
تفسیر موضوعی قرآن کریم
خداشناسی و توحید/ راههاي خداشناسی/ برهانها/ برهان نظم
نشانههاى او در زندگى اجتماعى انسان
مقدمه:
بدون شک انسان یک موجود
اجتماعى است و همهچیز خود را در زندگى گروهى مىیابد. تکامل انسان در جنبههاى معنوى و مادى، علوم و دانشها، تمدّنها و صنایع، آداب و رسوم، همه در
پرتو زندگى دسته جمعى حاصل مىشود، به طورى که مىتوان گفت اگر انسان این
طرز زندگى را از دست دهد، همه چیز خود را از دست خواهد داد، و تا سر حد یک
حیوان سقوط مىکند.
توجه انسان به این نوع زندگى علاوه بر انگیزه
فطرى، به خاطر کثرت و تنوّع نیازهاى او، و همّت والایش براى رسیدن به مراحل
بالاتر و کاملتر است، و تأمین این نیازهاى جسمى و روحى بدون زندگى
اجتماعى ممکن نیست، مگر از یک فرد چه کارى ساخته است؟
ولى نباید
فراموش کرد که انسان براى زندگى دسته جمعى نیاز به عوامل روانى و جسمانى
بسیار دارد، که آفریدگار در اختیار او نهاده، و این بخش از زندگى انسان اگر
درست تحلیل شود از عجیبترین آیات خدا است.
با این اشاره به سراغ آیاتى از قرآن که روى این امر تکیه مىکند مىرویم و گوشجان به سوى آن فرا مىدهیم:
1- (وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً
لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ
فِی ذالِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ)(1)
2- (هُوَالَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها)(2)
3- (إِنّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً)(3)
4- (یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ
جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ
اللهِ اَتْقاکُمْ)(4)
5- (هُوَ الَّذِيَ أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ وَ أَلَّفَ بَيْنَ
قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِي الأَرْضِ جَمِيعًا مَّا أَلَّفَتْ
بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ
حَكِيمٌ)(5)
ترجمه
1- «و از نشانههاى او این که همسرانى از جنس خودتان براى شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید، و در میانتان محبت و رحمت قرار داد، به یقین در این نشانههایى است براى گروهى که تفکّر مىکنند»
2- «اوست کسى که (همه) شما را از یک فرد آفرید، و همسرش را نیز از جنس او قرار داد، تا در کنار او بیاساید»
3- «ما انسان را از نطفه به هم آمیختهاى آفریدیم، و او را مىآزماییم، (بدین جهت) او را شنوا و بینا قرار دادیم»
4- «اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قراردادیم تا یکدیگر را بشناسید،( اینها ملاک برترى نیست) گرامىترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست»
5- «و اگر بخواهند تو را فریب دهند، خدا براى (حمایت) تو کافى است، او همان کسى است که تو را، با یارى خود و مؤمنان، تأیید کرد، و دلهاى آنها را با هم، پیوند داد. اگر تمام آنچه را روى زمین است صرف مىکردى که میان دلهاى آنان پیوند دهى، نمىتوانستى، ولى خداوند در میان آنها پیوند ایجاد کرد. زیرا او توانا و حکیم است»
شرح مفردات
«زَوْج» در اصل به معنى حیوان مذکّر و مؤنث است که به هر کدام از آنها این واژه اطلاق مىشود، و گاه به معنى وسیعترى اطلاق مىگردد و هر دو چیز که قرینه یکدیگر باشند، خواه قرینه بودن از جهت شباهت بوده باشد، یا از تضاد، (مانند جفت کفش، یا جوراب، یا شب و روز و خیر و شرّ و مانند اینها)، و اعدادى که قابل تقسیم به دو قسم مساوى هستند اطلاق مىگردد، چرا که هر بخشى از آن قرینه بخش دیگر است، ولى در انسانها به دو فردى گفته مىشود که با هم پیمان زناشوئى بستهاند.
بعضى از ارباب لغت گفتهاند: معنى «زوج» عبارت از شکلى است که براى او نظیر بوده باشد، مانند اصناف و الوان مختلف، یا چیزى که براى او ضدّى وجود داشته باشد، مانند: تر و خشک، مذکر و مؤنث، شب و روز، شیرین و تلخ، و نیز تصریح کردهاند که «زوج» به معنى هریک از آن دو فرد است، نه هر دو با یکدیگر، بلکه آن دو را باید «زوجان» گفت، و اطلاق زوج بر هر دو، از کلام جهّال و افراد نادان است.(6)
«لِتَسْکُنُوا» از مادّه «سکون» در اصل به معنى ثابت شدن چیزى بعد از حرکت است. در مقاییساللّغه آمده است که اصل آن به معنى آرامش، و حالت خلاف اضطراب و حرکت است، و گاه به تخفیف فشار طوفان و باد و گرما و سرما، و باران و غضب نیز اطلاق مىشود، و سکّان کشتى را از این جهت سکّان نامیدهاند که مایه آرامش کشتى و قرار دادن آن در مسیرهاى صحیح است، و به کارد از این نظر «سکیّن» گفته مىشود که با بریدن سر حیوان، حرکات او را فرو مىنشاند. به حالت آرامش و اطمینان خاطر درونى نیز «سکینه» گفته مىشود، و «مسکین» به کسى اطلاق مىشود که به خاطر شدّت فقر، گوئى ساکن شده است و «مسکن» به محلّى گفته مىشود که جاى سکونت و آرامش انسان است.(7)
«شُعُوْب» به گفته بعضى جمع «شَعْب» (بر زون صعب) و به گفته بعضى دیگر جمع «شِعْب» (بر وزن فِعل) مىباشد، در حالى که بعضى دیگر، مانند: مجمعالبحرین معتقدند جمع اولى «شعوب» و جمع دومى «شعاب» است، و به هر حال به گفته لسانالعرب در اصل به معنى جمع و تفریق است، و یا اصلاح و افساد است. (این به خاطر آن است که ریشه اصلى آن به معنى درّه کوه است که از آن طرف که در سمت کوه قرار دارد جمع شده و از طرفى که به پائین مربوط است گسترش یافته و جدا مىشود و به گفته راغب در مفردات هر دو مفهوم در آن جمع است) به همین دلیل «شِعب» به قبیلهاى مىگویند که از یک طائفه بزرگ جدا شده است (هم حالت جمعى دارد و هم حالت جدائى) بعضى نیز گفتهاند «شعوب» در مورد طوائف عجم گفته مىشود، و «قبائل» در مورد طوائف عرب(8) و نیز به همین دلیل «تَشَعب» هم به معنى پراکندگى مىآید و هم اجتماع، هم اصلاح و هم افساد.
«اَلَّفَ» از مادّه «اِلْف» (بر وزن جِلف) به معنى اجتماع توأم با انسجام و التیام است، و تألیف قلوب به معنى ایجاد الفت و ارتباط و پیوند در میان دلها است - و تألیف کتاب را نیز از این جهت به این نام نامیدهاند که در میان الفاظ و معانى و مباحث نوعى الفت و انسجام ایجاد مىشود - و عدد هزار را از این جهت «اَلْف» مىگویند که به اعتقاد عرب تمام اعداد در آن جمع است، زیرا عدد از واحد و عشرات (دهها) و مئآت (صدها) و آلاف (هزاران) تشکیل مىشد و بعد از آن عدد دیگرى نبود، بلکه همان اعداد ده هزار و صد هزار و... تکرار مىشد.(9)
تفسیر و جمعبندى
روح اجتماعى بشر یکى از بزرگترین مواهب الهى
در سوره روم به هنگام بر شمردن آیات و نشانههاى الهى در هفت آیه(10) نزدیک به هم که هر کدام با تعبیر «وِ من آیاته» شروع مىشود بخشى از نشانههاى عظمت خدا را در عالم هستى با لحنى گیرا و جذّاب و آهنگى لطیف و دلپذیر بیان کرده است که نخستین آیه مورد بحث یکى از آنها است.
در این آیه، به نخستین سنگر زیر بناى جامعه بشرى، یعنى واحد خانواده و علقه و رابطه روحى حاکم بر آن اشاره کرده، مىفرماید: «یکى از نشانههاى او این است که همسرانى از جنس خودتان براى شما آفرید تا در کنار آنها آرامش بیابید»: (وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاض لِتَسکُنُوا اِلَیْها)
جالب اینکه: در اینجا هدف زندگى زناشوئى را مسأله بقاى نسل نمىشمرد، بلکه به دست آوردن آرامش، ذکر مىکند. آرامشى که از زندگى زناشوئى به دست مىآید، به خاطر آن است که این دو جنس مکمّل با یکدیگر، و مایه شکوفائى و نجات و پرورش یکدیگر مىباشند، به گونهاى که هریک از آن دو، بدون دیگرى ناقص است، و از این طریق تکامل خویش را باز مىیابد. این آرامش و سکونت، منحصر به جنبه جسمانى نیست، بلکه جنبه روحانى آن، مهمتر و قوىتر است.
ناآرامىهاى روانى و عدم تعادل روحى، و بیمارىهاى گوناگونى که بر اثر ترک ازدواج و زندگى توأم با تجرّد، براى انسان حاصل مىشود؛ شاهد گویاى این معنى است.
سپس مىافزاید: «و خداوند در میان شما مؤدت و رحمت آفرید»: (وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً)
همان مودّت و رحمتى که در حقیقت چسب و ملاط و حلقه اتصال و ارتباط در میان افراد، محسوب مىشود، و افراد پراکنده و دور افتاده را به هم پیوند مىدهد، و از آن اجتماعى قدرتمند مىسازد، همانگونه که ملاطها، قطعات سنگى و آجر را به هم پیوسته و از آن ساختمانى عظیم و پرشکوه برپا مىکند. جالب اینکه: در پایان آیه، دگر بار روى این نکته توحیدى تکیه کرده، مىفرماید: «در این، آیات و نشانههایى است براى گروهى که تفکّر مىکنند»: (اِنَّ فى ذلِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُوْنَ)
اگر در تشکیل زندگى زناشوئى که اوّلین واحد اجتماعى است، و همچنین جاذبه نیرومند و عجیبى که میان این دو جنس مختلف، آفریده شده، و سپس در تشکیل واحدهاى بزرگتر اجتماعى: خانواده، فامیل، طایفه، و عشیره، و سپس شهرها و کشورها و سرانجام، کل جامعه انسانى بیندیشیم، در هر قدم با آیتى از آیات بزرگ خدا روبرو مىشویم. چه کسى پیوند محبت و مودّت را در میان زن و مرد، پدر و مادر و فرزند، اقوام و بستگان، و بطور کلّى در همه انسانها آفرید؟
چه کسى تعادل میان جنس زن و مرد در جامعه انسانى برقرار کرد؟ به طورى که با همه حوادث پیچیدهاى که در جوامع از نظر مرگ و میر و تولّد نوزادان رخ مىدهد این تعادل همچنان حفظ مىشود!
چه کسى ذوقهاى مختلف در سرها، و علاقههاى متفاوت در دلها آفرید؟ و هر گروهى را به سوى کار و برنامهاى کشانید، تا از مجموع آنها جامعه انسانى به صورت یک مجموعه کامل از هر جهت درآید.
شاید به همین دلیل است که در آیه بعد اشاره به اختلاف زبانها و تنوّع رنگها کرده و آن را نیز از آیات الهى مىشمرد و مىگوید: (وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ اِنَّ فى ذلِکَ لاَیاتٍ لِلْعالِمِیْنَ)(11)
زیرا یکى از تفسیرهاى اختلاف السنه و الوان، همان اختلاف و تنوّعى است که در منطقهها و ذوقها و جاذبههاى فکرى اشخاص وجود دارد، و سبب مىشود جامعه انسانى از انسجام کاملى برخوردار شود، به طورى که در هیچ زمینه از نیازهاى معنوى و مادى بشرى خلائى رخ ندهد.
«مَوَدَّتْ» از مادّه «وُدّ» (بر وزن حُبّ) به معنى محبت است و نیز به آرزوى تحقق چیزى نیز اطلاق مىشود. (و هر دو معنى قریب یکدیگر است) واژه «وَدّ» (بر وزن حَدّ) نام یکى از بتهاى عصر جاهلیت است، که به خاطر علاقه شدیدى که به آن داشتند، یا اینکه تصوّر مىکردند میان آن بت و خداوند مودّتى وجود دارد این واژه را استعمال مىکردند، این واژه به میخ نیز اطلاق مىشود، حتى بعضى گفتهاند واژه «وَتَدْ» که در لغت عرب معنى میخ را مىدهد از همین ریشه «وُدّ» گرفته شده است، چرا که میخها سخت به دیوار یا اشیاء دیگر مىچسبند، و از این نظر شباهتى با مفهوم محبت دارند!(12)
«رَحْمَتْ» به معنى حالت نرمشى است که در قلب انسان پیدا مىشود و او را براى نیکى کردن نسبت به کسى که مورد ترحّم است متمایل مىکند، و مسلّماً هنگامى که در مورد خداوند به کار مىرود به معنى انعام و بخشش و احسان است.
در اینکه در میان این دو (مودّت و رحمت) در آیه مورد بحث چه تفاوتى است؟ مفسّران احتمالات متعدّدى داده اند، و مىتوان گفت جامع میان همه آنها این است که «مودّت» در جائى گفته مىشود که جنبه متقابل دارد، مانند: محبّتى که در میان زن و مرد یا دو برادر وجود دارد که هریک را وادار به خدمت نسبت به دیگرى مىکند، ولى «رحمت» یک جانبه و ایثارگرانه است، مانند رابطه محبتى که میان پدر و مادر و فرزندان خردسال، و یا یکى از دو همسر نسبت به دیگرى به هنگامى که از کار افتاده و ناتوان شده است.
در اینجا نکته مهمّى نهفته شده، و آن این است که در زندگى زناشویى و همچنین در زندگى اجتماعى به طور کلّى باید دو گونه رابطه معنوى برقرار باشد: نخست رابطهاى که به شکل خدمات متقابل جلوهگر مىشود، و هر فرد یا هر قشرى نسبت به افراد و قشرهاى دیگر خدمت متقابل دارد.
دیگر خدمات بلاعوض است، چرا که همیشه در جوامع انسانى یا در خانوادهها که جامعه کوچک است، افرادى خردسال یا ضعیف و از کار افتاده وجود دارند که اگر بخواهند در انتظار خدمات متقابل بنشینند باید همیشه محروم بمانند. اینجا است که برنامه «مودت» جاى خود را به «رحمت» مىدهد، و خدمات ایثارگرانه به جاى خدمات متقابل مىنشیند، و چه لطیف است این تعبیر قرآنى و محتواى آن که هرگز جوامع انسانى بدون به کار بستن آن روى آرامش و آسایش را نخواهند دید.
دوّمین آیه مورد بحث همان حقیقتى را بازگو مىکند که در آیه قبل آمده، با این تفاوت که مىگوید: «او کسى است که همه شما را از نفس واحدى آفرید و همسرش را نیز از جنس او قرار داد تا در کنار آن آرامش بیابد»: (هُوَ الَّذِىْ خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ اِلَیْها)
منظور از «نَفْسِ واحِدَة» به عقیده بسیارى از مفسّران حضرت آدم (عليه السلام )است،(13) و تعبیراتى در ذیل آیه آمده که از آن بوى شرک استشمام مىشود و مسلّماً نه به معنى شرک در اعتقاد است و نه در عبادت، بلکه ممکن است منظور از آن تمایل آدم به فرزندانش بوده باشد، تمایلى که گاه در لحظه زودگذر انسان را به خود جلب و جذب کرده و از غیر آنها غافل مىسازد.
این احتمال نیز وجود دارد که مراد از «نفس واحدة» واحد نوعى باشد، یعنى همه شما را از نوع واحدى آفریده.
ممنظور از جمله «جَعَلَ مِنْها زَوْجَها» این نیست که همسر آدم (حوا) از جزئى از بدن او آفریده شد، چنانکه در روایت مجعولى نقل شده که حوا از دنده چپ آدم آفریده شد، و به همین دلیل تعداد دندههاى چپ در مردان یکى کمتر از طرف راست است، زیرا مسلّم است که تعداد دنده ها در دو طرف انسان هیچ تفاوتى با هم ندارد، و امتحان آن آسان است، بلکه منظور این است، همسر آدم را از جنس او آفرید، تا جاذبه جنسیّت در میان آنها برقرار باشد، نه از یک جنس بیگانه و نا آشنا، همانگونه که درباره پیغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در قرآن مىخوانیم : (هُوَ الَّذِى بَعَثَ فى اْلأُمِیِّیْنَ رَسُوْلاً مِنْهُمْ) «او کسى است که در میان افراد درس نخوانده رسولى از جنس خود آنها آفرید.»
در سومین آیه اشاره به آفرینش انسان از نطفه مختلط مىکند، مىفرماید: «ما انسان را از نطفه مختلطى آفریدهایم و او را مىآزمائیم، و لذا او را شنوا و بینا قرار دادیم»: (اِنّا خَلقْناَ اْلأَنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیْهِ فَجَعَلْناهُ سَمِیْعاً بَصِیْراً)
در این آیه به سه ویژگى انسان اشاره شده: نخست اختلاط نطفه او است. این اختلاط که از واژه «امْشاج» جمع «مَشیج» یا «مشَجَ» (بر وزن مَدَد) به معنى شىء مخلوط استفاده مىشود معنى وسیع و گستردهاى دارد که هم اختلاط نطفه را از «اسپر» و «اوول» شامل مىشود، و هم مواد گوناگون معدنى و آلى فلز و شبه فلز که دست به دست هم دادهاند و نطفه را ساختهاند، و هم ممکن است اشاره به قواى مختلف و استعدادهاى گوناگون و ذوقهاى متفاوتى باشد که در نطفه انسانظها وجود دارد و او را براى زندگى اجتماعى در تمام زمینهها آماده مىظسازد. دوّم جمله «نَبْتَلِیهِ» مىباشد که اشاره به انتقال انسان از حالتى به حال دیگر، و دگرگونىظهاى مستمر و انواع آزمایشها و امتحانات است که او را در مسیر تکامل پیش مىبرد، و دلیل بر تکلیف و مسئولیت انسان مىباشد، زیرا امتحان بدون آزادى اراده، و قابلیت تکالیف امکان پذیر نیست.
سوم دارا بودن ابزار مهم شناخت است که از همه مهمتر گوش و چشم مىباشد. گوش براى استفاده از علوم نقلى و افکار دیگران، و چشم براى مشاهده و تماس مستقیم، با حقایق جهان است.
چنین انسانى با چنین ویژگىها شایسته مقام خلیفة اللّهى است، و توانائى بر زندگى دسته جمعى دارد.
در چهارمین آیه روى سخن را به همه انسانها کرده، مىفرماید: «اى مردم! ما همه شما را از يك مرد و زن آفریدیم»: (اِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى).
بنابراین هیچگونه امتیازى در میان نژادها و قبائل و اقوام بشر نیست، چرا که همه به یک ریشه باز مىگردند. «أبُوْهُمْ آدَمٌ وَ اْلأُمُّ حَوّاءُ»: «پدر آنها آدم و مادرشان حوا است.»
سپس به فلسفه تقسیم انسانها به قبائل و طوائف و تیرهها اشاره کرده، مىافزاید: «ما شما را شعوب و قبائل قرار دادیم تا شناخته شوید»: (وَ جَعَلْنا کُمْ شُعُوْباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا)
زیرا یکى از ابتدائىترین شرائط زندگى اجتماعى شناخت افراد از یکدیگر است، که اگر آن نباشد در یک روز نظام جامعه انسانى به هم مىریزد. نه گنهکار از بیگناه شناخته مىشود، و نه طلبکار از مدیون، و نه فرمانده از فرمانبر، و نه پیشوایان از پیروان و... آرى خداوندى که انسان را براى چنین زندگى آفرید، او را به نژادها و قبائل و طوائف با ویژگىهاى کاملا متفاوت و در هر قبیله افرادى با خصوصیتهاى شخصى قرار داد که مسأله معارفه کاملاً حل شود.
در پایان آیه، به عنوان یک نتیجهگیرى اخلاقى از این مسأله اجتماعى، مىفرماید: انتساب به قبائل و طوائف گوناگون دلیل بر هیچ فضیلتى نیست، بلکه «گرامىترین شما نزد خداوند با تقواترین شما است»: (اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللهِ أَتْقاکُمْ)
تقوا تنها یک مسأله اخلاقى محسوب نمىشود، بلکه یکى مسأله مهم اجتماعى است که سامان یافتن زندگى اجتماعى بشر تنها در پرتو آن میسّر است. تقواى اقتصادى، تقواى سیاسى، تقواى زبانى، و بالاخره تقواى فکرى یا به عبارت دیگر تقوا در تمام زمینهها.
در پنجمین و آخرین آیه مورد بحث، یکى از دلائل مهم پیروزى پیغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) را تألیف قلوب (پیوند دلها) مىشمرد، مىفرماید: «خدا کسى است که تو را با یارى خود و مؤمنان تأيید کرد، و در میان دلهاى آنها الفت ایجاد نمود»: (هُوَ الَّذِىْ اَیَّدَکَ بِنَصْرِه وَ بِالْمُؤْمِنِیْنَ - وَ الَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ)
این تعبیر به خوبى نشان مىدهد که براى پیروزى بر مشکلات اجتماعى تألیف دلها لازم است، و خداوند این آمادگى را در بشر آفریده است که اگر این استعداد و آمادگى نبود، تألیفى در میان دلها حاصل نمىشد، و اگر حاصل نمىشد، زندگى اجتماعى بشر مختل مىگشت.
سپس به نکته لطیفى اشاره مىکند که این تألیف قلوب از طرق مادّى امکان پذیر نیست، بلکه تنها از طریق ایمان و معنویت و ارزشهاى والاى انسانى، امکان پذیر است. مىفرماید: «اگر تمام آنچه را روى زمین قرار دارد، در این راه انفاق مىکرد، هرگز نمىتوانستى در میان دلهاى آنها الفت ایجاد کنى، این خدا بود که در میان آنها به وسیله ایمان ایجاد الفت کرد»: (لَوْ أَنْفَقْتَ ما فى اْلأَرْضِ جَمِیْعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوْبِهْمِ وَلکِنَّ اللهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ)
«چرا که او قدرتمند و حکیم است»: (اِنَّهُ عَزِیْزٌ حَکِیْمٌ ) درست است که این آیه، در مورد یاران پیامبر (صلي الله عليه و آله) نازل شده، ولى روشن است که مفهوم آن عام است و همه اهل ایمان را شامل مىشود، همانگونه که در تفسیرالمیزان نیز به این معنى اشاره شده است.(14)
اصولا مسائل مادّى به خاطر محدودیتى که دارند، همیشه منشأ تنازع و کشمکش هستند، و اگر فرضاً روزى عالم وحدت شوند، وحدتى ناپایدار خواهد بود. وحدت پایدار تنها در سایه ایمان و تقوى و ارزشهاى معنوى حاصل مىشود.
نظیر همین معنى با تعبیرات دیگرى در آیه 29 سوره فتح آمده است که درباره یاران پیامبر در سوره فتح مىگوید: (اَشِدّاءُ عَلَى الکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ): «آنها در برابر دشمنان خشن و نیورمند، و در میان خودشان رحیم و مهربانند.» آنچه در اینجا مورد توجّه ما است تعبیر به «هُوَ الَّذِى» در آغاز آیه است، که خدا را با مسأله یارى پیامبر (صلي الله عليه و آله) و تألیف قلوب مؤمنان معرّفى مىکند و اینها را از نشانههاى وجود حق مىشمرد. الفتى که مافوق همه الفتها است، و حتّى برتر از پیوندهاى نسبى و سببى و خویشاوندى است، و لذا پیوندهاى قبیلگى که در عصر جاهلیت، به خاطر تعصّبهاى شدید، قوىترین پیوند موجود در جامعه عرب بود، تحتالشّعاع پیوند ایمان و تقوى قرار گرفت، و به گونهاى باور نکردنى، بر همه پیوندها و الفتهاى دیگر تسلّط یافت، و آثار این الفت روحانى و معنوى در تمام زندگى فردى و اجتماعى آنها نمایان گشت، و به سرعت، جهان در برابر عظمت آنان سر فرود آورد.
توضیحات
آیا جامعه هم روح دارد؟
جانداران بر دو گونهاند: غالب آنها به صورت فردى زندگى مىکنند حتى صورت کوچک زندگى اجتماعى، یعنى زندگى خانوادگى در میان آنها نیست. بعضى از آنها یک گام بیشتر گذارده و با جفت خود زندگى مشترکى دارند، ولى در این میان انواع کمى از حیوانات هستند که به صورت گروهى زندگى مىکنند و بعضى از آنها نسبت به خود تمدّن پیشرفتهاى دارند، مانند: زنبوران عسل، مورچهها، موریانهها و بعضى دیگر از حیوانات.
ولى این گروه (حیوانات اجتماعى) نیز داراى دو نوع کمبودند: نخست اینکه هرگز گروههاى مختلف (مانند زنبوران دو تا چند کندو) ممکن نیست با هم زندگى مشترکى داشته باشند. دیگر اینکه زندگى اجتماعى آنها همواره به صورت یکنواخت است، یعنى زنبوران عسل امروز همانگونه زندگى مىکنند که در یک میلیون سال قبل زندگى داشتند.
تنها جاندارى که زندگى او به صورت دسته جمعى نامحدود و در حال پیشرفت و تکامل است نوع انسان مىباشد، و دلیل این وسعت و تحوّل حاکمیت علم و عقل بر زندگى اجتماعى او است.
در اینجا بحثهاى فراوانى است که اگر بخواهیم وارد آنها بشویم از شکل بحث تفسیرى خارج خواهیم شد. ولى یادآورى چند نکته لازم بنظر مىرسد:
1- سرچشمه تمایل انسان به زندگى اجتماعى چیست؟ - در اینجا نظرات مختلفى است. آنچه صحیحتر به نظر مىرسد این است که مخلوطى است از انگیزههاى غریزى و عاطفى و فکرى. عقل مىگوید تکامل تنها در سایه زندگى دسته جمعى ممکن است خواه تکامل معنوى باشد یا مادى. زیرا بدیهى است اگر هر فرد یا هر خانواده جدا از دیگران زندگى کند، نه این علوم و دانشها پیدا مىشود و نه این همه صنایع و اختراعات و اکتشافات. زیرا اینها همه با استفاده از تراکم نیروهاى فکرى و جسمانى حاصل شده، و هر نسل، تجارب خود را به نسلهاى دیگر منتقل ساخته، و از تراکم آنها این پدیدههاى بزرگ حاصل گردیده است.
از سوى دیگر، انسان انگیزهاى از درون خود و عواطفش به سوى این زندگى مىیابد، از تنهایى رنج مىبرد، و از گفتگو و نشست و برخاست با یاران همدل بزرگترین لذّت را احساس مىکند. زندان مجرد براى او بزرگترین شکنجه است، و تجربه دانشمندان ثابت کرده که تنهایى اگر ادامه یابد در مدّت کوتاهى موجب اختلالات روانى مىشود. اینها نشان مىدهد قطع نظر از منافع زندگى گروهى، انسان طبعاً علاقهمند به آن است.
2- اسلام زندگى اجتماعى بشر را به عنوان یکى از مهمترین اصول شناخته، و نه تنها در روابط سیاسى و اقتصادى که حتى در مسأله عبادتها که رابطه خلق با خالق است آن را محترم شمرده، و براى عبادتهاى دسته جمعى (نماز جماعت، نماز جمعه و مراسم حج) ارزش بىنظیرى قائل شده است.
ترکیب نماز، و اذان و اقامه، همه دعوت به نماز دسته جمعى مىکند، و ضمیرهاى جمع که در سوره حمد به کار رفته، و سلامى که در آخر نماز است، همه نشان مىدهد که نماز داراى روح اجتماعى است و انجام آن به صورت فرادى جنبه فرعى دارد.
در اسلام آنقدر به اجتماع و زندگى اجتماعى بشر اهمّیّت داده شده، که هرچه باعث اختلاف و پراکندگى است، (مانند: حسد، سخن چینى، غیبت، نفاق افکنى و...) از گناهان کبیره شمرده شده، و آنچه مایه صلح و صفا و اصطلاح میان مردم است، جزء برترین عبادات است.
3- تحقّق زندگى اجتماعى بشر مطلب سادهاى نیست، چرا که نیاز به تقسیم استعدادها، و جاذبههاى مختلف فکرى و جسمانى، و برنامه ریزى دقیق، و تقسیم کار، و همچنین نیاز به هماهنگى و همدلى و الفت میان دلها دارد، و مطابق همان تعبیرى که در تفسیر آیات آورده شد، افراد بشر همچون آجرها و سنگها و قطعات مختلف یک ساختمان هستند که تا وسیله چسب و پیوند مؤثّر در میان آنها نباشد، ساختمان با شکوهى از آن تشکیل نمىشود. در اینجا دست قدرت خداوند به یارى نوع انسان آمده، و برنامه ریزى دقیق را از نظر تألیف قلوب، و تقسیم استعدادهاى فکرى و جسمى و انواع ذوق ها و هنرها کرده، و نوع انسان را از مواهب عظیمى بهره مند نموده که بدون آن چرخ هاى اجتماعى بشرى هرگز گردش نخواهد کرد، و مجموعه این امور است که گاهى از آن به روح اجتماع، تعبیر مىشود وگرنه مىدانیم اجتماع روح خاصّى غیر از آنچه گفته شد، ندارد.
راستى چه کسى این روح اجتماعى را با تمام ویژگىهایش براى حرکت دادن انسان در مسیر تکامل ایجاد کرده است؟ آیا طبیعت کور و کر و فاقد عقل و شعور مىتواند این برنامهریزى، این مودّت و رحمت، این سکینه و آرامش، این نطفه امشاج، این تعارف و شناخت همگانى، و این تألیف قلوب را ایجاد کند؟!
به همین دلیل است که آیات فوق این امور را از نشانههاى عظمت و علم و قدرت خدا مىشمرد.
این سخن را با حدیثى از پیغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که در زمینه اهتمام اسلام نسبت به روح اجتماعى بشر، وارد شده، پایان مىدهیم. فرمود:
«اِنَّ الْمُسْلِمَ اِذا لَقِىَ أَخاهُ الْمُسْلِمَ فَأَخَذَ بِیَدِهِ تَحاتَتْ عَنْهُما ذُنُوْبُهما کَما تَتَحاتُ الْوَرَقُ عَنِ الشَّجَرَةِ الْیابِسَة، فى یَوْمِ رِیْحٍ عاصِفٍ وَ (لا یَفْتَرِقانِ) الّا غُفِرَلَهُما ذُنُوْبُهُما وَلَوْکانَ مِثْلَ زَبَدِ الْبِحارِ!» : «هنگامى که مسلمان برادر مسلمانش را ملاقات کند، و دست او را بگیرد (و با محبت بفشارد) گناهان آن دو فرو مىریزد، همانگونه که برگ درختان خشک در یکروز طوفانى، و آن دو از هم جدا نمىشوند مگر اینکه خداوند گناهان آنها را مىبخشد هرچند به اندازه کفهاى دریاها باشد!»(15)
کلمه ختام
از مجموع آنچه در بحثهاى مختلف برهان نظم آمد، به خوبى این حقیقت روشن شد که یار بى پرده از در و دیوار ظاهر گشته، و جلوههاى خود را در همه موجودات جهان نشان داده، و در پیشانى هر موجودى اسماء و صفات او نقش بسته است.
او با صد هزار جلوه بیرون آمده، تا با صد هزار دیده تماشایش کنیم. او در دل هر ذرّه اى آفتابى نهان کرده، و در آسمان و زمین مظاهر علم و قدرتش را عیان نموده است.
او در جاى جاى آیات قرآن از همین طریق معرّفى شده، و نشانههایش را در آفاق و انفس بر شمرده است.
تنها دو چشم بینا، دو گوش شنوا، و یک دل بیدار لازم است که آدمى آن همه جلوهها را ببیند، و آن نغمههاى توحیدى را بشنود، و آن خوب خوبان را به سراچه دل دعوت کند، و در این خلوتگه انس، و این عرش عظیم الهى، از او پذیرائى کند و در یک جذبه روحانى او را مخاطب ساخته و به اشعار مترنّم گردد.
اى جلوهگر از هر در و دیوار توئى تو ظلمت بود این عالم و انوار توئى تو!
بىخار نباشد گلى اندر همه عالم در گلشن هستى گل بىخار توئى تو!
از عشق تو بلبل کند این نغمه سرائى چون حس گل و نکهت گلزار توئى تو!
عالم به تو ظاهر شد از علوى و سفلى بر هر دو جهان جمله نگهدار توئى تو!
نور تو بود جلوهگر اندر همه اشیاء هر لحظه به صد جلوه نمودار توئى تو!
خداوندا! قلب ما را از عشق و ایمان و معرفتت لبریز و مالامال بگردان.
پروردگارا! جرعهاى از صهباى عرفانت بر این تشنه کامان ارزانى کن و ما را در جذبه روحانى آن تا ابد سرمست بدار.
بارالها! پیمودن راه معرفت ذات پاکت جز به لطف و عنایت و توفیقت میسّر نیست، ما را مشمول عنایات و الطاف و توفیقاتت بگردان.
آمین یا رب العالمین.
پی نوشتها:
1. سوره روم، آیه 21.
2. سوره اعراف، آیه 189.
3. سوره انسان، آیه 2.
4. سوره حجرات، آیه 13.
5. سوره انفال، آیات 62 و 63.
6. مفردات، مصباحاللّغه، التحقیق و لسانالعرب.
7. التحقیق، لسانالعرب، مفردات، مجمعالبحرین و کتابالعین.
8. مجمعالبیان، جلد 9، صفحه 138.
9. مجمعالبحرین و لسانالعرب و مفردات راغب.
10. این آیات از آیه 20 این سوره شروع مىشود و تا آیه 25 (6 آیه پشت سر هم) ادامه دارد وهفتمین آیه، آیه 46 همین سوره است.
11. سوره روم، آیه 22.
12. مفردات راغب، مادّه «وُدّ».
13. مجمعالبیان، جلد 4، صفحه 508، فخررازى، جلد 15، صفحه 85، روحالبیان، جلد 3،صفحه 2094، المیزان، جلد 8، صفحه 391 و در تفسیر قرطبى این معنى از جمهور مفسّرین نقل شده است. (جلد 4، صفحه 2773).
14. المیزان، جلد 9، صفحه 120.
15. طبرانى (بنابر نقل تفسیر فى ضلال، جلد 4، صفحه 57).
|