:جستجو
مراکز قرآنی
منتخبين مراكز قرآني
تفسیر نور
تواشیح
پرتال ثامن الائمه
زمان
 

شنبه 28 بهمن 1402

 
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
 
.پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايند : بخاطر نيّت آخرت خداوند دنيا ميدهد ، اما بواسطه نيّت دنيا آخرت نميدهد .
 
 
 
 
تفسير موضوعي قرآن كريم

برگرفته شده از کتاب پیام قرآن نوشته آیت الله العظمی مکارم شیرازی

برهان بقاءِ روح

مقدمه:     

بسیارى از فلاسفه الهى در بحث معاد به سراغ مسأله بقاء روح رفته اند و آن را از دلایل زنده این مسأله مى دانند.

بدون شک اعتقاد به بقاء روح نیمى از راه معاد و زندگى پس از مرگ را براى ما هموار مى سازد. ولى چنان نیست که اگر کسى اعتقاد به بقاى روح نداشته باشد اثبات مسأله معاد و رستاخیز براى او مشکل شود، بلکه بحث معاد منهاى مسأله بقاء روح نیز کاملاً قابل اثبات است.

شاید به همین دلیل قرآن مجید در این همه آیاتى که درباره معاد بحث کرده است کمتر روى مسأله بقاى روح تکیه نموده و به تعبیر دیگر قرآن مجید پیوند خاصّى میان مسأله معاد و بقاى روح (چنانکه خواهیم دید) برقرار نساخته است، ولى با این حال نمى توان انکار کرد که اثبات مسأله معاد در پرتو مسأله بقاى روح روشن تر و آشکارتر خواهد بود.

همچنین نمى توان انکار کرد که قرآن مجید اشارات ظریف و زیبایى به مسأله بقاى روح دارد، لذا سزاوار است که سیرى اجمالى روى مسأله بقاى روح داشته باشیم بى آن که در این مسأله غرق شویم. چرا که بحث هاى مربوط به روح آن  قدر گسترده و دامنه دار است که خود نیازمند به تألیف کتاب یا کتاب هاى جداگانه است.

با این اشاره به قرآن باز مى گردیم و به آیات زیر گوش جان مى سپاریم:

1. ( وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ) .(1)

2. ( وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لاَّ تَشْعُرُونَ) .(2)

3. ( النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوّاً وَعَشِیّاً وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ) .(3)

4. ( قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ) .(4)

5. ( اللهُ یَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الاُْخْرَى إِلَى أَجَل مُّسَمّىً إِنَّ فِی ذَلِکَ لاَیَات لِّقَوْم یَتَفَکَّرُونَ) .(5)

 
ترجمه:

1. «(اى پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند، مرده اند! بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.»

2. «و به آنها که در راه خدا کشته (و شهید) مى شوند مرده نگویید! بلکه آنان زنده اند ولى شما نمى فهمید».

3. «(عذاب آنها) آتش است که هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند و روزى که قیامت برپا شود (دستور مي دهد:) 'فرعونیان را در سخت ترین عذابها وارد کنید.'».

4. «بگو: 'فرشته مرگ که بر شما مأمور شده، (روح) شما را مى گیرد، سپس به سوى پروردگارتان باز گردانده مى شوید.'»

5. «خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى کند و روح کسانى را که نمرده اند نیز به هنگام خواب مى گیرد، سپس ارواح کسانى که فرمان مرگشان را صادر کرده نگه مى دارد و ارواح دیگرى را (که باید زنده بمانند) باز مى گرداند تا سر آمدى معیّن. در این امر نشانه هاى روشنى است براى کسانى که مى اندیشند.»

تفسیر و جمع بندى

استقلال ارواح

در نخستین آیه، سخن از شهیدان راه خدا است که گروهى از افراد سست ایمان به حالشان تأسّف مى خوردند که چگونه مردند و از میان رفتند و به خاک  سپرده شدند و دستشان از همه جا کوتاه گشت؟! در اینجا قرآن روى سخن را به پیامبر کرده (تا دیگران حساب خود را بکنند) مى فرماید: «(اى پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند، مرده اند! بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.»: ( وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ) .

به این ترتیب دید مردم را درباره مرگ (مخصوصاً مرگ شهیدان راه خدا) به کلّى دگرگون مى سازد و نشان مى دهد که آنها در جوار رحمت الهى در حالى که شادى در سراسر وجودشان موج مى زند و براى دیگران پیام مى فرستند که هیچ غم و اندوهى ندارند، آرمیده اند.

این تعبیرات زنده و روشن به خوبى حکایت از بقاءِ روح و زندگى شهیدان در عالمى بسیار برتر و بالاتر از این جهان مى کند.

اگر زندگى انسان با مرگ به کلّى پایان مى گرفت این تعبیرات حتّى درباره شهیدان نامفهوم بود و جز مشتى مجازگویى چیز دیگرى نبود.

ولى آنها که نتوانسته اند پیام آیه را درک کنند، گاه به پیروى از همان افراد ضعیف الایمان آغاز اسلام، این گونه تعبیرات را به معناى بقاى نام شهیدان و مکتب آنها! و مانند آن تفسیر کرده اند، در حالى که آیه به وضوح این گونه افکار را رد مى کند و براى شهیدان حیات جاویدان قائل است. حیاتى که مسلّماً جسمانى نیست، چون جسم خونین شهید به خاک سپرده مى شود، پس حیاتى است روحانى از طریق بقاءِ روح در برزخ.

گرچه بعضى (به گفته تفسیر المیزان) اصرار دارند که این آیه مخصوص  شهیدان بدر است ـ یا به تعبیر بعضى دیگر مربوط به شهداى احد ـ ولى مسلّماً آیه مفهوم وسیع و گسترده اى دارد و عموم شهیدان را بدون استثناء شامل مى شود و غیر شهیدان را نیز نفى نمى کند.

به هر حال لحن این آیه و آیات بعد از آن همگى حکایت از بقاءِ ارواح آنها و بهره گیرى از ارزاق معنوى در جوار رحمت الهى و شاد بودن به نعمت و فضل او دارد و خط بطلان بر توجیهات و تفسیرهاى انحرافى مى کشد.


باز هم شهیدان راه خدا

همین معنا در دوّمین آیه مورد بحث به شکل دیگرى آمده است، با این تفاوت که شأن نزول آیه قبل شهداى احد بود و شأن نزول این آیه شهداى میدان بدر است، ولى محتواى آیه در هر دو جا عمومیت دارد.

با این تفاوت که روى سخن در آیه قبل به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بود و در اینجا به همه مسلّمانان است. مى فرماید: «و به آنها که در راه خدا کشته (و شهید) مى شوند، مرده نگویید! بلکه آنان زنده اند ولى شما نمى فهمید.»: ( وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لاَّ تَشْعُرُونَ) .

درست است که آیه اول به ضمیمه آیاتى که بعد از آن است تأکیدهاى بیشترى روى مسأله حیات روحانى شهیدان دارد، ولى آیه دوّم نیز کاملا گویا است، به خصوص این که مى فرماید: «آنان زنده اند ولى شما نمى فهمید!»

باز در اینجا به گفته بعضى از کوته فکران برخورد مى کنیم که براى حیات  شهیدان به توجیهات مجازى و انحرافى دست زده اند و حیات را به معناى هدایت یا زنده ماندن نام و مکتب آنها تفسیر کرده اند، در حالى که هیچ گونه شاهدى بر گفتار خود ندارند.

این گروه گویا در تعبیرات این دو آیه به هیچ وجه دقّت نکرده اند که براى شهیدان علاوه بر حیات، رزق و روزى، شادى و بشارت، بهره گیرى از انواع نعمت هاى الهى و عدم ترس و غم ذکر مى کند و مخصوصاً با صراحت مى گوید: شما حیات آنها را درک نمى کنید!

اگر مقصود بیان نام و مکتب یا حیات در قیامت باشد هیچ یک از این تعبیرات صحیح به نظر نمى رسد.

به این ترتیب قرآن پایه بحث بقاءِ روح را در اینجا نهاده و آن را از شهیدان آغاز کرده است.


عذاب آل فرعون در برزخ

در سوّمین آیه سخن از یک جمعیّت ظالم و ستمگر یعنى آل فرعون در میان است که درست نقطه مقابل شهدا هستند، حال آنها را بعد از مرگ چنین بیان مى کند: «(عذاب آنها) آتش است که هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند و روزى که قیامت برپا شود (مى فرماید:) 'فرعونیان را در سخت ترین عذابها وارد کنید'»: ( النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوّاً وَعَشِیّاً وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ اَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ) .

پر واضح است که منظور از آتشى که آل فرعون صبح و شام بر آن عرضه مى شوند آتش برزخ است، چرا که آنها از دنیا رفته اند و هنوز هم قیامت برپا نشده. به علاوه مجازات آنها در قیامت صبح و شام نیست بلکه به طور دائم در اشد عذاب خواهند بود (همان گونه که ذیل آیه گواهى مى دهد)

این تعبیر، شاهد زنده دیگرى بر بقاءِ روح است، چرا که اگر روح باقى نباشد چه چیزى را صبح و شام بر آتش عرضه مى کنند؟ آیا تنها جسم بى جان و خاک شده؟ این که تأثیرى ندارد، پس باید روح آنها باقى بماند و داراى درک و شعور باشد و در عالم برزخ هر صبح و شام گرفتار عذاب الهى گردد.

تعبیر به «غُدُوّ» و «عَشِىّ» (صبح و شام) ممکن به خاطر آن باشد که موقع صبح و شام از مواقع قدرت نمایى طاغوتیان و عیش و نوش آنها است; درست در همین ساعات گرفتار مجازات الهى مى شوند.

تعبیر «یُعْرَضُونَ» (عرضه مى شوند) مسلّماً با داخل شدن در آتش که در ذیل آیه آمده تفاوت دارد; و ممکن است اشاره به نزدیک شدن آتش به آنها باشد; یعنى در برزخ نزدیک آتش دوزخ مى شوند و در قیامت داخل آن!

بسیارى از مفسّران این آیه را دلیل برعذاب قبر و برزخ گرفته اند(6) و مسلّم است که عذاب قبر (و برزخ) بدون بقاى روح معنا و مفهومى نخواهد داشت.

در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «هریک از شما از دنیا مى رود صبح و شام جایگاهش را در قیامت به او عرضه مى کنند، اگر بهشتى باشد جایش را در بهشت و اگر دوزخى باشد در جهنم به او نشان مى دهند و به  او گفته مى شود: 'این جایگاه تو است در قیامت.' (و همین امر مایه نشاط یا شکنجه و عذاب او است)».(7)

این حدیث نشان مى دهد که پاداش و کیفر برزخى منحصر به شهیدان یا آل فرعون نیست و دیگران را نیز شامل مى شود.

قبض ارواح!

در چهارمین آیه (و آیات مشابه آن) به تعبیر دیگرى در این زمینه برخورد مى کنیم که مى فرماید: «بگو: 'فرشته مرگ که بر شما مأمور شده، (روح) شما را مى گیرد، سپس به سوى پروردگارتان باز گردانده مى شوید.»: ( قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ)

تعبیر تازه و جالب در اینجا تعبیر «یَتَوَفّاکُمْ» از مادّه «تَوَفّى» (بر وزن ترقّى) است.

به گفته راغب در مفردات، «وافى» در اصل به معناى چیزى است که به حد کمال برسد، بنابراین «توفّى» به معناى گرفتن چیزى است به طور کامل. این تعبیر به وضوح این حقیقت را مى رساند که مرگ به معناى فنا و نابودى نیست، بلکه نوع کاملى از قبض و دریافت و گرفتن روح آدمى به طور کامل مى باشد و این خود دلیل زنده اى است که روح آدمى بعد از مرگ باقى مى ماند. بسیارى از مفسّران بزرگ به این مسأله توجّه کرده و بر آن تأکید نموده اند وگرنه فنا و نابودى چیزى نیست که «توفى» (دریافت کامل) در مورد آن صادق باشد.

قابل توجّه این که آیه در پاسخ کسانى است که قیامت را انکار مى کردند و در آیه قبل، از منکرین چنین نقل شده: «آنها گفتند': آیا هنگامى که ما (مُردیم و) در زمین ناپدید شدیم، آفرینش تازه اى خواهیم یافت؟!'»: ( وَقَالُوا أَئِذَا ضَلَلْنَا فِی الاََْرْضِ أَئِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ) .

آیه در پاسخ آنها مى گوید: وجود شما تنها جسم شما نیست که با مرگ به طور کلّى گم شوید، بلکه گوهر اصلى که روح است از سوى فرشتگان الهى گرفته مى شود و در قیامت به سوى خدا باز مى گردید و جسم شما نیز در کنار روح محشور مى شود. (این تعبیر چنان که گفتیم در آیات متعدّدى از قرآن، تکرار و تأکید شده است).

پیام آیات این است که هرگز به مرگ از دریچه چشم دنیاپرستان مادّى نگاه نکنید که آن را به معناى نابودى انسان و نقطه پایان زندگى او مى شمرند و فریاد ( إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا)(8) سر مى دهند. بلکه مرگ انتقال از حیات ادنى و زندگى پست تر به حیات اعلى و زندگى بالاتر است، آن هم توسّط فرشتگان الهى که وسیله این نقل و انتقالند.

در بعضى از موارد، این «توفّى» (دریافت) را به خدا نسبت مى دهد: ( اللهُ یَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا): «خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى کند»(9)

در جاى دیگر مى خوانیم: ( وَلَکِنْ أَعْبُدُ اللهَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ): «تنها خداوندى را  پرستش مى کنم که شما را مى میراند.»(10)

البتّه هرگز تضادّى بین این سه تعبیر که در قرآن مجید آمده ـ خدا جان شما را مى گیرد، فرشته مرگ مى گیرد، ملائکه و فرشتگان مى گیرند ـ وجود ندارد، چرا که همه فرمان بر خدا هستند، پس فاعل اصلى او است و فرشتگان قبض ارواح نیز رئیسى دارند که ملک الموت نامیده مى شود و فرشتگان دیگر قبض ارواح مأموران اویند.

در پنجمین و آخرین آیه همین معنا با اضافاتى به چشم مى خورد که وضع انسان را به هنگام خواب، با هنگام مرگ، مقایسه مى کند، و تعبیر «توفّى» را در هر دو به کار مى برد; مى فرماید: «خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى کند، و روح کسانى را که نمرده اند نیز به هنگام خواب مى گیرد.»: ( اللهُ یَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا) .

«سپس ارواح کسانى که فرمان مرگشان را صادر کرده نگه مى دارد و ارواح دیگرى را (که باید زنده بمانند) باز مى گرداند تا سر آمدى معیّن»: ( فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الاُْخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُّسَمّىً إِنَّ فِی ذَلِکَ لاَیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ) .

«در اینها نشانه هایى است براى گروهى که تفکّر مى کنند»: ( إِنَّ فِی ذَلِکَ لاَیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ) .

«اَنْفُس» جمع «نَفْس» به معناى جان است و جان در اینجا همان روح انسانى است. از آیه فوق استفاده مى شود که در هر دو حال مرگ و خواب، روح از انسان گرفته مى شود، با این تفاوت که در حال خواب توفّى کامل نیست و بار دیگر به بدن فرستاده مى شود، ولى در حال مرگ بازگشتى وجود ندارد (البتّه گروهى هستند که از حال خواب به حال مرگ منتقل مى شوند و هرگز بیدار نمى شوند که در آیه فوق به آنها نیز اشاره شده است.)

یا به تعبیرى که در بعضى از کلمات مفسّرین آمده است: روح داراى سه حالت است: گاه شعاع آن بر ظاهر و باطن بدن مى افتد و گاه فقط بر ظاهر آن مى تابد و گاه پرتو آن به طور کلّى از ظاهر و باطن جمع مى شود. اولى حال بیدارى است، دوّمى حال خواب و سوّمى حال مرگ است.(11)

براى توضیح بیشتر باید به این حقیقت توجّه داشت که حیات انسان بر سه گونه است:

حیات نباتى که بر اساس آن سلول هاى بدن داراى تغذیه و رشد و نمو و تولید مثلند (مانند همه گیاهان.)

حیات حیوانى که شامل حسّ و حرکت نیز مى شود، اعم از حرکات غیر اختیارى مانند: ضربان قلب و نبض، یا حرکات اختیارى مانند: راه رفتن یک حیوان و تکان دادن دست و پا.

حیات انسانى که مربوط به ادراکات عالیه انسان و تصمیم و اراده و تحلیل مسائل مختلف، و ابداع و ابتکار و احساس تعهّد و مسئولیت است.

مسلّم است در حال خواب نوع اول و دوّم از انسان گرفته نمى شود، بلکه تنها نوع سوّم است که آن را از دست مى دهد.

ضمناً از این آیه به خوبى استفاده مى شود که خواب شکل ضعیفى از مرگ است یا به تعبیر دیگر، مرگ نمونه کاملى از خواب مى باشد و نیز استفاده مى شود که انسان ترکیبى است از جسم و روح، جسم از جهان مادّه است و روح گوهرى از ماوراى جهان مادّه عنصرى است.

همچنین معمّاى خواب و رؤیا و حقایق تازه اى را که انسان در این حال درک مى کند تا حدّى حلّ مى شود. زیرا در موقع خواب. روح انسانى جدا مى گردد و به فعالیت آزادانه ترى مى پردازد و به همین دلیل از عوالمى تازه آگاه مى شود.

در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) چنین مى خوانیم: «اِنَّ الرُّوْحَ یَخْرُجُ عِنْدَ النَّومِ، وَ یَبْقَى شُعاعُهُ فى الْجَسَد، فَلذِلِکَ یَرَى الرُّؤْیا، فَاِذا اِنْتَبَهَ عادَ رُوْحُهُ اِلَى جَسَدِهِ بِاسْرَعَ مِنْ لَحْظَة!»: «روح به هنگام خواب از بدن خارج مى شود و پرتو و شعاع آن در بدن مى ماند، لذا انسان خواب مى بیند و هنگامى که بیدار شد، روح سریع تر از یک لحظه به جسد باز مى گردد.»(12)

به هر حال این آیات هیچ گونه تفسیرى جز مسأله بقاء روح ندارد، چرا که دریافت چیزى آن هم به صورت کامل به هنگام مرگ، مصداق جسمانى ندارد. و حیات گیاهى و حیوانى که با مرگ نابود مى شود نمى تواند مصداقى براى عنوان «توفّى» باشد.ـ بنابراین نتیجه مى گیریم که منظور دریافت روح است که عامل حیات انسان مى باشد.

توضیحات

1. بقاءِ روح

مسأله بقاءِ روح، رابطه نزدیکى با مسأله استقلال و اصالت روح دارد، زیرا اگر روح مستقل باشد مى تواند بعد از مرگ باقى بماند، ولى اگر تابع ماده و از خواص آن باشد ـ درست مانند حرکات یک ساعت که تابع آن است ـ در این صورت با نابود شدن جسم مادّى، آن هم نابود مى گردد.

لذا قبل از هرچیز باید به سراغ این اصل برویم که آیا روح آدمى، یک گوهر مستقل است یا چیزى شبیه خواص فیزیکى و شیمیایى جسم و سلول هاى مغزى است که با از میان رفتن مغز، آن هم نابود مى شود؟ درست مانند روح حیوانى و نباتى که مجموعه اى از نموّ و تغذیه و تولید مثل و حس و حرکت است، بدیهى است با از میان رفتن جسم نه تغذیه اى باقى مى ماند، نه نمو و تولید مثل و نه حسّ و حرکت. (دقّت کنید)

ولى ما دلایل فراوانى داریم که نشان مى دهد روح انسانى شباهتى با روح نباتى و حیوانى ندارد؟ بلکه حقیقتى است مستقل که گاهى به این بدن مادّى تعلّق مى گیرد و گاه از آن جدا مى شود.

نخست به سراغ دلایل عقلى فلاسفه الهى براى اثبات اصالت و استقلال روح مى رویم، سپس به ذکر دلایل منکران (یعنى مادّیین) پرداخته و آنها را مورد نقد و بررسى قرار مى دهیم.

گرچه اثبات بقاى روح ـ همان گونه که قبلاً اشاره شد - به تنهایى تمام مقصود را در مباحث معاد اثبات نمى کند زیرا بخش مهمّى از معاد مربوط به جنبه جسمانیّت معاد است ولى حدّاقل نیمى از این راه را براى ما هموار مى سازد و صولت منکران را درهم مى شکند.

2. آیا روح مستقل است؟

تا آنجا که تاریخ علم و دانش بشرى نشان مى دهد، مسأله روح و ساختمان و ویژگى هاى اسرارآمیزش، همواره مورد توجّه دانشمندان بوده است و هر دانشمندى به سهم خود کوشیده تا به محیط اسرارآمیز روح گام بگذارد.

درست به همین دلیل نظراتى که درباره روح، از سوى علماء و دانشمندان اظهار شده بسیار زیاد و متنوّع است.

ممکن است علم و دانش امروز ما (و حتّى علم و دانش آیندگان) براى پى بردن به همه رازهاى روح کافى نباشد، هر چند روح ما از همه چیز این جهان به ما نزدیک تر است. امّا چون گوهر آن با آنچه در عالم ماده با آن انس گرفته ایم تفاوت کلّى دارد، زیاد هم نباید تعجّب کرد که به آسانى از اسرار و کنه این اعجوبه آفرینش و مخلوق مافوق ماده سر در نیاوریم.

امّا به هر حال این مانع از آن نخواهد بود که ما دورنماى روح را با دیده تیزبین عقل ببینیم و از اصول و نظامات کلّى حاکم بر آن آگاه شویم.

مهمترین اصلى که باید در اینجا شناخته شود مسأله اصالت و استقال روح  است، در برابر مکتب هاى ماده گرا که روح را مادّى و از خواص ماده مغزى و سلول هاى عصبى مى دانند و ماوراى آن به هیچ چیز دیگرى اعتقاد ندارند!

ما بیشتر در اینجا به همین بحث مى پردازیم، چرا که بحث بقاى روح و مسأله تجرّد کامل یا تجرّد برزخى متّکى به آن است.

امّا قبل از ورود در این بحث ذکر این نکته را لازم مى دانیم که تعلّق روح به بدن انسان آن چنان که بعضى گمان کرده اند تعلّقى از قبیل حلول ـ فى المثل مانند ورود باد در مشک ـ نیست، بلکه یک نوع ارتباط و پیوندى بر اساس حاکمیت روح بر تن و تصرّف و تدبیر آن است که بعضى آن را تشبیه به تعلّق معنا به لفظ کرده اند. (البتّه این مسأله در لابه لاى بحث استقلال روح روشن خواهد شد.)

اکنون به اصل سخن باز مى گردیم.

در این که انسان با سنگ و چوب بى روح فرق دارد شکى نیست، زیرا ما به خوبى احساس مى کنیم که با موجودات بى جان و حتّى با گیاهان تفاوت داریم. ما مى فهمیم، تصوّر مى کنیم، تصمیم مى گیریم، اراده داریم، عشق مي ورزیم، متنفّر مى شویم و...

ولى گیاهان و سنگ ها هیچ یک از این احساسات را ندارند،  بنابراین میان ما و آنها یک تفاوت اصولى وجود دارد و آن چیزى است که آن را روح انسانى مى نامیم.

نه مادّى ها و نه هیچ گروه دیگرى هرگز منکر اصل وجود روح و روان نیستند و به همین دلیل همه آنها روانشناسى (پسیکولوژى) و روانکاوى (پسیکانالیزم) را به عنوان یک علم مثبت مى شناسند. این دو علم گرچه تقریباً از جهاتى مراحل  طفولیّت خود را طى مى کنند، ولى به هر حال از علومى هستند که در دانشگاه هاى بزرگ دنیا به وسیله استادان و دانش پژوهان تعقیب مى شود و همان گونه که خواهیم دید روح و روان دو حقیقت جداى از هم نیستند، بلکه مراحل مختلف یک واقعیّتند.

آنجا که سخن از ارتباط روح با جسم است و تأثیر متقابل این دو در یکدیگر بیان مى شود نام روان بر آن مى گذاریم، و آنجا که پدیده هاى روحى قطع نظر از جسم مورد بحث قرار مى گیرند نام روح را به کار مى بریم.

خلاصه این که: هیچ کس انکار نمى کند که حقیقتى به نام روح و روان در ما وجود دارد.

اکنون باید دید جنگ دامنه دار میان ماتریالیست ها از یک سو و فلاسفه متافیزیک و روحیّون از سوى دیگر در کجا است؟

پاسخ این است که: دانشمندان الهى و فلاسفه روحیّون معتقدند غیر از موادى که جسم انسان را تشکیل مى دهد، حقیقت و گوهر دیگرى در او نهفته است که از جنس ماده نیست امّا بدن آدمى تحت تأثیر مستقیم آن قرار دارد.

به عبارت دیگر: روح یک حقیقت ماوراى طبیعى است که ساختمان و فعالیت آن از ساختمان و فعالیت جهان ماده جدا است. درست است که دائماً با جهان ماده ارتباط دارد. ولى ماده و یا خاصیّت ماده نیست!

در صف مقابل، فلاسفه مادّى قرار دارند، آنها مى گویند: ما موجودى مستقل از ماده بنام روح یا نام دیگر سراغ نداریم، هرچه هست همین ماده جسمانى و یا آثار فیزیکى و شیمیائى آن است.

ما دستگاهى به نام مغز و اعصاب داریم که بخش مهمّى از اعمال حیاتى ما را انجام مى دهد و مانند سایر دستگاه هاى بدن مادّى است و تحت قوانین ماده فعالیت مى کند.

فى المثل ما غدّه هایى در زیر زبان داریم بنام غده هاى بزاق که هم فعالیت فیزیکى دارند و هم شیمیائى. هنگامى که غذا وارد دهان مى شود، این چاه هاى آرتزین! بطور خودکار و کاملاً اتوماتیک شروع به کار مى کنند و چنان حسابگرند که درست به همان اندازه که آب براى جویدن و نرم کردن غذا لازم است روى آن مى پاشند! غذاهاى آبدار، کم آب و خشک، هرکدام به اندازه نیاز خود سهمیه اى از آب دهان دریافت مى دارند!

مواد اسیدى خصوصاً هنگامى که زیاد غلیظ باشند، فعالیت این غدّه ها را افزایش مى دهند تا سهم بیشترى از آب دریافت دارند و به اندازه کافى رقیق شوند و به دیوارهاى معده زیانى نرسانند! و هنگامى که غذا را فرو بردیم فعالیت این چاه ها خاموش مى گردد. خلاصه، نظام عجیبى بر این چشمه هاى جوشان حکومت مى کند که اگر یک ساعت تعادل و حساب آنها به هم بخورد، یا دائماً آب از لب و لوچه ما سرازیر است و یا به اندازه اى زبان و گلوى ما خشک مى شود که لقمه در گلوى ما گیر مى کند!

این کار فیزیکى بزاق است، ولى مى دانیم کار مهم تر بزاق کار شیمیائى آن است، مواد مختلفى با آن آمیخته است که با غذا ترکیب مى شوند و زحمت معده را کم مى کنند.

ماتریالیست ها مى گویند: سلسله اعصاب و مغز ما شبیه غده هاى بزاقى و مانند  آن داراى فعالیت هاى فیزیکى و شیمیائى است ( که به طور مجموع فیزیکو شیمیائى به آن گفته مى شود ) و همین فعالیت هاى «فیزیکو شیمیائى» است که ما نام آن را پدیده هاى روحى و یا روح مى گذاریم.

آنها مى گویند: هنگامى که مشغول فکر کردن هستیم یک سلسله امواج الکتریکى مخصوص از مغز ما برمى خیزد ـ این امواج را امروز با دستگاه هایى مى گیرند و روى کاغذ ثبت مى کنند. مخصوصاً در بیمارستان هاى روانى با مطالعه روى این امواج، راه هایى براى شناخت و درمان بیماران روانى پیدا مى کنند ـ که این فعالیت فیزیکى مغز ما است.

علاوه بر این، سلول هاى مغزى به هنگام فکر کردن یا سایر فعالیت هاى روانى داراى یک رشته فعل و انفعالات شیمیائى هستند.

بنابراین روح و پدیده هاى روحى چیزى جز خواص فیزیکى و فعل و انفعالات شیمیایى سلول هاى مغزى و عصبى ما نمى باشد.

آنها از این بحث چنین نتیجه مى گیرند:

1. همان طور که فعالیت غدّه هاى بزاقى و اثرات مختلف آن قبل از بدن نبوده و بعد از آن نیز نخواهد بود، فعالیت هاى روحى ما نیز با پیدایش مغز و دستگاه اعصاب، موجود مى شوند و با مردن آن مى میرند!

2. روح از خواص جسم است، پس مادّى است و جنبه ماوراى طبیعى ندارد.

3. روح مشمول تمام قوانینى است که بر جسم حکومت مى کند.

4. روح بدون بدن وجود مستقلى ندارد و نمى تواند داشته باشد.

 3. دلایل مادّى ها بر عدم استقلال روح

مادّى ها براى اثبات مدّعاى خود و این که روح و فکر و سایر پدیده هاى روحى همگى مادّى هستند ـ یعنى از خواص فیزیکى و شیمیائى سلول هاى مغزى و عصبى مى باشند ـ شواهدى آورده اند که در زیر به آنها اشاره مى شود:

1. به آسانى مى توان نشان داد که با از کار افتادن یک قسمت از مغز یا سلسله اعصاب، یک دسته از آثار روحى تعطیل مى شود.(13)

مثلاً آزمایش شده که اگر قسمت هاى خاصّى از مغز کبوتر را برداریم نمى میرد، ولى بسیارى از معلومات خود را از دست مى دهد. اگر غذا به او بدهند مى خورد و هضم مى کند و اگر ندهند و تنها دانه را در مقابل او بریزند نمى خورد و از گرسنگى مى میرد.

همچنین در پاره اى از ضربه هاى مغزى که بر انسان وارد مى شود و یا به علل بعضى از بیمارى ها که قسمت هایى از مغز از کار مى افتد، دیده شده که انسان قسمتى از معلومات خود را از دست مى دهد.

در جرائد خواندیم که یک جوان تحصیل کرده بر اثر ضربه مغزى در یک حادثه، تمام حوادث گذشته زندگى خود را فراموش کرد، حتّى مادر و خواهر خود را نمى شناخت! و هنگامى که او را به خانه اى که در آن متولّد و بزرگ شده بود بردند، آنجا کاملاً براى او ناآشنا بود!!

اینها و نظایر آن نشان مى دهد که رابطه نزدیکى در میان فعالیت سلول هاى  مغزى و پدیده هاى روحى وجود دارد.

2. هنگام فکر کردن تغییرات مادّى در سطح مغز بیشتر مى شود، مغز بیشتر غذا مى گیرد و بیشتر مواد فسفرى پس مى دهد و موقع خواب که مغز کار تفکّر را انجام نمى دهد کمتر غذا مى گیرد، که این خود دلیل بر مادّى بودن آثار فکرى است.(14)

3. مشاهدات نشان مى دهد که وزن مغز متفکّران عموماً بیش از حد متوسط است ـ حد متوسط مغز مردان در حدود 1400 گرم و حد متوسط مغز زنان مقدارى از آن کمتر است ـ که این نشانه دیگرى بر مادّى بودن روح است.

4. اگر نیروى تفکّر و تظاهرات روحى دلیل بر وجود مستقل روح باشد باید این معنا را در حیوانات نیز بپذیریم، زیرا آنها هم در حد خود ادراکاتى دارند!

خلاصه آنها مى گویند: ما احساس مى کنیم که روح ما موجود مستقلى نیست و پیشرفت هاى علوم مربوط به انسان شناسى نیز این واقعیّت را تأیید مى کند.

از مجموع این استدلالات چنین نتیجه مى گیرند که پیشرفت و توسعه فیزیولوژى انسانى و حیوانى روز به روز این حقیقت را واضح تر مى سازد که میان پدیده هاى روحى و سلول هاى مغزى رابطه نزدیکى وجود دارد.

نقطه هاى تاریک این استدلال

اشتباه بزرگى که دامنگیر مادّى ها در اینگونه استدلالات شده این است که  ابزار کار را با فاعل کار اشتباه کرده اند. براى این که بدانیم چگونه آنها ابزار را با کننده کار اشتباه گرفته اند، اجازه دهید یک مثال بیاوریم (دقّت کنید)

از زمان گالیله به این طرف تحوّلى در مطالعه وضع آسمان ها پیدا شد. گالیله ایتالیائى به کمک یک عینک ساز، موفق به ساختن دوربین کوچکى شد. البتّه گالیله بسیار خوشحال بود و شب هنگام که به کمک آن به مطالعه ستارگان آسمان پرداخت، صحنه شگفت انگیزى در برابر چشم او آشکار گردید که تا آن روز هیچ انسان دیگرى آن را ندیده بود. او فهمید کشف مهمّى کرده است و از آن روز به بعد کليد مطالعه اسرار جهان بالا به دست انسان افتاد!

تا آن روز انسان شبیه پروانه اى بود که فقط چند شاخه اطراف خود را مى دید، امّا هنگامى که دوربین را به چشم گرفت، مقدار قابل ملاحظه اى از درختان اطراف خود را در این جنگل بزرگ آفرینش نیز مشاهده کرد.

این مسأله به تکامل خود ادامه داد تا این که دوربین هاى بزرگ نجومى ساخته شد که قطر عدسى آنها چندین متر بود. آنها را بر فراز کوه هاى بلندى که در منطقه مناسبى از نظر صافى هوا قرار داشت نصب کردند، این دوربین ها که مجموع دستگاه آنها گاهى به اندازه یک عمارت چند طبقه مى رسید عوالمى از جهان بالا را به انسان نشان داد که چشم عادى حتّى یک هزارم آن را ندیده بود.

حال فکر کنید اگر روزى تکنولوژى بشر اجازه ساختن دوربین هایى به قطر یکصد متر با تجهیزاتى به اندازه یک شهر دهد، چه عوالمى بر ما کشف خواهد شد؟! اکنون این سؤال پیش مى آید که اگر این دوربین ها را از ما بگیرند به طور قطع بخشى یا بخش هایى از معلومات و مشاهدات ما درباره آسمان ها تعطیل  خواهد شد، ولى آیا بیننده اصلى، ما هستیم یا دوربین است؟!

آیا دوربین و تلسکوپ ابزار کار ما است که به وسیله آن مى بینیم و یا فاعل کار و بیننده واقعى است؟!

در مورد مغز نیز هیچ کس انکار نمى کند که بدون سلول هاى مغزى انجام تفکّر و مانند آن ممکن نیست، ولى آیا مغز ابزار کار روح است یا خود روح است؟!

کوتاه سخن این که: تمام دلائلى که مادّى ها در اینجا آورده اند، فقط ثابت مى کند که میان سلول هاى مغزى و ادراکات ما ارتباط وجود دارد. ولى هیچ کدام از آنها اثبات نمى کند که مغز انجام دهنده ادراکات است نه ابزار ادراک (دقّت کنید).

از اینجا روشن مى شود اگر جسم مرده چیزى نمى فهمد، به خاطر این است که ارتباط روح آنها با بدن از بین رفته، نه این که روح فانى شده است. درست همانند کشتى یا هواپیمائى که دستگاه بى سیم آن از کار افتاده است، کشتى و راهنمایان و ناخدایان کشتى وجود دارند امّا ساحل نشینان نمى توانند با آنها رابطه اى برقرار سازند، زیرا وسیله ارتباطى از میان رفته است.

4.دلایل طرفداران استقلال روح

الف- خاصیّت واقع نمائى (آگاهى از جهان برون).

نخستین سؤالى را که مى توان از ماتریالیست ها کرد این است که اگر افکار و پدیده هاى روحى همان خواص «فیزیکو شیمیائى» مغزند، نباید تفاوت اصولى  میان کار مغز و کار معده یا کلّیه و کبد مثلاً نبوده باشد. زیرا کار معده مثلاً ترکیبى از فعالیت هاى فیزیکى و شیمیائى است با حرکات مخصوص خود که با ترشّح اسیدهایى غذا را هضم و آماده جذب بدن مى کند و همچنین کار بزاق چنان که گفته شد ترکیبى از کار فیزیکى و شیمیائى است، در حالى که ما مى بینیم کار روحى با همه آنها متفاوت است.

اعمال تمام دستگاه هاى بدن کم و بیش شباهت به یکدیگر دارند به جز مغز که وضع آن استثنائى است، آنها همه مربوط به جنبه هاى داخلى است در حالى که پدیده هاى روحى جنبه خارجى دارند یعنى ما را از وضع بیرونى وجودمان آگاه مى کنند.

براى توضیح این سخن باید به چند نکته توجّه کرد:

نخست این که: آیا جهانى بیرون از وجود ما هست یا نه؟ مسلّماً چنین جهانى وجود دارد و ایده آلیست ها که وجود جهان خارج را انکار مى کنند و مى گویند: هرچه هست مائیم و تصوّرات ما، و جهان خارج درست همانند صحنه هایى است که در خواب مى بینیم و چیزى جز تصوّرات نیست، سخت در اشتباهند و بهترین گواه این که خودشان به هنگام عمل رئالیست مى شوند و آنچه را در محیط کتابخانه خود مى اندیشند هنگامى که به کوچه و خیابان و محیط زندگى معمولى قدم مى گذارند همه را فراموش مى کنند و همه چیز را واقعى و حقیقى مى شمرند!

دیگر این که آیا ما از وجود جهان بیرون آگاه هستیم یا نه؟

قطعاً پاسخ این سؤال نیز مثبت است، زیرا ما آگاهى زیادى از جهان بیرون خود داریم و از موجوداتى که در اطراف ما یا نقاط دوردست زندگى مى کنند، اطلاعات فراوانى در اختیار ما هست.

اکنون این سؤال پیش مى آید که آیا جهان خارج به درون وجود ما مى آید؟ مسلّماً نه، بلکه نقشه آن پیش ما است که با استفاده از خاصیّت واقع نمائى به جهان بیرون وجود خود راه مى یابیم.

این واقع نمائى نمى تواند تنها خواص فیزیکوشیمیائى مغز باشد، درست است که این خواص زائیده تأثّرات ما از جهان بیرون و به اصطلاح معلول آنها است، ولى درست همانند تأثیرى است که غذا روى معده ما مى گذارد، آیا تأثیر غذا روى معده و فعل و انفعال فیزیکى و شیمیائى آن سبب مى شود که معده از غذاها آگاهى داشته باشد؟ پس چطور مغز ما مى تواند از دنیاى بیرون خود با خبر گردد؟!

به تعبیر دیگر: براى آگاهى از موجودات خارجى و عینى یک نوع احاطه بر آنها لازم است و این احاطه کار سلول هاى مغزى نیست. سلول هاى مغزى تنها از خارج متأثّر مى شوند و این تأثّر، همانند تأثّر سایر دستگاه هاى بدن از وضع خارج است، این موضوع را ما به خوبى درک مى کنیم.

اگر تأثّر از خارج دلیلى بر آگاهى ما از خارج باشد لازم است با معده و زبان خود نیز بفهمیم، در حالى که چنین نیست. خلاصه وضع استثنائى ادراکات ما دلیل بر آن است که حقیقت دیگرى در آن نهفته است که نظامش با نظام قوانین فیزیکى و شیمیائى کاملاً تفاوت دارد، یعنى باید قبول کنیم که گوهر دیگرى که ما  نامش را روح مى گذاریم در ما وجود دارد که سبب درک حقایق مى شود (دقّت کنید.)


ب- وحدت شخصیت

دلیل دیگرى که براى استقلال روح مى توان ذکر کرد مسئله وحدت شخصیت در طول عمر آدمى است.

توضیح این که ما در هر چیز شک و تردید داشته باشیم در این موضوع تردیدى نداریم که وجود داریم.

من هستم و در هستى خود تردید ندارم و علم من به وجود خودم به اصطلاح علم حضورى است نه علم حصولى. یعنى من پیش خود حاضرم و از خود جدا نیستم.

به هر حال، آگاهى ما نسبت به خود از روشن ترین معلومات ما است و احتیاج به استدلال ندارد و استدلال معروفى که دکارت (فیلسوف معروف فرانسوى) براى وجودش کرده که: «من فکر مى کنم پس هستم» استدلال زاید و نادرستى به نظر مى رسد، زیرا پیش از آن که اثبات وجود خود کند، دوبار اعتراف به وجود خودش کرده! یک بار آنجا که مى گوید: «من» و بار دیگر که مى گوید: «فکر مى کنم» این از یک سو.

از سوى دیگر این «من» از آغاز تا پایان عمر یک واحد بیشتر نیست، من امروز و همان من دیروز همان من بیست سال قبل مى باشد. من از کودکى تاکنون  یک نفر بیشتر نبوده ام، من همان شخصى هستم که بوده ام و تا آخر عمر نیز همین شخص خواهم بود، نه شخص دیگر. البتّه درس خوانده ام، با سواد شده ام، تکامل یافته ام و باز هم خواهم یافت، ولى یک آدم دیگر نشده ام و به همین دلیل همه مردم از آغاز تا پایان عمر مرا یک آدم مى شناسند، یک نام دارم، یک شناسنامه دارم و...

اکنون حساب کنیم و ببینیم این موجود واحدى که سراسر عمر ما را پوشانده چیست؟ آیا ذرّات و سلول هاى بدن ما و یا مجموعه سلول هاى مغزى و فعل و انفعالات آن است؟ اینها که در طول عمر ما بارها عوض مى شوند و تقریباً هر هفت سال یک بار تمام سلول ها تعویض مى گردند. زیرا مى دانیم در هر شبانه روز میلیون ها سلول در بدن ما مى میرد و میلیون ها سلول تازه جانشین آن مى شود، همانند ساختمانى که تدریجاً آجرهاى آن را برون آورند و آجرهاى تازه اى جاى آن کار بگذارند. این ساختمان بعد از مدتى به کلّى عوض مى شود، اگر چه مردم سطحى متوجّه نشوند و یا همانند استخر بزرگى که از یک طرف آهسته آهسته آب وارد آن مى شود و از طرف دیگر خارج مى گردد، بدیهى است بعد از مدتى تمام آب استخر عوض مى شود اگر چه افراد ظاهربین توجّه نداشته باشند و آن را به همان حال ثابت ببینند.

به طور کلّى هر موجودى که غذا دریافت مى کند و از سوى دیگر آن را مصرف مى کند تدریجاً نوسازى و تعویض خواهد شد.

بنابراین یک آدم هفتاد ساله تقریباً ده بار تمام اجزاى بدن او عوض شده است. روى این حساب اگر همانند مادّى ها انسان را همان جسم و دستگاه هاى  مغزى و عصبى و خواص فیزیک و شیمیائى آن بدانیم باید این «من» در 70 سال ده بار عوض شده باشد و همان شخص سابق نباشد در حالى که هیچ وجدانى این سخن را نخواهد پذیرفت.

از اینجا روشن مى شود که غیر از اجزاى مادّى، یک حقیقت واحد و ثابت در سراسر عمر وجود دارد که همانند اجزاى مادّى تعویض نمى شود و اساس وجود ما را همان تشکیل مى دهد و عامل وحدت شخصیت ما نیز همان است.


پرهیز از یک اشتباه

بعضى تصوّر مى کنند سلول هاى مغزى عوض نمى شوند و مى گویند: در کتاب هاى فیزیولوژى خوانده ایم که تعداد سلول هاى مغزى از آغاز تا آخر عمر یکسان است. یعنى هرگز کم و زیاد نمى گردد، بلکه فقط بزرگ مى شوند امّا تولید مثل نمى کنند و به همین جهت اگر ضایعه اى براى آنها پیش بیاید قابل ترمیم نیستند، بنابراین ما یک واحد ثابت در مجموع بدن داریم که همان سلول هاى مغزى است که این حافظ وحدت شخصیت ما است.

امّا این اشتباه بزرگى است، زیرا آنها که این سخن را مى گویند دو مسأله را با یکدیگر اشتباه کرده اند. آنچه در علم امروز ثابت شده این است که سلول هاى مغزى از آغاز تا پایان عمر از نظر تعداد ثابت است و کم و زیاد نمى شود، نه این که ذرّات تشکیل دهنده این سلول ها تعویض نمى گردد. زیرا همان طور که گفتیم سلول هاى بدن دائماً غذا دریافت مى کنند و نیز تدریجاً ذرّات کهنه را از دست مى دهند. همانند استخر آبى که از یک سو آب در آن مى ریزد و از سوى  دیگر آب از آن خارج مى شود و پس از مدتى محتویات آن به کلّى تعویض مى گردد، اگر چه مقدار آب ثابت مانده است. بنابراین سلول هاى مغزى نیز عوض مى شوند.(15)


ج- عدم انطباق بزرگ و کوچک

فرض کنیم کنار دریاى زیبایى نشسته ایم و چند قایق کوچک و یک کشتى عظیم روى امواج آب در حرکت اند. آفتاب را مى بینیم که از یک سو غروب مى کند و ماه را مى بینیم که از سوى دیگر در حال طلوع کردن است.

مرغ هاى زیباى دریايى دائماً روى آب مى نشینند و برمى خیزند و در یک سمت آن کوه عظیمى سر به آسمان کشیده است.

اکنون، لحظاتى چشم خود را مى بندیم و آنچه را دیده ایم در ذهن خود مجسّم مى نماییم: کوه با همان عظمت، دریا با همان وسعت و کشتى عظیم با همان بزرگى در ذهن ما مجسّم مى شوند، یعنى همانند تابلوى فوق العاده بزرگى در برابر فکر ما یا درون روح ما وجود دارند.

حال این سؤال پیش مى آید که جاى این نقشه بزرگ کجا است؟ آیا سلول هاى فوق العاده کوچک مغزى مى توانند چنین نقشه عظیمى را در خود جاى دهند؟ مسلّماً نه. بنابراین باید داراى بخش دیگرى از وجود باشیم که مافوق این ماده جسمانى است و آن قدر وسیع است که تمام این نقشه ها را در خود جاى  مى دهد.

آیا نقشه یک عمارت 500 مترى را مى توان روى یک زمین چند مترى پیاده کرد؟!

مسلّماً پاسخ این سؤال منفى است، چون یک موجود بزرگ تر و با حفظ بزرگى خود منطبق بر موجود کوچکى نمى شود. لازمه انطباق این است که یا هر دو مساوى باشند یا نقشه کوچک تر باشد.

با این حال چگونه مى توانیم نقشه هاى ذهنى فوق العاده بزرگى را در سلول هاى کوچک مغزى خود جاى دهیم؟

ما مى توانیم کره زمین را با همان کمربند چهل میلیون متریش در ذهن خود ترسیم کنیم، ما مى توانیم خورشید را که یک میلیون و دویست هزار مرتبه از کره زمین بزرگتر است و همچنین کهکشان هایى را که میلیون ها بار از خورشید ما وسیعترند، همه را در فکر خود مجسّم کنیم. این نقشه ها اگر بخواهند در سلول هاى کوچک مغزى پیاده شوند طبق قانون عدم انطباق بزرگ بر کوچک امکان پذیر نیست، پس باید به وجودى مافوق این جسم اعتراف کنیم که مرکز پذیرش این نقشه هاى بزرگ مى باشد.


سؤال:

ممکن است گفته شود نقشه هاى ذهنى ما همانند میکروفیلم ها و یا نقشه هاى جغرافیائى است که در کنار آن یک عدد کسرى نوشته شده، مانند:10000001 و یا 1000000001 که مقیاس کوچک شدن آن را نشان مى دهد و  به ما مى فهماند که باید این نقشه را به همان نسبت بزرگ کنیم تا نقشه واقعى به دست آید و نیز بسیار دیده ایم عکسى از کشتى غول پیکرى گرفته شده که نمى تواند به تنهایى عظمت آن کشتى را نشان بدهد و لذا قبل از گرفتن عکس براى نشان دادن عظمت آن، انسانى را در عرشه کشتى قرار مى دهند و عکس آن دو را با هم مى گیرند تا عظمت کشتى از طریق مقایسه روشن شود.

نقشه هاى ذهنى ما نیز تصویرهاى بسیار کوچکى هستند که با مقیاس هاى معیّنى کوچک شده اند. به هنگامى که به همان نسبت آنها را بزرگ کنیم نقشه واقعى به دست مى آید و مسلّماً این نقشه هاى کوچک و میکروفیلم ها مى تواند به نوعى در سلول هاى مغزى ما جاى گیرد. (دقّت کنید.)

پاسخ:

مسأله مهم اینجا است که میکروفیلم ها را معمولاً یا به وسیله پروژکتورها بزرگ مى کنند و روى پرده اى منعکس مى نمایند یا در نقشه هاى جغرافیائى عددى که زیر آن نوشته شده است به ما کمک مى کند که نقشه را در آن عدد ضرب کنیم و نقشه بزرگ واقعى را در ذهن خود منعکس نمائیم. حال این سؤال پیش مى آید که آن پرده بزرگى که میکروفیلم هاى ذهنى ما روى آن به صورت عظیم منعکس مى گردد کجا است؟

آیا این پرده بزرگ همان سلول هاى مغزى هستند؟ قطعاً نه. و آن نقشه جغرافیائى کوچک را که ما در عدد بزرگ ضرب مى کنیم و تبدیل به نقشه عظیمى مى نماییم، مسلّماً محلى لازم دارد، آیا مى تواند سلول هاى کوچک مغزى باشد؟

به عبارت روشن تر: در مثال میکروفیلم و نقشه جغرافیایى آنچه در خارج وجود دارد، همان فیلم ها و نقشه هاى کوچک هستند، ولى در نقشه هاى ذهنى ما این نقشه ها درست به اندزه وجود خارجى آنها مى باشند و قطعاً محلى لازم دارند به اندازه خودشان، و مى دانیم سلول هاى مغزى کوچک تر از آن است که بتواند آنها را با آن عظمت منعکس سازد.

کوتاه سخن این که: ما این نقشه هاى ذهنى را با همان بزرگى که در خارج دارند تصوّر مى کنیم، و این تصویر عظیم نمى تواند در سلول کوچکى منعکس گردد; بنابراین نیازمند به محلّى است و از اینجا به وجود حقیقتى وراء این سلول ها پى مى بریم که نامش را روح مى گذاریم.

 
د- پدیده هاى روحى با کیفیّات مادّى هماهنگ نیستند

دلیل دیگرى که مى تواند ما را به استقلال روح و مادّى نبودن آن رهنمون گرداند این است که در پدیده هاى روحى خواص و کیفیّت هایى مى بینیم که با خواص و کیفیّت هاى موجودات مادّى هیچ گونه شباهتى ندارد زیرا:

اولاً: موجودات زمان مى خواهند و جنبه تدریجى دارند.

ثانیاً: با گذشت زمان فرسوده مى شوند.

ثالثاً: قابل تجزیه به اجزاء متعدّدى هستند.

ولى پدیده هاى ذهنى داراى این خواص و آثار نیستند، صحنه هایى که مثلاً از زمان کودکى در ذهن ما نقش بسته با گذشت زمان نه کهنه مى شود و نه فرسوده و همان شکل خود را حفظ کرده است. ممکن است مغز انسان فرسوده شود ولى با فرسوده شدن مغز، خانه اى که نقشه اش از بیست سال قبل در ذهن ما ثبت شده  فرسوده نمى گردد و از یک نوع ثبات که خاصیّت جهان ماوراى مادّه است برخوردار است.

روح ما نسبت به نقش ها و عکس ها خلاقیت عجیبى دارد و در یک آن مى توانیم بدون هیچ مقدمه اى هرگونه نقشى را در ذهن ترسیم کنیم. کرات آسمانى، کهکشان ها و یا موجودات زمینى، دریاها و کوه ها و مانند آن، که این خاصیّت یک موجود مادّى نیست بلکه نشانه موجودى وراء مادّى است.

به علاوه ما مى دانیم مثلاً 4=2+2 و شکى نیست که طرفین این معادله را مى توانیم تجزیه کنیم، یعنى عدد دو را تجزیه نماییم و یا عدد چهار را، ولى این برابرى را هرگز نمى توانیم تجزیه کنیم و بگوییم برابرى دو نیم دارد و هر نیمى غیر از نیم دیگر است. برابرى یک مفهوم غیرقابل تجزیه است یا وجود دارد و یا وجود ندارد و هرگز نمى توان آن را دو نیم کرد.

این گونه مفاهیم ذهنى قابل تجزیه نیستند و به همین دلیل نمى توانند مادّى باشند زیرا اگر مادّى بودند، قابل تجزیه بودند و باز به همین دلیل روح ما که مرکز چنین مفاهیم غیر مادّى است نمى تواند مادّى باشد، بنابراین مافوق ماده است. (دقّت کنید)(16)

5. آیا روح مجرد است؟

آیا روح انسان، فقط مستقل است، یعنى بعد از مرگ جسم و متلاشى شدن آن  مى تواند به بقاء خود ادامه دهد؟ یا علاوه بر استقلال داراى حالت تجرّد از مادّه نیز مى باشد، یعنى خواصّ عمومى ماده را که عبارت است از زمان و مکان و اجزاء ندارد؟

گروهى از فلاسفه اصرار دارند که روح داراى تجرّد است و هیچ گونه کیفیّات مادّى براى آن معنا ندارد و بعضى از دلایل گذشته در مورد استقلال روح نیز به سوى این هدف جهت گیرى شده است.

در حالى که بعضى دیگر، روح را نوعى مادّه لطیف مى دانند و به تعبیر دیگر آن را «نیمه مجرّد» مى دانند، مجرّد از مادّه کثیف عنصرى.

فى المثل ما یقین داریم که نور خواه به صورت امواج در اِتِر باشد یا به صورت ذرّات و «فتون»، نوعى جسم است ولى مسلّماً حساب آن از اجسام معمولى جدا است و قوانینى که بر اجسام معمولى حاکم است، بر آن حاکم نیست. به همین دلیل از اجسام شفّاف عبور مى کند و خلاء و ملاء براى آن یکسان است.

آیا راستى روح انسان هم چیزى شبیه به این است؟ یا به کلّى مجرّد است و ماوراى ماده، اعم از مادّه لطیف و کثیف. ولى از آنجا که اثبات تجرّد روح یا مادّه لطیف بودن در مباحث مربوط به معاد تأثیر چندانى ندارد و آنچه در اینجا مهم است همان استقلال روح و بقاى آن بعد از متلاشى شدن جسم مى باشد، ما از بحث بیشتر در این زمینه خوددارى مى کنیم و آن را به مباحث فلسفى موکول مى کنیم. همین اندازه مى گوییم: روح مستقل خواه کاملا مجرّد باشد یا جسم لطیف، مى تواند بعد از فناى این جسم عنصرى باقى و فعّال باشد و این گامى است به سوى جهان پس از مرگ. (دقّت کنید.)



پی نوشتها :

1. سوره آل عمران، آیه 169.
2. سوره بقره، آیه 154.
3. سوره غافر، آیه 46.
4. سوره سجده، آیه 11.
5. سوره زمر، آیه 42، آیات متعدّدى در قرآن مجید است که از مرگ تعبیر به «توفى» (دریافت داشتن) مى کند که اشاره لطیفى به مسأله بقاء روح است 'مانند: آیه 97 سوره نساء - آیه 61 سوره انعام - آیات 27 و 32 و 70 سوره نحل - آیه 46 سوره یونس - آیه 4 سوره رعد - آیات 77 و 67 سوره غافر - آیه 50 سوره انفال - آیه 37 سوره اعراف - آیه 5 سوره حج.
6. مجمع البیان، جلد 7 و 8، صفحه 525، تفسیر فخررازى، جلد 27، صفحه 73، قرطبى جلد 8، صفحه 5763، المیزان، جلد 17، صفحه 354.
7. این حدیث در مجمع البیان از صحیح بخارى و مسلم نقل شده است (جلد 7 و 8 صفحه 526).
8. سوره مومنون، آیه 37.                                                                 
9. سوره زمر، آیه 42.
10. سوره یونس، آیه 104.
11. تفسیر کبیر فخررازى، جلد 26، صفحه 284.
12. روح البیان، جلد 8، صفحه 115.
13. پیسیکولوژى دکتر ارانى، صفحه 23.
14. بشر از نظر مادّى، دکتر ارانى، صفحه 2.
15. در کتاب هاى فیزیولوژى نیز به این مسئله اشاره شده است. به عنوان نمونه به کتاب هورمونها، صفحه 11 و کتاب فیزیولوژى حیوانى تألیف دکتر محمود بهزاد و همکاران صفحه 32 مراجعه شود.
16. این بخش از تفسیر نمونه، جلد 12، صفحه 254 تا 269 گرفته شده است.


 
عکس روز
 

 
 
نوا
 

Salavate emam reza

 
 
ورود اعضاء
   
 
اخبار قرآني
 
 
  همایش تجلیل از حفاظ موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام (اردیبهشت 1403)
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های قرآنی موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی وابسته به موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام (اردیبهشت 1403)
  مرحله پایانی سومین مسابقات حفظ قرآن کریم ویژه حفاظ شعب موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام
  محفل انس با قرآن کریم به مناسبت ایام بهار قرآن در محل بنیاد تعاون سپاه کشور
  موسسه فرهنگی قرآن وعترت ثامن‌الائمه علیه السلام در نوزدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن و عترت اصفهان
  حضور پسران ودختران نسیم رحمت در جشن انقلاب و راهپیمایی ۲۲ بهمن ماه سال 1402
  مراسم آیین نمادین زنگ انقلاب به مناسبت دهه فجر
  جشن عبادت دانش آموزان سوم دبستان دخترانه نسیم رحمت
  حضور خادمان امام رضا در دبستان و پیش دبستانی پسرانه نسیم رحمت
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی
 
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد