
تفسیر موضوعی قرآن کریم
خداشناسی و توحید/ شاخه های توحید/ توحید افعالی
توحید ربوبیّت
مقدمه:
معناى توحید ربوبیّت این است که اداره کننده و مدبّر و مربّى و نظام بخش عالم هستى تنها ذات پاک خدا است.
واژه «ربّ» که یکى از اوصاف خداوند است و معادل آن در فارسى «پروردگار» مىباشد، شاید بیش از همه اوصاف او در قرآن مجید تکرار شده است. (بیش از نهصد بار به صورت «رب» و «ربک» و «ربکم» و «ربنا» و «ربى» و مانند آن)
در بسیارى از آیات قرآن، خداوند به عنوان «رب العالمین»: «پروردگار جهانیان» معرّفى شده است و این نشان مىدهد که قرآن عنایت مخصوصى نسبت به مسأله توحید ربوبیّت دارد. زیرا بیشترین طرفداران شرک کسانى بودند که در مسأله تدبیر جهان، موجودات دیگرى را همتاى خدا قرار مىدادند چون غالب مشرکان چنانکه گفتیم توحید در خالقیّت را پذیرفته و گرفتار شرک در ربوبیّت بودند، و به همین دلیل قرآن به طور مکرّر و مداوم این انحراف بزرگ عقیدتى را که در اقوام مختلف وجود داشته درهم مىکوبد. البتّه شرک در ربوبیّت به نوبه خود سرچشمه انحرافات مهمّ دیگرى است که در بحثهاى آینده مىخوانید.
با این اشاره، به آیات زیر که نمونهاى از آیات توحید ربوبیّت در قرآن مجیداست، گوش جان فرا مىدهیم:
1. (الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعَلَمِینَ)(1)
2. (قُلْ أَغَیْرَ اللهِ أَبْغِی رَبّاً وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ)(2)
3. (قُلْ مَنْ رَّبُّ السَّمَوَاتِ وَ الاَْرْضِ قُلِ اللهُ)(3)
4. (فَتَعَالَى اللهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ)(4)
5. (اللهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبَائِکُمُ الاَْوَّلِینَ)(5)
6. (قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِّنَ السَّمَاءِ وَ الاَْرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الاَْبْصَارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ الاَْمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ)(6)
ترجمه:
1. «حمد و سپاس مخصوص خداوندى است که پروردگار جهانیان است».
2. «بگو: آیا غیر خدا، پروردگارى را بطلبم، در حالى که او پروردگار همه چیز است؟!».
3. «بگو: چه کسى پروردگار آسمانها و زمین است؟ بگو: خداوند یگانه!».
4. «پس بلندمرتبه است خداوندى که فرمانرواى حق است، معبودى جز او نیست و او پروردگارعرش کریم است».
5. «خدایى که پروردگار شما و پروردگار نیاکان شماست!».
6. «بگو: چه کسى شما را از آسمان و زمین روزى مىدهد؟ یا چه کسى مالک (و خالق) گوش و چشمهاست؟و چه کسى زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون مىآورد؟ و چه کسى امور (جهان) را تدبیر مىکند؟ بزودى (در پاسخ) مىگویند: خدا،بگو: پس چرا تقوا پیشه نمىکنید (و راه شرک مىپویید)؟!».
شرح مفردات
«رَبّ» داراى یک ریشه اصلى و شاخ و برگهاى فراوان و موارد استعمال زیاد است. ریشه اصلى آن چنانکه راغب در مفردات مىگوید: به معناى تربیت و سوق دادن چیزى به سوى کمال است.
در مقاییساللّغه چند ریشه براى آن ذکر شده: نخست کسى که چیزى را اصلاح مىکند و قیام بر آن دارد، و دیگر کسى که ملازم و مقیم چیزى است، سوم ضمیمه کردن دو چیز به یکدیگر. ولى همانگونه که در التحقیق آمده همه اینها به یک اصل باز مىگردد و آن عبارت است از سوق دادن چیزى به سوى کمال، و رفع نقایص در جهات مختلف مادّى و معنوى، ذاتى و عرضى، و اعتقاد و صفات و اخلاق.
از آنجا که اقدام به چنین کارى با مفاهیم دیگرى مانند: اصلاح، تدبیر، حکومت، مالکیّت، مصاحبت، سیادت، اجتماع، تعلیم، تغذیه همراه است، به هریک از این معانى نیز اطلاق شده است.
به همین دلیل در کتب لغت، معانى متعدّدى براى آن ذکر کردهاند، مثلاً در لسان العرب آمده است که «ربّ» علاوه بر اینکه بر ذات پاک خداوند اطلاق مىشود، به معناى مالک، آقا، مدبّر، مربّى، قیّم، و منعم، نیز آمده است.
جان سخن اینکه: این واژه در اصل به همان معناى پرورش و تربیت و سوق به کمال است، و سپس به معانى ملازم آن نیز اطلاق شده است و لذا در ترجمه فارسى آن، واژه پروردگار به کار مىرود که همین مفاهیم را در بردارد.(7)
ولى به طورى که از گفتار علماى لغت استفاده مىشود، این واژه هنگامى که به طور مطلق به کار رود تنها بر خداوند اطلاق مىشود، چرا که او مالک حقیقى و مربّى و مصلح همه چیز است، و هنگامى که به غیر خدا گفته شود، حتماً به صورت مضاف خواهد بود مانند: «ربّ الدّار»: «مالک خانه»، «ربّ الابل»: «مالک اشتر»، و «ربّ الصّبى»: «مربّى کودک»(8)
این واژه هنگامى که در مورد خداوند به کار برود، ممکن است اشاره به جنبههاى مختلف ربوبیّت او باشد، یعنى مالکیّت و تدبیر و اصلاح و تربیت و قیمومت و انعام. (دقّت کنید.)
«تَدْبیر» در اصل از مادّه «دَبْر» (بر وزن ابر) به معناى پشت سرچیزى آمدن است. «تدبیر» آن است که چیزى را داراى عاقبت خوب و نتیجه مطلوب سازند، کارى که جز با علم و آگاهى انجامپذیر نیست و به این ترتیب «مدبّر» به کسانى گفته مىشود که عاقبت کارها را در نظر بگیرند و آنها را به سرانجام مطلوب برسانند و داراى بینش و آگاهى کافى باشند.(9)
تفسیر و جمعبندى
خداوندا ! تو پروردگار جهانیانى
در نخستین آیه که هر صبح و شام در نمازها تکرار مىکنیم، چنین آمده : «ستایش مخصوص خداوندى است که پروردگار جهانیان است»: (الْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعَلَمِینَ). عین این جمله در سورههاى متعدّدى از قرآن مجید از سوى بندگان و از سوى خداوند با همین تعبیر تکرار شده، که گاه مربوط به دنیا و گاه مربوط به قیامت است.(10)
در حقیقت این آیه استدلال لطیفى را در بر گرفته و آن اینکه خداوند شایسته هرگونه حمد و ستایش است، چرا که مربّى واقعى همه عالمیان او است. هم خالق است و هم روزى دهنده، هم مالک است و هم تربیت کننده، هم مدیر و هم مدبّر، و هم راهنما و معلّم و هادى. قابل توجّه اینکه «الحمد» چون به صورت جنس به کار رفته همه انواع ستایشها را شامل مىشود، و «اَلْعالَمینَ» نیز چون به صورت جمع با الف و لام است، تمام موجودات جهان را اعم از عاقل و غیر عاقل، مادّى و مجرد، همه را در بر مىگیرد. (و اینکه به صورت صیغه جمع عاقل آمده است به اصطلاح از باب تغلیب است.)(11)
بنابراین اگر دیگران نیز در گوشهاى از این جهان اقدام به تعلیم و تربیت و پرورش و انعام مىنمایند، همه از پرتو او است و اگر کسى مالکیّتى دارد شعاعى از مالکیّت مطلقه او مىباشد. بنابراین قبل از اینکه از بندگان او تشکر و سپاسگذارى کنیم یا حمد و ستایش آنها نماییم، باید خدا را بستائیم و در برابر ذات مقدّس او شکرگزارى کنیم.
فخررازى در اینجا با توجّه به اینکه حمد و سپاس در برابر نعمت است، به شرح اجمالى نعمتهاى خداوند پرداخته و گفته است: تنها دقّت درباره بدن انسان، نشان مىدهد که به گفته دانشمندان علم تشریح نزدیک به پنجهزار نوع اعضاى مختلف یا مواهب گوناگون از مواهب الهى در خلقت بدن به کار رفته است. تازه آنچه در این زمینه معلوم شده، در مقابل آنچه هنوز کشف نشده همچون قطره در برابر اقیانوس است.
سپس به ذکر آثار ربوبیّت و تدبیر خداوند در بقیّه جهان هستى پرداخته، مىفرماید: «از بررسى اینها چنین به دست مىآید که هزار هزار (یک میلیون) مسأله قابل توجّه یا بیشتر و کمتر در این زمینه وجود دارد، و با توجّه به اینکه خداوند همه چیز را مسخّر انسان قرار داده، روشن مىشود که جمله «الحمدلله» تمام این مسائل را در بر مىگیرد.»(12)
البتّه مفسّر مذکور (فخررازى) با توجّه به علوم عصر خود چنین سخنى گفته، ولى با توجّه به اکتشافاتى که در عصر ما در زمینههاى مختلف علمى حاصل شده روشن مىشود که این اعداد و ارقام تا چه اندازه کوچک و بىمقدار است. تنها در بدن انسان ده میلیون میلیارد! سلّول وجود دارد که هر کدام یکى از خدمتگزاران او و مشمول ربوبیّت پروردگارند و بر آن شکر و حمد و سپاسى لازم است. اگر انسان بخواهد شبانه روز فقط این تعداد سلّول را شماره کند ـ تا چه رسد به حمد و ستایش ـ سیصد هزار سال وقت لازم دارد!
دومین آیه که روى سخن در آن به پیامبر (صلي الله عليه و آله) است، مىفرماید: «بگو: "آیا غیر خدا، پروردگارى را بطلبم، در حالى که او پروردگار همه چیز است؟!"»: (قُلْ أَغَیْرَ اللهِ أَبْغِی رَبّاً وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ).
شما چگونه مىخواهید خود را از نظام کلّى جهان آفرینش جدا بدانید، در حالى که خداوند پروردگار تمامى موجودات است، چگونه ما او را «رب» خویش ندانیم؟ آیا ممکن است چیز دیگرى را که خود تحت ربوبیّت خداوند قرار دارد همتاى او بدانیم؟ و مربوب را رب بشمریم؟ و مخلوق را شریک خالق؟ و بنده را همسان مولى؟ این چه قضاوتى است که شما مىکنید؟!
با توجّه به گستردگى مفهوم «شَىء» که تمام ما سوى الله را شامل مىشود، توحید ربوبیّت در این آیه به طور کامل منعکس است. و در همین رابطه در دو آیه قبل از آن به پیامبر (صلي الله عليه وآله) دستور مىدهد که صریحاً به مشرکان بگوید: «بگو : "نماز و تمام عبادات من، و زندگى و مرگ من، همه براى خداوندى است که پروردگار جهانیان است".»: (قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَ مَحْیَای وَ مَمَاتِی للهِِ رَبِّ الْعَالَمِینَ). چرا غیر او را بپرستم؟ و چرا سر بر آستان غیر او بگذارم؟ و چگونه به یاد غیر او زنده بمانم؟ و یا براى غیر او بمیرم؟ در حالى که خالق و مالک و مربّى و پرورش دهنده من فقط او است.
مىبینیم در اینجا توحید عبادت و توحید ربوبیّت به هم آمیخته و گره خورده، و معجون روحپرورى به وجود آوردهاند.(13)
در سومین آیه باز روى سخن به پیامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است، منتها در اینجا سخن از پروردگار آسمان و زمین به میان آمده، که در واقع با «رب العالمین» و «رب کل شىء» تفاوت زیادى ندارد، هرچند با عبارات مختلف ذکر شده، مىفرماید : «بگو: "چه کسى پروردگار آسمانها و زمین است؟"»: (قُلْ مَنْ رَّبُّ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ).
و چون آنها هرگز نمىتوانند ادّعا کنند که بتها، یا معبودهاى انسانى، و امثال آنها مدبّر و مربّى و نظام بخش آسمان و زمینند، بلافاصله به پیامبر (صلي الله عليه و آله) دستور مىدهد: تو خود جواب این سؤال را بده و «بگو: خداوند یگانه»: (قُلِ اللهُ).
در اینجا با هرچه غیر او است وداع کن و از هرچه جز او است دل برگیر، و تنها به ذات پاک او تکیه کن و دل در گرو او بدار و بر آستان او پیشانى نِه. تو را چه کار با موجوداتى که مالک سود و زیان خویش نیستند تا چه رسد به دیگران (وَ لاَ یَمْلِکُونَ لاَِنفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لاَ نَفْعًا).(14)
در چهارمین آیه سخن از ربوبیّت خداوند در مورد عرش است، ولى از حاکمیّت خداوند شروع مىکند و مىفرماید: «پس بلندمرتبه است خداوندى که فرمانرواى حق است»: (فَتَعَالَى اللهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ).
این جمله تکمیلى است بر آنچه در آیه قبل از آن آمده که مىگوید: اگر قیامت و معادى در کار نباشد آفرینش انسان بیهوده خواهد بود، چرا که چند روزه زندگى دنیا هدف والایى نیست که آفرینش را توجیه کند. (و این یکى از دلایل مهم معاد است که به خواست خدا مشروحآ از آن در مبحث معاد سخن خواهیم گفت.)
سپس مىافزاید: «معبودى جز او نیست، و او پروردگارعرش کریم است»: (لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ).
«مَلِک» به معناى حاکم و مالک است، و این وصف به معناى حقیقى جز درباره خداوند صادق نیست، چرا که از شؤون خالقیّت و لوازم آن است، و چون خالقى جز او وجود ندارد، مالک و مَلیکى نیز جز او نیست.
لذا بعد از آن او را توصیف به «حق» کرده و سپس معبود را منحصر به او مىشمرد، زیرا عبادت تنها شایسته ملک حق است و با توصیف او به (ربُّ العَرشِ الکَرِیم) آن را تکمیل و تأیید مىکند.
این اوصاف چهارگانه همه براى تثبیت مسأله معاد و قیامت است که در آیات قبل از آن آمده است.
«عرش کریم» یا اشاره به تمام جهان هستى است، زیرا «عرش» به معناى تخت بلند سلاطین است، و تخت حکومت خداوند، کنایه از مجموع جهان آفرینش است و در این صورت مفهوم آن را با جمله (ربُّ کُلِّ شَىءٍ) که در آیات قبل آمده بود هماهنگ است.
توصیف «عرش» به «کَریم» با توجّه به اینکه «کریم» به معناى شریف و خوب و پرفایده است، از این نظر است که تخت حکومت پروردگار مصداق کامل این اوصاف است.
ولى بعضى گمان کردهاند که وصف «کریم» به معناى صاحب کریم است و چون این معنا در مورد عرش صادق نیست، بنابراین صفت است براى ذات پاک خدا، در حالى که کریم مىتواند وصف براى غیر موجودات عاقل نیز بوده باشد. مانند: (لَهُمْ مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ): «آمرزش و روزى پر ارزشى براى آنها است.»(15)
در پنجمین آیه، مسأله ربوبیّت خداوند در مورد انسانها مطرح است، و از زبان الیاس (عليه السلام) پیامبر بزرگ خدا خطاب به قومش چنین نقل مىکند که آنها را درباره پرستش بت معروفشان «بَعْل» مورد ملامت قرار داده، به آنها مىفرماید : شما چگونه به سراغ این بت مىروید و خداوندى را که احسن الخالقین است رها مىسازید؟! سپس اضافه مىکند: «خدایى که پروردگار شما و پروردگار نیاکان شماست!»: (اللهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبَائِکُمُ الاَْوَّلِینَ).(16)
این در واقع پاسخى است به تمام بتپرستان دنیا که وقتى از آنها سؤال مىشد چرا بتها را پرستش مىکنید؟ براى توجیه اعمال خود مىگفتند: این سنّت پدران ما است و ما دست از سنّت آنها بر نمىداریم. حضرت الیاس (عليه السلام) روى این معنا تکیه مىکند که شایسته عبودیّت و پرستش کسى است که رب و نظامبخش جهان، و پرورش دهنده واقعى انسان است، خداوند هم ربّ شما و هم رب پدران و نیاکان شما بوده، اگر آنها در شناخت معبود حقیقى و پروردگارشان به خطا رفتند، شما چرا راه خطا را مىروید؟
او مدبّر امور است
در ششمین و آخرین آیه، بجاى تعبیر «رب» سخن از تدبیر امر آمده است که مفهومى شبیه به ربوبیّت دارد، البتّه نه کاملاً عین آن، روى سخن را به پیامبر (صلي الله عليه و آله)کرده، مىفرماید: «بگو: "چه کسى شما را از آسمان و زمین روزى مىدهد؟"»: (قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِّنَ السَّمَاءِ وَ الاَْرْضِ).
نور جان پرور آفتاب که از آسمان بر شما مىتابد، و حیات و زندگى شما بستگى به آن دارد، و قطرههاى حیاتبخش باران که از آسمان نازل مىگردد، و بذر زندگى را همه جا مىپاشد و ماده لطیف و روحپرور هوا که فضاى اطراف شما را پر کرده، چه کسى اینها را در اختیارتان قرار داده؟
همچنین گیاهانى که از زمین مىروید، و دانههاى غذایى و میوههاى لذیذى که از آن به دست مىآورید، و معادن گرانبهایى که از درون آن استخراج مىکنید، چه کسى به شما بخشیده؟ آیا این روزىها از سوى بتها است؟!
سپس به اندام انسان پرداخته، و به دو قسمت از مهمترین اعضاى او که وسیله عمده ارتباط انسان با جهان خارج، و سرچشمه اصلى علوم و دانشها است، اشاره کرده مىفرماید: «یا چه کسى مالک (و خالق) گوش و چشمها است؟» : (أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الاََْبْصَارَ).
سرانجام به سراغ مهمترین پدیده عالم خلقت، یعنى مسأله حیات و مرگ، رفته، مىفرماید: «و چه کسى زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون مىآورد؟» : (وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَىِّ).
آیا این هم کار بتها است؟!
در پایان آیه، بعد از ذکر سه مسأله مهم فوق (رزقهاى آسمانى و زمینى ـ گوش و چشم ـ مسأله حیات و مرگ) مطلب را به صورت کلّى و جامع طرح کرده، مىفرماید: «و چه کسى امور (جهان) را تدبیر مىکند؟»: (وَ مَنْ یُدَبِّرُ الاَْمْرَ).
«بزودى (در پاسخ) مىگویند: "خدا"»: (فَسَیَقُولُونَ اللهُ).
سپس مىفرماید: تو از این پاسخ اتخاذ سند کن و «بگو: "پس چرا تقوا پیشه نمىکنید (و راه شرک مىپویید)"؟!»: (فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ).
در واقع تمام روزىهاى معنوى و مادّى انسان، و کل تدبیر جهان، در این آیه جمع است. روزىهاى مادّى یا از آسمان است و یا از زمین، و روزىهاى معنوى معمولاً از طریق چشم و گوش است که علوم حسّى و عقلى و نقلى را به انسان منتقل مىسازد، و تدبیر امور جهان شامل همه اینها و غیر اینها است. چه کسى مىتواند ادّعا کند که بندگان ضعیف یا موجودات حقیرى همچون بتها، خالق این ارزاق و مدبّر این امورند! پس توحید ربوبى مطلب پیچیدهاى نیست، حتى براى بتپرستان اگر اندگى اندیشه کنند.
تعبیر به مالکیّت گوش و چشم، ممکن است اشاره به خلق آنها، یا حفظ و تدبیر نظام آنها باشد و یا همه این امور.
از مجموع آیات فوق و آیات مشابه آن در قرآن مجید که بسیار گسترده و فراوان است، این حقیقت به دست مىآید که قرآن مجید، مالک و مربّى و مدیر و مدبّر را نسبت به تمام جهان هستى و هر شىء و هر موجود اعم از آسمان و زمین و عرش و کرسى و انسانهاى امروز و پیشین، خداوند قادر متعال معرّفى مىکند و با صراحت مىگوید: که غیر از او هیچ رب و پروردگارى در جهان هستى نیست.
توضیحات
1. توحید یعنى حذف واسطهها!
دقّت در آیات قرآن مجید نشان مىدهد که قرآن مؤکّداً اصرار دارد که انسانها در واسطهها گم نشوند، و مستقیماً به ذات پاک خداوند توجّه کنند. با او سخن بگویند، از او تقاضا کنند در پیشگاه او سر به سجده بگذارند و به درگاه او شکر نعمت بجاى آورند، حل تمامى مشکلات خود را از او بخواهند، به او عشق بورزند، تنها به او دل ببندند و غیر او را پرستش نکنند.
تعبیر به (رَبِّ الْعالَمین) در سوره حمد، و سورههاى دیگر قرآن، اشاره به همین حقیقت است. تکرار ذکر رکوع و سجود «سُبْحانَ رَبِّىَ الْعَظیمِ» و «سُبْحانَ رَبِّىَ الاَعْلى» همه بیان این حقیقت است که نه تنها خلقت ما، بلکه بقا و تربیت و تکامل و تدبیر امور ما همه به دست او است.
دلیل آن را هم دقیقاً روشن ساخته، چرا که «خالق» و «رب» نمىتواند از هم جدا باشد و اگر درست دقّت کنیم انسان هر لحظه خلقت و آفرینش جدیدى دارد که همه از ناحیه او است.
تمامى موجودات جهان نیازمند و فقیرند، و غنى مطلق و بىنیاز از هر جهت او است. او «صمد» است، یعنى آقا و بزرگى است که همه نیازمندان به سوى او مىروند.
تاریخ ادیان نشان مىدهد که بشریت به خاطر گم شدن در واسطهها گرفتار چه خرافاتى شده است، و چه بسا موجوداتى پستتر از خود را معبود و اختیاردار سرنوشت خود دانسته است و این تعدّد ارباب و خدایان چه تفرقه و پراکندگى و بدبختى که براى او به ارمغان نیاورده؟! امّا هنگامى که این واسطهها کنار رفتند، و رب مطلق را او دانستیم و همانطور که دلایل و براهین عقلى مىگوید همه چیز را نیازمند او شناختیم، به سرچشمهاى از نور و عظمت و وحدت و یگانگى مىرسیم. از همین رو است که صفت «رَبّ» بیش از نهصد بار در آیات قرآن تکرار شده و هیچیک از اوصاف الهى تا این حد مورد تأکید قرار نگرفته است. در واقع خلوص توحید اسلام را باید قبل از هر چیز در همین توحید ربوبى مطالعه کرد.
2-تاریخ ادیان و خرافه واسطهها
هر قدر تاریخ مذاهب و ادیان را بیشتر مورد بررسى قرار دهیم، به این معنا آشناتر مىشویم که خرافه چند خدایى (خدا به معناى رب و پروردگار) از قدیمترین ایّام در میان اقوام مختلف بشر به صورت گسترده وجود داشته است، و اگر نام این خدایان و عقائد اقوام مختلف را درباره آنها جمعآورى کنیم خود کتاب مفصّلى خواهد شد، مملوّ از عقائد عجیب و غریب و خرافى.
بد نیست در اینجا اشاره کوتاه و فشردهاى به این موضوع کنیم تا خوانندگان خود حدیث مفصّل را از این مجمل بخوانند:
1. خدایان رومى:
یکى از مورّخان معروف غرب در این زمینه چنین مىنویسد: «دیانت رومى ابدًا با آنچه امروز مذهب مىخوانیم شباهت نداشت، براى معتقدین هیچ دستورى نداده و درصدد نبود تا مفاسد اخلاقى مردم را اصلاح نماید، فقط بهترین وسائل جلب رضایت و مساعدت خدایان را به آنها مىآموخت.
... عدّه خدایان رومى فوقالعاده زیاد بود، زیرا هریک از آنها فقط یک سِمَت داشت! و در امر معیّنى دخالت مىکرد. نه تنها درب خانه داراى خداى مخصوص بود! بلکه پاشنه و آستانه آن نیز ارباب مختلف داشت! علاوه بر اینکه خداى جداگانهاى هریک از افراد بشر را مواظبت مىکرد، رب النوع مخصوصى اولین فریاد را به طفل مىآموخت، دیگرى آشامیدن را، آن یکى خارج شدن از خانه، و دیگرى مراجعت را به او یاد مىداد! خداى مخصوصى در موقع شخم زدن زمین، دیگرى هنگام کشت، سوّمى هنگام افشاندن بذر... (و به همین ترتیب خدایان دیگر) و جاى تعجّب نیست که رومىها سى هزار خدا داشته باشند! بطورى که یکى از بزرگان ایشان به شوخى گفته بود خدایان کشور ما در معابر و محافل از افراد ملّت ما بیشترند!.»(17)
2. خدایان یونانى:
همان مورّخ معروف مىنویسد: «مردم یونان مانند بسیارى از ملل دیگر، تمام آثار طبیعت را از خورشید و رعد و اقیانوس و طوفان و نهرها و چشمه و باد و باران را به مقام الوهیّت رسانیده، مىپرستیدند و هریک از آثار مزبور را از وجودى نامریى دانسته، و آنها را منشأ خیر و شر مىپنداشتند، و از این جهت، آنها را پرستش مىکردند تا بر سر لطفشان آورند، یا رفع آزارشان را بنمایند.» او سپس از خداى (زئوس) پسر (کرونوس)، خداى معتبر یونان یاد مىکند که او را به شکل آدمى تصوّر مىکردند، پرهیمنه و با جبروت، و پیشانى فراخ و موى فراوان، و ریش انبوه حلقه حلقه!
زئوس در یونان رب الارباب و خداوند بشر بود، و اطراف او را عدّه زیادى از خدایان و ارباب انواع گرفته بودند. زن زئوس، (هِرا) در آسمان زندگى مىکرد و هرمس و آرتمیس و آپولون را سه فرزند زئوس مىدانستند و این سه را به ترتیب، مظهر باران، و ربّ النوع ماه و خورشید مىپنداشتند! آنها به خدایان بسیار دیگرى مانند: خدایان دریا، خدایان زمین، خدایان زیر زمین، و خدایان کار قائل بودند.(18)
3. خدایان مصرى:
اکثر مصریهاى باستان داراى آئین چند خدائى( پلُى ته ایسم) بودند که یکى از خدایان را از بقیّه برتر، و به نام خداى خدایان مىشناختند. در مصر قدیم در هر ناحیهاى مردم اِلهه و معبد ویژهاى داشتند، و جمعاً از 2000 معبود! تجاوز مىکرد، ولى در این میان نام 9 الهه بیشتر برده مىشد که یکى الهه خورشید، و دیگرى: هوا، و دیگرى: فضا و خلاء، دیگرى: خداى زمین، و به همین ترتیب خدایانى براى صحرا و زمینهاى حاصل خیز و زمینهاى لم یزرع قائلبودند.(19)
ویل دورانت مورّخ معروف در تاریخ تمدّن خود مىگوید:
در هیچ جاى جهان خدایان متعدّدى مثل مصر وجود نداشت، فرد مصرى مىگفت که آغاز آفرینش از آسمان شده و آسمان رود نیل، بزرگترین رب النوعها به شمار مىرفت.
به اعتقاد مصریان، کواکب آسمان تنها جسم نبوده، بلکه صورت خارجى ارواح بزرگ خدایان را نمایش مىدادند. خدایان آسمانى، خدایان حیوانى، خدایان گیاهى، در میان آنها رواج کامل داشت و به اندازهاى بود که معابد مصرى، صورت نمایشگاهى از حیوانات گوناگون را به خود مىگرفت.(20)
4. خدایان ایران:
ایرانیان قدیم نیز به مسأله ثنویت (دوگانه پرستى) و سپس به چندگانه پرستى کشیده شدند و کمکم پرستش امشاسپندان، یا خدایان ششگانه در میان آنها رائج شد، خداى حیوانات اهلى و سفید، خداى آتش، خداى فلزّات، خداى زمین، خداى آبها و گیاهان، خداى ثوابت و سیّارات آسمان.(21)
5. خدایان چینى:
چینیان قدیم نیز معتقد بودند که در جهان دو اصل حکومت مىکند: یکى نر یا مثبت یا نور، و دیگرى مادّه یا منفى یا تاریکى، و به دنبال همین تفکّر ثنویت و دوگانه پرستى پیدا شد. شانگتى مظهر اصل نرینه و مذکر به حساب مىآمد، و خداى چرخ و افلاک خوانده مىشد، و معتقد بودند او است که سزاى نیک و بد اعمال را در همین دنیا به آدمى مىدهد، و به هنگام عصیان عمومى بلاى سخت مىفرستد، و هاتن خداى مؤنث و مورد ستایش بود. ولى رفته رفته خدایان دیگرى نیز پدید آمدند، و دوگانه پرستى به چندگانه پرستى کشیده شد، خداى حاصلخیزى، خداى باران، الهه باد، الهه برف، الهه آتش، الهه کوه و... پدید آمدند.(22)
6. بتپرستان عرب:
بعضى از مورّخان و همچنین برخى از مفسّران تأکید دارند که عرب خالق و رازق و رب و مدبّر جهان را خداوند یگانه مىدانسته و آیاتى از قرآن مجید را نیز که حکایت از اعتراف آنها به مسأله خالقیّت و رازقیّت الله مىکند شاهد مىآورند، و بنابراین منشأ بتپرستى آنها اعتقاد به تعدّد ربها نبوده، بلکه به خاطر آن بود که بتها را صاحب مقام و منزلت در نزد خدا مىپنداشتند، و از آنها چشم شفاعت و تقرّب به خدا داشتند. حتى بعضى معتقد بودند که در کنار هر بتى شیطانى به امر خدا موکّل آن است و هرکس حق عبادت بت را ادا کند آن شیطان به امر خدا حوائجش را بر مىآورد!(23)
ولى نمىتوان انکار کرد که گروهى از عرب تمایل به ستارهپرستى داشتند و معتقد بودند که به هنگام غروب و طلوع ستارگان مخصوصى، باران مىبارد و ازآنها تعبیر به انواء مىکردند.(24) و حرکت و سکون و مسافرت و اقامت خود را با این ستارگان مرتبط مىساختند - و آنها را در سرنوشت خود مؤثّر مىشمردند - آنها معبدهاى بزرگى براى خورشید و ماه و زهره و سایر ستارگان بنا کرده بودند.(25)
در جنوب جزیره، در سرزمین یمن نیز پرستش کنندگان ستارگان آسمان در میان قبایل عرب وجود داشتند. گروهى آفتاب پرست بودند که قرآن در داستان ملکه سبأ به آنها اشاره کرده است، و بعضى از قبائل یمنى ماه را پرستش مىکردند، و بعضى ستاره شِعْرا را، و همچنین اقوام دیگر ستارگان دیگرى را مىپرستیدند.(26)
7. در مناطق دیگر جهان مانند:
هند و ژاپن و کشورهاى دیگر نیز اعتقاد به ارباب انواع و خدایان متعدّد وجود داشته است. «صابئین» یا ستارهپرستان، سیّارات هفتگانه را پاسبانها و نگهبانهاى هفت اقلیم مىدانستند - در زمان قدیم کره زمین را به هفت بخش تقسیم مىکردند و هر بخش را اقلیم مىنامیدند - (27) و آنها را مبدأ خیرات و دور سازنده مضرّات براى ساکنان زمین مىپنداشتند.
اعتقاد به توتم که در بخش وسیعى از جهان حکمفرما بود نیز شبیه اعتقاد به ارباب انواع بود، چرا که هر قبیلهاى داراى توتمى بود که به منزله پدر و روح قبیله محسوب مىشد، و آن را به شکل حیوانات یا مانند آن مىدانستند.
8. اعتقاد به مُثُل افلاطونى:
افلاطون، براى هر نوع از انواع عالم طبیعت یک فرد مجرد عقلى فرض کرده و آن را قائم بالذات مىدانست، و چون این افراد مجرد را امثال و مظاهر اسماء و صفات خدا و شبیه انواع طبیعیه شناختند به نام مثال نامیده مىشد که جمع آن «مُثُل» (بر وزن رسل) آمده است.
افلاطون معتقد بود آنچه حقیقت دارد همان مثال است که مطلق و لایتغیّر و فارغ از زمان و مکان و ابدى و کلّى است، و امّا این افراد جسمانى و مادّى را که ما مىبینیم متعدّد و متغیّر و داراى زمان و مکان و فانيند، و فقط پرتوى از آنها مىباشند. بنابراین نسبت انسانهاى جسمانى به مثال انسان، همان نسبت سایه است به صاحب سایه، و بهره این افراد از حقیقت به همان نسبت است که با مثال نزدیکند، و لذا افلاطون عالم ظاهر یعنى عالم محسوس را مجاز مىدانست و حقیقت در نزد او همان عالم معقولات بود.(28)
اعتقاد به مُثُل افلاطونى گرچه با اعتقاد به ارباب انواع تفاوت دارد، ولى از جهاتى بى شباهت به آن نیست، و شکل کمرنگ فلسفى ارباب انواع یونانى محسوب مىشود. اعتقاد به عقول مجرد فلکیه!! نیز از جهتى به مسأله ارباب انواع شباهت دارد.
توضیح اینکه جمعى از فلاسفه معتقد بودند چون خداوند از هر جهت بسیط است تنها یک مخلوق بیشتر ندارد، و آن مخلوق مجردى است که نام آن را عقل اوّل مىنهادند. سپس معتقد بودند از عقل اوّل چون داراى وجود و ماهیتى است و دو جنبه در آن است عقل دوم و فلک اوّل آفریده شده، و به همین ترتیب قائل به آفرینش ده عقل و نه فلک بودند!
بعضى از آنها تعداد عقول را بىشمار از نظر عدد مىدانستند، و علاوه بر عقول طولى ـ عقول دهگانه که هر کدام مخلوق دیگرى است ـ عقیده به عقول عرضى داشتند، و آنها را واسطه فیض صور نوعیه، و مرتبه اعلاى موجودات جسمى ـ مانند ارباب انواع و مثل افلاطونى ـ مىدانستند، البتّه درباره هریک از این مسائل بحثهاى فراوانى است که چون از موضوع سخن ما خارج است از آن صرف نظر مىکنیم. آنچه براى ما در اینجا اهمّیّت دارد این است که بدانیم قرآن مجید در برابر تمام این افکار قیام کرده، و از لابهلاى آن همه افکار شرک آلود و عجیب و غریب و مبانى و مکتبهاى مختلف فلسفى که بوى شرک داشتند، چنان توحید خالصى در مسأله خالقیّت و تدبیر جهان و ربوبیّت عالم بیان کرد که راستى یکى از معجزات قرآن محسوب مىشود.
قرآن خط سرخ بر تمام این خدایان پندارى، و رب النوعهاى خیالى کشید، و رب العالمین را فقط «الله» معرّفى کرد، و همه چیز و همهکس را مخلوق و تحت تربیت و تدبیر او شمرد، دل و جان انسانها را به نور وحدت صفا بخشید، و تمام توجّه انسانها را از هر طرف به سوى آن واحد لایزال متوجّه ساخت.
آرى مطالعه و بررسى آن عقائد شرک آلود، ارزش توحید اسلامى را در نظر حق جویان ظاهر مىسازد.
جالب اینکه اسلام از محیطى برخاست که جز جهل و نادانى در آنجا حکم فرما نبود، و شرک با قدرت تمام بر افکار مردم حکومت مىکرد. دنیاى بیرون جزیرهالعرب نیز دست کمى از آن نداشت، و حتى چنانکه در بالا اشاره کردیم فلاسفه و دانشمندانشان نیز هر کدام به نوعى از افکار شرکآلود، آلوده بودند.
اینها به خوبى نشان مىدهد که راه توحید ناب چیزى نیست که انسان با پاى خودش بتواند آن را بپیماید، و بلکه باید دستى از سوى عالم غیب از طریق وحى به سوى او دراز شود، و پیامبرانى در این وادى ظلمات، خضرگونه رهبرى او را برعهده گیرند و به آب حیات توحید خالص برسانند.
3. تفویض نیز نوعى شرک است
گرچه تفویض معانى گوناگونى دارد که بعضى آن را بالغ به هفت نوع مىشمرند، و بحثهاى گستردهاى در این زمینه شده است، ولى آنچه در اینجا لازم به یادآورى است اینکه گروهى از قائلین به تفویض در میان مسلمانان پیدا شدند که معتقد بودند خداوند، پیامبر (صلي الله عليه و آله) و ائمه معصومین(عليهم السلام) را آفرید، و امر خلقت و رزق و مرگ و حیات سایر موجودات جهان را به آنها واگذار کرد.
درباره این عقیده بهترین سخن همان است که مرحوم مجلسى در مرآةالعقول بیان کرده، آنجا که مىگوید:
«این سخن دو تفسیر مىتواند داشته باشد، نخست اینکه: معصومین (عليهم السلام) این کارها را به قدرت و اراده خود انجام مىدهند، و فاعل حقیقى این امورند. این کفر صریح است که ادلّه عقلى و نقلى بر بطلان آن دلالت دارد، و هیچ عاقلى در کفر معتقدان به این عقیده شک نمىکند!
دیگر اینکه: خداوند این امور را مقارن اراده آنها انجام مىدهد، مانند: شقّالقمر و زنده کردن مردگان و سایر معجزات انبیاء . اگر منظور آنها این باشد چیزى برخلاف عقل نیست، ولى اخبار فراوانى که در کتاب بحارالانوار آوردهایم این موضوع را در غیر معجزات، ظاهراً بلکه صریحاً نفى مىکند.(29)
به این ترتیب احتمال دوم عقلاً محال نیست، ولى دلایل نقلى با آن موافقت نمىکند، و بسیارند امورى که عقلا محال نیستند ولى شرعاً نفى شده است، مثلاً عدد پیامبران یا امامان عقلاً ممکن بوده که بیش از این باشد، ولى دلایل نقلى تعداد آنها را در حدى که مىدانیم تعیین کرده است.
احتمال سومى نیز وجود دارد که خداوند قدرتى به پیامبر و امام مىدهد که بتواند به اذن الله، مردهاى را زنده، یا بیمار غیر قابل علاجى را شفا دهد. بلکه ظاهر آیات قرآنى در مورد مسیح (عليه السلام) همین است، و در مورد معصومین نیز این امر کاملاً ممکن است. ولى همانطور که در عبارات فوق آمد این مسأله تنها در حدود معجزات و کرامات است، نه در مورد خلقت آسمان و زمین و تدبیر امور کائنات، چرا که قرآن با صراحت خلقت و تدبیر و ربوبیّت را در کل جهان منحصر به خدا مىشمرد. (آیاتى که درباره توحید ربوبیّت در این فصل گفتیم شاهد و گواه این معنا است.)
البتّه از این نظر که انسان کامل هدف اصلى آفرینش است، و معصومین، برترین انسانهاى کاملند، مىتوان گفت عالم هستى به خاطر آنها آفریده شده است، و یا به تعبیر دیگر علّت غایى عالم هستى هستند.
4. پاسخ به یک سؤال: آیا فرشتگان مدبّرات امرند؟
قرآن مجید در سوره نازعات، آیه 5، به مدبّرات امور سوگند یاد کرده، مىفرماید: (فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً) و مشهور در میان مفسّران این است که آنها همان فرشتگانى هستند که امور جهان را تدبیر مىکنند، آیا این امر با مسأله توحید ربوبى منافات ندارد؟
پاسخ این سؤال روشن است: اگر فرشتگان استقلالى در تأثیر داشتند با توحید ربوبى قابل جمع نبود، امّا مىدانیم آنها مجریان فرمان الهى هستند، و موکّلان امور به اراده مشیّت او مىباشند، درست همانند اسباب در عالم طبیعت که به فرمان خدا هر کدام آثارى دارند.
بسیارى از مفسّران به این آیه که رسیدهاند به این نکته توجّه کرده و هرگز تناقضى میان این سخن که خداوند «ربّ العالمین» و «رب کلّ شىء» است، با تأثیرات عالم اسباب، یا تدبیر فرشتگان به اذن الله احساس نکردهاند. همانگونه که قرآن روزى دهنده همه موجودات را ذات پاک خداوند مىشمرد (وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الاَْرْضِ إِلاَّ عَلَى اللهِ رِزْقُهَا)(30) ولى در جاى دیگر مىفرماید: (وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَکِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ): «و آن کس که فرزند براى او متولّد شده (پدر)، باید خوراک و پوشاک مادر را به طور شایسته (در مدّت شیردادن) بپردازد.»(31)
مسلّماً اطلاق روزى دهنده بر پدر نوزاد هیچ تضادى با اطلاق آن بر خداوند ندارد، آن یکى مستقل و بالذات است و این یکى بالعرض و وابسته.
یا اگر مىگوییم در عسل شفا است: (فِیهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ)(32) هیچ منافاتى ندارد که شفا دهنده فقط خدا باشد، همانگونه که ابراهیم (عليه السلام) قهرمان توحید مىفرماید : (وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ)، « و هنگامى که بیمار شوم مرا شفا مىدهد.»(33)
اینها همه سلسله علّت و معلول را بیان مىکند. یعنى از یک علّت غیر مستقل شروع مىشود تا به علّت العلل و مسبّب الاسباب، یعنى ذات پاک خدا برسد، که هر سببى در تأثیرش مدیون او است.
5. توحید ربوبى در احادیث اسلامى
این معنا در روایات و دعاهایى که از معصومین(عليهم السلام) نقل شده است نیز بازتاب گستردهاى دارد.
از جمله در دعاهاى مختلفى که در جلد دوم اصول کافى نقل شده است، ضمن نیایشها تعبیرات زیر دیده مىشود: «اَللّهُمَّ رَبَّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبَّ الأَرَضیْنَ السَّبْعِ... رَبَّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ... رَبَّ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرامِ وَ رَبَّ الْحِلِّ وَ الْحرامِ... اَلْحَمدُللهِ رَبِّ الصَّباحِ... رَبِّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ ... رَبِّ الْمُسْتَضْعَفیْنَ... رَبِّ جَبْرَئِیْلَ وَ میکائیْلَ وَ اِسْرافیلَ وَ رَبِّ الْقُرآنِ الْعَظیمِ وَ رَبِّ مُحَمَّدٍ خاتَمَ النَّبِیِیّیْنَ».(34) بعضى از این تعبیرات در روایات اهل سنّت نیز آمده است.(35)
به این ترتیب هیچگونه رب و پروردگارى براى آسمان و زمین، فرشتگان و نبیّین، اغنیاء و مستضعفین، صبح و شام و کعبه و مکّه و عرش عظیم، جز خداوند قادر یکتا نیست!
اصولاً هماهنگى امور جهان و انجام نظامات حاکم بر آن دلیل روشنى است بر وحدت مدبّر، و لذا در حدیثى از امام صادق (عليه السلام) مىخوانیم که در برابر مرد زندیق و بىایمانى که از محضرش سؤال درباره وحدانیّت پروردگار کرد، فرمود:
«فَلَمّا رَأَیْنَا الْخَلْقَ مُنْتَظَماً، وَالْفَلَکَ جارِیاً، وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ وَالْشَّمْسِ وَالْقَمَرِ، دَلَّ صِحَّةُ الأَمْرِ وَالتَّدبیرِ وَائْتِلافُ الأَمْرِ عَلَى أَنَّ الْمُدَبِّرَ واحِدٌ»: «هنگامى که آفرینش را منظّم مشاهده مىکنیم، و افلاک را در جریان، و آمد و شد شب و روز و خورشید و ماه را طبق برنامه منظّم مىبینیم، این درستى فرمان، و تدبیر، و انسجام امور، دلیل بر این است که مدبّر و پروردگار فقط یکى است.»(36)
پی نوشتها:
1. سوره فاتحه، آیه 2 ـ تعبیر به «رَبِّ الْعَلَمِینَ» بیش از چهل بار در آیات مختلف قرآن مجید به کار رفته، واین نشانه اهمّیّت فوق العادهاى است که قرآن براى این تعبیر در توضیح مسأله توحید قائل است.
2. سوره انعام، آیه 164 .
3. سوره رعد، آیه 16 .
4. سوره مؤمنون، آیه 116 .
5. سوره صافات، آیه 126 .
6. سوره یونس، آیه 31 .
7. باید توجّه داشت که «رب» از مادّه «رَبَبَ» است، در حالى که «تربیت» از مادّه «رَبَوَ» است، و ازتفسیرهایى که براى کلمه «رب» در کتب لغت آمده چنین استفاده مىشود که واژه «ربو» و «ربب» از نظر معنا با یکدیگر شباهت نزدیک دارند. مرحوم طبرسى در مجمع البیان این دو واژه را به یک معنا آورده است.(جلد 1، صفحه22).
8. به لسان العرب، مفردات راغب و قاموس اللّغه مادّه «رب» مراجعه شود.
9. مقاییس اللّغه، و التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، و مفردات راغب.
10. سوره انعام، آیه 1 - سوره یونس، آیه 10 - سوره صافات، آیه 182 - سوره زمر، آیه 75 - سوره غافر،آیه 65.
11. به همین دلیل هنگامى که موسى (ع) در برابر فرعون خدا را به عنوان «رب العالمین» توصیف مىکند؛او مىپرسد «رب العالمین» چیست؟ موسى (ع) مىفرماید: (رَبُّ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا): «اوست پروردگار آسمانها و زمین، و آنچه میان آن دو قرار دارد.»
12. تفسیر فخررازى، جلد 1، صفحه 6.
13. «نُسُکْ» مفرد است و بسیارى از ارباب لغت آن را به معناى هرگونه عبادت تفسیر کردهاند، در حالى که بعضى از مفسّران آن را به خصوص قربانى تفسیر نمودهاند، ولى هیچگونه قرینهاى بر این معنا وجود ندارد.بلکه ظاهر آیه نشان مىدهد که منظور همه عبادات است، بنابراین ذکر آن بعد از «صلاة»: «نماز» از قبیل ذکرعام بعد از خاص است.
14. سوره فرقان، آیه 3 .
15. سوره حج، آیه 50 .درباره معناى «عرش» از نظر لغت و در قرآن مجید بحثهاى مشروحى در تفسیر نمونه، جلد 6، صفحه204، ذیل آیه 54 سوره اعراف، و جلد 8، صفحه 219، ذیل آیه 3 سوره یونس آمده است.
16. «اللهَ» در آیه فوق منصوب است؛ به خاطر اینکه بدل از «احسن الخالقین» مىباشد که در آیه قبل از آنآمده است. بعضى نیز گفتهاند: «الله» در اینجا عطف بیان است.
17. تاریخ آلبرماله، تاریخ رم، جلد 1، صفحه 29 و 30 (علامتهاى تعجّب از ما است).
18. تاریخ البرماله، تاریخ رم، جلد1، صفحه 29 و 30، تاریخ ملل شرق، جلد 2، صفحه 171 تا 179 (باتلخیص).
19. اسلام و عقائد و آراء بشرى، صفحه 46.
20. تاریخ تمدّن ویل دورانت، جلد 1، صفحه 298 و 300 (با تلخیص).
21. اسلام و عقائد و آراى بشرى، صفحه 34 (با تلخیص).
22. اسلام و عقائد، صفحه 157.
23. بلوغ الارب، جلد 2، صفحه 197.
24. («انواء» جمع «نوء» به معناى ستارهاى است که رو به غروب مىرود.)
25. همان مدرک، صفحه 223.
26. اسلام و جاهلیت، صفحه 295.
27. براى توضیح درباره اقلیمهاى هفتگانه و حد و مرز هر کدام مىتوانید به کتاب معجم البلدان، جلد 1،صفحه 27، مراجعه فرمایید.
28. کلیّات فلسفه اسلامى و سیر حکمت در اروپا و کتب دیگر.
29. مرآة العقول، جلد 3، صفحه 143 (با تلخیص).
30. سوره هود، آیه 6 .
31. سوره بقره، آیه 233 .
32. سوره نحل، آیه 69 .
33. سوره شعراء، آیه 80 .
34. اصول کافى، جلد 2، صفحه 514 تا 585.
35. براى توضیح بیشتر به جلد سوم «المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوى» صفحه 207، مراجعه شود.
36. توحید صدوق، صفحه 244، باب 36 «باب الرد على الثنویة و الزّنادقه».
|