:جستجو
مراکز قرآنی
منتخبين مراكز قرآني
تفسیر نور
تواشیح
پرتال ثامن الائمه
زمان
 

دوشنبه 14 خرداد 1403

 
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : بهترين مردم كسي است كه بار مردم را به دوش كشد .
 
 

 

 

تفسیر موضوعی قرآن کریم 

خداشناسی و توحید/ راههاي خداشناسی/ برهان ها

برهان صدّیقین


مقدمه
 
برهان صدّیقین که به عنوان یکى از دلایل اثبات وجود خدا و با الهام از قرآن مجید و روایات مورد توجّه علماء و فلاسفه اسلامى قرار گرفته و چنانچه از نامش پیدا است یک دلیل عمومى و همگانى نیست و تنها براى اشخاصّى است که در مسائل عقیدتى و فلسفى اطلاعات و عمق بیشترى دارند و از دقت و لطف قریحه قابل ملاحظه‌اى بهره‌مندند، دلیلى است کمى پیچیده، ولى در مقابل ظریف و لطیف و روح‌پرور.
اساس دلیل بر این است که به جاى این‌که ما از مطالعه مخلوقات پى به خالق بریم، از مطالعه ذات پاک او به ذات پاکش پى مى‌بریم و به مقتضاى «یا مَنْ دَلَّ عَلى ذاتِه بِذاتِه» خود او را، طریق وصول به او قرار مى‌دهیم و تمام پیچیدگى و ظرافت این برهان از همین است که چگونه ممکن است دلیل و مدّعا را یکى کرد؟!
مسأله این است که وجودى در این جهان هست، سپس ما به تحلیل اصل وجود مى‌پردازیم و با یک تحلیل ظریف به اینجا مى‌رسیم که اصل وجود باید واجب باشد!
این فقط یک اشاره کوتاه است و قبول مى‌کنیم براى چنین مطلبى کافى نیست. شرح بیشتر آن را به بعد موکول مى‌کنیم و فعلا به سراغ قرآن مى‌رویم و به آیات زیر گوش جان فرا مى‌دهیم:

1. (أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ).(1)

2. (شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُوْلُوا الْعِلْمِ قَائِمآ بِالْقِسْطِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ).(2)

3. (وَاللهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُّحِیطٌ).(3)

4. (هُوَ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ).(4)

5. (اللهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ).(5)
 
ترجمه

1. «آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است؟!»
2. «خداوند، گواهى مى‌دهد که معبودى جز او نیست و فرشتگان‌وصاحبان دانش،(به‌گونه‌اى)گواهى مى‌دهند؛ در حالى که (خداوند) قیام به عدالت دارد؛ معبودى جز او نیست، که هم توانا و هم حکیم است.»
3. «و خداوند به همه آنها احاطه دارد.»
4. «اول و آخر و پیدا و پنهان اوست.»
5. «خداوند نور آسمانها و زمین است.»

شرح مفردات

«شهید» از مادّه «شهود» در اصل - چنانکه راغب در مفردات گوید - به معناى حضور توأم با مشاهده است، خواه با چشم ظاهر انجام گیرد، یا با چشم دل؛ و گاه این واژه تنها به معناى حضور اطلاق مى‌شود بى‌آن‌که مفهوم مشاهده در آن باشد. ولى استعمال «شهود» به معناى حضور و «شهادت» به معناى حضور توأم با مشاهده، اولى است.
در مقائیس اللّغه آمده است که در معناى «شهادت» سه اصل افتاده است: حضور، علم و اعلام به دیگران و اگر به کشتگان راه خدا شهید مى‌گویند به خاطر آن است که ملائکه رحمت نزد آنها حضور مى‌یابند، یا به خاطر حضور خودشان در میدان جهاد و یا به خاطر مشاهده نعمت‌هاى بزرگى است که خداوند براى آنها آماده کرده است و یا حضورشان در پیشگاه حق.
در کتاب العین آمده است که «شَهْد» به معناى عَسَلى است که هنوز از موم گرفته نشده باشد. او این معنا را به عنوان نخستین ریشه این مادّه ذکر مى‌کند؛ حال آیا منظورش این است که ریشه اصلى لغت همین مى‌باشد؟ و در این صورت چه ارتباطى با مسأله حضور دارد؟ توضیحى در این باره نداده است.(6)
 «مُحْیطُ» از مادّه «احاطه» به معناى در برگرفتن است. از بعضى از کتب لغت چنین استفاده مى‌شود که احاطه بر دو گونه است: یکى در اجسام و از همین رو است که به دیوارهایى که گرداگرد مکانى را گرفته «حائط» مى‌گویند و دیگراحاطه معنوى، به معناى حفظ و نگاهبانى و یا به معناى اطلاع و آگاهى از چیزى است.
این واژه گاهى به معناى ممنوع شدن از چیزى نیز به کار مى‌رود، گویى انسان از هر طرف در محاصره قرار گرفته تا نتواند به آن چیز برسد. واژه «احتیاط» نیز در مواردى به کار مى‌رود که انسان مى‌خواهد کارى را انجام دهد که از خطا و اشتباه، یا از گناه و خلاف، مصون و محفوظ باشد.
در مقاییس اللّغه آمده است که این واژه در اصل از مادّه «حَوْط» (بر وزن فَوْت) به معناى چیزى است که گرداگرد شىء دیگرى مى‌گردد.
واژه «محیط» نیز ممکن است به معناى احاطه وجودى بوده باشد، یا احاطه از نظر قدرت، یا از نظر علم.(7)
 «نور» به معناى شعاعى است که پخش مى‌شود و به چشم در مسأله دیدن کمک مى‌کند و آن بر دو گونه است: مادّى، همان نورهایى که با چشم ظاهر دیده مى‌شود و معنوى، همان نورى که با چشم بصیرت دیده مى‌شود، مانند: نور عقل و نور قرآن و اگر به فتنه «نائره» گفته مى‌شود به خاطر آن است که پخش و گسترده مى‌شود.
چنین به نظر مى‌رسد که این واژه در اصل به معناى همان روشنایى محسوس بوده، سپس در امور معنوى مانند ایمان و علم و عقل و قرآن و حتى ذات پاک خداوند به کار رفته است.
«نارْ» به معناى آتش نیز از همین ریشه است و در بسیارى از موارد هر دو همراه هم هستند. «مناره» را به این جهت مناره گفته‌اند که محل روشن کردن چراغ‌ها است یا نور معنویت از طریق اذان به وسیله آن به اطراف پخش مى‌شود.
«نَوْر» (بر وزن قول) به شکوفه‌هاى درختان یا مخصوصآ شکوفه‌هاى سفید گفته مى‌شود، چرا که در آغاز پیدایش نورانیّت خاصّى دارد.


تفسیر و جمع‌بندى

 قرآن و برهان صدّیقین(8)

در نخستین آیه مورد بحث، به دنبال اشاره به آیات آفاقى و انفسى که نشانه حقّانیّت وجود خداوند است، مى‌فرماید: «آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است؟!»: (أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ شَهِیدٌ).
«شهید» در اینجا ممکن است به معناى شاهد و گواه باشد، یا حاضر و ناظر و یا به هر دو معنا، چرا که هر دو در مورد خداوند صادق است و آیه فوق نیز از این نظر مطلق مى‌باشد.
مطابق این تفسیر، براى اثبات ذات پاک او همین قدر کافى است که حضور و شهود او در همه‌جا است. هر موجود ممکن را تماشا کنیم در کنار او ذات واجب الوجود است و به هرجا مى‌نگریم، هستى مطلق نمایان است و بر هرچه نظر مى‌افکنیم سیماى او مى‌بینیم، و سرهاى سرافرازان در پاى او مى‌نگریم، و به مصداق حدیث معروف امیرمؤمنان على (عليه السلام): «ما رَأَیْتُ شَیْئآ اِلّا وَ رَأَیْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ»: «چیزى را ندیدم مگر این‌که خدا را قبل از آن و بعد از آن و با آن دیدم.»(9)  او با همه چیز و حتى قبل از آنها و بعد از آنها است.
در تفسیر المیزان، «شهید» در اینجا به معناى «مشهود»، ذکر شده و مفهوم آیه بر طبق آن چنین مى‌شود: آیا همین قدر کافى نیست، که پروردگار تو، به هر چیزى مشاهده مى‌شود، چرا که همه موجودات از جمیع جهات، فقیر و نیازمند به او هستند.(10)
 نتیجه این تفسیر نیز اثبات وجود خدا از آیه فوق است، منتها از طریق برهان فقر و غنا.
فخررازى مى‌گوید: منظور از آیه فوق این است که خداوند دلایل و نشانه‌هایى در اشیاى جهان آفریده که گواه بر وجود او هستند.(11)  (بنابراین آیه ناظر به اثبات وجود خدا از راه برهان نظم است.)
بعضى از مفسّران نیز آیه را ناظر به مسأله اثبات معاد دانسته‌اند و مى‌گویند : مفهوم آن این است که خداوند شاهد و ناظر اعمال همه انسان‌ها است و همین براى دادگاه قیامت کافى است.(12)
 بعضى نیز آیه را ناظر به حقّانیّت قرآن مجید و مسأله نبوّت دانسته‌اند ومى‌گویند: منظور این است که آیا همین قدر کافى نیست که خداوند گواه بر حقّانیّت قرآن و دعوت پیامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) است؟(13)
 از میان این تفسیرهاى پنجگانه سه تفسیر اوّل که آیه را ناظر به مسأله توحید و اثبات وجود خدا مى‌شمرد صحیح‌تر به نظر مى‌رسد، و از میان این سه، تفسیر اوّل شاید با مفاد الفاظ آیه هماهنگ‌تر باشد و به این ترتیب شاهدى بر برهان صدّیقین خواهد بود.
این سخن را با حدیث معتبرى از امام صادق (عليه السلام) پایان مى‌دهیم: یکى از یاران دانشمند امام (عليه السلام) مى‌گوید خدمتش عرض کردم: من با گروهى مناظره و بحث کردم و به آنها گفتم خداوند متعال برتر و بالاتر از این است که به وسیله مخلوقاتش شناخته شود، بلکه بندگان به وسیله خداوند شناخته مى‌شوند. (آیا این سخن درست است؟)
امام (به عنوان تصدیق این سخن) فرمود: «رَحِمَکَ اللهُ»: «خدا ترا رحمت کند.» (همین گونه است.)(14)
 البتّه این سخن هرگز منافاتى با استفاده از برهان نظم و دلایل توحید و عظمت خداوند در موجودات جهان ندارد، در حقیقت برهان نظم در سطحى است و این برهان (برهان صدّیقین) در سطحى بالاتر و والاتر.
 
آفتاب آمد دلیل آفتاب

در دومین آیه سخن از گواهى خداوند بر یگانگى خویش است و سپس گواهى فرشتگان و دانشمندان، مى‌فرماید: «خداوند، (با ایجاد نظام هماهنگ جهان هستى،) گواهى مى‌دهد که معبودى جز او نیست و فرشتگان و صاحبان دانش، (نیز، بر این مطلب)گواهى مى‌دهند.»: (شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُوْلُوا الْعِلْمِ).
سپس مى‌افزاید: «در حالى که (خداوند) قیام به عدالت دارد»: (قَائِماً بِالْقِسْطِ). و از آنجا که قیام به قسط و عدل نیاز به دو اصل دارد: قدرت و علم، تا موازین عدل را با علم مشخص کند و با قدرت آن را پیاده نماید، در پایان آیه مى‌افزاید: «معبودى جز او نیست، اوست توانا و حکیم»: (لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ).
منظور از گواهى دادن فرشتگان و صاحبان علم و دانش معلوم است، امّا در این‌که منظور از گواهى خداوند چیست؟ در میان مفسّران گفتگو است. جمعى معتقدند که منظور گواهى فعلى و قولى هر دو است، یعنى از یک‌سو با ارائه آیات عظمت خویش در جهان هستى و در آفاق و انفس و از سوى دیگر با نازل کردن آیات توحیدى در کتب آسمانى، گواهى بر یگانگى خویش داده است.
در حالى که بعضى دیگر فقط شهادت قولى را مطرح کرده‌اند و بعضى تنها شهادت فعلى را، ولى مسلّمآ شهادتى برتر و بالاتر از اینها تصوّر مى‌شود که آن نیز در مفهوم آیه درج است، بلکه مهمترین مصداق شهادت است و آن این‌که ذات او خود گواه ذات او است و به مصداق «یا مَنْ دَلَّ عَلى ذاتِهِ بِذاتِهِ»: «اى کسى که با ذات خود، ذات خویش را نشان داده‌اى» خود بهترین دلیل براى وجود خویش مى‌باشد، و این همان چیزى است که برهان صدّیقین ناظر به آن است.
در عین حال مانعى ندارد که هر سه معنا (گواهى ذات ، فعل و قول) در مفهوم آیه جمع باشد.
بعضى از جمله (قَائِماً بِالْقِسْطِ) چنین استفاده کرده‌اند که نشانه‌هاى عدل و داد و نظم و حساب در جهان آفرینش مصداق روشنى از شهادت پروردگار بر وحدانیّت خویش مى‌باشد و این استدلال خوبى است و فاصله افتادن ملائکه و اولوالعلم آن‌چنان‌که در تفسیر المیزان آمده ضررى به این معنا نمى‌زند و در عین حال مانع از عمومیّت و گستردگى مفهوم آیه و شمول آنچه را گفتیم نیست.
همان‌گونه که قبلا اشاره شد، قیام به عدالت نیازمند به علم و قدرت است و این هر دو وصف در ذات مقدّس او جمع است و توصیف خداوند به «عزیز» و «حکیم» در پایان آیه اشاره به این معناى ظریف است.



احاطه وجودى خداوند

سومین آیه بعد از اشاره به لشکریان عظیمى که در برابر پیامبران الهى صف آرایى کردند و به مبارزه پرداختند، مخصوصآ با ذکر دو نمونه آشکار از آنها که یکى در اعصار قدیم اتّفاق افتاد، (قوم ثمود)، و دیگرى در اعصار نزدیکتر واقع شد، (قوم فرعون) مى‌فرماید: «ولى کافران پیوسته در حال تکذیب حقّند»: (بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِى تَکْذِیبٍ).(15)
تعبیر به «فى» که معمولا براى بیان ظرف و مظروف مى‌آید تعبیر لطیفى است که در اینجا نشان مى‌دهد کافران در دریایى از تکذیب حقایق غرقند و منظور از کافران، کفّار لجوج عصر پیامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) است که هم یگانگى خدا را انکار مى‌کردند ، هم نبوّت پیامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) و هم معاد را و بعید نیست که آیه همه اینها را شامل شود، زیرا قوم فرعون و ثمود که قبلا ذکر شده‌اند نیز چنین بوده‌اند و تعبیر به «تکذیب» به صورت نکره که در اینگونه موارد دلالت بر اهمّیّت و عظمت مى‌کند گواه دیگرى بر این معنا است.
سپس چنین مى‌فرماید: «و خداوند به همه آنها احاطه دارد»: (وَ اللهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُّحِیطٌ).
تعبیر به «ورائهم» (پشت سر آنها) اشاره به این است که آنها از هر سو و از هر طرف محاطند و خداوند از هر سو و هر طرف محیط است.
در این‌که منظور از این احاطه الهى چیست؟ در میان مفسّران گفتگو است، بعضى احتمال داده‌اند که منظور احاطه علمى خداوند بر اعمال آنها است و بعضى احاطه او را از نظر قدرت ذکر کرده‌اند، که همه در قبضه قدرت اویند و هرگز توانایى بر فرار از مجازات او ندارند و بعضى نیز احاطه علمى و قدرتى را، هر دو ذکر کرده‌اند.
ولى آیه مفهومى وسیع‌تر و گسترده‌تر از اینها دارد که احاطه وجودى خداوند را نیز شامل مى‌شود. آرى او قبل از هر چیز احاطه وجودى نسبت به همه ممکنات و کائنات دارد، البتّه این احاطه به معناى احاطه ظرف و مظروف (مانند احاطه دیوار نسبت به خانه) نیست و نه از قبیل احاطه کل و جزء، بلکه احاطه در اینجا همان احاطه قیّومیت است. یعنى او وجودى است مستقل و قائم بالذّات و باقى موجودات همه وابسته به او و قائم به اویند.
همین معنا است که راه را به سوى برهان صدّیقین در مسأله اثبات وجود خدا از این آیه مى‌گشاید، که بعدآ به شرح آن خواهیم پرداخت.


 آغاز و انجام تویى!

در چهارمین آیه، که از آیاتى است که بیانگر اوصاف الهى در شکلى بسیار عمیق و گسترده است، مى‌فرماید: «اوست اوّل و آخر و پیدا و پنهان و او به هر چیز دانا است»: (هُوَ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَىْءٍ عَلِیمٌ).
این اوصاف پنجگانه که در این آیه جمع شده، ترسیم روشنى از نامتناهى بودن ذات پاک خدا است.
او «اوّل» است، یعنى ازلى است، بى‌آن‌که آغازى داشته باشد. او «آخر» است یعنى ابدى است، بى‌آن‌که انتهایى داشته باشد.
او «ظاهر» و آشکار است، بى‌آن‌که بر کسى پنهان باشد.
او «باطن» است، یعنى کنه ذاتش بر هیچ‌کس پیدا نیست - چرا که درک حقیقت بى‌نهایت براى موجودات محدود مثل انسان ممکن نیست - بى‌آن‌که از بندگانش محجوب و پوشیده باشد.
به همین دلیل او نسبت به هر چیز عالم است، چرا که از آغاز بوده و تا پایان باقى است و در همه‌جا، در ظاهر و باطن جهان، حضور دارد.
در تفسیر اوصاف چهارگانه «اوّل» و «آخر» و «ظاهر» و «باطن»، مفسّران تفسیرهاى متعدّدى ذکر کرده‌اند که منافاتى با هم ندارند و همه را مى‌توان در مفهوم آیه جمع کرد.
گاه گفته‌اند: او سرآغاز است قبل از وجود هرچیزى و سرانجام است بعد از هلاک هر چیزى، دلایل وجودش ظاهر و باطن ذاتش غیر قابل درک است.
گاه گفته‌اند: او آغازگر است در نیکى، چون ما را هدایت کرد و آخر است در عفو و بخشش، چون توبه را پذیرفت و ظاهر است در احسان و توفیق به هنگام اطاعت و باطن است در پوشاندن عیوب بندگان به هنگام معصیت: «اَلأَوَّلُ بِبِرِّهِ اِذْ هَداکَ وَ الاْخِرُ بِعَفْوِهِ اِذْ قَبِلَ تَوْبَتَکَ وَ الظّاهِرُ بِاِحْسانِهِ وَ تَوْفِیقِهِ اِذا اَطَعْتَهُ وَ الْباطِنُ بِسَتْرِهِ اِذا عَصَیْتَهُ».(16)
 در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است که به هنگام دعا عرضه مى‌دارند : «اَللّهُمَّ اَنْتَ الأَوَّلُ فَلَیْسَ قَبْلَکَ شَىءٌ وَ أَنْتَ الاْخِرُ فَلَیْسَ بَعْدَکَ شَىءٌ وَ اَنْتَ الظّاهِرُ فَلَیْسَ فَوْقَکَ شَىءٌ وَ اَنْتَ الباطِنُ فَلَیْسَ دُونَکَ شَىءٌ»: «خداوندا! تو سرآغاز هستى و قبل از تو هیچ نبود و تو آخر هستى و چیزى بعد از تو نیست، تو ظاهرى و برتر از تو چیزى نیست، و تو باطنى و فراتر از تو چیزى وجود ندارد.»(17)
 اوّل او، اوّل بى ابتدا    آخر او، آخر بى‌انتها
بود و نبود آنچه بلند است و پست باشد و این نیز نباشد که هست

به هر حال آیه فوق در عین این‌که برخلاف پندار صوفیان، جدایى خدا را از مخلوق، و مخلوق را از خالق، ثابت مى‌کند، بیانگر این حقیقت است که ذات پاک او هستى بى‌انتها و مطلق است، یعنى هستى غیرآمیخته با عدم، و اگر ما درست به حقیقت هستى بیندیشیم و آن را از آلودگى به عدم، پاک سازیم، به ذات پاک او مى‌رسیم و این همان جان و عصاره برهان صدّیقین است.
بدیهى است اگر موجودى محدود باشد یا باید در آغاز قرار گیرد یا در پایان، یا در ظاهر اشیاء باشد یا در باطن و این‌که خداوند هم آغاز است و هم انجام و هم ظاهر است و هم باطن، به خاطر این است که وجودش بى‌نهایت و هستيش نامتناهى است.

در پنجمین و آخرین آیه مورد بحث در یک جمله کوتاه و بسیار پرمعناى مى‌خوانیم «خداوند نور آسمان‌ها و زمین است»: (اللهُ نُورُ السَّموَاتِ وَالاَْرْضِ).
البتّه به دنبال این جمله تشبیه جالب و جاذبى درباره این نور الهى مطرح شده که میدان گسترده‌اى براى بحث مفسّران بزرگ قرآن است، ولى از آنجا که در این بحث همان جمله اوّل شاهد ما است، تنها به شرح و بیان آن مى‌پردازیم:
مى‌دانیم یکى از مهمترین طرق تفهیم حقایق پیچیده و بلند، استفاده از تشبیهات رسا است، تا حقایق عقلى را از طریق مثال‌هاى حسّى به ذهن نزدیک کند و در اینجا از همین روش استفاده شده است. (هرچند همیشه مثال‌هایى که براى خدا ذکر مى‌شود کمبود و نقصانى دارد، چرا که ذات او بى‌مثال است.)
براى فهم حقیقت این مثال باید کمى به معناى نور و صفات و ویژگى‌ها و برکات آن بیندیشیم.
بدون شک نور لطیف‌ترین و زیباترین و پربرکت‌ترین موجودات جهان مادّه است و تمامى برکات و زیبایى‌ها در جهان مادّه از آن سرچشمه مى‌گیرد.
نور آفتاب سرچشمه حیات و رمز بقاء موجودات زنده و عامل پرورش گل‌ها و گیاهان و همه جانداران است.
نور سرچشمه اصلى انرژى‌ها، حرکت بادها، ریزش باران‌ها و مایه اصلى پیدایش مواد انرژى زا (مانند: نفت و زغال سنگ) مى‌باشد و اگر نور آفتاب خاموش گردد تمام حرکات در جهان ما به خاموشى مى‌گراید.
نور وسیله مشاهده موجودات مختلف و ظاهر کننده آنها است، به علاوه حرکت امواج یا ذرّات نور سریع‌ترین حرکتى است که در جهان مادّه تصوّر مى‌شود، سرعتى معادل سیصد هزار کیلومتر در ثانیه دارد، یعنى در یک چشم به هم زدن مى‌تواند بیش از هفت بار کره زمین را دور زند!
بالاخره نور آفتاب بهترین عامل بهسازى محیط زیست و نابود کننده انواع میکروب‌هاى موذى و برطرف کننده موانع راه زندگى انسان است.
با توجّه به این ویژگى‌ها که در نور حسّى موجود است، عمق تشبیه ذات پاک خداوند به نور روشن مى‌شود.
آرى نور وجود او است که هستى‌ها را ظاهر ساخته و نگه مى‌دارد، حیات معنوى و مادّى از او است، زیبایى‌هاى عالم همه از او است، هر حرکتى به سوى کمال مى‌رود از وجود مقدّس او سرچشمه مى‌گیرد و هر هدایتى صورت مى‌گیرد از ناحیه او صورت مى‌پذیرد.
موانع و مزاحم‌ها را او از سر راه بندگان بر مى‌دارد و رهبرى کننده انسان در پیچ و خم‌هاى جاده کمال و قرب ذاتش او است و در یک کلمه همه چیز جهان به ذات پاک او قائم است!
حال این سؤال مطرح است: آیا نور که مایه ظهور و آشکار شدن همه اشیاء است خود نیاز به ظاهر کننده‌اى دارد؟ آیا موجوداتى که در پرتو نور ظاهر مى‌شوند از خود نور، روشن‌ترند که معرّف او باشند؟!
در یک کلمه: نور را با چه وسیله‌اى مى‌توان مشاهده کرد جز با خودش؟ و این است خمیر مایه برهان صدّیقین.
مفسّران در تفسیر این آیه احتمالات گوناگونى ذکر کرده‌اند که مانند بسیارى از موارد دیگر، منافاتى با هم ندارند و همه با هم قابل جمع است، یعنى در حقیقت هر کدام از زاویه‌اى به این آیه نگریسته است.
بسیارى گفته‌اند جمله (اللهُ نُورُ السَّموَاتِ وَالاَْرْضِ). به معناى «منوّر السموات و الارض» مى‌باشد، یعنى روشنایى بخش آسمان و زمین است.
بعضى آن را به هادى و راهنماى جهانیان تفسیر کرده‌اند، به پیروى از روایتى که از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) در این زمینه نقل شده که فرمود: «هادٍ لاَِهْلِ الاَرْضِ یا هادٍ لاَِهْلِ السَّمواتِ وَ هادٍ لاَِهْلِ الاَْرْضِ».(18)
 بعضى به معناى پاک و منزّه از هر عیب در تمامى آسمان‌ها و زمین،
بعضى به معناى تدبیر امور آسمان‌ها و زمین،
بعضى به معناى روشن ساختن به وسیله خورشید و ماه ستارگان و به وسیله انبیاء و فرشتگان و علما و دانشمندان،
بعضى به معناى نظام بخش عالم بالا و پایین،
بعضى به معناى زینت دهنده این دو جهان،
و بعضى به معناى خالق آسمان‌ها و زمین تفسیر کرده‌اند.
چنانکه گفتیم همه این معانى در جمله پر محتواى (اللهُ نُورُ السَّموَاتِ وَالاَْرْضِ) جمع است، بلکه آیه چیزى از اینها بالاتر و فراتر نیز مى‌فرماید و آن این‌که نور ذاتا روشن است و خود دلیل وجود خویش است و نیاز به روشنگر دیگرى ندارد، چرا که دیگران همه به برکت او روشن و آشکارند.
زهى نادان که او خورشید تابان به نور شمع جوید در بیابان!
جهان جمله فروغ نور حق دان حق اندر وى ز پیدایى است پنهان!
اگر خورشید بر یک حال بودى شعاع او به یک منوال بودى
ندانستى کسى که آن پرتو او است نبودى هیچ فرق از مغز تا پوست!




توضیحات

1. برهان صدّیقین در روایات اسلامى و دعاها

این معنا که براى شناخت ذات پاک او، راهى نزدیکتر و دقیق‌تر از مطالعه موجودات جهان هستى وجود دارد که آن مطالعه درباره ذات پاک او است و ازخود او باید به او رسید، در روایات اسلامى و ادعیّه معصومین: به صورت گسترده‌اى مطرح است و این معنا عصاره برهان صدّیقین است.
نمى‌گوییم از موجودات این جهان نمى‌توان به ذات او پى برد و هرگز ادّعا نمى‌کنیم که آیات آفاتى و انفسى نشانه‌هاى علم و قدرت و عظمت او نیستند، چرا که این معنا در سرتاسر قرآن منعکس است.
بلکه مى‌گوییم راهى ظریف‌تر و باریک‌تر و والاتر در اینجا وجود دارد و آن مطالعه در اصل وجوداو، و رسیدن به او از طریق ذات پاک او است که این راه بیشتر راه خواص و عرفاى راستین است. به عنوان نمونه:
1. در دعاى معروف صباح مى‌خوانیم: «یا مَنْ دَلَّ عَلى ذاتِهِ بِذاتِهِ وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجانَسَةِ مَخْلُوقاتِهِ»: «اى کسى که ذاتت گواه ذات تو است و از شباهت با مخلوقاتت پاک و منزّهى.»
2. در دعاى معروف ابوحمزه ثمالى نیز مى‌خوانیم: «بِکَ عَرَفْتُکَ وَ اَنْتَ دَلَلْتَنِى عَلَیکَ»: «تو را با تو شناختم و تو مرا به سوى خویش هدایت کردى!»
3. در دعاى مشهور عرفه نیز آمده است: «کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِما هُوَ فِى وُجُودِه مُفْتَقِرٌ اِلَیْکَ، أَیَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهورِما لَیْسَ لَکَ حَتّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرُ لَکَ؟!»: «چگونه به وسیله موجوداتى که در وجودشان به تو نیازمندند بر هستى تو استدلال شود؟ آیا غیر تو ظهورى دارد که تو ندارى، تا بتواند تو را ظاهر سازد؟!»
4. همچنین در همان دعا آمده است: «مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ اِلى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ، وَ مَتى بَعُدْتَ حَتّى تَکُونَ الآثارُ هِىَ الَّتِى تُوصِلُ اِلَیْکَ، عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراکَ عَلَیْها رَقِیباً»: «کِى پنهان شدى تا نیاز به دلیلى داشته باشى که تو را معرّفى کند؟ وکى از ما دور شدى تا آثارت ما را به تو رساند؟ کور باد چشمى که تو را مراقب و حاضر نزد خویش نبیند.»
5. در حدیثى آمده است که یکى از یاران امام صادق (عليه السلام) به نام منصور بن حازم، خدمتش عرض کرد: من با گروهى مناظره کردم و به آنها گفتم: «اِنَّ اللهَ اَجَلُّ وَاَکْرَمُ مِنْ اَنْ یُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْعِبادُ یُعْرَفُونَ بِاللهِ»: «خداوند برتر و والاتر از آن است که به وسیله خلقش شناخته شود، بلکه بندگان به وسیله او شناخته مى‌شوند.»
امام صادق (عليه السلام) (به عنوان تصدیق این سخن) فرمودند: «رَحَمِکَ اللهُ»؛ «خدا تو را رحمت کند» (درست گفته‌اى).(19)
 6. در حدیثى از امیرمؤمنان على (عليه السلام) آمده است که فرمودند: «اِعْرِفُوا اللهَ بِاللهِ، وَالرَّسُولَ بِالرِّسالَةِ، وَأولِى الأَمرِ، بِالأَمرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالْعَدَلِ وَالاْحْسانِ»: «خدا را به وسیله خدا بشناسید و رسول را از طریق رسالت (و راه و رسم او در ابلاغ و پیشبرد این هدف) و اولوالأمر را از طریق امر به معروف و عدالت و احسان».(20)
 
7. در حدیثى از امیرمؤمنان على (عليه السلام) آمده است: کسى از امام (عليه السلام) پرسید: «بِمَ عَرَفْتَ رَبَّکَ»: «پروردگارت را به چه شناختى؟»
امام (عليه السلام) در پاسخ فرمودند: «بِما عَرَّفَنِى نَفْسَهُ»: «به چیزى که خودش به من معرّفى کرده...»(21)
 آرى او معرّف خویش است (آفتاب آمد دلیل آفتاب) و ذات پاکش دلیل برذات او است، بى‌آن‌که نیاز به معرّف داشته باشد و اگر در نظر بعضى مخفى مى‌نماید این به خاطر شدّت ظهور او است که اگر نور بیش از حدّ باشد انسان را توان دیدن آن نیست.
حجاب روى تو، هم روى تو است، در همه حال نهان زچشم جهانى ز بس که پیدایى!
 2. توضیح برهان صدّیقین
اکنون موقع آن رسیده است که به شرح این برهان از نظر فلاسفه اسلامى پرداخته و در عین پیچیدگى مسأله تا آنجا که ممکن است آن را با تعبیرات روشن و خالى از اصطلاحات فلسفى مطرح کنیم.
قبل از هر چیز باید توجّه داشت که ویژگى برهان صدّیقین در این است که در آن براى اثبات وجود خداوند متعال از مسأله دور و تسلسل، یا پى بردن از اثر به مؤثّر و از مخلوق به خالق و از ممکن به واجب، اثرى دیده نمى‌شود؛ آنچه هست تحلیلى است در خود وجود و حقیقت وجود و به این ترتیب از خود او پى به او مى‌بریم و مهم همین است. (هرچند در عبارات بعضى دیده مى‌شود که میان این استدلال و استدلال وجوب و امکان و برهان علّت و معلول که در سابق شرح دادیم خلط کرده و آنها را به جاى یکدیگر گرفته‌اند.)(22)
 براى برهان صدّیقین بیانات مختلفى ذکر شده (نخست تقریر صدرالمتألّهین در اسفار و سپس محقّق سبزوارى در حاشیه اسفار و مرحوم علّامه طباطبایى در نهایة الحکمة و دیگران در کتب فلسفى دیگر) آنچه روشن‌تر و مناسب‌تر به نظر مى‌رسد و بازگشت به برهان وجوب و امکان و علّت و معلول نمى‌کند و متّکى به مسأله دور و تسلسل نیست چنین است:
حقیقت وجود همان عینیّت در خارج است و به تعبیر دیگر همان واقعیّت است و عدم براى آن ممکن نیست، زیرا هیچ چیزى ضد خود را نمى‌پذیرد و چون عدم، ضد وجود است پس حقیقت وجود پذیراى عدم نیست؛ و از اینجا نتیجه مى‌گیریم که وجود ذاتآ واجب الوجود است، یعنى ازلى و ابدى است و به تعبیر دیگر مطالعه حقیقت وجود، ما را به اینجا رهنمون مى‌شود که هرگز دست عدم به دامانش نمى‌رسد؛ و چیزى که دست عدم به دامانش نمى‌رسد واجب الوجود است. (دقّت کنید)(23)
 امّا تعبیر صدرالمتألّهین که از پیشگامان این استدلال است چنین است:
بدان راه‌هاى به سوى خدا بسیار است، چرا که او فضائل و جهات مختلفى دارد و هرکس از راهى به او مى‌رسد (وَلِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها).(24) ولى بعضى مطمئن‌تر و اشرف و نورانى‌تر از بعضى است، محکم‌ترین استدلال و برترین آنها استدلالى است که واسطه در برهان غیر ذات او نباشد، یعنى راه به سوى مقصود، عین مقصود است، و این راه صدّیقین است که از طریق خود خداوند متعال به او مى‌رسند، سپس از ذاتش به صفاتش، و از صفاتش بر افعالش، استدلال مى‌کنند. امّا غیر این گروه مانند: علماى عقائد و دانشمندان آگاه از رموز طبیعت، براى رسیدن به معرفت او و صفاتش از امور دیگرى بهره مى‌گیرند، مانند مسأله حدوث موجودات و حرکت اجسام و غیر آن، البتّه آنها نیز دلایلى براى ذات پاک او و شواهدى بر صفات او است، لکن آنچه به آن اشاره کردیم، محکم‌تر و والاتر است و در قرآن مجید، به راه‌هاى دیگر به این تعبیر اشاره شده: (سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِى الاْفَاقِ وَفِى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ).(25)
 و به آنچه ما گفتیم، به این جمله اشاره شده است: (أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ شَهِیدٌ).(26)
 سپس مى‌افزاید: این به خاطر آن است که علماى ربّانى به خود وجود مى‌نگرند، آن را مورد تحقیق و بررسى قرار مى‌دهند و آن را اصل همه چیز مى‌دانند و با بررسى وجود، مى‌دانند وجود در حقیقت واجبالوجود است و امکان و نیاز و معلول بودن و غیر اینها که دامان وجود را مى‌گیرد به خاطر اصل وجود نیست، بلکه بخاطر نقائصى است که خارج از آن مى‌باشد.»(27)
 کوتاه سخن این‌که وقتى وجود حقیقى را در نظر بگیریم، مى‌بینیم هرگز با عدم جمع نمى‌شود و نیستى را به خود راه نمى‌دهد، چرا که وجود و عدم نقطه مقابل یکدیگرند، همان‌گونه که اگر عدم را در نظر بگیریم مى‌بینیم وجود را از خود مى‌راند؛ بنابراین حقیقت وجود، واجبالوجود است و عدم، ممتنعالوجود.
تنها اشکال مهمّى که در اینجا به ذهن بسیارى مى‌رسد و صدرالمتألّهین نیز در اسفار در فکر پاسخ آن بوده این است که مطابق این استدلال باید هر موجودى، واجبالوجود باشد، زیرا این استدلال در مورد همه آنها جارى است، در حالى که مى‌دانیم ممکنات، حادثند و هرگز ازلى و ابدى و واجب الوجود نیستند.
در پاسخ باید به این نکته توجّه داشت که وجودات امکانیه وجود اصیل نیستند، بلکه وجودهایى محدود و آمیخته با عدم‌اند و این عدم از محدود بودن آنها بر مى‌خیزد، و این‌که گفته مى‌شود هر وجود ممکن از دو چیز ترکیب شده، مفهومش همین است که در وجودات ممکنه به خاطر محدودیتى که دارند نوعى عدم نهفته شده است، بنابراین وجود ممکن وجود اصیل و حقیقى نیست، چرا که حقیقت وجود عین واقعیت است و هیچ قید و شرط و نقصانى در آن راه ندارد و به همین دلیل وجود اصیل حتمآ واجبالوجود است.
البتّه اعتراف مى‌کنیم با تمام این توضیحات، رسیدن به حقیقت این استدلال نیاز به تمرین فکرى و دقّت و عمق فراوان دارد. (دقّت کنید.)
 



پی نوشتها:

 1. سوره فصلت، آیه 53 .
 2. سوره آل عمران، آیه 18 .
 3. سوره بروج، آیه 20 .
 4. سوره حدید، آیه 3 .
 5. سوره نور، آیه 35 ـ به مضمون همین آیه، آیات دیگرى در قرآن وجود دارد؛ از جمله آیه 17 سوره حج،و آیه 47 سوره سبأ، و آیه 6 سوره مجادله، و آیه 9 سوره بروج، و آیه 33 سوره نساء، و آیه 55 سوره احزاب.
 6. مفردات، لسان العرب، مقائیس اللّغة و کتاب العین.
 7. التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، مفردات، مقائیس اللّغه و لسان العرب.
 
 8. بعضى گفته‌اند این برهان را از این نظر برهان صدّیقین گفته‌اند که «صدّیق» صیغه مبالغه و به معناى بسیار راستگو است. درست است که دلایل دیگرى که براى اثبات وجود خدا قبلا آوردیم صدق است، ولى این برهان صدق بیشترى دارد چرا که در این برهان از ذات خدا به خدا مى‌رسیم و غیر او را در این میان راه نمى‌دهیم.
 9. بسیارى از مفسّران گفته‌اند که «باء» در «بِرَبِّکَ» زائد و براى تأکید است، و «ربّک» به جاى فاعل، وجمله (على کل شىءٍ شهید) بدل آن است، و معناى جمله چنین است: «أَوَلَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّ رَبَّکَ عَلَى کُلِّ شَىْءٍشَهِیدٌ».
 10. تفسیرالمیزان، جلد 17، صفحه 431.
 11. تفسیر فخررازى، جلد 27، صفحه 140.
 12. تفسیر قرطبى، جلد 8، صفحه 5819.
 13. به مجمع البیان، جلد 9، صفحه 20 مراجعه شود.
 14. اصول کافى، جلد 1، صفحه 86 «باب انه لا یُعرف الا به» حدیث 3.
 
 15. سوره بروج، آیه 19.
 16. تفسیر مجمع البیان، تفسیر المیزان، تفسیر فخررازى، تفسیرروح البیان.
 17. تفسیر قرطبى، جلد 9، صفحه 6406.
 18. تفسیر برهان، جلد 3، صفحه 133، حدیث 1 و 2 و نورالثقلین، جلد 3، صفحه 603.
 
 19. اصول کافى، جلد 1، صفحه 86، باب «انه لا یُعرف الا به»، حدیث 1.

 20. همان مدرک، حدیث 2، صفحه 85.
 21. همان مدرک، حدیث 2، صفحه 85.
 22. به نهایة الحکمه، صفحه 268 و شرح مختصر منظومه، صفحه 8 و 9 (نقل از مرحوم شهید مطهرى)مراجعه شود.
 23. این بیان شبیه چیزى است که در حاشیه اسفار از محقّق سبزوارى آمده است. (جلد 8، صفحه 14، طبعبیروت.)
 24. سوره بقره، آیه 148.
 25. سوره فصّلت، آیه 53.
 26. سوره فصّلت، آیه 53.
 27. اسفار، جلد 8، صفحه 13 و 14 (با کمى تلخیص). 

 


 
عکس روز
 

 
 
نوا
 

Salavate emam reza

 
 
ورود اعضاء
   
 
اخبار قرآني
 
 
  حضور دانش آموزان و قرآن آموزان در راهپیمایی روز دانش آموز «۱۳آبان»
  جشن شکوفه‌های دبستان دخترانه نسیم رحمت در سرزمین عجایب
  برگزاری جشن افتتاحیه پیش دبستانی نسیم رحمت خوروبیابانک
  جشن شکوفه های طرح پیش دبستانی نسیم رحمت شعبه زینبیه
  آیین آغاز سال تحصیلی در مرکز تخصصی حفظ قرآن کریم ثامن الائمه علیه السلام
  آغاز سال تحصیلی همزمان با نواختن زنگ مهر و مقاومت در مرکز تخصصی حفظ قرآن‌کریم
  همایش تجلیل از حفاظ موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام (اردیبهشت 1403)
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های قرآنی موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی وابسته به موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام (اردیبهشت 1403)
  مرحله پایانی سومین مسابقات حفظ قرآن کریم ویژه حفاظ شعب موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام
  محفل انس با قرآن کریم به مناسبت ایام بهار قرآن در محل بنیاد تعاون سپاه کشور
 
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد