|
|
|
.
|
|
|
|
|
|
|
|
زندگينامه پيامبران الهي/ حضرت موسي (عليهالسلام)/ قسمت دهم
رفتن موسى به طور و داستان سامرى
به
طورى كه مفسران و تاريخنگاران نوشتهاند هنگامى كه موسى در مصر بود، طبق
وحى الهى به بنىاسرائيل وعده داد هر زمان خداى تعالى فرعون را نابود كرد،
كتابى براى آنها بياورد كه در بردارندهي حلال، حرام، شرايع و احكام
باشد. وقتى خداى تعالى فرعون را نابود كرد، بنىاسرائيل از موسى كتاب
خواستند و موسى نيز از پروردگار خود خواست تا به وعدهاى كه به او داده بود
عمل كند و به او كتاب عطا فرمايد.
خداى تعالى به موسى دستور داد سى روز روزه بگيرد و بدن و
جامهي خود را پاك و پاكيزه كند و براى دريافت كتاب به طور سينا برود. موسى
برادر خود هارون را به جاى خويش گماشت تا در غيبت او سرپرستى بنىاسرائيل
را به عهده بگيرد و سپس هفتاد نفر از نيكان و بزرگان قوم را برگزيد1 كه
همراه خود به كوه طور ببرد تا هنگام دريافت كتاب از خداى تعالى و مكالمهاش با پروردگار متعال شاهد و ناظر او باشند و در بازگشت، موضوع را به بنىاسرائيل گزارش دهند و در نتيجه، آنها كتاب الهى را تكذيب نكنند.
موسى طبق دستور الهى سى روز روزه گرفت و چون براى گرفتن
الواح تورات به كوه طور رفت، خداى تعالى ده شب ديگر بر آن افزود كه در
مجموع غيبت موسى چهل شب طول كشيد.2
بيشتر مفسران اهل سنت نوشتهاند: علت افزوده شدن آن ده شب
اين بود كه موسى پس از سى روز روزه، شب آخر كه خواست به كوه طور برود
متوجه بوى بد دهانش شد و براى رفع آن با چوب درختى كه برخى گفتهاند درخت
خرنوب بود دندانهاى خود را مسواك كرد و يا به گفتهي بعضى گياه خوشبويى خورد
كه بوى دهانش را برطرف سازد. پس خداى متعال فرمود: اى موسي مگر
ندانستهاى كه بوى دهان روزهدار نزد من خوشبوتر از بوى مشك است. اكنون بازگرد و ده روز ديگر روزه بگير، آنگاه به نزد ما بيا. موسى نيز چنان كرد.3
همين افزوه شدن ده شب، سبب آزمايش و فتنهي بنىاسرائيل گرديد و
چنانكه پيش از اين اشاره شد سامرى را واداشت تا براى آنها گوسالهاى
بسازد و آنها را به گوسالهپرستى وادار كند.
سامرى كيست؟
دربارهي
اصل و نسب سامرى اختلاف است. جمعى او را فرزند زنا دانسته و گويند: نام
اصلى او موسى بوده است و انتساب او به سامرى نيز به اين دليل بوده كه او
منسوب به شامره يا شامرون بوده كه چون در ترجمهي زبان عبرى به عربى شين
تبديل به سين مىشود، به سامرى معروف شده است. چنانكه يشوع و شموئيل و موشى در عربى يسوع و سموئيل و موسي خوانده مىشود.
شامره يا شامرون را نيز نام شهر يا يكى از فرزندان يعقوب يا قبيلهاى از
بنىاسرائيل دانستهاند كه سامرى به آن منسوب بوده است. البته در اينكه او
از بنىاسرائيل بوده يا از مردم مصر و قبطيان، يا اهل ساير شهرها نيز
اختلاف است. مسعودى گفته است كه وى زرگر بود و از علم كهانت نيز اطلاع
داشت و از روى اوضاع ستارگان به دست آورد كه بنىاسرائيل از دريا عبور خواهد
كرد و از فرعونيان نجات خواهند يافت. از اين رو در گروه آنها داخل شد، در
صورتىكه از آنها نبوده و اصل او از روستايى از روستاهاى شهر موصل بود كه
مردم آن گوسالهپرست بودند.4
ابن اثير و برخى ديگر گفتهاند كه وى اهل شهرى به نام باجرمى بوده و نامش ميخاست، ولى سعيدبن جبير گفته است كه وى اهل كرمان بود.5
دربارهي ايمان او نيز كه آيا حقيقتاً به موسى ايمان آورده
بود و يا ايمان او ظاهرى و همراه نفاق بود بحث شده و بيشتر او را مردى
منافق دانستهاند كه تظاهر به ايمان مىكرد و گرنه در دل جزء همان گوسالهپرستان بوده است.6 البته در مقابل گفتار اينان، در برخى از كتابها مانند تفسير على بن ابراهيم آمده است كه وى از نيكان اصحاب موسى بود،7 ولى
هنگام رفتن حضرت موسى به كوه طور، فريب شيطان را خورد و با وسوسهي او، آن
گوساله را ساخت و بنىاسرائيل را به گوسالهپرستى واداشت و در قسمت بعدى كه
در مورد اين گوساله است توضيحى نيز براى اين قسمت خواهد آمد و شايد با
دقّت در آيات قرآنى صحّت و عدم صحّت اين قول هم معلوم گردد.
گوساله چه بود؟
دربارهي
گوساله كه سبب انحراف و فتنهي بنىاسرائيل گرديد، سخنان بسيارى گفتهاند و
عقايد مختلفى اظهار شده كه براى تحقيق مطلب ناچاريم در آغاز نظرى به آنچه
خداى متعال در اين باره در قرآن كريم بيان فرموده، بيندازيم و سپس نظرات
گوناگونى را كه ذكر كردهاند، به طور اجمال بررسى كنيم.
نام سامرى و فتنهي او و گوسالهاي كه آورد در سورهي طه ضمن
آيات 83 - 97 آمده و در موارد ديگر داستان گوسالهپرستى بنىاسرائيل پس از
رفتن موسى به كوه طور به نحو اجمال ذكر شده و نامى از سامرى ذكر نشده است.
اكنون آيات مزبور را ذيلاً آورده و پس از ترجمهي آن، به ذكر تفسيرهاى مختلفى كه از آن شده مىپردازيم:
وَ
ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِي وَ
عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى قالَ فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَكَ مِنْ
بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السّامِرِيُّ فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ
غَضْبانَ أَسِفاً قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً
حَسَناً أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ
عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي قالُوا ما
أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ
زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السّامِرِيُّ فَأَخْرَجَ
لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ
مُوسى فَنَسِيَ أَ فَلايَرَوْنَ أَلاّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا
يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ
قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ
فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ
عاكِفِينَ حَتّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ
رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا أَلاّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي قالَ يَا
بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ
تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي قالَ
فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ
فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ
سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ
تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ
إِلى إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ
لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً.8
در اين آيات، پس از اينكه به داستان رفتن موسى به كوه
طور و گوسالهپرستى بنىاسرائيل اشاره شد، جريان بازگشت موسى و خشمگين
شدنش را از بنىاسرائيل و سؤال و جوابى كه بين آن حضرت و قوم او و هارون و
سامرى ردّ و بدل شده ذكر مىفرمايد.
قسمت اوّل، مكالمهي موسى با بنىاسرائيل است كه وقتى حضرت موسى علت گوسالهپرستى و پيمانشكنىشان را پرسيد، در پاسخ اظهار داشتند:
ما به اختيار خود از وعدهي با تو تخلف نكرديم، اما تعدادى
از زيور قوم را كه ظاهراً منظور قوم فرعون است با خود برداشته بوديم كه آنها را افكنديم، و سامرى اين چنين القا كرد و براى آنان پيكر گوسالهاى
بيرون آورد كه صدا داشت و گفتند: اين خداى شما و خداى موسى است و فراموش
كرد (پيمانى را كه با خدا داشت).
قسمت دوم گفت و گوى آن حضرت با سامرى است كه وقتى به صورت سرزنش و بازخواست از وى پرسيد:
اى سامرى چه شد كه به چنين كار بزرگى دست زدى؟ در پاسخ
گفت: من چيزى را ديدم كه آنها نديدند و مشتى از اثر (و بازمانده) آن
رسول (و فرستاده) را گرفتم و آنها را انداختم و نفس من اين چنين برايم
جلوهگر ساخت (كه اين كار را بكنم).9
قمت سوم، دنبالهي همين جريان، يعنى داستان كيفر سامرى است كه موسى براى او مقرّر فرمود و آن اين است كه به او فرمود:
برو كه نصيب تو در اين زندگى آن است كه بگويى مساس (و تماسى با من) نيست، و (در عالم ديگر هم تو را) وعدهگاهى است كه تخلّف نشود و معبودت را كه
پيوسته به خدمتش كمر بسته بودى بنگر كه ما آنرا بسوزانيم و در دريا به طور
كامل پراكندهاش كنيم.10
چنانكه ملاحظه مىشود، در هر سه قسمت، داستان به طور
اجمال و ايجاز نقل شده و حقيقت آن گوساله و چگونگى آن در قسمت اول به طور
كامل روشن نيست و در قسمت دوم هم معلوم نيست منظور از گفتار سامرى كه گفت:
چيزى را ديدم كه آنها نديدند و مشتى از اثر آن رسول را گرفتم و آنها را
افكندم چيست؟ در قسمت سوم نيز كيفر دنيايى سامرى را به طور اجمال بيان
فرموده و روشن نيست كه منظور از جملهي اءن تَقولَ لامساسَ
طرد سامرى و ممنوعيت وى از حقوق اجتماعى و جلوگيرى مردم از تماس با او
بوده يا اينكه موسى آنرا به صورت نفرين القا كرده و همين نفرين موسى سبب
وحشت سامرى از مردم و اجتماع گرديد و آوارهي بيابان و صحراها شده يا شايد به
مرضى دچار شد كه كسى نمىتوانست به او نزديك گردد.
همين اجمال و ايجاز كلام خداى تعالى، سبب اختلاف در اقوال
مفسران گرديده و هر دسته داستان را به شكلى ذكر كرده و احتمالاتى دادهاند. در روايات معتبر هم چيزى كه رفع اجمال و ابهام آيات را بكند، نرسيده
است.
بيشتر مفسران گفتهاند: هنگامى كه جبرئيل آمد و سوار بر
ماديانى در جلوى لشكريان فرعون ظاهر گرديد و وارد دريا شد به شرحى كه قبل
از اين گفتيم - سامرى ديد كه اسب جبرئيل قدم در
هر جا مىگذارد، آثار حيات و زندگى در آن نقطه پديدار مىشود، همين سبب شد
كه سامرى مشتى از خاك جاى پاى اسب يا جاى پاى خود جبرئيل را بردارد و آنرا
با خود نگاه دارد تا در جاى ديگر از آن استفاده كند. هنگامى كه بازگشت
موسى از كوه طور به تاءخير افتاد و بنىاسرائيل به دستور هارون - يا به
دستور خود سامرى جواهرات خود را كه از فرعونيان به عاريت گرفته بودند در
كوره آتش ريختند، سامرى نيز آن مشت خاك را در آتش ريخت و همان سبب شد كه
جواهرات مزبور به صورت گوسالهاى در آيد و زنده شود و صداى گوساله درآورد و
سامرى هم به دنبال اين كار آنها را به گوسالهپرستى واداشت و به ايشان گفت: آن خدايى كه موسى شما را به او دعوت مىكرد و آن همه آيات را به او مىداد،
همين گوساله است و اين است خداى شما و خداى موسى كه فراموش كرد آنرا با
خود ببرد و اينجا گذاشت. اكنون بياييد تا او را پرستش كنيم.
به اين ترتيب گفتهاند: منظورش از اينكه گفت: من چيزى را ديدم كه آنها نديدند يعنى من جاى پاى جبرئيل يا جاى پاى اسب او را ديدم كه مردم آنرا نديدند و منظورش از اين جمله نيز كه گفت: پس مشتى از اثر آن رسول (و فرستاده) را گرفتم و آنرا افكندم همين
بود كه من مشتى از آن خاك را برداشتم و در آتش انداختم و جواهرات آب شده
در آتش زنده شد و به صورت گوسالهي زندهاى درآمد كه صدا مىكرد.
اشكال عمدهاى كه بر اين تفسير شده، اين است كه قرآن مىگويد پيكر گوسالهاى را بيرون آورد كه
به جسد تعبير شده است و روشن است كه جسد به پيكرى اطلاق مىشود كه روح و
حيات در آن نيست، امّا مطابق گفتار اينان، گوسالهي مزبور زنده و داراى
گوشت و پوست و جان شد و خلاصه اين تفسير با ظاهر آيه مخالفت دارد. گذشته
از اين، سامرى در آن وقت كه جبرئيل پيشاپيش لشكريان فرعون ظاهر شد، در
زمرهي همراهان موسى بود كه از آن درياى پهناور خارج شده بود و فاصلهي زيادى
با فرعونيان داشت و او در آن وقت جبرئيل را چگونه مشاهده كرد و توانست از
جاى پاى او يا اسبش مشتي خاك بردارد و سپس آن عمل را انجام دهد.11
به همين دليل برخى از مفسران چون ابومسلم اصفهانى و فخر
رازى قسمت دوم را اينگونه معنا كردهاند كه سامرى به موسى گفت: من پيش از
اين، مقدارى از آيين تو را گرفته و پذيرفته بودم، ولى چون تو به كوه طور
رفتى، دريافتم كه آيين تو باطل است و همان آيين گوسالهپرستى حق است،
از اين رو آيين تو را بيفكندم و به پيروى از خواهش دل اين كار را كردم. طبق
اين معنا، گرچه بعضى از اشكالات برطرف مىشود، اما اشكالات ديگرى بر آن
وارد است كه از مجموع اشكالات تفسير نخست كمتر نيست، زيرا گذشته از اينكه
اشكال عمدهاى كه ذكر كرديم بر طرف نمىشود، اين معنايى كه اينان كردهاند
با قسمت سوم نيز سازگار نيست، چون از اين جمله كه موسى فرمود: و معبودت را كه پيوسته به خدمتش كمر بسته بودى (و پرستش مىكردى) بنگر كه ما آنرا بسوزانيم و در دريا پراكندهاش سازيم12
برمىآيد كه سامرى هيچگاه به موسى ايمان نياورد و پيوسته گوسالهپرست
بود، در حالى كه لازمهي تفسيرى كه اينها كردهاند، آن است كه وى به طور
موقّت ايمان آورده باشد، و ديگر آنكه از تعبير موسى كه طرف خطاب اوست به
لفظ رسول بعيد
به نظر مىرسد و ممكن است بگويند: داستان از اين قرار بوده كه سامرى
هنگامى كه در مصر بود، گوساله مىپرستيد و چون از قوم بنىاسرائيل بود يا
از روى كهانت و علم ستارهشناسى مىدانست كه بنىاسرائيل نجات مىيابند و فرعونيان غرق مىشوند، خود را در زمرهي اسرائيليان درآورد و هنگام خروج بنىاسرائيل از مصر همراه آنان خارج شد و در راه يا پيش از خروج از مصر مجسمهي گوسالهاى را
ديد كه شايد جواهر نشان هم بوده و دور از چشم اسرائيليان آن را خريدارى
كرده و با خود برداشت و چون آمدن موسى از كوه طور به تاءخير افتاد، تصميم
گرفت كه نفاق خود را آشكار سازد و آنچه در ظاهر از موسى تعليم گرفته بود،
به يك سو افكند و بنىاسرائيل را نيز گمراه سازد.
از اين رو نزد ايشان آمد و
اظهار كرد كه موسى وعده كرد پس از گذشتن سى شب به نزد شما بازگردد و اكنون
كه وعدهي او تمام شد، ديگر نخواهد آمد. بياييد همگى خداى او را كه فراموش
كرده بود همراه ببرد پرستش كنيم و چون بنىاسرائيل را آمادهي اين كار ديد،
جواهرات و طلاهايى را كه همراه داشتند و شايد چنانكه گفتهاند از قبطيان
به عاريت گرفته بودند، همه را با نيرنگ از ايشان گرفت و به آنها چنين
وانمود كرد كه آنها را در آتش ريخته است، ولى در حقيقت براى خود برداشت و
به جاى آن، همان مجسمهي گوسالهاى را كه با خود آورده بود براى ايشان آورد
و آنرا طورى در زمين قرار داد كه چون باد در درون آن مىرفت، صدايى از
آن خارج مىشد و اين عمل را يا از روى شغل زرگرى كه داشت ياد گرفته بود، يا
از روى سحر و كهانت. در نتيجه به پرستش آن كمر بستند و هر چه هارون خواست
جلوى آنها را بگيرد، تنوانست و سرانجام بيشترشان فريب سامرى را خوردند.
آنچه در بالا گفته شد، خلاصه يا مجموعهاى است از گفتار
جمعى از علماى تفسير و تاريخنگارانى چون ابومسلم اصفهانى، فخر رازى،
عبدالوهاب نجّار و ديگران و اگر بتوانند آنرا با آيات كريمهي قرآنى منطبق
سازند، تا اندازهاى از اشكال و ايراد خالى است، ولى تطبيق آن با آيات،
خود مشكل جداگانهاى است كه براى توضيح بيشتر بايد به تفاسير و كتاب قصصالانبياء نجّار مراجعه شود.
در قسمت سوم هم در معناى گفتار حضرت موسى كه به سامرى فرمود: فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لامِساسَ چند
قول است كه خلاصهاش را در فرهنگ قصص قرآن بلاغى اينگونه ذكر كرده است:
گروهى از مفسران در تفسير اين بيان الهى گفتهاند كه موسى سامرى را از نزد
خود براند و او را محكوم كرد كه با هيچكس تماس نگيرد، از اين رو اگر با كسى
تماس مىگرفت، تب مىكرد و بدنش ملتهب مىشد. ولى گروه ديگر از مفسران
گفتهاند: معناى لامساس، يك نوع محروميت اجتماعى است كه موسى آنرا بر
سامرى مقرر ساخت و او را از منافع اجتماعى، گفت و شنود، داد و ستد و رفت و
آمد با بنىاسرائيل ممنوع كرد. مقاتل كه از قدماى مفسران است در اين باره
مىگويد: موسى سامرى و خانوادهاش را فرمان داد تا از محلهي بنىاسرائيل
بيرون روند، پس او به ناچار در بيابانها متوارى شد.
استاد عبدالرحيم مصرى در كتاب معجمالقرآن مىنويسد: قانون لامساس به
قانون تابو معروف است و اين قانون دستهاى از اشخاص يا حيوانات يا اشياء
ديگر را در هالهاى از قداست و جلال يا در صورتى از پليدى و ناپاكى قرار مىدهد و در هر دو صورت تماس گرفتن يا نزديك شدن با آنها ممنوع است تا اگر
شخص يا حيوان يا چيزى كه حكم لامساس دربارهاش صادر شده داراى قداست و جلال
باشد، از بى احترامى مصون بماند و اگر از اشخاص و اشياء شرير و پليد باشد،
مردم از آلودگى و پليدىاش محفوظ باشند. وقتى كسى به دليل پليدى و ناپاكى
محكوم به حكم لامساس شود، جز با اداى كفارهي بسيار سخت از آن تبرئه نخواهد شد
و كفارهي لامساس به نسبت گناه و حالات مختلف است، چنانكه در بعضى موارد
كفارهي آن شكنجههاى سخت و تبعيد يا قطع پارهاى از اعضاست و گاهى شخص براى
تبرئهي خود محكوم به خودكشى مىشود.
قانون لامساس در عقيدهي ايرانيان قديم نظام و آيين خاصى دارد و موارد و امثال آن در كتب مذهبى ايشان بيان شده است.
سامرى چونكه به علت گمراه ساختن بنىاسرائيل گناه بزرگى
مرتكب شده بود، به حكم لامساس محكوم و مقرر شد كه هركس با او تماس بگيرد
نجس و پليد به شمار آيد.
در تفسير على بن ابراهيم آمده است كه فرزندان و اعقاب
سامرى نيز محكوم به اين قانون شدند و اكنون نيز در شام و مصر از اعقاب
سامرى افرادى هستند كه به لامساس معروفاند.
پينوشتها:
1- جمعى داستان انتخاب هفتاد نفر را
مربوط به سفر بعدى موسى به ميقات دانسته و گفتهاند: در اين سفر موسى
تنها به كوه طور رفت و پس از اينكه بنىاسرائيل به گوسالهپرستى دچار
شدند، خداى تعالى به موسى فرمان داد گروهى از بنىاسرائيل را برداشته
به كوه طور برود و از خدا عذرخواهى كند و برخى هم گفتهاند: چون
هارون از دنيا رفت، بنىاسرائيل موسى را به قتل او متّهم كردند و موسى
براى كشف حال و رفع اين اتهام، با هفتاد نفر كه از آن جمله فرزند
هارون بود، سر قبر هارون رفتند و با او تكلم كردند و اقوال ديگرى هم
هست كه چون قول اول صحيحتر به نظر مىرسيد و مطابق با برخى از روايات
شيعه هم بود و شواهدى هم از قرآن كريم، مانند آيه 153 از سوره نساء
داشت، از اين رو همان را اختيار كرده و روايات ديگر را در بالا ذكر
نكرديم.
2- نجّار، قصصالانبياء: ص 212.
3- همان.
4- اثباتالوصيه: ص 48؛
بحار الانوار: ج 13، ص 244.
5- مجمعالبيان: ج 7، ص 26؛ كاملالتواريخ: ج 2، ص 189.
6- مجمعالبيان: ج 7، ص 26.
7- تفسير قمى: ص 420 422.
8- طه/ 87 و 88.
9- طه/ 95 و 96
10- طه/ 97.
11- مگر آنكه بگوييم اين كار را در
جاى ديگر انجام داد و چنانكه بعضى گفتهاند: در هنگام جوانى وقتىكه
جبرئيل براى تربيت موسى به نزدش مىآمد، خاك زير پاى او يا اسبش را
برداشت و اين مطلب هم همان طور كه در پانوشت صفحات قبل آمده است، هيچ
اعتبارى ندارد و صحيح نيست.
12- طه/ 97.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|