زندگينامه معصومين (عليهمالسلام)/ حضرت علي (عليهالسلام)/ قسمت هفدهم
اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليهالسلام) پس از نايل شدن به خلافت اسلامى، براى سامان بخشى به نارسايىهاى حكومت و برگرداندن سيره و سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله) اقدامات ارزندهاى انجام دادند، از جمله تقسيم عادلانهي بيتالمال و عزل حاكمان نالايق و نصب فرمانداران شايسته و با صلاحيت كه خدمت به مردم را سرلوحهي كار خويش قرار داده و از ظلم و تعدى به مردم پرهيز داشته باشند.
در قسمت قبل ديديم كه تقسيم عادلانهي بيتالمال در بين مردم، براي برخي خوشايند نبود و به اظهار دشمني در برابر حكومت علوي پرداختند. يكي ديگر از علل مقاومت در برابر حكومت علوي عزل حاكمان نالايق بود.
عزل فرمانداران پیشین
مهمترین تصمیم سیاسی امام عزل فرمانداران خلیفهي پیشین و در رأس آنان معاویه بود. امام علی (علیهالسلام) از روز نخست که خلافت را پذیرفتند، تصمیم داشتند کلیهي فرمانداران عصر عثمان را، که اموال و بیتالمال را در مقاصد و اغراض خاص سیاسی خود مصرف میکردند یا آنرا به خود و فرزندانشان اختصاص میدادند و حکومتی بسان حکومت کسری و قیصر برای خود به پا کرده بودند، از کار بر کنار سازند. یکی از اعتراضات امام (علیهالسلام) بر عثمان ابقای معاویه بر حکومت شام بود و مردم این اعتراض را کراراً از زبان علی (علیهالسلام) شنیده بودند.
امام در آغاز سال 36 هجری اشخاص برجسته و صالحی را برای حکومت در اقطار بزرگ اسلامی تعیین کردند. عثمان بن حنیف را به بصره، عمار بن شهاب را به کوفه، عبید الله بن عباس را به یمن، قیس بن سعد را به مصر و سهل بن حنیف را به شام اعزام کردند و همگی، جز سهل بن حنیف که از نیمهي راه برگشت، با موفقیت کامل به حوزههای فرمانداری خود وارد شدند و زمام کار را به دست گرفتند.1
این کار حضرت طبیعتاً مخالفتهای شدیدی در برخی اقشار سطحینگر و همچنین بازخوردهای بدی از جانب برخی از سیاستمداران داشت.
از جمله مغيرة بن شعبه كه يكى از مكاران عرب و آگاه به اوضاع سياسى بود و از روش اميرالمؤمنين (علیهالسلام) نيز اطلاع داشت، به آن حضرت ابقاى كارگزاران عثمان و به خصوص معاويه را پيشنهاد كرد، اما با مخالفت اميرالمؤمنين على (علیهالسلام) روبرو شد.
عبدالفتّاح عبدالمقصود ديدار مغيره با اميرالمؤمنين علي (علیهالسلام) را اينگونه به تصوير كشيده است:
مغيرة بن شعبه نزد امام على (علیهالسلام) رفت و با چرب زبانى به تملّق پرداخته، گفت: نصيحتها ارزان مىباشد و تو از همهي مردم برترى. نظر امروز، امور فردا را به دست مىدهد. آنچه هم امروز از دست برود، باعث از دست رفتن چيزهايى در فرداست.
لحظهاى از گفتن دست كشيد تا ميزان تأثير گفتارش را ببيند. همين كه ديد حضرت على (علیهالسلام) به آرامى گوش مىدهند، سخن از سر گرفت: من به تو نصيحت مىكنم كه كارگزاران عثمان را در جاى خود، ابقا كنى. معاويه را در كار خود بگمار. ابن عامر را هم ابقا كن. ديگر كارگزاران را هم در جاى خودشان باقى گذار. آنان با تو بيعت مىكنند، كشور را آرام مىسازند و مردم را ساكت مىگردانند.
امام در جواب وى فرمودند: به خدا قسم اگر ساعتى از روز باشد، در اجراى نظرم تلاش به خرج مىدهم. نه آنان را كه گفتى والى مىكنم و نه امثال آنان را به ولايت مىگمارم.
مغيره گفت: پس برايشان نامه بنويس و آنان را در مقام خودشان تثبيت كن. همين كه بيعت آنان و اطاعت سپاهيان به تو رسيد، يا آنان را عوض كن يا باقى بگذار.
حضرت پاسخ قاطعى به وى دادند و فرمودند: در دينم نيرنگ وارد مكن و در كارم پستى روا مدار.
ولى باز هم مغيره نااميد نمىشود، بلكه مىپندارد قادر است به هر شكل شده مقدارى از خواستهايش را اجرا كند... لذا گفت: پس اگر از اين كار امتناع دارى هر كه را مىخواهى عزل و فقط معاويه را باقى گذار، زيرا معاويه گستاخ است و اهل شام از او حرف شنوى دارند. تو هم در تثبيتش بهانه دارى، زيرا عمر بن خطاب او را والى آنجا كرده است...
حضرت فرمود: نه، به خدا قسم، معاويه را دو روز هم برنمىگمارم.
لذا مغيره با تمام زيركيش شكست خورده، از آنجا بيرون رفت، يك شب بيش نگذشت كه بار ديگر به خدمت امام رسيد و از گفتههاى ديروزش معذرت خواست و اعلام كرد عقيدهاش در مورد تثبيت واليان عثمان - عقيدهاى كه مدتها از آن دفاع مىكرده - نادرست بوده است.
اين زيرك ترجيح داد كه با وجود نبودن در صفوف ياران و مددكاران امام، خود را در لباس تأييدكنندگان سياست اميرالمؤمنين نشان دهد. كافى است موضعى اتّخاذ كند كه نه خشم امام را عليه خود برانگيزد و نه او را از صف دشمنانش دور گرداند، تا همين كه فرصتى به دست آورد، بتواند به صف دشمنان امام بپيوندد و درهاى گروه غالب، به روى او بسته نشود!
هوشمندى امام على (علیهالسلام) از او كمتر نبود. مشت بستهي مغيره هم پيش ايشان باز است! با وجود اين، امام على (علیهالسلام) به او گوش دادند تا عذرخواهيش به پايان رسيد. سپس او را تا در خانه بدرقه كردند. لبخندى بر لب داشت كه هم مسخرهآميز بود و هم دربردارندهي تأسفى روشن براى حالت مردانگى مردان.
وقتى مغيره از خانه بيرون آمد، با ابن عباس كه در همان لحظه از حج برگشته بود، برخورد كرد؛ همان حجى كه از طرف عثمان، مأمور شده بود برود.
ابن عباس دريافت كه اين نابغه، براى كارى به حضور امام رسيده كه خود در آن ذىنفع بوده است، پرسيد: اميرالمؤمنين! اين شخص كه هم اكنون از حضورت خارج شد، چه گفت؟
امام على (علیهالسلام) تبسم كردند و قضيه را به تفصيل شرح دادند.
ابن عباس گفت: اى اميرالمؤمنين! در مورد اول تو را نصيحت كرده است و در مورد دوم خيانت ...
مرا نصيحت كرد؟
آرى. تو مىدانى كه معاويه و يارانش اهل دنيا هستند، لذا اگر آنان را در مقام خودشان تثبيت كنى، به كسى كه سرپرست اين امر است، توجهى ندارند ...
(امام على (علیهالسلامفرمودند: واى بر تو ابن عباس! آنكس كه مرا به رعايت حق، ملزم و به كارگزاران عثمان آشنا مىگرداند، هرگز مرا وادار نمىكند كسى از اين دسته را بهتر و شايستهتر از ديگران بدانم. اگر عزلشان را پذيرفتند، چه بهتر و اگر نپذيرفتند، با شمشير خدمتشان مىرسم.
مثل اينكه اين نظر را پذيرفت، زيرا برگشته، مىگويد: من به تو نصيحت مىكنم كه معاويه را در مقام خود تثبيت كنى. اگر با تو بيعت كرد، من تعهّد مىكنم او را از مقامش ريشهكن سازم.
اميرالمؤمنين (علیهالسلام) فرمودند: نه. به خدا قسم ... چيزى جز شمشير به وى نمىدهم!
-اميرالمؤمنين! تو مرد شجاعى هستى، ولى دانش جنگ ندارى.
نشنيدهاى از رسول خدا كه فرموده جنگ، نيرنگ است؟
-بلى!
-پس به خدا قسم اگر از من اطاعت كنى، آنان را از همانجا كه وارد شدهاند طورى بيرون مىرانم كه ندانند از كجا برايشان آمده است، بدون اينكه نقصان يا گناهى بر تو وارد شود.
حضرت على (علیهالسلام) چه بگويند پس از اين نظر عجيب ابن عباس كه تقريباً شكل ديگرى از همان نصيحت مغيره بود، جز اين پاسخى كه از روى كمال دورانديشى و ايجاز بود، چيزى بر گفتهشان اضافه نكردند و فرمودند: ابن عباس! من اهل اينگونه حرفهاى تو و مغيره نيستم ... نظر مشورتى خود را مىگويى، من هم نظرى مى دهم، بعد از اينكه نظرت را نپذيرفتم، بايد حرف مرا اطاعت كنى.
-اطاعت مىكنم. آسانترين چيزى كه از من مىخواهى، اطاعت است.2
رودرويي معاويه با اميرالمؤمنين (عليهالسلام)
روش حضرت در برخورد با كارگزاران عثمان، بدينگونه بود كه نامهاى به آنها مىنوشت و از آنها مىخواست كه از مردم بيعت بگيرند. بعد از آن، در صورتىكه تصميم به بركنارى يكى از آنها داشت، از او مىخواست به مركز حكومت، مدينه و بعداً كوفه، بيايد كه بازگشت او نشانگر تسليمش در مقابل خليفهي مسلمين و بيعت دوم، نشانگر وفادارى آن منطقه به رهبر جامعه اسلامى بود؛ همانگونه كه حضرت نسبت به اشعث بن قيس و جرير بن عبدالله بجلى و ديگران، بدينگونه عمل مىكرد.
از اين رو، حضرت در نامهاى به معاويه نوشت:
امّا بعد: فانّ النّاس قتلوا عثمان عن غير مشهورة منّى و بايعونى عن مشهورة منهم و اجتماع فاذا اتاك كتابى فبايع لى و اوفد الىّ اشراف اهل الشّام قبلك.3
مردم بدون مشورت با من، عثمان را كشتند، اما با مشورت يكديگر و با اجتماع، با من بيعت كردند. پس همينكه نامهام به تو رسيد، از مردم براى من بيعت گرفته، بزرگان شام را نزد من بفرست .
حضرت، نامه را توسط سبره جهنى براى معاويه فرستاد، اما معاويه بدون پاسخ، فرستادهي خليفهي مسلمانان را بازگرداند.
بنابر نقل بلاذرى، فرستادهي حضرت، مسور بن مخرمه نام داشت.4
طبق نقل نهجالبلاغه، حضرت به معاويه نوشتند:
فبايع من قبلك و اءقبل الى فى وفد من اصحابك و السّلام.5
بيعت بگير از كسانى كه نزد تو مىباشند و نزد من آى همراه با گروهى از يارانت .
معاويه صبر كرد تا اينكه سه ماه بعد از مرگ عثمان، در ماه صفر، مردى از بنىعبس و مردى از بنىرواحه را كه قبيضه خوانده مىشد، خواست و يك طومار مهر شده را كه روى آن نوشته بود: از معاويه به على به او داد و گفت: طومار را گرفته، در كوچههاى مدينه بگردانيد.
اين دو از شام خارج شدند و در ماه ربيعالاول وارد مدينه گرديدند. پس از ورود، مرد عبسى، طومار را گرفته، طبق دستور معاويه، در كوچهها گردش مىداد، مردم از منازل خود خارج شده، به او نگاه مىكردند. البته آنها مىدانستند كه معاويه به على (علیهالسلام) معترض است. اين مرد گذشت تا اينكه خود را نزد على (علیهالسلام) رساند و طومار را به حضرت داد.
حضرت مهر طومار را شكستند، اما در آن نوشتهاى نيافتند، پس به رسول فرمودند: چه خبر؟
گفت: من گروهى را ترك كردم كه جز قصاص، به چيز ديگرى راضى نمىشوند.
حضرت فرمودند: از چه كسى؟
گفت: از شما و سپس افزود: من شام را در حالى ترك كردم كه 60 هزار نفر (پيرمرد) زير پيراهن عثمان كه بر منبر دمشق پوشيده شده، گريه مىكنند.6
اين اولين برخورد علنى معاويه با اميرالمؤمنين على (علیهالسلام) مىباشد كه علاوه بر اينكه حاضر نمىشود در همان ابتداى حكومت امام على (علیهالسلام)، با آن حضرت همكارى كند، بلكه فرستادهي ايشان را نيز بدون پاسخ نامه، به مدينه روانه مىكند و سپس طومارى با آن وضعيّت نوشته، به رسول خود مىگويد كه مسألهي خونخواهى عثمان را مطرح كند و به گونهاى عمل مىكند كه مردم اجتماع كنند، و اين پيام شوم خود را به آنها نيز برساند.
البته كار معاويه، تنها اين نبود، بلكه طى نامههايى كه به طلحه، زبير و ديگران نوشت، آنها را عليه اميرالمؤمنين على (علیهالسلام) تحريك كرد و به آن دو، به طور جداگانه نوشت كه مردم شام با آنها به عنوان خليفه، يكى پس از ديگرى بيعت كردهاند.
حال با اين وصف، اگر امام على (علیهالسلام) امارت شام را به معاويه مىداد، به يقين او بيشترين سوء استفاده را از آن مىكرد و وضعيتش محكم و منطقش قوى مىشد .
با وجود اين معاويه مىتوانست مانند اشعث و جرير اعلام آمادگى كرده از مردم شام براى خليفه مسلمين بيعت بگيرد، او چنين نكرد و در عوض، پيراهن عثمان را در مسجد دمشق قرار داد و مسألهي خونخواهى عثمان را مطرح كرد و به احساسات مردم دامن زد و آنها را بر ضد اميرالمؤمنين على (علیهالسلام) تحريك كرد .
در اين ميان اميرالمؤمنين (علیهالسلام)، براى اينكه جلو خونريزى بين مسلمانان را بگيرند، با معاويه مكاتبات فراوانى داشتند.
پينوشتها:
1- تاریخ طبری: ج 5، ص 161.
2- ترجمه امام على بن ابيطالب: ج 2،
صص 379 - 383 و تاريخ طبرى (هشت جلدى): ج 3، ص 459 و 461.
3- شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد:
ج 1، ص 231 و نهجالسعادة: ج 4، ص 17.
4- انسابالاشراف: ج 2، ص 212.
5- نهجالبلاغه صبحى صالح: نامه 75،
ص 464.
6- تاريخ طبرى: ج 6، ص 3090، و
اعيانالشيعه: ج 1، ص 447. و تاريخ طبرى (هشت جلدى): ج 3/464.
|