|
|
|
.
|
|
|
|
|
|
|
|
تفسیر موضوعی قرآن کریم
برگرفته شده از کتاب پیام قرآن نوشته آیت الله العظمی مکارم شیرازی
علم و معرفت/ موانع و آفات معرفت/ موانع و آفات (بطور تفصیل)
بخش دوّم: اعمالى که حجاب معرفت مىشود
10. حجاب گناهان
با هم به آیات زیر گوشجان فرا مىدهیم:
1. (الَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ وَمَا یُکَذِّبُ بِهِ إِلاَّ کُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیم إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا قَالَ أَسَاطِیرُ الاَْوَّلِینَ کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ) (1)
2. (فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِىالاَْرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَکُمْ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى أَبْصَارَهُمْ) (2)
3. (أَوَلَمْ یَهْدِ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الاَْرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِهَا أَنْ لَّوْ نَشَاءُ أَصَبْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَسْمَعُونَ) (3)
4. (ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللهِ) (4)
ترجمه:
1.«همان کسانى که روز جزا را انکار مىکنند. ـ و تنها کسى آن را انکار مىکند که متجاوز و گنهکار است. ـ (همان کسانى که) وقتى آیات ما بر آنها خوانده مىشود مىگویند: 'این افسانههاى پیشینیان است.' ـ چنین نیست (که آنها مىپندارند)، بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دلهایشان نشسته است.»
2. «اگر حکومت را بدست گیرید، آیا جز این انتظار مىرود که در زمین فساد نمایید و پیوند خویشاوندى را قطع کنید؟! ـ آنها کسانى هستند که خداوند از رحمت خویش دورشان ساخته، گوشهایشان را کر و چشمهایشان را کور کرده است.»
3. «آیا کسانى که زمین را بعد از صاحبان (پیشین) آن به ارث مىبرند، عبرت نمىگیرند که اگر بخواهیم، آنها را نیز به گناهانشان هلاک مىکنیم و بر دلهایشان مهر مىنهیم تا (صداى حق را) نشنوند؟!»
4. «سپس سرانجام کسانى که اعمال بد مرتکب شدند به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند.»
تفسیر و جمعبندى
گناه انسان را کور و کر مىکند.
در نخستین آیات مورد بحث، قرآن اشاره به کسانى مىکند که قیامت را به کلّى منکرند، سپس مىفرماید: دلایل قیامت روشن است تنها کسانى به انکار بر مىخیزند که متجاوز و گنهکارند، آنها هیچ گاه در برابر آیات الهى تسلیم نمىشوند. لذا وقتى آیات خدا بر آنها خوانده مىشود براى این که آن را نپذیرند مىگویند: اینها افسانهها و اساطیر پیشینیان است!
قرآن با صراحت مىگوید: چنین نیست که آنها گمان مىکنند، این سخنان به خاطر آن است که اعمال زشت و گناهانشان چون زنگارى بر دلهایشان نشسته.
در این جا قرآن واژه «رَیْن» را به کار برده و چنانکه قبلا گفتیم سه تفسیر از سوى ارباب لغت براى آن شده: نخست زنگارى که روى اشیاى قیمتى مىنشیند، دیگرى زنگارى که روى فلزات مىنشیند و دلیل بر پوسیدگى آن است، سوّم هر چیزى که سلطه و غلبه بر شیئى دیگر پیدا مىکند، لذا این واژه را در غلبه شراب بر عقل، موت بر انسانهاى زنده، و خواب بر چشمان به کار مىبرند. (5)
البتّه همه این معانى در یک مفهوم جمع است و آن زنگارهایى است که بر اشیاء غلبه مىکند، سپس به هرگونه غلبه شىءاى بر شىء دیگر اطلاق شده است.
از این آیه به خوبى استفاده مىشود که گناه صفاى قلب را مىگیرد، به گونه اى که حقایق در این آیینه الهى منعکس نمىشود و گرنه آیات حق مخصوصاً در زمینه مبدا و معاد روشن و آشکار است.
لذا بعضى از مفسّران گفتهاند که از این آیه ظاهر مىشود اولا اعمال بد: نقوش و صورتهایى در نفس ایجاد مىکند و ثانیاً این نقشها و صورتها مانع از ادراک حق مىشود و ثالثاً روح آدمى به حسب طبیعت نخستینش داراى صفا و جلایى است که حقیقت را چنانکه هست درک مىکند و میان حق و باطل جدایى مىافکند و تقوا را از فجور و بىتقوایى تشخیص مىدهد، همان گونه که در آیه 7 و 8 سوره شمس آمده: (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا): «و سوگند به روح آدمى و آن کس که آن را (آفریده و) موزون ساخته، ـ سپس فجور و تقوایش (شر و خیرش) را به او الهام کرده است.» (6)
بعضى دیگر از مفسّران تحلیل دیگرى در این زمینه دارند که خلاصهاش این است:
هنگامى که انسان اعمالى را تکرار مىکند تدریجاً حالت ملکه نفسانى پیدا مىکند، مانند خواندن و نوشتن که در آغاز انسان با زحمت زیاد آن را انجام مىدهد ولى بعد از تکرار و ممارست چنان بر این کار مسلّط مىشود که بدون احتیاج به فکر و مطالعه آن را انجام مىدهد.
در مورد گناهان نیز چنین است. هنگامى که انسان کراراً مرتکب معاصى شود در قلبش ملکه گناه حاصل مىگردد و مىدانیم حقیقت گناه چیزى جز این نیست که انسان را به غیر خدا مشغول مىکند و توجّه به غیر خدا ظلمت است. هنگامى که این ظلمتها یکى بعد از دیگرى بر قلب چیره شد، صفاى اوّلى را از آن مىگیرد. این ظلمتها سلسله مراتب دارد: در مرحله اوّل «رَیْن» یا زنگار است و در مرحله دیگرى «طَبْع» (مُهر نهادن) است و در مرحله بالاتر قفلها!
قسمت دوّم از آیات ناظر به وضع منافقان است که به دروغ دعوى ایمان مىکردند، امّا هنگامى که آیات جهاد نازل مىشد این بیمار دلان حالتى شبیه کسى که در آستانه مرگ قرار گرفته و نزدیک است قبض روح شود پیدا مىکردند. قرآن به آنها مىگوید: اگر شما به مخالفت خود ادامه دهید و از فرمان خدا و عمل به کتاب او روى برگردانید، انتظارى جز این نخواهد بود که در زمین فساد کنید و حتى بر خویشاوندان خویش رحم ننمایید. بعد مىافزاید: خداوند این گروه را (به جرم این گناهانشان) مورد لعن قرار داده و شنوایى و بینایى آنها را گرفته، چشمهایشان کور و گوشهایشان کر است، چهره حق را نمىبینند و صداى حق را نمىشنوند.
این آیات نیز از یک سو نشان مىدهد که نفاق حجابى است بر دل و جان و از سوى دیگر بیانگر تأثیر گناهان مخصوصاً فساد در زمین و قطع رحم و ظلم و ستم روى ادراک و تشخیص انسان است.
جمله (إِنْ تَوَلَّیْتُمْ) را بعضى به معناى روى گردانیدن تفسیر کردهاند و بعضى دیگر به معناى رسیدن به مقام ولایت و حکومت. یعنى اگر روزى زمام حکومت به دست شما بیفتد دست به فساد و خونریزى و قطع رحم خواهید زد. (7) لذا در بعضى از روایات از امام على (علیه السلام) آمده است که این آیه درباره بنى امیّه نازل شده است. (8) اشاره به این که هنگامى که زمام حکومت را در دست گرفتند نه بر صغیر رحم کردند و نه بر کبیر، حتى خویشاوندان خود را به خاک و خون کشیدند.
ولى «تولى» خواه به معناى اعراض از جهاد باشد و خواه به معناى رسیدن به مقام حکومت و دست به ظلم و فساد زدن، تفاوتى در بحث ما نخواهد داشت و در هر حال نشان مىدهد که گناهان حجاب قلوباند.
در سوّمین آیه به کسانى اشاره مىکند که وارث پیشینیان و گذشتگان شدهاند، بى آن که از سرنوشت آنها درس عبرتى بگیرند. مىفرماید: «آیا کسانى که زمین را بعد از صاحبان (پیشین) آن به ارث مىبرند، عبرت نمىگیرند که اگر بخواهیم، آنها را نیز به گناهانشان هلاک مىکنیم و بر دلهایشان مهر مىنهیم تا (صداى حق را) نشنوند؟!»
ذکر مجازات بر گناهان همراه با مهر نهادن بر دلها و گوشها، اشاره به رابطهاى در میان این دو است.
بعضى گفتهاند: این آیه اشاره به آن است که اگر بخواهیم آنها را به یکى از دو عذاب مجازات مىکنیم: یا به خاطر گناهانشان نابودشان مىسازیم، یا آنها را زنده نگه مىداریم; امّا حس تشخیص حق از باطل را از آنها سلب مىکنیم و این مجازاتى است دردناکتر از نابود شدن با عذابهاى الهى!
ولى با توجّه به این که «أَصَبْناهُمْ» به صورت فعل ماضى است و «نَطْبَعُ عَلى قُلُوبهم» به صورت فعل مضارع است معلوم مىشود که جمله دوّم جمله مستقلى است و عطف بر ما قبل نمىباشد، بنابراین معناى آیه چنین مىشود: «ما به هر حال بر دلهاى این گروه مهر مىنهیم و حجابى بر آن مىافکنیم.» (خواه در عذاب آنها تعجیل کنیم یا نه). (9)
در چهارمین و آخرین آیه مورد بحث به عاقبت کار کسانى اشاره مىکند که اعمال بدى مرتکب شدهاند; مىگوید: «سپس سرانجام کسانى که اعمال بد مرتکب شدند به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند.» که بالاترین مرحله کفر است.
چگونه چنین نباشد و حال آن که گناهان همچون بیمارى خوره به جان انسان مىافتد و ایمان او را تدریجاً از بین مىبرد، حجابى بر قلب و جاناش مىافکند و او را کور و کر مىکند. نه تنها ایمان نمىآورد، بلکه به کفر خویش افتخار مىکند و تاریخ امثال این گونه اشخاص را بسیار به خاطر دارد.
کوتاه سخن این که آیات مختلف قرآن مجید گناهان و معاصى را یکى از موانع عمده معرفت مىشمرد. حقیقتى که براى بسیارى از مردم قابل لمس است و آن را تجربه کردهاند که وقتى گناهى از آنها سر مىزند تاریکى خاصّى در قلب و جان خود مىبینند و به عکس به هنگام گرایش به پاکى و تقوا احساس روشنایى و آمادگى براى معرفت بیشتر دارند.
توضیحات
حجاب بودن گناه در روایات اسلامى
این حقیقت به طور گسترده در روایات اسلامى مورد توجّه قرار گرفته، احادیث زیر نمونههایى از آن است:
1. در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) آمده است که فرمودند:
«اِنَّ الْعَبْدَ اِذا أَخْطَأَ خَطِیْئَةً نُکِتَتْ فِى قَلْبِهِ نُکْتَةٌ سَودأء فَاِذا هُوَ نَزَعَ وَاسْتَغْفَرَ اللهَ وَتابَ صَقُلَ قَلْبُهُ فأِنْ عادَ زِیْدَ فِیْها حَتّى تَعْلُوا عَلَى قَلْبِهِ، وَ هُوَ الرّانْ (الرَّیْن) الَّذِىْ ذَکَرَ اللهُ فِى کِتابِه ' (کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ ) ': «هنگامى که انسان گناهى مىکند نقطه سیاهى در قلب او ظاهر مىگردد، اگر از آن گناه خوددارى کرده و استغفار و توبه کند قلبش صیقل داده مىشود، امّا اگر مجدداً ادامه داده، گناه را تکرار کند، آن نقطه سیاه زیادتر مىشود، تا تمام قلبش را فرا گیرد، این همان زنگارى است که خداوند در کتاب اش ذکر فرموده است: (کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ) (10)
2. در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که فرمودند:
«کانَ أَبِى یَقُولُ ما مِنْ شَىْء اَفْسَدُ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِیتئَة اِنَّ الْقَلْبَ لَیُواقِعُ الْخَطِیْئَةَ فَما تَزالُ بِه حَتّى تَغْلِبَ عَلَیْهِ فَیَصِیْرُ اَعْلاهُ اَسْفَلَهُ»: «پدرم مىفرمودند: چیزى بدتر از گناه، قلب را فاسد نمىکند، قلب تحت تأثیر گناه واقع مىشود و تدریجاً گناه در آن اثر مىگذارد تا بر آن غالب گردد، در این هنگام قلب وارونه مىشود و بالاى آن پایین قرار مىگیرد!» (11)
بدیهى است منظور از وارونه شدن قلب دگرگون شدن حسّ تشخیص آدمى است، تا آن جا که بر اثر انس به گناه، زشتىها را زیبا و اعمال حسنه و زیبا را زشت مىبیند و این خطرناکترین مرحله است.
3. باز در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مىخوانیم: «اِذا أَذْنَبَ الرَّجُلُ خَرَجَ فِى قَلْبِهِ نُکْتَةٌ سَوْدَاءٌ فَاِنْ تابَ اِنْمَحَتْ، وَاِنْ زادَ زادَتْ حَتّى تَغْلِبَ عَلى قَلْبِهِ فَلا یُفْلِحُ بَعْدَها أَبَدا»: «هنگامى که انسان گناه مىکند نقطه سیاهى در قلب او پیدا مىشود، اگر توبه کند محو مىگردد و اگر بر گناه بیفزاید زیادتر مىشود تا تمام قلبش را فرا مىگیرد و بعد از آن هرگز روى رستگارى را نخواهد دید!». (12)
روشن است که نخستین شرط رستگارى درک حقایق است، آن کس که قلب یعنى عقلش از کار افتاده است چگونه مىتواند سعادتمند و رستگار شود؟
همین معنا در روایتى از امام باقر(علیه السلام) با مختصر تفاوتى در تفسیر آیه (کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ) نقل شده و در آن تعبیر به نقطه سیاه و سفید شده است که بر اثر گناه نقطه سیاه غالب مىشود و نقطه سفید و نورانى را مىپوشاند. (13)
4. در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) مىخوانیم: «کَثْرَةُ الذٌّنٌوبِ مُفْسِدةٌ لِلْقَلْبِ»: «کثرت گناهان قلب (عقل) انسان را تباه و فاسد مىکند». (14)
5. در کتاب خصال در حدیثى از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) آمده است: «أَرْبَعُ خِصال یُمِتْنَ الْقَلْبَ: الذَّنْبُ عَلَى الذَّنْبِ...»: «چهار خصلت است که قلب را مىمیراند: گناه بعد از گناه...». (15)
لذا براى از میان بردن آثارى که از گناهان بر دل مىنشیند علاوه بر توبه دستور داده شده است کلمات پیشوایان دین را بخوانند. چنانکه در تفسیر نورالثقلین از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) آمده است: «تَذاکَروُا وَتَلاقُوا وَتَحَدَّثُوا فَاِنَّ الْحَدِیْثَ جلاءٌ لِلْقُلُوبِ، اِنَّ الْقُلُوبَ لَتِرَیْنُ کما یَرِیْنُ السَّیْفُ، وَ جَلائُهُ اَلْحَدِیْثُ»: «با یکدیگر گفتگو کنید و برادران دینى را ملاقات نمایید و احادیث (پیشوایان دین را) نقل کنید که حدیث مایه جلاى دلها است، دل آدمى زنگار مىگیرد همان گونه که شمشیر زنگار مىگیرد و صیقل آن حدیث است». (16)
6. امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز ضمن خطبه اى اشاره به این حقیقت کرده; درباره گروهى از بیماردلان مىفرماید: «قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَواتُ عَقْلَهُ وَأَماتَتِ الدُّنْیا قَلْبَهُ وَ وَلَهَتْ عَلَیْها نَفْسُهُ فَهُوَ عَبْدٌ لَها»: «شهوترانىها عقل او را دریده و دنیا قلبش را میرانده و نفس او عاشقانه به دنیا کشیده شده و او برده دنیا است!» (17)
7. امام صادق(علیه السلام) از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) نقل مىکنند که فرمودند: «اِذا ظَهَرَ الْعِلْمُ وَاحْتُرِزَ الْعَمَلُ وَائْتَلَفَتِ الأَلْسُنُ وَاخْتَلَفَتِ الْقُلُوبُ وَتَقاطَعَتِ الأَرْحامُ هُنالِکَ لَعَنَهُمُ اللهُ فَأَصَّمَهُمْ وَأَعْمَى أَبْصارَهُمْ»: «هنگامى که علم آشکار گردد و عمل کنار رود، زبانها متّحد و دلها مختلف باشد و نسبت به خویشاوندان قطع رحم شود، در این هنگام خداوند آنها را لعن مىکند، گوشهایشان را کر و چشمهایشان را کور مىنماید.» (18)
8. این معنا در خصوص بعضى از گناهان نیز مورد تصریح قرار گرفته، چنانکه امیرمؤمنان على (علیه السلام) درباره کسانى که جهاد را ترک مىکنند، مىفرمایند: «اَلْبَسَهُ اللهُ ثَوْبَ الذُّلِ... وَضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالأَسْهابِ وَأُدِیْلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْییْعِ الْجِهادِ»: «خداوند لباس ذلّت بر تن آنها مىپوشاند و عقل و فهمشان تباه مىگردد و حق آنها به خاطر تضییع جهاد پایمال مىشود.» (19)
11. حجاب کفر و اعراض
نخست به این آیات گوشجان فرا دهیم:
1. (تِلْکَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَائِهَا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمَا کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللهُ عَلَى قُلُوبِ الْکَافِرِینَ) (20)
2. (فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ وَکُفْرِهِمْ بِآیَاتِ اللهِ وَقَتْلِهِمُ الاَْنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللهُ عَلَیْهَا بِکُفْرِهِمْ فَلاَ یُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِیلا) (21)
3. (وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِىَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِى آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً) (22)
4. ( ... وَالَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ فِى آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَیْهِمْ عَمىً أُوْلَئِکَ یُنَادَوْنَ مِنْ مَّکَان بَعِید) (23)
ترجمه
1. «اینها، شهرها و آبادیهایى است که قسمتى از اخبار آن را براى تو شرح مىدهیم، پیامبرانشان دلایل روشن براى آنان آوردند، ولى آنها (چنان لجوج بودند که) به آنچه قبلاً تکذیب کرده بودند، ایمان نمىآوردند. این گونه خداوند بر دلهاى کافران مهر مىنهد (و بر اثر لجاجت و ادامه گناه، توان تشخیص را از آنها سلب مىکند).»
2. «(ولى) بخاطر پیمانشکنى آنها و انکار آیات خدا و کشتن پیامبران به ناحق و این که (از روى استهزا) مىگفتند: دلهاى ما، در غلاف است (و سخنان پیامبر را درک نمىکنیم. 'رانده درگاه خدا شدند.) آرى، خداوند به سبب کفرشان، بر دلهاى آنها مهر زده، که جز عدّه کمى (که راه حق مىپویند) ایمان نمىآورند.»
3. «چه کسى ستمکارتر است از آن کس که آیات پروردگارش به او تذکر داده شد و از آن روى گرداند و آنچه را با دستهاى خود پیش فرستاد فراموش کرد؟! ما بر دلهاى آنها (به سبب اعمالشان) پردههایى افکندهایم تا نفهمند و در گوشهایشان سنگینى قرار دادهایم (تا صداى حق را نشنوند)! و از این رو اگر آنها را به سوى هدایت بخوانى، هرگز هدایت نمىشوند.»
4. «...ولى کسانى که ایمان نمىآورند، در گوشهایشان سنگینى است و از مشاهده آن نابینا هستند، آنها (همچون کسانى هستند که گویى) از راه دور صدا زده مىشوند.»
تفسیر و جمعبندى
چرا گناه، حجاب دیده جان است؟
در نخستین آیه مورد بحث، بعد از اشاره به سرگذشت پنج گروه از اقوام پیشین (قوم نوح، هود، صالح، لوط و شعیب (علیهم السلام) ) که بر اثر تکذیب آیات الهى، گرفتار عذاب هاى الهى شدند، مىفرماید: این اقوامى که ما اخبارش را براى تو بازگو مىکنیم، کسانى نبودند که اتمام حجت بر آنها نشده باشد، بلکه پیامبران با دلایل روشن به سراغ آنها آمدند، ولى آنها بر اثر لجاجت، بر کفر و تکذیب خود اصرار ورزیدند و همین اصرار بر کفر سبب شد که خداوند بر دلهاى آنها مهر نهد و حسّ تشخیص را از آنان بگیرد.
جمله: (کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللهُ عَلَى قُلُوبِ الْکَافِرِینَ): «اینگونه خداوند بر دلهاى کافران مهر مىنهد.» اشاره به هر کافرى نیست، زیرا بسیارى از حقطلبان قبل از شنیدن دعوت انبیاءِ در صف کافران بودند و بعد به صف مؤمنان پیوستند، بلکه منظور کسانى است که در کفر خود اصرار و لجاجت دارند و همین کفر مانع درک و دید آنها مىشود. شاهد این سخن، جمله: (فَمَا کَانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمَا کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ) مىباشد، زیرا این جمله مىگوید: «آنها (چنانچ لجوج بودند که) به آنچه قبلا تکذیب کرده بودند ایمان نمىآورند» یعنى چنان متعصّباند که هرگز حاضر به تغییر روش و بازگشت از باطل به سوى حق نیستند. در تفسیرالمیزان و فخررازى هر کدام پنج معنا براى این جمله ذکر شده است، (24) ولى ظاهر از مفهوم آیه همان است که در بالا گفتیم.
در دوّمین آیه پس از اشاره به خلاف کارىهاى جمعى از یهود و دشمنىهاى آنها نسبت به پیامبران خدا مىفرماید: ما آنها را به خاطر پیمانشکنى و انکار آیات خدا و قتل پیامبران، لعن کردیم و از رحمت خود دور ساختیم و همچنین به خاطر این که از روى استهزاءِ مىگفتند: دلهاى ما در غلاف است و چیزى از سخنان تو، اى موسى نمىفهمیم.
قرآن مىگوید: درست است آنها چیزى درک نمىکنند، این به خاطر آن است که خداوند به سبب کفرشان بر دلهایشان مهر نهاده!
بدیهى است منظور از کفر در این جا کفرى است آمیخته با لجاجت، کفرى است آمیخته با عناد و دشمنى نسبت به انبیاءِ و کفرى است آمیخته با پیمان شکنىهاى پىدرپى و استهزاى آیات الهى. مسلّماً چنین کفرى حجاب است، حجابى سخت که اجازه درک حقایق را به انسان نمىدهد و این چیزى است که آنها براى خود پسندیدهاند و جبرى در کار نیست.
ظاهر این است که منظور آنها از جمله (قُلُوبُنَا غُلْفٌ): «دلهاى ما در غلاف است» استهزاءِ و مسخره آیات الهى و شخص موسىبنعمران است، نه این که آنها واقعاً درباره خود چنین اعتقادى را داشته باشند و بگویند ما چنین آفریده شدهایم که حقیقتى را درک نمىکنیم. (آن چنان که از بعضى تفسیرها استفاده مىشود.) (25) ولى خداوند این سخن آنها را جدّى گرفته و به آنها مىگوید: آرى خداوند بر دلهاى شما به واسطه کفر و لجاجتان مهر نهاده و چیزى نمىفهمید!
این احتمال نیز داده شده است که منظور از این جمله این است که دلهاى ما ظرفهایى مملوّ از علم و دانش است، همچون غلافى که شمشیر در آن باشد; پس ما نیازى به علم و دانش دیگرى نداریم. (26) ولى این احتمال نیز بسیار بعید به نظر مىرسد.
به این ترتیب در تفسیر آیه سه احتمال ذکر شده که از همه مناسبتر معناى اوّل است. در بعضى از تفاسیر در این جا روایتى از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نقل شده که بسیار پر معنا است; فرمودند: «الطّابَعُ مُعَلَّقٌ بِقائِمَةِ الْعَرْشِ فَاِذا انْتُهِکَتِ الْحُرمَةُ وَ عُمِلَ بِالْمَعاصِى واَجْتُرِىءَ عَلى اللهِ تَعالَى بَعَثَ اللهُ تَعالى الطّابِعَ فَطَبَعَ عَلى قَلْبِهِ فَلا یَعْقِلُ بَعْدَ ذلِکَ شَیْئاً»: «مهر خداوند به ستون عرش آویخته است، هنگامى که هتک حرمت و عمل به معاصى و جرأت در برابر خداوند صورت گیرد خداوند مهر کننده را مىفرستد که با آن مهر، قلب این شخص را مهر مىزند و بعد از آن چیزى درک نخواهد کرد.» (27)
قابل ذکر است که «طابع» (بر وزن قابل) به معناى مهر زننده است و «طابَعْ» (بر وزن آتش) به معناى خودِ مُهر است و به نظر مىرسد که در حدیث فوق، اوّلى با فتح و دوّمى با کسر باء، مىباشد.
این حدیث بار دیگر این حقیقت را به وضوح ثابت مىکند که در این موضوع مسأله جبر در کار نیست، بلکه حجابهاى دل نتیجه اعمال خود انسان است.
در سوّمین آیه مورد بحث به عنوان یک استفهام تقریرى مىگوید: آیا از کسانى که آیات الهى را مىشنوند و اعراض مىکنند و گناهان خود را به فراموشى مىسپارند کسى ظالمتر پیدا مىشود؟ ما بر دلهاى این گونه افراد فراموش کار لجوج که اصرار بر کفر و انکار و تکذیب دارند پرده مىافکنیم، تا آن را نفهمند و از فیض و سعادت ایمان محروم گردند و گوشهایشان را از شنیدن صداى حق محروم مىسازیم، لذا هرچه دعوت به سوى آن شوند هرگز هدایت نمىپذیرند.
این که قرآن آنها را ظالمترین افراد شمرده، دلیلش روشن است، چرا که هم به خویش ظلم مىکنند ، هم به دیگران و هم در برابر ساحت قُدس خداوند و آیین او ظالماند. بنابراین آیه فوق نه تنها دلالتى بر جبر ندارد که دلیل بر اصل اختیار است.
از نکات جالب این که فخررازى که خود از طرفداران مسلک جبر است هنگامى که به این آیه مىرسد، مىگوید: آخر این آیه دلیل طرفداران جبر است در حالى که صدر آیه دلیل طرفداران اختیار! سپس مىافزاید: ما کمتر آیهاى در قرآن به نفع یکى از این دو گروه پیدا مىکنیم مگر این که در کنار آن آیهاى به نفع گروه دیگر است و تجربه گواه صدق گفتار ما است. این امتحان شدیدى از سوى خدا براى بندگان است، تا علماى راسخون در علم را از مقلّدین جدا سازد! (28) چه اعتراف عجیبى؟!
مطلبى را که باید بر گفتار فخررازى بیفزاییم این است که هرگز آیات قرآن را نمىشود جدا از هم مورد توجّه قرار داد، تا چه رسد به صدر و ذیل یک آیه و اگر ما صدر و ذیل آیه مورد بحث را با هم مورد مطالعه قرار دهیم مجموعاً تأکیدى است بر مسأله اختیار، زیرا آغاز آیه مىگوید: اعراض از آیات خدا و انجام گناهان، فعل خود انسان است و او است که فاعل بالاختیار این امور مىباشد و ذیل آن مىگوید: خداوند کسانى را که در این راه اصرار ورزند مجازات مىکند و مجازاتش پرده افکندن بر دلهاى آنها است.
به تعبیر دیگر: خداوند در این گناهان این اثر را آفریده که صفاى قلب را از میان مىبرد، قدرت تشخیص را از انسان سلب مىکند. کجاى این سخن مىتواند دلیل بر جبر باشد؟ اگر سم کشنده است و انسان آگاهانه به سراغ آن برود آیا این تأثیر قهرى را مىتوان جبر نام نهاد؟!
آخرین آیه مورد بحث به افراد بهانه جو و لجوجى اشاره مىکند که گاه مىگفتند: چرا قرآن به زبان عجم نازل نشده؟ تا ما براى آن اهمیّت بیشترى قائل باشیم و فایده آن محدود به قوم عرب نباشد! (و شاید غرضشان این بود که توده مردم از آن چیزى نفهمند و جذب آن نشوند.)
قرآن در پاسخ آنها در صدر این آیه مىفرماید: (وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآناً أَعْجَمِیّاً لَّقَالُوا لَوْلاَ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ): «اگر آن را قرآنى عجمى قرار مىدادیم به یقین مىگفتند: 'چرا آیاتش به روشنى بیان نشده؟!» و سپس مىافزودند (أَعْجَمِىٌّ وَعَرَبِىٌّ : «قرآن عجمى از پیغمبر عربى؟!»
سپس خدا به پیامبرش دستور مىدهد: «بگو این کتاب براى کسانى که ایمان آوردهاند هدایت و شفا است، ولى کسانى ایمان نمىآورند، در گوشهایشان سنگینى است و از مشاهده آن نابینان هستند؟ آنها(همچون کسانى هستند که گوئى) از راه دور صدا زده مىشنوند.»
این آیه نیز به خوبى روشن مىسازد که بهانه جویىها، لجاجتها و اصرار در کفر، حجابى بر گوش جان انسان مىافکند و بینایى دل را از او مىگیرد. (29)
12. حجاب تجاوز و عدوان
(ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلا إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمَا کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ کَذَلِکَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِ الْمُعْتَدِینَ) (30)
ترجمه
«سپس بعد از او (بعد از نوح) پیامبرانى به سوى قومشان فرستادیم، آنان دلایل روشن برایشان آوردند، امّا آنها، (بر اثر لجاجت) به چیزى که پیش از آن تکذیب کرده بودند، ایمان نیاوردند. این چنین بر دلهاى تجاوز کاران مهر مىنهیم (تا چیزى را درک نکنند).»
تفسیر و نتیجه:
در سوره یونس قبل از این آیه سرگذشت نوح(علیه السلام) را بیان مى کند که در میان قوم خود به امر هدایت و انذار برخاست، ولى آنها به تکذیب او پرداختند، امّا خداوند آن قوم سرکش را با طوفان هلاک کرد و مؤمنانى را که همراهش بودند به وسیله کشتى، نجات و وارثان روى زمین قرار داد.
سپس مىافزاید: بعد از نوح (علیه السلام) رسولانى را به سوى اقوامشان فرستادیم. هر رسولى به سوى قوم خود آمد و دلایل روشن از معجزات و دلایل منطقى و آیینى که محتوايش بر حقانیتش شهادت مىداد براى آنها آوردند، ولى آنها سر تسلیم فرود نیاوردند و همچنان بر تکذیبى که از قبل داشتند پافشارى کردند.
در پایان آیه که شاهد سخن ما است، مىفرماید: «اینگونه بر دلهاى تجاوزکاران مهر مىنهیم»: (کَذَلِکَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِ الْمُعْتَدِینَ) اشاره به این که تجاوزگرى واعتداء حجابى بر دل مىافکند و مهرى بر قلب مىنهد که انسان هر قدر آیات الهى را هم ببیند حق را از باطل تشخیص نمىدهد.
این مُهر الهى که بر دل هاى این گروه تجاوزگر مىخورد هم ممکن است جنبه مجازات الهى داشته باشد و هم اثرى از آثار ادامه تجاوز و منظور از تجاوز در این جا تجاوز در برابر حق و ادامه عصیان و گناه دشمنى با رسولان الهى است.
جمله (فَمَا کَانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمَا کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ): «آنها (بر اثر لجاجت) به چیزى که پیش از آن تکذیب کرده بودند ایمان نیاوردند» اشاره به این است که نخست بعضى از انبیاء به سراغ آنان آمدند آنها به تکذیب پرداختند، بار دیگر انبیاى دیگرى آمدند و دلایل روشنى براى آنها آوردند باز ایمان نیاوردند و این به خاطر آن بود که عناد و لجاج پردههاى ضخیمى بر عقلشان افکنده بود.
بعضى نیز گفتهاند: منظور از تکذیب کنندگان همان قوم نوح (علیه السلام) است که در طوفان از بین رفتند و منظور از قومى که ایمان نیاوردند کسانى هستند که بعد از آنها به وجود آمدند، ولى راه قوم تجاوزگر نوح (علیه السلام) را ادامه دادند. (31)
(ولى لازمه این تفسیر این است که مرجعهاى ضمیر در جملههاى «کذبوا» و «لیؤمنوا» متفاوت باشد و این بعید به نظر مىرسد. بنابراین بهتر همان تفسیر اوّل است.)
این احتمال نیز داده شده است که منظور اقوامى است که بعد از نوح (علیه السلام) به وجود آمدند و حقایقى از دعوت انبیاى پیشین براى آنها نقل شد و آنها به تکذیب برخاستند، سپس پیامبرانى با بیّنات آمدند باز هم همان تکذیب را ادامه دادند. به این ترتیب تکذیب اوّل مربوط به مطالبى بوده که به صورت نقل به آنها رسیده بود و تکذیب دوّم مربوط به مطالبى بوده که خودشان از انبیاء دیدند. (32)
این تفسیر نیز مناسب به نظر مىرسد و جمع میان هر دو تفسیر نیز بعید نیست.
13. حجاب سطحى نگرى و ترک تدبّر
1. (وَیَدْعُ الاِْنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَیْرِ وَکَانَ الاِْنسَانُ عَجُولا) (33)
2. (أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوب أَقْفَالُهَ) (34)
ترجمه
1. «انسان (بر اثر شتابزدگى)، بدیها را طلب مىکند آن گونه که نیکىها را مىطلبد.»
2. «آیا آنها در قرآن تدبر نمىکنند، یا بر دلهایشان قفلهایى نهاده شده است؟!»
تفسیر و جمعبندى
قفلهاى سنگین بر دلها!
در نخستین آیه به یکى از علل مهم بى ایمانى کافران که عدم مطالعه کافى در امور است، اشاره مىکند، مىفرماید: آنها به خاطر دستپاچگى و عجله و عدم دقت و تدبر در امور، گاه چنان به دنبال بدىها مىشتابند که گویى به دنبال خیرات و سعادتها مىروند، چنان به سوى پرتگاه پیش مىروند که گویى بهترین محل امن و امان است و چنان به سوى ننگ و عار مىدوند که گویى مسیر افتخار است.
یعنى عجله و سطحىنگرى و ترک تدبّر، حجاب بر درک و دید آنها مىافکند، تا آن جا که بدى را نیکى، بدبختى را خوشبختى و بیراهه را صراط مستقیم مىپندارند.
در تفسیرالمیزان آمده است که منظور از عجول بودن انسان این است که هرگاه چیزى را مىطلبد با خونسردى به سراغ آن نمىرود و پیرامون جهات صلاح و فساد آن اندیشه و تفکر نمىکند، تا جهات خیر آشکار گردد و آن را طلب کند; بلکه به محض این که چیزى توجّه او را به خود جلب مىکند بى مطالعه به دنبال آن مىرود و چه بسا شر است و زیان مىبیند. انسان عجول نمىتواند فرقى میان خیر و شر بگذارد و چنان به باطل هجوم مىبرد که گویى به سوى حق مىرود. (35)
در این که منظور از «یَدْعُ» (مىخواند) در این جا چیست؟ بعضى از مفسّران گفتهاند: مراد هرگونه طلب کردن است، خواه به لفظ دعا باشد که از خدا بخواهد، یا عملا به دنبال آن برود، چرا که همه اینها را دعا مىگویند. (36)
ولى از بعضى تفاسیر استفاده مىشود که منظور همان دعا کردن و تقاضا از خدا نمودن است، لذا در شأن نزول آیه گفتهاند که این آیه درباره نضر بن حارث از مشرکان معروف عرب نازل شد، که گفت: (اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِّنَ السَّمَاءِ): «خداوندا! اگر این حقیقتى از سوى توست، بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرو ریز» این دعا مستجاب شد و او هلاک گشت. (37) این دعا مستجاب شد و او هلاک گشت. (38)
مرحوم طبرسى در مجمعالبیان نیز هر دو تفسیر را ذکر کرده و ظاهراً مفهوم آیه گسترده است و هر دو را شامل مىشود.
در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) در تفسیر این آیه مىخوانیم که فرمودند: «وَاعْرِفْ طَرِیْقَ نَجاتِکَ وَهَلاکِکَ، کَىْ لا تَدْعُوا اللهَ بِشَى عَسى فِیْهِ هَلاکُکَ وَأَنْتَ تُظُنُّ أَنَّ فِیْهِ نَجاتُکَ، قالَ اللهُ تَعالى: (وَیَدْعُ الاِْنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَیْرِ وَکَانَ الاِْنسَانُ عَجُولا) »: «راه نجات و هلاک خود را (با دقت و بررسى کامل) بشناس، مبادا چیزى از خدا طلب کنى که هلاک تو در آن است، در حالى که گمان مىکنى مایه نجات تواست، خداوند متعال مىفرماید: '(بر اثر شتابزدگى) بدیها را طلب مىکند آنگونه که نیکىها را مىطلبد'». (39)
در حدیث دیگرى آمده است که حضرت آدم (علیه السلام) به فرزندان خود چنین نصیحت کرد: «کُلُّ عَمَل تُریْدُونَ أَنْ تَعْمَلُوا فَقِفُوا لَهُ ساعةً فَاِنِّى لَوْ وَقَفْتُ ساعةً لَمْ یَکُنْ أَصابَنِى ما أَصابَنِى!»: «هر کارى را که مىخواهید انجام دهید ساعتى درنگ و اندیشه کنید، چرا که اگر من ساعتى تامّل و اندیشه کرده بودم آنچه بر سرم آمد، نمىآمد!» (40)
به همین جهت عرب عجله را «أُمُّ النَّداماتِ» (مادر پشیمانىها) نام نهاده است!
همچنین گفتهاند: عجله از شیطان است مگر در شش مورد: اداى نماز هنگامى که وقت داخل شود، دفن میّت هنگامى که حضور به هم رساند، تزویج دختر بکر هنگامى که بالغ گردد، اداى دین هنگامى که وقتش فرا رسد ، اطعام میهمان هنگامى که وارد شود و تعجیل در توبه هنگامى که گناهى از او سرزند.
در این که منظور از جمله: (وَکَانَ الاِْنسَانُ عَجُولا) و جملههاى دیگرى از این قبیل در آیات قرآن مجید که نقاط ضعف مهمّى را براى طبیعت انسان مىشمرد چیست؟ در تفسیر نمونه گفتهایم که منظور انسانهایى است که تحت تربیت مربیان الهى قرار نگرفتهاند و به صورت خودرو بار آمدهاند، نه انسانهاى تربیت یافته و مهذّب.
در دوّمین آیه مورد بحث سخن از گروهى از منافقان لجوج است که در آیات قبل آنها را به عنوان کوردلان و نابینایانى، معرفى کرده که اگر به حکومت برسند بر هیچ کس رحم نخواهند کرد و آنها راندهشدگان درگاه خدایند. سپس در این آیه مىفرماید: «آیا آنها در قرآن تدبر نمىکنند، یا بر دلهایشان قفلهایى نهاده شده است؟» نه یک قفل که قفلها و با وجود این قفلها چگونه توانایى بر درک حقیقت دارند؟!
در این که «اَمْ» در اینجا متصله است یا منقطعه؟ در میان مفسّران گفتگو است.(41) اگر متصله باشد معناى آیه چنین مىشود: آیا آنها در قرآن تدبّر نمىکنند یا بر دلهاى آنها قفلها است و اگر منقطعه باشد معناى آیه چنین مىشود: آیا آنها در قرآن تدبّر نمىکنند؟ نه، بلکه بر دلهایشان قفلها است.
در هر صورت دلیل بر این است که میان تدبّر و حجاب بر دلها تضادى وجود دارد و آن را مىتوان اشارهاى به حجاب بودن ترک تدبّر دانست.
در تفسیر «فى ظلال القرآن» آمده است: طبق این آیه تدبّر در قرآن حجابها را از بین مىبرد، روزنههاى دل را باز مىکند، نور معرفت بر قلب جارى مىسازد، افکار را به حرکت در مىآورد، عقلها را به جوشش وا مىدارد، درون را خالص، و روح را زنده و روشن و نورانى مىسازد. (42)
در این که چرا «قلوب» در این آیه به صورت نکره ذکر شده؟ جمعى از مفسّران گفتهاند دو دلیل مىتواند داشته باشد: نخست این که وضع وحشتناک دلهاى آنها را مشخص کند که دلهایى است نکره و ناشناخته، پر قساوت و ظلمانى، دیگر این که منظور قلوب گروهى از آنان است، زیرا همه آنها هنوز به مرحلهاى نرسیدهاند که درک و دیدشان به کلّى از کار بیفتد و قفلها بر دلهایشان قرار گیرد.
ذکر «اقفال» به صورت جمع اشاره به حجابهاى گوناگونى است که بر دلهایشان افتاده; مانند: نفاق و عناد و لجاجت و خودخواهى و غرور.
این نکته نیز قابل توجّه است که ترک تدبّر و حجاب دل روى یکدیگر تأثیر متقابل دارند. هریک نسبت به دیگرى مىتواند در یک مرحله علت و در مرحله دیگر معلول باشد، گاه ترک تدبّر سبب تاریکى قلب مىشود، و گاه تاریکى قلب سبب ترک تدبّر بیشتر مىگردد.
این سخن را با حدیثى از امام باقر (علیه السلام) پایان مىدهیم، مىفرمایند:
«قاریان و خوانندگان قرآن سه گروهاند: گروهى آن را مىخوانند و سرمایه خود قرار داده و به وسیله آن شاهان را مىدوشند! و آن را وسیله برترىجویى بر مردم قرار مىدهند!
گروهى قرآن را مىخوانند و تنها الفاظ آن را حفظ مىکنند و حدودش را ضایع مىسازند و با آن هرگز به هدف نمىرسند. خدا امثال آنها را در میان حاملان قرآن زیاد نکند!
گروهى دیگر قرآن را مىخوانند و دوایش را بر دردهاى قلبشان مىنهند، با آن شب بیدار مىمانند (و عبادت مىکنند) و روز را تشنه مىمانند و روزه مىگیرند، به وسیله آن در مساجدشان قیام مىکنند و از بستر برمىخیزند. خداوند عزیز جبّار به وسیله آنها بلاها را دفع مىکند و با آنان بر دشمنانش هجوم مىبرد و به خاطر آنان خداوند باران از آسمان نازل مىکند، ولى به خدا سوگند این گونه قاریان قرآن از کبریت احمر (گوگرد سرخ) کمیابترند «فَوَاللهِ لَهؤُلاءِ فِى قُرّاءِ الْقُرآنِ أَعَزُّمِنَ الْکِبْرِیْتِ الأَحْمَرِ». (43)
14. حجاب ارتداد
نخست به آیه زیر گوش جان فرا مى دهیم:
(اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَفْقَهُونَ ) (44)
«آنها سوگندهایشان را پوششى قرار دادند تا (مردم را) از راه خدا باز دارند و چه بد است آنچه انجام مىدادند. ـ این بخاطر آن است که (نخست) ایمان آوردند سپس کافر شدند، از این رو بر دلهاى آنان مُهرنهاده شده و(حقیقت را) درک نمىکنند.»
تفسیر و توضیح
این آیات ناظر به حال منافقان است، گرچه نفاق خود یکى از حجابهاى معرفت است ولى قرآن در این جا تکیه بر مطلب دیگرى مىکند، مىفرماید:«آنها سوگندهایشان را پوششى قرار دادند تا (مردم را) از راه خدا باز دارند و چه بد است آنچه انجام مىدادند. ـ این بخاطر آن است که (نخست) ایمان آوردند سپس کافر شدند، از این رو بر دلهاى آنان مُهرنهاده شده و(حقیقت را) درک کنند».
در این که آنها چه اشخاصى بودند؟ گروهى از مفسّران معتقدند آنها گروهى بودند که ظاهراً ایمان آوردند ولى در باطن کفر ميورزیدند.
در حالى که ظاهر آیه نشان مىدهد که آنها در آغاز حقیقتاً مؤمن شدند بعد راه کفر را پیش گرفتند، امّا کفرى توأم با نفاق و پنهان کارى. زیرا تعبیر به «ثُمَّ» نشان مىدهد که کفر آنها بعد از ایمان صورت گرفته، نه همراه با ایمان که یکى ظاهرى باشد و دیگر باطنى و به این ترتیب آیه سخن از حجاب ارتداد به میان آورده است.
جاى تعجّب نیست که وقتى انسان طعم ایمان را چشید و نشانههاى حقانیت آیین خدا را مشاهده کرد، اگر راه کفر پیش گیرد، آن هم کفر توأم با نفاق، خداوند بر عقل و فکر او پرده بیفکند و بر قلبش مهر نهد.
اگر کسى از اوّل حق را تشخیص نداده ممکن است عذرى داشته باشد، امّا هرگاه بعد از شناخت حق و ایمان آوردن به آن پشت پا زند غالباً دلیل بر عناد و لجاجت او است و خداوند نعمت معرفت را از چنین انسانى مىگیرد و حجابى بر قلبش فرو مىافکند.
البتّه هیچ دلیلى نداریم که همه منافقان از آغاز کار بى ایمان باشند، بلکه گروهى هستند که در آغاز واقعاً ایمان مىآورند همان گونه که در سوره «توبه» آیه 74 نیز آمده است: (وَکَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ): «و پس از اسلام آوردنشان، کافر شدهاند» و این ارتداد توأم با لجاجت، حجابى است بر دلها.
بار دیگر تکرار مىکنیم که این معنا هرگز دلیل بر جبر نخواهد بود، چرا که مقدمات آن محرومیت از مشاهده حق را خودشان فراهم ساختهاند.
15. حجاب دروغ و افتراء
به این آیات گوش جان فرا مىدهیم:
1. (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِّنَ الْکِتَابِ یُدْعَوْنَ إِلَى کِتَابِ اللهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِّنْهُمْ وَهُمْ مُّعْرِضُونَ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَعْدُودَات وَغَرَّهُمْ فِى دِینِهِمْ مَّا کَانُوا یَفْتَرُونَ) (45)
2. (وَلَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیمَا إِنْ مَّکَّنَّاکُمْ فِیهِ وَجَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً وَأَبْصَاراً وَأَفْئِدَةً فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَلاَ أَبْصَارُهُمْ وَلاَ أَفْئِدَتُهُمْ مِّنْ شَىْء إِذْ کَانُوا یَجْحَدُونَ بِآیَاتِ اللهِ وَحَاقَ بِهِمْ مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون) (46)
ترجمه
1. «آیا ندیدى کسانى را که بهرهاى از کتاب آسمانى داشتند و به سوى کتاب الهى دعوت شدند تا در میان آنها داورى کند، ولى گروهى از آنان، (با علم و آگاهى،) روى گردان مىشوند، در حالى که (از قبول حق) ابا دارند؟!(23) این، به خاطر آن است که مىگفتند: (به سبب امتیازى که به دیگران داریم) آتش (دوزخ)، جز چند روزى به ما نمى رسد. این افترا (و دروغى که به خدا بسته بودند،) آنها را در دینشان مغرور ساخت (و گرفتار انواع گناهان شدند).»
2. «و ما به آنها (قوم عاد) قدرتى دادیم که به شما ندادیم و براى آنان گوش و چشم و عقل قرار دادیم، (امّا به هنگام نزول عذاب) نه گوشها و چشمها و نه عقلهایشان براى آنان هیچ سودى نداشت، چرا که آیات خدا را انکار مىکردند و سرانجام آنچه را استهزا مىکردند بر آنها وارد شد.»
تفسیر و جمعبندى
فریبندگى دروغ
جمعى از مفسّران در شأن نزول آیه اوّل گفتهاند: مرد و زنى از یهود مرتکب زناى محصنه شده بودند و با این که در تورات، دستور مجازات «رجم» درباره چنین اشخاصى داده شده بود، آنها از اجراى این حد سرباز زدند، چرا که مرتکبان گناه از طبقه اشراف بودند. کسى پیشنهاد کرد که در این زمینه به پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) مراجعه کنند، به این امید که مجازات خفیفى درباره آنها، تعیین شود.
ولى پیامبر (صلى الله علیه وآله) نیز همان مجازات را دستور داد و هنگامى که مورد اعتراض آنان واقع شدند، فرمودند: تورات فعلى شما را به داورى مىطلبم. آنها پذیرفتند و ابن صوریا که از دانشمندان آنها بود، براى این کار به داورى طلبیده شد، امّا او به هنگام قرائت تورات، این قسمت را نخواند و عبدالله بن سلام مسلمانى که قبلا بر آیین یهود بود، پرده از راز او برداشت!
قرآن مىفرماید: «آیا ندیدى کسانى را که بهرهاى از کتاب آسمانى داشتند و به سوى کتاب الهى دعوت شدند تا در میان آنها داورى کند، ولى گروهى از آنان، (با علم و آگاهى،) روى گردان مىشوند، در حالى که (از قبول حق) ابا دارند.»
بعد مىفرماید: «این، به خاطر آن است که مىگفتند: 'به سبب امتیازى که به دیگران داریم، آتش (دوزخ)،جز چند روزى به ما نمىرسد این افترا (و دروغى را که به خدا بسته بودند،) آنها را در دینشان مغرور ساخت (و گرفتار انواع گناهان شدند)'».
«یفترون» از مادّه «افترا» در اصل از مادّه «فرى» (بر وزن نهى) به معناى بریدن پوست به منظور اصلاح گرفته شد، ولى هنگامى که به صورت «افراء» (باب افعال) به کار مىرود، به معناى بریدن به منظور فساد است و «افترا» هم بریدن به منظور اصلاح و هم افساد را شامل مىشود، هر چند غالباً در مورد افساد و خرابکارى به کار مىرود. این واژه در مورد دروغ و شرک و ظلم نیز به کار رفته است. (47)
«غَرّهم» از مادّه «غرور» در اصل از «غُرّ» (بر وزن حُرّ) به معناى اثر آشکار چیزى است، لذا اثرى که در پیشانى اسب است «غره» نامیده مىشود و هنگامى که پارچه را طورى تا کنند که اثر تا کردن در آن آشکار گردد، این تعبیر در مورد آن به کار مىرود. سپس این واژه در مورد فریب دادن به کار رفته گویى طرف مقابل را همچون پارچهاى تا مىکند. (48)
«غَرور» بر وزن «شَرور» به معناى هر شخص یا چیزى است که انسان را فریب دهد. به معناى شیطان فریبکار نیز به کار مىرود. (49)
در این که چگونه دروغ و افترا ممکن است انسان را فریب بدهد و از معرفت حقایق باز دارد؟ بعضى چنین گفتهاند: انسان در اعمال و افعال خود براساس حالات و ملکات نفسانى و صورت هاى ذهنى که نفس او آنها را زینت داده است، گام بر مىدارد، نه براساس علم و درک خود. همان گونه که بسیارى از افراد معتاد به مواد مخدّر با علم و آگاهى به ضرر این امور و این که استعمال چنین موادى شایسته انسان نیست، به سراغ آن مىروند، چرا که حالت و ملکه نفسانى آنها این امور را لذت بخش نشان داده و جاذبه براى آنها ایجاد کرده است، به گونهاى که مجالى براى تفکّر و اجتناب باقى نمانده!
به تعبیر دیگر: این گونه افراد گاهى آن قدر دروغ را تکرار و به خود تلقین مىنمایند که تدریجاً باور مىکنند و به آن مطمئن مىشوند، همانگونه که روانشاسان گفتهاند تلقین گاهى اثر علم و یقین دارد. لذا تلقین مکرّر دروغ در امور دین، آنها را فریفته و از تسلیم در برابر خداوند و خضوع در مقابل حق باز مىداشت. (50)
این سخن تجربه شده است که گاه افرادى دروغى مىگویند و در آغاز مىدانند دروغ و افترا است، ولى با تکرار آن کم کم به شک مىافتند که شاید راست باشد! و باز با ادامه این دروغ تدریجاً باور مىکند که خبرى است و به این ترتیب تکرار و ادامه دروغ سبب اعتقاد به امور غیر واقعى و فریب انسان و حجابى در برابر دیدگان او مىشود.
بنابراین نوبت براى تفسیر کسانى که گفتهظاند دروغگویان گروهى از یهود بودند و فریب خوردگان گروهى دیگر، نمىرسد.
دوّمین آیه اشاره به قوم عاد مىکند، قوم نیرومندى که در سرزمین احقاف بودند ـ در جنوب جزیره عربستان و بعضى آن را منطقهاى در شمال جزیره دانستهاند ـ و بر اثر تکذیب پیامبرشان هود (علیه السلام) و ظلم و فساد فراوان به تند باد مرگبارى گرفتار و نابود شدند.
این آیه مىفرماید: «ما به آنها (قوم عاد) قدرتى دادیم، که به شما ندادیم و براى آنان گوش و چشم و عقل قرار دادیم، (امّا به هنگام نزول عذاب) نه گوشها و چشمها و نه عقلهایشان براى آنان هیچ سودى نداشت، چرا که آیات خدا را انکار مىکردند، و سرانجام آنچه را استهزاء مىکردند بر آنها وارد شد.»
این آیه نیز تأکید مىکند که تکذیب و انکار پى در پى آیات الهى، سبب شد که این قوم درک و معرفت را از دست دهند. چشمها ظاهراً باز و گوشها شنوا و از نظر فکرى نیز ظاهراً عاقل بودند، ولى در واقع پردهاى روى آنها افتاده بود و لذا این وسائل و ابزار و منابع شناخت به حال آنها سودى نبخشید و عذاب الهى آنها را در هم کوبید و نابود ساخت.
«یَجْحَدُوْنَ» از مادّه «جُحُودْ» در اصل به معناى نفى کردن چیزى است که انسان به آن یقین دارد، یا اثبات چیزى که به نفى آن ایمان دارد و به تعبیر دیگر انکار واقعیّتها از روى عمد و آگاهى است. (51)
تجربه نشان مىدهد که اگر انسان به چنین کارى ادامه دهد، کم کم مسائلى را که قطع به آن داشت، شکل مشکوک به خود مىگیرد و اگر باز هم ادامه دهد تشخیص او دگرگون مىشود و باطل را واقعیّت مىپندارد.
این کار یعنى انکار واقعیتها توأم با آگاهى سرچشمههاى مختلفى ممکن است داشته باشد: گاه از لجاجت ناشى مىشود، گاه از تعصّب، گاه از کبر و غرور، گاه از علاقه به حفظ منافع مادى که به خاطر آشکار شدن حقیقتى به خطر مىافتد و گاه به خاطر شهوات دیگر. ولى به هر حال این اثر را دارد که بر اثر تداوم، حجابى براى عقل و فطرت مىشود و تشخیص را وارونه مىکند.
16. حجاب ضخیم پندار
پیروى از گمانهاى بى اساس و پندارهاى باطل و خیالبافى نیز تدریجاً عقل آدمى را دگرگون مىسازد و او را از معارف ناب و خالص منحرف مىکند و پرده بر چشم و گوش او مىافکند.
اکنون با هم به آیه زیر گوش جان فرا مىدهیم:
(وَحَسِبُوا أَلاَّ تَکُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللهُ عَلَیْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا کَثِیرٌ مِّنْهُمْ وَاللهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ) (52)
ترجمه:
«آنها گمان کردند مجازاتى در کار نخواهد بود، از این رو (از دیدن حقایق) نابینا و (از شنیدن سخنان حق،) ناشنوا شدند. سپس (بیدار گشتند، و) خداوند توبه آنها را پذیرفت، دیگر بار (در خواب غفلت فرو رفتند، و) بسیارى از آنها کور و کر شدند و خداوند، به آنچه انجام مىدهند، بیناست.»
تفسیر و جمعبندى
این آیه ناظر به حال گروهى از یهود است که با خدا پیمان بسته بودند که در برابر دعوت انبیاء و فرمانهاى او سر تعظیم فرود آورند ولى آنها هر زمان پیامبرى دستورى بر خلاف هواى نفسشان مىآورد در برابر او قیام مىکردند و حتى گروهى را مىکشتند.
آیه در ادامه این بحث مىفرماید: آنها گمان مىکردند مجازاتى در کار نیست. گمان باطلى که از حب ذات و کبر و غرور برخاسته بود، گمان باطلى که شیطان و هواى نفس به آن دامن مىزد و این گمان باطل و خیال خام پرده بر چشم و گوش آنها انداخت. نه سرنوشت دردناک اقوام دیگر را که آثارى از آنها در جهان باقى مانده با چشم خود دیدند و نه آنچه را در تاریخ آنها نقل مىشد، با گوش شنیدند و به این ترتیب این دو ابزار مهم شناخت یعنى چشم و گوش را عملا از دست دادند و خود را از عذاب الهى در امان شمردند.
امّا بعد از مدتى متوجّه خطاى خویش شده، راه توبه پیش گرفتند و از آن جا که لطف خداوند بیکران است توبه آنها را پذیرفت. بار دیگر همان پندارهاى خام و امتیازات بى دلیلى که براى خود بر سایر اقوام قایل بودند ـ تا آن جا که خود را فرزندان خدا مىنامیدند! ـ پرده بر روى چشم و گوش آنها افکند و مجدّداً بسیارى از آنها کور و کر شدند و رانده درگاه خداوند.
این آیه به روشنى نشان مىدهد که گمانهاى باطل مخصوصاً گمان ایمن بودن از عذاب الهى حجابى است بر چشم و گوش انسان.
بنابراین منظور از جمله (فَعَمُوا وَصَمُّوا): «پس آنها نابینا و کر شدند» این است که چشمشان آیات الهى و آثار بازمانده از اقوام پیشین را ندید و گوششان مواعظ را نمىپذیرفت.
بدیهى است تنها با یک یا چند مرتبه پیروى از خیال بى اساس و پندار باطل چنین حالتى پیدا نمىشود، بلکه تکرار و تداوم آن، این پیامدهاى دردناک را به دنبال دارد.
در این که تکرار این جمله آن هم با ذکر کلمه «ثم» که معمولا دلالت بر فاصله زمانى دارد براى چیست؟ مفسّران درباره آن گفتگوهاى بسیارى کردهاند.
بعضى گفتهاند: اشاره به دو سرگذشت مختلف است که براى بنى اسرائیل پیش آمد. یکى به هنگامى که اهل بابل به آنها حمله کردند و دیگر به هنگامى که ایرانیان و رومیان به آنان حمله ور شدند و حکومت آنها را بر باد دادند (53) که شرح آن را در آغاز سوره بنى اسرائیل در تفسیر نمونه بیان کردیم.
بعضى نیز گفتهاند که: جمله اوّل اشاره به زمان زکریا و یحیى و عیسى (علیهم السلام) است که بنى اسرائیل در مقام مخالفت با این پیامبران برآمدند و جمله دوّم اشاره به مخالفتهاى آنها با شخص پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) و انکار نبوّت و رسالت او است. (54)
بعضى نیز گفتهاند که: جمله اوّل نشان مىدهد که خداوند متعال به خاطر این پندار باطل که آنها ملتى برگزیده خدا هستند و هر کارى انجام دهند مجازات نخواهند شد آنها را از رحمت خویش دور ساخت و کور و کر شدند، ولى بار دیگر لطف و رحمت اش شامل حال آنها گردید و این پندار باطل را از قلب آنها برکند و چشم و گوش قلبشان را بینا و شنوا ساخت، تا به این حقیقت توجّه کردند که آنها نیز بندگانى از بندگان خدا هستند و امتیازى جز به تقوا نخواهند داشت.
ولى این حالت بیدارى و آگاهى ادامه نیافت. باز گروهى گرفتار همان پندارهاى غلط امتیاز نژادى شدند و دگر بار خداوند پرده بر گوش و چشمشان افکند. (55)
جمع میان این تفاسیر نیز بعید نیست و نتیجه همه آنها یک چیز است و آن این که پندارهاى باطل ـ همانند آنچه یهود از امتیازات دروغین براى خود قائل بودند ـ تدریجاً روى عقل و شعور و درک و دید انسان اثر مىگذارد و او را منحرف مىسازد. در آغاز که ریشهدار نشده است ممکن است بیدار شود و باز گردد امّا وقتى این خیالات خام در وجود انسان ریشه دواند بازگشت براى او ناممکن مىشود.
پی نوشتها:
1 . سوره مطففین، آیات 11 ـ 14.
2 . سوره محمّد، آیات 22 ـ 23.
3 . سوره اعراف، آیه 100.
4 . سوره روم، آیه 10.
5 . تفسیر فخررازى، جلد 31، صفحه 94 و روح المعانى، جلد 30، صفحه 72.
6 . تفسیر المیزان، جلد 20، صفحه 349.
7 . در تفسیر روح المعانى، و تفسیر مجمع البیان و تفسیر المیزان ذیل آیات مورد بحث هر دو تفسیر ذکر شده است.
8 . تفسیر نورالثقلین، جلد 5، صفحه 40، حدیث 59.
9 . این تفسیر به صورت یک احتمال در تفسیر فخررازى ذیل آیه مورد بحث آمده است، ولى تفسیر المیزان این جمله را معطوف بر « اَصَبْنا» مى داند که در معناى، مستقبل است، امّا تفسیر اوّل مناسب تر به نظر مى رسد.
10 . تفسیر قرطبى، جلد 10، صفحه 7050 - روح المعانى، جلد 30، صفحه 73 - تفسیر فخررازى، جلد 31، صفحه 94.
11 . اصول کافى، جلد 2، « باب الذنوب»، حدیث 1.
12 . همان مدرک، حدیث 13.
13 . همان مدرک، حدیث 20، در مجمع البحرین مادّه «رین» نیز همین معنا نقل شده است.
14 . درالمنثور، جلد 6، صفحه 326.
15 . خصال، جلد 1، صفحه 252، حدیث 65، شبیه همین معنا در درالمنثور، جلد 6، صفحه 326 نیز آمده است.
16 . نورالثقلین، جلد 5، صفحه 531، حدیث 23.
17 . نهج البلاغه، خطبه 103.
18 . نورالثقلین، جلد 5، صفحه 41، حدیث 63.
19 . نهج البلاغه، خطبه 27.
20 . سوره اعراف، آیه 1.
21 . سوره نساء، آیه 155.
22 . سوره کهف، آیه 57.
23 . سوره فصلت، آیه 44.
24 . تفسیر المیزان، جلد 8، صفحه 215 ـ تفسیر فخررازى، جلد 14، صفحه 186.
25 . المیزان، جلد 5، صفحه 138، و قرطبى، جلد 3، صفحه 2004.
26 . این احتمال در تفسیر فخررازى، جلد 11، صفحه 87، و تفسیر قرطبى، جلد 3، صفحه 2004، و روح المعانى، جلد 6، صفحه 8 آمده است.
27 . روح المعانى، جلد 6، صفحه 8.
28. تفسیر کبیر فخررازى، جلد 21، صفحه 142 - عجب این که آلوسى در روح المعانى هنگامى که این جمله را نقل کرده، گفته است: فخررازى مى گوید این آیه جزء دلایل قائلین به جبر است و آیه قبل از آن جزء دلایل قائلین به اختیار. در تفسیر المیزان نیز همین مطلب از روح المعانى اخذ شده، در حالى که فخررازى صدر و ذیل یک آیه را مى گوید. (دقت کنید.)
29 . جمله «وَ هُوَ عَلیْهِمْ عَمَى» را بعضى از مفسّران چنین معنا کرده اند که قرآن سبب نابینایى این گروه مى شود در حالى که هم ابن منظور در لسان العرب و هم راغب در مفردات تصریح کرده اند که جمله «عَمى عَلیه» به معناى «اِشْتَبَهَ عَلَیْهِ حَتّى صارَ کَالأَعْمَى» است. یعنى مطلب چنان بر او مشتبه شد که گویى نابینا است. (دقت کنید.)
30 . سوره یونس، آیه 74.
31 . مجمع البیان، جلد 5، صفحه 125.
32 . روح المعانى، جلد 11، صفحه 143.
33 . سوره اسراء، آیه 11.
34 . سوره محمّد، آیه 24.
35 . تفسیر المیزان، جلد 13، صفحه 51 (با تلخیص).
36 . همان مدرک، صفحه 50 - و از آن جا که باء در «بالشر و بالخیر» باء صله است; معناى جمله این مى شود « یدع الشر کدعائه الخیر ».
37 . سوره انفال، آیه 32.
38 . تفسیر قرطبى، جلد 6، صفحه 3841 و فخررازى، جلد 20، صفحه 162.
39 . نورالثقلین، جلد 3، صفحه 141.
40 . روح البیان، جلد 5، صفحه 137.
41 . آلوسى در روح المعانى از سیبویه نقل مى کند که ام متصله است، و از ابوحیّان و گروهى دیگر نقل مى کند که منقطعه است. (جلد 26، صفحه 67)
42 . فى ظلال القرآن، جلد 7، صفحه 462.
43 . اصول کافى، جلد 2، صفحه 627 کتاب « فضل القرآن، باب النوادر »، حدیث 1.
44 . سوره منافقون، آیات 2 و 3.
45 . سوره آل عمران، آیات 23 و 24.
46 . سوره احقاف، آیه 26.
47 . مفردات راغب، مادّه «فرى».
48 . مفردات راغب، مادّه «غرور».
49 . لسان العرب، مادّه «غرور».
50 . تفسیر المیزان، جلد 3، صفحه 132.
51. مفردات راغب مادّه «جحد» - جوهرى نیز مى گوید: «الجُحُوْدُ: اَلاَْنْکارُ مَعَ الْعِلْمِ» - مجمع البحرین نیز همین معنا را در مادّه «جحد» ذکر کرده است.
52 . سوره مائده، آیه 71.
53 . تفسیر المنار، جلد 6، صفحه 481.
54 . در تفسیر فخررازى، جلد 12، صفحه 57، و روح المعانى، جلد 6، صفحه 184، این تفسیر به عنوان یک احتمال ذکر شده است.
55 . تفسیر المیزان، جلد 6، صفحه 71.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|