زندگينامه پيامبران الهي/ حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)/ قسمت بيست و يكم
سال دهم هجرت، مسافرت على (عليهالسلام) به یمن
در ماه ربیعالاخر، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خالد بن ولید را به سوى نجران فرستاد تا قبیلهي بنى حارث بن کعب را به اسلام دعوت کند و به او دستور داد تا سه روز اگر اسلام را نپذیرفتند با آنها بجنگد.
قبیلهي بنى حارث همان روزهاى نخست، اسلام را پذیرفتند و خالد نیز مدتى در میان ایشان ماند تا وقتىکه به دستور رسول خدا (صلي الله عليه و آله) با چند تن از بزرگان آنها به مدینه آمد و به دنبال آن رسول خدا (صلي الله عليه و آله) على بن ابیطالب (عليهالسلام) را براى جمعآورى و اخذ جزیه از اهل نجران و تعلیم احکام و قضاوت در میان مردم یمن به آن ناحیه فرستاد.1
هنگامى که على بن ابیطالب (عليهالسلام) از طرف رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مأموریت یافت به یمن برود به آن حضرت عرض کرد:
اى رسول خدا، مرا که فرد جوانى هستم براى قضاوت در میان مردم مىفرستى با اینکه من تاکنون داورى نکردهام؟ رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دست به سینهي على (عليهالسلام) زد و گفت:
اللَّهُمَّ اهْدِ قَلْبَهُ، وَ ثَبِّتْ لِسَانَهُ: خدایا قلبش را هدایت فرما و زبانش را از لغزش مصون و محفوظ بدار.
على (عليهالسلام) گوید: سوگند بدانکه جانم به دست اوست از آن پس هیچگاه در قضاوت میان دو نفر تردید براى من پیدا نشد.
و در امالى شیخ (رحمة الله عليه) است که چون پیغمبر خواست على (عليهالسلام) را به یمن اعزام کند به او سفارش کرده چنین گفت:
«يا علي اُوصيك، بالدُّعاء فإن معه الإجابة، و بالشكر فانَّ معه المزيد، و ايّاك أن تخفِرَ عهداً أو تعين عليه، و أنهاك عن المَكر، فانه لا يحيقُ المكر السّيئ إلا بأهله، و أنهاك عن البغي، فانه من بُغي عليه لينصرنه الله»
اى على تو را سفارش مىکنم به دعا زیرا اجابت با او قرین و همراه است، و به شکر و سپاسگزارى زیرا فزونى نعمت را به دنبال دارد، عهدى و پیمانى را که بستهاى محترم بشمار و در صدد نقض آن بر نیا، و از مکر و حیله تو را به سختى نهى مىکنم زیرا حیله و نیرنگِ بد به صاحبش باز مىگردد، و تو را از ظلم و ستم نهى مىکنم زیرا کسى که بر او ستم شود خداوند به طور حتم او را یارى خواهد کرد.
على (عليهالسلام) به یمن آمد و پس از انجام مأموریت با لشکریان خود به سوى مدینه حرکت کرد و چون مطلع شد که پیغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) براى انجام حج به جانب مکه آمده راه خود را به سمت مکه کج کرده و هنگام حج در مکه به آن حضرت ملحق شد.
حجةالوداع
ماه ذىالقعده سال دهم هجرت فرا رسید و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) طبق فرمان الهى عازم حج گردیدند و به مردم نیز ابلاغ کردند براى انجام حج به همراه ايشان در این سفر آماده شوند. هدف مهمى که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) داشتند این بود که وظایف مسلمانان را در آن اجتماع بزرگ پس از پاک کردن محیط عربستان از شرک و بتپرستى به امر خدا تعیین کنند و برنامهي جهانى اسلام را به گوش همگان برسانند.
مردم مدینه و اطراف، وقتى مطلع شدند پیغمبر خدا مىخواهد امسال براى انجام حج به مکه برود با اشتیاقى فراوان آماده شدند تا همراه پیامبر خود در این سفر تاریخى در مراسم حج شرکت کنند و برنامهي حج را از رهبر بزرگوار خود بیاموزند.
روز بیستوپنجم یا بیستوششم ذىالقعده بود که کاروان عظیم حج که به گفتهي برخى شمارهي آنان به صدهزار نفر مىرسید، تحت رهبرى پیغمبر اسلام از مدینه بیرون آمد. پيامبر در ذىالحلیفه (مسجد شجره) لباس احرام پوشیدند و تلبیه گفتند و مسلمانان نیز به پیروى از آن حضرت جامهي احرام پوشیده و لبیک گفتند.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بیش از شصت قربانى همراه خود آورده بودند و روز چهارم ذىالحجه بود که به مکه وارد شدند و طواف و نماز و سعى میان صفا و مروه را انجام دادند، آنگاه به همراهان خود فرمودند: هرکس قربانى همراه نیاورده تقصیر کند و از احرام خارج شود، ولى کسانى که مانند من قربانى همراه آوردهاند تا وقتى مراسم قربانى را در منى انجام مىدهند به حال احرام بمانند.
در اینجا بود که دوباره اختلاف میان برخى از همراهان آن حضرت پدید آمد و بناى اجتهاد را گذارده تحت عنوان اینکه ما چگونه از احرام بیرون آمده و با زنى نزدیک شویم، اما رسول خدا در احرام باشد؟ از انجام این دستور خوددارى کرده و با اینکه قربانى همراه نداشتند از حال احرام خارج نشدند، که از آن جمله به گفتهي جمعى از مورخین یکى هم عمر بن خطاب بود که وقتى پیغمبر او را در حال احرام دیدند، از وى پرسیدند: مگر قربانى همراه آوردهاى که به حال احرام باقى هستى؟ گفت: نه، فرمودند: پس چرا از حال احرام خارج نشدى؟ پاسخ داد: براى من گوارا نیست که شما در احرام باشى و من از احرام بیرون آیم! رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به او فرمودند: اِنك لم تؤمن بهذا أبدا: تو هرگز به این حکم2 ایمان نخواهى آورد!
