:جستجو
مراکز قرآنی
منتخبين مراكز قرآني
تفسیر نور
تواشیح
پرتال ثامن الائمه
زمان
 

پنج شنبه 18 آبان 1402

 
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : غيبت كردن تلاش ناتوان است .
 
 



زندگي‌نامه پيامبران الهي/ حضرت موسي (عليه‌السلام)/ قسمت دوازدهم


در وادى تيه
 

پس از اينكه بنى‌اسرائيل از اسارت فرعونيان نجات يافتند، موسى ماءمور شد تا آنها را به سرزمين مقدس و موعود، يعنى سرزمين شام و بيت‌المقدس كوچ دهد. درست معلوم نيست موسى و بنى‌اسرائيل چند شبانه روز در صحراى سينا بودند تا به نزديكى شهرهاى شام رسيدند.
بيشتر مفسران گفته‌اند: نخستين شهرى كه سر راه بنى‌اسرائيل قرار داشت، اريحا بود و بنى‌اسرائيل مجبور بودند كه با اهل آن شهر بجنگند تا آنجا را فتح نمايند و در آن شهر مردمانى قوى هيكل و نيرومند زندگى مى‌كردند كه عموماً گفته‌اند: (عمالقه) يعنى فرزندان عملاق بن لاوذ بن سام بن نوح بوده‌اند و در نقلى است كه آنها باقى‌ماندگان قوم عاد بودند كه عوج بن عناق در آنها بود.

موسى دوازده نفر يعنى از هر تيره‌اى از اسباط بنى‌اسرائيل يك نفر را انتخاب كرد و آنها را پيشاپيش بنى‌اسرائيل فرستاد تا به شهر رفته و از اوضاع مردم شهر اطلاعاتى كسب نموده و به موسى گزارش دهند. اين دوازده نفر به نزديك شهر اريحا آمده و مردمان قوى هيكل و نيرومندى را ديدند و چيزهاى عجيبى مشاهده كردند.1 اينان به نزد حضرت موسى بازگشتند و آنچه را ديده بودند، به اطلاع آن حضرت رساندند. موسى به آنها فرمود: آنچه را ديده‌ايد به ديگران نگوييد و به جز دو نفر از آنها كه يكى يوشع بن نون و ديگرى كالب بن يوفنا بود، آن ده نفر ديگر آنچه را ديده بودند، به بنى‌اسرائيل گفتند و اين خبر ميان آنها شايع شد و ترس و وحشت آنها را گرفت و با خود گفتند: اگر ما به جنگ اينها برويم، زنانمان را اسير و اموالمان را به غنيمت خواهند برد، از اين‌ رو خويشان خود را از رفتن به اريحا و جنگ با عمالقه ترساندند و تصميم گرفتند به سوى مصر بازگردند و به گفته‌ي ثعلبى صداها را به گريه بلند كردند و گفتند: اى كاش در سرزمين مصر بوديم يا در اين سرزمين بميريم و به اين شهر نرويم.

يوشع بن نون كه از سبط بنيامين بود - با كالب بن يوفنا كه از سبط يهودا بود و از دل به موسى ايمان آورده و فرمانبردار حق بودند، هر چه خواستند آنها را آرام كنند و وحشت را از دلشان بيرون ببرند، موثر واقع نشد. خداى تعالى از قول آن دو نفر حكايت مى‌كند كه به آنها گفتند:
اى مردم! نترسيد و به سوى دروازه‌ي شهر حركت كنيد كه چون داخل شويد پيروز خواهيد شد.2
چون خدا وعده‌ي پيروزى شما را داده است، به وعده‌ي خويش وفا خواهد كرد و ما اين مردم را ديده‌ايم. اينان اگر چه از نظر جسم نيرومند هستند، اما از نظر روحيه ضعيف و ناتوان‌اند.
اما بنى‌اسرائيل به سخن آن دو گوش نداده و حتى خواستند به دليل پافشارى آن دو را سنگسار كنند و از آن سو به نزد موسى آمدند و گفتند:
در اين شهر مردمانى جبار (و نيرومند) هستند و تا وقتى آنها در اين شهر وجود دارند، ما هرگز داخل آن نخواهيم شد3 و به دنبال آن جمله‌اى گفتند كه حكايت از بى‌شرمى و بى‌ايمانى گويندگان آن مى‌كرد و آن جمله اين بود كه گفتند: تو با پروردگارت برويد و با آنها بجنگيد و ما اينجا نشسته‌ايم!4
منظورشان اين بود كه تو با كمك خداى خودت برويد و جنگ كنيد و چون جباران را كشتيد و شهر را فتح كرديد و ديگر هيچ مانعى نبود، به ما اطلاع دهيد تا ما با خيال راحت وارد شهر شويم و از نعمت‌هاى آن بهره‌مند گرديم.

ناگفته پيداست كه اين گفتار نا به جا و اظهار ضعف تا چه حد روح باصفاى موسى را آزرده و چه اندازه قلب پاك آن بزرگوار را افسرده و ناراحت كرد. مردمى كه هيچ چيز نداشتند و فرعون ستمكار آن‌چنان آنها را به اسارت خود درآورده بود كه رمقى براى آنان به جاى نگذاشته بود و حق هيچ‌گونه اظهار وجودى در برابرش نداشتند، و اين پيغمبر بزرگوار با آن همه تلاش و با آوردن آن همه معجزات و آيات الهى، قدرت فرعون را در هم شكسته و خداى تعالى آن جبار ستمگر را نابود كرده و اينها را از زير بار آن همه ذلت و خوارى نجات داده، اكنون با كمال وقاحت مانند افراد بيگانه‌اى كه هيچ‌گونه سابقه‌اى با موسى و پروردگار او ندارند، به او مى‌گويند:
تو با پروردگارت برويد و جنگ كنيد و ما اينجا نشسته‌ايم!5
شايد همان خوى‌ها و تحمل ستم‌ها سبب اين سخن ناهنجار شد، زبرا ملتى كه قرن‌ها زير بار ظلم و بيدادگرى زندگى كرده و روح شهامت و شجاعت در آنها كشته شده باشد، از شنيدن اسم جنگ هم وحشت مى‌كند و به قول بعضى چنان به ذلّت و پستى خو گرفته‌اند كه از تحمل ذلّت لذت مى‌برند.

موسى در چنين وضعى چه مى‌توانست انجام دهد جز آنكه به درگاه خداى تعالى و تكيه‌گاه هميشگى خود پناه برد و رفع اين مشكل را از او بخواهد و جز آنكه در برابر اين جسارت و اظهار ضعف مردم، حكم آنها را از خداى خود درخواست كند. موسى به درگاه الهى رو كرد و گفت:
پروردگارا! تو خود مى‌دانى كه من جز خود و برادرم اختياردار كسى نيستم و كسى را ندارم. پس ميان من و اين قوم تبهكار حكم كن.6
خداى تعال نيز دعاى موسى را مستجاب كرد و به كيفر آن بى‌ادبى كه كرده بودند، ديدار آن شهر را بر آن مردم حرام كرد و به موسى فرمود:
اين شهر تا چهل سال بر اينها حرام است كه در اين سرزمين سرگردان شوند و غم اين مردم تبهكار را مخور و آنها را به حال خود واگذار.7

از آن روز به بعد، چنانكه خداى تعالى فرموده بود، چهل سال تمام در آن قسمت از بيابان سرگردان شدند و هر روز صبح كه از خواب برمى‌خاستند تا شب راه مى‌رفتند، ولى روز ديگر خود را در همان جاى ديروز مشاهد مى‌كردند.
در طول اين مدت همه‌ي آنها مردند و نسل جديدى پيدا شد و طبق گفته‌ي مشهور، موسى و هارون نيز از دنيا رفتند و پس از گذشتن چهل سال، يوشع بن نون كه پس از موسى به نبوت رسيد، فرزندان آنها را با خود به شهر اريحا برد.
سر اين داستان چنانكه ابن خلدون و برخى از مفسران گفته‌اند آن بود كه آن مردم بزدل و كم‌دركى كه به پستى و ذلت خو گرفته بودند، شايسته‌ي استقلال و عزت نبودند و خداى تعالى خواست تا اين نسل زبون در آن مدت چهل سال از بين بروند و نسل جديدى كه روح آزادى داشتند و ذلت اسارت و بندگى را نديده بودند و از جنگ با مردم اريحا باكى نداشتند از آنها به وجود آيد و زير سايه‌ي شمشير و جنگ، استقلال خود را بازيابند.

منّ و سَلوى و نعمت‌هاى ديگر  

بنى‌اسرائيل با زندگى بيابان و صحراى سينا ماءنوس نبودند، هم‌چنين بر اثر نافرمانى موسى به سرگردانى هم مبتلا شدند، اما قهراً براى ادامه‌ي زندگى احتياج به آب و خوراك و پوشش و سايه داشتند، و از نداشتن وسايل زندگى رنج مى‌بردند. اگر چه خود سبب اين بدبختى و رنج شده بودند و بر اثر نافرمانى خدا به عذاب سرگردانى مبتلا گرديدند، اما خداى تعالى در آنجا نيز نيازمندى‌هايشان را برطرف كرد و نعمت‌هاى خود را بر آنها فرود آورد.
در سوره‌ي بقره ضمن برشمردن نعمت‌هايى كه خداوند به بنى‌اسرائيل عطا فرموده، يهود را مخاطب ساخته و مى‌گويد:
و ابر را سايه‌بان شما كرديم و منّ و سلوى8 براى شما فرستاديم و به شما گفتيم از نعمت‌هاى پاكيزه‌اى كه روزى شما كرده‌ايم بخوريد. و اينان در اين جسارت و نافرمانى موسى به ما ستم نكردند، بلكه به خودشان ستم كردند.9 كه سبب چهل سال سرگردانى و رنج و زحمت زندگى بيابان گرديدند.

در دو آيه‌ي بعد از آن مى‌گويد:
و هنگامى كه موسى براى قوم خود آب مى‌خواست ما به او گفتيم عصاى خود را به اين سنگ بزن كه ناگاه دوازده چشمه از آن سنگ بشكافت كه هر گروه (از اسباط دوازده‌گانه‌ي بنى‌اسرائيل) آبشخور (چشمه) مخصوص خود را مى‌دانست.10
به اين ترتيب خداى تعالى ابر را به صورت سايه‌بانى براى آنها فرستاد تا از سوزش گرماى خورشيد آسوده باشند و دوازده چشمه‌ي آب از دل سنگ براى آنها بيرون آورد تا از تشنگى هلاك نشوند،
منّ و سلوى به آنها عطا فرمود تا از گرسنگى نميرند.

منّ و سلوى چه بود؟  

درباره معناى منّ و سلوى سخنان گوناگونى گفته‌اند. بعضى آن دو را به معناى لغوى آن گرفته و از ماده‌ي منت به نعمت و تسلى به معناى تسليت و دلدارى دادن دانسته و گفته‌اند: هر دوى آنها اشاره به نعمت‌هايى است كه خداوند در صحراى تيه به بنى‌اسرائيل عطا فرموده و آن دو در حقيقت يك چيز است و اينكه نامش را منّ گذاشته به سبب امتنان و نعمت بخشى بر آنهاست. و سلوى موجب دلدارى و تسليت آنها بوده است.

برخى هم آن دو را اسم عَلَم دانسته و براى آنها معانى مختلفى ذكر كرده‌اند:
مجاهد درباره‌ي
منّ گفته: چيزى بوده مانند صمغ كه بر روى درختان مى‌ريخته و مزه‌ي آن شيرين بوده است.
ضحاك گفته: ترنجبين بوده است.
وهب گفته: نان‌هاى نازك بوده است.
سدّى گويد: عسل بوده كه شب‌ها بر روى درختان مى‌ريخته است.
عكرمه گويد: چيزى مانند
ربّ غليظ بوده است.
از تورات نقل شده كه چيزى مانند تخم گشنيز بوده كه شب‌ها در آن صحرا مى‌ريخته و بنى‌اسرائيل آنرا جمع مى‌كردند و مى‌كوبيده‌اند و از آن گردهايى مى‌ساخته‌اند كه طعم نان روغنى داشته است. برخى هم احتمال داده‌اند منظور عسل‌هاى طبيعى بوده كه در كوه‌ها و سنگلاخ‌ها‌ي آن سرزمين وجود داشته است.

درباره‌ي
سلوى نيز برخى گفته‌اند: معناى آن عسل است، ولى بيشتر آنرا نوعى پرنده شبيه به سمانى و كبك دانسته‌اند.
بعضى گفته‌اند: پرنده‌هايى شبيه به كبوتر بودند كه باد آنها را براى ايشان مى‌آورد و قول ديگرى كه ثعلبى نقل كرده آن است كه آنها نوعى پرنده بودند كه در آن صحرا به زمين نزديك مى‌شدند و بنى‌اسرائيل با دست آنها را مى‌گرفتند.11
تاءييد اين قول، گفتارى است كه از تفسير عهدين نقل شده كه در آنجا نوشته است: بدانكه
سلوى از آفريقا به طور زياد حركت كرده به شمال مى‌روند كه در جزيره‌ي كاپرى 16000 در يك فصل از آنها صيد نمودند، اين مرغ از راه درياى قلزم آمده، خليج عقبه و سوئز را قطع نموده و در شبه جزيره‌ي سينا داخل مى‌شود و چون پرواز نمايد، غالباً نزديك زمين است.

به اين ترتيب مى‌توان گفت كه اين دو نعمت را كه خداوند تعالى در سوره‌ي بقره در ضمن نعمت‌هاى ديگر بنى‌اسرائيل ذكر فرموده، صورت طبيعى داشته است و مانند چشمه‌هاى دوازده‌گانه‌اى كه از سنگ بيرون مى‌آمد، جنبه‌ي اعجاز داشته و چيزهايى بوده كه از آسمان بر آنها فرود مى‌آمده و آنان نيز به جاى غذا از آن استفاده مى‌كرده‌اند.
مدتى بر اين منوال گذشت و بنى‌اسرائيل از نعمت
من و سلوى براى غذاى خود استفاده مى‌كردند، ولى به علت اينكه غذاى يكنواخت آنها را خسته كرد يا از روى ناسپاسى و بهانه‌جويى كه شيوه‌‌ي آنها بود خوراك‌هاى ديگرى از موسى خواستند و به او گفتند: ما هرگز حاضر نيستيم به يك نوع غذا اكتفا كنيم. از پروردگار خود بخواه كه از گياهان زمين مانند خيار و گندم (يا سير) و عدس و پياز براى ما بروياند.12
موسى در پاسخشان فرمود:
آيا غذاى پست‌تر را با بهتر عوض مى‌كنيد.13 ظاهراً منظور آن حضرت اين بود كه مى‌خواهيد چيزى را كه از نظر موادغذايى و خوراك بهتر، كامل‌تر و لذيذتر است با آنچه پست‌تر است عوض كنيد! سپس فرمود براى تهيه‌ي اين چيزهايى كه خواستيد بايد داخل شهر شويد كه در آنجا خواسته‌هاى شما موجود است.14 ديگر بايد تنبلى را كنار گذارده و هر چيز را از راه دعا از خدا نخواهيد.

موسى و قارون 

درباره‌ي داستان قارون و انتساب او با حضرت موسى و موضوعات ديگر مربوط به او در تواريخ و اخبار اختلافاتى وجود دارد كه ما اگر بخواهيم تمامى آنها را نقل كنيم، از شيوه‌ي نگارش اين كتاب خارج خواهيم شد، از اين‌ رو نخست ترجمه‌ي آياتى را كه خداى متعال در قرآن كريم درباره‌ي داستان او بيان فرموده ذكر مى‌كنيم و سپس خلاصه‌اى از گفتار مفسران، روايات و تواريخ را به طورى‌كه در بردارنده‌ي تمامى آنچه در كتاب‌هاى معروف نقل شده باشد، براى شما ذكر خواهيم كرد.

اما آنچه در قرآن كريم بيان شده چنين است:
همانا قارون از قوم موسى بود كه بر آنها طغيان و سركشى كرد و آنقدر گنج‌ها به او داديم كه حمل كليدهاى آن مردهاى نيرومند را خسته مى‌كرد. قومش به او گفتند: آنقدر مغرور و شادمان مباش كه خدا مردم مغرور را دوست ندارد و به آنچه خداوند به تو داده سراى آخرت را بجوى و نصيب و بهره‌ي خود را از دنيا (نيز) فراموش نكن و چنانكه خدا به تو نيكى كرده، تو هم نيكى كن و فسادجويى مكن (و در صدد فساد) در روى زمين (مباش) كه به راستى خداوند مفسدان را دوست نمى‌دارد. قارون گفت: اين مالى را كه پيدا كرده‌ام روى علم و تدبير خودم بوده (ولى سخن او سخن نابجايى بود، مگر ندانست كه خدا از مردمان پيش از وى كسانى را هلاك كرد كه از او نيرومندتر و ثروتمندتر بودند و (هنگام نزول عذاب) از گناه مجرمان پرسش نمى‌شود.

 قارون (روزى) با زيور و تجمل بر قوم خويش در آمد. مردمى كه زندگى دنيا مى‌خواستند (و دنياپرست بودند) گفتند: اى كاش ما هم مانند آنچه به قارون داده‌اند داشتيم، به راستى كه او نصيبى بزرگ دارد، ولى آن كسانى كه دانشمند بودند به آنها گفتند: واى بر شما پاداش نيك خدا براى كسى كه ايمان دارد و كار شايسته (و عمل صالح) كرده بهتر است و جز مردمان صابر (كه در برابر سختى‌ها و در انجام دستورهاى الهى صبر پيشه مى‌كنند) به آن پاداش نخواهند رسيد. ما قارون را با خانه (و گنج و داراى
) اش به زمين فرو برديم و در آن وقت گروهى نداشت كه در قبال خدا (و عذاب الهى) يارى‌اش كنند و يارى نشد. كسانى كه روز گذشته آرزوى مقام او را داشتند، گفتند: اى واى! گويى خداوند هريك از بندگان خود را كه خواهد روزى‌اش را فراخ يا تنگ سازد. به راستى اگر خدا بر ما منت نگذاشته بود، ما نيز به زمين فرو رفته بوديم. اى واى كه گويى كافران هيچ‌گاه رستگار نمى‌شوند
.15
در اينجا داستان قارون پايان مى‌يابد. به دنبال آن خداى تعالى به صورت نتيجه‌گيرى از سرگذشت او مى‌فرمايد:
اين سراى آخرت را ما براى كسانى (مخصوص) مقرّر مى‌داريم كه اراده‌ي سركشى و فساد در زمين نداشته باشند و عاقبت (و سرانجام نيك) مخصوص پرهيزكاران است. هركس كه عمل نيك آرد (و كار نيك انجام دهد) جز آنچه كرده است سزا نبيند.16

اما خلاصه‌ي آنچه درباره‌ي قارون در تواريخ، روايات و سخنان مفسران آمده، اين است:
قارون پسر عموى موسى17 و از بنى‌اسرائيل بود و پس از موسى و هارون كسى در دانش و زيبايى همانند او نبود و تورات را از همه بهتر مى‌خواند و صداى گرم و گيرايى داشت. ابن عباس گفته است: پيش از آمدن موسى، هنگامى‌كه بنى‌اسرائيل در مصر بودند، فرعون او را فرمانرواى بنى‌اسرائيل كرده بود. هم‌چنين نقل كرده‌اند كه او در همان زمان نسبت به بنى‌اسرائيل سركشى و تكبر داشت.
از نظر مال و ثروت هم در زمان خود بى‌نظير بود و كسى پايه‌ي ثروتش به او نمى‌رسيد. انبارهاى طلا و نقره و اندوخته‌اش به قدرى زياد بود كه براى آنها كليدهاى چرمى ساخته بود، زيرا حمل و نقل كليدهاى آهنى براى انبارداران كار دشوارى بود و با اين حال مى‌بايستى هنگام نقل و انتقال چندين نفر آن كليدهاى چرمى را با خود حمل مي‌كردند.

برخى از مفسران گفته‌اند: وى به علم كيميا دست يافته بود و به اين وسيله هر روز به ثروت سرشار و اندوخته‌ي طلا و نقره‌ي خويش مى‌افزود و همين زيادى ثروت، موجب طغيان بيشتر او گرديد تا جايى‌كه در برابر تذكرات دوستانه و نصايح خيرخواهانه‌ي مومنان قوم بر طغيان خود افزود و همه‌ي آن مال و ثروت را مرهون علم و تدبير خود دانست و در حقيقت خود را يك سره بى‌نياز از حق تعالى پنداشت.
روزى براى آنكه قدرت خود را به مردم نشان دهد و دارايى بى‌كران خود را به رخشان بكشد، خود را به بهترين لباس و نفيس‌ترين جواهرات بياراست و در ميان جمع زياد از نزديكان و طرفداران خود با كبكبه و جلال به راه افتاد و چشم مردم را خيره كرد تا جايى‌كه مردم ظاهربين و دنياپرست آرزوى چنان مقام و شوكتى را كرده، اظهار داشتند كه اى كاش ما هم چنين مال و شوكتى داشتيم، ولى افراد حقيقت بين و دانشمندان روشندل مرعوب آن ظواهر فريبنده نشده و چنانكه خداى تعالى در قرآن بيان فرموده، با آنها به بحث و گفت‌و‌گو پرداختند.

قدرت و ثروت روز افزون قارون سبب شد تا اندك اندك به فكر مقابله با موسى برآيد و سران بنى‌اسرائيل را عليه او تحريك كند و بر ضدّ آن حضرت به دسته‌بندى پرداخت و به همين منظور خانه‌ي وسيعى بنا كرد كه خوراكى و طعام براى پذيرايى افراد در آن خانه وجود داشت و بزرگان بنى‌اسرائيل صبح و شام به خانه‌ي او مى‌رفتند و غذا مى‌خوردند و به گفت‌و‌گو و مذاكره با او مى‌پرداختند و به طور خلاصه فرعون جديدى در برابر موسى پديدار گشته بود.
موسى نيز به دليل خويشى كه با قارون داشت، با او مدارا مى‌كرد و آزارهاى او را بر خود هموار مى‌ساخت، تا اينكه دستور زكات بر موسى نازل گرديد و موسى كسى را براى گرفتن زكات نزد قارون فرستاد. قارون هر چه حساب كرد نتوانست خود را به پرداخت زكات راضى سازد، از اين رو در صدد بر آمد تا مخالفت خود را با موسى آشكار نموده و مردم را از اطراف آن حضرت پراكنده سازد.
قارون گروه زيادى از بنى‌اسرائيل را در خانه‌ي خود جمع كرد و به ايشان گفت: موسى به هر چيز شما را فرمان داد و شما هم پيروى‌اش كرديد، اكنون مى‌خواهد اموال شما را بگيرد.
حاضران گفتند: هرچه بگويى انجام مي‌دهيم. قارون گفت: فلان زن بدكار را پيش من آريد تا من ترتيب كار را بدهم. وقتى آن زن را كه صورت زيبايى داشت نزد وى آوردند، قرارى براى او گذاشت و پولى به او داد و برخى گفته‌اند طشتى از طلا به او هديه كرد تا در اجتماع بنى‌اسرائيل برخيزد و موسى را به زناى با خود متّهم سازد.

روز ديگر بنى‌اسرائيل را جمع كرد و سپس به نزد موسى آمد و گفت: مردم جمع شده و انتظار آمدن تو را مى‌كشند تا در ميان آنان حاضر شوى و دستورهاى الهى و احكام دينشان را براى آنها بيان كنى. موسى نزد آنان آمد و ميانشان ايستاد و آنها را موعظه كرد و از آن جمله فرمود:
اى بنى‌اسرائيل هر كس دزدى كند دستش را قطع مى‌كنيم. كسى كه به ديگرى افترا بزند، هشتاد تازيانه‌اش مى‌زنيم. هر كس زنا كند و داراى همسرى نباشد صد تازيانه‌اش مى‌زنيم و هر كس زناى محصنه كند سنگسارش مى‌كنيم.
در اين وقت قارون برخاست و گفت: اگر چه خودت باشى؟
- آرى اگر چه من باشم.
پس بنى‌اسرائيل مى‌گويند كه تو با فلان زن زنا كرده‌اى؟
- من؟
آرى.
- آن زن را بياوريد.
 وقتى او را آوردند، موسى از وى پرسيد: اى زن! آيا من چنين عملى با تو انجام داده‌ام؟ و سپس او را سوگند داد كه حقيقت را بگويد
.
آن زن تاءملى كرد و گفت:
نه! اينان دروغ مى‌گويند، ولى حقيقت اين است كه قارون پولى و وعده‌اى به من داده است تا چنين تهمتى به تو بزنم.
قارون كه اين سخن را شنيد، به سختى شرمنده شد و در برابر مردم رسوا گرديد. موسى نيز سر به سجده گذارد و گريست و به درگاه خدا عرض كرد: پروردگارا! دشمن تو مرا آزرد و رسوايى مرا مى‌خواست. اگر من پيامبر تو هستم انتقام مرا از او بگير و مرا بر او مسلط گردان.

خداى سبحان به موسى وحى فرمود كه زمين را در فرمان تو قرار دادم، هر فرمانى خواستى بده كه زمين فرمان‌بردار تو خواهد بود. موسى رو به بنى‌اسرائيل كرد و فرمود: هم چنانكه خداى تعالى مرا به سوى فرعون فرستاد، اكنون به سوى قارون مبعوث فرموده، پس هر كه با اوست در جاى خود بايستد و هر كه با من است از وى كناره جويد. بنى‌اسرائيل كه آن سخن را شنيدند، از نزد قارون دور شدند جز دو نفر كه ايستادند. در اين وقت موسى به زمين فرمان داد و گفت: اى زمين! آنها را در كام خود گير. زمين از هم باز شد و آنها را تا زانو در خود فرو برد.
براى بار دوم و سوم موسى به زمين گفت: آنها را برگير. بار دوم تا كمر و بار سوم تا گردن در زمين رفتند و براى بار چهارم قارون با خانه و هر چه داشت در زمين فرو رفت. در هر بار قارون از موسى مى‌خواست تا او را ببخشد و او را به خويشاوندى سوگند مى‌داد، ولى موسى توجهى نكرده و زمين را فرمان داد تا آنها را در كام خود ببرد.18

در تفسير على بن ابراهيم آمده است كه سبب خشم موسى بر قارون آن شد كه چون بنى‌اسرائيل در وادى تيه گرفتار شدند و دانستند كه چهل سال بايد در آن بيابان سرگردان باشند، به تضرع و زارى به درگاه خدا مشغول شده و شب‌ها را به دعا و گريه و خواندن تورات مى‌گذراندند. قارون تورات را از همه بهتر مى‌خواند، ولى حاضر نشد با آنها در توبه شركت كند. موسى او را دوست مى‌داشت و هنگامى كه به نزد وى آمد، فرمود: اى قارون! قوم تو مشغول توبه هستند و تو اينجا نشسته‌اى. برخيز و در توبه‌ي آنها شركت كن و گرنه عذاب بر تو فرود آيد. قارون به سخن موسى اعتنايى ننمود و او را مسخره كرد. موسى غمگين از نزد او خارج شد و پشت قصر او بنشست. قارون دستور داد مقدارى خاكستر كه با خاك مخلوط بود از بالاى بام بر سر آن حضرت بريزند. هنگامى كه اين كار را كردند، موسى به سختى خشمگين شد و نابودى او را از خدا خواست و چنانكه در نقل ديگران بود، خداى تعالى زمين را در فرمان او قرار داد و موسى نيز به زمين فرمان داد تا او را در كام خود فرو برد.19
از اين نقل مشخص مى‌شود كه جريان مزبور و داستان هلاكت قارون در وادى تيه اتفاق افتاده ولى معلوم نيست آن گنج‌هاى بى‌حساب و اندوخته‌ها نيز همراهش بوده يا در جاى ديگري بوده و به زمين فرو رفته است و البته احتمال اوّل بعيد است، و الله اعلم.






پي‌نوشت‌ها:

1- در اينجا افسانههايى گفتهاند. ثعلبى مىنويسد: اين دوازده نفر سر راه خود به عوج بن عناق برخوردند و او مردى بود كه طول قامتش بيست و سه هزار و سيصد زرع بود و كسى بود كه آب مشروب خود را از ابرها و ماهى را از آب دريا مى گرفت و در برابر خورشيد نگاه مى‌داشت و كباب كرده مى‌خورد. در روايت است كه در وقت توفان به نزد نوح آمد و به او گفت: مرا در كشتى خود سوار كن حضرت به او فرمود: من به سوار كردن تو ماءمور نيستم. وقتى آب تمام كوه و دشت را گرفت، از زانوى او بالاتر نرفت. عوج سه هزار سال عمر كرد تا وقتي‌كه خدا او را به دست موسى هلاك نمود. لشكر موسى يك فرسنگ مربع راه را فرا گرفته بود و چون عوج آنها را نگريست سنگى به انداره سطح لشكر برگرفت و آنرا بياورد تا بر سر لشكريان موسى بيندازد. خداى تعالى هدهدى را با منقار تيزش فرستاد تا آن سنگ را سوراخ كرده و به گردن عوج افتاد و سنگينى همان سنگ سبب شد كه به زمين بيفتد. موسى كه طول قامتش ده ذرع و درازى عصايش هم ده ذرع بود، ده ذرع نيز در هوا پريد تا توانست عصاى خود را بر كعب عوج بزند و همين ضربت سبب قتل او گرديد. در اين وقت گروه بسيارى آمدند و سرش را با خنجرهاى خود بريدند، مادرش عنق يا عناق دختر صلبى حضرت آدم بود.
هنگامى‌كه آن دوازده نفر براى اطلاع از وضع مردم اريحا رفتند، عوج بار هيزمى بر سر گرفته بود و به خانه خود مىرفت. آن دوازده نفر را نيز در دامن خود گرفته و پيش همسرش برد و به او گفت: اين مردم را بنگر كه مىخواهند با ما بجنگند. سپس آنها را به زمين ريخته و گفت: آيا در زير لگد خود آنها را نرم نكنم؟ همسرش گفت: نه! آنها را رها كن تا نزد قوم خود بروند و آنچه را ديدهاند به آنها بگويند. به دنبال آن مىنويسد: آنها مردمى بودند كه خوشه انگورشان را مىبايستى روى تخته چوبى بگذارند و پنج نفر آنرا به دوش بكشند و چون انارى را نصف مى‌كردند و دانههاى آن را مىخوردند چهار يا پنج نفر در پوست آن نصف انار جاى مىگرفتند.
مرحوم طبرسى از ابن عباس نقل كرده كه وقتى عوج آن دوازده نفر را ديد، آنها را در آستىن خود گرفت و به نزد پادشاهان آورد و پيش روى او ريخت و از روى تعجب به سلطان گفت: اينان مىخواهند با ما بجنگند، سلطان به آن دوازده نفر گفت: به نزد صاحب خود برگرديد و نيروى ما را به او گزارش دهيد و سپس از مجاهد مانند آنچه را ثعلبى گفته نقل كرده، والله اءعلم.
2- مائده/ 23.
3- مائده/ 22.
4- مائده/ 24.
5- مائده/ 24.
6- مائده/ 25.
7- مائده/ 26.
8- معناى من و سلوى در ذيل خواهد آمد.
9- بقره/ 57.
10- بقره/ 60.
11-عرائس الفنون: ص 135 138.
12- بقره/ 61.
13- همان.
14- همان.
15- قصص/ 76 - 82.
16- قصص/ 83 و 84.
17-برخى او را عموى موسى و برخى ديگر او را خاله‌زاده آن حضرت دانستهاند.
18-مجمع‌البيان: ج 7، ص 257 و 268.
19-تفسير قمى: ص 791 493.


 
عکس روز
 

 
 
نوا
 

Salavate emam reza

 
 
ورود اعضاء
   
 
اخبار قرآني
 
 
  محفل انس با قرآن کریم به مناسبت ایام بهار قرآن در محل بنیاد تعاون سپاه کشور
  موسسه فرهنگی قرآن وعترت ثامن‌الائمه علیه السلام در نوزدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن و عترت اصفهان
  حضور پسران ودختران نسیم رحمت در جشن انقلاب و راهپیمایی ۲۲ بهمن ماه سال 1402
  مراسم آیین نمادین زنگ انقلاب به مناسبت دهه فجر
  جشن عبادت دانش آموزان سوم دبستان دخترانه نسیم رحمت
  حضور خادمان امام رضا در دبستان و پیش دبستانی پسرانه نسیم رحمت
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی
  برگزاری همایش اساتید، مربیان و معلمین موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیهم السلام و نسیم رحمت رضوی
  برگزاری محفل انس با قرآن کریم در شهر افوس با همکاری مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام
  به وقت کلاس رباتیک
 
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد