:جستجو
مراکز قرآنی
منتخبين مراكز قرآني
تفسیر نور
تواشیح
پرتال ثامن الائمه
زمان
 

شنبه 28 بهمن 1402

 
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : شايسته نيست به سخني كه از دهان كسي خارج شد گمان بد ببري چرا كه براي آن برداشت نيكويي مي توان داشت .
 
 




زندگي‌نامه پيامبران الهي/ حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)/ قسمت بيستم



سال نهم هجرت، جنگ تبوك

به پیغمبر اسلام خبر رسید رومیان در صدد تهیه‌ي سپاه ‏براى حمله به حدود مرزى عربستان و شمال کشور اسلام هستند و مى‌‏خواهند نفوذ خود را در آن ناحیه توسعه داده و تثبیت کنند.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) با شنیدن این خبر تصمیم گرفتند با سپاهى گران شخصاً به جنگ آنان بروند و خیال تعرض و حمله به کشور اسلامى را از سر رومیان بیرون کنند، به همین منظور بر خلاف جنگ‌هاى قبلى که مقصد جنگ را اعلام نمى‌‏کردند، در این جنگ اعلام کردند قصد رفتن به تبوک و جنگ با رومیان را دارند.
فاصله‌ي تبوک تا مدینه حدود یکصد فرسخ راه است و از دورترین سفرهاى جنگى بود که پیغمبر خدا و مسلمانان مى‌‏بایستى راه آنرا طى کنند. اتفاقاً آن ایام مصادف با اواخر تابستان و فصل گرماى کشنده‌ي حجاز و برداشت محصول خرماى مدینه و از نظر خشکسالى و کم‌آبى نیز سالى استثنایى بود و راستى براى مسلمانان مسافرت دشوار و سختى بود و گرد آوردن سپاهى که بتواند در برابر سپاه مجهز و فراوان روم مقابله و برابرى کند، کارى بسیار مشکل و دشوار بود.

رسول خدا (صلي الله عليه و آله)، على را در این سفر همراه خود نبرد

براى نخستین بار بود که پیغمبر خدا (صلي الله عليه و آله) به على بن ابیطالب (عليه‌السلام) دستور داد در مدینه بماند و سرپرستى خانواده و خویشان او را به عهده بگیرد، با اینکه در همه‌ي نبردها و سفرهاى قبلى على (عليه‌السلام) ملازم رکاب و پرچمدار آن حضرت در جنگ‌ها بود. چون این مطلب تازگى داشت بهانه‌‏اى به دست منافقان افتاد تا به یاوه‌سرایى بپردازند و هر‌کس پیش خود نوعى تفسیر و تأویل کند و نسبت بهانه‌جویى به پیغمبر و یا على بن ابیطالب (عليه‌السلام) بدهند.

برخى تن‌پروران که خود از ترس گرما و سختى، جمع‌‏آورى محصول را بهانه کرده و در مدینه مانده بودند، گفتند: على هم از ترس گرما و دورى راه و مشکلات آن‏ بهانه‌جویى کرده و همراه پیغمبر نرفته است و جمعى دیگر گفتند: حضور على در این سفر بر پیغمبر سنگین و دشوار بوده و از این رو پیغمبر براى بردن او بهانه‌‏جویى کرده و به عنوان سرپرستى خانواده و خویشان او را در شهر گذارده است.

اما پاسخى را که پیغمبر خدا بعداً به على (عليه‌السلام) داد و علت این کار را بیان فرمود به صورت رمز و کنایه پرده از روى اغراض پلید و نیت‌هاى فاسد و آلوده‌ي آنها برداشت و در همان سخنان، مقام على (عليه‌السلام) را تا سر حد خلیفه‌ي بلافصل و جانشین واقعى خود بالا برد و با این بیانى که همه‌ي مورخین اهل‌سنت و محدثین آنها ذکر کرده‌‏اند، جلوى همه‌ي یاوه‌سرائی‌ها را نیز گرفت.

مورخین مزبور مانند ابن هشام و طبرى و ابن اثیر و دیگران و اهل‌حدیث نیز مانند بخارى و ترمذى و نسایى با مختصر اختلاف و اجمال و تفصیل از راویان مختلف نقل کرده‌‏اند که وقتى این سخنان به گوش على بن ابیطالب (عليه‌السلام) رسید اسلحه خود را برداشته و به دنبال پیغمبر (صلي الله عليه و آله) آمد و در ثنیة‌الوداع یا جرف به آن حضرت رسیده و سخن منافقان را به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) عرض کرد.
أتخلفنى مع الخوالف؟: آیا مرا با ماندگان و متخلفان قرار دادى.
پاسخى را که پیغمبر (صلي الله عليه و آله) به على (عليه‌السلام) داد این بود که فرمود:
إِنَّ الْمَدِینَةَ لا تَصْلَحُ إِلاّ بِی أَوْ بِکَ: مدینه جز به وجود من یا تو اصلاح نخواهد شد.

و جمله‌‏اى را که همگى نقل کرده‌‏اند این بود که فرمود:
أما تَرضَي‌ أن‌ تَكُونَ مِنِّي‌ بِمنزِلَةِ هارونَ مِن‌ مُوسَي‌ إلا أنَّهُ لا نَبيَّ بَعْدِي‌؟: آیا خوشنود نیستى که مقام و منزلت تو نسبت به من همانند مقام و منزلت هارون نسبت به موسى باشد؟ جز آنکه پس از من پیغمبرى نیست.

و به این ترتیب یک سند مسلم و قطعى را براى خلافت بلافصل و جانشینى على (عليه‌السلام) پس از خود بیان فرمود و جز مقام نبوت همه‌ي مقام‌هاى دیگرى را که هارون پس از موسى (عليه‌السلام) داشت یعنى مقام خلافت و وصایت و وزارت و برادرى، همه را براى على (عليه‌السلام) پس از خود اثبات فرمود، و ضمناً با بیان بالا یعنى جمله‌ي «إِنَّ الْمَدِینَةَ لا تَصْلَحُ إِلاّ بِی أَوْ بِکَ» فهماند که منافقان و دشمنان اسلام در کمین و فرصت هستند تا در این موقعیت حساس یعنى پس از فتح مکه و سرکوبى تمام دشمنان و تسلیم قبایل دیگر، در غیاب من ضربه‌ي خود را به مدینه بزنند، و تنها کسى که مى‌‏تواند غیبت مرا در مدینه جبران کند و جلوى این توطئه را بگیرد و اساساً وجود او در مدینه مانع انجام نقشه و توطئه‌ي آنهاست تو هستى، و مدینه در این موقعیت جز به وجود من یا تو اصلاح‌پذیر نیست و مصلحت نیست که من و تو هر دو از مدینه خارج شویم!

سرانجام سپاهیان اسلام در رکاب رهبر بزرگوار و پیامبر الهى خود پس از تحمل دشواری‌ها و سختی‌هاى بسیار و پیمودن بیابان‌هاى مخوف و راه‌هاى ناهموار به تبوک رسیدند، اما متوجه شدند که دشمن، یعنى لشکر روم، از ترس مقابله با لشکر اسلام فرار کرده و به داخل مرزهاى خود عقب‌نشینى کرده است، و احیاناً با این عمل خود، مى‏‌خواستند اساس این خبر را، که بر ضد مسلمانان اجتماع کرده‏‌اند تکذیب نمایند.

گرچه خود همین فرار دشمن و عقب‏‌نشینى آنها، از نظر سیاسى پیروزى بزرگى براى مسلمانان به شمار مى‌‏رفت و به آنها و همه‌ي دشمنان نیرومند و مجاور مرزهاى کشور اسلامى آن روز نشان مى‌‏داد که مسلمانان آماده‌‏اند تا هر تجاوزى را در هر کجا، به هر اندازه هم که راهش دور و پیمودن آن سخت و دشوار باشد، پاسخ دهند و به دفع آن اقدام نمایند، اما رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى‌‏خواست تا بهره‌ي زیادترى از این سفر برده باشد و از این‌ رو براى ادامه‌ي پیشروى در داخل خاک دشمن یا بازگشت به مدینه، روى دستور خداى تعالى با سران سپاه به مشورت پرداخت و پس از مذاکره‌‏اى که انجام شد پیشروى در خاک دشمن را مصلحت ندیدند و از این‌ رو پیغمبر اسلام مدت ده روز (و به گفته‌ي برخى بیست روز) در همان تبوک توقف کرد و در این مدت با مرزداران آن نواحى که همگى مسیحى و عمال سیاست روم بودند، قراردادها و پیمان‌هایى به عنوان عدم تعرض منعقد کرد، تا از ناحیه‌ي آنها خیالش آسوده شود و دولت روم نتواند از وجود آنها به نفع خود استفاده کند و فکر حمله‌ي مجددى را به سرزمین حجاز طرح نماید.

داستان عقبه و نقشه‌ي قتل پیغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله)

حلبى در کتاب سیره‌ي خود و واقدى در کتاب مغازى و دیگر مورخین سنى و شیعه با مختصر اختلافى از حذیفة بن یمان و دیگران روایت کرده‌‏اند که گروهى از منافقان توطئه کردند تا در مراجعت از تبوک پیغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) را به قتل رسانده و به اصطلاح ترور کنند، به این ترتیب که در یکى از گردنه‌‏هایى که سر راه است شتر آن حضرت را رم دهند تا رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را به دره افکند و در بسیارى از روایات است که آنها دوازده نفر بودند، هشت تن از قریش و چهار تن از مردم مدینه،1 و به هر ترتیب تصمیم خود را براى این کار قطعى کردند و از آن‌سو خداى تعالى به وسیله‌ي جبرئیل جریان توطئه‌ي آنها را به اطلاع رسول خدا (صلي الله عليه و آله) رسانید و پیغمبر اسلام چون به گردنه‌ي نخست رسید به لشکریان دستور داد هر که مى‌‏خواهد از وسط بیابان عبور کند چون بیابان وسیع است، ولى خود آن حضرت مسیرش را از بالاى دره قرار داد و عمار بن یاسر را مأمور کرد تا مهار شتر را از جلو بکشد و به حذیفه نیز دستور داد از پشت سر شتر بیاید.

شب هنگام بود و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) تا بالاى دره آمد بود، منافقانى که قبلاً خود را آماده کرده تا نقشه‌ي خود را عملى سازند جلوتر خود را به اطراف آن گردنه رسانده و براى آنکه شناخته نشوند سر و صورت خود را با پارچه‌‏اى بسته بودند، همین‌که شتر به بالاى گردنه رسید چند تن از آنها از عقب خود را به شتر پیغمبر رساندند، رسول‏ خدا (صلي الله عليه و آله) به آنها نهیبى زد و به حذیفه فرمود: با عصایى که در دست دارى به روى شتران ایشان بزن.
حذیفه پیش رفت و عصاى خود را به روى شتران آنها زد و آنان که پیش خود حدس زدند پیغمبر خدا (صلي الله عليه و آله) از طریق وحى از توطئه‌ي آنها با خبر شده دچار وحشت و رعب شدند و درنگ را جایز ندانسته گریختند و در نقلى است که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بر آنها نهیب زد و آنها گریختند.

پیغمبر (صلي الله عليه و آله) از حذيفه پرسید: آنها را شناختى؟ عرض کرد: شترانشان را شناختم که یکى از آنها شتر فلانى و آن دیگر شتر فلان کس بود، ولى خود آنها سر و صورتشان بسته بود و در تاریکى شب گریختند و من آنها را نشناختم!
فرمود: مى‌دانى چه کار داشتند و منظورشان چه بود؟ عرض کردم: نه.
فرمود: اینها نقشه کشیده بودند تا به دنبال من به بالاى گردنه بیایند و شتر مرا رم دهند و مرا به دره بیفکند! ولى خداوند مرا از توطئه‌ي آنها با خبر ساخت، حذیفه عرض کرد: اى رسول خدا! آیا دستور نمى‌‏دهى گردن آنها را بزنند؟
فرمود: خوش ندارم که مردم بگویند: محمد شمشیر در میان اصحاب و یاران خود نهاده است!
و طبق روایت مرحوم طبرسى (رحمة الله عليه) در اعلام‌الورى پیغمبر (صلي الله عليه و آله) نام یک یک آنها را براى حذیفه و عمار ذکر فرمود و سپس به آن دو دستور داد آنرا مکتوم بدارند و به دیگران نگویند.2

سال دهم هجرت، مباهله

بخش با صفاي «نجران» كه در مرز حجاز و يمن قرار گرفته، در آغاز طلوع اسلام تنها منطقه‌ي مسيحي‌نشين در حجاز (عربستان) بود. پيامبر (صلي الله عليه و آله) به موازات مكاتبه با سران دولت‌هاي جهان و مراكز مذهبي نامه‌اي به اُسقف نجران (ابو حارثه) نوشت كه در آن آمده است: «بنام خداي ابراهيم و اسحق و يعقوب، از محمد، پيامبر و رسول خدا، به اسقف نجران، شما را دعوت مي‌كنم كه از ولايت و پرستش بندگان، خارج شده و در ولايت و پرستش خداوند وارد شويد و گرنه بايد به حكومت اسلامي جزيه (ماليات) بپردازيد و در غير اين صورت به شما اعلام خطر مي‌شود».

نمايندگان پيامبر، وارد نجران شدند، اسقف براي تصميم‌گيري شورا تشكيل داد، «شرجيل» كه به عقل و درايت و كارداني معروف بود گفت: از پيشوايان مذهبي شنيده‌ايم كه نبوت، روزي از نسل اسحاق به فرزندان اسماعيل منتقل مي‌شود و بعيد نيست محمّد كه از اولاد اسماعيل است، همان پيغمبر موعود باشد. تصميم بر اين شد كه شصت نفر از علماي آنها با پيامبر (صلي الله عليه و آله) از نزديك گفت‌و‌گو كنند. هيئت نمايندگي در حالي‌كه لباس‌هاي تجملي ابريشمي بر تن و انگشترهاي طلا بر دست و صليب بر گردن داشتند، وارد مسجد شدند (در مدينه) و بر پيامبر سلام كردند؛ ولي وضع زننده و نامناسب آنها پيامبر را سخت ناراحت كرد، آنها براي فهميدن علتِ ناراحتي پيامبر به عثمان و عبدالرحمان كه سابقه‌ي آشنايي با آن دو را داشتند، مراجعه كردند، آن دو گفتند: كه حلّ گره به دست علي بن ابي طالب (عليه‌السلام) است، و علي (عليه‌السلام) فرمود با وضع ساده به حضور حضرت بياييد تا مورد تكريم واقع شويد. آنان چنين كردند، پيامبر هم سلام آنان را پاسخ داد و هداياي آنها را قبول فرمود.3

مذاكره‌ي نمايندگان نجران با پيامبر (صلي الله عليه و آله)

پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: شما را به آيين توحيد و يكتاپرستي دعوت مي‌كنم. نمايندگان گفتند: اگر منظور از اسلام، ايمان به خداي جهان است ما هم ايمان داريم. پيامبر فرمود: اسلام، نشانه‌هايي دارد كه برخي اعمال شما نشان مي‌دهد كه به اسلام واقعي نگرويده‌ايد؛ مثلاً صليب مي‌پرستيد، گوشت خوك مي‌خوريد و براي خدا فرزند قايل هستيد.

نمايندگان گفتند: او (عيسي (عليه‌السلام)) فرزند خداست، چون بدون پدر به دنيا آمده؛ پيامبر فرمود: وضع حضرت عيسي (عليه‌السلام) نظير حضرت آدم (عليه‌السلام) است. اگر نداشتن پدر دليل بر فرزند بودن خداوند است، پس حضرت آدم (عليه‌السلام) سزاوارتر است كه فرزند خدا باشد، چون نه پدر داشت نه مادر. نمايندگان گفتند: حرف‌هاي شما ما را قانع نمي‌كند، راهش اين است كه در وقت مُعيني مباهله كنيم و بر دروغگو نفرين فرستيم و از خدا هلاك او را بخواهيم. از بعضي كتب معلوم مي‌شود كه موضوع مباهله را خود پيامبر پيشنهاد كرد و اين آيه شريفه نازل شد:
فَمَن حاجَّكَ مِنْ بَعدِ ما جائكَ مِنَ الْعِلم فَقُل تَعالُوا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائَكُم وَ نِسائَنا وَ نِسائَكُم وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكُم ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَي الكاذبين.4
هرگاه بعد از علم و دانشي كه (درباره‌ي مسيح) به تو رسيده (باز) كساني با تو به ستيز برخيزند به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت مي‌كنيم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را دعوت مي‌كنيم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت مي‌كنيم و شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله مي‌كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي‌دهيم.

قرار شد فرداي آن روز در بيست و پنجم ذي‌الحجه براي مباهله آماده شوند، سران نمايندگان نجران پيش از آنكه با پيامبر رو به رو شوند به يكديگر مي‌گفتند: هرگاه ديديد كه محمّد افسران و سربازان خود را به ميدان مباهله آورد معلوم مي‌شود در ادعاي خود صادق نبوده؛ ولي اگر با فرزندان و جگر گوشه‌هاي خود آمد، پيداست كه او پيامبر و راستگو است و به قدري به خود ايمان دارد و احساس امنيت مي‌كند كه عزيزان خود را آورده است، هنوز در اين گفت و گو بودند كه ناگهان چهره‌ي نوراني پيامبر (صلي الله عليه و آله) ظاهر شد كه دست امام حسن (عليه‌السلام) و امام حسين (عليه‌السلام) را گرفته و علي (عليه‌السلام) پيش رو و حضرت زهرا (عليهاالسلام) پشت سر آن جناب حركت مي‌كردند. نمايندگان همگي با حالت بهت‌زده به يكديگر نگاه مي‌كردند و انگشت تعجب به دندان گرفتند که اين مرد به دعوت و ادعاي خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه عزيزان خود را در معرض بلاي آسماني قرار نمي‌داد.5

انصراف نمايندگان نجران از مباهله

نمايندگان با ديدن وضع ياد شده وارد مشورت شدند و به اتفاق آراء تصويب كردند كه وارد مباهله نشوند.
اُسقف نجران مي‌گفت: با محمّد (صلي الله عليه و آله) چهره‌هايي را مي‌بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از خدا بخواهند كه بزرگترين كوه‌ها را از جاي بركند، فوراً كنده مي‌شود؛ با اين چهره‌هاي نوراني و افراد با فضيلت مباهله صحيح نيست.
آنها حاضر شدند هر سال مبلغي به عنوان جزيه (ماليات سالانه) بپردازند و در مقابل، حكومت اسلامي از جان و مال آنها دفاع كند. پيامبر (صلي الله عليه و آله) هم راضي شدند و فرمودند: عذاب، سايه‌ي شوم خود را بر سر نمايندگان نجران گسترده بود و اگر از در ملاعنه و مباهله وارد مي‌شدند، صورت انساني خود را از دست داده و از آتشي كه در بيابان برافروخته مي‌شد، مي‌سوختند و دامنه‌ي عذاب به سرزمين نجران هم كشيده مي‌شد.

صلح‌نامه

به نام خداوند بخشنده‌ي مهربان، اين نامه‌اي است از محمّد رسول خدا به ملت نجران و حومه‌ي آن، حكم و داوري محمّد درباره‌ي تمام املاك و ثروت ملت نجران اين شد كه اهالي نجران هر سال دو هزار لباس كه قيمت هر يك از چهل درهم تجاوز نكند به حكومت اسلامي بپردازند... و جان و مال و سرزمين و معابد ملت نجران در امان خدا و رسول اوست، مشروط بر اينكه از همين حالا از هر نوع ربا‌خواري خودداري كنند.6

بزرگترين فضيلت براي اهل بيت (عليهماالسلام) 

مفسران و محدثان شيعه و اهل‌سنت تصريح كرده‌اند كه آيه‌ي مباهله (آل‌عمران: 61) در حق اهل‌بيت (عليهماالسلام) نازل شده است و پيامبر (صلي الله عليه و آله) تنها فرزندانش امام حسن (عليه‌السلام) و امام حسين (عليه‌‌السلام) و دخترش فاطمه (عليهاالسلام) و پسر عمويش (دامادش) علي (عليه‌السلام) را به ميعادگاه برد و احاديث فراواني نقل شده است كه منظور از (اَبْنائَنا) در آيه، امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) و منظور از (نِسائَنا) حضرت فاطمه (عليهاالسلام) و منظور از (اَنْفُسَنا) حضرت علي (عليه‌السلام) مي‌باشد.7






پي‌نوشت‌ها:

1- و در چند حدیث نیز عدد آنها چهارده نفر ذکر شده، شش تن از قریش و بقیه از مردم مدینه.
2- و نظیر این ماجرا را در مراجعت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از سفر حجة‌الوداع نیز نقل کرده‌‏اند، و نام برخى نیز از آنها که بعداً زمام امور مسلمانان را در دست گرفتند در میان توطئه‌‏گران ذکر شده، چنان‌ه در اینجا نیز در بعضى روایات نامشان به چشم مى‏خورد!

3- سبحاني، جعفر، منشور جاويد، قم، مؤسسه امام صادق (عليه‌السلام)، چاپ اول، 1375، ج 7، ص 96. 
4- آل‌عمران/ 61. 
5- تفسير نمونه: همان، ص 440. 
6- همان مدرك: منشور جاويد، ص 98. 
7- فخر رازي، تفسير كبير: ج 8، ص 85؛ و زمخشري، الكشاف: ادب‌الحوزه، ج 1، ص 369.


 
عکس روز
 

 
 
نوا
 

Salavate emam reza

 
 
ورود اعضاء
   
 
اخبار قرآني
 
 
  همایش تجلیل از حفاظ موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام (اردیبهشت 1403)
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های قرآنی موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی وابسته به موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام (اردیبهشت 1403)
  مرحله پایانی سومین مسابقات حفظ قرآن کریم ویژه حفاظ شعب موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام
  محفل انس با قرآن کریم به مناسبت ایام بهار قرآن در محل بنیاد تعاون سپاه کشور
  موسسه فرهنگی قرآن وعترت ثامن‌الائمه علیه السلام در نوزدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن و عترت اصفهان
  حضور پسران ودختران نسیم رحمت در جشن انقلاب و راهپیمایی ۲۲ بهمن ماه سال 1402
  مراسم آیین نمادین زنگ انقلاب به مناسبت دهه فجر
  جشن عبادت دانش آموزان سوم دبستان دخترانه نسیم رحمت
  حضور خادمان امام رضا در دبستان و پیش دبستانی پسرانه نسیم رحمت
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی
 
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد