|
|
|
.
|
|
|
|
|
|
|
|
زندگينامه پيامبران الهي/ حضرت موسي (عليهالسلام)/ قسمت هشتم
قحطى و خشكسالى
وضع
جغرافيايى كشور مصر طورى است كه از زمان قديم تا به حال بيشتر درآمد و
زندگى مردم از راه كشاورزى تاءمين مىشده است و براى آماده كردن زمين و
تاءمين آب كشاورزان زحمت زيادى را متحمل نمىشوند، زيرا رود نيل در هر سال
چند بار در حدّ معينى طغيان مىكند و همين طغيان محدود سبب مىشود كه گل و
لاى بسيارى در زمينها بنشيند و پس از فرو نشستن آب، همان گل و لاى به صورت
كود درآمده و موجب تقويت زمين و آمادگى آن براى كشاورزى مىگردد و با
نهرهايى كه از رود نيل به قسمتهاى مختلف سرزمين مصر كشيدهاند زمينها
آبيارى مىشود.
يكى از جغرافيدانان فرانسوى مىنويسد: بسيارى از قسمتهاى
رود نيل از نظر كشاورزى بىنظير است به طورى كه سالى سه بار محصول مىدهد و
براى كشت آن نيز نياز به زحمت زيادى نيست، زيرا تنها كشت دانهي محصول
در زمين براى روييدن آن كافى بوده و نيازى به ريختن كود در آنها نيست، همچنين مصر بيش از ساير كشورها محصول دارد؛ مثلاً گندم در حاصلخيزترين زمينهاى فرانسه از پنج تخم تا ده تخم محصول مىدهد، در صورتىكه در زمينهاى
مصر پانزده تخم بهره مىدهد.
روش كشاورزى از زمان فراعنه پيشرفتى نكرده و البته تغيير
آن وضع نيز سودمند به نظر نمىرسد، زيرا تا هنگامى كه رود نيل عهدهدار
رساندن كود زمين و خورشيد متكفل به ثمر رساندن زراعت است، علتى براى تغيير
روش كشاورزى ديده نمىشود.
البته گاهى همين رود نيل كه منبع ثروت مصر است، موجب
بدبختى و تباهى آن مىگردد و اين در وقتى است كه آب به حدّ كافى بالا نيايد
كه در اين هنگام قحطى سرتاسر مصر را فرا مىگيرد و اگر اين وضع چند سالى
ادامه يابد، بسيارى از كشاورزان بر اثر گرسنگى جز مرگ چيزى پيش روى خود نمىبينند. براى مثال در سال 462 ه.ق (1069 م) قحطى عجيب و وحشتناكى در مصر
روى داد كه مورخان عرب مىنويسند، به دليل اينكه مدت پنج سال رود نيل به
حدّ كافى بالا نيامد و همچنين به واسطهي جنگهاى زيادى كه در آن چند سال
روى داده بود، نتوانستند گندم از خارج وارد كنند و كار قحطى به جايى رسيد
كه قيمت يك تخممرغ به پانزده فرانك رسيد. مردم در اين قحطى، همهي اسبان و شتران خليفهي وقت را كه شمارهاش به
ده هزار مىرسيد خوردند. روزى يكى از وزراى خليفه سوار بر استر خويش به
مسجد مىرفت كه مردم او را از پشت استر به زمين افكندند و در پيش روى او
استرش را خوردند، در نتيجه زد و خوردى روى داد كه گروهى در آن زد و خورد
كشته شدند و مردم لاشهي همان كشتگان را نيز خوردند. اين قحطى آنقدر طول
كشيد كه مردم شروع به خوردن يكديگر كردند و زنان و كودكانى را كه از خانهي
خود خارج مىشدند محاصره كرده و بىاعتنا به داد و فرياد، آنها را زنده
زنده مىخوردند.
از اين قسمت كه براى شما نقل كرديم، مىتوان فهميد كه رود
نيل چه اهميتى براى مردم مصر داشته و دارد و به همين دليل، فرعون نيز
نهرهايى را كه از آن جدا مىشد و سرزمين مصر را سيراب مىكرد به رخ مردم
مىكشيد و آنرا نشانهي خدايى و قدرت خود مىدانست و به آنها مىگفت: يا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَفَلاتُبْصِرُونَ؛1
اى مردم! آيا حكومت مصر از آن من نيست و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمىبينيد؟
به هر صورت خداى تعالى چند سال قحطى را بر آنها مسلط كرده
و قحطى مزبور شايد بر اثر بالا نيامدن آب نيل بوده كه سبب شد تا زمينهاى
حاصلخيز مصر از آب و گل و لاى آن بهرهمند نشود و نتوانند محصول كافى از
زمين به دست آورند.
خداوند متعال در سورهي اعراف مىفرمايد: ما فرعونيان را به خشكسالى و كمبود محصول دچار كرديم شايد اندرز گيرند2 و
همين قحطى سبب مرگ و مير و كمبود اموال و محصول آنها گرديد. البته شايد
مرگ و مير به وسيلهي سيل، توفان، طاعون و بلاهاى ديگر و كمبود محصول به
واسطهي آفات زراعت و ميوهها يا همان طغيان آب بوده است، چنانكه در پارهاى از روايات نقل شده است، و الله اعلم.
توفان
همانطور كه پايين رفتن آب نيل سبب قحطى و خشكسالى مىگرديد، طغيان بيش از حد
آن نيز موجب توفان و بىچارگى آنها بود و شايد توفان مزبور نيز از طغيان
رود نيل بوده كه خانههاى فرعونيان و زمينهاى كشاورزى آنها را فراگرفت و
سكونت در خانه و زراعت زمينها براى ايشان مقدور نبود.
مفسران نوشتهاند: توفان مزبور خانههاى فرعونيان را ويران
كرد و محل سكونتى در شهر براى آنها باقى نگذاشت، به حدّى كه مجبور شدند
از شهر خارج شده و در بيابان چادر بزنند و در آن سكونت كنند، همچنين زمينهاى زراعتى آنها را آب فرا گرفت كه نتوانستند در آن سال زراعت كنند، اما
توفان مزبور به خانههاى بنىاسرائيل و زمينهاى آنها هيچ صدمهاى وارد
نكرد و قطرهاى از آن آب به زمينهاى ايشان وارد نشد.
احتمال دارد كه توفان مزبور بر اثر آمدن بارانهاى زياد و سيلها نيز پديد آمده باشد.
به هرحال فرعونيان به تنگ آمده و نزد موسى آمدند و از او
خواستند از خداى خود بخواهد تا آن توفان را برطرف سازد تا آنها بنىاسرائيل و زندانيان را آزاد كرده و به وى ايمان آورند. هنگامى كه موسى دعا
كرد و توفان برطرف شد، فرعونيان به وعدهي خود عمل نكرده و به ظلم بر آنان
ادامه دادند.3
ملخ
به
دنبال توفان، خداى تعالى در سال ديگر ملخ را بر زراعت و درخت و اموال
فرعونيان مسلط كرد كه ديگر برگ سبزى به جاى نگذاشتند، و وقتى درختها و
كشاورزى را از بين بردند، به خانه و اثاث آنها هجوم آوردند و به خوردن
درها و لباسهايشان رو كردند. به طورى كه فرعونيان را به ستوه آوردند و
فرعون نيز سخت درمانده گرديد و به موسى گفت: از
پروردگارت بخواه به آن پيمان كه با تو نهاده رفتار كند. اگر عذاب را از ما
برطرف كنى به تو ايمان آورده و بنىاسرائيل را به همراه تو مىفرستيم. 4 موسى
نيز از خدا خواست تا ملخها رفتند، ولى باز هم فرعونيان به عهد خود وفا
نكردند و ايمان نياوردند و از ظلم و آزار بنىاسرائيل دست نكشيدند.
طبق گفتار مفسران يك هفتهي تمام يعنى از روز شنبه تا شنبهي ديگر ملخ بر آنها مسلط شده بود.5 و
در نقلى است كه موسى به صحرا رفت و با عصاى هود به سوى مشرق و مغرب اشاره
كرد و ملخها پراكنده شدند و فرعون خواست تا به وعدهي خود عمل كند، اما
هامان مانع شده و نگذاشت.
شپش
اين
بار خداى تعالى شپش را بر فرعونيان مسلط كرد كه جامهها و بسترهاى خواب و
ظرفهاى خوراك و خلاصه همهي زندگى آنها را گرفت و از سر و روى آنها بالا
مىرفت و خواب و خوراك و آسايش را از آنها سلب كرد و از توفان و ملخ بر آنها سختتر بود.
سعيدبن جبير گفته است: حشرات ريزى بودند كه در برنج و
گندم و آرد توليد مىشدند و اينها به قدرى زياد شده بودند كه اگر مردى ده
خورجين گندم براى آرد كردن به آسيا مىبرد، سه خورجين آن را سالم باز نمىگرداند و كم كم از آرد و گندم، به خانه و اثاث و جامه و سر و صورتشان بالا
رفتند و به هر چه نگاه مىكردند، از زيادى حشرات مزبور به سياهى درآمده
بود و سر و صورتشان هم چون اشخاص آبله رو شده بود و قرار و آرام را از آنها گرفتند، به حدّى كه كارشان به شيون و فرياد رسيد.
فرعون ناچار شد براى چندمين بار به موسى پناه ببرد و مانند
دفعات گذشته دفع آنرا از وى بخواهد و وعدهي ايمان و آزادى بنىاسرائيل را
آشكارا به او بدهد، ولى باز هم پس از دعاى موسى و برطرف شدن عذاب، تغييرى
در روش ظالمانهي او پديدار نشد.6
وزغ
بار
ديگر خداى تعالى براى تنبيه فرعونيان، وزغ را بر آنها مسلط ساخت و هر چه
خوراكى و آشاميدنى داشتند، مملوّ از وزغ شد و خانهها و ظرفهايشان را
فراگرفت. دست به هر جامه و خوراكى يا ظرفى كه مىزدند، وزغهايى در آن مىديدند و هر غذايى كه مىپختند، وزغها در آن مىريختند و آنرا تباه مىساختند. چون در جايى مىنشستند، وزغها از لباس و سر و صورتشان بالا مىرفتند. هرگاه براى سخن گفتن يا غذا خوردن دهان باز مىكردند، پيش از آنكه سخنى
از دهانشان خارج گردد يا لقمهاى در دهان بگذارند، وزغى به دهانشان مىرفت.
خلاصه آنقدر از وزغها سختى كشيدند تا به ناچار اين بار
نزد موسى آمده و از پيمان شكنىهاى گذشته عذرخواهى كردند و پيمان محكمى
بستند كه ديگر خلف وعده نكنند، ولى با تمام اين احوال وقتى به دعاى موسى
وزغها برطرف شدند، باز هم به وعدهي خود عمل نكردند.7
خون
داستان
خون را به دو صورت نقل كردهاند: گروهى از مفسران و تاريخنگاران گفتهاند كه آب نيل براى فرعونيان و قبطيان تبديل به خون شد. در نقلى است كه
موسى به كنار رود نيل آمد و عصاى خود را به آب زد و هماندم آب نيل براى
قبطيان تبديل به خون شد، ولى براى بنىاسرائيل آب گوارا و زلال بود. هرگاه
يكى از قبطيان از آن برمىداشت يا دست بدان مىزد خون بود، ولى براى بنىاسرائيل آب بود تا جايىكه زنان قبطى نزد زنان بنىاسرائيل آمده و از آنها
مىخواستند تا به دست خود ظرفها را از آب پر كرده و در ظرف آنها بريزند.
زنان بنىاسرائيلى هم ظرفها را به دست مىگرفتند و از آب پر مىكردند،
ولى به محض آنكه آب را در ظرف زنان قبطى مىريختند، تبديل به خون مىشد8 و
در تاريخ طبرى و ديگر كتابها آمده است كه كار به جايى رسيد، زن قبطى نزد زن
اسرائيلى مىآمد و به او مىگفت تو آب را در دهان خود بگير و آنگاه به دهان
من بريز. زن اسرائيلى آب را به دهان مىگرفت و تا وفتىكه در دهان او بود،
آب بود، ولى هنگامىكه به دهان زن قبطى مىريخت در دهان او خون مىشد.
هشت روز تمام دچار اين وضع شدند كه خوردنى و آشاميدنى آنها همه خون بود و از شدت تشنگى در شرف هلاكت بودند. خود فرعون براى رفع
تشنگى ناچار شد از ميوههاى تازه استفاده كند، اما چون ميوهها را در دهان
مىجويد آب آن خون بود.9
در مقابل اين قول، زيدبن اسلم و برخى گفتهاند: به رعاف (يعنى
خون دماغ) مبتلا شدند كه پيوسته از بينى آنها خون مىآمد و چارهاى
نديدند، جز آنكه باز هم به موسى پناه ببرند و دفع بلا را از او
بخواهند و وعدهي ايمان به او و رفع ظلم بنىاسرائيل را بدهند، ولى متاءسفانه
براى چندمين بار پيمانشكنى كردند و به موسى ايمان نياوردند و بنىاسرائيل
را هم آزاد نكردند.
برخى چون سعيدبن جبير گفتهاند: آخرين بلايى كه فرعونيان
دچار آن شدند، مرض طاعون بود كه در آن بيمارى هفتاد هزار نفرشان مردند و
سرانجام هم اين بلا مانند بلاهاى گذشته به دعاى موسى برطرف گرديد، ولى سبب
تنبيه آنها نشد و دست از كفر و آزار بنى اسرائيل برنداشتند.
بيشتر مفسران گفتهاند: يكى از عذابهاى خدا بر فرعونيان اين بود كه اموالشان تبديل به سنگ گرديد.10 اين به دنبال همان نفرينى بود كه موسى دربارهي آنها كرد و به درگاه الهى عرض كرد: خدايا اموالشان را نابود گردان11 و گروهى همين سنگ شدن اموال و به اصطلاح طَمْس را
يكى از آيات نُهگانه شمردهاند.
طبرى از محمدبن كعب نقل كرده كه وى گفت:
عمر بن عبدالعزيز از من پرسيد كه آيات نُهگانه كه خداوند به فرعون نشان داد
چه بود؟ گفتم: توفان، ملخ، شپش، وزغ، عصا، يدبيضا، طَمس و دريا.
عمر گفت: آرى من مىدانستم كه طَمس يكى از آن آيات بوده است. من گفتم: موسى بر آنها نفرين كرد و هارون آمين گفت و خداى تعالى اموال آنها را به سنگ تبديل كرد.
محمدبن كعب گويد: سپس عمر بن عبدالعزيز دستمالى را آورد كه
در آن چيزهايى بود كه عبدالعزيز بن مروان از مصر آورده بود و در آن دستمال
آثارى از قبطيان و فرعونيان مصر نيز وجود داشت. آنگاه تخممرغى بيرون
آورد كه دو نيم شده و سنگ شده بود و همچنين گردو و نخود و عدسهايى كه خرد
شده و سنگ شده بود.12
بارى آيات الهى به صورت عذابهاى گوناگون بر فرعونيان فرود
آمد، ولى سبب بيدارى آنها نشد و به جاى اينكه با مشاهدهي آن به موسى
ايمان بياورند و او را تصديق كنند، به تكذيب او پرداختند و زبان به تمسخر و
استهزاى آن حضرت گشودند، چنانكه قرآن كريم نقل فرموده تا پايان كار او را
جادوگر خواندند و خيال مىكردند آنچه او مىآورد، سحر و جادو است. نتيجهي اين تمسخرها و تكذيبها آن شد كه در سورهي مباركهي قمر مىگويد: همانا فرعونيان را آيات بيمدهنده آمد ولى همه را تكذيب كردند و ما نيز همچون برگرفتن نيرومند مقتدرى گرفتيمشان.13
در سورهي نمل نيز دربارهي آنها فرموده است: چون آيات ما هويدا (و آشكار) به سويشان آمد، گفتند: اين سحرى آشكار است. اينان با اينكه دلهايشان بدانها يقين داشت، از روى ظلم و سركشى آن را منكر شدند، پس بنگر كه عاقبت تباهكاران چگونه بود؟14
پينوشتها:
1- زخرف/ 51.
2- اعراف/ 130.
3- مجمعالبيان: ج 4، ص 468.
4- اعراف/ 134.
5- مجمع البيان ج 4، ص 486.
6- مجمعالبيان: ج 4، ص 486؛ كاملالتواريخ: ج 1، ص 186.
7- همان.
8- مجمعالتواريخ: ج 4، ص 469؛
كاملالتواريخ: ج 1، ص 186؛ تاريخ طبرى: ج 1، ص 289.
9- همان
10- مجمع البيان: ج 5، ص 130.
11- يونس/ 88.
12- تاريخ طبرى: ج 1، ص 249.
13- قمر/ 41 و 42.
14- نمل/ 13 و 14.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|