تدریجاً وقتى مسلمانان از ناراحتى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خبردار شدند به دستور آن حضرت عمل کرده و کسانى که قربانى با خود نیاورده بودند از احرام خارج شدند و لباسهاى معمولى خود را به تن کردند.
نزدیکان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و از آن جمله فاطمه (عليهاالسلام) دختر آن حضرت نیز که جزء همراهان بود از احرام خارج شد و جامههاى خود را به تن کرد.
بازگشت على (عليه السلام) از یمن
پیش از این گفته شد که على (عليهالسلام) هنگام حرکت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از مدینه، در یمن بود و از طرف پیغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) مأموریت یافته بود براى گرفتن جزیه از اهل نجران و تعلیم احکام اسلام و قضاوت میان مردم یمن به آن ناحیه برود.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به سوى مکه حرکت کرده بود که مأموریت على بن ابیطالب تمام شد و به قصد مدینه حرکت کرد و حلهها (و جامهها)یى را که از اهل نجران گرفته بود همراه برداشته و با لشکریان از یمن بیرون آمد و چون در راه مطلع شد که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به قصد حج به مکه آمده، راه خود را کج کرد و همینکه به میقاتگاه رسید احرام بست و چون نمىدانست چگونه احرام ببندد در هنگام احرام نیت کرد و گفت:
اللهم اهلالا کاهلال نبیک: بار خدایا به همان نیتى که پیغمبر تو احرام بسته من هم احرام مىبندم.
على (عليهالسلام) براى دیدار پیغمبر اسلام لشکریان خود را در خارج شهر مکه گذارد و مردى را به جاى خود بر آنها امیر ساخته و داخل مکه شد، و چون به نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) رسید او را مانند خود در حال احرام دید، اما وقتى به نزد همسرش فاطمه (سلاماللهعليها) آمد، مشاهده کرد که او از احرام خارج شده و لباسهاى معمولى به تن کرده است.
با تعجب پرسید: چرا از احرام بیرون آمدهاى؟
فاطمه (سلاماللهعليها) گفت: رسول خدا به ما دستور داد نیت عمره کنیم و از احرام خارج شویم. على (عليهالسلام) به نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بازگشت و گزارش کار و مأموریت خود را به اطلاع آن حضرت رسانید. پیغمبر اسلام که از ورود على (عليهالسلام) و گزارش کارهایى را که به خوبى انجام داده بود خوشحال به نظر مىرسید، به او فرمود: اکنون برخیز و به مسجد برو و طواف کن و از احرام بیرون آى.
على (عليهالسلام) عرض کرد: من در وقت احرام اینگونه نیت کرده و گفتم: اللهم اهلالا کاهلال نبیک، پیغمبر از او پرسید: آیا قربانى همراه آوردهاى؟ عرض کرد: نه، پیغمبر (صلي الله عليه و آله) او را در قربانى خود شریک ساخته و دستور داد او نیز مانند خود پیغمبر به حال احرام باقى بماند.
بازگشت على (عليه السلام) به سوى لشكریان و فضیلتى از آن حضرت
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به او فرمود: اکنون به سوى لشكریان بازگرد و آنها را به شهر مکه بیاور. هنگامى که على (عليهالسلام) پیش لشكریان بازگشت، دید مردى را که به جاى خود منصوب داشته و بر لشکر امیر ساخته بود پس از رفتن وى بارها را گشوده و جامههایى را که از مردم نجران به عنوان جزیه گرفته بودند میان لشکریان تقسیم کرده و آنها نیز جامهها را پوشیدهاند.
على (عليهالسلم) با ناراحتى به او فرمود:
این چه کارى بود کردى؟ و چرا پیش از آنکه بارها را به نزد رسول خدا ببریم باز کردى و به سربازان دادى؟
پاسخ داد: مىخواستم که سربازان هنگام ورود به مکه جامهي نو در تن داشته باشند. على (عليهالسلام) دستور داد جامهها را از تن لشكریان بیرون آورده و در بارها بگذارند و همان لباسهاى سابق را پوشیده به مکه بیایند.
این جریان سبب شد که چون لشكریان به نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمدند از على بن ابیطالب به آن حضرت شکایت کنند.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) وقتى سخن لشكریان و شکایتشان را شنیدند در میان آنها بپاخاسته و فرمودند:
ارْفَعُوا أَلْسِنَتَكُمْ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَإِنَّهُ خَشِنٌ فِي ذَاتِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ غَيْرُ مُدَاهِنٍ فِي دِينِه: زبانهاى خود را از بدگویى درباره على ببندید که وى در مورد اجراى فرمان خدا سختگیر است و اهل تملق و مداهنه نیست.
فرازهایى از سخنان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در عرفات
روز هشتم، روز ترویه، رسول خدا براى انجام مناسک حج عازم عرفات شدند و شب را در منى توقف کردند و روز دیگر پس از طلوع آفتاب از منى حرکت نمودند و در عرفات فرود آمدند. چند خطبه از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در این سفر در کتابهاى تاریخ و حدیث نقل شده است. از جمله خطبهاى که روز نهم ذىالحجه در عرفات همچنان که بر شتر سوار بودند ایراد فرمودند، که ما ترجمهي فرازهایى از آنرا انتخاب کرده و در زیر براى شما نقل مىکنیم3:
«ستایش خداى را سزاست و او را مىستاییم و از او یارى مىجوییم و از وى آمرزش مىخواهیم و به سوى او باز مىگردیم و از شر بدیهاى خویش و اعمال بد خود به خدا پناه مىبریم، هر که را خدا هدایت کند کسى گمراهش نتواند کرد، و کسى را که خدا گمراه کند دیگرى هدایتش نتواند نمود، و شهادت مىدهم که معبودى جز خداى یگانه نیست، و گواهى دهم که محمد بنده و رسول اوست.
اى بندگان خدا من شما را به پرهیزکارى و تقوى از خدا سفارش مىکنم و به فرمانبرداریش ترغیب مىنمایم و به آنچه نیکوست سخن را آغاز مىکنم.
اى مردم آنچه را براى شما بیان مىکنم از من بشنوید که من نمىدانم، شاید پس از این سال دیگر شما را در اینجا دیدار نکنم، اى مردم خونها و اموال شما تا هنگامى که پروردگارتان را ملاقات کنید بر یکدیگر حرام است، مانند حرمت این روز و این ماه و این شهر (یعنى مکه)! آیا ابلاغ کردم! بار خدایا گواه باش.
هرکس امانتى نزد او هست به صاحبش بازگرداند...
اى مردم شیطان نومید شد از اینکه در سرزمین شما او را بپرستند ولى راضى است که در غیر آن از اعمالى که آنها را حقیر مىشمارید اطاعت و فرمانبردارى شود ...
اى مردم زنانتان بر شما حقى دارند و شما نیز بر آنها حقى دارید، حق شما بر زنهایتان این است که غیر شما را به بسترشان در نیاورند و کسى را که از وى کراهت دارید بىاجازهي شما به خانههاتان راه ندهند و کار زشت نکنند و اگر چنین کردند خدا به شما اجازه داده که بر آنها سخت گیرید و بسترشان را ترک کنید و مقدار اعتدال (که آزار کننده و موجب جراحت و زخمى نباشد) آنها را کتک بزنید، پس اگر خوددارى کرده و دست برداشتند و از شما اطاعت کردند روزى و پوشش آنها به طور متعارف به عهدهي شماست، که به راستى زنان اسیر در دست شما هستند و در کار خویش اختیارى ندارند، آنها را به عنوان امانت و سپردهي خدا گرفتهاید و به حکم کتاب خدا بر خود حلال کردهاید، از خدا بترسید دربارهي زنان و با آنها به نیکى رفتار کنید.
اى مردم به راستى که مؤمنان با یکدیگر برادرند و براى هیچکس مال برادرش جز از روى رضا و طیب خاطر حلال نیست، بار خدایا آیا ابلاغ کردم! خدایا تو گواه باش، مبادا پس از من به راه کفر بازگردید که گردن همدیگر را بزنید، زیرا من در میان شما چیزى را به یادگار گذاردم که اگر به آن چنگ زنید هرگز گمراه نشوید:
در اینجا تصریح فرمودند که:
اگر من نباشم علی بن ابی طالب در مقابل متخلفین خواهد ایستاد. سپس حدیث ثقلین بر لسان مبارک حضرت جاری شد و فرمودند: من دو چیز گرانبها در میان شما باقی میگذارم که اگر به این دو تمسک کنید هرگز گمراه نمیشوید: کتاب خدا و عترتم یعنی اهل بیتم! بار خدایا آیا ابلاغ کردم؟ خدایا تو گواه باش.
اى مردم پروردگار شما یکى است، پدرتان نیز یکى است، همه از آدم هستید و آدم از خاک است، به راستى که گرامىترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست، هیچ عربى را به عجمى برترى نیست جز به تقوى، آیا ابلاغ کردم! بار خدایا تو گواه باش!، همه گفتند: آرى، فرمود: حاضر به غایب برساند!»
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در میان آن جمعیت بسیار، روى شتر جمله جمله مىگفت و افرادى مانند ربیعة بن امیه و دیگران که صداى رسایى داشتند سخنان آن حضرت را تکرار مىکردند و به گوش مردمى که دورتر بودند مىرساندند.
در روز سوم از توقف در منی، بار دیگر حضرت فرمان دادند تا مردم در مسجد خیف اجتماع کنند. در آنجا نیز خطبهای ایراد فرمودند که ضمن آن صریحاً از مردم خواستند که گفتههای ایشان را خوب به خاطر بسپارند و به غائبان برسانند.
در این خطبه به اخلاص عمل و دلسوزی برای امام مسلمین و تفرقه نینداختن سفارش فرمودند و تساوی همهي مسلمانان در برابر حقوق و قوانین الهی را اعلام کردند. بعد از آن بار دیگر متعرض مسئلهي خلافت شدند و حدیث ثقلین بر لسان حضرت جاری شد، و بار دیگر برای غدیر زمینه را آماده کردند.4
در این مقطع، منافقین کاملاً احساس خطر کردند و قضیه را جدی گرفتند و برنامههای خود را آغاز کردند و پیماننامه نوشتند و هم قسم شدند.
بارى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در آن سفر تاریخى احکام حج و حدود عرفات و مشعر و منى را نیز براى مسلمانان ذکر و تعیین کرد و چون روز عید شد به منى آمد و پس از رمى جمره شتران قربانى را نحر کرد، آنگاه به شخصى که نامش معمر بن عبدالله بود دستور داد سرش را بتراشد و تا روز دوازدهم در منى بود و سپس به مکه آمد و بقیهي اعمال حج را انجام داد.
بازگشت رسول خدا (صليالله عليه و آله) و داستان غدیرخم
با اینکه انتظار میرفت پیامبر خدا در اولین و آخرین سفر حج خود مدتی در مکه بمانند، ولی بلافاصله پس از اتمام حج حضرت به منادی خود بلال دستور دادند تا به مردم اعلان کند: فردا کسی جز معلولان نباید باقی بماند، و همه باید حرکت کنند تا در وقت معین در غدیرخم حاضر باشند.
