةِ» و تعبیر «ضُحَىً» در آیه 59 سوره طه گواهى مىدهد ـ و قرائن نشان مىدهد که فرعون مطمئن بود در این مبارزه پیروز مىشود، چرا که وسائل تبلیغاتى گستردهاى براى تحت تأثیر قرار دادن مردم فراهم ساخته بود.
آیه فوق مىفرماید: «(موسى) گفت: ' شما بیفکنید.' و هنگامى که (وسائل سحر خود را) افکندند، مردم را چشمبندى کردند و ترساندند و سحر عظیمى پدید آوردند.»
براى روشن شدن مفهوم آیه باید واژه «سحر» و «استرهاب» دقیقاً معلوم شود.
«سحر» از نظر لغت به دو معنا آمده است: یکى خدعه کردن و دیگرى آنچه عوامل وجود آن نامرئى و مرموز است و بعضى هر دو را به یک ریشه برگردانده و گفتهاند: در حقیقت «سحر» دگرگون ساختن چیزى از واقعیتش و به صورت دیگرى ارائه دادن است. (30)
همانگونه که در جلد اوّل تفسیر نمونه در تفسیر آیه 102 سوره بقره بیان کردهایم; سحر غالباً از طریق استفاده از خواص و آثار ناشناخته فیزیکى و شیمیایى اجسام صورت مىگرفته و ساحران کسانى بودند که به این خواص آشنایى فراوان داشتند و از آن بهره کامل مىگرفتند. همانگونه که در همین داستان مبارزه موسى (علیه السلام) و ساحران در تفاسیر آمده است که ساحران احتمالا از خواص فیزیکى جیوه براى ارائه سحر خود بهره گرفتند، عصاهاى تو خالى و طنابهاى چرمى که درون آنها نیز خالى بود فراهم ساخته و جیوه در آن ریختند و چون جیوه مادّه بسیار فرّارى است هنگامى که آفتاب بر این اشیاء تابید و یا احتمالا زیر میدان مبارزه وسائل گرمکنندهاى قرار داده شده بود آنها شروع به حرکت و جست و خیز کردند. (31)
گاهى نیز ممکن است ساحران از طریق تردستى و حرکات سریع صحنههایى ارائه دهند که هیچ گونه واقعیّت ندارد و بسیارى از ما نمونههاى آن را دیدهایم و گاه ممکن است با پخش مواد مخصوص شیمیایى از طریق عطرها و دود کردن گیاهان مخصوص در قوّه بینایى و شنوایى و یا حتى اعصاب حاضران تصرّف کنند و صحنههاى غیر واقعى به آنها ارائه دهند.
این نیز امکان دارد که با استفاده از مغناطیس چشم و هیپنوتیزم و تلقینهایى که در این حالت، فوقالعاده مؤثّر است، صحنههایى را به آنها نشان دهند که واقعیّت ندارد.
البتّه بخش دیگرى از سحر نیز هست که احتمالا با استفاده از جن و یا بعضى ارواح نیز انجام مىگیرد. (این پنج طریق عمده براى سحر ساحران است).
گاهى «سحر» به معناى وسیعترى از همه اینها اطلاق شده. مثلا به کسى که بیان بسیار قوى دارد مىگویند: داراى سحر بیان است; در حدیث وارد شده که سخن چینى نیز نوعى از سحر است چرا که میان دوستان جدایى مىافکند، ولى آنچه در آیه فوق مطرح است (سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ): «مردم را چشمبندى کردند» همان تصرّف در حسّ بینایى و دگرگون ساختن صحنههاى واقعى در چشم مردم است نه این که واقعاً مار و اژدهایى تولید کرده باشند. شاهد این سخن آیه 66 سوره طه است: (فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى): «پس در آن هنگام طنابها و عصاهاى آنان بر اثر سحر شان چنان به نظر مىرسید که حرکت مىکنند!» (در حالى که راه نمىرفتند شاید حرکتى بر اثر همان خواص جیوه و مانند آن داشتند.)
امّا «اِسْتَرْهَبُوا» از مادّه «رَهْب» (بر وزن عَهد و بر وزن قُبح) در اصل به معناى ترسیدن توأم با پرهیز و اضطراب است ـ چنانکه راغب در مفردات گفته ـ و «استرهاب» را بسیارى از مفسّران به معناى «ارهاب» یعنى تولید ترس و اضطراب کردهاند. این تعبیر به خوبى گواهى مىدهد که آنها علاوه بر استفاده از منابع سحر که در بالا اشاره شد، از تبلیغ و تلقین وسیع و گستردهاى نیز بهره گرفتند. (و غالباً ساحران چنین مىکنند و قسمت مهمّى از موفقیّت آنان در سایه همین تلقینات و تبلیغات است.)
در بعضى از نقلها آمده است که میدانى را که براى این کار انتخاب کرده بودند یک میل در یک میل وسعت داشت (32) و باز طبق بعضى از نقلها کوهى از طنابها و چوبهایى که به شکل مار افعى و اژدها بود در آن جا آماده کرده بودند. (33)
سپس با سخنانى مانند این که: اى مردم! از اطراف میدان دور شوید، مارها وافعىها به شما حمله نکنند، چرا که بسیار خطرناک و وحشتناکاند!... و امثال این تعبیرات که اشارههاى کوتاهى نیز در بعضى از تفاسیر به آن آمده است (34) مردم را فوقالعاده تحت تأثیر قرار داده و عقل و فکر آنها را دزدیدند و به این ترتیب حجابى بر عقل و حس آنها افکندند تا قدرت شناخت واقعیّتها را از دست بدهند.
چهارمین آیه از یکى از توطئههاى تبلیغاتى یهود در برابر اسلام پرده بر مىدارد که براى متزلزل ساختن توده مردم، با هم تبانى کردند، که صبحگاهان نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله) بیایند و ظاهراً اسلام آورند. ولى در پایان همان روز از اسلام برگردند، و هنگامى که از آنها سؤال شود، چرا برگشتید؟ بگویند: ما صفات محمّد (صلى الله علیه وآله) را از نزدیک ملاحظه کردیم با کتب دینى ما و سخنان دانشمندانمان تطبیق نمىکرد; لذا برگشتیم.
این شگرد تبلیغاتى سبب مىشود که گروهى بگویند: آنها که اهل کتاب و با سواد بودند و از ما بهتر مىفهمیدند این آیین را باطل یافتند; لابد پایه محکمى ندارد، و به این ترتیب افکار مردم ساده ذهن را بدُزدند و پرده بر تشخیص و عقل آنها بیفکنند.
واژه «طائِفةٌ» در جمله (وَقَالَتْ طَّائِفَةٌ) از مادّه «طواف» به معناى گروهى است که حلقه اى را تشکیل مىدهند و گویى بر گرد مطلبى طواف مىکنند; و منظور در این جا به گفته جمعى از مفسّران دوازده نفر از یهود خیبر، یا یهود مدینه یا نجران است، که بعد از تغییر قبله از بیتالمقدّس به سوى کعبه سخت ناراحت شدند و این توطئه را چیدند. (35)
تعبیر به «وجه النهار» (صورت روز) اشاره به آغاز روز است چرا که صورت نخستین چیزى است که انسان با آن روبه رو مىشود و شریفترین عضو است، البتّه این آیه بیش از این نمىگوید که آنها چنین پیشنهادى را به یکدیگر کردند، ولى قرائن نشان مىدهد که این پیشنهاد عملى شده است وگرنه بعید به نظر مىرسد در قرآن با این اهمیّت مطرح گردد که آیات بعد از آن حکایت از آن مىکند.
ولى به هر حال مىدانیم این نقشه تبلیغاتى نیز اثر قابل ملاحظهاى نداشت و در مؤمنان پاکدل و پاکباز نخستین، اثرى نبخشید.
پنجمین و آخرین بخش از این آیات، باز گوشه دیگرى از مبارزات فرعون را با موسىبنعمران (علیه السلام) بیان مىکند که وقتى مىخواست با تبلیغات خود افکار مردم را که مىرفت تحت تأثیر آیین موسى (علیه السلام) قرار گیرد، منحرف سازد دست به تبلیغات گوناگونى زد که یکى از آنها در این آیات منعکس است.
او نخست بر شرافت خاندان خود به اصطلاح تکیه کرد و گفت: مسلّماً من نسبت به این مرد (موسى) که از خانواده پایینى مىباشد (از بردگان بنى اسرائیل و از طبقه چوپان!) برترى دارم. به علاوه او نمىتواند با فصاحت سخن بگوید و من از او فصیح ترم! از همه اینها گذشته او چرا دست بند طلا ندارد که نشانه شخصیت او باشد؟ و از این گذشته، اگر او راست مىگوید فرستاده خدا است پس چرا فرشتگان همراه او نیامدهاند تا سخناش را تصدیق کنند؟!
به اصطلاح با این چهار دلیل به ابطال ادّعاى نبوّت موسى (علیه السلام) پرداخت.
قرآن در این آیات مىفرماید: او قوم خود را استخفاف کرد; لذا از او اطاعت کردند.
«اِسْتَخَفَّ» از مادّه «خفیف» به معناى سبک است و در این جا منظور این است که فرعون تلاش کرد آنها را به سبک مغزى بکشاند، لذا در تفسیر مجمعالبیان مىخوانیم: معناى جمله این است که فرعون عقلهاى قوم خود را سبک شمرد، یا سبک کرد، تا از او پیروى نمایند. (36)
در تفسیر «فى ظلال القرآن» آمده است که استخفاف طغیانگران نسبت به تودههاى مردم چیز عجیبى نیست. آنها تودههاى جمعیّت را نخست از تمام طرق معرفت باز مىدارند و حجابى در میان آنان و حقایق ایجاد مىکنند، تا همه را به فراموشى بسپارند و از آن بحث نکنند، سپس آنچه از مسائل مورد نظرشان است به افکار آنان القا مىکنند تا فکر آنها بر طبق آن شکل گیرد و بعد از این، استخفاف گروه مردم کار آسانى است، و حکومت بر آنها نرم و راحت و به هر سو بخواهند آنان را حرکت مى دهند. (37)
ولى جالب این است که قرآن در پایان آیه مىگوید: اگر قوم فرعون در برابر این تبلیغات تسلیم شدند و اطاعتاش کردند به خاطر این بود که قوم گنهکار و فاسقى بودند. اشاره به این که افراد مؤمن و با هدف و آگاه هرگز چنین شستشوى مغزى نمىشوند، این فسق و گناه است که زمینهها را براى این گونه تبلیغات بى اساس آماده مىسازد.
به تعبیر دیگر: نفس امّاره از درون، و وسوسههاى شیطانى امثال فرعون از برون، دست به دست هم مىدهند و چهره حقیقت را مىپوشانند.
توضیحات
ابعاد گسترده تبلیغات در پرده پوشى بر حقایق
این مسأله در عصر و زمان ما واضحتر از آن است که نیاز به بحث و گفتگو داشته باشد و در گذشته نیز چندان مخفى نبوده است.
جبّارانى که مىخواستند خود و حکومت خود را بر مردم تحمیل کنند به انواع وسائل تبلیغاتى براى شستشوى مغزى مردم دست مىزدند; از مکتب خانههاى قدیم گرفته، تا محراب و منبر، و از داستانهایى که افسانه سرایان در قهوه خانهها مى گفتند گرفته تا کتابهاى علمى!
خلاصه، از تحریف تاریخ، اشعار شعراى ثناخوان و مداح، مراکز مورد تقدیس و احترام مردم، از ساختن افسانههاى دروغین و کرامتها و ارزشهاى غیر واقعى و از هر وسیلهاى دیگر براى نیل به مقصد خود بهرهگیرى مىکردند و گاه دیوى را با موج عظیمى از تبلیغات به صورت فرشته نشان مىدادند و شیطانى را به لباس انسان برگزیدهاى در مىآوردند.
در بعضى تواریخ معروف اسلامى آمده است که اطاعت مردم شام از معاویه به آن حد رسیده بود که وقتى خواست به سوى صفین حرکت کند; به خاطر تنگى وقت! نماز جمعه را براى مردم روز چهارشنبه اقامه کرد! ـ و مردم نیز در آن نماز جمعه شرکت کردند ـ متن عبارت مسعودى در مروج الذهب چنین است:
«وَلَقَدْ بَلَغَ مِنْ أَمْرِهِمْ فِى اِطاعَتِهِمْ لَهُ أَنَّهُ صَلّى بِهِمْ عِنْدَ مَسِیِرهِمْ اِلى صِفِّیْنَ اَلْجُمُعَةَ فِى یَوْمِ الأَرْبَعاءِ»: «اطاعت مردم از بنى امیّه تا آن حد بود که به هنگام حرکت معاویه به سوى صفین نماز جمعه را روز چهارشنبه با مردم خواند!» (38)
این داستان نیز معروف است ـ و اگر در کتب مشهور تاریخ نبود پذیرفتن آن مشکل به نظر مى رسید ـ که مردى از اهل کوفه سوار بر شترى بود و وارد دمشق شد در حالى که مردم شام از صفین باز مىگشتند. ناگهان یک مرد دمشقى دامان او را گرفت و گفت این ناقه (شتر ماده) از من است که تو در صفین از من گرفتى! کار منازعه بالا گرفت و شکایت در حضور معاویه مطرح شد ـ شاید به خاطر این که مسأله شکل سیاسى داشت ـ مرد شامى پنجاه نفر شاهد آورد که این شتر ماده از من است و معاویه بر طبق شهادت آنها قضاوت کرد که شتر را به مرد شامى دهند.
مرد کوفى صدا زد اى معاویه! این ناقه نیست بلکه جمل است ـ شتر نر است! و از او خواست که شتر را شخصاً ملاحظه کند. معاویه فهمید که مرد کوفى حقیقت مىگوید راستى شتر ماده نیست ـ به او گفت این حکمى است که دادهام و تمام شده است، بعد از پراکنده شدن جمعیّت کسى را نزد او فرستاد و احضارش کرد و دو برابر پول شتر را به او داد و گفت: این پیام را به على برسان که من با صد هزار نفر از افرادى به جنگ تو مىآیم که میان آنها کسى نیست که فرق بین شتر نر و ماده بگذارد! «أبْلِغْ عَلِیّاً اِنِّى اُقَابِلُهُ بِمِأةَ أَلف ما فیِهِمْ مَنْ یُفَرِّقُ بَیْنَ النّاقَةِ وَالْجَمَلِ» (39)
کوتاه سخن این که: در تاریخ گذشته شواهد و نمونههاى زیادى وجود دارد که چگونه سردمداران سیاسى افکار ملّت عظیمى را چنان شستشو دادند که سالیان دراز در بدترین بیراههها سرگردان بودند و گرفتار مصائب زیادى شدند و بعد که اوضاع سیاسى برگشت و آن فرد جبّار سقوط کرد و حجابهاى تبلیغات کنار رفت; مانند کسانى که از خواب بیدار شده باشند، به گذشته خود مىنگریستند و سخت متأسّف و نادم بودند.
در دنیاى امروز قدرت تبلیغات به قدرى زیاد است که در بعضى از کشورهاى به اصطلاح پیشرفته، وسائل ارتباط جمعى، افراد با سواد و نسبتاً آگاه را براى انتخاب افرادى که مورد نظر گردانندگان آن وسائل است به پاى صندوقهاى رأى مىبرند، تا به افراد مورد نظرشان رأى دهند و در حالى که گمان مىکنند کاملا آزادند مطلقاً اختیارى از خود ندارند.
گسترش وسائل تبلیغاتى سمعى و بصرى و استفاده از فنون ظریف روانکاوى، تأثیر این تبلیغات را به قدرى گسترش داده که افراد بیرون از آن طیف که مىتوانند با بى نظرى مسائل را تعقیب کنند گرفتار حیرت مىشوند.
این مسأله منحصر به امور سیاسى نیست، در امور اقتصادى نیز وسعت زیادى پیدا کرده، به گونهاى که ناگهان با یک موج تبلیغاتى جامعهاى را به سوى مصرف فرآوردهاى مىفرستند که گاه بیهوده و یا حتى زیانبار است و از این راه، اقتصاد ناسالم را بر آنها تحمیل مىکنند.
استفاده از عناوین ارزشهاى کاذب (مانند استفاده از عنوان مد) یکى از وسیعترین و پیچیدهترین طرق وصول به همین اهداف نامشروع است.
همچنین در مورد تحمیل مکتبهاى مختلف فکرى با استفاده از امواج مرموز تبلیغات فرهنگى گاهى یک مکتب کاملا بى پایه و بى اساس را در شکل یک مکتب منطقى و فلسفى و انسانى عرضه مىکنند.
ولى به هر حال شک نیست که براى تقویت پایههاى شناخت یک جامعه و سالم سازى مسیر معرفت آنها، باید این حجابها دریده شود. باید وسائل گسترده تبلیغاتى به جاى مردم فکر نکنند و در عوض آنها تصمیم نگیرند، بلکه کارشان آگاهى بیشتر دادن و آماده سازى براى تصمیم گیرى صحیح باشد و بس.
تبلیغات هرگز نباید بر افکار مردم پرده بیفکند، بلکه باید پردههاى جهل و تعصّب و کوتهبینى و تقلید کورکورانه و مانند آن را بدرد و این است برنامه مترقّى وسائل ارتباط جمعى در یک جامعه رشید و نمونه و متأسفانه در دنیاى امروز چنین جوامعى بسیار کم است.
عیب کار این است که وسائل تبلیغاتى غالباً ابزار دست سیاست مداران و از آن بدتر آلت دست غول هاى اقتصادى است و رشتهاى برگردن جوامع افکندهاند و مىبرند آنجا که خاطر خواه آنها است.
20. حجاب وسوسههاى شیاطین
نخست به آیات زیر گوشجان فرا دهیم:
1. (فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ) (40)
2. (وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللهِ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لاَ یَهْتَدُونَ) (41)
3. (وَعَاداً وَثَمُودَ وَقَدْ تَّبَیَّنَ لَکُمْ مِّنْ مَّسَاکِنِهِمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَکَانُوا مُسْتَبْصِرِینَ) (42)
4. (وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمَانِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ وَإِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُّهْتَدُونَ) (43)
5. (وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِىّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الاِْنسِ وَالْجِنِّ یُوحِى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً) (44)
6. (إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِمْ مِّنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَى لَهُمْ) (45)
7. (یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ فَلاَ تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَلاَ یَغُرَّنَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ) (46)
ترجمه
1. «چرا هنگامى که سختى (و عذاب) ما به آنان رسید، (تضرع نکردند و) تسلیم نشدند؟! بلکه دلهاى آنها قساوت پیدا کرد و شیطان، آنچه را انجام مىدادند، در نظرشان زینت داد.»
2. «او و قومش را دیدم که براى خورشید سجده مىکنند نه براى خدا و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده و آنها را از راه (حق) بازداشته، از این رو هدایت نمىشوند.»
3. «ما قوم عاد و ثمود را نیز (به سبب اعمالشان هلاک کردیم) و خانههاى (ویران شده) آنان براى شما آشکار است، شیطان اعمالشان را براى آنان آراسته بود، از این رو آنان را از راه (خدا) باز داشت، در حالى که بینا بودند (و حق را مىشناختند).»
4. «و هر کس از یاد خداوند رحمان، روى گردان شود شیطانى را بر او مسلط مىسازیم که همواره همنشین او خواهد بود. ـ و آنها (شیاطین) این گروه را از راه (خدا) باز مىدارند، در حالى که گمان مىکنند هدایت یافتگان (حقیقى) آنها هستند.»
5. «این گونه در برابرهر پیامبرى، دشمنى از شیاطین انس و جنّ قرار دادیم; آنها بطور سرّى سخنان ظاهر فریب و بى اساس (براى اغفال مردم) به یکدیگر القا مىکردند و اگر پروردگارت مىخواست، چنین نمىکردند (ولى ایمان اجبارى سودى ندارد.) بنابراین، آنها و تهمتهایشان را به حال خود واگذار.»
6. «به یقین کسانى که بعد از روشن شدن راه هدایت براى آنها، پشت به آن کردند، شیطان اعمال زشتشان را در نظرشان زینت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فریفته است.»
7. «اى مردم! وعده خداوند حق است، مبادا زندگى دنیا شما را بفریبد و مبادا (شیطان) فریبکار شما را نسبت به (کَرَم) خدا فریب دهد (و مغرور سازد!)»
شرح مفردات
شیطان برخلاف آنچه بعضى مىپندارند، اسم خاص براى ابلیس نیست، بلکه مفهوم عامّى دارد و به اصطلاح اسم جنس است که شامل هر موجود متمرّد و طغیانگر و خرابکار مىشود، خواه از جن باشد یا از انسانها و غیر آنها.
در ریشه اصلى این واژه دو قول است:
نخست این که از مادّه «شُطُونْ» (بر وزن ستون) به معناى بُعد و دورى است و لذا به چاه عمیق که قعر آن از دسترس دور است، «شَطون» (بر وزن زَبون) گفته مىشود. خلیل بن احمد نیز «شَطَن» (بر وزن وطن) را به معناى طناب طولانى تفسیر کرده و از آن جا که شیطان دور از حق و رحمت خدا است، این واژه درباره او به کار رفته است.
دیگر این که از مادّه «شَیْط» (بر وزن بَیْت) به معناى آتش گرفتن و برافروخته شدن به خاطر خشم و غضب است، و از آنجا که شیطان از آتش آفریده شده و گرفتار خشمى آتشین در داستان سجده بر آدم (علیه السلام) شد، این واژه بر ابلیس و موجودات دیگرى همانند او اطلاق شده است. (47)
«غَرُور» (بر وزن شَرور) از مادّه «غُرور» (بر وزن شُعور) در اصل به معناى خدعه و نیرنگ و غفلت در حال بیدارى آمده است و شیطان را از این جهت «غَرور» گفتهاند که افراد را با نیرنگ و فریب خود از راه بیرون مىبرد و حق و باطل را در نظر آنان دگرگون مىسازد.
اصولا «غَرور» ، هر چیز فریبندهاى است، اعم از مال و مقام و شهوت و شیطان ، اگر گاهى فقط به شیطان تفسیر مىشود به خاطر این است که خبیثترین فریبندگان است.
«تسویل» از مادّه «سُؤل» (بر وزن قُرب) در اصل به معناى حاجت و آرزویى است که نفس انسان را به سوى خود تشویق مىکند و «تسویل» به معناى تزیین چیزى به گونهاى که نفس به آن راغب گردد و به معناى نشان دادن زشتىها در چهرههاى زیبا آمده است.
این تفسیر را راغب در مفردات بیان کرده، در حالى که از صحاحاللّغة و کتابالعین خلیل بن احمد، چنین برمىآید که معناى اصلى آن، سستى توأم با غرور و غفلت است و لذا به تزیین امور و دگرگون نشان دادن، اشیاى نامطلوب به صورت مطلوب، به گونهاى که انسان در برابر آن فریفته و سست شود، اطلاق گردیده است.
به هر حال منظور از تسویلات شیطان، در آیات مورد بحث، این است که زشتىها را در نظر انسان زیبا نشان دهد، و آدمى را فریب داده و منحرف سازد.
تفسیر و جمعبندى
چگونه باطل را تزیین و انسان را چشمبندى مىکنند؟
نخستین آیه مورد بحث سخن از گروهى از اقوام پیشین مىگوید که پیامبرانى به سراغ آنها آمدند ولى آنها از تسلیم شدن در برابر حق، سرباز زدند، خداوند آنها را براى بیدارى و آگاهى با مشکلات و حوادث سخت، با فقر و بیمارى و خشکسالى و قحطى و درد رنجهایى روبه رو ساخت، امّا آنها به جاى بیدارى و توبه و بازگشت به راه حق، هم چنان به راه انحرافى خود ادامه دادند.
قرآن در این آیه مىفرماید: چرا هنگامى که سختى (و عذاب) ما به آنان رسید، تضرّع نکردند و تسلیم نشدند؟ بعد عامل آن را دو چیز مىشمرد: نخست این که دلهاى آنها تیره و سخت و انعطاف ناپذیر شده بود (وَلَکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ).
دیگر این که شیطان اعمالشان را در نظرشان زینت داد، به گونهاى که کارهاى خلاف را صواب و زشتىها را زیبا مىپنداشتند، و این نفوذ شیطان از طریق استفاده از روح هواپرستى که حاکم بر آنها بود، صورت گرفت (وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ).
به تعبیر دیگر، نه مواعظ لفظى پیامبران در آنها مؤثّر افتاد، و نه اندرزهاى عملى و تکوینى پروردگار و عامل آن از یک سو، قساوت و سنگدلى، و از سوى دیگر تزیینات شیطانى بود که روح تضرّع و خضوع را از آنها سلب کرد.
در این که منظور از تزیین شیطان در این جا چیست؟ در میان مفسّران گفتگو است. گاه گفتهاند: منظور همان وسوسههاى شیطان است که زشت را در نظر، زیبا مىکند و یا با استفاده از عوامل مختلف خارجى اعمال زشت را زینت مىدهد همانگونه که گاهى مواد کشنده را در پوششهایى از شیرینى قرار مىدهند و انحرافات بزرگ را در لفافه هایى از قبیل عنوان تمدّن و روشنفکرى و آزاد اندیشى و امثال آن مىپوشانند.
آیه بعد از زبان هدهد است هنگامى که به سرزمین ملکه سبأ آمد و تمدّن عظیم و درخشان آنها و حکومت آن زن (بلقیس) را بر آنان مشاهده کرد و مسائل را براى سلیمان (علیه السلام) بازگو نمود. سپس افزود: «او و قومش را دیدم که براى خورشید سجده مىکنند نه براى خدا و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده و آنها را از راه (حق) بازداشته، از این رو هدایت نمىشوند.»
این تعبیر نشان مىدهد که حتى هدهد این پرندهاى که در عالم خود عقل و هوشى دارد به مسأله حجابهاى معرفت و شناخت اجمالا آشنا بود و مىدانست تزیینهاى شیطانى مىتواند پرده بر فکر انسانى بیفکند، او را از شناخت حقیقت باز دارد و درهاى هدایت را به روى او ببندد و از رسیدن به سر منزل مقصود مانع شود.
در این که آیا حیوانات راستى مىتوانند از مسائلى که در جهان انسانها مىگذرد آگاهى یابند و میزان آگاهى آنها تا چه حد است؟ در تفسیر نمونه، جلد 15 ذیل آیه 18، سوره نمل (صفحه 435) و در جلد پنجم ذیل آیه 38 سوره انعام (صفحه 224) بحث کردهایم.
همچنین در این که چگونه ممکن است هدهد فاصله طولانى میان شام و یمن را پیموده باشد تا به سرزمین ملکه سبأ برسد؟ در همان جلد نوزده ذیل آیه مورد بحث، سخن گفته شده است.
در سوّمین آیه، سخن از قوم عاد و ثمود و سرکشىها و طغیانگرىها و سپس نابودى آنها است. ضمناً شهرهاى ویران شده و مساکن نابود گشته آنها را که اعراب حجاز در مسافرت ایشان به سوى یمن و شام از کنار آن مىگذشتند (یکى سرزمین قوم عاد و دیگرى سرزمین قوم ثمود) به عنوان آیینه عبرت به آنها نشان مىدهد. سپس به علت اصلى هلاکت و نابودى آنها اشاره کرده مىگوید: «شیطان اعمالشان را براى آنها زینت داده بود و با این که ظاهراً چشم بینا و عقل و خرد داشتند، پرده بر دید و درکشان افکند و از راه حق بازداشت» (وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَکَانُوا مُسْتَبْصِرِینَ).
جمله (وَکَانُوا مُسْتَبْصِرِینَ): «آنها بینا و آگاه بودند» به گفته بسیارى از مفسّران به این معنا است که آنها داراى عقل و شعور و قدرت استدلال بودند و مىتوانستند حق را از باطل تشخیص دهند، ولى (بر اثر وسوسه هاى شیطان) غافل شدند و در حقایق تدبّر ننمودند. (48)
در تفسیرالمیزان نیز آمده است که آنها با الهام فطرت، راه حق را مىدانستند، ولى شیطان، اعمالشان را زینت داد و آنها را از راه حق بازداشت. (49)
بعضى نیز گفتهاند منظور آگاهى از حق به وسیله دعوت انبیاء و تعلیمات آنها است. (50)
هرکدام از این تفسیرهاى سه گانه، مورد قبول باشد ـ و یا همه آنها، چون منافاتى در میان آنها نیست ـ گواه بر مقصود ما است، که تزیینات شیطانى، حجابى بر عقل و فکر انسان مىشود.
در چهارمین آیه، به صورت یک حکم کلّى، سرنوشت کسى را که از یاد خدا، روى گردان مىشود بازگو مىکند و مىفرماید: «ما شیطان را بر او مسلّط مىسازیم که همواره همنشین او خواهد بود.) و آنها (شیاطین) این گروه را از راه (خدا) باز مىدارند، در حالى که گمان مىکنند هدایت یافتگان (حقیقى) آنها هستند.»
مفسّران و ارباب لغت براى جمله «یَعْشُ» دو معنا ذکر کردهاند: بعضى گفتهاند از مادّه «عَشَى» به معناى تاریکى خاصّى است که در چشم پیدا مىشود و بر اثر آن، چشم بینایى خود را از دست مىدهد یا شبکور مىشود، لذا «عشوآء» به شترى گفته مىشود که پیش روى خود را نمىبیند و به هنگام راه رفتن، پیوسته اشتباه مىکند ( خبط عشوآء نیز اشاره به همین است) و «اعشى» به کسى مىگویند که نابینا یا شبکور است.
بنابراین معناى آیه شریفه این است: کسى که آیات الهى را با چشم خود در جهان آفرینش نبیند و از زبان پیامبران الهى نشنود، گرفتار دام شیطان و تسویلات او مىگردد.
بعضى دیگر آن را از مادّه «عَشْو» (بر وزن نَشْو) دانستهاند که وقتى با «الى» ذکر مىشود به معناى هدایت یافتن، با چشمانى ضعیف است و هنگامى که با «عن» ذکر مىشود، به معناى اعراض و روى گردانى است. (51)
بنابراین معناى آیه چنین مىشود: کسانى که از یاد خدا رویگردان شوند، شیطانى را بر آنها مسلّط خواهیم ساخت. (52)
امّا جمله «نُقِیَّض» از مادّه «قَیْض» (بر وزن فَیْض) در اصل به معناى پوست تخم مرغ است، سپس به معناى مسلّط ساختن آمده است. این تعبیر در مورد آیه بسیار قابل توجّه است و نشان مىدهد که شیطان چنان بر این گونه افراد مسلّط مىشود که از هر سو آنها را احاطه کرده و رابطه آنان را از جهان خارج به کلّى قطع مىکند و این بدترین حجاب براى یک انسان در برابر معرفت است. این تعبیر در کلمات عرب نیز به صورت ضرب المثل به کار مىرود که مىگویند «اِسْتِیْلاءُ الْقَیْضِ عَلَى الْبَیْضِ»: «تسلّط پوست، بر تخم مرغ».
از آن بدتر آنکه این تسلّط و احاطه ادامه مىیابد و شیطان همچنان در کنار او است و عاقبت او به جایى مىرسد که به گمراهى خود افتخار مىکند و گمان دارد که در طریق هدایت است: (وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُّهْتَدُونَ).
در پنجمین آیه سخن از گروه شیاطین انس و جن است; آنها که به دشمنى پیامبران کمر بستهاند و براى خنثى کردن تعلیمات و تبلیغات آنها آمادهاند، یک مشت سخنان فریبنده و بى اساس را براى اغفال مردم و پرده پوشى بر حقایق به طور مرموز به یکدیگر مىگویند و طرق فریب و نیرنگ را به هم مىآموزند تا پرده بر چهره حقایق بیفکنند و مردم را از تعلیمات انبیاء دور سازند.
قابل توجّه این که در این آیه «شیاطین» به صورت جمع ذکر شده در حالى که «عدوّ» به صورت مفرد است. این تعبیر ممکن است به خاطر آن باشد که همه شیاطین در طریق اغواى مردم متّحد و متفقاند و همچون یک دشمن عمل مىکنند.
بعضى نیز گفتهاند؟؟؟ که «عدوّ» در این جا به معناى «اعدا» است (معناى جمعى دارد). (53)
بعضى نیز تصریح کردهاند که عدو بر مفرد و تثنیه و جمع هر سه اطلاق مىشود. (54)
آیه ششم از آیات سوره محمّد (صلى الله علیه وآله) است، در این سوره اشاره به حجابهاى متعدّدى از حجابهاى معرفت شده، گاهى فساد در ارض و قطع رحم را سبب کورى و کرى باطنى آنها مىشمرد (آیه 23) و گاه ترک تدبر در قرآن را هم ردیف قفل بر دلها.
در آیه مورد بحث نیز وسوسهها و تزیینات و تسویلات شیطان را سبب ارتداد گمراهان مىشمرد. به این معنا که در آغاز راه حق را پیدا مىکنند و بعد بر اثر تسویلات شیطانى منحرف مىشوند، تا آن جا که انحراف را براى خود افتخار مىشمرند.
در این که این آیه اشاره به قوم یهود است که قبل از قیام پیامبر (صلى الله علیه وآله) به واسطه نشانههایى که از آن حضرت در کتب خود دیده بودند به او ایمان آوردند امّا به هنگام ظهورش راه مخالفت پیش گرفتند و این خود نوعى ارتداد محسوب مىشود، و یا اشاره به منافقانى است که حق را در آغاز پذیرا شدند و بعد پشت کردند، یا در ظاهر پذیرفتند و در باطن مخالفت کردند، در میان مفسّران گفتگو است. ولى با توجّه به این که آیات قبل و بعد بیشتر ناظر به منافقین است به نظر مىرسد که این آیه هم اشاره به منافقان باشد، منافقانى که در آغاز حق را شناختند و بعد به آن پشت کردند.
«اُمْلى لَهُم» از مادّه «املأ» به معناى طولانى کردن و مهلت دادن است (55) و در این جا منظور ایجاد طول امل و آرزوهاى دور و دراز از ناحیه شیطان است. آرزوهایى که انسان را به خود مشغول مىدارد و باطل را در نظرش زینت مىدهد و از حق باز مىدارد.
هفتمین و آخرین آیه مورد بحث با آهنگى رسا به همه مردم هشدار مىدهد که وعده خداوند حق است، سپس دو عامل براى انحراف از حق و فریب خوردن و بازماندن از معرفت ذکر مىکند. نخست دنیا است، مىفرماید: «مبادا زندگى دنیا شما را بفریبد» و دیگر شیطان است، مىفرماید: «مبادا شیطان فریبکار شما را نسبت به (کرم) خدا فریب دهد ( و مغرور سازد!)» گاهى شما را به کرم او امیدوار سازد و از خشم او بى خبر کند و گاه آن چنان سرگرمتان سازد که اصلا به خدا و فرمان او نیندیشید، یا دستورهاى او را دگرگون در نظرتان جلوه دهد.
«غَرور» (بر وزن شرور) همان گونه که قبلا نیز اشاره کردیم به هر چیز فریبنده، خواه مال و مقام و شهوات باشد یا انسان فریبکار و شیطان اطلاق مىشود، ولى از آن جا که فرد واضح آن شیطان است غالباً به او تفسیر مىشود. (56)
تعبیر به (لاَ یَغُرَّنَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ) به اعتقاد بسیارى از مفسّران اشاره به مغرور ساختن انسان از سوى شیطان نسبت به عفو و کرم الهى است. آن چنان او را به عفو خداوند مغرور مىسازد که آلوده هر گناهى مىشود و عجب این که خیال مىکند این دلیل کمال ایمان و معرفت او است که خدا را با این صفات شناخته!
این درست به آن مىماند که انسانى را به امید این که مزاج قوى دارد و انواع سم را دفع مىکند و یا ضد سم را در اختیار دارد بفریبند و مسموم و هلاک سازند.
این نیز یکى از حجابهاى معرفت است.
توضیحات
1. شیطان کیست؟
شیطان چنانکه قبلا هم اشاره کردیم نام یک فرد نیست، بلکه ابلیس که سجده بر آدم (علیه السلام) نکرد یکى از شیاطین بود.
او لشگریان زیادى از جنس خود و انسانها دارد، که نام شیطان بر همه اطلاق مىشود. به این ترتیب تمام سردمداران کفر و ظلم و شرک و فساد در ارض و همه عمّال دستگاههاى اغواگر، جزء لشگریان شیطاناند، بلکه طبق روایتى در میان شیاطین انسانى افرادى پیدا مىشوند که از شیاطین جن بدترند. چنانکه در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) مىخوانیم که به ابوذر فرمود: «هل تَعَوَّذْتَ بِاللهِ مِنْ شَرِّ شَیاطِیْنِ الْجِنِّ وَالأَنْسِ»: «آیا از شر شیاطین جن و انس به خدا پناه بردهاى؟!»
عرض کرد: «آیا شیاطینى از انسانها نیز وجود دارد؟» فرمود: «نَعَمْ هُمْ شَرٌّ مِنْ شَیاطِیْنِ الْجِنِّ»: «بله، آنها از شیاطین جن نیز بدترند!» (57)
از آیات قرآن بر مىآید که شیطان لشگر مجهّزى دارد، مرکب از لشگر سواره و پیاده، آن جا که مىفرماید: (وَأَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ): «و لشگر سواره و پیادهات را بر آنها (آدمیان) گسیل دار.» (58)
«اجلب» از مادّه «اجلاب» به معناى گسیل سریع و یا به معناى فریاد زدن براى به حرکت درآوردن گروه و جمعیّتى است.
در این که منظور از لشگر سواره و پیاده شیطان چیست؟ بسیارى از مفسّران گفتهاند: هرکس سواره یا پیاده در طریق معصیت خدا حرکت مىکند و یا در این راه جنگ مىکند از لشگر سواره و پیاده شیطان است. (59)
بعضى نیز گفتهاند: او واقعاً لشگر پیاده و سوارهاى از اعوان و انصار خود دارد.
بعضى نیز آن را بر معناى کنایى حمل کردهاند و گفتهاند: هدف این است که تمام وسائل مبارزه را فراهم کرده و با تمام قدرت به نبرد انسانها مى آید. (60)
این احتمال نیز وجود دارد که سواره نظام شیطان سردمداران کفر و ظلم و فسادند، و لشگر پیاده او افراد پایینتر و متوسط اند.
این احتمال نیز وجود دارد که لشگر سواره شیطان اشاره به شهوات و صفات مذمومى است که بر قلب و روح انسان مسلّط و سوار مىگردد و لشگر پیاده او عواملى است که از بیرون براى انحراف انسان تلاش و کوشش مىکنند.
2. پاسخ به یک سؤال
در این جا این سؤال پیش مىآید که چگونه ممکن است خداوند ما را در مقابل چنین لشگر عظیم بىرحم و نیرومندى تنها بگذارد؟ و آیا این امر با حکمت و عدل او هماهنگ است؟
پاسخ این سؤال را از توجّه به یک نکته مىتوان دریافت و آن این که همانگونه که در قرآن مجید آمده، خداوند مؤمنان را با لشگریانى از فرشتگان مجهّز مىکند و نیروهاى غیبى و معنوى جهان را با آنها که در مسیر جهاد نفس و جهاد دشمن پیکار مىکنند همراه مىسازد: (إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى کُنْتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِى الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِى الاْخِرَةِ): «به یقین کسانى که گفتند: 'پروردگار ما خداوند یگانه است.' سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل مىشوند که: 'نترسید و غمگین مباشید و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است! ـ ما (فرشتگان) یاران و مددکاران شما در زندگى دنیا و آخرت هستیم و براى شما هرچه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است و هرچه طلب کنید به شما داده مىشود.» (61)
3. نکته مهم دیگر این که شیطان هرگز سر زده وارد خانه دل ما نمىشود، و از مرزهاى کشور روح ما بى گذرنامه نمىگذرد، حمله او هرگز غافلگیرانه نیست، او با اجازه خود ما وارد مىشود. آرى او از در وارد مىشود نه از روزنه و این خود ما هستیم که در را به روى او مىگشاییم; همان گونه که قرآن مىفرماید: (إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ): «زیرا او، بر کسانى که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل مىکنند، سلطهاى ندارد. ـ سلطه او تنها بر کسانى است که او را سرپرست خود قرار دادهاند و کسانى که او را شریک (خدا در اطاعت و بندگى) قرار مىدهند (و به فرمان شیطان گردن مىنهند).» (62)
اصولا اعمال انسانها است که زمینههاى نفوذ شیطان را فراهم مىسازد، چنانکه قرآن مىگوید: (إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ): «چرا که تبذیر کنندگان، برادران شیاطیناند.» (63)
ولى به هر حال براى نجات از دامهاى رنگارنگ او و لشگریان گوناگونش که در اشکال مختلف شهوات، مراکز فساد، سیاستهاى استعمارى، مکتبهاى انحرافى و فرهنگهاى فاسد و مفسد فعالیّت مىکنند، راهى جز پناه بردن به ایمان و تقوا و سایه لطف پروردگار و سپردن خویشتن به ذات پاک او نیست. همان گونه که قرآن مىفرماید:
(وَلَوْلاَ فَضْلُ اللهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطَانَ إِلاَّ قَلِیلا): «(و به آنها اطلاع خواهند داد) و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، همگى، جز عدّه کمى، از شیطان پیروى مىکردید (و گمراه مىشدید).» (64)
در اینجا حجابهاى بیست گانه معرفت، پایان مىیابد و به سراغ زمینههاى معرفت مىرویم.
پی نوشتها:
1. سوره احزاب، آیات 67 و 68.
2. سوره سبأ، آیات 31 و 32.
3. سوره اعراف، آیه 38.
4. به تفسیر روح المعانى، جلد 22، صفحه 87، و تفسیر المیزان، جلد 16، صفحه 369، و تفسیر فخررازى، جلد 25، صفحه 232، مراجعه شود.
5. بحارالانوار، جلد 72 (75) (صفحه 375، سفینة البحار، جلد 2، صفحه 107 مادّه «ظلمه» .
6. سوره بقره، آیه 34.
7. مفردات راغب، مادّه «کبر».
8. سوره قصص، آیه 4.
9. سوره قصص، آیه 5.
10. بحارالانوار، جلد 75، صفحه 46، کتاب الروضه کلمات على(علیه السلام)، حدیث 57.
11. سوره نمل، آیه 34.
12. سوره فرقان، آیه 27 ـ 29.
13. تفسیر مجمع البیان (ذیل آیات مورد بحث) بعضى گفته اند: «ابُى» تنها کسى بود که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در طول عمرش او را با دست خود به قتل رسانید. (تفسیر روح البیان، جلد 6، صفحه 205).
14. تفسیر فى ظلال القرآن، جلد 6، صفحه 156.
15. نهج البلاغه، کلمات قصار، جمله 38.
16. نهج البلاغه، نامه 53.
17. سفینة البحار، جلد 1، صفحه 168.
18. اصول کافى، جلد 2، صفحه 375 باب مجالسة اهل المعاصى، حدیث 3.
19. سوره طه، آیه 85 و 88.
20. سوره قصص، آیه 79.
21. سوره اعراف، آیه 116.
22. سوره آل عمران، آیه 72.
23. سوره زخرف، آیه 52 ـ 54.
24. سوره اعراف، آیه 138.
25. تفسیر ابوالفتوح رازى، جلد 7، صفحه 482، تفسیر روح البیان، جلد 5، صفحه 414، دائرة المعارف دهخدا، مادّه «سامرى».
26. سوره بقره، آیه 55.
27. سوره بقره، آیه 54.
28. به تفسیر فخررازى و قرطبى و روح المعانى ذیل آیات سوره قصص مراجعه فرمایید.
29. سوره قصص، آیه 79.
30. به قاموس اللغة و مفردات راغب و التحقیق فى کلمات القرآن الکریم و تاج العروس مراجعه شود.
31. روح المعانى، جلد 9، صفحه 22، فخررازى، جلد 14، صفحه 203 و روح البیان جلد 3، صفحه 213 و تفسیر المنار جلد 9، صفحه 66 و تفاسیر دیگر.
32. تفسیر روح المعانى، جلد 9، صفحه 22.
33. صاحب تفسیر المنار این سخن را از یکى از مفسّران بنام ابن اسحاق نقل کرده است (المنار، جلد 9، صفحه 66).
34. فخررازى، جلد 14، صفحه 203.
35. تفسیر فخررازى، جلد 8، صفحه 85 - روح المعانى، جلد 3، صفحه 176 - تفسیر قرطبى، جلد 2، صفحه 1354.
36. تفسیر مجمع البیان، جلد 9، صفحه 51.
37. فى ظلال القرآن، جلد 7، صفحه 340.
38. مروج الذهب، جلد 2، صفحه 72 (چاپ مصر، سال 1346).
39. مروج الذهب، جلد 2، صفحه 72 - الامام على صوت العدالة الانسانیة، جلد 4، صفحه 956.
40. سوره انعام، آیه 43.
41. سوره نمل، آیه 24.
42. سوره عنکبوت، آیه 38.
43. سوره زخرف، آیات 36 - 37.
44. سوره انعام، آیه 112.
45. سوره محمّد، آیه 25.
46. سوره فاطر، آیه 5.
47. التحقیق فى کلمات القرآن الحکیم - مفردات راغب - لسان العرب - مجمع البحرین مادّه «شیطان» .
48. مجمع البیان، جلد 7، صفحه 283 - روح البیان، جلد 6، صفحه 468 - در تفسیر قرطبى نیز این معنا از بعضى از مفسّران نقل شده است.
49. تفسیر المیزان، جلد 16، صفحه 131.
50. تفسیر فخررازى، جلد 25، صفحه 66.
51. بعضى از مفسّران گفته اند که این واژه اگر از مادّه «عَشَا یَعْشُو» باشد به معناى خود را به نابینایى زدن است بى آن که آفتى در چشم باشد، و امّا اگر از « عَشى یَعْشا » باشد به معناى آفتى است که در چشم حاصل مى شود. (روح البیان، جلد 8، صفحه 368) ولى باید توجّه داشت که در آیه مورد بحث از مادّه «عشا یعشو» است.
52. به لسان العرب، مفردات راغب، تفسیر قرطبى، تفسیر روح البیان و المیزان مراجعه شود.
53. روح المعانى، جلد 8، صفحه 4.
54. تفسیر المنار، جلد 8، صفحه 5.
55. باید توجّه داشت که این ماده از ریشه «مَلو» (بر وزن سرو) مى باشد نه از ریشه «مَلأ» (با همزه).
56. «غرور» صیغه مبالغه است.
57. تفسیر فخررازى، جلد 13، صفحه 154.
58. سوره اسراء، آیه 64.
59. قرطبى این تفسیر را از اکثر مفسّرین نقل کرده است.
60. فخررازى این تفسیر را به عنوان یک احتمال ذکر کرده است. (جلد 21، صفحه 6) در تفسیر فى ظلال القرآن نیز شبیه آن آمده است. (جلد 5، صفحه 343).
61. سوره فصلت، آیات 30 - 31.
62. سوره نحل، آیات 99 - 100.
63. سوره اسراء، آیه 27.
64. سوره نساء، آیه 83.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|