زندگينامه پيامبران الهي/ حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)/ قسمت هفتم
سال پنجم بعثت، نخستين مهاجران حبشه
در ماه رجب سال پنجم بعثت جمعاً 15 نفر مسلمان (11 مرد و 4 زن به سرپرستى عثمان بن مظعون پنهانى از مكّه رهسپار كشور مسيحى حبشه شدند1، آنها عبارت بودند از:
1- ابوسلمة بن عبدالاسد، 2- ام سلمه دختر ابى اميه، 3- ابوحذيفه، 4- سهله دختر سهيل بن عمرو، 5- ابو سبرة بن ابى رهم، 6- عثمان بن عفان، 7- رقيه، دختر رسول خدا، همسر عثمان، 8- زبير بن عوام، 9- مصعب بن عمير، 10- عبدالرحمن بن عوف، 11- عثمان بن مظعون جمحى، 12- عامر بن ربيعه، 13- ليلى دختر ابوحثمه، 14- ابوحاطب، 15- سهيل بن بيضاء.
اينان ماه شعبان و رمضان را در حبشه ماندند و چون شنيدند كه قريش اسلام
آوردهاند در ماه شوال به مكه بازگشتند، ولى نزديك مكه خبر يافتند كه
اسلام اهل مكه دروغ بوده است، ناچار هر كدام به طور پنهانى در
پناه كسى وارد مكه شدند2 و
بيش از پيش به آزار و شكنجهي عشيره خويش گرفتار آمدند و رسول خدا (صلي الله
عليه و آله) ديگر بار آنان را اذن داد تا به حبشه هجرت كنند.
مهاجران حبشه در نوبت دوم
مهاجران حبشه در اين نوبت هشتاد و سه مرد و هجده زن بودند كه به گفتهي بعضى پيش از گرفتار شدن بنىهاشم در شعب ابى طالب و به قول ديگران: پس از آن به سرپرستى جعفر بن ابى طالب رهسپار كشور حبشه گشتهاند.3
كسانى كه عمار بن ياسر را جزء مهاجران ندانستهاند هشتاد و
دو مرد گفتهاند، پانزده نفر مهاجران اولين كه دوباره نيز هجرت كردند،
ظاهراً در اين نوبت هم پيش از ديگران رهسپار كشور حبشه شدند و هشتاد و شش
نفر ديگر كه جعفر بن ابى طالب سرپرست آنان بود به تدريج بعد از آنان به حبشه رفتند.
مبلغان قريش
چون
قريش از رفاه و آسودگى مهاجران در حبشه خبر يافتند بر آن شدند كه دو مرد
نيرومند و شكيبا از قريش را نزد نجاشى فرستند تا مسلمانان مهاجر را از كشور
حبشه براند و به مكه بازگرداند تا دست قريش در شكنجه و آزار آنان باز شود.
بدين منظور عبدالله بن ابى ربيعه و عمر و بن عاص بن وائل را با هديههايى براى نجاشى و وزراى او فرستادند.
ابوطالب با خبر يافتن از كار قريش اشعارى براى نجاشى فرستاد و او را بر نگهدارى و پذيرايى و حمايت از مهاجران ترغيب كرد.4
عبدالله و عمرو به حبشه آمدند و دستور قريش را اجرا كردند
و هداياى نجاشى را تقديم داشتند و به وى گفتند: پادشاها! جوانانى بىخِرد
از ما كه كيش قوم خود را رها كرده و به كيش تو هم در نيامده و دينى نو
ساخته آوردهاند، كه نه ما مىشناسيم و نه تو، به كشورت پناه آوردهاند كه
اكنون بزرگان قوم يعنى پدران و عموها و اشراف طايفهشان ما را نزد تو
فرستادهاند، تا اينان را به سوى آنان بازگردانى، چه آنان خود به كار اينان
بيناتر و به كيش نكوهيدهشان آشناترند. نجاشى گفت: نه به خدا قسم، اكنون كه به من پناه آورده و در كشور من آمده و مرا بر
ديگران برگزيدهاند، آنان را
تسليم نمىكنم، آنان را فراخوانم تا از گفتارتان پرسش كنم. نجاشى
اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را فراخواند و كشيشها را نيز فراهم
آورد، رو به مهاجران مسلمان كرد و گفت: اين دينى كه جدا از قوم خود
آوردهايد و نه كيش من است و نه كيش ديگر ملل جهان، چيست؟
جعفر بن ابى طالب سخن خود آغاز كرد و گفت: پادشاها! مخالفت
دينى ما با ايشان به خاطر پيغمبرى است كه خدا در ميان ما مبعوث كرده است و
او ما را به رها كردن بتها و ترك بختآزمايى دستور داده و به نماز و زكات
امر فرموده و ستم و بيداد و خونريزى بىجا و زنا و ربا و مردار و خون را
بر ما حرام فرموده، و عدل و نيكى با خويشاوندان را واجب ساخته و كارهاى زشت
و ناپسند و زورگويى را منع كرده است.
نجاشى گفت: خدا، عيسى بن مريم را هم به همين امور برانگيخته
است، سپس جعفر بن ابى طالب به درخواست نجاشى به تلاوت سورهي مريم مشغول شد و
چون به اين آيهي وَ هُزِّي إِلَيْكِ بجِذْع النَّخْلَةِ تُسقِط عَلَيْكِ رُطباً جَنِيًّا * فَكلِي وَ اشرَبي وَ قَرِّي عَيْناً ...) (اى
مريم! شاخ درخت را حركت ده تا از آن براى تو رطب تازه فرو ريزد (و روزى خود
تناول كنى) پس، از اين رطب تناول كن و از اين چشمه آب بياشام...5 رسيد، نجاشى گريست و كشيشهاى او نيز گريستند، آنگاه نجاشى رو به عمرو و عبدالله كرده
گفت: اين سخن و آنچه عيسى آورده است هر دو از يكجا فرود آمده است، برويد
كه به خدا قسم، اينان را به شما تسليم نمىكنم و هداياى آنان را پس فرستاد و
به مسلمانان گفت: برويد كه شما در امانيد.6
نگرانى شديد قريش
موجبات
نگرانى و برآشفتگى قريش از چند جهت فراهم گشته بود، از يك سو مهاجران حبشه
در كشورى دور از شكنجه و آزار قريش آسوده خاطر و شاد و آزاد زندگى
مىكردند و فرستادگان قريش هم از نزد نجاشى افسرده و سرشكسته بازگشته
بودند، از سوى ديگر اسلام در ميان قبايل، انتشار مىيافت و روزبهروز بر
شماره مسلمانان افزوده مىگشت و هر روز شنيده مىشد كه يكى از دشمنان سرسخت
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به دين مبين اسلام در آمده است. خواندن
قرآن علنى گشت و عبدالله بن مسعود نخستين كسى بود كه پيشنهاد اصحاب را براى آشكار خواندن قرآن در انجمن قريش پذيرفت، و در مسجدالحرام نزد
مقام ايستاد و به صداى بلند تلاوت سورهي الرّحمن را شروع كرد و چون قريش بر سر او ريختند و او را مىزدند، همچنان تلاوت خويش را دنبال مىكرد.7
سال ششم بعثت، محاصرهي شعب
بعد از بازگشتن عمر و بن عاص و عبدالله بن ابى ربيعه
از كشور حبشه، و ناكامی قریش در بازگرداندن مهاجران حبشه به مكه و خطر
ایجاد پایگاهی خارج از قدرت سیاسی قریش در آنجا و نیز نفوذ رو به گسترش
مسلمان در میان جوانان قریش، آنان را به اتخاذ راه حلی جدید كشاند و آن
اندیشهي قتل پیامبر (صلي الله عليه و آله) بود.8 مشركان از ابوطالب خواستند تا دو برابر دیهي قتل آن حضرت را دریافت كند تا فردی غیر قریشی، محمد (صلي الله عليه و آله) را به قتل برساند.9
ابوطالب ـ عموی پیامبر (صلي الله عليه و آله) ـ با شهامت و قاطعیت به این اقدام آنها اعتراض كرد و اشعاری مبنی بر حمایت از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) سرود.10 قریش به ناچار راهی دیگر در پیش گرفتند، تحریم اقتصادی، اجتماعی را بر قریش تحمیل کردند تا دست از حمایت پیامبر (صلي الله عليه و آله) بردارند و او را به قریش واگذارند. ابوطالب پس از مشورت با پیامبر (صلي الله عليه و آله) تصمیم گرفت، برای سهولت در مراقبت از جان ایشان و حفظ تعصبات و همبستگی عشیرهای،11 بنیهاشم و بنیمطلب را در شعب ابیطالب گرد آورد.12 از سوی دیگر چون قتل پیامبر (صلي الله عليه و آله) بدون جلب رضایت حامیان او به معنای جاری ساختن خون در مكه بود،13
مشركان به ناچار پس از اجتماع در دارالندوه ـ محل شورای قریش ـ تصمیم
گرفتند، بنیهاشم و بنیمطلب را در محاصرهي كامل اقتصادی و اجتماعی قرار
دهند تا شاید به این وسیله آنان را به تسلیم پیامبر (صلي الله عليه و آله) به قریش مجبور كنند؛14
زیرا مكیان، قدرت سیاسی متمركزی نداشتند و هر عشیره به طور جداگانه، زعامت
سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خویش را در اختیار داشت. بنابراین قطع
روابط اقتصادی، اجتماعی، نهایت اعمال قدرت آنان برای تحت فشار قرار دادن
بنیهاشم بود. در جریان محاصرهي شعب، همهي بنیهاشم و بنیمطلب به جز
ابوجهل،15 ابولهب و ابوسفیان بن حارث16 حضور داشتند. مفاد عهدنامه بدین قرار بود:
1. هیچكس حق داد و ستد با بنیهاشم و بنیمطلب را ندارد.
2. هیچكس حق زن دادن یا زن گرفتن از بنیهاشم را ندارد.
3. پیماننامه فقط در صورتی ملغی خواهد شد كه محمد (صلي الله عليه و آله) را برای کشتن به آنان تسلیم کنند.17 پس از آنکه "منصور بن عكرمة بن عامر" عهدنامه را نوشت، هشتاد نفر از بزرگان قریش بر آن مهر تأیید زدند و آنرا در كعبه آویختند.18
ابوطالب شبها در شعب، پیامبر (صلي الله عليه و آله) را در بـستر خویش، علی (عليهالسلام)19 و گاه كسـانی از بنیهاشم میخوابانید؛20 زیرا قریش مصمم به قتل پیامبر (صلي الله عليه و آله) بود.21
مدت اقامت در شعب، سه سال و شرایط حاكم بر آن بسیار سخت و طاقتفرسا بود؛ آن چنانكه صدای ضجهي كودكان از بیرون آن شنیده میشد؛22 زیرا
هر نوع طعامی را، حتی اگر از ناحیهي مسافران غریبه در بازارهای مكه عرضه
میشد، به سرعت با قیمت بیشتر میخریدند تا مانع رسیدن آن به بنیهاشم
شوند.23
آنان تنها در ماههای حرام (موسم حج) میتوانستند از شعب خارج شوند24 و تنها تعداد محدودی همچون: هاشم بن عمرو،25 ابوالعاص بن ربیع، داماد پیامبر (صلي الله عليه و آله) 26 حكیم بن حزام، برادر زادهي خدیجه27 و گاه علی (عليهالسلام)28 شبانگاه مقداری گندم و خرما بر شتر بار میكردند و زمانی كه شتر، نزدیك شعب میرسید، آن را رها میکردند و به درون شعب میفرستادند.
"ابوجهل"،
"عاص بن وائل"، "نضر بن حارث" و "عقبة بن أبی معیط" نگهبانان شعب بودند تا
مبادا كسی برای بنیهاشم آذوقه بفرستد. گاه میان اینان و افرادی از بنیهاشم که قصد داشتند آذوقه به شعب وارد کنند، نزاع در میگرفت و افرادی
مانند: "ابوالبختری" ـ از هم پیمانان قریش علیه بنیهاشم ـ بر فرزندان
بنیهاشم رحم میكرد و به نزاع خاتمه میداد.29 یکبار هنگام حمل بار به شعب، نگهبانان، آنچنان حکیم بن حزام را مضروب ساختند که تا سه روز بین مرگ و زندگی بود.30 در طول مدت اقامت در شعب تمام دارایی و اموال خدیجه و ابوطالب مصرف شد31 و
محاصرهشدگان به سختی روزگار میگذراندند و به احتمال قوی شرایط سخت
آنجا، باعث مرگ آن دو نفر شد كه چندی پس از خروج از شعب رخ داد.32
برخی از امضاكنندگان معاهدهي تحریم، از شرایط سخت بنیهاشم در شعب ناخشنود بودند؛ اما دلایل مهمتری، آنان را از نقض آن باز میداشت.
مزایای تحصن بنیهاشم در شعب ابیطالب
1- از بروز شكاف میان بنیهاشم در حمایت از پیامبر (صلي الله عليه و آله) بر اثر فشارهای اقتصادی، اجتماعی و عاطفی مشركان مكه بر مشركان بنیهاشم جلوگیری شد.33
2- حفاظت مستمر از جان پیامبر (صلي الله عليه و آله)34 كه در جریان زندگی عادی در مكه میسر نبود.
3- حفظ
تعصبات و همبستگی عشیرهای؛ زیرا تجمع همهي بنیهاشم در شعب، عواطف
خاندانهای وابسته به بنیهاشم را علیه اشراف قریش تحریك میكرد و مانع تن
دادن آنان به سیاستهای خشونت بار علیه بنیهاشم میشد.
4- حضور بنیهاشم در كنار پیامبر (صلي الله عليه و آله) سبب نفوذ و آشنایی بیشتر آنان با محتوای اسلام میشد.35
5-
فشارهای مالی، تشنگی و گرسنگی فرزندان و زنان بنیهاشم باعث بروز شكاف
بیشتر میان مكیان در اتخاذ سیاستهای خشونتآمیز علیه بنیهاشم و دست
برداشتن از اینگونه اقدامها میشد.36
زمان و مدت تحصن
شروع محاصره از اوایل محرم سال هفتم هجری بنا بر قول مشهور به مدت سه سال ذكر شده است.37
دلایل انقضای پیماننامهي قریش
1- اكثر مورخان همچون یعقوبی38 و ابن سعد،39 خورده شدن صحیفه به وسیلهي موریانه را دلیل نقض محاصره میدانند، حال آنكه قریش پس از آگاهی از صدق گفتار پیامبر (صلي الله عليه و آله)
نه تنها ایمان نیاوردند؛ بلكه او را ساحر خواندند و بر دشمنی راسختر
شدند؛ زیرا بسیاری از امضاكنندگان معاهده در جنگ بدر حضور داشتند و جزء
كشتهشدگان بودند و این قطعیترین دلیل بر نادیده گرفتن این معجزه و وجود
علل مهمتری است.40
2- سه
سال رنج و گرسنگی بنیهاشم، احساسات مكیان و سرزنش آنان را بر ضد اقدامات
قریش برانگیخت؛ از این رو بر آن شدند که با نقض معاهده به این وضعیت خاتمه
دهند.
3- حضور مسلمانان و مشركان بنیهاشم در كنار یكدیگر در شعب و آشنایی آنان با محتوای دعوت پیامبر (صلي الله عليه و آله)،
صداقت و حقانیت گفتار و كردار او، پایههای اولیهي اسلام و اولین هستههای
مقاومت در برابر مشركان را تشكیل داد. به همین دلیل، اشراف زیرك مكه برای
پایان دادن به محاصره، با توسل به زور و تهدید در مقابل جناح ابوجهل بسیار
کوشیدند؛ زیرا آنان از آثار سوء حضور آنان در شعب آگاه بودند.41 این
جناح با حضور "هشام بن عمر"، "ربیعة بن حارث"، "زهیر بن ابی امیه"، "مطعم
بن عدی"، "ابوالبختری"، "عاص بن هشام" و "زمعة بن اسود بن مطلب" شبانگاه به
طور پنهانی به گفتگو و ارزیابی نتایج معاهده پرداختند و مصمم به نقض آن و
تحمیل خواستههایشان بر جناح مخالف شدند.42 آنان با بهرهگیری
از زمینههای مطلوب ذهنی مردم عادی مكه ـ كه در میان آنان خویشاوندان بنیهاشم بسیار بودند ـ مسلحانه به سوی شعب رفتند و بنیهاشم را به ترك آنجا
فرا خواندند. جناح ابوجهل نیز كه قدرت كمتری داشت، به نقض معاهده گردن
نهاد.43 تاریخ نقض معاهده را پانزدهم رجب سال دهم بعثت ذكر كرده است.44
نمايندگان نصارى
رسول
خدا (صلى الله عليه و آله) هنوز در مكّه بود كه در حدود بيست مرد از نصارى
كه خبر بعثت وى را شنيده بودند، از مردم حبشه و به قولى از مردم نجران به
مكّه آمدند و در مسجدالحرام رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را ديدند و با
او سخن گفتند و پرسش كردند و چون رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آنان را
به اسلام دعوت كرد و قرآن برايشان تلاوت كرد، گريستند و دعوت وى را اجابت
كردند و به وى ايمان آوردند و چون از نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
برخاستند، ابوجهل بن هشام با گروهى از قريش به آنها گفتند: چه مردان بىخردى هستيد. مردم حبشه شما را براى رسيدگى و تحقيق امرى فرستادند، اما شما
بىدرنگ دين خود را رها كرديد و دعوت وى را تصديق كرديد! نمايندگان در پاسخ
قريش گفتند: ما را با شما بحث و جدالى نيست، ما به كيش خود و شما به كيش
خود، ما از اين سعادت نمىگذريم. دربارهي ايشان آياتى از قرآن مجيد نازل گشت.45
نزول سورهي كوثر
در شأن نزول اين سوره مىخوانيم: عاص بن وائل
كه از سران مشركان بود، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را به
هنگام خارج شدن از مسجد الحرام ملاقات كرد، و مدتى با حضرت گفتگو نمود،
گروهى از سران قريش در مسجد نشسته بودند و اين منظره را از دور مشاهده
كردند، هنگامى كه عاص بن وائل وارد مسجد شد به او گفتند: با كه صحبت مىكردى؟ گفت: با اين مرد «ابتر»! اين
تعبير را به خاطر اين انتخاب كرد كه عبدالله پسر پيغمبر اكرم (صلى الله
عليه و آله و سلم) از دنيا رفته بود، و عرب كسى را كه پسر نداشت، ابتر (يعنى
بلاعقب) مىناميد، و لذا قريش اين نام را بعد از فوت پسر پيغمبر براى حضرت
انتخاب كرده بود. سورهي كوثر نازل شد و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم) را به نعمتهاى بسيار و كوثر بشارت داد، و دشمنان او را ابتر خواند.46
سال هشتم بعثت، شقّالقمر
در سال هشتم بعثت و در شعب ابوطالب حادثهي شقالقمر اتفاق افتاد. در روایات مختلفى که در تواریخ شیعه و اهل سنت از ابن عباس و انس بن مالک و دیگران نقل شده عموماً گفتهاند:
این معجزه بنا به درخواست جمعى از سران قریش و مشرکان مانند ابوجهل و ولید بن مغیره و عاص بن وائل و دیگران انجام شد، به این ترتیب که آنها در یکى از شبها که تمامى ماه در آسمان بود به نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمده و گفتند: اگر در ادعاى نبوت خود راستگو و صادق هستى دستور ده این ماه، دو نیم شود!
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به آنها گفت: اگر من این کار را بکنم ایمان خواهید آورد؟
گفتند: آرى،
و آن حضرت از خداى خود درخواست این معجزه را کرد و ناگهان همگى دیدند که
ماه دو نیم شد، بطورى که کوه حرا را در میان آن دیدند و سپس ماه به هم آمد
و دو نیمهي آن به هم چسبید و همانند اول گردید، و رسول خدا (صلي الله عليه
و آله) دوبار فرمود: «اشهدوا، اشهدوا»یعنى گواه باشید و بنگرید!
مشرکین که این منظره را دیدند به جاى آنکه به آن حضرت ایمان آورند، گفتند:
«سحرنا محمد» محمد ما را جادو کرد، و یا آنکه گفتند: «سحر القمر، سحر القمر»
ماه را جادو کرد!
برخى از آنها گفتند: اگر شما را جادو کرده مردم شهرهاى دیگر را که جادو نکرده! از آنها بپرسید، و چون از مسافران و مردم شهرهاى دیگر پرسیدند آنها نیز مشاهدات خود را در دو نیم شدن ماه بیان داشتند.47
و در پارهاى از روایات آمده که این ماجرا دو بار اتفاق افتاد ولى برخى از
شارحین حدیث گفتهاند: منظور از دو بار همان دو قسمت شدن ماه است نه
اینکه این جریان دو بار اتفاق افتاده باشد.48 البته مجموع روایاتى که دربارهي این معجزه وارد شده حدود بیست روایت میشود
که در کتابهاى حدیثى شیعه و اهلسنت مانند بحار الانوار و سیرةالنبویة
ابن کثیر و در المنثور سیوطى و دیگران نقل شده.
سال دهم بعثت، وفات حضرت ابوطالب (عليهالسلام) و حضرت خديجه (عليهاالسلام)
پیش
از این گفته شد که مشرکین انواع آزار و صدمه را نسبت به رسول خدا (صلي
الله عليه و آله) انجام مىدادند و بیش از همه عموى آن حضرت ابولهب بود که
چون خود از بنىهاشم بود در آزار به آن حضرت بىپرواتر از دیگران بود و
گروهى نیز بودند که چون صدمهي بدنى نمىتوانستند بزنند در صدد مسخره و
استهزاء آن بزرگوار برآمده و خداى تعالى به عنوان مستهزئین آنها را در قرآن
ذکر کرده 49 و در آخر خداوند شر آنها را به وسیلهي جبرئیل از آن
حضرت دور کرد و هر کدام به بلیهاى گرفتار شده و هلاک شدند ولى با این
همه احوال حمایت حضرت ابىطالب از آن حضرت مانع بزرگى بود که آنها نتوانند
از حدود استهزا و آزارهاى زبانى، و احیاناً برخى آزارهاى دیگر، قدمى فراتر
نهند و نقشهي قتل یا تبعید آن حضرت را بکشند، اما در این میان دست تقدیر دو
مصیبت ناگوار براى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پیش
آورد که دشمنان آن حضرت جرئت بیشترى در اذیت پیدا کرده و آن حضرت را در
مضیقهي بیشترى قرار دادند و به گفتهي مورخین چند بار نقشهي قتل و تبعید او را
کشیده تا سرانجام نیز رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شبانه از مکه خارج شد و به مدینه هجرت کرد. اين دو مصيبت یکى مرگ حضرت ابوطالب و دیگرى فوت حضرت خدیجه بود که طبق نقل معروف هر دو در یک سال و به فاصلهي کوتاهى اتفاق افتاد.
ابوطالب و خدیجه دو پشتیبان بزرگ و کمک کار نیرومند و با وفایى براى پیشرفت اسلام و حمایت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بودند، خدیجه با دلدارى دادن رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و
ثروت مادى خود به پیشرفت اسلام و دلگرم کردن آن حضرت کمک مىکرد، ابوطالب
نیز با نفوذ سیاسى و سیادتى که در میان قریش داشت پناهگاه و حامى مؤثرى در
برابر آزار دشمنان بود.
معروف آن است که مرگ هر دو در سال دهم بعثت، سه سال پیش از هجرت اتفاق
افتاد، و ابوطالب پیش از خدیجه از دنیا رفت. در کتاب مصباح وفات ابیطالب را
روز بیست و ششم رجب ذکر کرده و یعقوبى وفات خدیجه را در ماه رمضان نوشته و
گوید: خدیجه دختر خویلد در ماه رمضان سه سال پیش از هجرت از دنیا رفت...
ابن هشام در سیره مىنویسد: هنگامى که بیمارى ابوطالب سخت شد، قریش با
یکدیگر گفتند: کار محمد بالا گرفته و افراد سرشناس و دلیرى چون حمزة بن عبدالمطلب نیز دین او را پذیرفتهاند، اگر ابوطالب از میان برود بیم آن
مىرود که محمد به جنگ ما برخیزد، خوب است تا ابوطالب زنده است به نزد او
رفته و با وساطت او از محمد پیمانى (پیمان عدم تعرض) بگیریم که ما و او به
کار همدیگر کارى نداشته باشیم و به دنبال این گفتگو عتبه، شیبه، ابوجهل،
امیة بن خلف، ابوسفیان و چند تن دیگر به خانهي ابوطالب آمده و پس از
احوالپرسى و عیادت گفتند: اى ابوطالب مقام و شخصیت تو در میان قریش چنان
است که خود مىدانى و اکنون بیمارى تو سخت شده و بیم آن مىرود که این
بیمارى تو را از پاى درآورد، و از سوى دیگر اختلاف ما را با برادرزادهات
محمد مىدانى، خواهشى که ما از تو داریم آن است که او را به اینجا دعوت
کنى و از او بخواهى تا دست از مخالفت با ما و اعمال و رفتار و آیین ما
بردارد، ما نیز مخالفت با او نخواهیم کرد و در مرام و آیینش او را آزاد
خواهیم گذارد.
ابوطالب به دنبال رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرستاد و چون حضرت حاضر شد جریان را به ايشان گفت و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در جواب فرمود:
من از اینها چیزى نمىخواهم جز گفتن یک کلمه که آنرا بگویند و بر تمام
عرب سیادت و آقایى کرده عجم را نیز زیر قدرت و فرمان خود گیرند!
ابوجهل گفت: به حق پدرت سوگند ما حاضریم به جاى یک کلمه ده کلمه بگوییم،
بگو آن یک کلمه چیست؟ فرمود: آن کلمه این است که بگویید: «لا اله الا الله» و
به دنبال آن از بتپرستى دست باز دارید...
ابوجهل و دیگران نگاهى به هم کرده دستها را (به عنوان مخالفت با این حرف)
به هم زده، گفتند: آیا مىخواهى همهي خدایان را یک خدا قرار دهى! براستى که
این کارى شگفتانگیز است! و به دنبال آن به یکدیگر گفتند: به خدا این مرد
حاضر به هیچگونه قول و پیمانى با ما نیست برخیزید و به دنبال کار خود
بروید.
هنگامى که خبر مرگ ابوطالب را به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دادند،
اندوه بسیارى آن حضرت را فرا گرفت و بیتابانه خود را به بالین ابوطالب
رسانده و جانب راست صورتش را چهار بار و جانب چپ را سه بار دست کشید آنگاه
فرمود: عموجان در کودکى مرا تربیت کردى و در یتیمى کفالت و سرپرستى نمودى و
در بزرگى یارى و نصرتم دادى خدایت از جانب من پاداش نیکو دهد، و در وقت
حرکت دادن جنازه پیشاپیش آن مىرفت و دربارهاش دعاى خیر مىفرمود.
هنوز مدت زیادى و شاید چند روزى از مرگ ابوطالب و آن حادثهي غم انگیز نگذشته بود که رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
به مصیبت اندوهبار تازهاى دچار شده، بدن نحیف همسر مهربان و کمک کار
وفادار خود را در بستر مرگ مشاهده فرمود و با اندوهى فراوان در کنار بستر
او نشسته و مراتب تأثر خود را از مشاهدهي آن حال به وى ابلاغ فرمود آنگاه
براى دلدارى خدیجه جایگاهى را که خدا در بهشت براى وى مهیا فرموده بود به او
اطلاع داده و خدیجه را خورسند ساخت.
هنگامى که خدیجه از دنیا رفت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) جنازهي
او را برداشته و در «حَجون» (مکانى در شهر مکه) دفن کرد، و چون خواست او را
در قبر بگذارد، خود به میان قبر رفت و خوابید و سپس برخاسته جنازه را در
قبر نهاد و خاک روى آن ریخت.
یاد خدیجه (سلام الله عليها)
حضرت امام صادق (عليهالسلام) فرمودند: «وقتی خدیجه از دنیا رفت، فاطمه کودکی خردسال بود، نزد پدر آمد و گفت: یا رسول الله مادرم کجاست؟
پیامبر (صلی الله علیه و آله) سکوت
کرد. جبرئیل نازل شد و گفت: خدایت سلام میرساند و میفرماید: به زهرا
بفرما، مادرت در بهشت و در کاخ طلایی که ستونش از یاقوت سرخ است و اطرافش
آسیه و مریم هستند، جای دارد.
سه سفارش حضرت خديجه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
زمانيكه حضرت خديجه (عليهاالسلام) مريض شدند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بر بالين ايشان آمدند، حضرت خديجه (عليهاالسلام) عرض كردند يا رسول الله به وصيت و سفارش من گوش كن.
اول اينكه اگر در حق شما كوتاهى كردم مرا ببخش.
حضرت فرمود: هرگز از شما كوتاهى نديدم، بلكه نهايت جديت را
نمودى و ثروتت را در راه خدا صرف نمودى و در خانهي من به رنج و مشقت
افتادى.
فرمود: دومين سفارشم، نسبت به دخترم مىباشد، اشاره به فاطمه زهرا (عليهاالسلام) كرد، اين دخترم كوچك است بعد از من يتيم مىشود كسى او را نيازارد.
فرمود: سومين وصيتم را خجالت مىكشم به شما بگويم به دخترم فاطمه مىگويم كه عرض شما برساند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از جا حركت كرد و از خانه خارج شد.
حضرت خديجه (عليهاالسلام) به دخترش فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: دخترم! به پدرت بگو، مادرم مىگويد من از قبر مىترسم، همان جامهاى كه هنگام وحى مىپوشيدى خواهش مىكنم كفن من قرار دهى.
حضرت فاطمه (عليهاالسلام) به پدر بزرگوار خويش عرض كرد، و
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از جا حركت نمود و جامه را به فاطمه
(عليهاالسلام) داد تا نزد مادرش ببرد.
حضرت خديجه (عليهاالسلام) از ديدن جامه بسيار خوشحال
گرديد، همينكه از دنيا رفت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) او را غسل
داد و تا خواست كفن نمايد جبرئيل (عليهالسلام) نازل شد و فرمود: خداوند سلام مىرساند و مىفرمايد
كفن خديجه از جانب ماست چون مالش را در راه ما صرف كرده، كفنى بهشتى تقديم
رسول الله كرد، سپس حضرت اول خديجه (عليهاالسلام) را با جامهي خويش كفن
كردند و بعد با پارچهي بهشتى.
فاطمهي من كوچك است
در همان ايام مريضي حضرت خديجه (عليهاالسلام)، اسماء بنت عميس براى عيادتش آمد، حضرت را گريان ديد، پرسيد چرا گريه مىكنى با اينكه تو بهترين زنان محسوب مىشوى و تمام اموالت را در راه خدا بخشيدى، تو همسر پيامبرى و او به زبان خويش تو را بشارت به بهشت داده.
خديجه (عليهاالسلام) فرمود: براى اين گريه نمىكنم، بلكه هر زنى در شب زفاف احتياج به مادر دارد تا اسرار خود را به او بگويد فاطمهي من كوچك است، مىترسم كسى نباشد كه عهدهدار كارها و احتياجات او شود.
اسماء گفت: براى خدا با شما عهد مىكنم كه اگر تا آن وقت زنده باشم به جاى تو عهدهدار كارهاى او باشم.
اسماء مىگويد: شب زفاف فاطمه
(عليهاالسلام) پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: همهي زنها
خارج شوند و كسى اينجا نباشد، همه بيرون رفتند و من باقى ماندم همينكه آن حضرت مرا مشاهده كرد، فرمود: تو كيستى؟ گفتم: اسماء.
حضرت فرمود: مگر نگفتم خارج شويد؟
عرض كردم من با خديجه پيمان بستهام كه مثل چنين شبى بجاى او براى فاطمه مادرى كنم.
حضرت گريه نمود و فرمودند: تو را به خدا براى اين كار ايستادهاى؟
عرض كردم آرى، آن جناب دست خويش را بلند كرد و برايم دعا نمود.50
پينوشتها:
1- سيرةالنّبى: ج 1/345.
2- مصباحالاسرار: ص 28؛ بحارالانوار: ج 18/422، الطبقاتالكبرى: ج 1/206؛
تاريخالامم: ج 2/69 - 70.
3- طبقات: ج
1/20.
4- سيرةالنبى: ج 1/356 - 357؛ اعلامالورى: ص 55؛ بحارالانوار: ج 18/418.
5- مريم/ 24
و 25.
6- بدگويان
شما زيانكارانند (سه بار چنين گفت).
7- سيرة
النّبى: ج1/ 336 - 337.
8- حلبی شافعی، علی بن برهان الدین؛ السیرة الحلبیه: زینی دحلان، سید احمد؛ بیروت، المكتبة الاسلامیه: بیتا، ج1، ص336.
9- یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371ش، ج6، ص336.
10- همان، ص388.
11- زرگری نژاد، غلامحسین؛ تاریخ صدر اسلام: تهران، انتشارات سمت، 1378ش، چاپ اول، ص281.
12- ابن شهر آشوب؛ مناقب آل ابی طالب: قم، المطبعه العلمیه، بی تا، ج1، ص63.
13- زرگری نژاد؛ پیشین، ص297.
14- یعقوبی؛ تاریخ یعقوبی: پیشین، ج1، ص336.
15- ابن هشام؛ سیره ابن هشام: تحقیق مصطفی السقا و دیگران، بیروت، دار احیاء و التراث العربی، 1985م، ج1، ص351.
16- واقدی، محمد بن عمر؛ المغازی، تحقیق دکتر مارسدن جونز، تهران، اسماعیلیان، بیتا، ج2، ص806.
17- یعقوبی؛ پیشین، ص338.
18- همان، ص389.
19- ابن ابیالحدید؛ شرح نهجالبلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، دار احیاءالکتبالعربیه، 1961م، ج14، ص64.
20- بیهقی، ابی بكر احمد بن حسین؛ پیشین، ص312.
21- ابن شهر آشوب؛ پیشین، ج1، ص63 و یعقوبی؛ پیشین، ج1، ص336.
22- ابن سعد، ابو عبدالله محمد؛ طبقاتالكبری، بیروت، دار بیروت للطباعة و النشر، 1405ق، ج1، ص209.
23- همان، ج2، ص312.
24- ابن شهر آشوب؛ پیشین، ج1، ص65.
25- ابن هشام؛ السیرة النبویه، پیشین، ج1، ص375.
26- همان، ج1، ص65.
27- بلاذری؛ انساب الاشراف، تحقیق محمد حمیدالله، قاهره، دار المعارف، بیتا، چاپ سوم، ج1، ص235.
28- ابن ابیالحدید؛ پیشین، ج13، ص254.
29- ابن هشام؛ السیره النبویه، ج1، ص379.
30- همان، ص379 به بعد.
31- یعقوبی؛ پیشین، ج2، ص25.
32- گئورگیو، کنستان ویرژیل؛ محمد پیغمبری که باید از نو شناخت، ترجمه ذبیح الله منصوری، تهران، قیام، 1376ش، ص132و133.
33- زرگری نژاد؛ پیشین، ص281.
34- بیهقی؛ پیشین، ج2، ص312.
35- مزمل/ 1 - 5.
36- همان، ص282 - 284 (اقتباس).
37- ابن سعد: پیشین، ص210 و بلاذری: پپیشین، ج1، ص236.
38- یعقوبی: پیشین، ص389.
39- ابن سعد: پیشین، ص210و211.
40- زینی دحلان، سید احمد؛ حاشیه الحلبی الشافعی؛ پیشین، ج1، ص344.
41- زرگری نژاد؛ پیشین، ص284(اقتباس).
42- همان، ص286.
43- همان، ص287.
44- ابن سعد: پیشین، ج2، ص210.
45- مائده/ 82
- 83؛ قصص/ 52 - 55 (سيرة النبى: ج 1/418 - 419).
46- تفسير نمونه: ج: 27ص :368
47- بحار الانوار: ج 17-ص 347 - 363، سیره ابن کثیر: ج 2-ص 113 - 121.
48- به صفحه 350 از جلد 17 بحار و پاورقى آن مراجعه شود
49- خوانندهي
محترم مىتواند براى اطلاع بیشتر از این بحث به تفسیر شریف المیزان: ج 1، ص 57 به
بعد مراجعه نماید.
50- پند تاريخ: ج 2، از كتاب شجره طوبى:
ص 23.
|