غدیر کمی قبل از جحفه که محل افتراق اهل مدینه و اهل مصر و اهل عراق و اهل نجد بود به امر خاص الهی انتخاب شد. در این مکان، آبگیر و درختان کهنسالی وجود داشت. هم اکنون نیز، غدیر محل شناخته شدهای در دویست و بیست کیلومتری مکه و به فاصلهي دو میل قبل از جحفه به طرف مکه قرار دارد، و مسجد غدیر و محل نصب امیرالمؤمنین (علیهالسلام) محل عبادت و زیارت زائران است.
برای مردم بسیار جالب توجه بود که پیامبرشان - بعد از ده سال دوری از مکه - بدون آنکه مدتی در آنجا اقامت کنند تا مسلمانان به دیدارشان بیایند و مسایل خود را مطرح کنند، بعد از اتمام مراسم حج، فوراً از مکه خارج شدند و مردم را نیز به خروج از مکه و حضور در غدیر امر نمودند.
صبح آن روز که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از مکه حرکت کردند، سیل جمعیت که بیش از صد و بیست هزار نفر (و به قولی صد و چهل هزار، و به قول دیگر صد و هشتاد هزار نفر) تخمین زده میشدند به همراه حضرت حرکت کردند. حتی عدهای حدود دوازده هزار نفر از اهل یمن که مسیرشان به سمت شمال نبود همراه حضرت تا غدیر آمدند.
کاروان به نزدیکى جحفه رسید و با رسیدن به آن منطقه تدریجاً راه قبایلى که همراه آن حضرت بودند جدا مىشد، در این وقت، جبرئیل نازل شد و دستور خداوند را اينگونه به پيامبر ابلاغ كرد:
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ5: اى پیامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شد ابلاغ کن و اگر ابلاغ نکنى رسالتت را ابلاغ نکردهاى و خدا تو را از شر مردم نگاه مىدارد.
هنگامي كه به غديرخم رسيدند، حضرتش مسير حركت كاروان را به سمت بركهي خم تغيير داد، سپس دستور توقف داد. پس از این دستور همهي مرکبها متوقف شدند، و کسانیکه پیشتر رفته بودند بازگشتند و همهي مردم در منطقهي غدیر پیاده شدند و هر یک برای خود جایی پیدا کردند، و کمکم آرام گرفتند.
شدت گرما در اثر حرارت آفتاب و داغی زمین سوزنده، به حدی ناراحتکننده بود که مردم و حتی خود حضرت گوشهای از لباس خود را به سر انداخته و گوشهای از آنرا زیر پای خود قرار داده بودند، و عدهای از شدت گرما عبای خود را به پایشان پیچیده بودند.
از سوی دیگر، پیامبر (صلی الله علیه و آله) سلمان و ابوذر و مقداد را فراخواندند و به آنان دستور دادند تا به محل درختان کهنسال بروند و آنجا را آماده کنند. آنها خارهای زیر درختان را کندند و سنگهای ناهموار را جمع کردند و زیر درختان را جارو کردند و آب پاشیدند. در فاصلهي بین دو درخت روی شاخهها پارچهای انداختند تا سایبانی از آفتاب باشد، و آن محل برای برنامهي سه روزهای که حضرت در نظر داشتند کاملاً مساعد شود.
سپس در زیر سایبان، سنگها را روی هم چیدند و از رو اندازهای شتران و سایر مرکبها هم کمک گرفتند و منبری به بلندی قامت حضرت ساختند و روی آن پارچهای انداختند، و آنرا طوری بر پا کردند که نسبت به دو طرف جمعیت در وسط قرار بگیرد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) هنگام سخنرانی مشرف بر مردم باشد تا صدای حضرت به همه برسد و همه او را ببینند.
البته ربیعه بن امیه بن خلف کلام حضرت را برای مردم تکرار میکرد تا افرادی که دورتر قرار داشتند مطالب را بهتر بشنوند.
پیامبر و امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) بر فراز منبر
انتظار مردم به پایان رسید. ابتدا منادی حضرت ندای نماز جماعت داد، و سپس نماز ظهر را به جماعت خواندند.
بعد از آن مردم ناظر بودند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر فراز آن منبر ایستادند و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را فراخواندند و به ایشان دستور دادند بالای منبر بیایند و در سمت راستشان بایستند. قبل از شروع خطبه، امیرالمومنین (علیهالسلام) یک پله پایینتر بر فراز منبر در طرف راست حضرت ایستاده بودند.
سپس آن حضرت نگاهی به راست و چپ جمعت نمودند و منتظر شدند تا مردم کاملاً جمع شوند. پس از آماده شدن مردم، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سخنرانی تاریخی و آخرین خطابهي رسمی خود را برای جهانیان آغاز کردند.
مرحوم علامه امینى در کتاب شریف الغدیر (ج 1، ص 214) از کتاب الولایة محمد بن جریر طبرى ـ مفسر و مورخ بزرگ اهلسنت از زید بن ارقم نقل کرده که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در آن روز در برابر مردم ـ که حدود یکصد هزار نفر بودند ـ پس از حمد و ثناى الهى ـ در حالىکه على را نزد خود نگاه داشته بود ـ چنین گفت:
«...همانا خداى تعالى به من وحى فرموده که، آنچه از پروردگارت به تو نازل شده به مردم برسان و اگر ابلاغ نکنى رسالت خود را ابلاغ نکرده و خدایت از شر مردم حفظ خواهد کرد،6 و جبرئیل از جانب خداى تعالى به من دستور داده تا در اینجا بایستم و به هر شخص سیاه و سفیدى ابلاغ کنم که على بن ابیطالب برادر و وصى و خلیفه و امام پس از من است و من از جبرئیل خواستم که از خدا بخواهد تا مرا از این کار معاف دارد، زیرا مىدانم که پرهیزکاران اندکند و آزارکنندگان من و ملامتگرانى که مرا در مورد توجه زیاد و ملازمتى که با على دارم سرزنش مىکنند بسیارند، تا آنجا که مرا شخص دهانبین و «گوش» خواندند و خداى تعالى دربارهي ايشان فرمود:
«وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَکُمْ»7: و بعضى از ایشان پیغمبر را اذیت کرده و گویند او گوش است، بگو براى شما گوش خیرى است.
و اگر بخواهم نام آنها را ببرم و ایشان را معرفى کنم مىتوانم، ولى با پنهان داشتن نامشان جوانمردى کردم، اما (با تمام این احوال) خداوند راضى نشد جز آنکه دستورش را دربارهي على بن ابیطالب ابلاغ کنم.»
اى مردم بدانید که خداوند على را براى شما ولى و امام قرار داده و اطاعت او را بر هر شخصى واجب کرده است، حکمش روا و گفتارش مورد قبول است، هرکس با او مخالفت کند از رحمت خدا دور و هرکس تصدیقش کند مورد رحمت حق واقع شود.»
«اسمعوا و أَطیعوا، فإنَّ اللَهَ مولاکم و علیٌّ إمامکم»: بشنوید و اطاعت کنید که همانا خدا مولاى شما و على امام شما است.
سپس امامت تا روز قیامت میان فرزندان من که از صلب اویند مىباشد، حلالى جز آنچه خدا و رسولش حلال کردهاند نیست و حرام هم جز آنچه خدا و رسولش حرام کنند نیست، هیچ علمى نیست جز آنکه خدا در من جمع نمود و من نیز آن را به على منتقل کردم، پس او را رها نکنید و گمراه نشوید و از فرمانبردارى او خوددارى نکنید.
اوست کسى که به حق هدایت کند و به آن عمل نماید، هرکس منکر او گردد خداوند توبهاش را نپذیرد و او را نیامرزد، بر خدا حتم است که چنین کند و او را براى همیشه بر عذاب سخت دچار سازد، تا جهان برپاست و خلق برجاست او برترین مردم پس از من خواهد بود، هر که با او مخالفت کند ملعون است و این گفتار من، گفتارى است که جبرئیل از طرف خداى تعالى به من گفته، پس هرکس بنگرد تا براى فرداى قیامت خود چه از پیش فرستد.
محکمات قرآن را بفهمید و از متشابهات آن پیروى نکنید و اینها را کسى براى شما تفسیر نکند جز این شخص که دستش را گرفتهام و بازویش را بلند کردهام!
ـ و سپس براى معرفى او چنین فرمود: - و من به شما اعلام مىکنم که:
«من کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلی مَوْلاهُ، وَ مُوالاتُهُ مِنَ الله عَزَّوَجَلَّ أَنْزَلَها عَلَی»: همانا هرکس من مولا و فرمانرواى او هستم، این على مولاى اوست و موضوع فرمانروایى او چیزى است که خداى عزوجل بر من نازل فرموده است.
آگاه باشید که من ابلاغ کردم، آگاه باشید که من رساندم، آگاه باشید که شنواندم، آگاه باشید که آشکارا گفتم، امارت و پیشوایى مؤمنان پس از من براى أحدى جز او جایز نیست.
سپس على را به اندازهاى روى دست بلند کرد که پاهاى على محاذى زانوهاى پیغمبر (صلي الله عليه و آله) آمد آنگاه گفت:
«اى مردم این مرد برادر و وصى و نگهدارندهي علم من و جانشین من بر هرکس که به من ایمان آورده است و بر من است تفسیر کتاب پروردگارم.»
و در روایت دیگرى است که دنبال آن فرمود:
«بار خدایا دوست بدار هرکس که او را دوست دارد و دشمن بدار هرکس که او را دشمن بدارد، و لعنت کن کسى را که منکر او شود و خشم کن بر کسى که حقش را انکار کند ...»
این بود یکى از احادیثى که یکى از بزرگان اهلسنت، در مورد داستان غدیرخم و نصب على (عليهالسلام) به خلافت پس از پیغمبر (صلي الله عليه و آله) روایت کرده و به این مضمون بیش از سیصد و پنجاه تن از علماء و محدثین اهلسنت داستان غدیرخم را نقل کردهاند، و اسناد آن به یکصد و ده تن از اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مىرسد و جمع بسیارى از علما دربارهي اسناد و طریق حدیث غدیر کتابهاى مستقل و جداگانه نوشتهاند که یکى از آنها همین محمد بن جریر طبرى است که اسناد آنرا در دو جلد کتاب جمعآورى کرده است و خوانندهي محترم براى اطلاع بیشتر مىتواند به کتاب شریف عبقاتالانوار، جلد غدیر، و الغدیر، ج 1، احقاق الحق، ج 2، صص 502 ـ 415، ج 6، ص 368 ـ 225 ، غایة المرام ص 90 ـ 71 و سایر کتابهایى که در این باره نوشته شده است مراجعه نماید و در ضمن از آیاتى نیز که دربارهي داستان غدیر نازل گردیده مطلع شود.
و در بسیارى از این روایات است که در آغاز رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از آنها پرسید: چه کسى بر آنها سزاوارتر و اولى است؟ همه گفتند: خدا و رسولش داناترند، سپس پرسید: آیا من مولاى شما نیستم و یا فرمود: آیا من از شما بر خودتان «اولى» نیستم؟ گفتند: چرا! و چون این اعتراف را از آنها گرفت آنگاه شروع به سخنان گذشته کرده و على (عليهالسلام) را به جانشینى و خلافت خود منصوب فرمود.
دو اقدام عملی بر فراز منبر
در اثناء خطبه، پیامبر (صلی الله علیه و آله) دو اقدام عملی بر فراز منبر انجام دادند که بسیار جالب توجه بود:
1- علی بن ابی طالب (علیهالسلام) بر فراز دست پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم) پس از مقدمهچینی و ذکر مقام خلافت و ولایت امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، برای آنکه تا آخر روزگار راه هرگونه شک و شبهه را بسته باشد و هر تلاشی در این راه در نطفه خنثی شود، ابتدا مطلب را به طور لسانی اشاره کردند، و سپس به صورت عملی برای مردم بیان کردند. به این ترتیب که ابتدا فرمودند:
باطن قرآن و تفسیر آنرا برای شما بیان نمیکند مگر این کسی که من دست او را میگیرم و او را بلند میکنم و بازویش را گرفته او را بالا میبرم.
بعد از آن، حضرت گفتهي خود را عملی کردند، و بازوی علی بن ابی طالب (علیهالسلام) را گرفتند. در این هنگام امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دست خود را به سمت صورت حضرت باز کردند تا آنکه دستهای هر دویشان به سوی آسمان قرار گرفت. سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله)، امیرالمومنین (علیهالسلام) را از جا بلند کردند، تا حدی که پاهای آن حضرت محاذی زانوهای پیامبر (صلی الله علیه و آله) قرار گرفت و مردم سفیدی زیر بغل آن دو را دیدند، که تا آن روز دیده نشده بود. در این حال فرمودند:
هرکس من مولی و صاحب اختیار اویم این علی مولی و صاحب اختیار اوست.
2- بیعت با قلبها و زبانها
اقدام دیگر حضرت آن بود که چون بیعت گرفتن از فرد فرد آن جمعیت انبوه، ار طرفی غیرممکن بود و از سوی دیگر امکان داشت افراد به بهانههای مختلف از بیعت شانه خالی کنند و حضور نیابند، و در نتیجه نتوان التزام عملی و گواهی قانونی از آنان گرفت، لذا حضرت در اواخر سخنانشان فرمودند: ای مردم، چون با یک کف دست و با این وقت کم و با این سیل جمعیت، امکان بیعت برای همه وجود ندارد، پس شما همگی این سخنی را که من میگویم تکرار کنید و بگویید:
ما فرمان تو را که از جانب خداوند دربارهي علی بن ابی طالب و امامان از فرزندانش به ما رساندی اطاعت میکنیم و به آن راضی هستیم، و با قلب و جان و زبان و دستمان با تو بر این مدعا بیعت میکنیم ... عهد و پیمان در این باره برای ایشان از ما، از قلبها و جانها و زبانها و ضمایر و دستمان گرفته شد. هرکس به دستش توانست و گرنه با زبانش به آن اقرار کرده است.
پیداست که حضرت، عین کلامی را که میبایست مردم تکرار کنند به آنان القا فرمودند و عبارات آنرا مشخص کردند تا هرکس به شکل خاصی برای خود اقرار نکند، بلکه همه به آنچه حضرت از آنان میخواهد التزام دهند و بر سر آن بیعت نمایند.
وقتی کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله) پایان یافت همهي مردم سخن او را تکرار کردند و به این وسیله بیعت عمومی گرفته شد.
بیعت مردان
پس از پایان خطبه، مردم به سوی پیامبر و امیرالمؤمنین (صلوات الله علیهما و آلهما) هجوم آورند، و با ایشان به عنوان بیعت دست میدادند، و هم به پیامبر و هم به امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) تبریک و تهنیت میگفتند، و پیامبر (صلی الله علیه و آله) هم میفرمودند: «اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَى جَمِیعِ الْعَالَمِین».
عبارت تاریخ چنین است: پس از اتمام خطبه، صدای مردم بلند شد که: آری، شنیدیم و طبق فرمان خدا و رسول با قلب و جان و زبان و دستمان اطاعت میکنیم. بعد به سوی پیامبر و امیرالمومنین (صلوات الله علیهما و آلهما) ازدحام کردند و برای بیعت سبقت میگرفتند و با ایشان دست بیعت میدادند.
برای آنکه رسمیت مسئله محکمتر شود، و آن جمعیت انبوه بتوانند مراسم بیعت را به طور منظم و برنامهریزی شدهای انجام دهند، پیامبر (صلی الله علیه و آله) دستور دادند تا دو خیمه برپا شود. یکی را مخصوص خودشان قرار دادند تا در آن جلوس نمایند، و امر کردند تا مردم جمع شوند.
پس از آن مردم دسته دسته در خیمهي پیامبر (صلی الله علیه و آله) حضور مییافتند و با آن حضرت بیعت نموده و به او تبریک و تهنیت میگفتند. سپس در خیمهي مخصوص امیرالمومنین (علیهالسلام) حاضر میشدند و به عنوان امام و خلیفهي بعد از پیامبرشان با او بیعت میکردند و به عنوان امیرالمومنین بر او سلام میکردند، و این مقام والا را به آن حضرت تبریک و تهنیت میگفتند.
نکتهي قابل توجهی که در هیچیک از پیروزیهای پیامبر (صلی الله علیه و آله) – چه در جنگها و چه سایر مناسبتها و حتی فتح مکه – سراغ نداریم، این است که حضرت در روز غدیر مکرر میفرمود:
به من تبریک بگویید، به من تهنیت بگویید، زیرا خداوند مرا به نبوت و اهلبیتم را به امامت اختصاص داده است.
و این نشانهي فتح بزرگ و در هم شکستن کامل سنگرهای کفر و نفاق است.
برنامهي بیعت و تهنیت تا سه روز ادامه داشت، و این مدت را حضرت در غدیر اقامت داشتند.
بسیار به جاست که در این مقطع به قطعهي جالبی از تاریخ این بیعت اشاره کنیم:
اولین کسانی که در غدیر با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بیعت نمودند و خود را از دیگران جلو انداختند همانهایی بودند که زودتر از همه آنرا شکستند و پیش از همه پیمان خود را زیر پا گذاشتند. آنان عبارت بودند از: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه و زبیر، که بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) یکی پس از دیگری رو در روی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ایستادند.
جالبتر اینکه عمر بعد از بیعت این کلمات را بر زبان میراند:
افتخار برایت باد، گوارایت باد ای پسر ابی طالب، خوشا به حالت ای ابا الحسن، اکنون تو مولای من و مولای هر مرد و زن مومنی شدهای!
نکتهي دیگری که بار دیگر چهرهي دو رویان را روشن ساخت این بود که پس از امر پیامبر (صلی الله علیه و آله) همهي مردم بدون چون و چرا با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بیعت میکردند، ولی ابوبکر و عمر با آنکه پیش از همه خود را برای بیعت به میان انداخته بودند قبل از بیعت به صورت اعتراض گفتند: آیا این امر از طرف خداوند است یا از طرف رسولش (یعنی: از جانب خود میگویی)؟ حضرت فرمودند: از طرف خدا و رسولش است، و نیز فرمودند: آری حق است از طرف خدا و رسولش که علی امیرالمؤمنین است.
بیعت زنان
پیامبر (صلی الله علیه و آله) دستور دادند تا ظرف آبی آوردند، و پردهای زدند که نیمی از ظرف آب در یک سوی پرده و نیم دیگر آن در سوی دیگر قرار بگیرد، تا زنان با قرار دادن دست خود در یک سوی آب، و قرار دادن دست امیرالمومنین (علیهالسلام) در سوی دیگر با حضرت بیعت کنند؛ به این صورت بیعت زنان هم انجام گرفت.
همچنین دستور دادند تا زنان هم به حضرتش تبریک و تهنیت بگویند، و این دستور را دربارهي همسران خویش مؤکد داشتند.
یادآور میشود که بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) از حاضرین در غدیر بودند. همچنین کلیهي همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) در آن مراسم حضور داشتند.
عمامه سحاب
پیامبر (صلی الله علیه و آله) در این مراسم عمامه خود را که سحاب نام داشت، به عنوان تاج افتخار بر سر امیرالمومنین (علیهالسلام) قرار دادند و انتهای عمامه را بر دوش آن حضرت آویزان نمودند و فرمودند: عمامه تاج عرب است.
خود امیرالمومنین در این باره چنین فرمودهاند:
پیامبر در روز غدیرخم عمامهای بر سرم بستند و یک طرفش را بر دوشم آویختند و فرمودند: خداوند در روز بدر و حنین، مرا به وسیلهي ملائکهای که چنین عمامهای به سر داشتند یاری نمود.
شعر غدیر
بخش دیگری از مراسم پر شور غدیر، درخواست حسان بن ثابت بود. او به حضرت عرض کرد: یا رسول الله، اجازه میفرمایید شعری را که دربارهي علی بن ابی طالب (به مناسبت این واقعهي عظیم) سرودهام بخوانم؟
حضرت فرمودند: بخوان به برکت خداوند.
حسان گفت: ای بزرگان قریش، سخن مرا به گواهی و امضای پیامبر گوش کنید.
و سپس اشعاری را که در همانجا سروده بود خواند که به عنوان یک سند تاریخی از غدیر ثبت شد و به یادگار ماند. ذیلاً متن عربی شعر حسان و ترجمهي آن آمده:
ینادیهم یوم الغدیر نبیهم
بخم فاسمع بالرسول منادیا 8
یقول فمن مولاکم و ولیکم؟
فقالوا و لم یبدوا هناک التعامیا 9
الهک مولانا و انت ولینا
و لم ترمنا فى الولایة عاصیا 10
فقال له قم یا على فاننى11
رضیتک من بعدى اماما و هادیا
فمن کنت مولاه فهذا ولیه 12
فکونوا له انصار صدق موالیا
هناک دعا اللهم وال ولیه13
و کن للذى عادى علیا معادیا
آیا نمیدانید که محمد پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) کنار درختان غدیرخم با حالت ندا ایستاد، و این در حالی بود که جبرئیل از طرف خداوند پیام آورده بود که در این امر سستی مکن که تو محفوظ خواهی بود، و آنچه از طرف خداوند بر تو نازل شده به مردم برسان، و اگر نرسانی و از ظالمان بترسی و از دشمنان حذر کنی رسالت پروردگارشان را نرساندهای.
در اینجا بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله) دست علی (علیهالسلام) را با دست راست بلند کرد و با صدای بلند فرمود: هرکس از شما که من مولای او هستم و سخن مرا به یاد میسپارد و فراموش نمیکند، مولای او بعد از من علی است، و من فقط به او – نه به دیگری – به عنوان جانشین خود برای شما راضی هستم. پروردگارا هرکس علی را دوست بدارد او را دوست بدار، و هرکس با علی دشمنی کند او را دشمن بدار. پروردگارا یاریکنندگان او را یاری فرما، به خاطر اينكه ايشان امام هدایتکنندهای را که در تاریکیها مانند ماه شب چهارده روشنی میبخشد نصرت ميكنند. پروردگارا خوارکنندگان او را خوار کن و روز قیامت که برای حساب میایستند خودت جزا بده.
ظهور جبرئیل در غدیر
مسئلهي دیگری که پس از خطبهي پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیش آمد و بار دیگر حجت را بر همگان تمام کرد، این بود که مردی زیبا صورت و خوشبوی را دیدند که در کنار مردم ایستاده بود و میگفت:
به خدا قسم، روزی مانند امروز هرگز ندیدم. چقدر کار پسر عمویش را مؤکد نمود، و برای او پیمانی بست که جز کافر به خداوند و رسولش آنرا بر هم نمیزند. وای بر کسی که پیمان او را بشکند.
در اینجا عمر نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد و گفت: شنیدی این مرد چه گفت؟! حضرت فرمودند: آیا او را شناختی؟ گفت: نه. حضرت فرمودند:
او روحالامین جبرئیل بود. تو مواظب باش این پیمان را نشکنی، که اگر چنین کنی خدا و رسول و ملائکه و مومنان از تو بیزار خواهند بود!14
معجزهي غدیر، امضای الهی
واقعهي عجیبی که به عنوان یک معجزه، امضای الهی را بر خط پایان غدیر ثبت کرد جریان حارث فهری بود. در آخرین ساعات از روز سوم، او به همراه دوازده نفر از اصحابش نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد و گفت:
ای محمد! سه سوال از تو دارم: آیا شهادت به یگانگی خداوند و پیامبری خودت را از جانب پروردگارت آوردهای یا از پیش خود گفتی؟ آیا نماز و زکات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آوردهای یا از پیش خود گفتی؟ آیا این علی بن ابی طالب که گفتی مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاه ... از جانب پروردگار گفتی یا از پیش خود گفتی؟
حضرت در جواب هر سه سوال فرمودند:
خداوند به من وحی کرده است و واسطهي بین من و خدا جبرئیل است و من اعلانکنندهي پیام خدا هستم و بدون اجازهي پروردگارم خبری را اعلان نمیکنم.
حارث گفت:
خدایا اگر آنچه محمد میگوید حق و از جانب توست سنگی از آسمان بر ما ببار یا عذاب دردناکی بر ما بفرست.
و در روایت دیگر چنین است:
خدایا، اگر محمد در آنچه میگوید صادق و راستگو است شعلهای از آتش بر ما بفرست.
همینکه سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، خداوند سنگی را از آسمان بر او فرستاد که از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گردید و همانجا او را هلاک کرد. در روایت دیگر: ابر غلیظی ظاهر شد و رعد و برقی بوجود آمد و صاعقهای رخ داد و آتشی فرود آمد و همهي دوازده نفر را سوزانید.
بعد از این جریان، آیهي «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِع - لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ 15...» نازل شد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به اصحابشان فرمودند: آیا دیدید و شنیدید؟ گفتند: آری.
و با این معجزه، بر همگان مسلم شد که غدیر از منبع وحی سرچشمه گرفته و یک فرمان الهی است.
پس از این سخنرانى و انجام این مسئولیت بزرگ الهى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و همراهان به مدینه بازگشتند و روزهاى آخر ذىالحجه و اواخر سال دهم بود که وارد مدینه شدند و پس از یکى دو روز هلال ماه محرم سال یازدهم در آمد و سال دهم را نیز به این ترتیب پشت سر گذاردند.
پىنوشتها:
1- و در کامل ابن اثیر و ارشاد مفید است که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خالد را به یمن فرستاد تا مردم آن ناحیه را به اسلام دعوت کند و چون خالد نتوانست کارى انجام دهد و مردم دعوت او را نپذیرفتند پیغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) على (عليهالسلام) را مأمور کرد براى انجام این کار به آنسو برود و چون على به آنجا رفت و نامهي پیغمبر (صلي الله عليه و آله) را برایشان خواند در یک روز همهي قبیله همدان مسلمان شدند و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دو بار گفت: درود بر همدان.
2- اشاره است به بدعتى که عمر بعدها در حج تمتع گذارد و صریحاً گفت: «متعتان کانتا فى عهد رسول الله و انا أحرمهما»: دو متعه بود که در زمان رسول خدا حلال بود و من آن دو را حرام کردم یکى متعهي زنان، دیگرى متعه حج.
و عجیب است که چون از برخى پیروان او سؤال مىشود این چه کارى بود که عمر کرد؟ مىگویند: او هم مانند پیغمبر مجتهد بود و اجتهاد کرد!
3- و تمامى آن در تحفالعقول، خصال صدوق، سیره ابن هشام، نهجالفصاحة و غیره با مختصر اختلافى نقل شده، هر که خواهد به کتابهاى مترجم مذکور مراجعه نماید.
4- بحارالانوار: ج37 /114
5- مائده/ 67
6- متن آیه و ترجمهاش گذشت.
7- توبه/ 61
8- پیامبر بزرگوارشان در روز غدیر خم آنها را ندا کرد و با چه آواز رسایى فرمود که همگى شنیدند.
9- فرمود: مولا و ولى شما کیست؟ همگى بدون پردهپوشى گفتند: خداى تو مولاى ماست و تو ولى ما هستى.
10- و در این مورد از ما نافرمانى ندیدهاى.
11- در این وقت به على گفت: اى على برخیز که من تو را پس از خود به امامت و رهبرى انتخاب کردم.
12- پس هر که من مولاى اویم این مرد ولى اوست پس یاران باوفایى براى او باشید و دوستدار.
13- و در اینجا بود که دعا کرده گفت: خدایا ولى او را دوست بدار و براى کسى که على را دشمن دارد، دشمن باش.
14- بحارالانوار: ج37 /120 و 161، عوالم: ج15/ جزء3 ص 85 و 136
15- معارج/ 1
|