تفسیر موضوعی قرآن کریم
خداشناسی و توحید/ شاخههای توحید/ توحید افعالی
توحید حاکمیت (توحید در قانونگذارى حاکمیّت تشریعى)
مقدمه:
مىدانیم براى نظم جامعهها، معمولا سه قوه پیشنهاد شده است: قوه قانونگذارى که عهده دار وضع قوانینى است که نظم جامعه را حفظ کند، و از تضییع حقوق جلوگیرى نماید، قوه مجریه، نیرویى است که آنچه از طریق قوه قانونگذارى به رسمیت شناخته شده است به اجرا درآورد که معمولا دولتها و وزراى آنها و سازمانهاى ادارى عهده دار آن هستند، و قوه قضائیه که مسئول مجازات متخلّفان از قوانین و کیفر مجرمان و متجاوزان است.
در بینش توحید اسلامى این امور سه گانه همه از ذات پاک خداوند سرچشمه مىگیرد، و دخالت در هیچیک از اینها جز با اجازه و فرمان او جائز نیست. او است که قوانین را تشریع کرده، و او است که اجازه حکومت و اجرا مىدهد، و او است که به کار قضات مشروعیّت مىبخشد، بنابراین تمام این قواى سه گانه باید مشروعیّت خود را از طریق اذن الهى و طبق شرائط و فرمانهاى او به دست آورند و این معنا علاوه بر اینکه قابل استدلال عقلى است، بازتاب گستردهاى در آیات قرآن مجید دارد.
با این اشاره به قرآن مجید باز مىگردیم، و به آیات زیر گوش جان فرا مىدهیم:
1. (وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنزَلَ اللهُ فَأُوْلَئِکَ هُمْ الْکَافِرُونَ)(1)
2. (و مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنزَلَ اللهُ فَأُوْلَئِکَ هُمْ الظَّالِمُونَ)(2)
3. (وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنزَلَ اللهُ فَأُوْلَئِکَ هُمْ الْفَاسِقُونَ)(3)
4. (وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنزَلَ اللهُ وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَ احْذرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنزَلَ اللهُ إِلَیْکَ)(4)
5. (فَلاَ وَ رَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً)(5)
6. (إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للهِ)(6)
7. (وَ هُوَ اللهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الاُْولَى وَ الاْخِرَةِ وَ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ)(7)
8. (وَ لاَ تَدْعُ مَعَ اللهِ إِلَهاً آخَرَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ)(8)
9. (وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِنْ شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللهِ ذَلِکُمُ اللهُ رَبِّی عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ اُِنیبُ)(9)
10. (أَفَغَیْرَ اللهِ أَبْتَغِی حَکَماً وَ هُوَ الَّذِی أَنزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتَابَ مُفَصَّلاً)(10)
ترجمه:
1. «و آنها که به احکامى که خدا نازل کرده حکم نمىکنند، کافرند».
2. «و هر کس به احکامى که خدا نازل کرده حکم نکند، ستمگر است».
3. «و کسانى که بر طبق آنچه خدا نازل کرده حکم نمىکنند، فاسقند».
4. «و در میان آنها (اهل کتاب)،طبق آنچه خداوند نازل کرده، داورى کن و از هوسهاى آنان پیروى مکن و از آنها برحذر باش، مبادا تو را از بعضى احکامى خدا بر تو نازل کرده، منحرف سازند».
5. «به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهد بود، مگر این که در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند، و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نکنند، و کاملاً تسلیم باشند».
6. «حکم و فرمان، تنها از آن خداست!».
7. «و او خداى است که معبودى جز او نیست، ستایش براى او در این جهان و در جهان دیگر، حاکمیّت (نیز) از آن اوست و همه شما به سوى او باز گردانده مىشوید».
8. «معبود دیگرى را با خدا مخوان، که هیچ معبودى جز او نیست، همه چیز جز ذات (پاک) او فانى مىشود، حاکمیّت تنها از آنِ اوست و همه به سوى او باز گردانده مى شوید».
9. «در هر چیز اختلاف کنید، داوریش با خداست، این است خداوند، پروردگار من، بر او توکل کردهام و به سوى او باز مىگردم».
10. «(با این حال،) آیا غیر خدا را به داورى طلبم؟! در حالى که اوست که این کتاب آسمانى را، که همه چیز در آن آمده، به سوى شما فرستاده است».
شرح مفردات
«حُکْم» (بر وزن قفل) به طورى که بسیارى از بزرگان لغت گفتهاند، در اصل به معناى منع و جلوگیرى است(11) سپس به قضاوت و همچنین حکومت اطلاق شده است، چرا که قاضى و حاکم بوسیله حکم قطعى خود، افراد را از مخالفت با آن یا از کارهاى خلاف باز مىدارد.
«حَکَمَه» (بر وزن غلبه) به معناى آهنى است که براى لجام و افسار حیوان در دهان یا بینى او مىگذارند. وقتى آن را بکشند، حیوان ناراحت مىشود و تسلیم مىگردد و در واقع همان مفهوم منع در اینجا نیز وجود دارد.
لسانالعرب مىگوید: «حکم» معانى مختلفى مانند علم و فهم و قضاوت به حقّ و عدالت دارد. (به خاطر اینکه این امور انسان را از کار خلاف باز مىدارد.)
و «حکیم» را از این نظر حکیم گفتهاند که داراى آگاهى کافى است و او را از کارهاى نادرست، باز مىدارد.
این نکته نیز لازم به یادآورى است که این واژه در هر سه مورد، یعنى مورد قانونگذارى و قضاوت و امور اجرایى به کار مىرود، و حاکم در هر سه مورد،گفته مىشود و لذا در بعضى از متون لغت، یکى از معانى حکم تفویض امر و واگذارى کار به کسى ذکر شده است.
در کتابالعین آمده است: که حکمت، بازگشت به مفهوم عدالت و علم و حلم مىکند. او در ادامه سخنش، این واژه را به معناى منع یا منع از فساد تفسیر کرده، که با گفتارى که از سایر ارباب لغت در بالا ذکر کردیم، هماهنگ است.
آیات محکمات را، از این نظر محکمات گفتهاند که صراحت و وضوح آنها از هرگونه تفسیر و تأویل نادرست، جلوگیرى مىکند.
تفسیر و جمعبندى
هرکس بر طبق حکم خدا حکم نکند...
در چهار آیه نخست که آیات 44 و 45 و 47 سوره مائده را تشکیل مىدهد به ضمیمه آیات 49 این سوره، مسأله توحید در حاکمیّت به روشنترین وجه ترسیم شده است.
در آیه نخست مىفرماید: «و آنها که به آنچه خدا نازل کرده حکم نمىکنند، کافرند» و در آیه دوم مىفرماید: «ظالم است» و در آیه سوم مىفرماید: «فاسق است»، (وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنزَلَ اللهُ فَأُوْلَئِکَ هُمْ الْکَافِرُونَ...وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنزَلَ اللهُ فَأُوْلَئِکَ هُمْ الظَّالِمُونَ...وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنزَلَ اللهُ فَأُوْلَئِکَ هُمْ الْفَاسِقُونَ).
در اینکه تعبیرات مختلف بالا مفاهیم مختلفى را در بردارد، یا اشاره به مفهوم واحدى است، در میان مفسّران گفتگواست.
بعضى معتقدند همه ناظر به یک گروه است و صفات متعدّدى است براى موصوف واحد، این سخن را چنین مىتوان تفسیر کرد که هرکس برخلاف «ما انزل الله»: «آنچه خداوند نازل فرموده» حکم کند از یکسو در برابر خداوند به مخالفت و مبارزه برخاسته از این نظر کافر است.
و از سوى دوم، لطمه به حق انسانى زده و از این نظر ظالم است.
و از سوى سوم، از حدود وظائف خود خارج شده و از این جهت فاسق است. (توجّه داشته باشید فسق به معناى خارج شدن از وظیفه بندگى است.)
بعضى دیگر گفتهاند: آیه اوّل و دوم به قرینه ما قبل آن ناظر به یهود است، در حالى که آیه سوم سخن از نصارى مىگوید، و از آنجا که دشمنى یهود با احکام الهى شدیدتر از مسیحیان بود، آنها محکوم به کفر و ظلم شدند و اینها محکوم به فسق.
امّا مىدانیم که نزول آیات در مورد خاصّى مفهوم کلّى آن را محدود به آن مورد نمىکند، بنابراین آیات فوق شامل تمام کسانى مىشود که حکم به غیر «ما انزل الله» مىکنند.
البتّه تحقق ظلم و فسق درباره هرکسى که مرتکب این گناه شود واضح است، ولى محکوم شدن به کفر در صورتى است که حکم الهى را مردود بشمرد و آن را باطل بداند. چرا که چنین سخن یا اعتقادى ملازم با انکار ذات پاک خداوند یا علم و حکمت و عدالت او است، و این قطعاً موجب کفر است. همچنین اگر انکار چنین حکمى بازگشت به انکار قرآن یا رسالت پیامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) کند.
امّا اگر فقط برخلاف «ما انزل الله» حکم کند و سرچشمه آن مثلاً هواى نفس باشد نه انکار توحید یا نبوّت، موجب کفر نخواهد شد.
همین دستور در آیه 48 همین سوره (مائده)نیز آمده، در آنجا که مىفرماید: (فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنزَلَ اللهُ): «پس بر طبق آنچه خدا نازل کرده، در میان آنها حکم کن». و در آیه 49 که مىفرماید: (وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنزَلَ اللهُ): «و در میان آنها (اهل کتاب)،طبق آنچه خداوند نازل کرده، داورى کن». و آیه 50 که مىفرماید: (أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ): «آیا آنها حکم جاهلیّت را (از تو) مىخواهند؟! و چه کسى بهتر از خدا، براى قومى که اهل ایمان و یقین هستند، حکم مىکند؟!».
این آیات ششگانه همه تأکیدى بر این معنا است که حکم فقط حکم الله است.
این تعبیرات گوناگون و تأکیدات متوالى در شش آیه فوق در یک سوره و در کنار هم دلیل بر این واقعیّت است که هیچ مقامى حق قانونگذارى جز خدا ندارد، و هرکس برخلاف حکم الله فتوا دهد یا قضاوت یا حکومت کند، مرتکب گناه عظیم و ظلم و ستم شده، و گاه لباس ایمان را نیز از تن بیرون مىکند.
به این ترتیب توحید حاکمیّت تشریعى، و انحصار قانونگذارى در ذات پاک خداوند و انحصار حکم در حکم الله به ثبوت مىرسد.
در پنجمین آیه سخن از مقام و منصب قضاوت است، و آن را مخصوص پیامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) ـ و کسانى که از سوى او براى امامت به معناى مطلق و یا براى خصوص قضاوت نصب مىشوند ـ شمرده، مىفرماید:
«به پروردگارت سوگند که آنها ایمان نخواهند آورد، مگر این که در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند»: (فَلاَ وَ رَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ). «و کاملاً تسلیم باشند»: (وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً).
بنابراین نشانه ایمان راستین سه چیز است: پیامبر (صلي الله عليه و آله) را در همه اختلافات به داورى طلبیدن، و عدم احساس ناراحتى از حکم او در درون، و اجراى کامل آن در برون.
به این ترتیب آیه شاخه دیگرى از حاکمیّت یعنى حاکمیّت در قضاوت را منحصر به خداوند مىشمرد. (چون پیامبر (صلي الله عليه و آله) نماینده خدا است.)
حکم فقط حکم الله!
در ششمین آیه در یک عبارت کوتاه مىفرماید: «حکم و فرمان، تنهاازآن خداست!»: (إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للهِ).
البتّه خود این جمله که چندبار در قرآن تکرار شده، مفهوم وسیعى دارد که هم حکم به معناى قانونگذارى را شامل مىشود، و هم حکومت و قضاوت را، هم حکم تکوینى و هم احکام تشریعى را. ولى در آیه 57 سوره انعام و آیه 67 سوره یوسف این تعبیر در مورد حکم الهى به عذاب و مجازات کافران آمده است.
به هر حال اختلاف موارد تعبیر فوق، دلیل روشنى بر این معنا است که مفهوم آیه همانگونه که گفتیم وسیع و گسترده است، و هرگونه حکم و فرمان را مخصوص خدا مىشمرد، هم در عالم تکوین و هم در عالم تشریع.
در هفتمین آیه بعد از توصیف خداوند به شایستگى براى عبودیّت و حمد و ستایش در دنیا و آخرت مىفرماید:
«و او خداى یگانه است که هیچ معبودى جز او نیست، ستایش تنها براى اوست در این جهان و در جهان دیگر، حاکمیّت (نیز) از آن اوست، و همه شما به سوى او باز گردانده مىشوید»: (وَ هُوَ اللهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الاُْولَى وَ الاْخِرَةِ وَ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ).
در حقیقت جمله «وَلَهُ الْحُکْمُ» (حاکم در هر دو عالم او است) به منزله دلیل براى شایستگى انحصارى او براى عبادت و حمد و ستایش است، چرا که معبود و محمود کسى است که حکمش در همه چیز و در همهجا نافذ و جارى باشد. گرچه بعضى از مفسّران مانند: ابن عباس گفتهاند که منظور از «حکم» در اینجا داورى در میان بندگان در قیامت است،(12) ولى هیچ دلیلى بر محدودیّت معناى آیه در دست نیست، و بارها گفتهایم خصوصیّت مورد، مانع از عمومیّت مفهوم آیه نخواهد بود.
بنابراین آیه فوق هم توحید حاکمیّت خداوند را در عالم تکوین و هم در جهان تشریع و قانونگذارى و حکومت و داورى شامل مىشود. (در تفسیر المیزان نیز اشاره به عمومیّت مفهوم آیه شده است.)(13)
باید توجّه داشت که جمله «لَهُ الْحُکْمُ» از دو جهت دلالت بر حصر دارد: یکى از این نظر که «لَهُ» مقدّم شده و دیگر اینکه واژه «الْحُکمُ» به صورت مطلق آمده، یعنى هر نوع حاکمیّت را شامل مىشود.
قابل توجّه اینکه انحصار حاکمیّت به خدا مانع از آن نیست که خداوند آن را در اختیار پیامبران و امامان معصوم (عليهم السلام) یا بندگان صالح دیگر قرار دهد، بلکه سخن از سرچشمه اصلى حاکمیّت است، همانگونه که مخصوص بودن حمد و ستایش به ذات پاک او، مانع از این نیست که انسان بندگان صالحى را که واسطه در نعمتند، یا پدر و مادر و معلم را سپاس گوید. ولى باید به این نکته توجّه داشت که این همه آوازهها از خدا است، و این است معناى توحید حاکمیّت.
در هشتمین آیه، نخست سخن از توحید عبادت است و سپس توحید حاکمیّت مىفرماید: «معبود دیگرى را با خدا مخوان، که هیچ معبودى جز او نیست»: (وَ لاَ تَدْعُ مَعَ اللهِ إِلَهاً آخَرَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ).
سپس در جملهاى که به منزله دلیل این حکم است، مىفرماید: «همه چیز جز ذات (پاک) او فانى مىشود»: (کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ).
در پایان مىافزاید: «حاکمیّت تنها از آنِ اوست، و همه به سوى او باز گردانده مىشوید»: (لَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ).
این آیه، هم عبادت را مخصوص خدا مىشمرد و هم بقاء را و هم حکم وقضاء را، گرچه بعضى «حکم» را در اینجا فقط به معناى حکم تکوینى و اراده نافذ خداوند در همه چیز شمردهاند، و بعضى دیگر تنها به معناى داورى روز قیامت، و بعضى گفتهاند: «حکم» در اینجا فقط جنبه تشریعى دارد، ولى ظاهر این است که آیه اطلاق دارد و هرگونه حکم را در عالم هستى و در عالم شریعت، در دنیا و آخرت شامل مىشود.
در اینکه مراد از «وجه» در جمله (کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ) چیست؟ بعضى آن را به معناى اعمال صالحى که به قصد خدا انجام مىشود، و بعضى به معناى دین و آئین او، و بعضى به معناى مقام پروردگار تفسیر کردهاند.
ولى مىدانیم «وجه» در اصل به معناى صورت است، و از آنجا که به گفته راغب صورت اولین چیزى است که در مقابل افراد دیگر قرار مىگیرد، و شریفترین عضو ظاهر بدن است، این واژه بر موجودات شریف اطلاق شده است و به همین مناسبت به ذات پاک خدا اطلاق مىگردد و در این آیه نیز ظاهراً در همین معنا به کار رفته.
امّا از آنجا که هر موجودى با این ذات باقى و ابدى ارتباط پیدا کند، رنگ ابدیّت به خود مىگیرد، دین و آئین خداوند و اعمالى که براى او انجام مىشود و پیامبران الهى از آن نظر که با او ارتباط دارند باقى و جاودانى هستند و به این ترتیب تمام تفسیرهایى که ذکر شد در معناى آیه جمع است.
در اختلافات خود به خدا و پیامبر (صلي الله عليه وآله) رجوع کنید
نهمین آیه ناظر به حاکمیّت به معناى قضاوت است، چرا که مىفرماید: «در هر چیز اختلاف داريد داوریش با خداست»: (وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِنْ شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللهِ).
آرى تنها او است که مىتواند به اختلافات شما پایان دهد، چرا که از همه چیز آگاه و باخبر است، و هم ولایت بر همه دارد.
سپس مىافزاید: «این است خداوند، پروردگار من، بر او توکّل کرده ام و به سوى او باز مىگردم!»: (ذَلِکُمُ اللهُ رَبِّی عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ).
در تفسیر این آیه اقوال متعدّدى است: بعضى آن را ناظر به اختلافات و خصومتهاى میان مردم دانستهاند که موظّف بودند از پیامبر (صلي الله عليه و آله) داورى بطلبند، و بعضى آن را اشاره به اختلاف در تأویل و تفسیر آیات مىدانند، و بعضى دیگر ناظر به اختلاف در علومى که مربوط به معارف دینى و تکالیف و وظایف مردم است، مانند شناخت روح و امثال آن.(14)
ولى هیچ دلیلى بر محدود بودن مفهوم آیه در دست نیست، بلکه همانگونه که بعضى از محقّقان گفتهاند آیه هرگونه داورى را شامل مىشود، چه در احکام و معارف دین باشد، چه در منازعات و چه در معناى آیات متشابه یا غیر آن.
این آیه از آیاتى است که به روشنى این حقیقت را ثابت مىکند که تمام مسائل مورد نیاز مردم در کتاب و سنّت آمده است و هرگونه قیاس و قانونگذارى شخصى و مانند آن باطل است، زیرا اگر همه این احکام در کتاب و سنّت نبود دستور به ارجاع تمام اختلافات به داورى خداوند معنا نداشت. (دقّت کنید.)
جالب اینکه فخررازى و بعضى دیگر از مفسّران به این حقیقت اعتراف کرده، آیه را از جمله دلایل بطلان قیاس در احکام فقهى دانستهاند.(15)
زیرا آیه مىگوید در تمام اختلافات باید داورى را به خدا واگذارند. - البتّه پیامبر (صلي الله عليه و آله) نیز نماینده خدا است در میان مردم - اگر در کتاب و سنّت راه حل اختلافات در احکام و عقائد و آنچه مربوط به شرع است پیشبینى نشده بود، واگذارى اختلافات به خداوند مفهوم نداشت.
در دهمین و آخرین آیه به عنوان یک نتیجهگیرى کلّى از زبان پیامبر (صلي الله عليه و آله) مىفرماید: «(با این حال) آیا غیر خدا را به داورى طلبم؟! در حالى که اوست که این کتاب آسمانى را، که همه چیز در آن بیان شده، به سوى شما فرستاده است»: (أَفَغَیْرَ اللهِ أَبْتَغِی حَکَماً وَ هُوَ الَّذِی أَنزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتَابَ مُفَصَّلاً).
بنابراین «حَکَم» و «حاکم» و «قاضى» تنها ذات پاک او است، به دلیل اینکه آگاه بر همه چیز است و قرآن بهترین دلیل آگاهى او است.(16)
در اینکه منظور حکمیت در چه چیز است؟ قرائن نشان مىدهد که منظور به داورى طلبیدن خداوند درباره حقّانیّت پیغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است.
شأن نزولى که در این زمینه نقل شده نیز گواه بر این معنا است، چرا که گفتهاند: مشرکان قریش به پیامبر (صلي الله عليه و آله) پیشنهاد کردند که میان ما و خودت حَکَمى از دانشمندان یهود، یا اسقفهاى مسیحى قرار بده! تا از وضع تو با توجّه به مندرجات کتب آسمانيشان به ما خبر دهند.(17) آیه نازل شد و به آنها پاسخ داد که مگر حکمى جز خدا پیدا مىشود؟
دنباله آیه نیز گواه بر این معنا است که مىفرماید: «و کسانى که به آنهاکتاب آسمانى داده ایم مىدانند این کتاب، بحق از طرف پروردگارت نازل شده» : (وَ الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ).
به هر حال، آیه داراى مفهوم گستردهاى است که حکمیت را در تمام امور و بدون استثناء، منحصر به ذات پاک خدا مىشمرد. زیرا مىدانیم مورد آیه هرگز مفهوم آیه را محدود نمىکند.
از آیات دهگانه فوق به خوبى استفاده مىشود که حاکمیّت و نفوذ حکم و فرمان در عالم هستى و در عالم شرع، مخصوص ذات پاک خدا است.
همچنین حاکمیّت به معناى قانونگذارى و قضاوت و حکومت به معناى اجرایى، همه و همه از او سرچشمه مىگیرد و هرکس مىخواهد متصدّى بخش یا قسمتى از این امور گردد باید به اجازه و فرمان او باشد.
منتها آیات فوق مختلف است: بعضى ناظر به تمام شعب و شاخههاى حاکمیّت است، و بعضى تنها ناظر به مسأله داورى یا قانونگذارى. ولى در مجموع، مسأله توحید حاکمیّت در تمام ابعادش از آیات فوق به خوبى استفاده مىشود.
توضیحات
1. حاکمیّت خداوند در منطق عقل
بدون شک هر خداشناسى که توحید خالق را پذیرفته است، نفوذ فرمان او را در جهان هستى پذیرا خواهد بود، و هنگامى که حاکمیّت او بر جهان هستى پذیرفته شد، در ولایت و حکومت تشریعى او تردیدى باقى نخواهد ماند، چرا که وقتى خالق و مالک و مدیر و مدبّر او باشد، غیر او صلاحیت قانونگذارى ندارد و نمىتواند قوانینى هماهنگ با نظام تکوین و آفرینش قرار دهد.
همچنین وقتى خالق و مالک و مدیر و مدبّر او است تکلیف مسأله حکومت قانونى بر بندگان، و داورى در اختلافات آنها را او باید تعیین کند، در غیر این صورت دخالت در قلمرو مالکیّت و تدبیر خداوند بدون اذن او شده است.
از سوى دیگر یک قانون صحیح، قانونى است که هم با ساختار جسم و جان انسان هماهنگ باشد و نیازهاى مادّى و معنوى او را در برگیرد، و هم اثر نامطلوبى در کوتاه مدت و دراز مدت از خود نگذارد، و هم داراى ضمانت اجرایى کافى و جاذبه و پذیرش در جامعه انسانى باشد.
به تعبیر دیگر، یک قانونگذار واقعى کسى است که از یک سو انسان شناس کاملى باشد و از سوى دیگر جهان شناس جامع، تا روابط انسانها را با جهان برون و درون، دقیقاً در نظر بگیرد و قانونگذارى کند. اضافه بر این باید منافع خاصّى در وضع قوانین نداشته باشد.
اینکه مىبینیم نابسامانى در قوانین بشرى فوقالعاده زیاد است، به خاطر این است که:
اولاً: کسى که انسان را با تمام ریزه کارىهاى جسم و جانش بشناسد و از تمام قوانین و روابط حاکم بر جهان نیز مطلع باشد، در میان انسانها یافت نمىشود، و هنوز کتابهایى تحت عنوان انسان موجود ناشناخته و مشابه آن از سوى دانشمندان نوشته مىشود. جایى که آگاهى انسان درباره خودش تا این حدّ ضعیف است، درباره جهان پهناور چگونه خواهد بود؟
ثانیاً: انسان موجود نیازمندى است، لذا هر گروهى در یکى از جوامع بشرى به امر قانونگذارى مىپردازند منافع گروه و حزب خود را در نظر مىگیرد.
ثالثاً: از همه اینها گذشته هیچ انسانى خالى از خطا و اشتباه نیست، و به همین دلیل قوانین موضوعه بشرى دائماً دستخوش تغییر است، زیرا با گذشت زمان اشتباهات و عیوب و نقائص آن ظاهر مىشود. از یک سو آن را اصلاح مىکنند، ولى عیوب دیگرى از طرف دیگر ظاهر مىشود، به همین دلیل مجالس قانونگذارى بشرى به صورت آزمایشگاهى درآمده که دائماً قوانین مورد نیاز را به آزمون مىگذارند، آزمونى پایانناپذیر و بىسرانجام!
بنابراین قطع نظر از مسأله مالکیّت و خالقیّت خداوند، اصولاً هیچکس جز آفریننده انسان که آگاه از تمام نیازهاى جسم و جان او، و بىنیاز از همه چیز و همهکس و خالى از هرگونه خطا و اشتباهات است، صلاحیّت قانونگذارى ندارد.
تنها وظیفه ما آن است که اصول کلّى قوانین الهى را بر مصادیق آن تطبیق دهیم و احکام کلّیه را به صورت احکام جزئیه قابل اجرا درآوریم.
2. حکومت یک ودیعه الهى است
از آیات گذشته به خوبى مىتوان نتیجه گرفت که حکومت یک ودیعه الهى است، و حکّام و زمامداران باید به صورت نمایندگان خداوند عمل کنند. مفهوم این سخن لزوم رعایت فرمان و دستورهاى صاحب اصلى حکومت یعنى خدا در همه زمینهها است.
خداوند خطاب به داوود (عليه السلام) که داراى یکى از گستردهترین حکومتهاى تاریخ بشر بود، مىفرماید: (یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الاََْرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلُّکَ عَنْ سَبِیلِ اللهِ): «اى داود ما تو را خلیفه (و نماینده خود) در زمین قرار دایم، پس در میان مردم بحق داورى کن و از هواى نفس پیروى مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد».(18) این تعبیر هم ودیعه بودن حکومت را مىرساند، و همه راه و رسم و طریق یک حکومت مشروع و سالم و الهى را.
3. مشروعیّت حکومتها تنها از سوى خدا است
در اسلام و بینش توحیدى، حکومت از طرف بالا تعیین مىشود نه از سوى پایین، از سوى خداوند است و نه از سوى مردم، ولى جنبه مردمى آن نیز به فرمان او تأمین شده است.
توضیح اینکه: یکى از تفاوتهاى روشن میان بینش توحیدى و شرکآلود در امر حکومت این است که انسان موحّد حکومت را در تمام ابعادش (بعد قانونى، اجرایى و قضایى) از خدا مىداند، که به پیامبران الهى و اوصیاى آنها و سپس صالحان و آگاهان امتها رسیده است.
این حاکمان باید خود را در برابر خدا مسئول ببینند و قبل از هر چیز رضاى او را در نظر بگیرند، و براى بندگان او خدمتگذارانى دلسوز و امین باشند. چنین حکومتى مىتواند با الهام گرفتن از پیام خالق، خلق را رهبرى کند، نه اینکه دنبالهرو خواستههاى انحرافى و گناهآلود این و آن گردد. در اینجا ممکن است گفته شود که بنابراین حکومت اسلامى جنبه مردمى ندارد، بلکه حداکثر یک نوع دیکتاتورى صالحان است.
ولى این اشتباه بزرگى است، زیرا اصل شورا که در آیینهاى توحیدى به عنوان یک مسأله زیر بنایى حکومت شناخته شده و در متن قرآن روى آن تأکید به عمل آمده و عمل پیامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) که مقام عقل کل را داشت گواه آن است، نشان مىدهد خداوندى که مالک الملک و احکم الحاکمین است دستور داده با مردم در امر حکومت مشورت شود و آنها در این امر سهیم و شریک باشند.
از این نظر حکومت توحیدى و اسلامى، حکومت مردمى و مکتبى خواهد بود، یعنى به آراى مردم (به فرمان خدا) اهمّیّت داده مىشود، البتّه در چهارچوبه اصول مکتب و احکام الهى. شرح این سخن به طور کامل به خواست خدا در مباحث حکومت در اسلام خواهد آمد.
نتیجه اینکه در حکومت اسلامى مثلاً وقتى مردم به پاى صندوقهاى رأى مىروند که شخصى را براى ریاست جمهورى یا نمایندگى مجلس برگزینند، به این نکته توجّه دارند که آنها امانتدارى الهى هستند و باید این ودیعه الهى را که نامش حکومت است به کسى بسپارند که ارزشهاى الهى در او باشد والّا در امانت خیانت کردهاند.
در آیه 58 سوره نساء آمده است: (إِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ): «خداوند به شما فرمان مىدهد که امانتها را به صاحبانش بدهید و هنگامى که میان مردم داورى مىکنید، به عدالت داورى کنید.»
در روایات اسلامى آمده که یکى از مصادیق مهم امانت، امانت در حکومت است. در تفسیر درّالمنثور نیز بر این امر تأکید شده که: «حَقٌّ عَلَى الاِْمامِ اَنْ یَحْکُمَ بِما اَنْزَلَ اللهُ و اَنْ یُؤَدِىَ الاَْمانَةَ»: «بر امام و حاکم مردم لازم است که مطابق فرمان خدا حکومت کند و حق امانت را ادا نماید.»(19)
بنابراین آنها هرگز به این امر نمىاندیشند که کدام نماینده یا رییس حکومت حافظ منافع شخصى یا گروهى آنها است، و با کدامیک رابطه دوستى و خویشاوندى دارند، از کدامیک خوششان مىآید یا نه، بلکه در همه جا باید خدا و رضاى او را و ارزشهاى والاى انسانى و مکتبى را در نظر بگیرند.
امّا در حکومتهاى دمکراسى و مردمى دنیاى مادّى ممکن است در آرایى که به صندوقها ریخته مىشود همه این مسائل در نظر باشد، تمایلات شخصى، تمایلات گروهى، زدوبندهاى سیاسى، منافع نامشروع مادّى، و روابط خصوصى و مانند آن. ببین تفاوت را از کجا است تا به کجا؟
4. آثار تربیتى ایمان به توحید حاکمیّت
از آنچه در بالا ذکر شد، گوشهاى از آثار ایمان به این شاخه از توحید روشن مىشود که اعتقاد به حاکمیّت «الله» در تمام زمینهها و اینکه حکومت ودیعه الهى است چگونه تأثیرى مىتواند در مردم داشته باشد که به هنگام گزینشها، چه در سطوح بالاى مسئولین حکومت و چه در سطوح پایین، در همه جا اصل امانت و ودیعه الهى بودن مدّ نظر باشد و ضابطهها را فداى رابطهها نکنند، و منافع جامعه را قربانى منافع خویش نسازند.
امّا در ناحیه حاکمان هم که مىدانیم مهمترین مشکل دنیا مشکل زمامداران خود کامه است که در طول تاریخ هزاران بار مناطق عظیمى از جهان و گاهى تمام دنیا را به آتش کشیدهاند، و مصائب و بدبختىهاى فراوان براى نوع بشر به بار آوردهاند.
در همین عصر اخیر، هیتلر دهها میلیون نفر را به کام مرگ فرو برد، و استالین طبق آمار وحشتناکى که در این اواخر از سوى هموطنانشان فاش شد، مسئول مرگ سى میلیون انسان شناخته شد! و اکنون نیز اوضاع جهان به همان منوال است هر چند در اشکال دیگر.
حال اگر انسان بینش توحیدى داشته باشد و حکومت مطلقه را خاص خدا بداند که از طرف او و به کمک بندگانش به وى تفویض شده است و او خلیفة الله در زمین است، هرگز به صورت یک فرد خود کامه و مغرور و ظالم و ستمگر در نخواهد آمد، و هنگامى که به حکومت مىرسد على وار مىگوید: «اگر نبود پیمانى که خداوند از عالمان گرفته که در برابر سیرى ظالمان و گرسنگى مظلومان سکوت نکنند، مهار ناقه خلافت را به دوشش مىافکندم» (و از این مقام که دنیاپرستان براى آن سینه چاک مىکنند چشم مىپوشیدم.)(20)
آرى او در همه حال حکومت را ودیعه الهى و خود را امانتدار او مىشمرد و در برابر صاحب اصلى مسئول مىبیند. این بینش مىتواند چهره حکومت را در جهان دگرگون سازد، به شرط اینکه در اعماق جانها نفوذ کند و روح انسان را به رنگ خود درآورد. این مطلب تنها درباره کسانى که در رأس حکومتند صادق نیست، بلکه تمام کارگزاران حکومت، و امراء و فرماندهان و مدیران و قضات و دادرسان را نیز شامل مىشود.
از آنچه در مجموع این مباحث گذشت، معلوم شد که شکل حکومت در اسلام نه شکل استبدادى است و نه از نوع دموکراسى غربى، بلکه نوعى حکومت مردمى است که در چهار چوب مکتب عمل مىکند، در اصل رنگ خدایى دارد و از طریق آن رنگ مردمى به خود مىگیرد و تمام امتیازش درهمینجا است.
در زمینه حکومت از نظر قرآن سخن بسیار است. آنچه در اینجا مطرح شد فقط مسأله توحید حاکمیّت و سرچشمه گرفتن حکومت از الله بود، بقیّه را به خواست خدا به بحث کلّى حکومت موکول مىکنیم.
پی نوشتها:
1. سوره مائده، آیه 44.
2. سوره مائده، آیه 45.
3. سوره مائده، آیه 47.
4. سوره مائده، آیه 49.
5. سوره نساء، آیه 65.
6. سوره انعام، آیه 57 و سوره یوسف، آیات 40 و 67.
7. سوره قصص، آیه 70.
8. سوره قصص، آیه 88.
9. سوره شورى، آیه 10.
10. سوره انعام، آیه 114.
11. مفردات، مقائیس اللّغه و مصباح المنیر فیّومى.
12. تفسیر روح المعانى، جلد 20، صفحه 92.
13. تفسیر المیزان، جلد 16، صفحه 70.
14. این سه تفسیر را روح المعانى در جلد 25، صفحه 15، از مفسّران نقل کرده است.
15. تفسیر فخررازى، جلد 27، صفحه 149.
16. «حَکَم» (بر وزن عمل) به عقیده مرحوم طبرسى در مجمع البیان و شیخ طوسى در تبیان به کسى گفته مىشود که جز به حق داورى نمىکند، در حالى که «حاکم» ممکن است به غیر حق حکم کند، ولى در اینکه این معنا از کجا استفاده شده، روشن نیست. قدر مسلّم این است که این واژه صفت مشبهه است و دلالت بر دوام و استمرار دارد، و به کسى گفته مىشود که به طور مستمر داورى مىکند. داستان معروف «حَکّمین»در جنگ صفین گواه بر نفى این معنا است، ولى البتّه هنگامى كه این واژه یا واژه «حاکم» در مورد خداوند به کاررود، مسلّمًا اشاره به حکمیّت و داورى خالى از هرگونه ظلم و خطا است، و این ارتباطى با ریشه لغت ندارد.
17. تفسیر روح المعانى، جلد 8، صفحه 7.
18. سوره ص ، آیه 26.
19. تفسیر درّالمنثور، جلد 2، صفحه 175.
20. نهجالبلاغه، خطبه 3.
|