تفسیر موضوعی قرآن کریم
برگرفته شده از کتاب پیام قرآن نوشته آیت الله العظمی مکارم شیرازی
انواع حکومت و نقد آنها
حكومت در طول تاريخ اشكال مختلفى داشته و شايد به تعداد كشورهاى جهان حكومت هايى بوده است. لذا حكومت را مى توان به سه گونه تقسيم كرد:
1ـ «حكومت هاى خودكامه و استبدادى»: كه بر اساس حاكميت فرد يا گروه خاصى بنا شده و بر محور اراده فرد يا آن گروه دور مى زند; و طبعاً تأمين كننده منافع همان ها است، و نتيجه آن بردگى جامعه و بدبختى و سيه روزى آنها است; و بيشترين جنايت را در طول تاريخ اين حاكمان خودكامه و سلاطين مستبد مرتكب شده اند; كه براى حفظ خويش، هيچ حدّ و مرزى را به رسميت نمى شناختند حتى برادران و فرزندان خود را در صورت مزاحمت و يا حتى احتمال مزاحمت به خاك و خون مى كشيدند.
در اين نوع حكومت اراده مردم هيچ گونه نقشى ندارد، و مصالح آنها مطرح نيست; و همه چيز بر محور زور مى چرخد. اين نوع حكومت نيز شاخه هاى مختلفى دارد، گاه استبداد فردى است و گاه استبداد حزبى; به طورى كه يك حزب كوچك كه اقليتى را تشكيل مى دهد، با توسل به زور بر اكثريت مسلط مى شود و افكار خود را بر آنها تحميل مى كند; اين همان چيزى است كه ماركسيست ها طرفدار آن بودند و به عنوان ديكتاتورى پرولتاريا از آن ياد مى كردند منظور از پرولتاريا توليد كننده است و گروه كوچكى كه وفادارى و كارائيشان محرز شده بود; در حزب كمونيسم نام نويسى كرده و جمعيت كوچكى را در برابر جمعيت عظيم مردم تشكيل مى دادند، و بر آنها حكومت مى كردند; حزبى كه نه فراگير بود و نه انتخاب آزادى در آن صورت مى گرفت; و نه هر كس مى توانست در آن نام نويسى كند; و نه رنگ و بويى از دموكراسى داشت.
2ـ «حكومت دموكراسى»: كه به اصطلاح عالى ترين و كامل ترين حكومت در دنياى امروز است.
در اين سيستم حكومتى اصل بر اين است كه تمام مردم از هر گروه و هر قشر، با آزادى كامل به پاى صندوق هاى رأى بروند، و نمايندگان واقعى خود را انتخاب كنند; و سرنوشت ملّت خويش را براى سال هاى معيّنى تحت ضوابط خاصى به دست آنها بسپارند; و آنها نيز با تبادل نظر و مشورتى كه ظاهراً آزادانه صورت مى گيرد، قوانين و مقرراتى كه به عقيده آنها حافظ منافع مردم است وضع و مقرّر مى كنند; و هيئتى براى اجراى آن تعيين مى نمايند كه رئيس اين هيئت گاه به وسيله اين نمانيدگان، و گاه مستقيماً به وسيله مردم تحت عنوان نخست وزير يا رئيس جمهورى انتخاب مى شود، و آن را «حكومت دموكراسى»يعنى: حكومت مردمى يا حكومت مردم بر مردم مى نامند.
اين شكل از حكومت نيز به دو نوع تقسيم مى شود: نوعى كه ظاهراً و واقعاً جنبه مردمى دارد; و اين در دنياى امروز و گذشته بسيار كم و شايد وجود خارجى پيدا نكرده باشد. نوع ديگر آن است كه آب و رنگى از حكومت مردمى دارد; ولى در باطن چنين نيست; روح آن «استبداد»، و ظاهر آن «دموكراسى» است!
اين تفاوت ظاهر و باطن نيز دو گونه است: گاه فرد يا افراد خودكامه اى آشكارا در روند انتخابات دخالت مى كنند; و مردم را با فشار به پاى صندوق ها مى فرستند; و يا با آراء تقلبى صندوق ها را پر مى كنند; تا افراد مورد نظر خود را از صندوق بيرون آورند. و گاه اين دخالت به طور مرموز، و حتّى نا آگاهانه صورت مى گيرد; به طورى كه افراد ساده لوح و خوش باور تصور مى كنند انتخاب به صورت كاملا آزاد صورت گرفته; در حالى كه چنين نبوده است; زيرا گروه اندكى كه داراى ثروت و امكانات فراوان هستند; وسايل ارتباط جمعى را در اختيار مى گيرند; و با ظرافت تمام و استفاده از دقايق روانشناسى، افراد مورد نظرشان را به گونه اى تبليغ مى نمايند كه غالب مردم تصوّر مى كنند، اينها افرادى انديشمند دلسوز، عالم، آگاه، مدير و مدبّر، همچون فرشتگان آسمان اند! در حالى كه در واقع مزدورانى هستند كه در خدمت آن گروه ثروتمند پر نفوذ و سود پرست قرار گرفته اند.
در اين گونه جوامع كه نمونه هاى فراوانى در اروپا و آمريكا دارد، حكومت در واقع نوعى استبدادِ ظالمانه است، كه در لباس دموكراسى و حكومت مردمى عرضه مى شود.
3ـ «حكومت الهى»، حكومتى است كه نه بر محور اراده فردى يا افراد مى چرخد، و نه بر محور اراده اكثريت مردم; بلكه بر اساس اراده الله است; و به يقين خداوند اراده اى جز تأمين مصالح واقعى بندگانش ندارد; اين نوع حكومت در حكومت انبياء و جانشينان راستين آنها و كسانى كه خط انبياء را ادامه مى دهند ديده مى شود; و در دنيا بسيار كم است.
در قرآن مجيد نمونه هايى از هر سه نوع حكومت ارائه شده است:
1ـ در مورد حكومت استبدادى خودكامه به حكومت فرعون اشاره مى كند، و مى گويد: «فرعون در زمين برترى جويى كرد، و اهل آن را به گروه هاى مختلفى تقسيم نمود; گروهى از آنها را به ضعف و ناتوانى مى كشاند، پسرانشان را سر مى بريد و زنانشان را (براى كنيزى و خدمت) زنده نگه مى داشت; او به يقين از تبه كاران بود.»! (اِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِى الاَرْضِ وَ جَعَلَ اَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ اَبْنائَهُمْ وَ يَسْتَحُيى نِسائَهُمْ اِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ).(1)
او تمام سرزمين مصر را ملك شخصى خود مى دانست; و رودها و نهرهاى عظيم آن را متعلق به خود مى پنداشت و مى گفت: «اى قوم من! آيا ملك حكومت مصر از آن من نيست؟ و اين نهرها تحت فرمان جريان ندارد؟! آيا نمى بينيد؟!» (يا قَوْمِ اَلَيسَ لى مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الاَنْهارُ تَجْرى مِنْ تَحْتى اَفَلا تُبْصِرُونَ). (2)
او حتّى به حكومت خودكامه بر مردم قانع نبود، انتظار داشت همگى او را بپرستند، و غير او را پرستش نكنند! از اين رو به موسى گفت: «اگر معبودى غير از من برگزينى، مسلماً تو را از زندانيان قرار خواهم داد!» (لَئِنِ اتَّخَذْتَ اِلهاً غَيْرى لاَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ). (3)
او حتى عقيده داشت كه اگر كسى در مقام تحقيق بر آيد، و از مدعى نبوت معجزاتى ببيند و به صداق و راستى او يقين پيدا كند، حق ندارد بدون اذن و اجازه فرعون ايمان بياورد! به همين دليل ساحران فرعونى را كه بعد از مشاهده دلائل روشن به موسى(عليه السلام)ايمان آوردند، سخت نكوهش كرد; و گفت: «آيا پيش از آن كه به شما اجازه دهم، به او ايمان آورديد؟!»: (قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ اَنْ آذَنَ لَكُمْ).(4)
شبيه همين معنى در مورد يك سلطان خود كامه ديگر كه نمرود باشد، نيز ديده مى شود; كه با صراحت به ابراهيم(عليه السلام) گفت: «معجزاتى را كه مى گويى كار خدا است از من هم ساخته است! من زنده مى كنم و مى ميرانم!» (اَنا اُحْيى وَ اُميتُ) ولى هنگامى كه با استدلال دندان شكن ابراهيم(عليه السلام) روبرو شد كه مى گفت: «خداوند، خورشيد را از مشرق مى آورد; (اگر راست مى گويى) تو آن را از مغرب بياور! (به اين صورت، آن مرد كافر، مبهوت و وامانده شد.)». (5)
اصولا همه مردم حتى خود سلاطين خودكامه آنها را به فساد در روى زمين و برهم زدن نظام جامعه انسانى مى شناختند; به همين دليل هنگامى كه نامه سليمان به ملكه سبا رسيد، و او در صدد بر آمد تا تحقيق كند سليمان پادشاه خودكامه است، يا پيامبر خدا، هدايايى براى او فرستاد; و در ضمن گفت: «پادشاهان هنگامى كه وارد يك شهر و آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى كشند و عزيزان آن جا را ذليل مى كنند، روش آنها پيوسته همين گونه است»: (اِنَّ الُمُلُوكَ اِذا دَخَلُوا قَرْيَةً اَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا اَعِزَّة اَهْلِها اَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ). (6)
آنها مخالفان خود را به بدترين وجهى شكنجه مى كنند; و زنده زنده در آتش مى سوزانند. همان گونه كه درباره اصحاب الاخدود در سوره «بروج» آمده است. در تاريخ مى خوانيم ذونواس پادشاه آنها دستور داد خندقى حفر كنند و هيزم فراوان در آن بريزند، و آتشى عظيم بر افروزند، و مسيحيان پايدار بر آيين مسيح(عليه السلام) را در كام آتش بيفكنند; حتى بر پيران فرتوت و كودكان شيرخوار نيز رحم نكنند راستى گناه آنها چه بود؟ «آن ها هيچ ايرادى بر مؤمنان نداشتند جز اينكه به خداوند توانا و شايسته ستايش، ايمان آورده بودند»: (وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ اِلاّ اَنْ يُؤْمِنُوا بِاللهِ الْعَزيزِ الْحَميد). (7)
تاريخ از اين گونه حكومت هاى خودكامه بسيار به خاطر دارد; و قرآن مجيد در آيات مختلف اشارات متعددى به آنها دارد; كه با ملّت خويش به صورت بردگان و حتى بدتر از آن رفتار مى كردند; و اصولا يكى از اهداف قيام انبياء مبارزه با اين خودكامگان ونجات مردم از چنگال آنها بوده است.
2ـ در مورد حكومت شورايى و به اصطلاح حكومت مردم بر مردم نيز بعضى از اشارات در قرآن ديده مى شود; هر چند به طور كامل همانند آنچه امروز به اين عنوان شناخته مى شود، نيست. در سوره «نمل» آيه 32 در داستان سليمان و ملكه سبا مى خوانيم; هنگامى كه نامه سليمان به او رسيد مشاوران خود را جمع كرد، و جريان نامه را براى آنها شرح داد و گفت: «اى اشراف! نظر خود را در اين امر مهمّ به من بازگو كنيد، كه من درباره هيچ كار مهمى، بدون حضور (و مشورت) شما تصميم نگرفته ام.» (قالَتْ يا اَيُّها الْمَلَؤُ اَفْتُونى فى اَمْرى ما كُنْتُ قاطِعَةً اَمْراً حَتّى تَشْهَدُونِ).
به يقين در آن زمان نه انتخاباتى در كار بود و نه آراء مردمى; ولى همين اندازه كه او در كارهايش مقيّد به شورا، بود چهره كمرنگى از حكومت شورايى را نشان مى داد.
اضافه بر اين، مسأله شورا و مشورت يكى از برنامه هاى مؤكد اسلام در امور اجتماعى و حكومتى است. چنانكه قرآن درباره مؤمنان راستين مى گويد: (وَاَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ): «كارهاى آنها به صورت مشورت در ميان آنها است» (8) و حتّى به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد، كه در كارهايش با مؤمنان مشورت كند: (وَ شاوِرْهُمْ فِى الاَمْرِ). (9)
حكومت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) هر چند از نوع حكومت الهى بود، اما با اين حال مأمور به مشورت با مردم بوده است تا بعد مردمى آن نيز حفظ شود.
3ـ اما در مورد حكومت هاى الهى در قرآن مجيد بحث هاى فراوانى ديده مى شود; در مورد حضرت داوود(عليه السلام) كه حكومت عظيمى داشت، مى فرمايد: (وَ آتاهُ اللهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّا يَشاءُ): «و خداوند حكومت و دانش را به او بخشيد; و از آنچه مى خواست به او تعليم داد». (10)
و درباره سليمان(عليه السلام) از زبان خودش مى گويد: (قالَ رَبِّ اِغْفِرْلى وَهَبْ لى مُلْكاً لايَنْبَغى لاَحَد مِنْ بَعْدى اِنَّكَ اَنْتَ الْوَهّابُ): «گفت:" پروردگارا! مرا ببخش و حكومتى به من عطاكن كه بعد از من سزاوار هيچ كس نباشد كه تو بسيار بخشنده اى"». (11)
از آيات بعد از آن به خوبى استفاده مى شود كه اين دعا به اجابت رسيد، و خداوند حكومت بى نظيرى به او داد كه درگذشته و حال سابقه نداشته و ندارد; باد به فرمان او بود، و ديوان و ددان در تسخير او بودند، و حتى از پرندگان آسمان براى مقاصد خود استفاده مى كرد.
درباره آل ابراهيم مى فرمايد: (فَقَدْ آتَيْنا آلَ اِبْراهيمَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُ مُلْكاً عَظيماً): «ما به خاندان ابراهيم كتاب آسمانى و حكمت داديم; و حكومت عظيمى در اختيار آن ها (پيامبران بنى اسرائيل) قرارداديم.» (آل ابراهيم (عليه السلام) شامل بنى اسرائيل و يوسف و داوود و سليمان و غير آن ها مى شود).
در مورد طالوت ـ يكى از سلاطين معروف بنى اسرائيل ـ از قول پيامبر آن زمان (اشموئيل) مى فرمايد: (وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ اِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً): «وپيامبرشان به آنها گفت:" خداوند طالوت را براى زمامدارى شما برگزيده است"» (12) يعنى اين موهبت از ناحيه او است.
بنى اسرائيل كه از معيارهاى شايسته حكومت الهى بى خبر بودند، بر اين انتخاب خرده گرفتند; و خود را شايسته تر از او براى اين منصب پنداشتند; چرا كه طالوت يك روستائى زاده بود، نه مال و ثروتى داشت، و نه از طايفه و خاندان معروف و بزرگى بود; ولى پيامبرشان آنها را از اين اشتباه بيرون آورد و گفت: «معيار حاكميت الهى قدرت روحانى و جسمانى است ;كه هر دو در طالوت وجود دارد، نه مال و ثروت و امتيازات ظاهرى بى ارزشى كه در اختيار دنياپرستان است.»
در آيه 54 سوره «نساء» نيز اشاره روشنى به حكومت الهى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و آل محمّد كرده، مى فرمايد: (اَمْ يَحْسُدونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ اِبْراهيمَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً): «يا اين كه نسبت به مردم (پيامبر اسلام و خاندانش)، بر آن چه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مىورزند؟! مابه خاندان ابراهيم، (كه يهود از آن ها هستند نيز، )كتاب و حكمت داديم ; وحكومت عظيمى در اختيار آن ها (پيامبران بنى اسرائيل) قرارداديم.» اين بود نمونه هايى از انواع حكومت در قرآن مجيد. اكنون به نقد و بررسى هر يك از اين حكومت هاى سه گانه مى پردازيم:
نقد و بررسى انواع حكومت
مفاسد حكومت هاى ديكتاتورى و استبدادى بر كسى پوشيده نيست; و بيشترين خسارت ها از اين ناحيه دامنگير جامعه بشريت درطول تاريخ شده است. قتل بى گناهان، انواع شكنجه ها، جنگ هاى بى دليل و مخرّب، غارت سرمايه ها، به استضعاف كشاندن محرومان، انواع تبعيض ها و بى عدالتى ها، صرف كردن سرمايه هاى اجتماع در راه عياشى ها و هوسرانى ها، از آثار نكبت بار حكومت هاى خودكامه و استبدادى است; و قرآن مجيد در يك آيه حق مطلب را ادا كرده و مى فرمايد: (اِنَّ الُمْلوكَ اِذا دَخَلُوا قَرْيَةً اَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا اَعِزَّةَ اَهْلِها اَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ):
«پادشاهان (خودكامه) هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى كشند، و عزيزان آن جا را ذليل مى كنند; (آرى) روش آنان همواره اين گونه است»!
تفاوتى نمى كند كه استبداد فردى باشد يا گروهى، بلكه آثار سوء استبداد گروهى گاه بيشتر است، و روشن ترين نمونه آن، استبداد حزب كمونيسيم درروسيه شوروى بود; كه فجايع عظيم و بى مانندى كه تاريخ مثل آن را سراغ نداشت، به بار آورد.
حكومت هاى استبدادى كه در لباس حكومت هاى مردمى و دموكراسى است، نيز زيانش كمتر از حكومت هاى استبدادى آشكار و بى پرده نيست; بلكه در بسيارى از جهات، بدتر و خطرناك تر است; زيرا مردم هميشه در برابر ديكتاتورى هاى خود كامه حساس هستند; و در انتظار فرصت اند تا قيام كنند و طومار زندگانى كثيف آنها را در هم بپيچند; ولى استبداد در لباس دموكراسى ـ همانند بسيارى از حكومت هاى غربى كه با تبليغات بسيار گسترده و هزينه هاى سنگين توسط قشر سرمايه دارظالم به سر كار مى آيد ـ چيزى نيست، كه توده هاى مردم را در فرصت هاى مناسب بسيج كند و بر ضد آنها بشوراند.
و اما «حكومت دموكراسى واقعى» كه نماينده اكثريت مردم است; ـ اگر چنين حكومتى در دنيا يافت شود ـ آن هم از جهات زيادى توأم با نارسائى ها بلكه غالباً همراه با ظلم و ستم و بيدادگرى است; زيرا:
اولا در غالب كشورهايى كه ظاهراً يا واقعاً چنين حكومتى را دارند، بسيارى از مردم عملا در انتخابات شركت نمى كنند; مثلا تنها شصت يا هفتاد درصد و يا حتى كمتر از آن در انتخابات شركت مى كنند، و با اين حال گاه جمعى از مردم اكثريت آراء مى برند كه هرگز اكثريت در جامعه را ندارند. مثلا سى و يك درصد در مقابل بيست و نه درصد (از مجموع شصت درصد مردمى كه در انتخابات شركت كرده اند).
در چنين صورتى كه مصداق هاى فراوانى دارد، اقليتى از مردم جامعه زمام حكومت را به دست گرفته، و اكثريت را تحت سيطره خود قرار مى دهند; و بديهى است كه آنها قوانين و نظامات جامعه را طبق منافع گروهى خود تنظيم مى كنند; و اين يك ظلم فاحش است.
ثانياً فرض كنيم تمام مردمى كه حق شركت در انتخابات را دارند، بدون استثناء در آن شركت كنند; ـ البتّه اين فرضى است كه هرگز واقع نشده است ـ باز ممكن است گروهى با اكثريت ضعيف به سر كار آيند (مثلا پنجاه ويك درصد در مقابل چهل و نه درصد يا كمى بيشتر و كمتر).
اين نيز در واقع يك نوع استبداد اكثريت بر ضد اقليت است; و در يك كشور صد ميليون نفرى چهل و نه ميليون نفر مثلا بايد تحت فرمان پنجاه و يك ميليون نفر باشند; و همه چيز جامعه در مسير منافع آن اكثريت، و گاه به زيان اين اقليت وسيع و گسترده باشد. از اين رو بسيارى از انديشمندان اذعان دارند; كه حكومت اكثريت، حكومت ظالمانه اى است كه چاره اى جز آن نيست; اگر آن را محور قرار ندهيم، چه كار ديگرى مى توان انجام داد؟
ثالثاً از اين گذشته به فرض كه حكومت دموكراسى هيچ يك از اين دو اشكال را نداشته باشد; حكومتى است به دنبال خواست اكثريت مردم و مى دانيم كه توده هاى مردم بر اثر بد آموزى هاگاه گرفتار انحرافاتى مى شوند، و در اين گونه موارد بايد آگاهان و صالحان جمعيت به پا خيزند، وبا اين آفت بزرگ مبارزه كنند. در حالى كه در نظام هاى دموكراسى در اين گونه موارد نه تنها مبارزه اى صورت نمى گيرد; بلكه انحرافات شكل قانونى به خود مى گيرد. مثلا هم جنس بازى در انگلستان و امريكا قانونى مى شود ! و سقط جنين و مفاسد ديگرى در بسيارى ازكشورهاى غربى به حكم قانون مجاز مى گردد; چرا كه نمايندگان مردم در اين گونه نظام ها مجرى خواسته هاى مردم اند نه ناظر بر مصالح آنها.
اينجا است كه بايد به سراغ نوع سوم حكومت، يعنى «حكومت صالحان»، ـ حكومتى كه انبياءالهى پيشنهاد كرده اند ـ برويم; حتى اگر انتخاباتى صورت مى گيرد باز بر اساس انتخاب صالحان و زير نظر امام عادل صورت مى گيرد. در اين نوع حكومت آفات سه گانه اى كه بر دموكراسى سايه افكنده وجود ندارد. نه سرمايه دارها برنده هستند، نه آفت استبداد نيمى از مردم نسبت به نيم ديگر وجود دارد، و نه هماهنگى با خواسته هاى انحرافى محيط.
بنابراين تنها حكومتى كه مى توان آن را با تمام وجود پذيرفت حكومت الهى است. حكومت پيامبر و امامان معصوم و كسانى كه با داشتن شرايط ويژه، حق حكومت را از سوى آنها دريافت مى دارند; و به يقين دنيا هرگز روى عدالت و صلاح و سعادت را نخواهد ديد; مگر اينكه در سايه حكومت هاى الهى قرار گيرد.
پی نوشتها :
1. سوره قصص، آيه 4.
2. سوره زخرف، آيه 51.
3. شعرا (26) آيه 29.
4. اعراف، آيه 123.
5. سوره بقره، آيه 258.
6. سوره نمل، آيه 34.,
7. سوره بروج ، آيه 8.
8.سوره شورى، آيه 38.
9. سوره آل عمران ، آيه 159.
10. سوره بقره، آيه 251.
11. سوره ص ، آيه 35.
12. سوره بقره ، آيه 247.