تفسیر موضوعی قرآن کریم
برگرفته شده از کتاب پیام قرآن نوشته آیت الله العظمی مکارم شیرازی
اهميّت مباهله
نخستين چيزى كه در اين آيه جلب توجه مى كند، اين است كه مسأله مباهله را مى توان به عنوان نشانه روشنى بر حقّانيت و صدق پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در مسأله دعوى رسالت مطرح كرد; زيرا ممكن نيست كسى كه به ارتباط خود با پروردگار ايمان قطعى نداشته باشد، وارد چنين ميدانى گردد. يعنى از مخالفان خود دعوت كند كه بيائيد و با هم به درگاه خدا برويم و از خدا بخواهيم كه دروغگو را رسوا سازد، و من قول مى دهم كه نفرين من در حق مخالفان عملى خواهد شد، و نتيجه آن را خواهيد ديد!
به طور مسلّم ورود در چنين ميدانى بسيار خطرناك است; زيرا اگر نفرين به اجابت نرسد و اثرى از مجازات مخالفان ظاهر نشود، نتيجه اى جز رسوايى دعوت كننده نخواهد داشت و هيچ انسان عاقلى بدون اطمينان به نتيجه، قدم در اين ميدان نمى گذارد.
به همين دليل در روايات اسلامى مى خوانيم: هنگامى كه پاى مباهله به ميان آمد، مسيحيان نجران از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مهلت خواستند تا در اين باره بينديشند; و هنگامى كه ديدند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تنها كسانى را با خود براى مباهله آورده كه دعاى آنها مى تواند مستجاب باشد; و خالى از هرگونه جار و جنجال و تشريفات به صحنه مباهله وارد شده، آن را دليل ديگرى بر صدق دعوت او دانستند و از مباهله سر باز زدند، مبادا گرفتار عذاب الهى شوند. آنها هنگامى كه ديدند پيامبر(صلى الله عليه وآله) با افرادى محدودى از خاصّان نزديك خود از جمله فرزندان خردسال و دخترش فاطمه زهرا(عليه السلام) به معيادگاه آمده است، سخت به وحشت افتادند و حاضر به مصالحه شدند.
از سوى ديگر اين آيه سند روشنى براى مقام والاى اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، يعنى على(عليه السلام)و فاطمه(عليها السلام) و حسن و حسين(عليهما السلام) است; زيرا در آيه سه كلمه وجود دارد: « اَنْفُسَنا»، « نسائَنا» و « اَبْنائَنا»، بدون شك منظور از « ابنائَنا»، امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) بوده است و در اين هيچ اختلافى نيست، و «نِسائنا» بر كسى جز فاطمه زهرا(عليها السلام) تطبيق نمى شود; و امّا « اَنفسنا»، به يقين اشاره به شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيست; زيرا آيه مى گويد: (نَدْعُ ... وَانْفُسَنا): «دعوت كنيم از نفوس خويش» و اگر منظورآيه از نفوس، پيامبر(صلى الله عليه وآله)باشد، دعوت كردن انسان از خويشتن مفهومى ندارد; بنابراين راهى باقى نمى ماند جز اينكه بگوئيم، منظور تنها على(عليه السلام) بوده است.
قابل توجه اينكه فخر رازى در ذيل اين آيه سخنى از محمود بن الحسن الحمصى (كه از علماى شيعه بوده) نقل مى كند كه او با استفاده از اين آيه، اثبات مى نمايد كه على(عليه السلام) بعد از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از همه انبياء و همه صحابه افضل است، او اين مطلب را چنين تقرير مى كند كه: ممكن نيست انسان از خودش دعوت كند; و خويشتن را براى كارى فرا خواند. بنابراين منظور از «انفسنا» غير پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوده است; و علماء اتفاق دارند بر اينكه كسى غير از على(عليه السلام) با او نبود. بنابراين آيه مى گويد: على(عليه السلام) به منزله نفس و شخص محمد(صلى الله عليه وآله) است، به يقين عين او نيست; ولى در تمام جهات بجز مقام نبوّت و افضليّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر همه كس، همانند او است.
از سوى ديگر مى دانيم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از همه انبياء افضل بود; پس على(عليه السلام) نيز مى بايست افضل از انبياء باشد. سپس به اين حديث كه دوست و دشمن آن را پذيرفته اند ـ براى تكميل كلام خود ـ استناد مى جويد، كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «مَنْ اَرادَ اَنْ يَرَى آدَمَ فى عِلْمِهِ، وَ نُوحاً فى طاعَتِهِ، وَ اِبْراهيمَ فى خُلَّتِهِ وَ مُوسى فى هَيْبَتِهِ، وَ عَيسى فى صَفْوَتِهِ، فَلْيَنْظُر اِلى عَلِىِّ بْنِ اَبيطالِب(عليه السلام)»:
«هر كس مى خواهد آدم را در مقام علميش، و نوح را در طاعتش، (نسبت به پروردگار) و ابراهيم را در دوستى و مقام خليل اللّهى اش، و موسى را در هيبتش و عيسى را در صفوتش ببيند، به على بن ابيطالب نگاه كند!» در واقع اين حديث مى گويد: «آنچه خوبان به طور جداگانه داشته اند، او تنها و يك جا دارد».
فخر رازى بعد از نقل اين كلام مى افزايد: ساير شيعه نيز در گذشته و حال، به اين آيه استدلال مى كنند كه على(عليه السلام) همچون نفس محمد(صلى الله عليه وآله) است، مگر در ويژگى هايى كه دليلى آن را براى شخص پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ثابت كرده; و مسلّم است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)از همه صحابه افضل بوده است، پس على(عليه السلام) نيز بايد افضل باشد. (1)
فخر رازى بعد از ذكر اين دليل به سادگى از كنار آن مى گذرد و تنها به اين جواب قناعت مى كند كه همان گونه كه اجماع مسلمين دليل است كه محمد(صلى الله عليه وآله) افضل از على بن ابيطالب(عليه السلام) است; اجماع مسلمين بر اين است كه هر پيامبرى افضل از كسانى است كه پيامبر نيستند; و به يقين على(عليه السلام) پيامبر نبوده و نتيجه اين مى شود كه ساير انبياى الهى از على(عليه السلام) افضل بوده اند. (2)
در سخنان فخر رازى به خوبى دقت كنيد، مى بينيد او در واقع جوابى براى آن استدلال قوى و محكم ندارد، گويا مى خواسته به اصطلاح براى خالى نبودن عريضه سخنى بگويد; و الا اين سخن كه هر پيامبرى از پيامبران الهى از هر غير پيامبر افضل است، كاملا قابل مناقشه است. زيرا برترى همه پيامبران بر غير آنها تنها در مورد وحى مسلّم است. ولى در غير مورد وحى ممكن است بزرگانى باشند كه از همه انبياء جز پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) برتر باشند. از اين كه بگذريم سخن در افضليت على(عليه السلام)بر همه امّت است، و اين مطلب نيازى به اثبات برترى او بر ساير انبياء ندارد (دقّت كنيد).
به هرحال فضيلتى كه از اين آيه شريفه استفاده مى شود و احاديث متواترى كه در ذيل آن آمده، مى تواند مسأله خلافت و جانشينى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را روشن تر سازد; چرا كه هرگز خداوند متعال راضى نمى شود كه فرد افضل و برتر، مأموم باشد و غير افضل امام، و كسى كه همچون جان پيامبر(صلى الله عليه وآله) است پيرو باشد، و ديگران كه در درجات بعد قرار دارند، پيشوا و رهبر شوند!
در اين مسأله تفاوت نمى كند كه ما امامت را منوط به نصب الهى بدانيم ـ آن گونه كه ما اعتقاد داريم ـ يا از طريق انتخاب مردم آن گونه كه اهل سنّت معتقداند. چرا كه در صورت اول هرگز خداوند مفضول را بر افضل مقدّم نخواهد داشت، و در صورت دوّم نيز مردم نبايد كارى كه بر خلاف حكمت است انجام دهند كه اگر چنين كردند پسنديده و مقبول نخواهد بود.
پی نوشتها:
1. تفسير كبير فخر رازى، جلد 8، صفحه 81.
2. همان مدرك.
|