نشانههاى او در عالم حیات
مقدمه:
پدیده حیات و زندگى تا آنجا که مىدانیم از پیچیدهترین پدیدههاى این جهان است.
پدیدهاى است که عقلهاى همه دانشمندان در آن حیران مانده و هزاران سال است که
متفکّران روى آن اندیشه مىکنند ولى هنوز این معمّا گشوده نشده است.
چه عاملى سبب شده که موجودات بىجان با یک جهش عجیب، در مرحله حیات و زندگى گام
بگذارند، تغذیه داشته باشند، نمو کنند، تولید مثل نمایند؟!
ممکن است انسان یک ابزار بسیار پیچیده (مانند مغزهاى الکترونیکى فوقالعاده
پیشرفته) بعد از قرنها تجربه بسازد، که آن نیز به نوبه خود دلیل بر وسعت علم و
دانش پدید آورندگان آن است، ولى این دستگاه بسیار ظریف و پیچیده هرگز نمو نمىکند،
شکستگىها و عیوب خود را ترمیم و درمان نمىنماید و به طریق اولى هرگز تولید مثل
ندارد.
ولى موجودات زنده، علاوه بر ساختمان فوقالعاده ظریف و پیچیده و حیرتانگیز، تمام
این کارها و کارهاى فراوان دیگرى را انجام مىدهند که مختصر مطالعه در وضع آنها،
نشانه روشن و دلیل آشکار بر علم و قدرت بىانتهاى آفریننده آنها است.
قرآن در مسأله اثبات وجود خداوند و نفى هرگونه شریک و همتا، روى موضوع حیات و مرگ
در آیات مختلف تکیه کرده است و از آن با اهمیّت زیاد یاد نموده و به راستى چنین
است.
اکنون با این اشاره به آیات زیر گوشجان فرا مىدهیم:
1- (إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ
الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ذالِکُم اللّهُ فَأَنّى
تُؤْفَکُونَ)(1)
2- (کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ
ثُمَّ یُمیتُکُمْ ثُمَّ یُحْییکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ)(2)
3- (هُوَ یُحْیی وَ یُمیتُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ)(3)
4- (وَ هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ الَّیْلِ
وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ)(4)
5- (إِنَّ اللهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یُحْیی وَ
یُمیتُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصیرٍ)(5)
6- (لا إِلهَ إِلّا هُوَ یُحْیِی وَ یُمِیتُ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ
آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ)(6)
7- (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذی حَاجَّ إِبْراهیمَ فی رَبِّهِ أَنْ آتاهُ
اللهُ الْمُلْکَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ قالَ أَنَا
أُحْیی وَ أُمیتُ)(7)
8- (إِنَّا نَحْنُ نُحْىِ وَ نُمِیتُ وَ إِلَیْنَا الْمَصِیرُ)(8)
9- (أَللهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ
ثُمَّ یُحْیِیکُمْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَفْعَلُ مِنْ ذالِکُم مِنْ شَیْءٍ
سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا یُشْرِکُونَ)(9)
10-(وَ اللهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ
بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِی ذالِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ)(10)
ترجمه:
1- « خداوند، شکافنده دانه و هسته است، زنده را از مرده خارج
مىسازد، و بیرون آورنده مرده از زنده است، این است خداى شما! پس چگونه (از حق)
منحرف مىشوید؟! »
2- « چگونه به خداوند کافر میشوید؟! در حالی که شما مردگان
(و اجسام بی روحی) بودید و او شما را زنده کرد، سپس شما را میمیراند و بار دیگر
شما را زنده میکند، سپس به سوی او بازگردانده میشوید.(بنابر این، نه حیات و
زندگی شما از شماست و نه مرگتان، آنچه دارید از خداست) »
3- « او زنده مى کند ومى میراند و به سوى او بازگردانده مىشوید »
4- « و او کسى است که زنده مىکند و مىمیراند و آمد و شد شب
و روز از آنِ اوست، آیا نمىاندیشید؟! »
5- « حکومت و مالکیت آسمانها و زمین تنها از آنِ خداست، زنده
مىکند و مىمیراند و جز خدا، سرپرست و یاورى ندارید»
6- « هیچ معبودى جز او نیست، زنده مىکند و مىمیراند; او
پروردگار شما و پروردگار پدران نخستین شماست»
7- « آیا ندیدى (و آگاهى ندارى از) کسى (= نمرود )که بر اثر
(غرور ناشى از) حکومتى که خدا به او داده بود با ابراهیم درباره پروردگارش محاجّه
و گفتگو کرد؟ و هنگامى که ابراهیم گفت: «خداى من آن کسى است که زنده مىکند و مىمیراند.» گفت: «من نیز زنده مىکنم و مىمیرانم.» (و دستور داد دو زندانى را حاضر
کردند، فرمان آزادى یکى و قتل دیگرى را داد.)»
8- «ماییم که زنده مىکنیم و مىمیرانیم، و بازگشت تنها به
سوى ماست»
9- «خداوند همان کسى است که شما را آفرید، سپس روزى داد، بعد
مىمیراند، سپس زنده مىکند، آیا هیچ یک از همتایانى که براى خدا قرار دادهاید
چیزى ازاین کارها را مىتوانند انجام دهند؟! او منزّه و برتر است از آنچه همتاى او
قرار مىدهند»
10- «خداوند از آسمان، آبى فرو فرستاد و زمین را، پس از آن
که مرده بود، با آن حیات بخشید. در این، نشانه روشنى است براى گروهى که گوش شنوا
دارند»
شرح مفردات
به گفته راغب در مفردات،
«حیات» در معانى مختلفى به کار مىرود: حیات نباتى (زندگى گیاهان) حیات حسّى
(زندگى حیوانات) حیات عقلانى (زندگى انسانها) حیات به معنى برطرف شدن غم و اندوه،
حیات اخروى و جاودانى، و حیاتى که به عنوان یکى از اوصاف الهى ذکر مىشود و براى
هریک از آنها شاهدى از آیات قرآن مىآورد.
ولى در مقائیساللّغة براى این واژه دو معنى اصلى ذکر مىکند: یکى حیات در مقابل
مرگ و دیگرى حیاء، نقطه مقابل وقاحت و بىشرمى.
اما بعضى معتقدند هر دو معنى به یک ریشه باز مىگردد؛ چرا که شخصى که حیا و شرم
دارد خود را از ضعف و ناتوانى نگاه مىدارد و به سوى خیر و پاکى حرکت مىکند و
اگر به مارهاى عظیم «حیّه» گفته مىشود به خاطر شدّت تحرّک آنها است که یکى از
بارزترین آثار حیات و زندگى محسوب مىشود و قبیله را از این نظر «حىّ» مىگویند
که داراى یک حیات اجتماعى و گروهى است.(11)
البته این واژه معانى کنائى زیادى نیز دارد که از آن جمله ایمان در مقابل کفر و
طراوت در مقابل پژمردگى و حرکت در مقابل سکون را مىتوان نام برد و «تحیّت» را از
این جهت تحیّت گویند که طلب سلامتى و حیات در آن است.
«مَوْت» درست نقطه مقابل حیات است، لذا آن هم انواع مختلفى دارد که هر کدام نقطه
مقابل نوعى حیات است. از جمله «موت نباتى» همانگونه که قرآن در باره باران مىگوید:
(وَ أَحْیَیْنا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً) «و بوسیله باران
سرزمین مرده را زنده کردیم»(12)و موت حیوانى و موت عقلانى یعنى جهل، و موت به معنى
غم واندوه، چنانکه قرآن مىگوید: (وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ
کُلِّ مَکَانٍ وَ مَا هُوَ بِمَیِّتٍ) «و مرگ از هر جا به سراغ او مى آید،
ولى با این همه نمى میرد»(13) و موت به معنى خواب، چنانکه گفتهاند: خواب موت خفیف است، همانگونه که موت، خواب سنگین است.
بعضى «موت» را به معنى تحلیل تدریجى یک موجود زنده نیز دانستهاند و «موته» حالتى
شبه جنون است گوئى عقل و علم در آن حالت مىمیرد. بعضى نیز در میان «مَیِّت» و «مائِت» فرق گذاردهاند و گفتهاند: «میت» به معنى
مرده است و «مائت» موجودى است در حال تحلیل رفتن و در سراشیبى مرگ قرار گرفتن.
براى این واژه نیز معانى کنائى زیادى است از جمله کفر و خواب و ترس و غیر آن.زمین موّات را از این جهت «موّات» گفتهاند که در آن حیات نباتى و گیاهى وجود
ندارد و آماده کشت و زرع نیست، ولى بعد از آنکه آن را آماده کشت و زرع کردند
«مهیات» مىنامند. در مقائیس اللّغه آمده است که اصل این واژه به معنى از بین رفتن قوّت است، که مرگ
موجودات زنده یکى از مصادیق بارز آن مىباشد.
تفسیر و جمعبندى
آفرینش حیات شاهکار آفرینش
در ده آیه فوق و بعضى دیگر
از آیات قرآن، روى مسأله حیات و مرگ به عنوان یکى از آیات بزرگ الهى و نشانههاى
ذات پاک پروردگار تکیه شده است. در بیشتر آنها سخن از حیات و مرگ انسان، و در بعضى
حیات و مرگ به طور عام، یعنى در همه جانداران، و در بعضى حیات و مرگ گیاهان نیز
مورد توجّه قرار گرفته است.
در نخستین آیه مورد بحث، سخن از شکافتن دانهها و هستهها به وسیله قدرت خداوند
است، و بیرون آوردن موجود زنده از موجود مرده و به عکس موجود مرده از زنده است، که حیات و مرگ را به معنى وسیع کلمه در گیاهان و حیوانات
و انسانها شامل مىشود.
جالب اینکه: دانههاى گیاهان موجوداتى محکمند، و هستهها از آنها محکمتر، که
شکافتن آنها به آسانى ممکن نیست، با این حال جوانهاى که از درون دانه و هسته سر
بر مىآورد به قدرى ظریف و لطیف است که حسابى براى آن نیست. اما چگونه مىشود که
این جوانه لطیف، آن قلعه و دژ بسیار محکم را مىشکافد و از دیوار آن سر بیرون مىآورد
و به راه خود همچنان ادامه مىدهد؟ این چیزى جز قدرت بىنظیر خداوند نیست و جلمه:
(اِنَّ اللهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى): «خداوند
شکافنده دانه و هسته است» گویا اشاره لطیفى به همین معنى است.
در اینکه چگونه خداوند مرده را از زنده و زنده را از مرده خارج مىکند؟ بسیارى از
مفسّران پیشین نمونههاى آن را خارج شدن جوجه از تخم و درخت و گیاه را از هسته و
دانه و انسان از نطفه، ذکر کردهاند، در حالى که امروز در میان دانشمندان مسلّم
است که موجودات زنده همواره از موجودات زنده به وجود مىآیند، یعنى در درون دانه و
هسته گیاهان و درختان علاوه بر مقدارى مواد غذائى، یک سلّول زنده وجود دارد که در
حقیقت گیاه و درخت بسیارى کوچک ذرّهبینى است، که وقتى در محیط مناسب قرار گرفت از
آن مواد غذائى بهره مىگیرد و رشد و نمو مىکند. همچنین در نطفه انسان و حیوانات
سلّولهاى زنده فراوان است و همانها هستند که مبدأ پیدایش انسان و حیوان مىشوند.
بعضى از مفسّران معاصر، مانند: مراغى و نویسنده المنار، که توجّه به این اشکال
کردهاند چنین پاسخ دادهاند که این سلّولهاى مخصوص گرچه در عرف دانشمندان علوم
طبیعى از آنها به موجود زنده تعبیر مىشود، ولى در عرف عمومى مردم و در اصطلاح لغت
شایسته این عنوان نیستند، چرا که هیچ یک از آثار زندگى و حیات در آنها دیده نمىشود.(14)
ولى بهتر آن است که گفته شود: منظور از خارج شدن موجود زنده از مرده یکى از دو
معنى است:
نخست اینکه گرچه در شرایط فعلى، موجودات زنده همواره از بذرها و دانهها و نطفههاى
زنده بیرون مىآیند ولى مسلّماً در آغاز چنین نبوده است. زیرا هنگامى که کره زمین
از آفتاب جدا شد یکپارچه آتش بود و هیچ موجود زندهاى قطعاً در آن وجود نداشت، سپس
بر اثر شرایطى که امروز براى ما ناشناخته است به فرمان خدا نخستین موجودات زنده از
موجودات بىجان طى یک سلسله قوانین بسیار پیچیده بیرون آمدند.
این فرضیه که ممکن است حیات از کرات دیگر به کره زمین به وسیله قطعات سنگهاى
آسمانى منتقل شده باشد - که بعضى بر آن اصرار دارند - هیچ مشکلى را حل نمىکند،
زیرا نقل کلام به کرات دیگر مىشود، که آنها نیز مسلّماً در آغاز داغ و سوزان
بودند و هیچ موجود زندهاى که ما مىشناسیم تاب مقاومت در آن شرایط را نداشته
است.
دیگر اینکه بذر و دانه یا نطفه نخستین، یک موجود بسیار کوچک بیش نیست، ولى از طریق
تغذیه از همین مواد غذائى بىجان رشد و نمو مىکند و در حقیقت موجودات بىجان را
جذب کرده و جاندار مىکند. به این ترتیب هزاران هزار و میلیونها میلیون سلّول
زنده از موجودات مرده خارج مىشود، و اینجا است که مىگوئیم خداوند مرده را از
زنده، و زنده را از مرده خارج مىسازد.
بعضى نیز گفتهاند: منظور از این تعبیر، تولّد کافر از مؤمن، و مؤمن از کافر است،
یا تولّد بچه سقط شده از انسان زنده و بچه زنده از مادرى که ناگهان از دنیا رفته
و هنوز فرزند در شکمش زنده است.
ولى مسلّماً اینها بیان مصداقهایى از مفهوم کلّى آیه است، نه تمام مفهوم آیه.
مفهوم اصلى آیه یکى از دو مفهومى بود که در بالا اشاره شد.
به هر حال پیچیدگى مسأله حیات و زندگى به قدرى است که دانشمندان هنوز از فهم اسرار
آن عاجزند. حال اگر فهم اسرار پدیدهاى، این همه عقل و هوش لازم داشته باشد، آیا
ایجاد آن پدیده مىتواند بدون نیاز به هیچ عقل و هوشى حاصل گردد؟
لذا قرآن در پایه همین آیه با صراحت مىگوید: (ذلِکُمُ اللهُ
فَأَنّى تُؤْفَکُونَ): «این خداوند یکتا است که هستهها و دانهها را مىشکافد،
زنده را از مرده، و مرده را از زنده، خارج مىسازد، پس چگونه از حق منحرف مىشوید»؟!
آیه دوّم به صورت یک استفهام توبیخى مىفرماید: «شما چگونه نسبت به خداوند یگانه
کافر مىشوید، در حالى که مرده بودید و خداوند شما را زنده کرد و باز مىمیراند و
باز زنده مىکند»: (کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللهِ وَ کُنْتُمْ
أمْواتآ فَأحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ) اشاره به
اینکه مسأله مرگ و حیات به تنهایى براى شناخت خداوند کافى است.
به تعبیر دیگر: پدیده حیات و مرگ در جهان خلقت، مهمترین سند اثبات وجود خدا است.
انسان هنگامى که چشم باز مىکند و خود را مىشناسد، قبل از هر چیز این سند بزرگ را
مطالعه مىکند.
انسان به خوبى مىداند که حیات او از خودش نیست، چرا که روزى در ردیف موجودات بىجان
بود. پس کسى حیات را به او بخشیده است، حیات با تمام اسرار و رموزش و با تمام
ظرافتها و پیچیدهگىهایش.
بعضى از مفسّران، «کفر» را در این آیه به معنى کفران نعمت گرفتهاند، کفران نعمت
حیات و مرگ، همان مرگى که مقدّمه حیات دیگر است. ولى ظاهر این است که «کفر» در
اینجا به معنى انکار وجود خدا یا انکار توحید او است در مقابل مشرکان.
ضمناً در این آیه، روى مسأله معاد نیز تکیه شده، یعنى پیدایش حیات و مرگ، هم دلیلى
بر توحید و هم دلیلى بر امکان معاد شمرده شده است.
آیه سوّم، گرچه در ردیف آیات معاد قرار گرفته، ولى همانگونه که گفتیم، مسأله حیات
و مرگ، هم دلیلى است، براى اثبات وجود خدا، و هم براى اثبات معاد. تعبیر به (هو یُحْیِى وَ یُمِیتُ) اشاره به این است که حیات و مرگ تنها
به دست او است و چنین پدیده فوقالعاده مهم و شگرفى از هیچکس جز خداوند قادر
متعال ساخته نیست.
آیه چهارم در ردیف آیات توحید در سوره مؤمنون آمده است و روى دو مسأله تکیه مىکند:
مسأله حیات و مرگ و مسأله آمد و شد شب و روز و این دو شباهت زیادى با هم دارند.
مرگ همچون ظلمت است و حیات همچون نور و روشنائى و مقدّم داشتن شب، بر روز، نیز
ممکن است از همین نظر باشد، چرا که مرگ قبل از حیات بوده و انسان نخست اجزائى مرده
بود، سپس خداوند لباس حیات در اندامش پوشانید.
اختلاف لیل و نهار خواه به معنى آمد و شد شب و روز باشد - از مادّه «خِلْفه» بر
وزن حِرفه، به معنى پشت سر هم آمدن و جانشین یکدیگر شدن - و یا از مادّه «خِلاف»
به معنى تفاوت و دگرگونى تدریجى در فصول مختلف سال. هر کدام باشد حاکى از نظام
دقیقى است که بر آن حکمفرما است و فصال چهارگانه و برکات حاصل از آن را به دنبال
دارد، همانگونه که مسأله مرگ و حیات و نظام حاکم بر آن در جامعه انسانیّت نیز آثار
و پیامدهاى زیادى دارد که بدون آن نظم زندگى انسان ممکن نیست.
اگر هیچکس نمىمرد زمین جاى زندگى نبود و اگر همه به سرعت مىمردند زمین خالى مىشد،
ولى آفریننده این دستگاه آن چنان نظام دقیقى بر آن حاکم کرده که همیشه اقوامى بر
روى زمین زندگى مىکنند که قادر بر استفاده از مواهب حیات هستند، گروهى مىآیند و
گروهى مىروند.
لذا در پایان آیه مىگوید: (أفَلا تَعْقِلُونَ) آیا
اندیشه نمىکنید در قدرت آفریدگار و ربوبیت و وحدانیّت او؟ و در اینکه این نظام
بدیع محال است بدون علم و تدبیرى به وجود آمده باشد؟
در پنجمین آیه مسأله حیات و مرگ را در ردیف مالکیّت و حکومت بر آسمانها و زمین
قرار مىدهد؛ و به راستى مسأله حیات به قدرى مهم است که مىتواند همردیف پیدایش
آسمانها و زمین باشد. در پایان آیه مىفرماید: (وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ
وَلِىٍّ وَ لا نَصِیْرٍ): یعنى وقتى تمام قدرتها و حاکمیت به دست خدا است،
ولى و سرپرست و یاورى جز او وجود ندارد، پس چرا به غیر او پناه مىبرید؟!
در آیه ششم مسأله حیات و مرگ در کنار مسأله ربوبیّت قرار گرفته و مىگوید همان
خدائى که مالک و پرورش دهنده شما و پدران و نیاکان شما بوده و هست او آفریننده مرگ
و حیات است.
اصولا مسأله مرگ و حیات یکى از شاخههاى ربوبیت الهى است، چرا که ربوبیت به معنى
اصلاح و نظام بخشیدن و پرورش دادن است و این جز از طریق حیات و مرگ ممکن نیست.
حیات به انسان امکان تکامل مىدهد و مرگ نیز مقدّمهاى است براى تکامل دیگر و
حیات نوین در جهانى وسیعتر.
در آیه هفتم گفتگوى تاریخى ابراهیم (عليه السلام) با جبّار زمانش (نمرود) منعکس شده است و
به نظر مىرسد که این گفتگو بعد از داستان بت شکنى ابراهیم (عليه السلام) بود که به صورت یک
قهرمان درآمد و آوازه او در همه جا پیچید و ناچار نمرود او را احضار کرد.(15) این مرد خودخواه که از غرور سلطنت دیوانه شده بود، نخستین سؤالى که از ابراهیم (عليه السلام)
کرد این بود که: خداى تو کیست؟ ابراهیم (عليه السلام) نیز قبل از هر چیز روى پدیده مهم حیات و مرگ تکیه کرد و گفت:
«پروردگار من همان کسى است که زنده مىکند و مىمیراند»: (رَبِّىَ
الَّذِى یُحْیِى وَ یُمِیتُ)
نمرود جبّار طغیانگر با اینکه به خوبى حقانیّت سخن ابراهیم (عليه السلام) را مىدانست براى
اغفال اطرافیان و تحذیر مغز آنان گفت: این کار از من ساخته است «من زنده مىکنم و
مىمیرانم»! (أَنَا اُحْیِى وَ اُمِیتُ) در اینکه نمرود براى اثبات مدّعاى خود در اینجا چه کارى انجام داد؟ در قرآن منعکس
نیست، ولى بسیارى از مفسّران گفتهاند که او فورآ دستور داد دو نفر از زندانیان را
حاضر کردند، یکى را آزاد کرد و دیگرى را محکوم به مرگ نمود، و گفت: دیدى چگونه
حیات و مرگ به دست من است؟!
فخررازى در تفسیر خود این معنى را بعید مىشمرد که حاضران مجلس نمرود آنقدر ابله
باشند که تفاوت میان کار نمرود و حیات و مرگى را که به وسیله خداوند صورت مىگیرد
درک نکنند. او مىگوید: منظور نمرود این بوده که آیا تو مدّعى هستى خداوند بدون هیچ واسطه این
کار را انجام مىدهد؟ اینکه درست نیست و اگر از طریق استفاده از عالم اسباب است
این کار نیز از ما ساخته است.(16) ولى به نظر مىرسد که فخررازى این نکته
را فراموش کرده که در هر عصر و زمانى افراد نادان، کم نیستند، به خصوص متملّقان
چاپلوسى که در اطراف قدرتهاى جبّار، اجتماع مىکنند.
نظیر همین معنى در حالت موسى (عليه اسلام) و فرعون نیز آمده است که فرعون با کلمات سست و
مسخرهاش، مردم مصر را تحمیق کرد و آنها را به عبودیت خود دعوت نمود.
تفسیرى که فخررازى دارد، متناسب با جمعى از فیلسوفان است که دور هم بنشینند و چنین
سفسطههایى را درست کنند که اگر فاعل بالواسطه باشد چنین و اگر بلا واسطه باشد
چنان!
آیه هشتم همچون آیه سوّم، ایجاد حیات و مرگ را، مخصوص خداوند مىشمرد و بازگشت
همگان را به سوى او معرّفى مىکند.
در آیه نهم، مشرکان را با لحنى قاطع، مخاطب ساخته، مىگوید: «خدا است که شما را
آفریده و حیات بخشیده و سپس روزى داده، مرگ شما و حیات مجدّد در قیامت نیز به دست
او است، آیا هیچیک از بتهاى شما قدرت بر چنین کارى دارند»؟ آنها مىتوانند چیزى
بیافرینند یا بمیرانند؟ یا روزى بخشند؟ حال که همه اینها از آن خدا است، پس چرا
براى او شریک و همتا قرار مىدهید؟ «او منزّه و برتر است از شریکانى که براى او
قرار مىدهند» (سُبْحانَهُ وَ تَعَالى عَمّا یُشْرِکُونَ)
سرانجام در دهمین و آخرین آیه، مسأله حیات گیاهان را که چهره زیبا و پر اسرارى از
حیات است، مطرح مىکند و صحنه زمینهاى مرده را به انسانها نشان مىدهد که چگونه
بیابان خشک و فاقد حیات را با یک یا چند باران که از آسمان نازل مىشود، لباس حیات
در تن مىپوشد، از هر گوشهاى از آن نغمه حیات بر مىخیزد و صحنه رستاخیز ظاهر مىشود.
در پایان آیه مىافزاید: در این مسأله حیات گیاهان، نشانه بزرگى است، براى کسانى
که گوش شنوا دارند نغمه حمد و تسبیح گیاهان را مىشنوند و زمزمه توحید هر گیاهى که
از زمین مىروید و ذکر وحده لا شریک له گوید، با گوش جان استماع مىکنند (اِنَّ فِى ذلِکَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ)
توضیحات
1- معمّاى بزرگ حیات
پیشرفت علم و دانش بشر، پرده
از روى بسیارى از حقایق برداشته و مسائل زیادى از این جهان بزرگ را روشن کرده است،
ولى همانطور که اشاره کردیم با این همه، هنوز معمّاهاى زیادى در مقابل انسان قرار
دارد، که یکى از مهمترین آنها معمّاى حیات است. مسألهاى که على رغم تلاشها و
کوششهاى هزاران هزار دانشمند و مغز متفکر در طول تاریخ بشر هنوز چهره خود را نشان
نداده است. و در پردهاى از ابهام همچنان باقى مانده است.
جالب اینکه قرآن مجید، در چهارده قرن قبل مشرکان را مخاطب ساخته، مىگوید: (یا اَیُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فاسْتَمِعُوْا لَهُ اِنَّ الَّذِینَ
تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبابآ وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ
إنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیئآ لا یَسْتَقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَ
الْمَطْلُوبُ) «اى مردم مثلى زده شده است گوش به آن فرا دهید، کسانى را که
غیر از خدا مىخوانید هرگز نمىتوانند مگسى بیافرینند، هر چند براى این کار دست به
دست هم دهند و هرگاه مگس چیزى از آنها برباید نمىتوانند آن را باز پس گیرند هم
طالبان ناتوانند و هم مطلوبان» (هم عابدان بتها و هم معبودهاى آنها).
جالب اینکه ناتوانى بشر امروز در برابر آفرینش یک مگس به همان اندازه است که در
چهارده قرن قبل بود و ناتوانى او در برابر حمله مگسها، ملخها و حشرات دیگر نیز
به قدرى است که گاهى تمام وسائل سم پاشى مدرن را بسیج مىکنند باز از عهده برنمىآیند.
ممکن است گفته شود انسان وسائل مهمّى ساخته است که از آفرینش یک مگس مهمتر است،
مانند: سفینههاى فضاپیما و مغزهاى الکترونیکى پیچیده و امثال آن.
ولى این اشتباه بزرگى است که این دو را با هم مقایسه کنیم. یک سفینه فضاپیما یا
مغز الکترونیکى هرگز نمو و رشد ندارد، محال است مثل خودش را تولید کند، آسیبهاى
وارده بر آن از داخل خودش قابل جبران نیست، قطعات فرسوده خود را هرگز ترمیم نمىکند، احتیاج به هدایت و رهبرى از بیرون دارد، در حالى که مگس در این جهات بر آن
سفینه فضائى و دستگاه کامپیوتر برترى واضح دارد، منتها وفور مگسها سبب شده که در
نظر ما موجودى کم اهمیّت جلوه کند، اگر در تمام دنیا تنها یک مگس وجود داشت آنگاه
معلوم مىشد چقدر نظر دانشمندان را به خود جلب مىکند؟
از این گذشته ما اصلا نیاز به این مقایسه نداریم و هدف این است که روشن شود
ساختمان یک موجود زنده حتى یک سلّول که در بحثهاى گذشته اشارات روشنى به آن
داشتیم، به قدرى اسرارآمیز و پیچیده است که نشان مىدهد سازنده آن، علم و قدرت
نامحدودى داشته و از قوانین پیچیده حیات به خوبى آگاه بوده و به تعبیر صحیحتر
این قوانین را خود او بنیاد نهاده است.
چگونه ممکن است شناخت یک چنین پدیدهاى این همه عقل و شعور لازم داشته باشد ولى
ساختن آن هیچ نیازى به عقل و شعور نداشته باشد؟ این همان چیزى است که ما در این بحثها درصدد اثبات آن هستیم و هدف قرآن را در
آیات فوق و آیات مشابه دیگر تشکیل مىدهد.
این سخن را با ذکر یک نکته پایان مىدهیم و آن اینکه حیات و زندگى اگر چه از
ظاهرترین پدیدهها است، ولى حقیقت آن هنوز براى هیچکس روشن نیست. آنچه ما مىبینیم آثار حیات است (نمو و رشد، تغذیه، تولید مثل، حس و حرکت، اندیشه و تفکّر)
اما اینکه آن حقیقتى که مبدأ این آثار است چیست؟ هنوز براى کسى روشن نشده و عقل
اندیشمندان در آن حیران است!
2- آیا انسان مىتواند موجود
زندهاى بسازد؟
بدون شک موجودات زنده در آغاز از موجودات بىجان به وجود آمدهاند، خواه این امر در کره زمین صورت گرفته باشد یا در کرات آسمانى دیگر. اما تحت چه
شرایط؟ و مطابق کدام فورمول این جهش عظیم انجام شده؟ هنوز براى کسى روشن نیست. البته جمعى از دانشمندان اظهار امیدوارى مىكنند که ما تدریجآ این فورمول و آن
شرایط را کشف مىکنیم و شاید سرانجام بتوانیم سلّولهاى زندهاى را از ترکیب مواد
بىجان بسازیم.
هیچکس نمىداند این امیدوارى تا چه حد بجا است و آیا سرانجام چنین کارى عملى
خواهد شد یا نه؟ به فرض که انسان قادر شود شرایط آغاز حیات و فورمول آن را کشف کند
و در محیط آزمایشگاه سلّولهاى زندهاى بسازد، ولى نباید فراموش کرد که:
اولا: این کار جز از طریق تقلید از جهان آفرینش و ترکیب مواد مختلف آن با هم،
(شبیه صنایع مونتاژسازى) چیزى نخواهد بود.
ثانیاً: به فرض ساختن یک سلّول زنده حل شود، مسأله موجودات پیچیده پر سلّولى مطرح
است، مانند: ساختمان یک مگس، یک ملخ، یک پرنده یک ماهى عظیم و بالاخره یک انسان.
چه کسى مىتواند امیدوار باشد که چنین امورى از طریق صنعتى امکانپذیر است.
یکى از دانشمندان (پروفسور هانز) مىگوید: تا هزار سال دیگر انسان به راز حیات پى
خواهد برد، ولى این امر دلیل بر این نیست که خواهد توانست مگس یا حشره دیگر و یا
حتى سلّول زندهاى بسازد.(17)
ثالثآ: فرض کنیم با استمداد از عقل خداداد و پیشرفت علم و تقلید از قوانین طبیعت
چنین اهدافى تأمین شود، ولى این مطلب کوچکترین تأثیرى در آنچه ما به دنبال آن
هستیم ندارد، زیرا اگر ایجاد یک سلّول زنده، آن هم با استفاده کردن از این همه
الگوهاى موجود، و مواد طبیعى آماده، تا این حد علم و دانش لازم داشته باشد، براى
خلقت انواع بى شمار موجودات زنده، بدون هیچ الگو و مواد قبلى، چقدر علم و دانش لازم است؟ آیا مىتوان طبیعت کور و کر و فاقد شعور را
عامل پیدایش آن شمرد؟
در اینجا نظر شما را به جمله جالبى از (کرسى موریسن) رئیس آکادمى علوم نیویورک در
کتاب راز آفرینش انسان جلب مى کنیم. او مىگوید: هگل گفته است: 'هوا و آب و
مواد شیمیائى و زمان را به من بدهید و من با آن انسان خلق مىکنم.' اما هگل
فراموش کرده است که براى این کار نطفه و جرثومه حیات نیز لازم است. او پس از آنکه
ذرّات نامرئى را جمع کرد و براى خلقت انسان آنها را با نظم و ترتیب پهلوى هم چید
تازه باید به این قالب جان بدهد!... به فرض آنکه به انجام همه این امور خارقالعاده توفیق یافت، از بین میلیونها احتمال فقط به یک احتمال ممکن است جانورى به
وجود آید که چشم روزگار غریبتر از آن چیزى ندیده باشد و جالب تر آنکه پس از
کامیابى در این امر تازه خود هگل نخواهد گفت این موجود عجیب برحسب اتّفاق و تصادف
به وجود آمده، بلکه مىگوید: هوش و نبوغ من آن را خلق کرده است!»(18)
گاه بعضى از خوش باوران، تصوّر مىکنند که پیدایش حیات را از طریق حوادث فراوان
تصادفى مىتوان توجیه کرد، در حالى که اگر بخواهیم طبق حساب احتمالات پیدایش یک
ذرّه پروتئید را که یکى از مواد تشکیل دهنده موجودات زنده است از این طریق توجیه
کنیم، عمر کره زمین براى پیدایش آن کافى نیست؟
جورج والد، استاد زیست شناس دانشگاه هاروارد، در مورد شرایط پیدایش حیات و عدم
امکان حیات تصادفى و خود به خود، سخنى دارد که خلاصهاش این است. او مىگوید:
«براى تشکیل پروتئید، صدها یا هزارها مولکول (اسید امینه) به نسبتهاى مختلف و به
شکلهاى گوناگون، به صورت زنجیرهاى به هم مىپیوندند و شماره انواع پروتئیدها
واقعاً نامحدود است، زیرا دو نوع جانور را نمىتوان یافت که پروتئیدهاى همانندى
داشته باشند. بنابراین مولکولهاى مواد آلى، گروه بزرگى را تشکیل مىدهند که تنوّع
آنها نامحدود و پیچیدگى آنها حیرتزا است و براى ساختن یک موجود زنده، نه تنها
از انواع بىنهایت فراوان پروتئید باید به مقدار کافى و به نسبتهاى مخصوصى گرفته
شود، بلکه ترتیب صحیح آنها نیز الزامى است، یعنى ساختمان آنها به اندازه ترکیب
شیمیائى آنها حائز اهمیّت است.»
سپس او مىافزاید: «ساختمان پروتئیدها به راستى بسیار پیچیده است و پیچیدهترین
ماشینهایى که انسان ساخته (مانند مغز الکترونیکى) در برابر سادهترین موجود زنده
حکم بازیچهاى دارد! کافى است انسان به عظمت این کار بیندیشد تا غیر ممکن بودن
خلقت خود به خود و تصادفى براى او روشن گردد.» (19)
این سخن را با کلامى پر ارزش از امام صادق (عليه السلام) و سخنى والا از امیرالمؤمنان على (عليه السلام)
پایان مىدهیم. امام صادق در توحید معروف مفضّل درباره آفرینش انسان و اعضاء مختلف
او گفتار مشروحى براى مفضّل بیان مىکند، مفضّل عرض مىکند: سرور من! گروهى چنین مىپندارند که این از افعال طبیعت است! امام (عليه السلام) فرمود:
«سَلْهُمْ عَنْ هذِهِ الطَّبِیعَةِ اَهِىَ شَىْءٌ، لَهُ عِلْمٌ وَ قُدْرَةٌ عَلى
مِثْلِ هذِهِ اْلأَفْعالِ؟
أَمْ لَیْسَْتْ کَذلِکَ؟ فَاِنْ أَوْجَبُواْ لَهاَ الْعِلَمَ وَ الْقُدْرَةَ فَمَا
یَمْنَعُهُمْ مِنْ اِثْباتِ الْخالِقِ؟ فَاِنَّ هذِهِ صُنْعَتُهُ، وَ اِنْ
زَعَمُوا أَنَّها تَفْعَلُ هذِهِ اْلأَفْعالَ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا عَمْدٍ، وَ
کانَ فى أَفْعالِها ما قَدْ تَراهُ مِنْ الصَّوابِ وَ الْحِکْمَةِ، عُلِمَ أَنَّ
هذا الْفِعْلَ لِلْخالِقِ الْحَکِیمِ، وَ إنَّ الَّذِى سَمُّوهُ طَبِیعَةً،
هُوَ سُنَّةٌ خَلْقِهِ الْجارِیَةُ عَلى ما أَجْراها عَلَیهِ.»
«از آنها سؤال کن که این طبیعت چیست؟ آیا وجودى است داراى علم و قدرت اینگونه
افعال، یا چنین نیست؟ اگر علم و قدرت براى او قائلند چرا وجود خدا را نمىپذیرند
(در حقیقت آنها در نامگذارى اشتباه مىکنند نه در اصل وجود خدا) چرا که این آفرینش
او است و اگر گمان مىکنند که طبیعت این افعال را بدون علم و اراده انجام مىدهد،
و در عین حال اعمالش کاملا بر طبق صواب و حکمت است، معلوم مىشود اینها فعل
آفریدگار حکیمى است و آنچه را آنها طبیعت نام نهادهاند همان قوانین و سنّتهاى
الهى در خلقت او است که بر طبق ارادهاش جریان دارد.» (20)
امیرمؤمنان على (عليه السلام) مىفرماید: «وَ لَو اِجْتَمَعَ جَمیعُ حَیَوانِها مِنْ
طَیْرِها وَ بَهائِمِها... وَ أَجْناسِها وَ مُتَبلِّدَةِ أُمَمِها، وَ اَکْیاسِها،
عَلَى اِحْداثِ بَعُوضَةٍ ما قَدَرَتْ عَلى اِحْداثِها، وَ لا عَرَفَتْ کَیْفَ
السَّبِیلُ اِلى اِیجادِها، وَ لَتحَیَّرَتْ عُقُولُها فى عِلْمِ ذلِکَ»: «اگر
همه موجودات زنده جهان، اعم از پرندگان و چهار پایان... و تمامى انواع گوناگون
جانداران، اعم از آنها که کم هوشند و آنها که زیرک و باهوشند، همگى گرد آیند
هرگز قدرت بر ایجاد پشهاى را ندارند، هیچگاه طریق ایجاد آن را نتوانند شناخت و
عقول آنها در راه یافتن به اسرار آفرینش این موجود حیران مىماند.» (21)