تفسیر موضوعی قرآن کریم
خداشناسی و توحید/ شاخه های توحید/ توحید افعالی
توحید خالّقیت
مقدمه:
توحید افعالى در یک تفسیر ساده و روشن، مفهومش این است که سراسر جهان فعل خدا است و تمام کارها، حرکتها، تأثیر و تأثّرها به ذات پاک او منتهى مىشود و در حقیقت: «لا مُؤَثِّرَ فى الْوُجُوْدِ اِلّا اللهُ»: «هیچ موجودى تأثیر مستقل ندارد جز خداوند.» حتى اگر شمشیر مىبُرد و آتش مىسوزاند و آب، گیاهان را مىرویاند، همه به اراده و فرمان او است، و خلاصه هر موجودى هر اثرى دارد از ناحیه خداوند است.
یا به تعبیر دیگر همانگونه که موجودات در اصل وجود وابسته به ذات او هستند، در تأثیر و فعل خود نیز چنینند.
ولى این معنا هرگز نفى عالم اسباب و حاکمیت قانون علّیّت را نمىکند، و طبق همان حدیث معروف از امام صادق (عليه السلام): «اَبَى اللهُ اَنْ یُجْرِىَ الأَشْیاءَ اِلّا بِاَسْبابٍ»: «خدا خواسته است که همه کارها از طریق اسباب آن جارى گردد.»(1)
همچنین اعتقاد به توحید افعالى، هرگز موجب اعتقاد به اصل جبر و سلب آزادى اراده از انسان نمىگردد، چنانکه به خواست خدا بعداً به آن اشاره خواهد شد.
با این اشاره به قرآن بازمى گردیم و شاخههاى توحید افعالى را مورد بررسى قرار مىدهیم. قبل از همه به سراغ توحید خالقیّت مىرویم و به آیات زیر گوش جان فرا مىدهیم:
1. (ذَلِکُمُ اللهُ رَبُّکُمْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ)(2)
2. (قُلِ اللهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ)(3)
3. (هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَیْرُ اللهِ یَرْزُقُکُمْ مِّنَ السَّمَاءِ وَالاََْرْضِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ)(4)
4. (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَّنْ خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللهُ فَأَنَّي یُؤْفَکُونَ)(5)
5. (وَ اللهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ)(6)
6. (أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالاَْمْرُ تَبَارَکَ اللهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ)(7)
ترجمه:
1. «(آرى) این خداى باعظمت، پروردگار شما است! هیچ معبودى جز او نیست، آفریدگار همه چیز است، او را بپرستید و او نگهبان و مدبّر هر چیزى است».
2. «...بگو: خدا آفریننده همه چیز است و اوست یکتا و حاکم بر همه چیز».
3. «...آیا آفریننده اى جز خدا هست که شما را از آسمان و زمین روزى دهد؟! هیچ معبودى جز او نیست، با این حال چگونه (به سوى باطل) منحرف مىشوید؟!».
4. «و هر گاه از آنان بپرسى: چه کسى آسمانها و زمین را آفریده، و خورشید و ماه را مسخّر کرده است؟ مىگویند: خداوند یگانه! پس با این حال چگونه آنان را (از عبادت خدا) منحرف مىسازند؟!».
5. «با این که خداوند هم شما را آفریده و هم بتهایى را که مىسازید!».
6. «...آگاه باشید که آفرینش و تدبیر (جهان)، از آن او (و به فرمان او) است! پر برکت و بى زوال است خداوندى که پروردگار جهانیان است».
شرح مفردات
«خلق» به گفته راغب در مفردات، در اصل به معناى اندازهگیرى مستقیم است و معمولاً در ایجاد و ابداع چیزى بدون سابقه و مانند، استعمال مىشود.
به گفته مقاییساللّغه «خلق» دو معناى اصلى دارد: نخست اندازهگیرى و دوم صاف بودن چیزى است، و لذا به سنگ صاف «خَلْقاءْ» مىگویند و به صفات درونى «اخلاق» گفته مىشود، چرا که نوعى آفرینش را مىرساند. به هر حال از آنجا که در آفرینش هم اندازهگیرى و هم تنظیم و تسویه است، این واژه در مورد آفرینش ابداعى خداوند به کار رفته است.
تفسیر و جمعبندى
او خالق همه چیز است
در نخستین آیه مورد بحث بعد از ذکر اوصافى از صفات جلال و جمال خداوند، مىفرماید: «(آرى) این خداى باعظمت، پروردگار شما است!»: (ذَلِکُمُ اللهُ رَبُّکُمْ). نه بتهاى بىارزش و نه معبودانى از فرشتگان و جن که همه آنها مخلوقند و مربوب، و رّب و پروردگار همه خدا است.(8)
سپس مىافزاید: «هیچ معبودى جز او نیست»: (لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ). زیرا شایسته عبودیّت کسى است که «رب» همه باشد، یعنى مالک و مربّى و پرورش دهنده و مدبّر همه چیز.
سپس براى تأکید بیشتر و بیان دلیل دیگر بر انحصار معبود به او مىافزاید : «آفریدگار همه چیز است»: (خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ). و سرانجام نتیجه مىگیرد «او را بپرستید»: (فَاعْبُدُوهُ).
همچنین براى اینکه هرگونه امیدى را به غیر خدا قطع کند، و انسانها را از دلبستن به عالم اسباب باز دارد و ریشه شرک را بسوزاند، مىفرماید: «و او نگهبان و مدبّر هر چیزى است»: (وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ).
واژه «شَىء» به طورى که ارباب لغت گفتهاند: به معناى هر امرى است که ممکن است علم انسان به آن تعلّق گیرد.(9) ولى در آیه مورد بحث به معناى تمامى موجودات و ما سوى الله است.
به هر حال چنان مفهوم گستردهاى دارد که موجودات مادّى و مجرد، ذهنى و خارجى، جوهر و عرض، و خلاصه همه چیز را شامل مىگردد و این آیه دلیل روشنى است بر عمومیّت خالقیّت خداوند نسبت به همه چیز.
در اینجا نزاع معروفى است که به خاطر شمول کلمه «شىء» نسبت به اعمال انسان، در میان گروهى پیدا شده، که طرفداران جبر همچون فخررازى مىگویند: اعمال ما نیز در کلمه «شىء» داخل است، پس خداوند خالق آنها نیز مىباشد و این آیه را دلیل بر جبر مىدانند. امّا طرفداران آزادى اراده، پاسخ روشن و مستدلى دارند که در توضیحات خواهد آمد.
جمعى نیز به این آیه استدلال بر نفى صفات زائد بر ذات کردهاند، در برابر اشاعره که مىگویند: خداوند صفاتى جدا از ذاتش دارد. در حالى که اگر چنین باشد کلمه «شىء» شامل آنها مىشود و باید این صفات مخلوق خدا باشند و معنا ندارد که خداوند صفات خودش را مانند علم و قدرت و... بیافریند و اصلاً با واجب الوجود بودن او سازگار نیست.
در اینجا بعضى از اشاعره گفتهاند: که مىتوان عموم آیه را تخصیص زد، یعنى بگوییم (خَالِقُ کُلِّ شَىْءٍ) شامل صفات خدا نمىشود! در حالى که تعبیر آیه چنان است که هرگونه استثنایى را نفى مىکند، و چنانکه به خواست خدا خواهیم گفت هیچگونه تخصیصى بر آیه وارد نشده است.
دومین آیه، محتواى آیه گذشته را بیان مىکند، با این اضافه که بر وحدانیّت و قهّاریت خدا تأکید مىکند و مىفرماید: «بگو: "خدا آفریننده همه چیز است و اوست یکتا و حاکم بر همه چیز"»: (قُلِ اللهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ).
«قَهّارْ» از مادّه «قَهْر» در اصل به معناى غلبه توأم با تحقیر طرف مقابل است، لذا در هر کدام از این دو معنا به کار مىرود، و در اینجا چون به صورت صیغه مبالغه به کار رفته، به معناى غلبه و پیروزى مطلق و بىقید و شرط خداوند بر همه چیز و بر هر کار است. حتى معبودها و بتهاى آنها نیز از این مستثنا نیستند، با این حال چگونه ممکن است آنها همتاى خداوند باشند؟!
در سومین آیه مطلب به صورت دیگرى طرح شده، در شکل یک استفهام انکارى مىفرماید: «آیا آفرینندهاى جز خدا هست که شما را از آسمان و زمین روزى دهد؟!»: (هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَیْرُ اللهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ).
نه، او در آغاز آفریدگار شما بوده است و هم بقاى شما از طریق روزى مستمر از ناحیه او است. او است که از آسمان نور حیاتبخش آفتاب، قطرههاى زنده کننده باران و امواج روحپرور نسیم مىفرستد، و او است که از زمین گیاهان و میوهها و مواد غذایى و معادن و ذخائر گرانبها به شما مىبخشد. بنابراین وقتى خالق و رازقى جز او نیست و آغاز و انجام همه به دست او است، «هیچ معبودى جز او نیست، با این حال چگونه (به سوى باطل) منحرف مىشوید؟!»: (لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ).
حتى بتپرستان خالق جهان را خدا مىدانستند
در چهارمین آیه مسأله توحید خالقیّت به صورت دیگرى مطرح است، و آن اینکه حتى خود بتپرستان معترفند که هرگز بتها خالق آسمان و زمین و خورشید و ماه نیستند، مىفرماید: «و هر گاه از آنان بپرسى: "چه کسى آسمانها و زمین را آفریده، و خورشید و ماه را مسخّر کرده است؟" مىگویند: "خداوند یگانه"!»: (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَّنْ خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللهُ).
این به خاطر آن است که مشرکان بتها را همتاى خدا در عبادت یا تأثیر در سرنوشت انسانها مىدانستند، نه در خالقیّت. زیرا هیچ انسان عاقلى نمىگوید یک مشت سنگ و چوب که به دست انسان به صورت بت در مىآید و در واقع مخلوق بشر است خالق آسمان و زمین مىباشد، و حتى این مقام را براى انبیاء و اولیاء قائل نبودند.
این آیه در ضمن مىتواند اشاره به نفوذ این عقیده در اعماق فطرت انسان باشد. ولى به هر حال تفکیک میان این دو، توحید خالقیّت و توحید عبادت، تناقض واضحى است، زیرا شایسته عبودیّت کسى است که خالق و رازق است، کسى که خورشید و ماه را مسخّر منافع انسانها ساخته، و همه را خدمتگزار او. بنابراین نه خالقیّت از ربوبیّت جدا است و نه ربوبیّت از الوهیّت، و به تعبیر واضحتر، او هم آفریدگار است و هم مدبّر جهان، و هم شایسته عبودیّت بندگان.
بعضى از مفسّران مانند نویسنده فى ظلالالقرآن، خواستهاند توجّه مشرکان عرب به توحید خالقیّت را مربوط به بقایاى تعلیمات انبیائى همچون ابراهیم (عليه السلام) بدانند.(10) ولى اصرار بر این معنا ضرورتى ندارد، بلکه با مراجعه به عقل و وجدان،هر انسان منصفى به این حقیقت معترف مىگردد، همانگونه که در تفسیر روحالبیان نیز به این معنا اشاره شده است.(11) تکیه بر روى مسأله آفرینش و سپس تسخیر، اشاره به دو مسأله خلقت و تدبیر است که همه به فرمان او است، و منظور از تسخیر در این آیه، به قرینه آیات دیگر تسخیر که در قرآن مجید وارد شده، به کارگیرى آنها در طریق منافع انسانها است.
تعبیر به (فَانّى یُوْفَکُوْنَ) با توجّه به اینکه این جمله از مادّه «اِفک» (بر وزن فکر) به معناى «بازگرداندن چیزى از مسیر اصلى است» ممکن است اشاره به این باشد که مسیر صحیح و منطقى این است که بعد از قبول خالقیّت و تدبّر خداوند در جهان هستى، جز براى او عبادت نکنند. ولى آنها راه را کج کرده و گرفتار طوفان وسوسههاى نفسانى و شیاطین مىشوند که همچون پرکاهى آنها را از جاده مستقیم به بیراهه پرتاب مىکند. (توجّه داشته باشید که «مؤتفکات» به معناى بادهاى مخالف است.)
در پنجمین آیه مخصوصاً روى مخلوق بودن بتها تکیه شده، مىفرماید: «با این که خداوند هم شما را آفریده و هم بتهایى را که مىسازید!»: (وَ اللهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ).
این به خاطر آن است که در آیه قبل از آن، از قول ابراهیم (عليه السلام) قهرمان توحیدآمده است که به جمعیت بتپرستان گفت: «آیا چیزى را مىپرستید که خود مىتراشید؟!» و در این آیه مىگوید: «خداوند هم شما را آفریده و هم بتهایى را که مىسازید.» بنابراین هیچکدام شایسته پرستش نمىباشند، بلکه بتهاى شما موجوداتى پستتر از شما هستند چرا که ساخته و پرداخته دست شمایند.
البتّه در این صورت «ما» در جمله «ما تَعْمَلُونَ» موصوله است.
ولى بعضى احتمال دادهاند یا اصرار دارند که «ما» را در اینجا مصدریّه بدانند که در این صورت مفهوم آیه چنین مىشود «خداوند شما و اعمال شما را آفریده است.» در حالى که این معنا از جهات متعدّدى تناسب ندارد، زیرا :
اولاً: خداوند در این آیات، کفّار را به خاطر بتپرستى سرزنش مىکند، حال اگر خدا خالق اعمال آنها است سرزنش براى چیست؟!
ثانیاً: جمله «ما تَعْمَلُونَ» خود دلیل بر این است که اعمال آنها مخلوق خود آنها است، بنابراین با آفرینش الهى سازگار نیست.
ثالثاً: در آیه قبل، سخن از بتهایى است که با دست خود مىتراشیدند، و مناسب این است که در این آیه نیز منظور همان باشد، و اِلّا ارتباط آیات از هم گسسته مىشود. لذا بسیارى از مفسّران مانند: زمخشرى در کشّاف، و آلوسى در روح المعانى، و علّامه طباطبایى در المیزان و جمعى دیگر، تفسیر اوّل را برگزیدهاند.
در اینجا سؤالى پیش مىآید که چگونه ممکن است بتها هم مخلوق خدا باشند و هم مخلوق انسانها؟! زمخشرى در پاسخ این سؤال مىگوید: مواد آنها مخلوق پروردگار است و صورت آنها مخلوق بتتراشان.(12)
ولى صورت و شکل بتها نیز از یک نظر مخلوق خدا است، چرا که خداوند به انسان قدرت داده است و این علم و مهارت را در او آفریده، هرچند او را از چنین سوء استفادهاى منع کرده است.
بالاخره در ششمین و آخرین آیه با تعبیر تازهاى در زمینه توحید خالقیّت روبهرو مىشویم که مىفرماید: «آگاه باشید که آفرینش و تدبیر (جهان)، از آن او (و به فرمان او) است»: (أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالاََْمْرُ).
«پر برکت و بى زوال است خداوندى که پروردگار جهانیان است»: (تَبَارَکَ اللهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ).
بدون شک آیه دلیل بر انحصار «خلق» و «امر» براى خدا است(13) بنابراین این آیه نیز به وضوح توحید خالقیّت را بیان مىکند.
ولى در اینکه منظور از «امر» چیست؟ در میان مفسّران گفتگو است. جمعى آن را به معناى تدبیر عالم و نظامات و قوانین جارى در آن تفسیر کردهاند، به قرینه آیات زیادى که همین معنا در آن به کار رفته: مانند: (فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً): «و آنها که امور را تدبیرکنند!»،(14) (اللهُ الَّذِی سَخَّرَ لَکُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِىَ الْفُلْکُ فِیهِ بِأَمْرِهِ): «خداوند کسى است که دریا را مسخّرِ شما کرد تا کشتیها به فرمانش در آن حرکت کنند».(15) (وَ النُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ): «و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر (و در خدمت شما) هستند»(16) و آیات فراوان دیگرى از این قبیل.
بعضى آن را به معناى امر تشریعى و دستورات الهى دانستهاند، در مقابل نهى. بنابراین معناى آیه چنین مىشود: «آفرینش مخصوص خدا است، و فرمان و دستورات تشریعى نیز از ناحیه او به بندگان صادر مىشود» مانند: (فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ): «پس کسانى که فرمان او را مخالفت مىکنند، باید بترسند.»(17)
در تفسیر سومى «امر» به معناى «اراده» آمده است، مانند: (إِنَّ اللهَ بَالِغُ أَمْرِهِ): «خداوند فرمان خود را به انجام مىرساند.»(18)
در تفسیر چهارمى عالم «خلق» به عالم مادّه، و عالم «امر» به عالم مجردات، تفسیر شده است، به قرینه: (وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى): «و از تو درباره روح سؤال مىکنند، بگو: "روح از فرمان پروردگار من است".»(19)
ولى روشن است که از میان این تفسیرها، تفسیر اوّل هم با آیات دیگر قرآن سازگارتر است و هم با خود آیه مورد بحث. زیرا قرآن مىخواهد این حقیقت را به مشرکان یادآور شود که هم آفرینش مخصوص او است و هم تدبیر مخلوقات، و تعبیر «رَبُّ الْعالَمینَ» در ذیل آیه نیز شاهد آن است. بنابراین بتها هیچ نقشى ندارند، نه در خلقت و نه در تدبیر و ربوبیّت، پس چرا پرستش شوند؟!
توضیحات
1. نخستین گام به سوى شرک در خالقیّت
شاید پیروان زردشت نخستین کسانى نباشند که در مسأله خالقیّت همتایى براى خدا قرار دادند، ولى لااقل از همه مشهورترند!
آنها موجودات جهان را به دو گروه خوب و بد (خیر و شر) تقسیم کرده و براى هر گروه خالقى قائل شدهاند: یزدان و اهریمن یا نور و ظلمت. دلیلشان این است که مخلوق خداوند سنخیّت با خود او دارد، بنابراین خداى خیر، نمىتواند با خداى شرّ، یکى باشد، خداى خیر، خیر است و آفریدگار شر، شر.(20)
البتّه اگر موجودات جهان داراى چنین گروهبندى بودند، ممکن بود این استدلال صحیح به نظر برسد. امّا حقیقت این است که در جهان هستى چیزى جز خیر وجود ندارد و آنچه شر نامیده مىشود یا عدمى است یا جنبه نسبى دارد. مثلاً مىگوییم: فقر شر است، در حالى که فقر چیزى جز نداشتن مایحتاج زندگى نمىباشد و نداشتن یک امر عدمى است و عدم، چیزى نیست که آفریدگارى داشته باشد.
یا اینکه مىگوییم: نیش زنبور عسل و چنگال درندگان شر است، در حالى که ما خودمان را محور قرار مىدهیم و چنین قضاوتى مىکنیم. امّا اگر زنبور را در نظر بگیریم مىبینیم نیش براى او یک وسیله دفاعى است، تا مهاجمان را از خود دور کند و دندان و چنگال درندگان وسیله صید و تغذیه است و براى آنها جنبه حیاتى دارد، پس خیر است. به این ترتیب بسیارى از موجودات به خاطر تفکّر خودمحورى ما، شکل شرور به خود گرفتهاند.
گاه نیز جهل ما سبب مىشود که اشیایى را به خاطر عدم آگاهى بر فوائد آنها شر بدانیم. مثلاً ممکن است ما وجود میکروبها را شر بدانیم، چرا که موجب بیماريند، امّا اگر به نظریه بعضى از دانشمندان توجّه کنیم که میکروبهاى بیمارىزا، سلّولهاى بدن انسان را به یک مبارزه دائم دعوت مىکنند و در این مبارزه، سلّولها فعّالتر و داراى رشد و نمو بیشترى مىشوند، به طورى که اگر میکروبها نبودند شاید اندام یک انسان به طور متوسط بیش از هشتاد سانتیمتر! نبود - آنهم اندامى ضعیف و ناتوان - در این صورت قبول مىکنیم که اطلاق شر بر آنها زائیده جهل ما است. به خصوص اینکه همانکس که میکروب را آفریده است، طرق مبارزه با آن را ـ در آنجا که دست به طغیان مىزنند ـ نیز آفریده است. این را نیز مىدانیم که امروزه از سمّ حیوانات، داروهاى شفابخشى تهیه مىکنند، و براى همین منظور بسیارى از مارها و سایر جانداران سمّى را پرورش مىدهند، پس نیش و سموم آنها شرّ مطلق نیست. شرح بیشتر این موضوع به خواست خدا در بحث عدل خداوند خواهد آمد.
2. گام دیگر در طریق شرک
در اسلام دو گروه در این مسأله به بیراهه رفتهاند: اشاعره و معتزله. (مفوّضه)
گروه اوّل که پیروان ابوالحسن اشعرى (متوفاى سال 324 هجرى) هستند، به طور کلّى وجود هرگونه تأثیر و علّت و معلول را در عالم خلقت انکار کردهاند و مىگویند: اگر آتش هم مىسوزاند این یک پندار است! و سوزاننده اصلى خدا است، امّا ارادهاش چنین تعلّق گرفته که وقتى آتش مثلاً به دست انسان تماس پیدا کرد، خداوند مستقیماً سوختن را در دست او مىآفریند! و به این ترتیب جهان علّت و معلول را به کلّى منکر شده و علّت همه چیز را مستقیماً و بدون واسطه خدا مىدانند.
آنها از این جهت به انکار این مسأله محسوس و حتى بالاتر از محسوس(21) دست زدهاند که گمان مىکنند اعتقاد به وجود عالم اسباب، توحید خالقیّت را بر هم مىزند.
گروه اشاعره به خاطر همین اشتباه بزرگ، گرفتار انحراف بزرگ دیگرى نیز شدهاند، و آن اینکه افعال و اعمال انسان را نیز مخلوق خدا مىدانند و این بدترین نوع جبر است، و یا به تعبیر دیگر چیزى است بالاتر از جبر. زیرا مىگویند: این ما نیستیم که اعمال خوب و بد را انجام مىدهیم بلکه خالق همه اینها خدا است، پس در حقیقت مستقیماً اعمال او است، نه اعمال جبرى ما. (دقّت کنید.)
نقطه مقابل آنها گروهى از معتزلهاند که نه تنها براى اسباب و علّتهاى جهان تأثیر قائلند، بلکه آنها را در تأثیر خود مستقل مىشمرند و مثلاً معتقدند که خداوند بعضى از انبیاء و اولیاء را آفرید و امر خلقت را به آنها واگذار کرد، و نیز انسان را در اعمال خود کاملاً مستقل مىدانند و به این ترتیب انسان را خالق کوچک، و خدا را خالق بزرگ مىپندارند.
بدون شک هر دو گروه در اشتباهاند، و هر دو گرفتار نوعى از شرکند: یکى شرک جلى و آشکار و دیگرى شرک خفى. قائلین به تفویض (معتزله) گرفتار شرک جلى هستند، چرا که براى انسان در افعال خود استقلال قائلند و یا معتقدند خداوند آفرینش آسمان و زمین را به اولیائش واگذارده و خود به کنار رفته است! و این چیزى است که مخالف صریح آیات قرآن است که خالق همه چیز، و ربّ و مدبّر همه را خدا مىشمرد و تعجّب است کسى با قرآن سر و کار داشته باشد و سراغ چنین بحثهاى انحرافى رود.
گروه اشاعره نیز گرفتار نوع دیگرى انحراف و شرکند، چرا که اوّلاً: انکار اصل علّیّت در جهان خلقت بر خلاف وجدان و حسّ است و ثانیاً: اگر اعتراف به اصل علّیّت شرک است، اعتقاد به اصل وجود انسان نیز باید شرک باشد.
انسان در انجام افعال خود، مختار و آزاد است، ولى نباید فراموش کرد که تمام قدرت و نیرو و حتّى آزادى اراده او از سوى خدا است. او است که همه این نیروها را به انسان داده و او است که مىخواهد انسان آزاد باشد، و به این ترتیب اعمال انسان در عین اینکه مستند به خود او است مستند به خدا نیز مىباشد و از دائره خلقت او خارج نیست، همانگونه که اعتقاد به اصل وجود انسان چون وجودى است وابسته، موجب شرک نمىشود. توجّه به مثال زیر مىتواند این حقیقت را روشن سازد: بسیارى از قطارها با نیروى برق کار مىکنند، برقى که ازیک شبکه سراسرى در امتداد خط کشیده شده و قطار از طریق حلقهاى با آن در ارتباط است. راننده چنین قطارى مسلّماً در کار خود آزادى عمل دارد، ولى با این حال سر نخ در اینجا به دست دیگرى است « همان کسى که نیروى برق سراسرى خط را کنترل مىکند » زیرا هر لحظه اراده کند مىتواند جریان برق را با فشار یک دکمه قطع کند، و قطار را در همانجا متوقّف سازد.
پس او مىتواند بگوید حرکت قطار به اراده و خواست من است و راننده قطار نیز مىتواند همین سخن را بگوید و هر دو درست مىگویند. منتها این دو فاعل در طول هم قرار دارند: یکى در مرحله اوّل و بالاتر، و دیگرى در مرحله دوم و پایینتر و وابسته، پس فعل به هر دو نسبت داده مىشود، ولى با این حال راننده قطار در برابر کار خود، دقیقاً مسئول است و نه مجبور.
بنابراین، اعتقاد به آزادى اراده انسان، هرگز به معناى شرک در خالقیّت نخواهد بود. به تعبیر روشنتر: همانگونه که اصل وجود انسان، وابسته به خدا است و ایمان به وجود انسان، سبب شرک نمىشود، افعال او نیز چنین است.
اشاعره گویى اصل وجود انسان را مستقل مىشمرند، در حالى که این یک نوع شرک است، و الّا اگر وجود وابسته مزاحم توحید نباشد، افعال وابسته انسان نیز مزاحم توحید نخواهد بود.
عیب ندارد ضمن مثالى این بحث روشنتر شود:
اصل علّیّت و سببیّت از سوى اشاعره به گمان این که شرک محسوب مىشود انکار شده. یعنى اگر سوزاندن را از آتش بدانیم، آنها مىگویند: شرک است! درحالى که جاى این سؤال باقى مىماند که آیا اعتقاد به وجود اصل آتش، در برابر وجود خدا شرک نیست؟ لابد مىگویند: نه، چون این وجود، وابسته به ذات پاک او است. (همانند نورى که در لامپ مىدرخشد که وابسته به ارتباطش با منبع مولّد برق است و هر لحظه این رابطه قطع شود از بین مىرود.)
ما عین همین سخن را درباره تأثیر اسباب ذکر مىکنیم و مىگوییم: همه آنها در نهایت وابسته به خالق هستند، قدرت و اختیار انسان نیز وابسته به او است. به این ترتیب، توحید به تمام معنا در این میان محفوظ خواهد بود و خالق همه چیز خدا است و اصل علّیّت و همچنین آزادى اراده انسان ثابت است.
در بحث جبر و اختیار، توضیحات بیشترى در این زمینه به خواست خدا خواهد آمد.
پی نوشتها:
1. اصول کافى، جلد 1، باب معرفة الامام...، حدیث 7، صفحه 183.
2. سوره انعام، آیه 102 .
3. سوره رعد، آیه 16 .
4. سوره فاطر، آیه 3 .
5. سوره عنکبوت، آیه 61 .
6. سوره صافات، آیه 96 .
7. سوره اعراف، آیه 54، و آیات متعدّد دیگرى نیز در قرآن است که همین مضمون را در بر دارد مانندسوره زمر، آیه 62، سوره غافر، آیه 62، سوره حشر، آیه 24، سوره شورى، آیه 29، سوره سجده، آیه 7،سوره لقمان، آیه 11، سوره روم، آیه 22، سوره رعد، آیه 16، سوره یونس، آیه 34.
8. جمله (ذلکم الله ربکم) در ترجمه تحت اللفظى «آن است پروردگار شما» مىباشد. چرا که در لغت عرب «ذلکم» اسم اشاره به بعید است و در اینگونه موارد کنایه از عظمت فوق العاده مقام او مىباشد که ازدسترس افکار و اندیشهها بیرون است.
9. این واژه مصدر «شاء» مىباشد، که گاه به معناى اسم فاعل (اراده کننده) و گاه به معناى اسم مفعول(اراده شونده) مىآید. (دقّت کنید.)
10. فى ظلال القرآن، جلد 6، صفحه 428.
11. روح البیان، جلد 6، صفحه 488.
12. تفسیر کشّاف، جلد 4، صفحه 51.
13. مقدّم شدن «له» بر «خلق» و «امر» دلیل بر حصر است.
14. سوره نازعات، آیه 5 .
15. سوره جاثیه، آیه 12 .
16. سوره نحل، آیه 12 .
17. سوره نور، آیه 63 .
18. سوره طلاق، آیه 3 .
19. سوره اسراء، آیه 85 .
20. بعضى این عقیده را مربوط به مزدک و پیروان او مىدانند و زردشت را موحّد شمردهاند.
21. قانون علّیّت تنها جنبه حسّى ندارد، بلکه از طریق وجدان و علم حضورى نیز مىتوان به آن دست یافت، زیرا هرکس به روشنى مىبیند که روح او اراده و تفکّر را ایجاد مىکند.
|