|
|
|
.
|
|
|
|
|
|
|
|
زندگينامه پيامبران الهي/ حضرت موسي (عليهالسلام)/ قسمت يازدهم
سؤال رؤيت حق تعالى
اكنون
بازگرديم به داستان موسى و رفتن آن حضرت به كوه طور پس از دريافت الواح تورات. پيش از اين گفته شد كه موسى براى گرفتن الواح تورات سى روز روزه گرفت و
به كوه طور رفت و هفتاد نفر از بزرگان بنىاسرائيل را نيز انتخاب كرد و با
خود به آنجا برد تا شاهد مكالمهي او با خداى تعالى و دريافت الواح تورات
باشند. پروردگار متعال ده شب بر آن مدت افزود و جمعاً چهل شب شد و موسى پس
از گذشت چهل شب پس از دريافت الواح به نزد قوم خود بازگشت.
از جمله اتفاقات كوه طور كه در قرآن كريم نقل شده، داستان
درخواست ديدار خداى تعالى بود كه از جانب همراهان موسى درخواست شد و پاسخ
منفى دريافت داشتند و منجر به بىهوشى موسى و مرگ همراهان آن حضرت گرديد و
سرانجام به دعاى موسى دوباره زنده شدند و به نزد بنىاسرائيل بازگشتند.
چنانكه پيش از اين اشاره شد، مفسران و تاريخنگاران در
اين باره اختلاف كردهاند كه آيا موسى اين هفتاد نفر را در همان سفر اوّل
همراه خود به طور برد يا در سفرهاى بعد. عقيدهي برخى آن است كه چون بنىاسرائيل گوسالهپرست شدند، موسى آنها را انتخاب كرده و در سفر دوم با خود
به طور برد تا به درگاه خداوند توبه كنند و از عمل بنىاسرائيل آمرزش
بخواهند. ولى قول اول صحيحتر به نظر مىرسد، لذا همان يكبار اتفاق افتاد
كه آنهم روى تقاضاى انتخابشدگان بنىاسرائيل از موسى بود كه به او گفتند:
ما به تو ايمان نمىآوريم تا خدا را آشكارا به ما نشان دهى. موسى نيز با
اينكه خود مىدانست كه خدا را با چشم نمىتوان ديد، ناچار شد از خدا چنين
تقاضايى كند، يا اينكه اين تقاضا دوبار صورت گرفت: يكبار از طرف خود
موسى و براى خود او، و بار ديگر از طرف همراهان موسى. البته خود موسى نيز
منظورش از اين تقاضا ديدن با چشم سر و بينايى ظاهرى نبود، بلكه منظور علم
ضرورى بود به شرحى كه استاد علامه طباطبائى در الميزان ذكر كردهاند.
در اينجا نيز چنانكه اكثر مفسران گفتهاند و رواياتى هم
در اين باره از ائمه رسيده است همان قول اول صحيحتر به نظر مىرسد، اگر چه
قول دوم نيز خالى از وجه نيست.
اما آيات قرآنى كه داستان مزبور در آن ذكر شده، يكى در
سورهي بقره است كه خداى تعالى ضمن برشمردن نعمتهايى كه به بنىاسرائيل عطا
كرده است، فرموده: هنگامى
كه شما گفتيد: اى موسى! ما به تو ايمان نمىآوريم تا اينكه خدا را
آشكارا ببينيم. پس صاعقه شما را گرفت و در آن حال شما نگاه مىكرديد. سپس
شما را پس از مرگتان برانگيختيم شايد سپاسگزارى كنيد.1
در سورهي مباركهي نساء خداى تعالى به پيغمبر اسلام مىفرمايد: اهل
كتاب از تو مىخواهند كتابى از آسمان بر آنها نازل كنى. همانا از موسى
بزرگتر از اينرا خواستند و گفتند: خدا را آشكارا به ما بنما و به كيفر
ستمشان به صاعقه دچار شدند و سپس با وجود آن معجزهها كه براى ايشان آمد،
گوساله پرستيدند.
و نيز در سورهي اعراف آمده است كه موسى از خدا درخواست كرد كه خود را به او بنماياند: و چون موسى به وعدهگاه ما آمد با پروردگارش گفت: پروردگارا! خودت را به من بنما تا تو را ببينم. گفت: هرگز
مرا نخواهى ديد، ولى به اين كوه بنگر كه اگر در جاى خود مستقر ماند مرا
توانى ديد. همينكه پروردگارش بر آن كوه تجلى كرد، آن را خرد و هموار ساخت و
موسى بىهوش بيفتاد و چون به خود آمد گفت: منزّهى تو كه من به سويت توبه
مىكنم و نخستين مؤمنم.2
به هر صورت چنانكه در سورهي بقره و نساء خوانديم، داستان به اينجا منتهى شد كه درخواستكنندگان رؤيت حق تعالى3 يعنى همان هفتاد نفر انتخابشدگان بنىاسرائيل دچار صاعقه شده و مردند. موسى كه آن منظره را ديد پريشان شد و عرض كرد: پروردگارا! من جواب بنىاسرائيل را با اين وضع چه بگويم اگر به من بگويند كه تو اين هفتاد نفر را با خود بردى و به قتل رساندى؟
خداى تعالى به سبب دعاى موسى آنها را زنده كرد و به همراه
موسى به نزد بنىاسرائيل بازگشتند. به اين ترتيب معلوم شد كه حضرت موسى هم
نتوانسته بود از ضمير آنان آگاهى يابد و پايهي معرفتشان را بشناسد و كسانى
را كه تصور مىكرد از خداپرستان و مؤمنان هستند از ميان هفتصد هزار نفر
انتخاب كرد، حال آنكه آنها ضعف عقيده داشتند و پايهي ايمانشان به خداى
تعالى و پيغمبرشان سست بود، زيرا به حضرت موسى گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمىآوريم تا خدا را آشكارا به ما بنمايانى؟4
استفادهي از اين داستان در باب امامت
مرحوم
طبرسى در كتاب احتجاج حديثى از احمدبن اسحاق نقل مىكند كه وى از حضرت
بقية الله (عجل الله تعالي فرجه الشريف) مسائلى پرسيد. براى مثال سؤال كرد:
علت اينكه مردم نمىتوانند خودشان براى خود امام انتخاب كنند و امام بايد
از طرف خدا تعيين شود چيست؟
حضرت در پاسخش فرمودند: امام مصلح يا مفسد؟
عرض كرد: البته مصلح!
حضرت فرمود: در صورتىكه جز خدا كسى از درون اشخاص و صلاح و
فسادشان اطلاعى ندارد، آيا اين احتمال در كار نيست كه مردم بر اثر بىاطلاعى مفسدى را به جاى مصلح انتخاب كنند؟
احمدبن اسحاق گفت: آرى.
حضرت فرمود: علتش همين است. اكنون براى تو شاهد و دليل مىآورم كه عقل تو آنرا به خوبى بپذيرد و سپس همين داستان را براى نمونه ذكر
فرمودند و خلاصهي فرمايش آن حضرت اين است كه اين حضرت موسى است كه با وفور عقل
و كمال دانشى كه داشت و با اينكه بر او وحى مىشد (و با عالم غيب ارتباط
داشت) هفتاد نفر از بزرگان قوم خود را براى ميقات پروردگارش انتخاب فرمود و
آنها افرادى بودند كه موسى در ايمان و اخلاصشان شك و ترديد نداشت و با
اين حال در انتخاب او منافقان هم قرار گرفتند و آن موضوع كه خدا در قرآن
نقل فرموده پيش آمد. يعنى وقتى بنا شد منتخب شخصى كه خداوند او را به نبوت
برگزيده، فاسد باشد با اينكه آن حضرت تصور مىكرد آنها شايستگى دارند و
اصلح هستند، مىفهميم كه جز خدايى كه از درون سينهها و دلها آگاه است و
ضمير اشخاص را مىداند، ديگرى نمىتواند امام مردم را انتخاب و تعيين نمايد
و مصلح را از مفسد تشخيص دهد.5
ادامهي داستان
بارى خداى تعالى در طور به موسى فرمود: اى موسى! چه سبب شد كه شتاب كردى و از قوم خود (در آمدن به كوه طور) جلو افتادى؟ موسى عرض كرد: آنان
به دنبال من هستند و من (براى تحصيل رضايت تو) به سويت شتاب كردم تا از من
خشنود شوى! خدا به او گفت: همانا ما از پى تو قومت را آزمايش كرديم و
سامرى گمراهشان كرد. موسى
خشمگين و متاءسف به سوى قوم خود بازگشت و متوجه شد كه بيشتر آنها فريب
سامرى را خورده و گوسالهپرست شدهاند، از اين رو به ايشان گفت: اى قوم! مگر پروردگارتان به شما وعدهي نيكو نداده بود؟6
برخى از مفسران گفتهاند: يعنى مگر وعدهي فرستادن كتاب
تورات را كه شامل احكام و دستورهاى او و متضمن سعادت و نجات شما بود نداده
بود و مگر من جز براى دريافت آن رفته بودم؟ سپس به دنبال آن ادامه داد: مگر اين مدت به نظرتان طولانى آمد يا خواستيد غضب خدا بر شما فرود آيد كه از وعدهي من تخلف كرديد.7
در سورهي اعراف نيز فرموده است: چون
موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت، به آنها گفت پس از من
چه بد نيابت كرديد. آيا در كار پروردگارتان شتاب كرديد و بر اثر شتاب، كار
را از مجراى خود منحرف ساختيد؟ آنگاه الواح (تورات) را بينداخت و سر
برادرش را گرفت (و از روى خشم) او را به سوى خود مىكشيد.8
در سورهي طه آمده است كه به هارون فرمود: اى
هارون! هنگامى كه ديدى اينها گمراه شدند، چه چيز مانع جلوگيري تو شد كه
از من متابعت كنى (و روش ما را در پيش گيرى) و چرا فرمان مرا عصيان كردى؟9
هارون براى اينكه ترحم موسى را به خود جلب كند، گفت: اى فرزند مادرم! ريش و سر مرا مگير. من بيم آنرا داشتم كه بگويى ميان بنىاسرائيل تفرقه انداختى و رعايت گفتار مرا نكردى.10
در سورهي اعراف آمده است كه هارون عرض كرد: اى
فرزند مادرم! اين گروه مرا ناتوان و ضعيف پنداشتند و نزديك بود مرا
بكشند، پس (با اين رفتار خود) دشمن شادم مكن و در زمرهي ستمكاران قرارم مده.11
موسى خشم خود را فرو برد و الواح تورات را كه از شدت خشم
بر زمين افكنده بود، برگرفت و درصدد اصلاح حال قوم خويش برآمد. نخست به
سراغ سامرى آمد و به شرحى كه پيش از اين گذشت، انگيزهي او را در ساختن يا
آوردن گوساله براى بنىاسرائيل پرسيد و سپس او را از خود دور كرد و از تماس
با اجتماع نيز محروم ساخت و گوساله را هم برگرفته سوزاند و به دريا افكند.
بنىاسرائيل كه ناگهان متوجه گمراهى بزرگ خويش شدند، به
خود آمده و در صدد جبران و توبهي خطاي خويش برآمدند و راه توبه و آمرزش
خداى تعالى را از وى جويا شدند.
توبهي بنىاسرائيل
موسى پس از كسب اجازه از درگاه خداى تعالى به آنها فرمود: اى
قوم! شما (با اين عمل) به خود ستم كرديد، پس به پيشگاه پروردگار توبه
كنيد و به سوى او بازگرديد و خود را به قتل رسانيد. اين كار براى شما در
پيشگاه پروردگارتان بهتر است.12
اين اجمال دستورى بود كه خداى تعالى در سورهي بقره حكايت مىكند و به دنبال آن مىفرمايد كه خداوند پس از اين كار توبهي آنها را قبول
كرد، اما تفصيل و چگونگى آن به طور مختلف در تفاسير و روايات ذكر شده است. براى
مثال در روايتى آمده است كه موسى دستور داد در دو صف بايستند و غسل كرده و
كفن پوشند. آنگاه هارون دوازده هزار نفر از كسانى را كه گوساله را
نپرستيده بودند بياورد و شمشيرهاى بران به دستشان داد و فرمان كشتن آنها را
به اين دوازده هزار نفر داد و آنها شروع به كشتن كردند تا پس از آنكه
هفتاد هزار نفرشان را كشتند، خدا توبهي ايشان را پذيرفت و دست از كشتار ديگران
كشيدند.13
نقل ديگر آن است كه آن هفتاد نفرى كه همراه موسى بودند، ماءمور قتل ديگران شدند و هفتاد هزار نفر از گوسالهپرستان را كشتند.
برخى گفتهاند: آنها در دو صف رو به روى هم ايستادند و شروع به كشتار يكديگر كردند تا اينكه هفتاد هزار نفر از خود را كشتند.14
نقل ديگرى است كه تاريكى شديدى آنها را فراگرفت، آنگاه
ماءمور شدند در آن تاريكى همديگر را بكشند. هنگامى كه تاريكى برطرف شد،
هفتاد هزار نفرشان كشته شده بودند.
در حديث است كه موسى و هارون در كنارى ايستاده بودند و
براى آمرزش و قبول توبهي آنها به درگاه خداى تعالى دعا و تضرع مىكردند تا
اينكه خداوند به موسى وحى كرد كه از آنها درگذشته و توبهي ايشان را پذيرفته
است. حضرت موسى به آنها اين مژده را داده و دستور داد كه دست از كشتار بردارند.15
در نقل ديگرى سيوطى از اميرمؤمنان روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: بنىاسرائيل به موسى گفتند: توبهي ما چيست؟ حضرت موسى فرمود: آن است كه همديگر را بكشيد. آنها كاردها را دست گرفته و شروع به كشتن يكديگر كردند در
اين ميان مردى بود كه برادر و پدر و فرزند خود را مىكشت تا اينكه هفتاد
هزار نفر از ايشان كشته شدند. آنگاه خداى تعالى به موسى وحى فرمود كه به آنها بگو دست از كشتار بردارند و خدا كشتگان را آمرزيد و توبهي باقىماندگان
را نيز قبول كرد.16
اما اينكه چرا چنين دستور سختى آمد و توبهي آنها اينقدر
مشكل بود؟ پاسخ اين سؤال را برخى اينگونه گفتهاند كه چون انحراف از اصل
توحيد و گرايش به بتپرستى، مسئلهي سادهاى نبود كه به اين آسانى قابل گذشت
باشد، آنهم بعد از مشاهدهي آن همه دلايل حسى و معجزات روشن، و در حقيقت
همه چيز دين را مىتوان در همان كلمه توحيد و خداشناسى خلاصه كرد و از بين
رفتن توحيد، معادل از بين رفتن تمام مبانى دينى است، اگر مسئلهي بتپرستى
ساده تلقى مىشد، سنتى براى آيندگان مىگرديد، به ويژه اينكه بنىاسرائيل
به شهادت تاريخ، مردمى لجوج، مادّىنگر و بهانهجو بودند و اين سابقهي
خطرناك يعنى گوسالهپرستى آنهم در زمان زندگى موسى بن عمران، سرمشق شومى
براى آيندگان محسوب مىشد، از اين رو لازم بود شدّت عمل به خرج داده شود به
طورى كه آثار آن در طى قرون و اعصار در خود آنها و اقوام آينده باقى بماند.
اين موضوع منحصر به مسائل دينى و مذهبى نيست. در قوانين
دنياى امروز نيز اگر كسانى دست به كارى بزنند كه موجوديت ملتى را به خطر
افكنند و مقدّمات نابودى يا استعمار آنها را فراهم كنند، مسلماً در برابر
آنها شدت عمل به خرج مىدهند و تنها به اظهار پشيمانى قناعت نمىكنند.
منظور از اين شدت عمل نيز آن است كه هم خود آنها و هم آيندگانشان چنين
فكرى را براى هميشه از سر به در كنند.
پيمان بنىاسرائيل
چنانكه گفته شد موسى الواح و تورات را در كوه طور دريافت كرد و براى بنىاسرائيل آورد و به آنها اعلام فرمود كه كتابى آسمانى آوردهام كه حاوى
دستورهاى مذهبى و حلال و حرام خداست و شما موظف هستيد بدان عمل كنيد و آنرا برنامهي كار خود قرار دهيد. بنىاسرائيل فكر مىكردند كه دستورهاى آن
دشوار و عمل به آن سخت و مشكل است، از اين رو زير بار عمل به آن نرفته و
بناى سركشى و نافرمانى را گذاشتند.
خداى سبحان جبرئيل يا فرشتگان ديگرى را ماءمور كرد تا قطعهي
بزرگى از كوه را جدا كردند و بالاى سر آنها گرفتند، به طورىكه همچون
سايبانى بود. آنگاه موسى به آنها فرمود: اگر پيمان ببنديد كه به دستورهاى
تورات عمل كنيد و آنرا محكم بگيريد، اين عذاب از شما برطرف خواهد شد
و گرنه همگى هلاك مىشويد. آنها كه وضع را چنان ديدند، قبول كردند و تورات
را گرفتند و عذاب برطرف شد.
ابن اثير و ديگران نقل كردهاند كه بنىاسرائيل در آن حال
به سجده افتادند، ولى يك طرف صورتهاشان را به خاك گذاشتند و با چشم كوه را
مىنگريستند كه بر سرشان نيفتد و اين عمل، سنتى ميان يهود شد كه اكنون هم
بر يك طرف سجده مىكنند.17
اما از آنجا كه بنىاسرائيل طبعاً مردانى لجوج و سركش بودند، طولى نكشيد كه پيمان خود را شكستند و به دستورهاى تورات عمل نكردند.
قرآن كريم اجمال داستان را در سه سوره نقل كرده است. يكى در سورهي بقره كه آنها را مخاطب ساخته و مىگويد: و هنگامىكه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاى سر شما قرار داديم و (گفتيم) آنچه را به شما دادهايم محكم بگيريد و آنچه در آن هست به خاطر داشته باشيد
(و به آن عمل كنيد) شايد پرهيزكار شويد، پس از آن، شما پشت كرديد (و پيمان شكستيد) و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود از زيانكاران مىشديد.18
ديگرى در سورهي نساء است كه مىفرمايد: كوه طور را به سبب پيمانشان بالاى سرشان قرار داديم.19
در سورهي اعراف هم فرموده است: و
هنگامىكه كوه را بكنديم و بالاي سرشان برديم كه گويى سايبانى بود و گمان
كردند كه كوه بر آنها خواهد افتاد و (به آنها گفتيم) آنچه را به شما
داديم محكم بگيريد و آنچه را در آن است به خاطر بسپاريد شايد پرهيزكار شويد.20
سؤالى كه در اينجا پيش مىآيد و صاحب تفسير المنار و
ديگران ذكر كردهاند، اين است كه ايمان آنها به تورات با اين وضع ايمانى
بود كه از روى اجبار صورت گرفت و مىدانيم كه در پذيرش دين اجبار نيست؟
در پاسخ اين سؤال گفتهاند كه اينان اصل پيمان را از روى
اكراه بستند و پذيرفتند، اما پس از برطرف شدن اكراه، اعمالى را كه انجام
مىدادند، از روى اختيار بود و رد كارهاى بعدى آنها اجبارى نبوده.
برخى هم در پاسخ اين سؤال گفتهاند كه اين نوع اكراه در
امتهاى گذشته جايز بوده و مسئلهي نفى اجبار در پذيرش دين مخصوص به اسلام
است كه مىگويد: لا اِكْراهَ فِى الدِّينِ و گرنه در اديان گذشته سابقه داشته و جايز بوده است.
پينوشتها:
1- بقره/ 55 و 56.
2- اعراف/ 143.
3- در اينجا حديثى از امام هشتم
نقل شده كه داستان درخواست رؤيت از موسى و ساير مطالب به تفصيل در آن
ذكر شده و چون حديث مزبور طولانى بود از نقل آن خوددارى شد براى مطالعه
بيشتر به كتاب احتجاج طبرسى و توحيد و عيونالاخبار صدوق مراجعه كنيد.
4- بقره/ 55.
5- احتجاج: ص 229؛ توحيد صدوق: ص
436؛ عيونالاخبار: ص 91.
6- طه/ 1 و 2
7- طه/ 86.
8- اعراف/ 150.
9- طه / 92 و 93.
10- طه/ 150.
11- اعراف/ 150.
12- بقره/ 54.
13- مجمعالبيان: ج 1، ص 113.
14- همان، ج 7، ص 29؛ ج 1، ص
113.
15- همان، ج 1، ص 109، 111 و 113.
16- در المنثور: ج 1، ص 135.
17- كاملالتواريخ: ج 1، ص 193.
18- بقره/ 63 و 64.
19- نساء/ 154.
20- اعراف/ 171.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|