|
|
|
.
|
|
|
|
|
|
|
|
سفر مجازي به آرامگاه سلمان فارسي
آستان مقدس سلمان فارسي در شهر مدائن، در غرب دجله، در نزديکي طاق کسري واقع شده است.
اوّلين عمارت آستانه، خانه خود سلمان بود که در سالهاي استانداري بر مدائن آن را ساخته بود. او در منزلش، با دست خويش چاهي حفر کرد که بعدها به «چاه سلمان پاک» مشهور شد.
دوّمين عمارت آستانه، توسط مختار ثقفي در سال 66 هـ.ق. بنا گرديد.
عمارت سوم در سال 370 هـ.ق. به دستور عضدالدوله ديلمي، ساختمان قبلي خراب گرديد و به جاي آن آستانه بزرگ و باشکوهي بنا شد. در سال 860 هـ.ق. سيد علي مشعشعي، آستانه سلمان فارسي را مورد هجوم و غارت قرار داد. پس از گذشت چندين سال، هنگامي که شاه اسماعيل صفوي به عتبات عاليات سفر کرد، به دستور وي آستانه را مرمّت و بازسازي نمودند و صحن بزرگي پيرامون آن ساختند ولي ساختمان اصليِ آستانه، بناي عضد الدوله ديلمي است.
سلمان فارسي
سلمان فارسي از اصحاب پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله) و امام علي (عليه السلام) معروف به سلمان محمدي، از ايران است. نام اصلي او « روزبه » بود. وي دوران کودکي را در روستاي «جي» از توابع اصفهان گذراند. پدرش کشاورز و مؤمن به به دين زرتشت بود. سلمان نيز همچون پدرش اين دين را اختيار کرده بود.
روزي از روزها که سلمان از مزرعه به منزل برميگشت، صداي ناقوس کليسا او را کنجکاو کرد. وارد کليسا شد ديد عدهاي مشغول نمازند. با ديدن اين صحنه منقلب شد و با کشيش آن کليسا به گفتگو پرداخت و به دين مسيحيت گرويد. پس از مدتي، از او پرسيد: اصل اين دين در کجاست؟ کشيش او را به سرزمين شام راهي نمود.
هنگامي که پدرش متوجه گرديد، به شدت ناراحت شد و او را محبوس کرد. سلمان به هر زحمتي بود خود را از دست پدر نجات داد و به سوي شام رفت. در آنجا با راهبي پرهيزکار آشنا شد و چندين سال در خدمت او معارف الهي را فرا گرفت. وقتي مرگ راهب فرا رسيد. سلمان پرسيد: پس از او نزد چه کسي برود؟ او راهبي را در شهر موصل معرفي کرد. سلمان به موصل رفت و راهب را يافت و چند سال از عمر خود را هم نزد او گذرانيد. و او راهبي در شهر «عموريه» را به سلمان معرفي کرد.
سلمان، به عموريه رفت و چند سال هم در خدمت راهب آنجا بود. او هنگام مرگ به سلمان گفت:
«طبق مطالبي که در کتابها خواندهام، در اين عصر پيامبري در سرزمينِ دارايِ نخلهاي فراوان، که ميان دو بيابان واقع شده، برانگيخته خواهد شد که بر دين حنيفِ ابراهيم است. اين پيامبر نشانههايي دارد، هديه قبول ميکند ولي صدقه نميپذيرد و ميان دو کتفش مهر نبوت نقش بسته است.»
سلمان به شوق ديدار پيامبر (صلي الله عليه و آله)، به جستجو پرداخت. عدهاي مسافر به او گفتند: ما تو را به سرزمين دلخواهت ميرسانيم ولي خيانت کرده و او را به عنوان برده، به فردي يهودي از طايفه بني قريظه فروختند و خريدار او را به مدينه آورد.
پس از گذشت چند سال، هنگامي که پيامبر (صلي الله عليه و آله) از مکه به مدينه هجرت کرد، روزي سلمان از مردم درباره پيامبر (صلي الله عليه و آله) مطالبي شنيد. نزد او رفت، ديد با ياران خود نشسته و مشغول گفتگو است. مقداري خرما نزد آنها گذاشت و گفت: بخوريد که صدقه است. پيامبر (صلي الله عليه و آله) به ياران خود فرمود: بخوريد ولي خود از آن تناول نکرد. فرداي آن روز مقداري خرما برد و گفت: اين هديه است، پيامبر (صلي الله عليه و آله) و ياران شروع به خوردن آن کردند. سلمان که دو نشانه از نشانههاي پيامبري او را ديده بود، منتظر فرصتي بود که نشانه سوم را نيز ببيند. روزي به قصد ديدن مهر نبوّت، پشت سر پيامبر حرکت کرد، پيامبر (صلي الله عليه و آله) موضوع را فهميد و عبا را کنار زد، سلمان به محض مشاهده مهر نبوت، خود را بر پاهاي پيامبر (صلي الله عليه و آله) انداخت و به شدت گريه کرد، سپس داستان زندگي خود را براي پيامبر (صلي الله عليه و آله) شرح داد.
سلمان از نخستين ديدار با پيامبر (صلي الله عليه و آله)، تصميم گرفت ملازم و همراه آن حضرت باشد ولي نميتوانست اين تصميم را عملي سازد، زيرا برده بود، لذا نزد اربابش آمد و خواهش کرد او را آزاد کند. ارباب براي آزادياش شرط گذاشت و آن اينکه 300 نخل خرما برايش بکارد و 40 مثقال نقره به او بدهد. سلمان خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله) رسيد و جريان را گفت. پيامبر (صلي الله عليه و آله) زميني را براي نخلستان تهيّه کرد و همراه اصحاب و يارانش 300 نخل کاشت، اصحاب پيامبر (صلي الله عليه و آله) مبلغ 40 مثقال نقره را نيز تهيّه و به سلمان دادند. به اين صورت سلمان آزاد شد و جزو ياران پيامبر (صلي الله عليه و آله) قرار گرفت.
سلمان از معدود اصحاب پيامبر بود که با ابوبکر بيعت نکرد و در خانه امام علي (عليه السلام) همراه ديگر ياران آن حضرت، به عنوان مخالف خلافت، متحصّن بود، هنگامي که امام را براي بيعت گرفتن به مسجد ميبردند، در حضور خليفه ايستاد و در توبيخ خليفه و فضيلت امام علي (عليه السلام) ابتدا با زبان فارسي گفت: «کرديد و نکرديد و ندانيد چه کرديد» و سپس ادامه داد: «اي ابوبکر، هنگامي که براي تو جرياني پيش آيد که حکم آن را نداني، به چه چيزي تکيه ميکني؟ هنگامي که از تو سؤالي شود که نميداني، به چه کس پناه ميبري؟ چه عذري داري که خود را داناتر از نزديکترين افراد به پيامبر (صلي الله عليه و آله) و دانا به تأويل کتاب خدا و سنت پيامبر ميداني؟ کسي که پيامبر او را در زمان حياتش مقدم داشت و هنگام وفاتش درباره او به شما توصيه کرد. شما کساني هستيد که فرمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) را فراموش کرده و وصيّت او را از ياد برديد و وعده او را مخالفت کرديد و ...»
خليفه دوم در سال 16 هـ.ق. حُذيفة بن يمان را از سمت استانداري مدائن عزل و با پيشنهاد امام علي (عليه السلام) سلمان را به عنوان استاندار جديد منصوب کرد. سلمان، حکم استانداري را از خليفه دريافت کرد و در نهايت تواضع و فروتني، سوار بر الاغ، با سفرهاي نان و کوزهاي آب، به طرف مدائن حرکت کرد. مردم که براي استقبال از استاندار جديد به بيرون شهر آمده بودند، ديدند که پيرمردي محاسن سفيد، سوار بر الاغ، به طرف شهر ميآيد. از او نشان استاندار جديد را گرفتند، وقتي خود را به عنوان استاندار معرفي کرد، همه تعجب کردند. سلمان پس از ورود به شهر، خانهاي کوچک، که در کنار مسجد واقع شده بود، را به عنوان اقامتگاه خويش قرار داد.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|