:جستجو
مراکز قرآنی
منتخبين مراكز قرآني
تفسیر نور
تواشیح
پرتال ثامن الائمه
زمان
 

چهارشنبه 24 آبان 1402

 
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : هر كس به جاهاي بدنام قدم گذاشت ، متهم گرديد .
 
 
 
 

تفسیر موضوعی قرآن کریم

برگرفته شده از کتاب پیام قرآن نوشته آیت الله العظمی مکارم شیرازی


نفى رؤیت و جسمیّت

مقدمه :

بخشى از صفات سلبیه، در مباحث توحید ضمن بیان یگانگى ذات خداوند و بسیط بودن وجوداو،و نفى هرگونه شبیه و اجزاء گذشت.
آنچه در این بحث اهمیّت بیشترى دارد و در طول تاریخ علم کلام نیز جرّ و بحث هاى زیادى را به دنبال داشته، مسائلى است که در این بخش مطرح مى کنیم.
از جمله این که خداوند نه جسم دارد، نه مرئى است و نه داراى محل و مکانى است و البتّه این سه لازم ملزوم یکدیگرند. یعنى اگر مرئى باشد لازمه آن جسمیّت و داشتن محل است و اگر داراى محل نباشد حتماً جسم نخواهد بود و به طریق اولى قابل مشاهده نیست.
درک این معنا که خداوند نمى تواند از قبیل اجسام بوده باشد - با توجّه به دلایل خداشناسى - مسأله پیچیده اى نیست، ولى چون کوته فکران و آنها که عقلشان از چهاردیوار حس فراتر نمى رود غالباً به دنبال خداى جسمانى بوده اند، مسأله جسمانى بودن خداوند در میان اقوام پیشین و حتّى گروهى از مسلمانان قشرى و متحجّر طرفدارانى داشته باشد.
به همین دلیل قرآن مجید روى مسأله نفى جسمیّت و مکان و جهت از خدا اصرار و تأکید نموده است.
با این اشاره به سراغ قرآن مى رویم و به آیات زیر گوش جان فرا مى دهیم:

1. (لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ)(1)

2. (وَ لَمّا جاءَ مُوسى لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ)(2)

3. (یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ فَقالُوا أَرِنَا اللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِکَ وَ آتَیْنا مُوسى سُلْطاناً مُبیناً).(3)

4. (وَ قالَ الَّذِینَ لایَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْ عُتُوّاً کَبِیراً).(4)
 
ترجمه

1. «چشمها او را نمى بینند ولى او همه چشمها را مى بیند و او بخشنده (نعمت ها) و با خبر از دقایق امور و آگاه (از همه چیز) است.»
2. «و هنگامى که موسى به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا! خودت را به من نشان ده تا تو را ببینم. گفت: هرگز مرا نخواهى دید. ولى به کوه بنگر، اگر (تاب بیاورد که) در جاى خود ثابت بماند، مرا خواهى دید. امّا هنگامى که پروردگارش بر کوه تجلى نمود، آن را همسان خاک قرار داد و موسى مدهوش به زمین افتاد. چون به هوش آمد عرض کرد: خداوندا. منزّهى تو (از این که با چشم تو را ببینم)! من به سوى تو بازگشتم و من نخستین مؤمنانم.»
3. «اهل کتاب از تو مى خواهند کتابى از آسمان (یکجا) بر آنها نازل کنى، (در حالى که این یک بهانه است) آنها از موسى بزرگتر از این را خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان ده! و بخاطر ظلم و ستمشان، صاعقه آنها را فرا گرفت. سپس گوساله (سامرى) را، پس از آن همه دلایل روشن که براى آنها آمد، (به خدایى) انتخاب کردند. ولى ما از آن در گذشتیم (و عفو کردیم) و به موسى، برهان آشکارى دادیم.»
4. «و کسانى که ایمان به لقاى ما (و روز رستاخیز) ندارند گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند و یا پروردگارمان را با چشم نمى بینیم؟!آنها تکبّر ورزیدند و طغیان بزرگى کردند!»

تفسیر و جمع بندى

این چشم تاب تماشاى جمال او ندارد

نخستین آیه مورد بحث با صراحت مى گوید: «چشمها او را نمى بینند ولى او همه چشمها را مى بیند»: (لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ)
سپس مى افزاید «و او بخشنده (نعمت ها) و با خبر از دقایق امور و آگاه (از همه چیز) است»: (وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ)
به این ترتیب آیه فوق هرگونه امکان رؤیت را در مورد خداوند چه در این جهان و چه در جهان دیگر نفى مى کند.
بدیهى است منظور از ندیدن چشم ندیدن انسان ها به وسیله چشم است، و نیز روشن است که ذکر «ابصار» به صورت جمع به خاطر تعمیم و فراگیرى است که هرگونه چشم را با هر قدرت دیدى شامل مى گردد.
امّا با تمام صراحتى که این آیه در اداى مقصود دارد تعجب از فخررازى و همفکران او است که این آیه را دلیل بر جواز رؤیت خداوند که از پیش داورى هاى ذهنى آنها است مى دانند و به تعبیرات واهى و مضحکى در این زمینه متشبّث شده اند.
او در یکى از سخنانش ذیل آیه فوق چنین مى گوید:
اصحاب ما به این آیه براى اثبات جواز رؤیت خداوند در روز قیامت از طرق متعدّدى استدلال کرده اند:
1. قرآن این معنا را به عنوان مدح پروردگار مى گوید که چشم ها او را درک نمى کنند و این مدح در صورتى صحیح است که امکان رؤیت داشته باشد، زیرا مدح بر امر غیر ممکن صحیح نیست!
و هنگامی که امکان رؤیت ثابت شد باید قبول کرد که حتماً هم چنین چیزى در قیامت رخ مى دهد! زیرا ما در این مسأله دو قول بیشتر نداریم: قول کسانى که مى گویند خداوند مطلقاً قابل رویت نیست و کسانى که مى گویند در قیامت رویت مى شود و چون قول اول نفى شد قبول قول دوم حتمى است!!
2. آیه مى گوید: چشم ها او را نمى بیند، مفهومش این است حسّ دیگرى را (حس ششم) خداوند در آخرت مى آفریند تا به وسیله آن او را ببیند!
3. «ابصار» به صیغه جمع آمده و معنایش این است که تمام چشم ها او را نمى بیند و مفهوم مخالف آن این است که بعضى از چشم ها مى تواند او را مشاهده کند!(5)
این بود قسمتى از استدلالات او به طور فشرده و خلاصه. راستى مایه تأسف است که مفسّرى با آن قدرت فکرى هنگامى که گرفتار تعصّب هاى گروهى مى شود مطالبى بهم مى بافد که مایه حیرت است و از یک دلیل روشن بر ضدّ آن استدلال مى کند.
ما هرگز مایل نیستیم این گونه تعبیرات را درباره هیچ کس داشته باشیم ولى از آنجا که اگر این معنا شایع شود که انسان براى اثبات مقصد به امورى که درست برخلاف آن دلالت دارد متشبّث گردد و از هر چیز براى هر چیز استدلال کند همه حقایق را مى توان پایمال نمود و براى هر مطلب بى اساسى استدلال قرآنى پیدا کرد، ناچار شدیم اینگونه سخن بگوئیم و براى روشن تر شدن این بحث کمى به تحلیل استدلالات سه گانه فوق مى پردازیم.
اولاً: ما خدا را به امور زیادى مدح مى کنیم که همه درباره او محال است و امکان ندارد. مثلاً مى گوئیم خداوند هرگز فانى و نابود نمى شود (کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلّا وَجْهَهُ) مسلّماً هلاکت و نابودى براى واجب الوجود محال است آیا احدى مى تواند بگوید آیه فوق دلیل بر آن است که هلاک و نابودى براى خدا امکان دارد، چون اگر امکان نداشته باشد مدح او به عدم هلاکت صحیح نیست! آیا هیچ عاقلى به چنین سخنى توجّه مى کند؟!
همچنین قرآن خداوند را به نداشتن پدر و همسر و فرزند و شریک و همتا توصیف و مدح مى کند (بَدیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنّى یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ)(6)( لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ)(7)
اصولاً تمام صفات سلبیه براى خدا امور محالى هستند، زیرا هم از صفات ممکناتند و خداوند واجب الوجود است.
ثانیاً: آیه فوق هیچ گونه اشاره اى به مسأله حس ششم و مانند آن ندارد و داخل در هیچ یک از مفاهیم معروف در کتب اصول نیست، و به اصطلاح نه اثبات چیزى نفى غیر آن را مى کند و نه نفى یک چیز اثبات چیز دیگر را، بنابراین اگر آیه مى گوید چشم ها خدا را نمى بینند، مفهومش این نیست که چیز دیگرى خدا را مى بیند!
به علاوه منظور از حس ششم چیست؟ اگر مشاهده قلبى و رؤیت با چشم عقل است، هیچ کس منکر آن نیست و ارتباطى به رؤیت ندارد و اگر چیز دیگرى است باید مشخص گردد تا قابل بحث باشد، زیرا سخن گفتن از یک موضوع گنگ و نامفهوم بیهوده است.
ثالثاً: این که آیه مى فرماید: چشم ها او را نمى بیند یعنى هیچ چشمى توانائى دیدن او را ندارد و به اصطلاح از قبیل عموم افرادى است و نظیر این تعبیر در سخنان روزمره فراوان است. مى گوئیم: دست ها به دامن او نمى رسد، یا انسان ها قدر او را نمى دانند، یعنى هیچ دستى و هیچ انسانى.
چنانکه در بعضى از دعاها آمده است: «کَلَّتِ الاَْلْسُنُ عَنْ غایَةِ صِفَتِهِ وَ الْعُقُوْلُ عَنْ کُنْهِ مَعْرِفَتِهِ»: «زبان ها از نهایت توصیف خداوند ناتوانند و عقل ها از کُنه معرفتش عاجزند.»(8)
در نهج البلاغه نیز مى خوانیم: «وَاَعْجَزَ الأَلْسُنَ عَنْ تَلْخِیصِ صِفَتِهِ»: «زبان ها را از بیان اوصاف خالص خود ناتوان ساخته.»(9)
کوتاه سخن این که دلالت آیه بر عدم امکان رؤیت خداوند به وسیله چشم کاملاً آشکار است و با هیچ سفسطه اى نمى توان آن را دلیل برعکس این مطلب دانست.

اى موسى(علیه السلام) خدا را به ما نشان ده!

دومین آیه ناظر به داستان معروف بنى اسرائیل است که با اصرار تمام از موسى(علیه السلام)خواستند خدا را به آنها نشان دهد و موسى(علیه السلام) به فرمان خدا آنها را به کوه طور برد تا جواب تقاضاى خود را بگیرند و در آنجا حادثه عجیبى رویداد که همه حقایق مربوط به این مطلب در آن جمع بود.
مى فرماید: «و هنگامى که موسى به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببینم»: (وَ لَمّا جاءَ مُوسى لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ)
در اینجا این پاسخ واضح و روشن را از پروردگارش شنید که: «گفت: هرگز مرا نخواهى دید. ولى به کوه بنگر، اگر (تاب بیاورد که) در جاى خود ثابت بماند، مرا خواهى دید»: (قالَ لَنْ تَرانی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی).
موسى(علیه السلام) و هفتاد نفر از نمایندگان بنى اسرائیل که همراه او بودند چشم هاى خود را به کوه دوختند و به آن خیره شدند، ناگهان خداوند جلوه اى بر کوه کرد «امّا هنگامى که پروردگارش بر کوه تجلى نمود، آن را همسان خاک قرار داد»: (فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً).
«و موسى مدهوش به زمین افتاد»: (وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً)
نمایندگان بنى اسرائیل نیز همه بر خاک افتادند.
«چون به هوش آمد، عرض کرد: خداوندا. منزّهى تو (از این که با چشم تو را ببینم!) من به سوى تو بازگشتم و من نخستین مؤمنانم»: (فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ).
در اینجا به چند سؤال براى تکمیل تفسیر آیه باید پاسخ داده شود:
نخست این که اگر مشاهده جمال خداوند محال بوده ـ چنانکه از جمله «لَنْ تَرانى» استفاده مى شود ـ پس چرا موسى (ع) تقاضاى رؤیت کرد؟ با این که او پیامبر بزرگ خدا بود.
پاسخ این سؤال را از آیات دیگر قرآن به خوبى مى توان درک کرد و آن این که: چنین تقاضایى از سوى جاهلان بنى اسرائیل که اکثریت آنها را تشکیل مى دادند صورت گرفته بود، چنانکه در آیه 155 سوره اعراف مى خوانیم بعد از این ماجرا موسى(علیه السلام) عرض کرد: (أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا): «آیا ما را به آنچه بى خردان ما انجام داده اند، (مجازات و) هلاک مى کنى؟!»
از این تعبیر استفاده مى شود که این تقاضا از سوى موسى(علیه السلام) صورت نگرفت، بلکه او در فشار بود تا تقاضاى گروه جاهل را مطرح کند و از پیشگاه خداوند جواب گیرد و به آنان بدهد.
از آیه 153 سوره نساء (یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ فَقالُوا أَرِنَا اللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ): «و اهل کتاب از تو مى خواهند کتابى از آسمان (یکجا) بر آنها نازل کنى (در حالى که این یک بهانه است) آنها از موسى بزرگتر از این را خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان ده! و بخاطر ظلم و ستمشان، صاعقه آنها را فرا گرفت.» نیز از آیه 55 سوره بقره که مى فرماید: (وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّى نَرَى اللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ): «و (نیز به یاد آورید) هنگامى را که گفتید: اى موسى! ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد مگر این که خدا را آشکارا (با چشم خود) ببینیم، پس صاعقه شما را گرفت درحالى که تماشا مى کردید.»
از این دو آیه به خوبى استفاده مى شود که این درخواست زشت و غلط از ناحیه بنى اسرائیل صورت گرفت و موسى(علیه السلام)، فقط بازگو کننده تقاضاى آنها بود تا جواب کوبنده الهى را بشنوند.
اگر امثال فخررازى اصرار دارند که بگویند این تقاضا از دل موسى(علیه السلام) برخاست و با توجّه به مقام معرفت موسى(علیه السلام) معلوم مى شود خداوند قابل مشاهده است وگرنه پیامبر بزرگى مثل او چنین تقاضایى را نمى کرد، اصرار بیجا و نادرستى است که آیات فوق به خوبى آن را نفى مى کند.
راستى عجیب است که آیه با صراحت مى گوید «لَنْ تَرانى» و با توجّه به این که «لن» براى نفى ابد است، مفهومش آن است که هرگز مرا نخواهى دید و چنین تقاضایى را از سوى بنى اسرائیل زشت و ظالمانه مى شمرد و براى آن مجازات صاعقه قرار مى دهد، باز گروهى از متعصّبین اصرار دارند که آیه هیچ دلالتى بر نفى رؤیت خداوند ندارد، بلکه به عکس!
باید اعتراف کرد بلاى تعصّب بلاى عجیبى است، حتّى مى تواند دانشمند بزرگى را که گرفتار آن شده تا سرحد حرف هاى غیر منطقى تنزّل دهد.
نکته دیگر این که منظور از تجلّى الهى در این آیه همان صاعقه است که مخلوقى از مخلوقات و پرتوى از افعال خداوند است. اشاره به این که وقتى شما توانایى مشاهده صاعقه را که جرقّه کوچکى در این دستگاه عظیم خلقت محسوب مى شود ندارید و چشمانتان را خیره مى کند، هول و وحشت و زلزله حاصل از آن همه را بر زمین فرو مى افکند و کوه را متلاشى مى سازد، چگونه انتظار دارید ذات بى مثال خدا را ببینید؟!
در واقع این تجلّى الهى هم پاسخى براى آنها بود و هم مجازاتى!
آخرین سخن این که: چرا موسى(علیه السلام) بعد از آن که به هوش آمد تقاضاى توبه از پیشگاه الهى کرد؟
این تقاضا دو دلیل مى تواند داشته باشد: نخست این که همانطور که او تقاضاى رؤیت را به عنوان نمایندگى از سوی قوم بنى اسرائیل مطرح کرد، تقاضاى توبه را نیز به همین صورت اظهار داشت.
دیگر این که: موسى(علیه السلام) نگران این بود که همین مقدار نمایندگى از بنى اسرائیل نیز ممکن است ساحت مقدّس ایمان او را آلوده کند، لذا براى قداست هرچه بیشتر، توبه کرد و اظهار ایمان نمود.
باز در اینجا مى بینیم فخررازى در گرداب تعصّب غرق شده و نه تنها دلالت آیه را بر محال بودن رؤیت خداوند انکار کرده، بلکه اصرار دارد بگوید آیه از جهات مختلف دلیل بر جواز رؤیت است! سپس مطالبى عنوان نموده که به راستى نه صرف وقت براى طرح آن سزاوار است و نه نیازى به پاسخ دارد که نمونه آن را در تفسیر آیه گذشته مشاهده فرمودید.



تفسیر سومین آیه ضمن تفسیر آیه دوم معلوم شد و براى توضیح بیشتر مى افزائیم: خداوند این تقاضاى بنى اسرائیل را که به موسى(علیه السلام) گفتند: «خدا را آشکارا به ما نشان ده»، یک گناه بزرگ و ظلم فاحش مى شمرد، گناهى که به دنبال آن مجازات الهى دامانشان را گرفت، لذا مى فرماید:
«اهل کتاب از تو مى خواهند کتابى از آسمان (یکجا) بر آنها نازل کنى، (در حالى که این یک بهانه است) آنها از موسى بزرگتر از این را خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان ده! و بخاطر ظلم و ستمشان صاعقه آنها را فرا گرفت»: (یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ فَقالُوا أَرِنَا اللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ)
یهود چه ظلم و ستمى در این باره مرتکب شده بودند؟ جز این بود که خداوند بزرگ را تا سرحد یک موجود جسمانى مادّى تنزّل داده و تقاضاى مشاهده او را داشتند و به خاطر همین اسائه ادب به پیشگاه خداوند، با صاعقه رو به رو شدند تا هم مجازاتى براى آنها باشد و هم درس عبرتى، تا بدانند وقتى یاراى مشاهده این مخلوق کوچک خداوند را که در مقیاس عالم هستى جرقّه ضعیفى بیش نیست ندارند، چگونه مى خواهند آفریدگار خورشید و ماه و ستارگان و عالم هستى را ببینند!
این مطلبى است که هرکس با ذهن خالى و بدون پیش داورى آیه را مطالعه و بررسى کند به آن مى رسد و این که در بعضى از کلمات اشاعره آمده است که توبیخ و مجازات آنها به خاطر این بوده که چرا چنین چیزى را در دنیا از خدا خواسته اند با این که جاى مشاهده او قیامت است؟(10)
زیرا تفاوت دنیا و آخرت در این گونه موارد مطلبى نیست که در خور توبیخ و مجازات باشد، لحن آیه نشان مى دهد که آنها مرتکب اسائه ادب فوق العاده نسبت به ساحت قدس الهى شده بودند و این فقط از این جهت است که صفتى را که لایق ذات او نبوده و مخصوص ممکنات است به او نسبت داده و راه شرک را پیش گرفته بودند.
در این که منظور اهل کتاب از تقاضاى نزول کتاب آسمانى بر آنها چیست؟ تفسیرهاى متعدّدى وجود دارد:
گاه گفته مى شود: منظور آنها بى اعتنایى به قرآن بوده و تقاضاى الواحى همچون الواحى که بر موسى(علیه السلام) نازل گشت (یکجا و مکتوب در الواح).
گاه گفته مى شود: منظور کتابى مخصوص خودشان و یا رؤسا و سرشناسان آنها بوده است!.
گاه گفته مى شود: منظورشان یک نامه خصوصى از سوى خدا بود که از آنها درخواست کند به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) ایمان آورند!
هرکدام از این معانى باشد دلیل بر خیره سرى و لجاجت و عدم تسلیم آنها در برابر حق است و مسلّماً چنین تقاضاهایى در خورتوبیخ و مجازات مى باشد.

باید خدا را ببینیم!

چهارمین و آخرین آیه باز کسانى را که تقاضاى رؤیت خداوند داشتند شدیداً مورد ملامت و سرزنش قرار داده مى فرماید: «و کسانى که ایمان به لقاى ما (و روز رستاخیز) ندارند گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند و یا پروردگارمان را با چشم نمى بینیم؟!» (وَ قالَ الَّذِینَ لایَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا)
سپس مى افزاید: «آنها تکبّر ورزیدند و طغیان بزرگى کردند!» (لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْ عُتُوّاً کَبِیراً)
آنها در حقیقت یکى از این دو تقاضا را داشتند: نزول فرشتگان یا رؤیت پروردگار! منظور از نزول فرشتگان این بوده است که فرشته وحى به جاى پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مستقیماً بر آنها نازل شود، یا به عنوان گواهى و شهادت بر صدق پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزد آنها آید!
پاسخ قرآن نیز در دو بخش ذکر شده که به نظر مى رسد بخش اول ناظر به تقاضاى نزول ملائکه است، مى فرماید «آنها گرفتار تکبر شدند که چنین تقاضایى را داشتند.»
بخش دوم مربوط به تقاضاى رویت پروردگار است که مى فرماید: «آنها طغیان بزرگى کردند.»
چه طغیانى از این بزرگتر که ذات بى مثال حق را همردیف اجسام مادى و موجودات امکانى قرار دهند و او را گرفتار زمان و مکان و عوارض جسمانى بدانند.
لحن این آیه نیز به خوبى گواهى بر عدم رؤیت پروردگار مى دهد، زیرا اگر چنین چیزى ممکن بود آنها تقاضاى خلافى نداشتند.

نتیجه

از مجموع آیات فوق به خوبى استفاده مى شود که رؤیت خداوند به هیچ وجه ممکن نیست و برخلاف پندار بعضى که مى گویند این آیات تنها ناظر به دنیا است و آخرت را شامل نمى شود، آیات مزبور مفهوم وسیع و گسترده اى دارد که همه را شامل مى شود، بلکه لحن آن دلالت بر محال بودن این امر دارد و چیزى که محال است دنیا و آخرت در آن یکسان مى باشد. (دقّت کنید.)

توضیحات

1. چرا رؤیت خداوند محال است؟

دلایل عقلى نیز ما را به همان معنى رهنمون مى شود که در آیات فوق آمده است. زیرا لازمه رؤیت و دیده شدن چیزى امورى است که هیچ یک از آنها در مورد خداوند امکان پذیر نیست مانند: جسم بودن، مکان داشتن، جهت داشتن و داراى اجزا بودن.
زیرا مى دانیم هر جسمى داراى اجزایى است، به علاوه همه اجسام دستخوش دگرگونى و تغییرند و داراى عوارضى مانند رنگ و حجم و ابعاد هستند.
در حالى که واجب الوجود نه جزء دارد و نه تغییر و دگرگونى مى پذیرد. نه در معرض حوادث است و نه چیزى بر او عارض مى گردد، تمام اینها از صفات ممکنات است.
بعضى از طرفداران امکان رؤیت خدا در برابر این استدلال گفته اند، هیچ دلیلى نداریم که رؤیت با چشم مخصوص اجسام است! چه مانعى دارد که غیر امور مادى نیز با چشم دیده شود؟ مخصوصاً اگر دید چشم دگرگون گردد و در سطحى بالاتر از سطح امروز قرار گیرد!
بطلان این سخن واضح است زیرا رؤیت با چشم جنبه مادى دارد و این امر مادى حتماً تعلّق به امور مادى مى گیرد و معقول نیست که انسان با ابزار مادى ماوراء ماده را ببیند.
علامه طباطبایى در تفسیر المیزان در این زمینه چنین مى گوید: «رؤیت با چشم خواه به همین کیفیتى باشد که امروز است و یا تحول به شکل دیگرى پیدا کند به هر حال یک امر مادى و طبیعى است که با اندازه و شکل و رنگ و نور سر و کار دارد و اینها همه امورى مادى و طبیعى هستند و محال است به ذات پاک پروردگار چه در دنیا و چه در آخرت ارتباطى پیدا کند.»(11)
از این گذشته آیات قرآن با صراحت مى فرماید: هیچ چیز همانند خدا نیست (لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىْءٌ)(12): «هیچ چیز مانند او نیست» بنابراین او نه شباهتی به اجسام دارد و نه یک امر مادى و قابل مشاهده است، نه زمانى براى او تصوّر مى شود نه مکانى او را در برمى گیرد و نه مى توان به او اشاره حسّى کرد.

2. منطق طرفداران رؤیت

مسلمانان در مسأله رؤیت خداوند به سه گروه تقسیم شده اند:
گروه اول که فلاسفه بزرگ و محقّقان جزء آنها هستند بر این عقیده اند که رؤیت پروردگار مطلقاً محال است.
گروه دوم مجسّمه اند که معتقدند خداوند جسم دارد و بنابراین قابل رؤیت است.
گروه سوم اشاعره هستند که پیروان ابوالحسن اشعرى(13) یکی از متکلمان قرن سوم مى باشند، آنها در اینجا سخن عجیبى دارند، مى گویند: خداوند در عین این که مجرّد از ماده و جسمیّت است قابل رؤیت مى باشد، این رؤیت تنها در آخرت صورت مى گیرد نه در دنیا، در آنجا مؤمنان خدا را با همین چشم مادى مشاهده مى کنند!
فاضل قوشچى در شرح تجرید العقائد خواجه طوسى چنین مى گوید:
اشاعره معتقدند خدا را مى توان دید و مؤمنان او را در بهشت مى بینند، امّا دیدنى منزّه و خالى از روبه رو شدن و خالى از جهت و مکان.
سپس مى افزاید همه منکران رؤیت اتفاق نظر دارند که انکشاف تام علمى ـ و مشاهده خداوند با چشم عقل و دل ـ میسّر است، از سوى دیگر طرفداران رؤیت نیز اتفاق نظر دارند که محال است صورتى از خداوند در چشم انسان نقش بندد یا شعاع خارج شده از چشم به او برسد.
باید توجّه داشت که در میان فلاسفه پیشین در حقیقت رؤیت دو نظر وجود داشت: جمعى طرفدار خروج شعاع بودند و مى گفتند: هنگام رؤیت، شعاعى از چشم انسان خارج مى شود و به مرئى مى رسد و انسان آن را مى بیند، ولى گروهى دیگر معتقد بودند که حقیقت رؤیت همان نقش بستن صورت مرئى در چشم است و مى دانیم امروز دانشمندان علوم طبیعى طرفدار نظریه دومند و آن را با دلایل حسّى ثابت کرده اند و مى گویند ساختمان چشم از این نظر درست شبیه یک دستگاه عکّاسى است که باید نور از بیرون به چشم مرئى بتابد و انعکاس آن وارد چشم یا دستگاه عکاسى شود و عکس آن جسم روى شبکیه چشم یا فیلم عکاسى منعکس گردد.
عجب این که اشاعره هنگامى که در برابر این استدلال قرار مى گیرند که رؤیت به هریک از دو معناى بالا باشد درباره ذات پاک خداوند که مجرّد از ماده است معنا ندارد چنین پاسخ مى دهند:
رؤیت منحصر به اینها نیست، مخصوصاً هنگامى که سخن از رؤیت امور غائب و چیزهایى که حضور ندارند باشد! حتّى ممکن است شخصى نابینا چیزهایى را که از نظر مکانی با او فاصله زیادی دارند ببیند، مثلاً عماراتى را که در اندلس وجود دارد از این سوى جهان مشاهده کند!!(14)
این تعبیرات به خوبى نشان مى دهد که آنها با الفاظ بازى مى کنند و براى رؤیت، مفهومى جز آنچه در عرف و لغت وجود دارد قائلند.
اگر منظور آنها از رؤیت، رؤیت با چشم دل و اداراک عقل باشد، این چیزى است که مورد اتفاق همه دانشمندان است و نیازى به جر و بحث ندارد.
اگر منظور دیدن با چشم ظاهر است، این معنا جز از طریق انعکاس بر شبکیّه چشم مفهومى ندارد.
اگر قسم سومى ادعا دارند، ادعایى مبهم و نامعقول و مطلبى است غیر قابل تصوّر، و مى دانیم تصدیق بلا تصوّر محال است.
ظاهراً اشاعره وقتى در مسأله رؤیت در تنگنا قرار گرفته اند تدریجاً از ادّعاى خود فاصله پیدا کرده و به جایى رسیده اند که فقط لفظ رؤیت خدا را به کار مى برند، بى آن که مفهومى جز مشاهده با چشم عقل داشته باشد، زیرا وقتى مى گوئیم رؤیت خداوند خالى از مکان و جهت و انعکاس صورت مرئى در چشم مى باشد و اینگونه رؤیت حتّى براى نابینا نیز ممکن است، چیزى جز رؤیت باطنى و قلبى نخواهد بود.
عجب این که بعضى از آنها مسأله را به تعبیرات مبهم ترى حواله داده و گفته اند خداوند در قیامت حسّ ششمى براى مؤمنان ایجاد مى کند که با آن مى توانند خدا را ببینند!
صرفنظر از این که حسّ ششم تعبیرى بسیار گنگ و مبهم است، مشکل مشاهده و رؤیت را حل نمى کند و به کار بردن لفظ رؤیت جز به معناى مجازى در اینجا صحیح نیست.
عمده چیزى که اشاعره و مانند آنها را وادار به قبول مسأله رؤیت در قیامت کرده، جمود بر بعضى از روایات است که ظاهراً چنین توهّمى را براى خواننده ایجاد مى کند و به خواست خدا در بحث جداگانه اى که به دنبال این بحث مطرح خواهد شد مورد بررسى قرار مى گیرد.

3. روایات جالب نفى رؤیت خداوند

درباره رؤیت خداوند روایاتى در نهج البلاغه و سایر منابع مربوط به اهل بیت(علیهم السلام)رسیده که با صراحت رؤیت با چشم ظاهر را نفى مى کند، و رؤیت با چشم دل را به جاى آن قرار مى دهد. به عنوان نمونه چند روایت را یادآور مى شویم:
1. در روایت معروفى که در نهج البلاغه آمده است مى خوانیم: یکى از یاران سخنور امیر مؤمنان على(علیه السلام) بنام: ذِعْلَب یَمانى از امام پرسید: «هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ یا اَمیرَ الْمُوْمِنینَ؟»: «آیا هرگز پروردگارت را دیده اى اى امیرمؤمنان!»
امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود: «اَفَأَعْبُدُ ما لا أَرَى؟»: «آیا کسى را که نمى بینم پرستش کنم؟!»
پرسید: «وَ کَیْفَ تَراهُ؟»: «چگونه او را مى بینى؟»
فرمود: «لا تُدْرِکُهُ الْعُیُوْنُ بِمُشاهَدَةِ الْعَیانِ وَلکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوْبُ بِحَقائِقِ الاْیْمانِ»: «چشم هاى ظاهرى هرگز او را نمى بیند امّا قلب ها با حقیقت ایمان وى را درک مى کند!»(15)
2. در روایتى آمده است که یکى از یاران امام باقر(علیه السلام) به نام ابوهاشم جعفرى از تفسیر آیه (لا تُدْرِکُهُ الاَْبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الاَْبْصارَ) سؤال کرد امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود:
«اَوْهامُ الْقُلُوبِ اَدَقُّ مِنْ اَبْصارِ الْعُیُوْنِ، اَنْتَ قَدْ تَدْرُکُ بِوَهْمِکَ اَلسِّنْدَ وَ الْهِنْدَ وَ الْبُلْدانَ الَّتى لمْ تَدْخُلْها، وَ لا تَدْرُکْها بِبَصِرکَ، وَ اَوْهامُ الْقُلُوبِ لا تَدْرُکُهُ، فَکَیْفَ اَبْصارُ الْعُیُوْنِ؟!»: «تصوّرات قلبى از مشاهده چشم ها تواناتر و دقیق تر است، چرا که با قلب و نیروهاى خیال سرزمین سندوهند و شهرهایى را که هرگز در آن وارد نشده اى مى توانى درک کنى در حالى که هرگز آنها را با چشم ندیده اى، امّا خداوند هرگز با تصوّرات قلبى و نیروى خیال نیز درک نمى شود، پس چگونه چشم ها مى تواند او را ببیند؟!»(16)
3. در حدیث دیگرى مى خوانیم که یکى از خوارج از امام باقر(علیه السلام) پرسید: «اَىَّ شَىء تَعْبُدُ؟»: «چه چیز را مى پرستى؟»
امام(علیه السلام) فرمود: «اَللهَ تَعالَى».
عرض کرد: «رَأَیْتَهُ؟» «شما هرگز او را دیده اید»؟!
فرمود: «بَلْ لَمْ تَرَهُ الْعُیُوْنُ بِمُشاهَدَةِ الاَْبْصارِ وَلکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوْبُ بِحَقائِقِ الاِْیْمانِ، لا یُعْرَفُ بِالْقِیاسِ، وَ لا یُدْرَکُ بِالْحَواسِّ، وَ لا یَشْبَهُ بِالنّاسِ، مَوْصُوْفٌ بِالاْیاتِ، مَعْرُوفٌ بِالْعَلاماتِ، لا یَجُوْزُ فى حُکْمِهِ، ذلِکَ اللهُ لا اِله اِلاّ هُوَ»: «هرگز چشم ها با مشاهده ظاهرى او را ندیده ولى دل ها با حقیقت ایمان او را تماشا کرده است، او هرگز با قیاس به موجودات دیگر شناخته نمى شود، با حواس درک نمى گردد و هیچ شباهتى به انسان ها ندارد، او فقط با نشانه هایش توصیف مى گردد و با علاماتش شناخته مى شود و هرگز در داورى و حکومت خود ستم نمى کند، این است خداوندى که هیچ معبودى جز او نیست.»
مرد خارجى هنگامى که این سخن را شنید از خدمتش بیرون آمد در حالى که مى گفت: «خداوند مى داند رسالت و امامتش را در کجا قرار دهد»: (اَللهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتهُ).(17)
4. در حدیث دیگرى از ابومحمد امام حسن عسگرى(علیه السلام) نقل شده که در پاسخ این سؤال که چگونه انسان پروردگارش را عبادت مى کند در حالى که او را نمى بیند؟ چنین نوشت: «جَلَّ سَیِّدى وَ مَوْلاىَ وَ المُنْعِمُ عَلَىَّ وَ عَلى آبائى أَنْ یُرَى»: «آقا و مولایم و بخشنده نعمت ها به من و پدرانم برتر از آن است که با چشم ظاهر دیده شود!»
راوى سؤال کرد: «آیا پیامبر(صلى الله علیه وآله) پروردگارش را دید؟»
امام(علیه السلام) در پاسخ چنین مرقوم داشت: «اِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالَى أَرَى رَسُوْلَهُ بقَلْبهِ مِنْ نُوْر عَظَمْتِهِ ما اَحَبَّ»: «خداوند متعال از نور عظمتش آنچه را دوست داشت به قلب رسولش ارائه فرمود:(18)
5. امام صادق(علیه السلام) در حدیث دیگرى در یک تشبیه جالب در پاسخ روایاتى که اهل سنّت درباره رؤیت خداوند نقل مى کنند فرمود: خورشید جزئى از هفتاد جزء نور کرسى است و کرسى جزئى از هفتاد جزء نور عرش است و عرش جزئى از هفتاد جزء نور حجاب است و حجاب جزئى از هفتاد جزء نور سّر است. اینها که ادعا مى کنند خدا را مى توان دید اگر راست مى گویند به قرص خورشید نگاه کنند و چشم خود را از نور آن در حالى که ابر روى آن نباشد بر ندارند.(19)
«عرش»، «کرسى»، «حجاب»، «سِرّ» اشاره به عوالم غیبیّه مختلف الهیّه است. منظور این است که خورشید با تمام عظمتش یکى از موجودات این عالم هستى است، انسان که توانایى ندارد این موجود کوچک را با چشم خود ببیند چگونه مى تواند انتظار مشاهده ذات پروردگار را داشته باشد و این در حقیقت شبیه همان چیزى است که در آیات سوره اعراف در داستان موسى(علیه السلام)و بنى اسرائیل و اصابت صاعقه به کوه، و عدم توانایى بنى اسرائیل از مشاهده این جرقه کوچک عالم هستى، آمده است.
6. در حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) در پاسخ این سؤال که آیا راست است که خداوند متعال رؤیت و تکلم را در میان دو نفر از پیامبرانش تقسیم کرد؟ با موسى (ع) سخن گفت و به محمّد(صلى الله علیه وآله) رؤیت جمالش را نصیب کرد؟ مى خوانیم که فرمود: چه کسى از سوى خداوند این پیام را به سوى جن و انس آورده که: (لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ - وَ لایُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً - لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىْءٌ) «هیچ چشمى او را نمى بیند و او همه چشم ها را درک مى کند ـ مردم هرگز احاطه علمى به خدا پیدا نمى کنند و هیچ چیز مانند خدا نیست» آیا محمّد(صلى الله علیه وآله) این پیام ها را از سوى خدا نیاورده است؟
راوى عرض کرد: آرى، امام(علیه السلام) فرمود: چگونه ممکن است کسى این پیام ها را براى همه خلق بیاورد سپس بگوید: من با چشم خودم او را مشاهده کردم؟! و احاطه علم به او پیدا نمودم و او به صورت انسان است! آیا شرم نمى کنید؟ حتّى زنادقه و افراد بى دین نتوانسته اند چنین نسبتى را به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بدهند که پیامى از جانب خدا بیاورد سپس ضدّ آن را بگوید!»(20)
احادیث در این زمینه بسیار است. مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار حدود 34 حدیث، مرحوم صدوق در کتاب توحید 24 حدیث، مرحوم کلینى در اصول کافى، 12 حدیث در این زمینه ذکر کرده اند که همگى از نشانه هاى خلوص و پاکى مکتب توحیدى اهل بیت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است که در میان مسلمین نشر شده و آنچه در بالا آوردیم گوشه اى از آن است که با خرافه رؤیت خدا با چشم ظاهر مبارزه مى کند.(21)
کوتاه سخن این که بطلان مسأله رؤیت خداوند با چشم ظاهر هم از نظر دلیل عقلى روشن است و هم از نظر آیات کتاب الله و هم روایات صحیح اسلامى.
اکنون به سراغ شبهات قائلین به رؤیت و پاسخ آن مى رویم:

4. دلایل طرفداران رؤیت ظاهرى

همان گونه که قبلاً اشاره شد گروهى از دانشمندان اهل تسنن در گذشته و حتّى امروز طرفدار مسأله رؤیتند، گاه با صراحت مى گویند که خداوند با همین چشم ظاهر دیده مى شود ولى نه در دنیا بلکه در آخرت! و گاهى آن را تفسیر و توجیه مى کنند که خدا با حس دیگرى که آن را حس ششم مى نامند که در آخرت خلق مى شود خدا را مى بیند، یا با چشمى غیر از این چشم که حتّى افراد اعمى و نابینا نیز در اختیار دارند!
ظاهراً عمده چیزى که آنها را وادار به پذیرش این عقیده کرده در تنگناى تفسیر آن گرفتار شده اند و به توجیهات عجیب و غریب دست زده اند، در درجه اول روایاتى است که در کتب خود از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند و در درجه دوم ظواهر بعضى از آیات قرآن است که درست تفسیر نشده.
در قسمت اول نمونه هاى زیر قابل دقّت است:
1. در حدیثى از پیغمبراکرم(صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند که فرمود: «اِنَّکُمْ سَتَرَوْنَ رَبَّکُمْ کَما تَرَوْنَ هذَا الْقَمَرَ لا تُضامُّوْنَ فى رُؤْیَتِهِ»: «شما بزودى پروردگار خود را مى بینید همان گونه که این ماه را مى بینید و براى دیدن او مشقّتى ندارید و ازدحامى نمى کنید!»(22)
2. در حدیث دیگرى در همان کتاب از ابوهریره مى خوانیم که رسول خدا(صلى الله علیه وآله)از اصحاب خود سؤال فرمود: «تُضامُّوْنَ فى رُؤْیَةِ الْقَمَرِ لَیْلَةَ الْبَدْرِ؟»: «آیا به هنگام رؤیت ماه در شب چهارده با هم مزاحمتى دارید؟»
اصحاب و یاران گفتند: «نه! (همه مى توانیم ماه را ببینیم بى آن که براى دیدن آن ازدحام کنیم.)»
فرمود: «فَکَذلِکَ لا تُضامُّوْنَ فى رُؤْیَةِ رَبِّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ»: «همینگونه براى مشاهده پروردگارتان در قیامت ازدحام و مزاحمتى نخواهید کرد.»(23)
3. در روایت دیگرى در همان کتاب از ابو رزین نقل شده که رسول خدا(صلى الله علیه وآله)فرمود: «ضَحِکَ رَبُّنا مِنْ قُنُوْطِ عِبادِهِ وَ قُرْبِ غَیْرِهِ»: «پروردگار ما از مأیوس شدن بندگان و نزدیک شدن به دیگران خندید!»
راوى مى گوید: «پرسیدم اى رسول خدا آیا خدا هم مى خندد؟»
فرمود: «آرى!»
گفتم: «لَنْ نَعْدِمَ مِنْ رَبٍّ یَضْحَکُ خَیْراً»: «پروردگارى که مى خندد از هیچ نیکى فروگذار نخواهد کرد»!(24)
4. در حدیث دیگرى از ابوعاصم عبادانى... از جابربن عبدالله نقل شده که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «بَیْنا اَهْلُ الْجَنَّةِ فى نَعیمِهِمْ اِذْ سَطَحَ لَهُمْ نُوْرٌ فَرَفَعُوا رُؤُسَهُمْ فَاِذا الرَّبُّ قَدْ اَشْرَفَ عَلَیْهِمْ مِنْ فَوْقِهِمْ فَقَالَ: اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ الْجَنَّةِ! قالَ وَ ذلِکَ قَوْلُ اللهِ (سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ)، قالَ فَیَنْظُرُ اِلَیْهِمْ وَ یَنْظُرُونَ اِلَیْهِ»:
«در آن هنگام که اهل بهشت در نعمت ها غوطه ورند ناگهان نورى براى آنها ظاهر مى شود، سرهاى خود را بلند مى کنند و مى بینند پروردگار از بالا بر آنها مشرف شده! و مى گوید: سلام بر شما اى بهشتیان! و این همان است که در قرآن آمده: (سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ).(25)
سپس افزود: او به آنها نگاه مى کند و آنها به او مى نگرند.(26)
ابن ماجه بعد از نقل حدیث فوق از سیوطى در مصباح الزجاجه سخنى نقل مى کند که دلیل بر بى اعتبارى احادیث ابوعاصم عبادانى است.
در صحیح بخارى که معروف‌ترین منابع حدیث اهل سنت است نیز حدیث اول را از جریر بن عبدالله در کتاب مواقیت صلاة در دو باب مختلف با مختصر تفاوتى آمده است.(27)
در بخش تفسیر آیات از جلد ششم صحیح بخارى نیز مسأله رؤیت خداوند در قیامت با صراحت نقل شده است.(28)
5. در صحیح مسلم در (کتاب الصلاة) چندین روایت از «ابوهریره» درباره فرود آمدن خداوند هر شب به آسمان دنیا دیده مى شود. از جمله این که: از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نقل مى کند که فرمود:
«اِذا مَضَى شَطْرُ اللَّیْلِ اَوْ ثُلُثاهُ یَنْزِلُ اللهُ تَبارَکَ وَ تَعالَى فَیَقُوْلُ هَلْ مِنْ سائل یُعْطى؟ هَلْ مِن داع یُسْتَجابُ لَهُ؟...؟» «هنگامى که قسمتى از شب یا دو ثلث از شب بگذرد خداوند به آسمان دنیا فرود مى آید و مى فرماید: آیا تقاضا کننده اى هست تا به او عطا شود؟ آیا دعا کننده اى هست تا دعایش مستجاب گردد؟»(29)
این روایت گرچه از مسأله رؤیت سخن نمى گوید ولى علاوه بر آن مشتمل بر مسأله جسمیّت خداوند و داشتن مکان و حرکت و نزول و صعود نیز هست!
این روایات که متأسفانه در منابع معروف آنها به طور مکرّر نقل شده که تنها قسمتى از آن را در بالا آوردیم از آنجا که مخالف صریح آیات قرآن است که مى فرماید: «هیچ چشمى خدا را نمى بیند» و «هرگز مرا نخواهى دید اى موسى»، و مخالف حکم عقل نیز مى باشد باید کنار گذارده شود، و اگر توجیه و تفسیر روشنى براى آن پیدا نشود باید گفت حتماً جزء روایات مجعوله است که به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بسته اند.
عجیب این که بسیارى از این روایات به شخص ابوهریره باز مى گردد که از جهات مختلفى زیر سؤال است.
همان گونه که در روایت امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) قبلاً نقل کردیم: چگونه امکان دارد کسى از سوى خداوند پیام هاى صریحى بیاورد که خدا هرگز دیده نمى شود و بعد ادعا کند که مؤمنان روز قیامت خدا را مى بینند یا هر شب از آسمان نازل مى شود. چنین تضادى ممکن نیست.
اضافه بر این، روایات فوق همان گونه که مسأله رؤیت را مى گوید مسأله جسمانى بودن خداوند را هم بیان مى کند، براى خداوند صعود و نزول و خنده و قهقهه قائل است و این چیزى است که حتّى اشاعره که قائل به رؤیتند آن را نمى پذیرند، چرا که آنها با صراحت مى گویند: رؤیت خداوند به معناى جسم و جسمانیت او نیست و این شاهد دیگرى بر مجعول بودن اینگونه احادیث است.
عجیب این که در سنن ابن ماجه از عبدالله بن عمر آمده است که از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) شنیدم که فرمود: «یُدْنى الْمُوْمِنُ مِنْ رَبِّهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ حَتّى یَضَعُ عَلَیْهِ کَنَفَهُ...»: «خداوند در روز قیامت آنقدر مؤمن را به خود نزدیک مى کند که بازو یا سینه خود را بر او مى نهد...»!!(30)
اگر این تعبیرات بر معانى مجازى و کنایى حمل نشود حتماً دلیل مجعول بودن اینگونه روایات است که براى خداوند بازو سینه و بال درست کرده و افکار منحط قائلین به تجسّم را در قالب روایات مجعول و ساختگى عرضه کرده است.
بسیار جاى تعجب است که هنوز گروهى بر اثر جمود بر بعضى از اینگونه روایات مجعول طرفدار مسأله رؤیت خداوند هستند، در حالى که مکتب اهل بیت(علیهم السلام) مطلقاً این عقیده خرافى را نفى مى کند، چرا که نه عقل آن را مى پسندد و نه آیات قرآن مجید با آن موافقت دارد.
طرفداران مسأله رؤیت از میان آیات قرآن عمدتاً بر آیه شریفه (وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ  إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ) تکیه کرده اند. این آیه مى گوید: «(آرى) در آن روز صورتهایى شاداب و مسرور است ـ و به (الطاف) پروردگارشان مى نگرند»(31)
در حالى کلمه «ناظِرَةٌ» از ماده «نظر» هم به معناى نگاه کردن آمده و هم انتظار کشیدن و به هر حال این آیه را باید در کنار آیات دیگر قرآن ـ که مى فرماید: «هیچ چشمى خدا را نمى بیند» ـ گذاشت و این متشابه را به وسیله آن محکم تفسیر کرد، و اتفاقاً اینگونه تعبیرات به صورت کنائى زیاد به کار مى رود، مثل این که مى گوئیم: فلان کس چشم به تو دوخته، تمام نگاهش به تو است یعنى از تو انتظار محبت و لطف و مرحمت دارد، بهشتیان نیز روز قیامت تمام توجّهشان به سوى خدا است و از او انتظار هرگونه لطف و محبت دارند.
جالب این که جمله (إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ) ـ با توجّه به مقدّم شدن جار و مجرور ـ معناى حصر را مى رساند، یعنى (و به "الطاف" آنها فقط به سوی پروردگارشان مى نگرند) در حالى که مسلّماً انواع نعمت هاى بهشتى را با چشم مشاهده مى کنند، درختان، نهرها، میوه ها، حوریان و غیر آنها، این خود دلیل روشنى است بر این که منظور از نگاه کردن به سوى او این است که فقط از ذات پاک او انتظار جود و بخشش دارند.
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که منظور از نگاه کردن همان شهود باطنى و رؤیت صریح و خالى از هرگونه شک و تردید با چشم دل است و حدیثى که از انس بن مالک از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده شاهد بر این مدّعى است، آنجا که فرمود: «یَنْظُرُوْنَ اِلى رَبِّهِم بِلا کَیْفِیَّة وَ لا حَدٍّ مَحْدُوْد وَ لا صِفَة مَعْلُوْمَة»: «آنها به پروردگارشان مى نگرند بدون کیفیت و حد محدود و صفت مشخص»(32)
مسلّماً اگر منظور رؤیت با چشم باشد محال است بدون کیفیت و صفت مشخص صورت گیرد.
علامه بزرگوار مرحوم سیّد شرف الدین در کتاب «کلمة حول الرؤیة» بعد از اشاره به احادیثى که محدّثان اهل سنت درباره رؤیت خداوند در قیامت نقل کرده اند مى گوید: «آنها به گمان صحت این روایات ناچار به راهى رفتند که قائلین به جسمیّت خداوند رفته اند، راهى برخلاف عقل و نقل، در حالى که نه این احادیث صحیح است و نه چیزى است که شرع و عقل آن را بپذیرد، ولى کثرت این احادیث سبب شده که حکم عقل را کنار بگذارند و حتّى به زحمت آیاتى از قرآن مجید را با آن تطبیق دهند، کارى که هرگز انتظارش نمى رفت (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ!)(33)
سپس آیه سابق یعنى آیه (وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ - إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ) اشاره کرده مى افزاید: تعبیر به «نظر» مخصوصاً هنگامى که متعدى به «الى» شود هرگز به معناى رؤیت و مشاهده نیست بلکه چشم دوختن به سوى چیزى است هرچند آن را نبیند، همان گونه که اهل لغت به آن تصریح کرده اند و در قرآن مجید آمده است (وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ): «و آنها را مى‌بینى ـ که با چشمهاى مصنوعیشان ـ به تو نگاه مى‌کنند، امّا چیزى را نمى‌بینند!»(34)
از این گذشته آنچه از آیه فوق به ذهن متبادر مى شود، همان انتظار کشیدن براى فضل الهى در قیامت است، همان گونه که اشاره شد استعمال این واژه در این معنا حقیقت است نه مجاز، و در اشعار و کلمات روزمرّه فراوان دیده مى شود شاعر مى گوید:

وَجُوْهٌ ناظِراتٌ یَوْمَ بَدْرٍ      اِلَى الرَّحْمنِ تَنْتَظِرُ الْخَلاصا

«صورت هایى در روز بدر به سوى خداوند رحمن نظر مى کرد و انتظار نجات و رهایى داشت»
شاعر دیگرى مى گوید:

اِنِّى اِلَیْکَ لِما وَعَدْتَ لَناظِرٌ       نَظَرَ الْفَقیرِ اِلى الْغَنِىِّ الْمُوْسِرِ

«من براى وفا به وعده اى که داده اى به سوى تو نگاه مى کنم، نگاه فقیر به ثروتمند بى نیاز» سپس مى افزاید: من از این برادران تعجب مى کنم چگونه به این آیه براى امکان رؤیت خداوند و وقوع آن استدلال کرده اند و معناى ظاهر آن بر آنها مخفى مانده! در حالى که خود آنها هنگامى که به آیات مشابه آن مى رسند همه را تفسیر و تأویل مى کنند، مانند: (أَلرَّحْمانُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى): «همان بخشنده اى که بر عرش مسلّط است»: (وَ یَدُ اللهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ): «و دست خدا بالاى دست آنها است» و مانند آن، آنها هرگز از این آیات استفاده جسمیّت خداوند و مکان و حرکت نکرده اند، بلکه اوّلى را به معناى سلطه ربوبى خداوند بر عرش و دومى را کنایه از قدرت فائقه او شمرده اند، معلوم نیست چرا معناى روشن جمله (إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ) را رها کرده و به سراغ مسأله رؤیت رفته اند!
بعلاوه این آیه مى تواند اشاره به رؤیت با چشم قلب باشد، همان گونه که در کلام مولى امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده که فرمود: «لَوْ کُشِفَ الغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیْناً»: «اگر پرده ها کنار رود هرگز یقین من افزون نمى شود» و یا در کلام دیگرش که فرمود: آیا خدایى را که ندیده ایم پرستش کنم؟» سپس صریحاً فرموده: «چشم ظاهر او را نمى بیند، بلکه چشم دل به حقیقت ایمان او را تماشا مى کند.»
یا آنچه در کلام فرزندش امام حسین(علیه السلام) سالار شهیدان آمده که در دعاى عرفه به پیشگاه خدا عرض مى کند: «عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراکَ عَلَیْها رَقِیْباً»: «کور باد چشمى که تو را مراقب خود نبیند!»(35)
آیه دیگرى که براى اثبات مقصود خود به آن استناد کرده اند آیه شریفه (کَلّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ)(36) است که می فرماید: «چنین نیست (که می‌پندارند)، بلکه آنها در آن روز از (لقاى) پروردگارشان محجوبند» و از آن نتیجه مى گیرند که مؤمنان محجوب نیستند و لابد خدا را مى بینند.
در حالى که واژه «حجاب» هم در مورد حجاب ظاهرى به کار مى رود و هم حجاب معنوى، و در آیه مورد بحث معناى دوم مراد است به قرینه آیه قبل از آن که مى گوید: (کَلّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ)(37) : «چنین نیست (که آنها مى پندارند)، بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دلهایشان نشسته است» زیرا منظور از زنگار در اینجا زنگار معنوى است نه ظاهرى.
شاهد گویاى دیگر آیه 5 سوره فصلت است که از زبان کفّار مى فرماید: (وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجابٌ): «و میان ما و تو (گویا) حجابى وجود دارد» مسلّماً حجابى که میان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و کفار بود یک حجاب ظاهرى نبود.
در آیه 45 اسراء مى خوانیم: (وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لایُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً): «میان تو و آنها که به آخرت ایمان نمى‌آورند، حجاب ناپیدایى قرار مى‌دهیم.»
بنابراین کافران در روز قیامت از لقاى معنوى آن محبوب بى نظیر محرومند، میان آنها و خداوند حجابى است.
سوّمین آیه اى که براى اثبات مقصودشان به آن توسّل جسته اند آیه (أَلَّذینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ): «(همان) کسانى که مى دانند پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد»(38) است و گفته‌اند ملاقات به معنای مشاهده است.
در حالى که از آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود که ملاقات روز قیامت به هر معنا باشد مخصوص مؤمنان نیست، بلکه مؤمن و کافر در آن یکسانند، در حالى که آنها رؤیت خداوند را در قیامت مخصوص مؤمنان مى دانند، شاهد این سخن آن که در آیه 6 سوره انشقاق مى خوانیم: (یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ): «اى انسان! تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى روى و سرانجام او را ملاقات خواهى کرد.»
در این آیه مخاطب همه انسان ها هستند و در آیه 77 سوره توبه آمده است (فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ): «این عمل، (روحِ) نفاق را تا روزى که خدا را ملاقات کنند، در دلهایشان برقرار ساخت. این سزاى شکستن پیمانى است که با خدا بسته بودند و سزاى دروغ هایى است که مى‌گفتند.»
این آیه مخصوص منافقان است و در عین حال لقاى خدا را براى آنها اثبات مى کند، بنابراین معلوم مى شود لقاء الله به هر معنا باشد، شامل مؤمنان و کافران هر دو مى شود در حالى که آنها این موضوع را مخصوص مؤمنان مى دانند.
قابل توجّه این که «لقاء» در اصل لغت به معناى تماس پیدا کردن چیزى با دیگرى است نه به معناى رؤیت و مشاهده، مى دانیم این معنا در مورد خداوند محال است و اشاعره نیز قائل به آن نیستند، بنابراین باید بر معناى کنائى حمل شود.
آنچه از آیات مختلف قرآن مجید استفاده مى شود این است که «یوم لقاء الله» اشاره به روز قیامت است که در آنجا انسان ها حساب و جزاء و کیفر الهى را ملاقات خواهند کرد و لذا در آیات متعدّدى به جاى «لقاءَ الله»، (لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا): «دیدار چنین روزى.»(39) (لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا): «دیدار امروزتان»(40) آمده است، و در بعضى دیگر از آیات تعبیر به ملاقات حساب شده است مانند: (إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ): «من یقین داشتم که ـ قیامتى در کار است و ـ به حساب اعمالم مى‌رسم.»(41)
به همین دلیل بسیارى از ارباب لغت، آیات «لقاء الله» را به همین معنا ذکر کرده اند. راغب در مفردات مى گوید: «مُلاقاةُ اللهِ عَزَوَجَلَّ عِبارَةٌ عَنِ الْقِیامَةِ»: «ملاقات خداوند به معناى قیامت است.»
ابن اثیر نیز در نهایه مى گوید: «اَلْمُرادُ بِلِقاءِ اللهِ اَلْمَسیْرُ اِلَى دارِ الاْخِرَةِ»: «منظور از لقاء الله رفتن به سراى آخرت است.»
ابن منظور در لسان العرب نیز همین معنا را آورده است.
در روایات نیز همین معنا دیده مى شود، چنانکه در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «مَنْ حَلَفَ عَلَى یَمین لِیَقْتَطِعَ بِها مالَ امْرِء مُسْلِم لَقَى اللهَ وَ هُوَ عَلَیْهِ غَضْبانٌ»: «کسى که قسم دروغ یاد کند تا قسمتى از مال مسلمانى را ببرد خدا را ملاقات مى کند در حالى که بر او غضبناک است»(42)
ظاهراً تعبیر از قیامت به «یوم لقاء الله» از اینجا سرچشمه گرفته که انسان در آن روز، حضور فرمان خدا را در همه جا احساس مى کند، در حساب، در عرصه محشر، در بهشت و دوزخ، و چنان وجود خداوند بر همه آشکار است که مؤمن و کافر او را با چشم دل به روشنى مى بینند.
عجیب این که آیات دیگرى وجود دارد که اشاعره به آن استدلال کرده اند در حالى که کمترین دلالتى در آن دیده نمى شود و این شاهد گویایى است بر این که آنها اصرار داشته اند پیشداورى هاى خود را بر آیات قرآن تحمیل کنند، مانند آیه (لِلَّذینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ): «براى کسانى که نیکى کردند، پاداش نیک (همانند عملشان) و افزون بر آن خواهد بود»(43) گفته‌اند منظور از «زیادة» رؤیت خداوند است!!
در حالى که کمترین اشاره اى در آیه به این معنا نیست، بلکه آیه اشاره به همان چیزى است که در آیه 160 سوره انعام آمده است، مى فرماید: (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها): «هر کس کار نیکى به جا آورد، ده برابر آن پاداش دارد.»
همچنین آیه (لَهُم مَّا یَشاءُونَ فِیهَا وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ): «هرچه بخواهند در آن جا براى آنها هست و نزد ما افزون بر آن است (نعمتهایى که به فکر هیچ کس نمى رسد)»(44)
گفته اند منظور از: «لَدَیْنا مَزِیدٌ» رؤیت پروردگار است! در حالى که کمترین اشاره اى در آیه به این معنا نمى بینیم.
کوتاه سخن این که: مسأله رؤیت خداوند علاوه بر این که مخالف دلیل قطعى عقل و نقل است و به هر معنایى باشد مستلزم جسمیّت خداوند مى شود ـ مگر این که منظور رؤیت با چشم دل باشد که هیچ کس در آن گفتگو ندارد ـ دلیلى از آیات و روایات براى آن نیست، تنها به عبارات متشابهى براى این منظور توسل جسته اند، در حالى که قرآن به ما دستور مى دهد متشابهات را با محکمات بسنجیم، و در پرتو آن تفسیر کنیم.
پاره اى از روایات که در این زمینه در کتب این قوم نقل شده روایاتى است که برخلاف حکم عقل و قرآن است و ما مأموریم آنها را کنار بگذاریم و ارزشى براى آنها قائل نشویم.
مرحوم علامه شرف الدین در کتاب ارزنده اش بنام «کلمة حول الرؤیة» اسناد این احادیث را نیز مورد انتقاد قرار داده و مجعول بودن آنها را روشن ساخته است. (براى توضیح بیشتر در زمینه نقد اسناد این احادیث به کتاب مزبور مراجعه فرمایید.)(45)
چقدر ناپسند است در عصر و زمان ما که بحث هاى اعتقادى بر محور دلایل عقلى دور مى زند و در پرتو آیات قرآن به حد کافى روشن شده است. هنوز کسانى طرفدار خرافه ـ رؤیت خداوند با چشم ظاهر در قیامت ـ باشند.

5. خداوند جسم نیست

در میان مسلمانان و غیر مسلمانان گروهى به نام مجسّمه هستند که براى خداوند جسمیّت قائلند و تمام صفات و عوارضى که براى جسم وجود دارد براى او قائل هستند و در این زمینه مطالبى از آنها نقل شده که هم مضحک است و هم شرم آور، تا آنجا که شهرستانى در ملل و نحل از آنها نقل مى کند که مى گفتند حتّى مى توان خدا را لمس کرد و با او مصافحه نمود و مسلمانان مخلص مى توانند او را در آغوش گیرند و معانقه کنند!!، حتّى از داوود جواربى که یکى از طرفداران این عقیده است نقل شده که مى گفت: «اُعْفُوْنى عَنِ الْفَرْجِ وَ اللِّحْیَةِ وَ اسْئَلُوْنى عَمّا وَراءَ ذلِکَ...»: «مرا از آلت جنسى و ریش معاف دارید و از غیر آن سؤال کنید، معبود من جسم است گوشت و خون دارد، دست و پا و سر و زبان و دو چشم و دو گوش دارد، و با این حال جسمى است نه همچون اجسام دیگر و گوشتى است نه همچون گوشت هاى دیگر... هیچ چیز شبیه او نیست!»
همچنین از او نقل شده که مى گفت: «او تا سینه مجوّف (تو خالى) است و از سینه به پایین پر است! و داراى موهاى بلند و سیاه و پیچیده اى است!!»(46)
محقّق دوانى، عجائب دیگرى از آنها نقل مى کند. مى گوید: آنها گروه هاى مختلفى هستند، بعضى مى گویند: او مرکّب از گوشت و خون است!
بعضى دیگر مى گویند: نورى است متلالأ مانند یک شمش سفید، طولش هفت وجب به وجب خود او است!
بعضى مى گویند: او جوان مردى است که موهاى مجعّد (فرفرى) دارد!
بعضى مى گویند: او به صورت پیرمردى است که موهاى سر و صورتش جوگندمى است.(47)
این سخنان کودکانه به خوبى نشان مى دهد که این گروه تا چه اندازه گرفتار انحطاط فکرى بودند، و تعبیراتى که حتّى کودکان کم سن و سال درباره خدا نمى کنند، داشتند و از اظهار این مطالب شرم نمى کردند.
البتّه نمى توان باور کرد که الان در میان مسلمین یا غیر مسلمین، کسى با چنین عقائدى وجود داشته باشد.
از آنجا که هر افراطى، تفریطى به دنبال دارد، در نقطه مقابل آنها کسانى پیدا شدند که به قدرى در مسأله تشبیه سختگیر بودند و از آن پرهیز داشتند که مى گفتند: اگر کسى به هنگام خواندن آیه (خَلَقْتُ بِیَدىَّ) «انسان را با دستانم آفریدم» دستانش را حرکت دهد باید دست او را قطع کرد! و یا اگر به هنگام خواندن این روایت که از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) منقول است که فرمود: «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَیْنَ اِصْبَعَیْنِ مِنْ اَصابِعِ الرَّحْمانِ»: «قلب مؤمن در میان دو انگشت از انگشتان خدا قرار دارد» با دو انگشت خود اشاره کند باید هر دو انگشت او را برید!(48)
به هر حال چنین به نظر مى رسد که این عقائد سخیف و زشت در مورد جسمیّت خداوند از یکى از دو علّت سرچشمه گرفته است.
نخست انس بیش از حد به عالم ماده و محسوسات است، انسى توأم با کوته فکرى و بى اطلاعى که به انسان اجازه نمى دهد چیزى غیر از ماده را بپذیرد، انسى که سبب مى شود خدا را با خود و صفات او را با صفات خویش مقایسه کند.
دیگر این که پاره اى از تعبیرات کنائى و مجازى است که در قرآن و روایات به چشم مى خورد و ممکن است براى افراد کوته بین ایجاد توهّم جسمیّت کند.
ولى با توجّه به یک نکته روشن مى شود که قبول جسمیّت براى خداوند مساوى با نفى الوهیت و واجب الوجود بودن او است، چرا که هر جسمى اجزائى دارد، بعلاوه هر جسمى داراى زمان و مکان و در معرض حوادث و تغییر است، دائماً رو به فرسودگى و فنا مى رود، اینها اوصافى است که هریک از آنها براى نفى الوهیت و واجب الوجوب بودن خداوند کافى است.
از این گذشته اگر او جسم باشد شبیه و مانند دارد و مى دانیم در آیات متعدّدى از قرآن هرگونه شبیه و مانند از خدا نفى شده است. این سخن را با حدیثى از امام کاظم(علیه السلام) پایان مى دهیم:
خدمتش عرض کردند گروهى هستند که عقیده دارند خداوند متعال (جسم است) به آسمان دنیا پائین مى آید!
امام(علیه السلام) فرمود: «خداوند فرود نمى آید و نیاز به آن ندارد، براى او دور و نزدیک یکسان است... او نیاز به هیچ چیز ندارد، بلکه همه محتاج به او هستند... کسى که اینگونه نسبت ها را به خدا مى دهد براى او زیاده و نقصان قائل است، هر موجودى که متحرّک است نیاز به محرّک دارد، کسى که این پندارها را درباره خدا داشته باشد هم خودش هلاک و گمراه شده و هم دیگران را به هلاکت و گمراهى مى افکند! بر حذر باشید از این که براى صفات او حدى قائل شوید، نقصان و زیاده، تحریک و تحرک، زوال و نزول، قیام و قعود، چرا که خداوند برتر از تمام این توصیفات و توهّمات است.»(49)
در این زمینه روایات بسیار است، امّا روشن بودن مطلب ما را از بحث بیشتر بى نیازى مى کند.(50)
عجب این که بعضى از ارباب ملل و نحل اصرار دارند که مسأله اعتقاد به جسمیّت را به پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) نیز نسبت دهند، ولى مطالعه کتب شیعه به وضوح نشان مى دهد که آنها در مسأله تنزیه خداوند از جسمیّت و هرگونه صفات و عوارض جسم، در حد اعلى قرار دارند، به همین دلیل امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى فرمود: «اِنَّهُ لَیْسَ مِنّا مَنْ زَعَمَ اَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ جِسْمٌ وَ نَحْنُ مِنْهُ بُرَآءٌ فى الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ»: «کسى که گمان کند خداوند متعال جسم است از ما نیست و ما در دنیا و آخرت از او بیزاریم!»(51)



پی نوشتها :

1. سوره انعام، آیه 103.

2. سوره اعراف، آیه 143.
3. سوره نساء، آیه 153.
4. سوره فرقان، آیه 21.
5. تفسیر فخررازى، جلد 13، صفحه 125 و 126.
6. سوره انعام، آیه 101.
7. سوره توحید، آیه 3.
8. ملحقات صحیفه سجادیه، دعاى روز دوشنبه.
9. نهج البلاغه، خطبه 165.
10. تفسیر فخررازى، ذیل آیه 55 سوره بقره.
11. المیزان، جلد 8، صفحئ 269.
12. سوره شورى، آیه 11.
13. نام او على بن اسماعیل بود، و نسبش به ابوموسى اشعرى مى رسد. او در سال 260 یا 270 در بصره متولّد شد، و در آغاز تمایل به مبانى مذهب اعتزال داشت، سپس از اعتقاد به عدل خداوند و مخلوق بودن قرآن برگشت و در اصول دین مذهب جدیدى ابداع کرد که به ذهن عامه نزدیکتر و در مذاق متعصبان خوش تر بود، از این رو بسیارى راه او را گرفتند و جمعى از علماء مانند غزالى و ابوبکر باقلانى و فخررازى و شهرستانى و ابواسحاق شیرازى به یارى طریق او برخاستند، و بعضى از ارباب حکومت که دین را دستاویز پیشرفت مقاصد سیاسى خود مى کردند مانند ایوبیان مصر و شام و موحدین مغرب به ترویج عقائد او برخاستند. (دائره المعارف دهخدا ابوالحسن اشعرى - با کمى تلخیص).
14. شرح قوشچى، صفحه 435 و 436.
15. نهج البلاغه، خطبه 179.
16. اصول کافى، جلد 1، صفحه 99، حدیث 11 (باب فى ابطال الرؤیة)
17. اصول کافى، جلد99 حدیث 5.
18. توحید صدوق، صفحه 108، حدیث 2.
19. توحید صدوق، صفحه 108، حدیث 3 - اصول کافى، جلد 1، صفحه 98، باب «ابطال الرؤیة»، حدیث 7.
20. توحید صدوق، حدیث 9 (با تلخیص)، صفحه 111.
21. به کتاب بحارالانوار، جلد 4، صفحه 26 - 61 و کتاب توحید صدوق، صفحه 107 - 122 و اصول کافى، جلد 1، صفحه 95 - 99 مراجعه فرمایید.
22. سنن این ماجه، جلد 1 (مقدّمه - باب 13، حدیث 177) - در مجمع البحرین مى خوانیم: «تَضامَّ القَوْمُ اَىْ اِنضَمَّ بَعْضُهُم اِلى بَعْض».
23. سنن ابن ماجه، جلد1، حدیث 178.
24. سنن ابن ماجه، جلد 1، صفحه 64، حدیث 181.
25. سوره یس، آیه 58.
26. سنن ابن ماجه، صفحه 65، حدیث 184.
27. صحیح بخارى، جلد 1، صفحه 145 و 150 (طبع دار الجیل بیروت).
28. همان مدرک، جلد 6، صفحه 56 تفسیر سورة النساء.
29. صحیح مسلم، جلد 1، کتاب «صلاة المسافرین» (باب الترغیب فى الدعاء...) حدیث، 17070.
30. سنن ابن ماجه، جلد 1، صفحه 65، مقدّمه حدیث 183 - «کنف» بر وزن هدف معانى متعدّدى دارد از جمله بازو، سینه، بال، جانب، سایه، مى باشند.
31. سوره قیامت، آیات 22 ـ 23.
32. تفسیر المیزان، جلد 20، صفحه 204.
33. سوره بقره، آیه 156.
34. سوره اعراف، آیه 198.
35. کتاب: کلمة حول الرؤیه، صفحه 48 ـ 53 (با تلخیص).
36. سوره مطففین، آیه 15.
37. سوره مطففین، آیه 14.
38. سوره بقره، آیه 46.
39. سوره اعراف، آیه 51.
40. سوره سجده، آیه 14 و سوره جاثیه، آیه 34.
41. سوره حاقّه، آیه 20.
42. تفسیر فخررازى، جلد 3، صفحه 51، ذیل آیه 46 سوره بقره.
43. سوره یونس، آیه 26.
44. سوره ق، آیه 35.
45. کلمة حول الرؤیة از صفحه 67 ـ 80.
46. ملل و نحل، جلد 1، صفحه 105.
47. بحارالانوار، جلد 3، صفحه 289.
48. ملل و نحل، جلد 1، صفحه 104.
49. بحارالانوار، جلد 3، صفحه 311، حدیث 5 (با تلخیص).
50. براى اطلاع بیشتر از روایات این مسأله به توحید صدوق «باب انه عزوجل لیس بجسم و لا صورة» صفحه 97 ـ 104 مراجعه فرمائید. (در این باب 20 روایت در این زمینه نقل شده است)
51. توحید صدوق «باب انه عزوجل لیس بجسم و لا صورة» حدیث 20.

                                                                        


 
عکس روز
 

 
 
نوا
 

Salavate emam reza

 
 
ورود اعضاء
   
 
اخبار قرآني
 
 
  محفل انس با قرآن کریم به مناسبت ایام بهار قرآن در محل بنیاد تعاون سپاه کشور
  موسسه فرهنگی قرآن وعترت ثامن‌الائمه علیه السلام در نوزدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن و عترت اصفهان
  حضور پسران ودختران نسیم رحمت در جشن انقلاب و راهپیمایی ۲۲ بهمن ماه سال 1402
  مراسم آیین نمادین زنگ انقلاب به مناسبت دهه فجر
  جشن عبادت دانش آموزان سوم دبستان دخترانه نسیم رحمت
  حضور خادمان امام رضا در دبستان و پیش دبستانی پسرانه نسیم رحمت
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی
  برگزاری همایش اساتید، مربیان و معلمین موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیهم السلام و نسیم رحمت رضوی
  برگزاری محفل انس با قرآن کریم در شهر افوس با همکاری مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام
  به وقت کلاس رباتیک
 
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد