افسوس که سوداى من سوخته خام است تا پخته شود خامى من عمر تمام است
یا دیگرى که مى گوید:
تا توانستم ندانستم چه سود چون که دانستم توانستم نبود!
چندان موجّه به نظر نمىرسد; چرا که تاریخ بشریت مىتواند بسیارى از این مشکلات را حل کند و بسیارى از این کمبودها را جبران نماید.
البتّه ما منکر ضعفها و نارسایىهاى تاریخ موجود کنونى نیستیم; ولى با همه اشکالاتى که در تاریخ وجود دارد ـ و به زودى به آن اشاره خواهیم کرد ـ باز منبع غنى و پر فیضى است براى آگاهى و معرفت.
2. جاذبه هاى تاریخ
چرا تاریخ آموزنده است؟ پاسخ این سؤال چندان مشکل نیست. زیرا تاریخ را مىتوان به آزمایشگاه بزرگى تشبیه کرد که مسائل مختلف زندگى انسان در این آزمایشگاه به آزمون سپرده مىشود.
بنابراین همانگونه که علوم آزمایشگاهى بسیارى از مسائل را در محدوده خود حل کرده و براهین و دلایل زندهاى از طریق آزمون براى اثبات بسیارى از واقعیات ارائه داده است; تاریخ، این آزمایشگاه بزرگ، نیز مسائل مختلفى را در بوته خود آزمایش مىکند، «سیاه سیم زراندود» را از «طلاى ناب» جدا مىسازد و پندارها را از میان مىبرد.
اگر در آزمایشگاه فیزیک و شیمى ظواهر یا ترکیب اجسام مورد بررسى قرار مىگیرد; در آزمایشگاه تاریخ، رمز پیروزىها و شکست اقوام، دلیل پیشرفت و سقوط تمدّنها و عکسالعمل و واکنش صفات و روحیات مختلف اقوام و اشخاص و نحوه عملکردها، به محک آزمایش زده مىشود، آن هم با شیرینى و جاذبه بسیار.
به این ترتیب تاریخ وسیله خوبى است براى بررسى عوامل خوشبختى و بدبختى بشر.
اگر مىبینیم قرآن مجید این همه روى تاریخ پیشینیان تکیه مىکند و بسیارى از سورههاى قرآن ناظر به مباحث تاریخى هستند، حتى گاهى اکثریت قریب به اتفاق آیات یک سوره را تاریخ پیشینیان تشکیل مىدهد، ناشى از همین نکته است.
افراد لجوج و عنود ممکن است بسیارى از مسائل نظرى را منکر شوند امّا واقعیّات مسلّم و قطعى تاریخ را نمىتوانند انکار کنند، به خصوص این که قرآن غالباً دست مردم را مىگیرد و به سراغ آثار باقیمانده اقوام پیشین مىبرد و گفتنىها را بر سر قبرهاى آنان و بر فراز ویرانههاى شهرهایشان بازگو مىکند.
تاریخ در حقیقت شاخهاى از مسائل تجربى است و از یک نظر مىتوان آن را در منبع حسّ و تجربه براى معرفت ادغام کرد، با این تفاوت که حسّ و تجربه مربوط به حال است و تاریخ مربوط به گذشته، حسّ و تجربه ممکن است مربوط به خود ما باشد امّا تاریخ مربوط به همه انسانها است.
ولى اهمیّت فوقالعاده این شاخه از تجربه ایجاب مىکند که به صورت یک منبع مستقل معرفت مورد بررسى قرار گیرد.
3. دافعهها و ناخالصىهاى تاریخ
با این که تاریخ آیینه بزرگ و جالبى براى نشان دادن بسیارى از واقعیّات است; ولى با نهایت تأسّف همیشه دستهاى آلودهاى براى دگرگون ساختن چهره این آیینه شفّاف مشغول فعالیت بوده است. به همین دلیل تاریخ، ناخالصىهاى زیادى دارد که گاه شناخت سره از ناسره آن بسیار مشکل مىشود.
دلیل آن نیز روشن است زیرا از یک سو نویسندگان تاریخ همیشه افراد بى طرف نبودهاند، بلکه با گرایشهاى شخصى یا گروهى خود تاریخ را به همان صورت که مىخواستند نوشتهاند و از سوى دیگر سلاطین جبّار در هر زمان تلاش و کوشش داشتند که تاریخ نویسان را تحت نفوذ خود در آورند، آنچه را مىخواهند به آنها دیکته کنند، آنها نیز آنچه را آنها مىخواهند بنویسند.
گرچه بعد از زوال حکومت هریک از این جبّاران، و فراهم شدن جوّ آزادتر تلاشهایى براى اصلاح اشتباهات و ترمیم خرابىهاى گذشته تاریخ مىشده است; ولى با این همه گاه این توفیق نصیب آنها نمىشد و یا اصلاح و ترمیمها کافى نبود.
جالب این که گاه با رفت و آمد حکومتهاى خود کامه که گرایشهاى متضاد داشتند چند بار مسائل تاریخى دگرگون مىشد. فىالمثل بنى امیه تاریخ اسلام را به شکلى تحریف مىکردند و بنى عباس مىآمدند و آن را به شکل دیگر دگرگون مىساختند، جانشینان بنى عباس نیز بار دیگر آن را به شکل جدیدى در مىآوردند.
یک روز استالین، دیکتاتور روسیه، تاریخ انقلاب کمونیستى را آن چنانکه مىخواهد مىنویسد و حتى در مدارس کشور تدریس مىکند. جانشینان او که وى را جلاّد خون آشامى مىدانستند، آن کتابها را جمعآورى کرده تاریخ انقلاب را به شکل دیگرى نوشتند و هم چنین هر گروهى سر کار مىآمد طبق گرایش و مذاهب خود تاریخ این کشور را بازنویسى مىکرد.
به همین دلیل بعضى به قدرى به تاریخ بدبین شدهاند که این جمله معروف را به عنوان مبالغه درباره آن گفتهاند که: تاریخ، مجموعه حوادث و سرگذشتهایى است که هرگز واقع نشده، درباره اقوامى که هرگز وجود نداشتهاند!»
ولى انصاف باید داد که با تمام این ناخالصىها باز هم تاریخ در جهات زیادى هنوز به عنوان یک منبع معرفت و شناخت قابل قبول است; چرا که تاریخ نیز مانند هر خبر دیگرى داراى متواتر و موثق و ضعیف و مجهول است.
متواترات تاریخ را درباره کسانى امثال لشکر مغول و هیتلر و حوادث دردناک اندلس و صدها مانند آن نمىتوان انکار کرد. آنچه بیشتر قابل نفى و اثبات و اشکال و ایراد است جزئیات تاریخ است که اگر آن هم با اخبار ثقات ثابت شود قابل قبول است; البتّه اخبار ضعاف آن نیز کم نیست.
این یک قضاوت عادلانه درباره تاریخ است; بنابراین نباید چشم و گوش بسته همه آنچه را گفتهاند پذیرفت و نه خط بطلان بر همه کتب تاریخى کشید.
از این گذشته دو بخش از تاریخ است که از هرگونه دستبرد محفوظ است: تاریخىهایى که به صورت آثار خارجى و تکوینى در جهان باقیمانده که به سادگى نمىتوان آنها را تحریف کرد و قرآن مجید مخصوصاً روى این قسمت تکیه بسیار کرده و آیات سیر در ارض به منظور آگاهى از تاریخ گذشتگان ناظر به این قسمت است. و از آن بالاتر تاریخهایى است که از طریق وحى به ما مىرسد، مانند تواریخ قرآن که از هر نظر اصیل و ناب است. اصولا همانگونه که بهترین قانونگذار خدا است، بهترین مورّخ نیز او است; چرا که بر همه جزئیات احاطه دارد و گرایشهاى شخصى و گروهى درباره او بى مفهوم است و با وجود این دو شرط اساسى او بهتر از هرکس مىتواند تاریخ را بازگو کند.
جالب این که قرآن مجید گاهى یک داستان تاریخى را چندین بار تکرار مىکند. بعضى تعجّب مىکنند که چرا مثلا داستان نوح (علیه السلام) یا موسى (علیه السلام) و فرعون، رویارویى این پیامبران با مستکبران و جبّاران این همه تکرار شده، بى خبر از این که هرکدام از این آیات از یک بُعد به این حوادث تاریخى مىنگرد، زیرا یک
حادثه تاریخى گاهى چندین بعد دارد. مثلا در مورد تاریخ بنى اسرائیل گاه از بعد مبارزه با طاغوت زمان به آن مىنگریم و گاه از بُعد لجاجت این قوم لجوج، گاه عواقب اختلاف کلمه را در میان آنها مىبینیم و گاه آثار کفران و ناسپاسى نعمتها را. خلاصه، بسیارى از حوادث تاریخى همچون آیینههاى چند بعدى است که هرکدام روشنگر واقعیتى است. (شرح بیشتر را به خواست خدا در فصل تواریخ قرآن خواهید خواند.)
4. فلسفه تاریخ
آنچه در تاریخ اهمیّت فراوان دارد; یافتن ریشههاى حوادث و نتایج آنها است.
مثلا اگر انقلابى در نقطهاى از جهان رخ مىدهد نخست باید مسائلى را که به آن انقلاب منتهى شده است دقیقاً مورد بررسى قرار داد و تمام حوادث گذشته را از این نظر دقیقاً مطالعه کرد.
سپس ثمرات و نتایج آن انقلاب و پیامدهاى آن را بنگریم، آنچه به تاریخ هدف مىدهد و آن را از صورت یک سلسله حکایات سرگرم کننده بیرون آورده و آن را به منبع قابل توجّهى براى معرفت و شناخت مبدّل مىسازد همین است.
ولى تاریخ نویسان متأسّفانه بیشتر به ذکر وقایع تاریخى، آن هم در مرحله ظهور و بروز، قناعت کرده و کمتر به سراغ ریشه ها و نتیجهها رفتهاند و در تجزیه و تحلیل مسایل اثر چشمگیرى از خود نشان ندادهاند.
ولى جالب این که قرآن مجید حوادث تاریخى را با ریشهیابى و نتیجهگیرى توأم مىکند. گاه بعد از ذکر بخشى از تاریخ گذشتگان مىفرماید: (فَانْظُروا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ): «و ببینید سرانجام تکذیبکنندگان (آیات خدا) چگونه بوده است؟!» (25).
گاه مىگوید: (وَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ): «و بنگرید سرانجام مفسدان چگونه بود!» (26)
گاه مىفرماید: (فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ): «و ببینید سرانجام مجرمان چگونه بود!» (27)
گاه مىگوید: (إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ): «خداوند سرنوشت هیچ قومى (وملّتى) راتغییر نمىدهد مگر آن که آنان آنچه را در (وجود) خودشان است تغییر دهند.» (28)
این نکته نیز قابل توجّه است که تاریخ شاخههاى زیادى دارد که مهمترین شاخه آن تاریخ انسان و جوامع انسانى، تاریخ تمدّنها و تاریخ علوم و فنون بشرى است. تواریخى که محور اصلى آن را انسان تشکیل مىدهد و گرداننده چرخهاى آن انسان است.
عجب خام و ساده اندیشند، آنها که تاریخ را با تمام شاخ و برگهایش مولود جبرى مسائل اقتصادى و بالخصوص ابزار تولید مىدانند. یعنى تاریخ انسان را مخلوق و محکوم بى اراده مشتى ابزار و دستگاه هاى تولیدى مىپندارند که خود انسان آن را ساخته است.
این گروه با این طرز تفکّر نه انسان را شناختهاند و نه تاریخ را.
5. تاریخ نقلى و علمى و فلسفه تاریخ
یکى از اندیشمندان معاصر، تاریخ را از یک نظر به سه شاخه تقسیم مى کند:
1. تاریخ نقلى: که مجموعه حوادث جزئى و مشخصى است که در گذشته واقع شده و در حقیقت شبیه فیلمى است که از حادثه یا حوادثى گرفته شده و لذا همیشه جزئى است، نه کلّى، و سخن از بودنها مى کند، نه شدنها، و متعلق به گذشته است نه امروز و نقلى است نه عقلى.
این شاخه از تاریخ مىتواند از طریق محاکمات، شبیه تأثیرپذیرى انسان از همنشین و عبرتآموزى از مردم زمان، مفید و آموزنده باشد، همان گونه که قرآن مجید اسوه ها را طرح مىکند، تا مردم از آن پند گیرند.
2. تاریخ علمى: که از قواعد و سنّتهاى حاکم بر زندگى انسانها سخن مىگوید. قواعدى که از بررسى و تحلیل حوادث گذشته، به دست مىآید و در حقیقت تاریخ نقلى ماده خامى است براى این قسمت.
از ویژگىهاى این قواعد، قابل تعمیم بودن، علمى بودن و به صورت یکى از منابع معرفت و شناخت در آمدن و انسان را مسلّط بر آینده ساختن است.
ولى با این حال این قسم از تاریخ نیز علم به بودنها است، نه شدنها، هر چند کلّى و عقلى است.
3. فلسفه تاریخ: که سخن از تحوّل جامعهها، از مرحلهاى به مرحله دیگر مىگوید، یا به تعبیر دیگر علم به شدنها است.
این سخن را با ذکر یک مثال مىتوان روشن ساخت:
زیستشناسى از قواعد کلّى حاکم بر زندگى موجودات زنده بحث مىکند، امّا نظریه تکامل انواع ـ اگر قائل به آن باشیم ـ سخن از چگونگى تحوّل و تبدیل نوع موجود زندهاى به نوع دیگر مىگوید و در واقع موضوع بحث در اینجا چگونگى حرکت و تکامل تاریخ است. این شاخه از تاریخ جنبه کلیّت دارد و عقلى است و در عین حال ناظر به جریان تاریخ از گذشته تا آینده است.
فایده این قسم از تاریخ نیز بر کسى پوشیده نیست. (29)
امّا این نکته لازم به یادآورى است که آنچه در بررسى و تقسیمات فوق درباره شاخههاى سه گانه تاریخ آمده صحیح است; ولى اصطلاحات علم و فلسفه که در آن ذکر شده، اصطلاحات جدیدى است که گوینده براى اداى مقصودش برگزیده و با اصطلاحات معمول روزسازگار نمىباشد.
از این گذشته بخش دوّم و سوّم را مىتوان به صورتى در هم ادغام کرد چرا که قوانین کلّى حاکم بر تاریخ که از تاریخ نقلى به دست مىآید گاه ناظر به وضع موجود جامعهها است و گاه ناظر به تحوّل و تکامل جامعهها
آنچه در این جا مهم است این است که قرآن مجید تنها به نقل حوادث تاریخى قناعت نکرده، بلکه به قوانین کلّى حاکم بر جامعهها نیز اشاره مىکند. قوانینى که مىتواند از بودنها و شدنها و تغییر و تحوّلهاى تاریخى و پیشرفت و سقوط جامعهها پرده بردارد.
مثلا در یک جا قرآن مىگوید: (ذَلِکَ بِأَنَّ اللهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْم حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ): «این، بخاطر آن است که خداوند، هیچ نعمتى را که به گروهى داده، تغییر نمىدهد; مگر آن که آنها خودشان را تغییر دهند» (30)
توجّه داشته باشید که قرآن این اصل کلّى را بعد از داستان قوم فرعون و عذاب آنها به خاطر گناهانشان بیان مىکند.
در جاى دیگر بعد از اشاره به تاریخ اقوام نیرومندى که بر اثر تکذیب پیامبران و شرک و گناه و ظلم نابود شدند، مىفرماید: (فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّتَ اللهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ فِى عِبَادِهِ): «امّا هنگامى که عذاب ما را مشاهده کردند، ایمانشان براى آنها سودى نداشت. این سنّت خداوند است که همواره در میان بندگانش جارى شده» (31)
آرى این یک قانون کلّى است که علاج حوادث را قبل از وقوع باید کرد، هنگامى که عواقب اعمال انسان دامن گیرش گردد دیگر کار از کار گذشته و راهى براى جبران نیست.
پاسخ به یک اشکال
در این جا ممکن است گفته شود که قبول وجود قواعد کلّى در تاریخ بشر، ممکن است مفهوم جبر تاریخ را در نظر مجسّم کند و با آزادى اراده و اختیار بشر سازگار نیست.
ولى با توجّه به یک نکته پاسخ این ایراد روشن مىشود و آن این که: منظور از وجود قواعد و سنّتهاى کلّى آن است که، اعمال افراد و جامعههاى انسانى که از روى اراده و اختیار آنها سر مىزند بازتابهاى قهرى دارد. مثلا اقوام مقاوم و آگاه و پرتلاش پیروزاند و افراد پراکنده و سست و نا آگاه محکوم به شکست.
این یک سنّت تاریخى است. آیا این قاعده کلّى مفهومش مجبور بودن انسان در چنگال حوادث تاريخى است، یا تأکیدى است بر تأثیر و نفوذ اراده انسان در سرنوشت او؟!
این درست به آن مىماند که بگوییم اگر کسى غذاى مسمومى را بخورد بیمار یا تلف مىشود. این قاعده کلّى به صورت یک اثر قهرى است هرگز منافاتى با اصل اراده و اختیار انسان ندارد.
6. تاریخ در نهج البلاغه و روایات اسلامى
از آن جا که نهجالبلاغه کتاب عظیمى است با محتواى تربیتى بسیار غنى و قوى، و تربیت بدون معرفت، و معرفت بدون منابع آن ممکن نیست، لذا روى مسائل تاریخى تأکید بسیار کرده است.
سخنان امیرمؤمنان على (علیه السلام) در نهجالبلاغه آنچنان حوادث تاریخى را شرح مىدهد که گویى دست انسانها را گرفته، و با خود به زمانهاى گذشته دور دست مىبرد، و صحنهها را به روشنى در برابر آنها مجسّم مىسازد. گویى لشکر فرعون را با چشم خود مىبیند که در تعقیب مستضعفین بنى اسرائیلاند، و سپس غرق شدن آنها را در رود نیل با چشم مىنگرد!
شهرهاى قوم عاد و ثمود و قوم لوط (علیه السلام) را زیر ضربات شدید و تند بادهاى سرکش، صاعقهها، زلزلهها، و بارانى از سنگ تماشا مىکنند، که در یک چشم بر هم زدن چنان در هم کوبیده و زیرو رو مىشود، که از این اقوام سرکش و طغیانگر و ستمکار و هوسباز و کاخها و قصرها و زندگانى آبادشان چیزى جز ویرانههایى خاموش، و اجسادى بى جان که سکوت مرگبارى بر آنها حاکم است دیده نمىشود; و سپس هر مسافرى را از این صحنهها با کوله بارى از معرفت و آگاهى باز مىگرداند. راستى که قدرت نهجالبلاغه در نشان دادن صحنههاى تاریخى عجیب است و همچنین در بیان فلسفه تاریخ.
قبلا گفتار پر محتواى حضرت على (علیه السلام) را به فرزندش امام مجتبى (علیه السلام) درباره تأثیر تاریخ در افزایش عمر انسان، افزایشى به اندازه همه عمر انسانها از نظر تجربه و معرفت، شرح دادیم.
درباره حاکمیت قوانین کلّى تاریخى در کلام آن حضرت نیز تعبیرات بسیار جالبى است، مىفرماید:
«عِبادَ الله!ِ إِنَّ الدَّهْرَ یَجْرِى بِالبَاقِیْنَ کَجَرْیِهِ بِالماضینَ، لا یَعُودُ ما قَدْ وَلّىْ مِنُه، وَلایَبْقى سَرْمَداً ما فیه، آخِرُ فَعَالِهِ کاَوَّلِهِ، مُتشابِهَةٌ امُورُه، مُتضاهِرَةٌ أعْلامُهُ»: «اى بندگان خدا! روزگار بر بازماندگان آن گونه مىگذرد که بر پیشینیان گذشت; آنچه گذشته باز نمىگردد، و آنچه هم اکنون موجود است جاودان نمىماند. آخر کارش همچون اوّل کار او است، و اعمال و رفتارش همانند یکدیگر و نشانههایش روشن و آشکار است!» (32)
در تفسیر معناى «ایمان» بعد از این که براى آن چهار ستون قائل مىشود (صبر و یقین و عدل و جهاد) مىفرماید:
«وَالیَقینُ منها عَلَى ارْبَعِ شُعَب: عَلى تَبْصِرَةِ الفِطْنَةِ، وَتأَوَّلِ الْحِکْمَةِ، وَمَوْعِظَةِ العِبَرةِ، وَسُنَّةِ الأَوَّلینَ»: «یقین چهار شعبه دارد ـ بر چهار پایه استوار است ـ : بر بینش و هوشیارى، و رسیدن به دقایق حکمت، پند گرفتن از عبرتها، و توجّه به سنّتهاى پیشینیان.» ( 33)
در جاى دیگر مى فرماید:
«وَاعْلَمُوا عِبادَ اللهِ أنَّکُمْ وَما أَنْتُمْ فِیهِ مِنْ هذِهِ الدُّنْیا عَلى سَبِیلِ مَنْ قَدْ مَضى قَبْلَکُم، مِمَّنْ کانَ أَطْوَلَ مِنْکُمْ اعْماراً، وأعْمَرَ دِیَاراً، وأَبْعَدَ آثاراً، اَصْبَحَتْ أَصَواتُهُم هامِدَةً، وَرِیاحُهُمْ راکِدَةً، وَأَجسادُهُمْ بالِیَةً، وَدِیارُهُمْ خالِیَةً، وَآثارُهُمْ عافِیةً، فَاسْتَبْدَلُوا بالْقُصُورِ المُشَیَّدَةِ، وَالنَّمارِقِ اَلْمُمَهَّدةِ، الصُّخُورَ وَالأَحجارَ المُسنَّدَةَ، وَالْقُبُورَ اللاطِئَةَ المُلْحَدَةَ، التَّى قَدْ بُنِىَ عَلَى الْخَرابِ فِنائُها وَ شُیِّدَ بالتُّراب بِنائُها»: «بدانید اى بندگان خدا! شما و آنچه از این دنیا دارید، به همان راهى مىرود که پیشینیان شما رفتند، آنها که عمرشان از شما طولانىتر، سرزمین شان آبادتر، و آثارشان بیشتر بود، ناگهان صداهایشان خاموش، و قدرتشان نابود، و اجسادشان پوسیده، و سرزمینشان خالى و آثارشان ویران گشت; قصرهاى بلند و محکم و پشتىهاى راحت و نرم آنها، به سنگ و آجر و لحدهاى گورستان مبدل شد، همان گورهایى که بنایش بر ویرانى است و بار گل آن را محکم کردهاند.» ( 34)
در خطبه دیگرى مىفرماید:
«فَاْعْتَبِرُوا بِما أَصابَ الأُمَمَ المُسْتَکْبِرینَ مِنْ قَبلِکُمْ، مِنْ بأسِ الله وَصَولاتِهِ، وَ وَقائِعهِ وَ مَثُلاتِهِ، واتَّعِظُوا بِمَثَاوِى خُدُودِهِم وَ مَصارِع جُنُوبِهِم»: «از آنچه بر امتهاى مستکبر پیشین از عذاب الهى و کیفرها و عقوبتهاى او رسید عبرت گیرید و از قبرهاى آنها و آرامگاهشان در زیر خاک پند پذیرید.» (35)
باز در همان خطبه مىافزاید:
«فَانْظُروا کَیْفَ کانُوا، حَیْثُ کانَتِ الأَمْلاءُ مُجتَمِعةً، والأَهواءُ مُؤْتلفَةً وَالقُلوبُ مُعتَدِلةً، والأَیْدى مُتَرادِفَةً، وَالسُّیُوفُ مُتَناصِرَةً، والبَصایرُ نافِذَةً وَالْعَزَائِمُ واحِدةً، أَلَم یَکُونُوا أَرباباً فى اقْطارِ الأَرَضِینَ؟ وَمُلُوکاً عَلَى رِقَابِ العالَمِینَ؟! فَانْظُرُوا إِلَى مَاصارُوا إلَیْهِ فى آخِرِ أُمورِهِم، حِینَ وَقَعَتِ الفُرقَةُ، و تَشَتَّتِ الأُلْفَةُ، وَاخْتَلَفَتِ الکَلِمَةُ، والأَفْئِدَةُ، وَتَشَعَّبُوا مُخْتَلِفِینَ، وَتَفَرَّقُوا مَتحارِبِینَ، قَدْ خَلَعَ اللهُ عَنْهُم لِباسَ کَرامَته، و سَلَبَهُمْ غَضارَةَ نِعْمَتِه، وَ بَقِىَ قَصَصُ أَخبَارِهِمْ فِیکُم عِبَراً لِلمُعتَبِرینَ!:» امام (علیه السلام) در این بخش از سخنانش اشاره به گروهى از اقوام پیشین کرده مىفرماید:
«بنگرید آنها چگونه بودند در آن هنگام که جمعیتهایشان متّحد، خواستهها متّفق، قلبها و اندیشه معتدل، دستها پشتیبان هم، شمشیرها یارى کننده یکدیگر، دیدها نافذ، عزمها قوى، و اهدافشان یکى بود، آیا آنها مالک اقطار زمین نشدند؟ و آیا زمامدار و حکمفرما بر همه جهانیان نگشتند؟! ولى پایان کارشان را نیز بنگرید، در آن هنگام که پراکندگى جاى اتحاد را گرفت، الفت به تشتّت گرایید، اهداف و دلها مختلف شد و به گروههاى متعددى تقسیم شدند و در عین پراکندگى به نبرد با یکدیگر پرداختند، در این هنگام خدا لباس کرامت و عزّت را از تنشان بیرون کرد و نعمتهاى گسترده را از آنها سلب نمود و تنها چیزى که از آنها در میان شما باقیمانده، داستان و سرگذشت آنها است که عبرتى است براى عبرت گیرندگان». (36)
در خطبه دیگرى مىفرماید:
«وَإِنَّ لَکُمْ فِى الْقُروُنِ السالِفَةِ لَعِبْرةً، اَیْنَ العَمالِقَةُ وَابْناءُالعمالِقَهَ اَیْنَ اَلفَراعِنَةُ وَ اَبْناءُ اْلَفراعِنَةِ؟ اَیْنَ اَصْحابُ مَدائِنِ الرَّسِّ اَلَّذینَ قَتَلُوا اَلنَّبِیِّینَ، وَاَطفَئُوا سُنَنَ المُرسَلِینَ، وَاَحْیَوْا سُنَنَ اْلجَبّارِینَ؟ اَیْنَ الَّذِینَ سارُوا بِالجُیُوشِ، و هَزَمُوا بِالأُلُوفِ، وَعَسْکَرُوا الْعَساکِرَ، وَ مَدِّنُوا اْلَمدائِنَ؟!;» «در تاریخ قرون گذشته درس هاى عبرت مهمّى است. کجا هستند عمالقه و فرزندان عمالقه؟ (37)
کجایند فرعونها و فرزندانشان؟ کجا هستند اصحاب شهرهاى رس؟ (38) همان ها که پیامبران را کشتند و چراغ پر فروغ سنّتهاى آنان را خاموش و راه و رسم جبّاران را زنده ساختند؟ کجایند آنها که با لشکرهاى گران به راه افتادهاند و هزاران هزار نفر را شکست دادند؟ سپاهیان فراوان گرد آوردند و شهرهاى عظیم بنا نهادند!» (39)
در سایر روایات اسلامى نیز به این معنا توجّه فراوان داده شده و تاریخ به عنوان یک منبع الهام بخش معرفت معرفى گردیده است; مخصوصاً براى مسائل اخلاقى و تهذیب نفوس و توجّه به واقعیّات زندگى بشر.
در حدیثى مىخوانیم: «امیرمؤمنان على (علیه السلام) هنگامى که با لشکریان خود به سوى میدان صفین پیش مىرفت به شهر ساباط و از آن جا به شهر بهرسیر (40)رسید (مناطقى که مرکز حکومت شاهان مقتدر ساسانى بود) ناگهان یکى از یاران اش نظرش به آثار کسرى (پادشاه ساسانى) افتاد و به این شعر معروف عرب تمثّل جست:
«جَرَتِ الرِیاحُ عَلى مَکانِ دِیارِهمْ فَکَأنَّهُمُ کانُوا عَلى مِیعادِ»:
«بادها به محل خانهها و قصرهاى آنها وزید گویى همه آنها میعادى داشتند (و رفتند)».
على (علیه السلام) فرمود: چرا این آیات را نخواندى: (کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّات وَعُیُون وَزُرُوع وَمَقَام کَرِیم وَنَعْمَة کَانُوا فِیهَا فَاکِهِینَ کَذَلِکَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِینَ فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَاءُ وَالاَْرْضُ وَمَا کَانُوا مُنظَرِینَ): «(سرانجام همگى نابود شدند) چه بسیار باغها و چشمهها که به جاى گذاشتند ـ و کشتزارها و قصرهاى پر ارزش ـ و نعمتهاى فراوان دیگر که در آن غرق شادمانى بودند! ـ اینچنین بود (ماجراى آنان!) وما این (نعمتها) را میراث براى اقوام دیگرى قرار دادیم. ـ نه آسمان و زمین، بر آنان گریست و نه به آنها مهلتى داده شد.» (41)
سپس افزود: «اینها یک روز وارث ملک دیگران بودند، روز دیگر همه چیز خود را براى دیگران به ارث گذاشتند، آنها شکر نعمت را به جا نیاوردند و دنیاى آنها بر اثر معصیت بر باد رفت، بپرهیز از کفران نعمت، تا نقمتها بر تو فرود نیاید»! (42) در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: که حضرت داوود (علیه السلام) روزى از شهر بیرون آمد در حالى که زبور مىخواند; ـ در این هنگام که زبور مىخواند کوه و سنگ و پرنده و حیوان وحشى با او هم صدا مىشدند ـ او همچنان به راه خود ادامه داد، تا به کوهى رسید که بر فراز آن پیامبرى عابد زندگى مىکرد که به او حزقیل مىگفتند.
هنگامى که صداى زمزمه کوهها و پرندگان و درندگان را شنید فهمید داوود (علیه السلام) آن جا آمده. داوود (علیه السلام) به او گفت آیا اجازه مىدهى من بالا بیایم؟! گفت: نه، داوود (علیه السلام) گریه کرد، خداوند به حزقیل وحى کرد که داوود (علیه السلام) را سرزنش مکن و از من عافیت بخواه. حزقیل برخاست و دست داوود (علیه السلام) را گرفت و به محل خود آورد; داوود(علیه السلام) از او پرسید آیا هرگز تصمیم بر گناه گرفتهاى؟ گفت: نه
پرسید: آیا هرگز عُجب و خودپسندى به خاطر عبادتهایت در تو پیدا شده؟ گفت: نه،
گفت: هرگز تمایل به دنیا پیدا کردهاى؟ تا شهوات و لذتهاى آن را دوست داشته باشى؟ گفت: آرى، گاهى به قلب من خطور مىکند;
پرسید در آن حال چه مىکنى؟ گفت: وارد این درّه که مىبینى مىشوم و از آنچه در آن است عبرت مىگیرم;
داوود (علیه السلام) وارد درّه شد، در آن جا تختى از آهن دید، که جمجمه پوسیده، و استخوانهاى متلاشى شده، و لوحى در آنجا است که چیزى بر آن نوشته شده. داوود (علیه السلام) آن را خواند و معلوم شد، اینها همه مربوط به پادشاه بسیار قدرتمندى است که سالهاى طولانى حکومت کرده، شهرهاى بسیارى فراهم نموده، حرمسراى گستردهاى داشته، و سرانجام کارش به این جا رسیده است... .» (43)
آخرین سخن پیرامون تاریخ معرفت ساز
آنچه پیرامون تاریخ به عنوان یک منبع معرفت و شناخت بیان شد مشروط به این است که:
اولا: انسان تاریخ را به صورت سرگرمى مورد بررسى قرار ندهد.
ثانیاً: رابطه واقعى مسائل تاریخى را با اعمال انسانها دقیقاً مورد بررسى قرار دهد و با توجیهات موهوم و باطلى همچون بخت و اتفاق و یا سرنوشت اجبارى و قضا و قدر ـ طبق تفسیر نادرستى که ناآگاهان براى آن مىکنند و آن را به معناى سلب قدرت از انسان ها تفسیر مىنمایند ـ مسائل تاریخى را مورد تحلیل قرار ندهد.
ثالثاً: قوانین کلّى تاریخ را از حوادث جزئى استنباط کند و ریشهها و نتیجهها را در هر حادثه مورد بررسى قرار دهد; سپس خود را به عنوان یک مصداق مشمول این قوانین شناخته و از آن نتیجهگیرى کند.
رابعاً: انتظار نداشته باشد که شخصاً هر حادثهاى را که دیگران بارها آزمودهاند در زندگى خود بیازماید تا به مصداق «مَنْ جَرَّبَ المُجَّرَبُ حَلَّتْ بِهِ النَّدامَةُ» پشیمانى دامان او را بگیرد.
خامساً: در مسائل تاریخى نقّاد باشد و مسلّمات را از مشکوکها، افسانهها را از واقعیّتها و سره را از ناسره، جدا سازد.
کوتاه سخن این که تاریخ را به عنوان یک منبع الهام بخش معرفت و شناخت در زندگى خویش مورد بهرهبردارى قرار دهد، نه به صورت انحرافى.
پی نوشتها:
1 . سوره یوسف، آیه 111.
2 . سوره اعراف، آیه 176.
3. سوره هود، آیه 100.
4 . سوره یوسف، آیه 3.
5 . سوره نازعات، آیات 25 و 26.
6 . سوره حج، آیه 46.
7 . سوره محمّد، آیه 10.
8 . سوره آل عمران، آیه 137.
9 . سوره عنکبوت، آیه 20.
10 . سوره بقره، آیه 258.
11. سوره فجر، آیات 6 و 7.
12 . سوره فیل، آیه 1.
13 . باید توجّه داشت که «قصص» هم معناى مصدرى دارد، و هم جمع «قصّه» است، و در آیه 3 و 111 سوره یوسف که در بالا آوردیم، معناى جمعى دارد.
14 . لسان العرب، مفردات راغب، مجمع البحرین.
15 . مفردات راغب.
16 . مجمع البیان، جلد 5، صفحه 271.
17 . لسان العرب.
18 . مجمع البیان، جلد 5، صفحه 268.
19 . اوّلى متعدّى به یک مفعول و دوّمى به دو مفعول (لسان العرب و مفردات).
20 . مفردات راغب مادّه «نظر».
21 . لسان العرب، مادّه «نظر».
22 . تعبیرات فوق اشاره به شعر معروف سرمد است که مى گوید:
به مصر رفتم و آثار باستان دیدم به چشم آنچه شنیدم زداستان، دیدیم!
بسى چنین و چنان خوانده بودم از تاریخ چنین فتاد نصیبم که آن چنان دیدم
گذشته در دل آینده هر چه پنهان داشت به بصر از تو چه پنهان که بر عیان دیدم
تو تخت دیدى و من بخت واژگون از تخت تو نقش ظاهر و من نقش ناتوان دیدم!
تو تاج دیدى و من تخت رفته بر تاراج تو عاج دیدى و من مشت استخوان دیدم
تو چشم دیدى و من دیده حریصان باز هنوز در طمع ملک جاودان دیدم؟
23 . نهج البلاغه، خطبه 157.
24 . نهج البلاغه، وصیت به امام حسن مجتبى(علیه السلام).
25 . سوره آل عمران، آیه 137.
26 . سوره اعراف، آیه 86.
27 . سوره نمل، آیه 69.
28 . سوره رعد، آیه 11.
29 . خلاصه اى از کتاب فلسفه تاریخ نوشته مرحوم شهید مطهرى (ره).
30 . سوره انفال، آیه 53.
31 . سوره غافر، آیه 85.
32 . نهج البلاغه، خطبه 157.
33 . نهج البلاغه، کلمات قصار 31.
34. نهج البلاغه، خطبه 226.
35 . نهج البلاغه، خطبه 192، (خطبه قاصعه)
36 . نهج البلاغه، خطبه 192.
37 . عمالقه از اقوام باستانى و ساکن شمال حجاز بودند، در عهد فراعنه، مصر را گشودند، و در آن کشور فرمانروایى مى کردند (قومى نیرومند و بسیار قوى و جبّار و ستمگر بودند).
38 . بسیارى معتقداند که اصحاب رس قومى بودند که در سرزمین یمامه در جنوب عربستان مى زیستند و پیامبرى بنام حنظله داشتند در حالى که بعضى دیگر آنها را قوم شعیب مى دانند و بعضى محل آنها را آبادى هایى میان شام و حجاز شمرده اند. (براى توضیح بیشتر به تفسیر نمونه، جلد 15، صفحه 92، مراجعه شود.)
39 . نهج البلاغه، خطبه 182.
40 . بعضى گفته اند: این نام از واژه فارسى به اردشیر یا ده اردشیر گرفته شده، و این شهر یکى از شهرهاى هفتگانه مدائن بوده است که در غرب دجله قرار داشت. (معجم البلدان، جلد 1، صفحه 515).
41 . سوره دخان، آیات 25 - 29.
42. بحار الانوار، جلد 68، صفحه 327.
43 . بحارالانوار، جلد 14، صفحه 22 (با تلخیص).