:جستجو
مراکز قرآنی
منتخبين مراكز قرآني
تفسیر نور
تواشیح
پرتال ثامن الائمه
زمان
 

دوشنبه 14 خرداد 1403

 
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : كسي كه زياد سخن مي گويد زياد هم اشتباه دارد .
 
 
 
 

تفسیر موضوعی قرآن کریم

برگرفته شده از کتاب پیام قرآن نوشته آیت الله العظمی مکارم شیرازی


آيه سابقون

در سوره «واقعه» مى خوانيم: ( وَالسّابِقُوْنَ السّابِقُوْنَ ـ اُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ـ فى جَنّاتِ النَّعيمِ ـ ثُلَّةٌ مِنَ الاَوَّلينَ ـ وَ قَليلٌ مِنَ الآخِرِينَ ):
«و (سوّمين گروه) پيشگامان پيشگام اند، ـ آنها مقرّبانند ـ در باغ هاى پرنعمت بهشت (جاى دارند).گروه زيادى (از آنها) از امّت هاى نخستين اند ـ و اندكى از امّت هاى آخرين».(1)
در شواهد التنزيل حاكم حسكانى از ابن عباس چنين نقل شده است:
«السُّبّاقُ ثَلاثَة: سَبَقَ يُوشَعُ بْنُ نُون اِلى مُوسَى، وَ سَبَقَ صاحِبُ ياسِين اِلى عِيسى، وَ سَبَقَ عَلِىّ اِلَى النَّبِىِّ(صلى الله عليه وآله) »: «پيشگامان (در ايمان) سه نفراند: يوشع پيشگام نسبت به (ايمان به) موسى(عليه السلام) بود، صاحب ياسين (حبيب نجار) نسبت به عيسى(عليه السلام)، و على(عليه السلام)نسبت به رسول خدا، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، پيشگام بود». (2)
در همان كتاب از ابن عباس نقل شده كه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تفسير اين آيه را پرسيدم، فرمود: «حَدَّثَنى جَبرَئيلُ بِتَفْسيرِها، قالَ ذاكَ عَلِىّ وَ شِيعَتُهُ اِلَى الْجَنَّةِ »: «از جبرئيل تفسير اين آيه را پرسيدم، گفت: "آن اشاره به على(عليه السلام) و شيعيان او است كه پيشگام در رفتن به بهشت هستند"»! (3)
اين دو تفسير منافاتى با هم ندارد; چرا كه مولاى متّقيان هم پيشگام در ايمان به پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، و هم پيشگام در رفتن به بهشت است، و در واقع اين دو ارتباط و پيوند ناگسستنى با يكديگر دارد.
در همين كتاب، چندين حديث ديگر در اين باره نقل شده است.
در تفسير الدّر المنثور هم دو روايت از ابن عباس در اين زمينه نقل شده است، در يكى از آنها ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس در تفسير اين آيه نقل مى كنند كه يوشع بن نون (نخستين كسى بود كه) به موسى(عليه السلام) ايمان آورد; و مؤمن آل ياسين به عيسى(عليه السلام)، و على بن ابى طالب(عليه السلام) پيشگام در ايمان به پيامبر اسلام(عليهم السلام)بود.(4)
در همان كتاب حديث ديگرى نيز به همين مضمون نقل مى كند. (5)
از كسانى كه اين روايت را نقل كرده اند ابن مغازلى (طبق نقل ابن بطريق) در كتاب العمده، و سبط بن جوزى در تذكرة، و ابن كثير در تفسير خود، و ابن حجر در صواعق، و علامه شوكانى در فتح القدير، و شيخ سليمان قندوزى در ينابيع الموده است. (6)
اين نكته نيز قابل توجه است كه قاضى روزبهان كه در مسائل مربوط به امامت و خلافت، تعصّب خاصى دارد و كتابش به نام ابطال نهج الحق گواه بر اين معنى است; هنگامى كه در مقام پاسخ گويى از علامه حلّى در مورد اين آيه بر مى آيد ـ زيرا علامه در كتاب خود از طريق اهل سنّت از ابن عباس نقل مى كند: «سابِقُ هذِهِ الاُمَّةِ عَلِىُّ بْنُ اَبى طالِب »: «پيشگام اين امت در ايمان، على بن ابيطالب(عليه السلام) است»)، چنين مى گويد: «اين حديث در روايات اهل سنّت آمده است، ولى به اين عبارت: «سُبّاقُ الاُمَّةِ ثَلاثَة: مُؤمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ وَ حَبيبُ النَّجّارِ وَ عَلِىُّ بنُ اَبى طالِب، » سپس مى افزايد: شك نيست كه على(عليه السلام)پيش قدم در اسلام بود. و سابقه و فضائل بيشمارى داشت، ولى اينها دليل بر نص بر امامت (بلافصل) او نمى شود. (7)
ولى بايد توجه داشت كه هيچ كس نمى گويد اين احاديث به تنهايى به معنى نص بر امامت بلافصل على بن ابى طالب(عليه السلام) است; بلكه هدف اين است هنگامى كه اين آيات و روايات را در كنار هم قرار دهيم مى بينيم كه على(عليه السلام) شاخص ترين و بارزترين فرد از امت اسلامى بود كه لايق اين مقام شد، و هيچ كس در اين ميدان به پاى او نيز نمى رسد.
آيا با اين همه فضائل غير قابل انكار سزاوار است ديگران را بر او مقدم كنيم، و با وجود او به سراغ ديگرى برويم؟!
اين بحث را با ذكر ده نكته تكميل مى كنيم:
1ـ منظور از «قليلٌ مِنَ الاخَرينَ» كيست؟
در ادامه آيات گذشته قرآن مجيد، پس از آنكه مقام والاى سابقون و پيشگامان را بر مى شمرد كه آنها مقرّبان درگاه الهى هستند و جايگاهشان در باغ هاى پر نعمت بهشتى است مى افزايد: (ثُلَّةٌ مِنَ الأَوَّلينَ وَ قَليلٌ مِنَ الآخِرِينَ )(8): «گروهى از امت هاى نخستين هستند و اندكى از امت هاى آخرين» واقعه حاكم حسكانى در شواهد التنزيل چندين روايت، از محمد بن فرات و محمد بن سهل و على بن عباس از جعفر بن محمد(عليه السلام) نقل مى كند كه در تفسير آيه: (وَقَليل مِنَ الآخِرِينَ ) فرمود: «منظور على بن ابى طالب(عليه السلام) است». (9)
بديهى است كه مفهوم آيه اين نيست كه فقط على به بهشت مى رود، بلكه مقام والاى پيشگام بودن در ايمان، مقام والايى در بهشت و در جوار قرب الهى است كه ويژه على بن ابى طالب(عليه السلام) (بعد از پيامبر اسلام) مى باشد، به همين دليل در آيات بعد از اين سوره كه مقامات و نعمت هاى گروه ديگرى از بهشتيان (اصحاب اليمين) را بيان مى فرمايد، در آخر كار مى گويد: (ثُلَّة مِنَ الاَوَّلينَ وَ ثُلَّة مِنَ الآخِرِينَ ): «گروهى از امّت هاى نخستين هستند و اندكى از امت هاى آخرين».
روشن است كه اصحاب يمين گر چه بهشتى هستند; امّا به پاى مقرّبين از سابقين نمى رسند.
2ـ نخستين مسلمان كه بود؟
اين بحث مهمّى است كه « أَوّلُ مَنْ آمن » (نخستين كسى كه به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)ايمان آورد و دست بيعت در دست او گذاشت) كه بود؟
تمام امّت اسلامى متّفق اند كه از ميان زنان، خديجه كبرى(عليها السلام) نخستين مسلمان بود. امّا از ميان مردان، با اينكه عدّه اى اصرار دارند مسأله را پيچيده و قابل بحث و مناقشه جلوه دهند از مطالعه مجموع احاديث و تواريخ، ترديدى براى يك ناظر بى طرف باقى نمى ماند كه نخستين فرد، على بن ابى طالب(عليه السلام) بود. او اوّلين كسى بود كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را تصديق كرد، و نخستين كسى بود كه با او بيعت نمود; و نخستين كسى بود كه با او نماز خواند و ركوع و سجود بجا آورد.
شواهد و دلائل اين مسأله در تمام منابع اسلامى وجود دارد كه در ذيل به قسمتى از آنها اشاره مى كنيم:
حداقل هيجده نفر از صحابه با طرق مختلف اين حديث را از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نقل كرده اند كه على(عليه السلام) نخستين مردى بود كه اسلام را پذيرفت و با پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نماز خواند از جمله:
1ـ ابوسيعد خدرى كه از معاريف صحابه است مى گويد: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دست بر پشت على(عليه السلام) زد و فرمود: «يا علىُّ لَكَ سَبْعُ خِصال لايُحاجُّكَ فيهِنَّ اَحَدٌ يَوْمَ الْقِيامَةِ اَنْتَ اَوَّلُ الْمُؤمِنينَ اِيْماناً بِاللهِ ... »:
«اى على! تو هفت ويژگى دارى كه هيچ كس نمى تواند در مورد آنها در روز قيامت با تو مناقشه كند: نخست اينكه تو اوّلين كسى هستى كه ايمان به خدا آوردى (و اسلام را پذيرا گشتى) و ...» . (10)
2ـ عايشه مى گويد: فاطمه دختر محمد(صلى الله عليه وآله) اين حديث را براى من نقل كرد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او فرمود: «زَوَّجْتُكِ اَعْلَمَ الْمُؤمِنينَ عِلْماً وَ اَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ اَفْضَلَهُمْ حِلْماً »: «تو را به همسرى مردى در آوردم كه علمش از همه مؤمنان بيشتر، و در پذيرش اسلام از همه آنها مقدّم تر و حلمش از همه فزون تر است». (11)
3ـ ابن عباس مى گويد: از عمر بن خطاب شنيدم كه مى گفت نام على(عليه السلام) را به بدى نبريد من از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درباره او مطالبى را شنيدم كه اگر يكى از آنها در آل خطّاب باشد براى من محبوب تر از آنچه آفتاب بر آن طلوع مى كند بود از جمله: يك بار من و ابوبكر و ابوعبيده با جمعى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) به در خانه ام سلمه رسيديم. على(عليه السلام) بر در خانه ايستاده بود، گفتيم. پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مى خواهيم; فرمود: الآن بيرون مى آيد پيامبر بيرون آمد به سوى او رفتيم تكيه بر على بن ابيطالب كرد و با دست بر شانه او زد و فرمود: «اِنَّكَ مُخاصَمٌ، اَنتَ اَوَّلُ الْمُؤمِنينَ ايماناً وَ اَعْلَمُهُمْ بِاَيّامِ اللهِ وَ اَوْفاهُمْ بِعَهْدِهِ وَ اَقْسَمُهُمْ بِالسَّوِيَّةِ وَ اَرْأَفُهُمْ بِالرَّعِيَّةِ وَ اَعْظَمُهُمْ الرَّزِيَّةَ »: «با تو به مخاصمه بر مى خيزند، (امّا) تو نخستين كسى هستى كه ايمان آوردى، و از همه به ايام الله داناترى; و نسبت به عهد الهى باوفاترى; از همه بهتر عدالت پيشه مى كنى; و نسبت به رعيّت از همه مهربان ترى; و مصيبت تو نيز از همه بزرگ تر است». (12)
اين حديث مسائل زيادى را بازگو مى كند كه شرح همه آنها از حوصله اين مقال خارج است.
4ـ معاذ بن جبل از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه به على(عليه السلام) فرمود: «تَخْصِمُ النّاسُ بِسَبْع وَلايُحاجُّكَ فيهِ اَحَدٌ مِنْ قُرَيْش اَنْتَ اَوَّلُهُمْ اِيْماناً بِاللهِ ... »:
«تو با مردم به هفت چيز محاجّه مى كنى; و هيچ كس از قريش در آن هفت چيز نمى تواند به گفتگو با تو برخيزد ـ و ادعاى برابرى كند ـ تو نخستين كسى هستى كه به خدا ايمان آوردى ...». (13)
5ـ اسماء بنت عميس همسر جعفر بن ابى طالب نقل مى كند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به دخترش فاطمه(عليها السلام) فرمود: «زَوَّجْتُكِ اَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَاَعْظَمَهُمْ حِلماً وَاَكْثَرَهُمْ عِلْماً »: «تو را به همسرى مردى در آوردم كه در اسلام از همه پيشگام تر، و حلمش از همه عظيم تر، و علمش از همه بيشتر است». (14)
6ـ سلمان فارسى مى گويد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اَوَّلُكُمْ وُرُوْداً عَلَىَّ الْحَوْضَ، اَوَّلُكُمْ اِسْلاماً عَلِىُّ بْنُ اَبى طالِبِ(عليه السلام )»: «نخستين كسى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود، نخستين كسى است كه اسلام را پذيرفته و او على بن ابى طالب(عليه السلام)است».(15)
7ـ ابوسخيله مى گويد من و سلمان حج بجا آورديم، و بر ابوذر وارد شديم، مدّتى كه خدا مى خواست نزد او مانديم، هنگامى كه حركت ما نزديك شد، گفتم: اى ابوذر! من امورى مى بينم كه حادث شده و مى ترسم در ميان مردم اختلافى واقع شود; اگر چنين شود چه دستورى به من مى دهى؟! گفت:
«اَلْزِمْ كِتابَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ عَلِىَّ بْنَ اَبى طالِب، فَاَشْهَدُ اِنَّنى سَمِعْتُ رَسُوْلَ اللهِ(صلى الله عليه وآله)يَقُولُ: عَلِىٌّ(عليه السلام) اَوَّلُ مَنْ آمَنَ بى، وَ اَوَّلُ مَنْ يُصافِحُنى يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَ هُوَ الصِّدِّيْقُ الاَكْبَرُ، وَ هُوَ الْفارُوْقُ يُفَرِّقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ »:
«از كتاب خداوند عزّوجلّ، و على بن ابى طالب جدا مشو! من گواهى مى دهم كه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه مى فرمود: على اوّل كسى است كه به من ايمان آورده; و نخستين كسى است كه روز قيامت با من مصافحه مى كند، و او صديق اكبر، و فاروق (يعنى جدا كنند; حق از باطل) است. (16)
8ـ عبدالرّحمن عوف در حديثى در ذيل آيه99 سوره برائت: (السّابِقُونَ الاَوَّلُونَ )مى گويد آنها ده نفر از قريش بودند: «كانَ اَوَّلَهُمْ اِسْلاماً عَلِىُّ بْنُ اَبى طالِب(عليه السلام) »: «نخستين كسى از آنها كه اسلام را پذيرفت على بن ابى طالب(عليه السلام) بود». (17)
9ـ جمال الدين ابوالحجاج در كتاب تهذيب الكمال از ابورافع (از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله)) نقل مى كند: «اَوَّلُ مَنْ اَسْلَمَ مِنَ الرِّجالِ عَلِىٌّ »: «نخستين كسى كه از مردان اسلام آورد، على بود». (18)
10ـ انس بن مالك خادم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از آن حضرت نقل مى كند كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اَوَّلُ هذِهِ الاُمَّةِ وُرُوداً عَلىَّ الْحَوضَ اَوَّلُها اِسْلاماً عَلىّ بْنُ اَبى طالِب »: «نخستين فرد اين امّت كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود نخستين كسى است كه اسلام آورده و او على بن ابى طالب است». (19)
11ـ ابن عباس مى گويد على(عليه السلام) چهار ويژگى دارد كه براى احدى نيست: «هُوَ اَوَّلُ عَرَبِىٍّ وَ عَجَمِىٍّ صَلّى مَعَ رَسُوْلِ اللهِ(صلى الله عليه وآله) ...:» «او نخستين فرد از عرب و عجم است كه با پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نماز گذارد». (20)
و در جاى ديگر مى گويد: «اَوَّلُ مَنْ اَسْلَمَ بَعْدَ خَديجَة عَلِىُّ بْنُ اَبى طالِب »: «نخستين كسى كه بعد از خديجه(عليها السلام) ايمان آورد على بن ابيطالب(عليه السلام) بود». (21)
12ـ نسايى محدّث معروف در كتاب السنن، از زيد بن ارقم نقل مى كند كه گفت: «اَوَّلُ مَنْ اَسْلَمَ مَعَ رَسُوْلِ اللهِ(صلى الله عليه وآله) عَلِىُّ بْن اَبى طالِبِ(عليه السلام) »: «نخستين كسى كه به پيامبر ايمان آورد على بن ابى طالب(عليه السلام) بود». (22)
13ـ ابو احمد جرجانى شافعى، در كتاب الكامل فى الرجال از مالك بن الحوريث نقل مى كند كه مى گويد: «كانَ عَلِىٌّ اَوَّلَ مَنْ اَسْلَمَ مِنَ الرِّجالِ وَخَديجَةُ اَوَّلَ مَنْ اَسْلَمَ مِنَ النِّساءِ »: «على(عليه السلام) نخستين كسى از مردان بود كه اسلام آورد وخديجه نخستين كسى از زنان بود كه ايمان آورد». (23)
14ـ ليلى الغفاريه، (زنى كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مجروحان جنگى را مداوا و پرستارى مى كرد) مى گويد: من با على(عليه السلام) به ميدان جنگ بصره آمدم، هنگامى كه عايشه را در برابر آن حضرت ديدم شك و ترديد در من پيدا شد، نزد او آمدم، و از او پرسيدم از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فضيلتى درباره على(عليه السلام) شنيده اى؟ گفت: آرى! سپس عايشه داستانى نقل كرد و در ضمن آن داستان، از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كرد كه فرمود: «اِنَّهُ اَوَّلُ النّاسِ بى اِسْلاماً »: «على(عليه السلام) نخستين كسى است كه به من ايمان آورده است». (24)
15ـ احمد حنبل يكى از ائمه چهارگانه اهل سنت در كتاب مسندش در حديثى نقل مى كند كه مَعْقَل بْنِ يَسار (صحابى معروف) مى گويد روزى در خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)بودم، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «برويم از فاطمه(عليها السلام) (كه بيمار است) عيادت كنيم; هنگامى كه به خانه فاطمه(عليها السلام) رسيديم پيامبر(صلى الله عليه وآله) از او احوال پرسى كرد»، فاطمه(عليها السلام) عرض كرد: «اندوه من زياد، و فقرم شديد، و بيماريم طولانى شده ...» (پيامبر براى دلدارى او در برابر اين مشكلات)، فرمود: «اَوَ ما تَرْضِيْنَ اَنّى زَوَّجْتُكِ اَقْدَمَ اُمَّتى سِلْماً وَ اَكْثَرَهُمْ عِلْماً وَ اَعْظَمَهُمْ حِلْماً »: «آيا خشنود نمى شوى كه من تو را به همسرى مردى در آوردم، كه از همه در امّتم در اسلام پيشگام تر، و علمش از همه بيشتر و حلمش عظيم تر است؟!» (25)
قابل توجه اينكه همين حديث را ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (جلد 3، صفحه 257)، و ابن عساكر در تاريخ دمشق (جلد 1، صفحه 232)، و الهيثمى در مجمع الزوائد (جلد 9، صفحه 101)، و متّقى هندى در كنز العمّال (جلد 12، صفحه 205)، و گروهى ديگر از دانشمندان اهل سنّت در كتاب هاى خود اين بحث را به اين ترتيب آورده اند.
16ـ عبدالله بن صامت (ثابت) از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى گويد: روزى وارد بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شديم و گفتيم «مَنْ اَحَبُّ اَصْحابِكَ اِلَيْكَ؟ فَاِنْ كانَ اَمْرُ كُنّا مَعَهُ، وَ اِنْ كانَتْ ناسِئَةُ كُنّا دَوْنَهُ، قالَ: "هذا عَلِىٌ (عليه السلام) اَقْدَمُكُمْ سِلْماً وَ اِسْلاماً "»: «محبوب ترين ياران تو نزد تو كيست؟ كه اگر حادثه اى (براى تو) واقع شود، با او باشيم، و هرگاه خطرى پيش آمد در راه او فداكارى كنيم؟»
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «آن شخص همين على(عليه السلام) است كه در اسلام و تسليمش از همه پيشگام تر است». (26)
اين حديث به خوبى نشان مى دهد كه عبدالله بن ثابت و همراهانش در جستجوى كسى بودند كه بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) از همه شايسته تر براى امامت و ولايت باشد، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) على(عليه السلام) را براى همين منظور معرفى فرمود.
17ـ بريده يكى ديگر از ياران آن حضرت(صلى الله عليه وآله) نيز داستانى شبيه داستان معقل بن يسار دارد كه در پايان آن مى خوانيم(صلى الله عليه وآله). پيامبر اكرم فاطمه زهرا(عليها السلام) را دلدارى دارد و فرمود: «خداوند شوهرى به تو داده است كه در پذيرش اسلام از همه پيشگام تر، و علمش فزون تر، و حلمش برتر است» سپس مى افزايد: پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: «وَالله اِنَّ اِبْنَيْكَ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ »: «به خدا سوگند دو پسرت آقايان جوانان اهل بهشت اند!». (27)
18ـ امام على بن ابى طالب(عليه السلام) ـ اين معنى را خودش در سخنانش كه مورد قبول همگان است نيز نقل كرده است. در كتاب الجوهره نوشته محمد بن ابى بكر انصارى مى خوانيم كه على(عليه السلام) بر منبر بصره فرمود: «اَنا الصِّدِّيقُ الاَكْبَرُ، آمَنْتُ قَبْلَ اَنْ يُؤمِنَ اَبُوبَكْر، وَ اَسْلَمْتُ قَبْلَ اَنْ يُسْلِمَ »: «صديق اكبر منم، ايمان آوردم پيش از آنكه ابوبكر ايمان بياورد، و اسلام آوردم پيش از آنكه او اسلام بياورد». (28)
شيخ محمد بن مكرم انصارى نيز در كتاب خود (مختصر تاريخ دمشق) از آن حضرت چنين نقل مى كند كه فرمود: «اَنَا اَوَّلُ مَنْ اَسْلَمَ »: «من نخستين كسى هستم كه اسلام آورد». (29)
در نهج البلاغه نيز در موارد متعدّدى روى اين مطلب تكيه شده است، از جمله آن حضرت در جمله 131 مى فرمايد: «اَللّهُمَّ اِنّى اَوَّلُ مَنْ اَنابَ وَ سَمِعَ وَ اَجابَ لَمْ يَسْبِقْنى اِلاّ رَسُوْلُ اللهِ(صلى الله عليه وآله) بِالصَّلاةِ »: «خداوندا! من نخستين كسى هستم كه به سوى تو بازگشتم; و پيام تو را شنيدم و اجابت كردم; هيچ كس جز رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در نماز خواندن بر من پيشى نگرفت». (30)
به نظر مى رسد در اين بحث كمى از روش خود در اين تفسير خارج شديم و سخن به درازا كشيد; ولى اهميّت مسأله ايجاب مى كرد كه گسترده تر از آن بحث كنيم.
به هر حال اين روايات را با روايتى كه ابن هشام در تاريخ خود معروف به سيره نبوية آورده است پايان مى دهيم با اعتراف به اين حقيقت كه مطالب ناگفته هنوز در اين باب بسيار است.
او نقل مى كند كه در آغاز اسلام، هنگامى كه وقت نماز فرا مى رسيد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)براى اداى نماز به بعضى از درّه هاى مكّه مى رفت و تنها على بن ابى طالب به صورت پنهانى همراه او بود ... روزى پدرش ابوطالب گفت: فرزندم اين چه دينى است كه تو بر آن هستى؟ گفت: «اى پدر! من به خدا و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و آنچه را از سوى او آورده ايمان آوردم، و با او نماز خواندم»; ابوطالب گفت: «آگاه باش كه او تو را جز به خير و نيكى فرا نخوانده است; هرگز از او جدا مشو»! (31)
ايمان آوردن على(عليه السلام) به عنوان نخستين نفر به قدرى روشن است كه جمعى از شعراى معروف نيز در اشعارشان آن را به عنوان يكى از افتخارات على(عليه السلام) ذكر كرده اند.
يكى از آنان درباره او مى گويد:
«اَلَيْسَ اَوَّلَ مَنْ صَلّى لِقِبْلَتِكُمْ ـ وَاَعْلَمَ النّاسِ بِالْقُرآنِ وَالسُّننِ؟» «آيا او نخستين كسى نيست كه به سوى قبله شما نماز گزارد و از همه مردم به قرآن و سنت آگاه تر بود؟!»
و ديگرى مى گويد: «فَهذا وَ فى الاِسْلامِ اَوَّلُ مُسْلِم ـ وَ اَوَّلُ مَنْ صَلّى وَ صامَ وَ هَلَّلا »: «او نخستين مسلمان در (جهان) اسلام است; و نخستين كسى است كه نماز خواند و روزه گرفت و لا اله الا الله گفت»!
مرحوم علامه امينى در الغدير بيش از ده نفر از شعرا را نقل مى كند كه در لابه لاى اشعارشان اين معنى را سروده اند. (32)
و نيز شايان توجّه اينكه علامه امينى در همان كتاب بيش از يكصد حديث از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان(عليه السلام) و صحابه و تابعين و مورّخان و محدّثان ديگر نقل مى كند، كه همگى گواهى مى دهد بر اين كه على(عليه السلام) نخستين نفر از مردان بود كه به پيامر اسلام(صلى الله عليه وآله) ايمان آورد.
تنها يك سؤال!
در اينجا سؤال معروفى است كه از همان قرون نخستين اسلام، در ميان بعضى از بهانه جويان مطرح بوده است، و آن اينكه درست است على(عليه السلام) نخستين مردى است كه اسلام را پذيرفت; ولى آيا اسلام يك كودك 10 ساله و نابالغ پذيرفته است؟ و اگر زمان بلوغ او را معيار بگيريم جمع ديگرى اسلام را قبل از او پذيرا شده بودند!
پاسخ
در اينجا مناسب است گفتگوئى كه ميان مأمون خليفه عباسى با يكى از علماء معروف اهل سنّت در عصر او، به نام اسحاق صورت گرفت را بياوريم (اين حديث را ابن عبد ربّه در عقد الفريد آورده است).
مأمون به او گفت: آن روز كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مبعوث شده از تمام اعمال چه عملى افضل بود؟
اسحاق گفت: اخلاص در شهادت به توحيد و رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله)
مأمون: آيا كسى را سراغ دارى كه بر على(عليه السلام) در اسلام پيشى گرفته باشد؟
اسحاق: على(عليه السلام) اسلام آورد در حالى كه كم سن و سال بود و احكام الهى بر او جارى نمى شد!
مأمون: آيا اسلام على(عليه السلام) به دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نبود؟ آيا پيامبر(صلى الله عليه وآله) اسلامش را نپذيرفت؟ چگونه ممكن است پيامبر(صلى الله عليه وآله) كسى را كه به اسلام دعوت كند كه اسلامش پذيرفته نيست؟!
اسحاق پاسخى نداشت كه بدهد. (33)
مرحوم علامه امينى (ره) بعد از نقل اين داستان از العقد الفريد مى افزايد: ابوجعفر اسكافى معتزلى متوفاى سال 240 در رساله خود مى نويسد كه همه مردم مى دانند كه على(عليه السلام) افتخار پيشگامى به اسلام را داشت. پيامبر(صلى الله عليه وآله) روز دوشنبه مبعوث شد; و على(عليه السلام) روز سه شنبه ايمان آورد، و مى فرمود «من هفت سال قبل از ديگران نماز خواندم!» و پيوسته مى فرمود: «من نخستين كسى هستم كه اسلام آوردم»، و اين مسأله از هر مشهورى مشهورتر است، و ما كسى را در گذشته نيافته ايم كه اسلام على(عليه السلام) را سبك بشمرد، يا بگويد او اسلام آورد در حالى كه كودك خردسال بود، عجب اين كه افرادى مثل عباس و حمزه براى پذيرش اسلام منتظر عكس العمل ابوطالب بودند، ولى فرزند ابوطالب هرگز منتظر پدر ننشست و ايمان آورد!». (34)
كوتاه سخن اين كه: اولا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، اسلام على(عليه السلام) را پذيرفت و كسى كه اسلام او را در آن سن و سال معتبر نداند در واقع ايراد بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى گيرد.
ثانياً: در روايات معروفى كه قبلا به آن اشاره شد، در داستان يوم الدار آمده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) غذائى آماده كرد و بستگان نزديكش را از قريش دعوت نمود و آنها را به اسلام فرا خواند، و فرمود: نخستين كسى كه دعوت او را براى دفاع از اسلام بپذيرد برادر و وصىّ او و جانشين او خواهد بود; و هيچ كس دعوت آن حضرت را نپذيرفت جز على بن ابيطالب(عليه السلام) كه گفت: «من تو را يارى مى كنم و با تو بيعت مى نمايم» و پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود «تو برادر و وصى و جانشين من هستى» (35).
آيا كسى باور مى كند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كسى را كه در آن روز نيز به حد بلوغ نرسيده بود و به گفته بهانه جويان اسلامش پذيرفته نبود به عنوان برادر و وصى و جانشين خود معرفى كند و ديگران را به پيروى از او دعوت نمايد، تا آنجا كه سران شرك از روى تمسخر به ابوطالب بگويند تو بايد پيرو فرزندت باشى؟!
بدون شك سن بلوغ، شرط پذيرش اسلام نيست، و هر نوجوانى كه عقل و تميز كافى داشته باشد و اسلام را بپذيرد به فرض كه پدرش هم مسلمان نباشد از او جدا مى شود و در زمره مسلمين قرار مى گيرد.
ثالثاً: از قرآن مجيد استفاده مى شود كه بلوغ حتّى شرط نبوّت هم نيست و برخى از پيامبران در طفوليت به اين مقام رسيدند. چنانكه خداى متعال درباره يحيى مى فرمايد: ( وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً): «و ما در كودكى فرمان (نبوّت) به او داديم»(36).
و در داستان عيسى نيز آمده است كه به هنگام كودكى با صراحت گفت: ( اِنّى عَبْدُاللهِ آتانِىَ الْكِتابَ وَجَعَلَنِى نَبِيّاً): «من بنده خدا هستم; او كتاب آسمانى به من داده; و مرا پيامبر قرار داده است»(37).
فراتر از همه اينها همان است كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) على(عليه السلام) را پذيرفت حتّى در يوم الدار او را به عنوان برادر و وصى و وزير و جانشين خويش معرفى فرمود.
به هر حال رواياتى كه مى گويد على(عليه السلام) نخستين كسى بود كه دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را پذيرفت، فضليتى بى مانند را براى آن حضرت در بيان مى كند كه هيچ كس در آن با او برابرى ندارد; و به همين دليل او شايسته ترين فرد امّت براى جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بوده است.



پی نوشتها :

1. سوره واقعه، آيه 10 تا 14.
2. شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 213، حديث 924.
3. همان مدرك، صفحه 215 و 216، حديث 927.
4. الدّرّالمنثور، جلد 6 صفحه 154.
5. همان مدرك.
6. احقاق الحق، جلد 3، صفحه 114 تا 120.
7. احقاق الحق عبارت او را عينا در جلد سوم صفحه 121 آورده است.
8. سوره واقعه، آيه 13 و 14.
9. شواهد التنزيل، جلد 2، صفحه 218 (احاديث 932 تا 935).
10. اين حديث را ابونعيم اصفهانى در حلية الاولياء جلد 1، صفحه 66 آورده.
11. اين حديث را ابن عساكر در تاريخ دمشق، در ترجمه امام على(عليه السلام) (جلد 1، صفحه 244، طبع بيروت) نقل مى كند.
12. كنزالعمال، جلد 13، صفحه 117 (طبع بيروت مؤسسة الرسالة).
13. اين حديث را شهاب الدين حسينى شافعى در كتاب «توضيح الدلائل» صفحه 171 آورده است (مطابق نقل احقاق الحق، جلد 20، صفحه 455).
14. تاريخ ابن عساكر، جلد 1، صفحه 245، طبع بيروت.
15. اين روايت را محمد بن ابى بكر در كتاب الجوهره، صفحه 8 (طبع دمشق) آورده، و نويسنده كنزالعمال نيز بدون ذكر سند آن را نقل كرده است (جلد 11، صفحه 616، طبع مؤسسه الرّساله، بيروت).
16. مختصر تاريخ دمشق، جلد 17، صفحه 306 (طبع دمشق دارالفكر) (مطابق نقل احقاق، جلد 20، صفحه 472) ـ اين حديث را كنزالعمال از جمله «انّ هذا اوّل من آمن بى» تا آخر جلد 11، صفحه 616، حديث 32990 آورده است.
17. مختصر تاريخ دمشق، جلد 17، صفحه 307 (نوشته امام محمد بن مكرم معروف به ابن منطور).
18. تهذيبُ الكمال، جلد 3 صفحه 85 (مطابق نقل احقاق الحق، جلد 20، صفحه 367).
19. اين حديث را ابن عديم حلبى از علماى قرن هفتم هجرى در كتاب خود (تاريخ حلب، صفحه 295) آورده است.
20. المختار فى مناقب الابرار، صفحه 16 (مطابق نقل احقاق الحق، جلد 20، صفحه 457).
21. اين حديث از حسام الدين حنفى در كتاب آل محمّد(صلى الله عليه وآله)، صفحه 174 آمده است.
22. احقاق الحق، جلد 20، صفحه 475.
23. الكامل فى الرجال، جلد 6، صفحه 2378 (طبع دارالفكر بيروت).
24. اين حديث را محمد بن مكرم انصارى در كتاب مختصر تاريخ دمشق (جلد 17، صفحه 119) نقل مى كند.
25. مسند احمد، جلد 5، صفحه 26 (چاپ دارالصّادق).
26. اين حديث را احمد بن مردويه در كتاب مناقب نقل كرده است (احقاق الحق، جلد 15، صفحه 336).
27. اين حديث را ابن عساكر در تاريخ دمشق (جلد 1، صفحه 242 طبع بيروت) آورده است، ولى ذيل آن در مورد امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) فقط در ارجح المطالب (صفحه 107 و 396) آمده است.
28. الجوهرة، صفحه 8 (طبع دمشق) همين معنى را گروه ديگرى نيز نقل كرده اند مانند: ابواحمد جرجانى در كتاب الكامل فى الرجال (جلد 3، صفحه 1123) و توضيح الدلائل (صفحه 171) و مختصر تاريخ دمشق و غير آنها.
29. مختصر تاريخ دمشق، جلد 17، صفحه 118.
30. اين معنى در خطبه 71 و 192 نيز آمده است.
31. سيره ابن هشام، جلد 1، صفحه 263 (طبع داراحياء التراث العربى).
32. الغدير، جلد 3، صفحه 231 تا 233.
33. عقد الفريد، جلد 3، صفحه 43 (با تلخيص).
34. الغدير، جلد 3، صفحه 237.
35. اسناد اين روايت را به طور مشروح در ذيل حديث يوم الدار آورديم.
36. سوره مريم، آيه 12.
37. سوره مريم، آيه 30.



 
عکس روز
 

 
 
نوا
 

Salavate emam reza

 
 
ورود اعضاء
   
 
اخبار قرآني
 
 
  حضور دانش آموزان و قرآن آموزان در راهپیمایی روز دانش آموز «۱۳آبان»
  جشن شکوفه‌های دبستان دخترانه نسیم رحمت در سرزمین عجایب
  برگزاری جشن افتتاحیه پیش دبستانی نسیم رحمت خوروبیابانک
  جشن شکوفه های طرح پیش دبستانی نسیم رحمت شعبه زینبیه
  آیین آغاز سال تحصیلی در مرکز تخصصی حفظ قرآن کریم ثامن الائمه علیه السلام
  آغاز سال تحصیلی همزمان با نواختن زنگ مهر و مقاومت در مرکز تخصصی حفظ قرآن‌کریم
  همایش تجلیل از حفاظ موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام (اردیبهشت 1403)
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های قرآنی موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی وابسته به موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام (اردیبهشت 1403)
  مرحله پایانی سومین مسابقات حفظ قرآن کریم ویژه حفاظ شعب موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام
  محفل انس با قرآن کریم به مناسبت ایام بهار قرآن در محل بنیاد تعاون سپاه کشور
 
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد