|
|
|
.
|
|
|
|
|
|
|
|
زندگينامه پيامبران الهي/ حضرت ايوب (عليهالسلام)
نام حضرت ايوب (عليهالسلام) به عنوان يكى از پيامبران نمونهي الهى در شكيبايى، استقامت و شكرگزارى در چهار سوره از سورههاى قرآن كريم ذكر شده و خداوند نام او را در زمرهي جمعى از پيامبران كه به ايشان وحى شده، ذكر فرموده و مىگويد: به ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب، اسباط، عيسى، ايوب، يونس، هارون و سليمان وحى كرد.1
خداوند در قرآن كريم نام ايوب را جزو افرادى كه آنها را بر جهانيان برترى داده و از شايستگان قرار داده ذكر مىكند و مىگويد: از نژاد او (يعنى نوح يا ابراهيم) است. داود، سليمان، ايوب، يوسف، موسى و هارون و ما نيكوكاران را اينگونه پاداش دهيم و زكريا، يحيى، عيسى و الياس و همگى از شايستگاناند و اسماعيل، يَسَع، يونس و لوط كه همگى را بر جهانيان برترى داديم.2
در قرآن اشارهي اجمالى به داستان چند تن از پيامبران الهى چون موسى، هارون، ابراهيم، اسحاق، يعقوب، داود و سليمان شده است و دربارهي سرگذشت ايوب مىفرمايد: ايوب را (به ياد آر) هنگامى كه به پروردگار خود ندا داد كه من به محنت دچار شدهام و تو مهربانترين مهربانانى. پس ما دعايش را اجابت كرديم و محنتى را كه داشت برطرف نموديم و به لطف و رحمت خود اهل و فرزندانش را (كه از او گرفته بوديم) با عدّهي ديگر به مثل آنها باز به او عطا كرديم تا اهل عبادت و يادآور لطف و احسان ما شوند.3
در سورهي ص با شرح بيشترى، داستان آن حضرت اينگونه بيان شده است: ياد كن بندهي ما ايوب را هنگامى كه پروردگارش را خواند كه شيطان مرا به رنج و عذاب دچار كرده است. به دنبال اين آيه، خداى تعالى استجابت دعاى او و نشان دادن راه بازگشت سلامتى و برطرف شدن بيمارى او را اينگونه نقل فرموده كه ما به او گفتيم: پاى خود را به زمين زن كه اين (چشمه) شستشوگاه خنك و آشاميدنى است و سپس جريان بازگرداندن خاندان او را به آن حضرت مانند آنچه در سورهي انبياء ذكر فرموده بيان مىكند، آنگاه موضوع سوگندى را كه در مورد همسرش ياد كرد به طور اجمال نقل كرده و مىفرمايد: ما او را شكيبا يافتيم. چه نيكو بندهاى بود كه او توبهگر (و بازگشت كننده به سوى ما) بود.4
از نظر روايات و تواريخ
اما در روايات و تواريخ در چند مورد اختلاف ديده مىشود:
1- در مورد نسب ايوب كه آيا از نژاد ابراهيم و از فرزندان عيص است يا معاصر با ابراهيم و يعقوب، بلكه بعضى او را قبل از ابراهيم دانسته و مىگويند كه صد سال پيش از ابراهيم جليل مىزيسته است و عبدالوهاب نجّار اين قول را ترجيح مىدهد،5 ولى بيشتر تاريخ نويسان مانند مسعودى و ديگران او را از نژاد ابراهيم و از فرزندان عيص دانسته و نسبت آن حضرت را چنين ذكر كردهاند: ايوب بن موص بن زراح بن رعوايل بن عيص بن اسحاق بن ابراهيم و اين قول با يكى از دو تفسير آيهي 85 سورهي انعام نيز موافق است.6
2- اختلاف ديگر در مورد زادگاه آن حضرت است كه بعضى آنرا سرزمين عوص در يمن دانستهاند. ولى ياقوت حموى در ذيل كلمهي بثنه گويد: بثنه نام ناحيهاى از نواحى دمشق است و برخى گفتهاند كه نام دهى است ميان دمشق و اءذرعات و حضرت ايوب اهل آنجا بوده است. طبرى نيز نقل كرده كه بثنهي شام همگى از آن ايوب بود و شخص ديگرى در اموال و املاك آنجا با وى شريك نبوده است.7
3- همسر آن حضرت را كه در قرآن اشارهاى اجمالى به داستانش شده و در روايات به تفصيل سرگذشت او را نقل كردهاند، برخى دختر يعقوب و نامش را ليا يا اليا ذكر كردهاند. در برخى از تواريخ دختر ميشا بن يوسف و نامش را ماخير و در نقل ديگرى رحمه دختر اءفرائيم بن يوسف نوشتهاند. عبدالوهاب نجّار در ردّ قول اوّل گفته است: يعقوب دخترى به نام ليا نداشته كه همسر ايوب باشد.8
داستان دچار شدن آن حضرت به بلاهاى گوناگون
از نظر قرآن و روايات مسلّم است كه ايوب از پيامبرانى بوده كه خداوند اموال زياد و فرزندان برومندى به او عنايت كرد و سپس براى آزمايش، آنها را از او گرفت و خود او را نيز به بيمارى سختى مبتلا كرد تا صبر و سپاس او را بيازمايد. پس از سپرى شدن دوران امتحان، به دليل صبر فوقالعادهاى كه ايوب در اين مدت از خود نشان داد، خداى تعالى همهي اموال و فرزندانش را به او بازگردانيد و بلكه بيش از آنچه قبل از آزمايش داشت به او عنايت فرمود و داستان او را به عنوان نمونهي شكيبايى و قهرمان تقوا و سپاسگزارى براى تذكر ديگران نقل فرموده.
امام صادق (عليهالسلام) در حديثى كه شيخ كلينى از آن حضرت روايت كرده، مىفرمايند: در روز قيامت، زن زيبايى را كه به گناه آلوده شده براى حساب مىآورند و او در پيشگاه پروردگار مىگويد: پروردگارا! تو مرا زيبا آفريدى و به اين سبب من مبتلاى به گناه شدم. در اين وقت مريم را مىآورند و مىگويند: آيا تو زيباتر بودى يا او؟ ما او را زيبا آفريديم و (با اين زيبايى فراوان) به گناه آلوده نشد.
هم چنين مرد زيبايى را كه بر اثر زيبايى، به گناه دچار شده مىآورند (و او براى آلودگى به گناه، همان زيبايى خود را عذر آورده و) مىگويد: پروردگارا! مرا زيبا آفريدى و در نتيجه دچار زنان شدم (و به گناه مبتلا گرديدم). پس يوسف را مىآورند و به او گفته مىشود: آيا تو زيباتر بودى يا او؟ ما او را (اين قدر) زيبا آفريديم و (با اين حال) به گناه آلوده نشد.
سپس شخص گرفتارى را كه بر اثر مبتلا شدن به بلاهاى گوناگون به لغزش دچار شده مىآورند. او نيز (علّت لغزش خود را اينگونه) بيان مىدارد: پروردگارا! بلا و گرفتارى را بر من سخت كردى تا من به گناه آلوده گشتم. در اين وقت حضرت ايوب را مىآورند و مىگويند: بلا و گرفتارى تو سختتر بود يا او؟ او نيز به بلاهاى (سخت) دچار شد، ولى انحراف و لغزشى در او پديد نيامد (و از مسير بندگى و سپاسگزارى حق منحرف نشد).9
در مورد ايوب، در بعضى از روايات چيزهايى نقل شده كه قابل اعتماد نيست و با اصول مذهب و دليلهاى شرعى و عقلى سازگار نمىباشد و چنين به نظر مىرسد كه اساس آن از تورات يا رواياتى است كه از روى تقيه و موافقت با اهلسنت صادر گرديده؛ لذا در روايات ديگر، اهل بيت آنها را رد كرده و غير قابل قبول دانستهاند.
ما ابتدا براى اطلاع خوانندهي محترم، سرگذشت آن حضرت را طبق گفتار برخى مفسران اهلسنت؛ مانند وهب بن منبه و نيز سِفْر ايوب (تورات)10 و پارهاى از روايات كه شبيه همان گفتار در آنها ذكر شده است، به طور خلاصه نقل مىكنيم و سپس آنچه را موافق با تحقيق و مذهب حق است در اين باره از نظر شما مىگذرانيم.
اينان گفتهاند: ايوب مردى از روم بود كه نسبت او چنين است: ايوب بن اموص بن رازخ بن روم بن عيص بن اسحاق بن ابراهيم. مادرش نيز دختر لوط بوده است. خداى تعالى انواع نعمتها را به ايوب داده بود تا جايى كه دارايى كسى از شتر، گاو، گوسفند، الاغ و ساير اموال به اندازهي او نبود. فقط پانصد جفت گاو نر داشت كه زمينهاى كشاورزى او را شخم مىزدند و براى هر جفت گاو، يك بندهي زرخريد داشت و هر يك از بندگان مزبور داراى زن و فرزند و اموالى بودند. بعضى تعداد شترهاى باركش آن حضرت را سه هزار و گلههاى گوسفند او را هفت هزار نوشتهاند.
چنانكه نقل شده، اينان مىگويند: علت ابتلاى ايوب آن بود كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك نمود و به آن بلاهاى سخت دچار شد.11
ابن اثير جريان را اينگونه نقل مىكند: سبب گرفتارى ايوب، آن بود كه در سرزمين شام خشكسالى شد و فرعون آن زمان (يعنى فرمانرواى مصر) به دنبال ايوب فرستاد كه پيش ما بيا، زيرا در اينجا خشكسالى نيست. ايوب نيز به دنبال اين پيغام، خانواده و دارايى خود را برداشت و پيش فرعون رفت. او نيز زمينهايى را در اختيار آن حضرت قرار داد تا اينكه شعياى پيغمبر، روزى در حالى كه ايوب نيز در آن مجلس حضور داشت، نزد فرعون آمد و گفت: اى فرعون، آيا ترس آن ندارى كه خدا خشم كند و به خاطر خشم او، اهل آسمان و زمين و درياها و كوهها نيز خشم كنند، ايوب در تمام مدتى كه شعيا سخن مىگفت، ساكت بود و چيزى نمىگفت. وقتى هر دوى آنها از پيش فرعون بيرون آمدند، خداوند به ايوب وحى كرد: اى ايوب! به سبب اينكه به سرزمين فرعون رفتى و در برابرش سكوت كردى (و به تذكر و انذارش نپرداختى)، اكنون مهياى بلا باش، تا آخر داستان كه ابن اثير نقل كرده است.12
دستهاى نوشتهاند: خداى تعالى نعمتهاى بسيارى به ايوب عطا كرد و آن حضرت پيوسته شكر و سپاس خدا را به جاى مىآورد و همين سبب شده بود كه فرشتگان آسمان نام ايوب را برده و همواره او را ياد كنند.
شيطان كه در آن زمان از رفتن به آسمانها ممنوع نشده بود، گفت و گوى فرشتگان و درود آنها را دربارهي ايوب شنيد و چون شكر بسيار ايوب را در برابر نعمتهاى الهى مشاهده كرد، به وى حسد برد و به خدا عرض كرد: پروردگارا، اين سپاسگزارى و شكرانهي زياد ايوب به سبب نعمتهاى بسيارى است كه به او دادهاى. اگر اين نعمتها را از وى بازدارى، هرگز شكرانهي تو را به جاى نخواهد آورد. اكنون مرا بر اموال او مسلط گردان تا بدانى كه اگر نعمتى نداشته باشد، تو را سپاسگزارى نمىكند.
خداوند شيطان را بر اموال ايوب مسلط كرد و او به سرزمين ايوب آمد و همهي اموال و فرزندان او را نابود ساخت، اما شكر و حمد ايوب در برابر خداى تعالى بيشتر شد. دوباره شيطان به خدا عرض كرد: مرا بر كشاورزى ايوب مسلط گردان. خداوند نيز او را بر زراعت ايوب مسلط گردانيد و شيطان با كمك يارانش، تمام كشاورزى ايوب را سوزاندند. اما باز هم بر شكر و سپاس ايوب افزوده شد.
شيطان گفت: پروردگارا! مرا بر گوسفندان ايوب مسلط گردان. خداوند با اين تقاضاى شيطان هم موافقت فرمود و شيطان همهي گوسفندان او را هلاك كرد، ولى از سپاسگزارى و شكر ايوب كاسته نگرديد. تا اينكه شيطان گفت: مرا بر بدن او مسلط گردان. خداى تعالى به او گفت: به جز زبان، عقل و ديدگان، بر ساير اعضاى بدنش تو را مسلط كردم.
شيطان بيامد و نفسى زهرآگين بر پيكر او دميد كه بدنش از سر تا پا زخم گرديد و زمان درازى نيز به همين شكل به سپاس خدا مشغول بود تا وقتى كه كرم در بدنش پديدار گشت و متعفن گرديد و مردم او را از شهر بيرون بردند و در خارج آن در كنار ويرانهاى افكندند و به جز همسرش، كس ديگرى نزد او رفت و آمد نمىكرد.
آن زن نيز براى تهيهي غذا و خوراك ايوب، نزد مردم مىرفت و با گدايى براى ايوب غذا فراهم مىكرد و نزد وى ميآورد.
شيطان كه از صبر و شكيبايى ايوب به تنگ آمده و در كار او درمانده شده بود، نزد چند تن از پيروان او كه در كوهها به صورت رهبانانى زندگى مىكردند رفت و به آنها گفت: بياييد تا نزد اين بندهي گرفتار برويم و از گرفتارى او بپرسيم؟ رهبانان سوار استرهاى خود شدند و نزد ايوب آمدند. وقتى نزديك او رسيدند، استران از بوى تعفن بدن ايوب گريختند و پيش نرفتند تا سرانجام با زحمت آنها را به جلو رانده پيش ايوب رفتند و نزد او نشسته به او گفتند: اى ايوب! خوب است گناه خود را كه سبب اين بلاى بىسابقه شده است به ما خبر دهى، زيرا ما ترس آن داريم كه اگر از خداوند سؤال كنيم، ما را هلاك سازد.
ايوب در پاسخ آنها فرمود: به عزت پروردگارم سوگند، من هرگز غذايى نخوردم، جز آنكه يتيمى و ناتوانى با من بود كه از آن غذا مىخورد و هيچگاه دو عملى كه هر دوى آنها اطاعت پروردگار بود براى من پيش نيامد، جز آنكه من آنرا كه انجام آن سختتر بود انتخاب كردم. در اين وقت جوانى كه همراه آنان بود به ايشان گفت: چه زشت است كار شما كه نزد پيغمبرى از پيغمبران خدا آمده و او را سرزنش كرديد تا جايى كه ناچار شد آنچه را از عبادت پروردگار خود پنهان مىداشت آشكار سازد.13
به دنبال اين جريان، نقل كردهاند كه ايوب از وضع خود به خدا شكايت كرد و كمك خواست. خداى تعالى در پاسخ او فرمود: چه كسى قدرت پرستش مرا به تو داد كه حمد و سپاس مرا به جاى آورى؟ آيا بر چيزى كه خدا بر تو منت آنرا دارد، بر خدا منت مىگذارى؟ و همچنان نعمتهاى ديگرى را كه به او داده بود، يادآور شد.
در اينجا بود كه ايوب مشتى خاك برداشته و بر دهان ريخت و عرض كرد: پروردگارا! حق با توست و اين نعمت را تو به من عطا كردى. پس از شكايت خود به درگاه خدا پوزش طلبيد و پس از آن خداى تعالى فرشتهاى را فرستاد و به ايوب دستور داد: پاى خود را بر زمين بزن. با انجام اين دستور، چشمهي آبى ظاهر شد و ايوب خود را با آن شست و شو داد و زخمها و بيمارىهايش برطرف گرديد و خداوند، نعمتهاى ديگرى را هم كه از دست داده بود، يكى پس از ديگرى به او بازگردانيد.14
دربارهي عملى هم كه از همسرش سر زد و سبب شد ايوب سوگند ياد كند كه او را صد تازيانه بزند، روايات مختلف است. در بعضى از نقلهاست كه همسر ايوب براى تهيهي خوراك آن حضرت، نزد جماعتى رفت و از آنها چيزى خواست. وقتى كه آنها گيسوان زيباى آن زن را ديدند، به او گفتند: اگر مقدارى از گيسوانت را بريده و به ما بدهى، ما نيز به تو خوراكى خواهيم داد. او نيز به سبب علاقهاى كه به ايوب داشت، اين كار را انجام داد و چون ايوب او را با گيسوان بريده ديد، چنين سوگندى ياد كرد.15 در نقل ديگرى هم آمده است كه شيطان چون در كار ايوب فروماند و با نابود كردن اموال و اولاد ايوب و بيمارىهاى سخت بدنى، باز هم مشاهده كرد كه ايوب از سپاسگزارى خداوند دست برنمىدارد و روز و شبش به حمد و ستايش خداوند مىگذرد، بسيار ناراحت و درمانده گرديد و فريادى زد كه همهي لشگريان و يارانش گرد او جمع شدند و از وى سبب آن فرياد را پرسيدند. او در جواب گفت كه اين مرد مرا درمانده كرده، زيرا من از خدا خواستم تا مرا بر اموال و فرزندانش مسلط گرداند و مال و فرزندى براى او به جاى نگذاشتم، اما شكيبايى و ستايش او به درگاه خدا افزون گرديد. دوباره از خدا خواستم كه مرا بر بدن او مسلط گرداند و او را به حالى انداختم كه همهي بدنش زخم شد و او را كنار ويرانهاى انداختند و هيچكس جز همسرش به او نزديك نمىشد، ولى باز هم دست از حمد و ثناى خدا برنداشت و صبر كرد. به راستى كه با اين ترتيب من پيش خدا رسوا شدم و اين فرياد براى آن بود كه شما جمع شويد و كمكم كنيد و راهى به من نشان دهيد.
ياران شيطان گفتند: مكر و حيلهي تو چه شد و آن علم و تدبيرى كه گذشتگان را به وسيلهي آن نابود مىكردى كجا رفت؟ شيطان در جواب گفت: همهي آنها دربارهي اين مرد باطل و تباه شد و ديگر كارى از من ساخته نيست. اكنون شما بگوييد چه تدبيرى انجام دهم؟
يارانش گفتند: آدم را چگونه از بهشت بيرون كردى؟
شيطان گفت: به وسيلهي همسرش.
آنها گفتند: ايوب را نيز از همان راه منحرف كن، زيرا كسى جز او نزد ايوب رفت و آمد نمىكند و ايوب نيز كسى است كه سخن او را مىپذيرد.
شيطان اين راءى را پسنديد و به صورت مردى درآمد و نزد همسر ايوب رفت و به او گفت: اى زن! شوهرت كجاست؟ جواب داد: او اكنون دچار جراحات گوناگون بدن خود است و كرم در بدنش رفت و آمد مىكند.
شيطان كه اين سخن را از او شنيد، به خيال آنكه اين گفتار وى از روى بىتابى است به وسوسهي او پرداخت و نعمتها و خوشىهايى را كه قبلاً داشتند، به ياد او آورد و از زيبايى و جوانى ايوب سخن به ميان آورد و به او گفت: اين رنج و بيمارى ديگر پايان ندارد و هميشگى است.
در همين وقت همسر ايوب فريادى كشيد و بى تاب شد. شيطان كه ديد تدبيرش كارگر افتاد، بزغالهاى را پيش او آورد و به او گفت: اگر ايوب اين بزغاله را به دست خود ذبح كند و نام خدا را هنگام ذبح آن نبرد، از تمام اين بيمارىها و رنجها بهبودى خواهد يافت. وقتى همسر ايوب اين سخن را شنيد، آن بزغاله را نزد ايوب آورد و جريان را به او گفت. ايوب دانست كه گويندهي آن سخنان شيطان بوده، از اينرو به همسرش گفت: دشمن خدا (شيطان) پيش تو آمده و اين سخنان را به تو ياد داده و تو نيز سخنش را پذيرفتهاى، اكنون از تو مىپرسم آن مال و اولاد و سلامتى را كه ما داشتيم چه كسى به ما داده بود؟
زن گفت: خدا.
ايوب گفت: چند سال ما از آنها بهره مند بوديم؟
زن پاسخ داد: هشتاد سال.
ايوب پرسيد: اكنون چند سال است كه خدا ما را به اين آزمايش دچار كرده است؟
زن گفت: هفت سال و چند ماه.
ايوب فرمود: اى زن! به خدا سوگند از روى عدالت و انصاف با خدا رفتار نكردهاى، مگر آنكه به همان اندازه كه در آسايش بودهاى، در بلا و گرفتارى هم صبر كنى (يعنى همانطور كه هشتاد سال در خوشى و آسايش بودهاى، بايد هشتاد سال هم در بلا و گرفتارى صبر كنى) تا عدالت و انصاف را رعايت كرده باش.
به دنبال اين سخن، حضرت ايوب سوگند ياد كرد و به او گفت: به جرم اينكه به من دستور دادى حيوانى را براى غير خدا ذبح كنم، شايد خدا شفايم دهد، صد تازيانه به تو خواهم زد. از اين پس ديگر خوراك و آشاميدنى تو بر من حرام است و هم اكنون از پيش من دور شو كه ديگر تو را نبينم.
وقتى همسرش از نزد ايوب رفت و ايوب خود را تنها و بى مونس و پرستار ديد، رو بر خاك نهاد و در حال سجده به خدا عرض كرد: اءَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ 16 و همين دعا بود كه سبب برطرف شدن بلاهاى ايوب گشته و به او وحى شد: سر بردار كه دعايت مستجاب گرديد. اكنون پاى خود را بر زمين بزن، تا به آخر داستان شفاى ايوب و بازگشت نعمتهاى الهى و سرسبز شدن ويرانه و آباد شدن آن محوّطه.
از آن سو، همسرش پيش خود فكر كرد: اكنون كه او مرا از پيش خود رانده، كسى نيست كه براى او غذا ببرد و از وى پرستارى كند. اگر من هم نزد او نروم، از گرسنگى تلف مىشود و درندگان صحرا بدنش را مىخورند. به دنبال اين فكر بازگشت، ولى از آن ويرانه و ايوب اثرى نديد و به جاى آن باغ سرسبزى ديد كه جوانى خوش سيما و خوش لباس در آنجاست.
زن شروع به گريه كرد و ترسيد پيش آن مرد برود. جوان پيش آمد و سبب گريهي او را پرسيد. زن گفت: ويرانهاى در اينجا بود كه مرد بيمارى در آن مىزيست. اكنون نمىدانم بر سر آن مرد چه آمده است؟
جوان پرسيد: آن مرد چه نسبتى با تو داشت؟
زن پاسخ داد: شوهرم بود. آيا تو او را نديدى؟
جوان پاسخ داد: اگر او را ببينى مىشناسى؟
زن گفت: آرى، وقتى كه خوب به سيماى آن جوان نگريست گفت: در حال جوانى و تندرستى، از هر كس به تو شبيهتر بود.
ايوب به او فرمود: من همان ايوب هستم كه تو به من دستور دادى آن بزغاله را براى شيطان ذبح كنم، ولى من فرمانبردارى پروردگارم كرده و اطاعت شيطان نكردم، و سپس به درگاه خدا دعا كردم، او نيز نعمتهاى مرا بازگرداند چنانكه مشاهده مىكنى.
در نقل ديگرى است كه شيطان چون به نزد همسر ايوب آمد، به او گفت: آيا مرا مىشناسى؟
وى گفت: نه.
شيطان گفت: من خداى زمين هستم و همهي اين بلاهايى را كه شوهرت به آنها دچار شده، من بر او وارد كردهام، چون او خداى آسمان را پرستش كرد و مرا به خشم آورد. اكنون اگر يك سجده براى من بكند، همهي بلاها را از وى دور خواهم نمود و نعمتهاى از دست رفته را به او باز خواهم داد.17
بعضى گفتهاند كه شيطان به او گفت: اگر تو براى من سجده كنى، نعمتهايتان را به شما باز مىگردانم و شوهرت را نيز عافيت مىدهم.
از ابن عباس نقل شده كه شيطان به صورت طبيبى نزد همسر ايوب آمد و آن زن از وى خواست تا ايوب را مداوا كند. شيطان گفت من او را مداوا مىكنم به شرط آنكه وقتى بهبود يافت، به من بگويد كه تو مرا شفا دادى و جز اين پاداشى نمىخواهم. زن كه اين سخن را شنيد شيطان را نشناخت، نزد ايوب آمد و از وى خواست تا با تقاضاى آن طبيب موافقت كند. ايوب با شنيدن گفتار زن، قسم خود كه او را صد تازيانه بزند.18
آخرين قولى كه طبرسى آن را در مجمعالبيان نقل كرده اين است كه سبب سوگند ايوب، هيچ يك از اينها نبود، بلكه همسر ايوب به دنبال كارى رفت و بازگشت او طول كشيد و ايوب به سبب بيمارى، حوصلهاش سر رفت و قسم خورد او را صد تازيانه بزند.19
به هر صورت وقتى ايوب شفا يافت و خداى تعالى سلامت بدن و نعمتهاى گذشته را به او بازگردانيد، خواست به سوگند خود عمل كند و در فكر بود چگونه صد تازيانه به آن زن وفادار، باايمان و مهربان بزند. خداوند چنانكه در سورهي ص بيان فرموده به او دستور داد دستهاى از چوبهاى نازك كه مطابق روايات و تفاسير عددش صد تا بود، برگيرد و با ملايمت يك دفعه بر بدن او بزند و به اين ترتيب به سوگند خود عمل كند.20
اين خلاصهي سخنانى بود كه مفسران اهل سنت، مثل وهب بن منبّه و ديگران و نيز تورات كنونى در سِفْر ايوب و پارهاى از روايات شيعه، دربارهي بلاهاى ايوب و موضوعات ديگر مربوط به او گفتهاند.
اما بزرگان اهل تحقيق، بعضى قسمتهاى داستان مزبور را ساخته و پرداختهي مفسران دانسته و انتساب آنرا به انبيا و پيمبران الهى جايز ندانستهاند و ما براى توضيح بيشتر، ترجمهي گفتار عالم بزرگوار شيعه مرحوم سيد مرتضى اعلى الله مقامه و يكى از نويسندگان معاصر مصرى را از نظر شما مىگذرانيم.
سيد مرتضى در كتاب تنزيهالانبياء پس از اثبات اين مطلب كه انبياء و پيغمبران الهى و ائمهي دين بايد از گناهان و بيماريهايى كه موجب نفرت، دورى و وحشت مردم است مانند پيسى و جذام پاك باشند، در حالات ايوب مىگويد: اما آنچه در اين باره از گروهى از مفسران نقل شده، قابل قبول نيست، زيرا اينان پيوسته به پروردگار متعال و رسولان خدا هر كار زشت و منكرى را نسبت داده و تهمتهاى بزرگى به آنان مىزنند و در رواياتى كه در اين باب نقل كردهاند، مطالبى است كه انسان با اندكى تاءمل، متوجه مىشود كه ساختگى و نادرست است. اينان گفتهاند: خداوند شيطان را بر مال و گوسفندان ايوب و خاندان او مسلط گردانيد و چون آنها را نابود كرد و صبر و شكيبايى ايوب را ديد، از خداوند درخواست كرد كه او را بر بدن ايوب مسلط سازد. خداوند فرمود: من تو را بر همهي بدن او، جز عقل و چشمش مسلط ساختم.
شيطان بيامد و بر سر تا پاى بدنش دميد و بر اثر آن دم، همهي بدن ايوب زخم شد و بنى اسرائيل هفت سال و چند ماه او را در زبالهدانى افكندند و در اين مدت كرمها در بدنش رفت و آمد مىكردند و ساير گفتارهايى كه با شرحى طولانى بيان نمودهاند و ما از ذكر آن خوددارى مىكنيم.
آنگاه مىگويد: كسى كه عقل و خردش اين اندازه باشد كه اين جهل و كفر را بپذيرد و نداند كه خداى تعالى شيطان را بر خلق او مسلط نمىسازد و او نمىتواند بدنها را زخم كند و بيمارى بياورد، چگونه مىتوان به حديث او اعتماد كرد؟
سيد مرتضى در پاسخ آن دسته كه گفتهاند: بلاهاى ايوب به عنوان عقاب و كيفر او در دنيا بود، مىفرمايد: اما آن بيمارىهاى سخت و بلاهاى عظيمى كه به ايوب رسيد، جز براى آزمايش و امتحان وى نبود و خدا مىخواست در برابر صبر و شكيبايى ايوب، پاداش نيكويى به وى بدهد و اين سنت الهى است كه در مورد اوليا و برگزيدگان درگاهش انجام مىدهد، چنانكه از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پرسيدند: كدام يك از مردم در بلا و گرفتارى سختتر هستند (و بلا بيشتر بر آنها مىرسد؟) فرمود: پيغمبران و پس از ايشان مردمان صالح و همچنين هر چه مردم شبيهتر به پيغمبران و صالحان باشند، به بلا و سختى نزديكترند.
ايوب نيز در برابر آن بلاهاى سخت، چنان صبرى كرد كه تا به امروز ضربالمثل شده است. شكيبايى او به حدّى بود كه در خلال تمام اين بلاها، پيوسته سپاسگزار درگاه حق بود و سخنى كه بر خلاف بردبارى و سپاسگزارى او باشد، از دهانش خارج نشد و حرفى كه گله و شكايتى در آن باشد، از وى شنيده نشد.خداى تعالى نيز در عوض چنانكه در قرآن كريم فرموده گذشته از نعمتهاى بزرگ و جاويدان آخرت، در دنيا نيز اموال و خاندان او را به او بازگردانيد و آنها را چند برابر كرد و بيمارىهاى او را شفا داده و از بلاها نجاتش بخشيد.21
از نويسندگان معاصر اهل سنت نيز عبدالوهاب نجّار همين مطلب را در كتاب خود ذكر كرده و مىگويد: مردم در مورد ايوب مطالبى روايت كردهاند كه دلالت بر اين دارد كه آن حضرت به بيمارىهايى مبتلا شد كه موجب تنفر مردم گرديد و آنها از نزديك شدن به وى خوددارى مىكردند. اين روايات با مقام نبوت منافات دارد: زيرا دانشمندان الهى در جاى خود ثابت كردهاند كه پيغمبران الهى بايد از بيمارىهايى كه موجب تنفر مردم است، پاك باشند. با اين ترتيب روايات مزبور با منصب نبوّت سازگارى ندارد.
نويسندهي مزبور پس از نقل اين سخنان، دو جواب براى اشكال فوق ذكر مىكند:
اوّل آنكه مىگويد: بلاهاى مزبور با خصوصياتى كه گفتهاند پيش از مقام نبوت آن حضرت بوده و پيامبرى، وقتى به آن حضرت رسيد كه به آن بلاها دچار شد و آن صبر و بردبارى از او ظاهر گرديد و شكايت و گلهاى به درگاه خدا نكرد.
دوم آنكه گفته است: كسانى كه در نقل بلاهاى ايوب مبالغه كردهاند، اعتمادشان به گفتار اهل كتاب و سِفْر ايوب بوده و خيال كردهاند هر چه در سِفْر مزبور نقل شده، حقيقت دارد و واقعيّت داشته است، در صورتى كه اگر خوب دقت مىكردند، مىدانستند كه سِفْر ايوب بيشتر به زبان حال شعرا مىماند و پر واضح است كه شعر در هر زبانى ميدان مبالغه و گزافگويى است (و بسيارى از آنها حقيقت ندارد.) او سپس براى تاءييد گفتار خود، اشعارى از عمرو بن فارض و متنّبى و ديگران نقل كرده است.22
به اين ترتيب مشخص شد قسمتهايى از گفتار مفسران در اين داستان قابل قبول نبوده و اگر روايتى هم بر طبق آن رسيده باشد، بر تقيه حمل شده يا مورد اعتماد نيست.
حديثى جالب از امام باقر (عليهالسلام)
در اينجا مرحوم صدوق در كتاب خصال حديثي از امام باقر (عليهالسلام) روايت كرده كه حقيقت را آشكار ساخته و از اشكالات مزبور خالى است و بلكه توضيحى براى ساير روايات و احاديث مىباشد.
آن حضرت فرمود: ايوب هفت سال بدون آنكه گناهى از وى سر زده باشد، دچار بلا گرديد و پيغمبران الهى گناه نمىكنند، زيرا آنها معصوم و پاكيزه هستند و مرتكب انحراف و گناه كوچك و بزرگ نمىشوند. سپس فرمود: ايوب در تمام بلاهايى كه بدان دچار شد، هيچگاه بدنش بدبو نشد و قيافهاش زشت نگرديد و خون و چركى از بدنش خارج نشد و مورد تنفر و بيزارى بينندگان واقع نشد و كرم به بدنش نيفتاد و خدا با همهي پيغمبران و اولياى گرامى خود در گرفتارى آنها اينگونه رفتار مىكند. اينكه مردم از آن حضرت كناره مىگرفتند، به سبب فقر و ناتوانى حال او در ظاهر بود، زيرا مردم از مقامى كه وى در نزد خدا و گشايشى كه به دنبال داشت، بى خبر بودند.23
پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمودند: بلاكشترين پيغمبران هستند و پس از آنها شبيهترين مردم به آنها (يعنى هر چه مردم به آنها شبيهتر و در پيشگاه خداى تعالى مقرّبتر باشند) بلاكشتر خواهند بود.
اينكه خداوند ايوب را به آن بلاى بزرگ گرفتار ساخت، آن بلايى كه در پيش مردم به سبب آن خوار شد، براى آن بود كه وقتى نعمتهاى بزرگ خدا را كه اراده فرموده بود به او برساند، در دست او ديدند، ادّعاى خدايى دربارهاش نكنند. هم چنين بدانند پاداش نيك خداوند دو گونه است: يكى به دليل استحقاق و مزد و ديگرى از روى اختصاص و تفضل. ديگر اينكه هيچ ناتوانى را به سبب ضعفش خوار ندانند و هيچ فقير و ندارى را به سبب ندارىاش كوچك نشمارند و هيچ بيمارى را به علت بيمارىاش به چشم حقارت ننگرند، و بدانند كه خداوند هر كس را بخواهد بيمار سازد و هر كه را بخواهد شفا و بهبودى بخشد. هر جا و به هر گونه و به هر سببى كه بخواهد، آنرا وسيلهي پند سازد و براى هر كس كه بخواهد، سبب بدبختى و براى آنكه بخواهد، موجب سعادت گرداند. خداى عزوجل در آنچه انجام مىدهد، عادل و در كارهايش حكيم و فرزانه است. جز آنچه صلاح بندگان اوست دربارهشان انجام ندهد و بندگان خدا جز از جانب حضرت او توانايى و نيرويى ندارند.24
پاسخ سوال ديگر
يك مطلب باقى مىماند و آنهم بحث دربارهي اين آيه است كه خداوند از زبان ايوب نقل مىكند كه به درگاه وى عرض كرد:
اءَنِّى مَسَّنِىَ الشَيطانُ بِنُصبٍ و عَذابٍ 25؛
پروردگارا! شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده است.
برخى گفتهاند كه اين آيه، شاهدى است بر گفتار آن دسته از مفسّران است كه گفتهاند: شيطان بر مال و جان و فرزندان آن حضرت مسلط گرديد، به شرحى كه گذشت و ديگر اينكه چون عذاب بر اساس استحقاق و كيفر مىآيد، پس اين آيه شاهدى است براى گفتار ديگرشان كه گفتهاند: بلايى كه دچار ايوب گرديد، به دليل گناه و لغزشى بود كه در تبليغ رسالت از وى سر زد.
اما پاسخ اشكال اوّل آن است كه نسبت دادن گرفتارى به شيطان، منافاتى با انتساب آن به اسباب عادى و طبيعى ندارد، زيرا به اصطلاح آقايان، اين اسباب و وسايل در طول يكديگر هستند نه در عرض و كنار هم؛ يعنى منافات ندارد كه در رسيدن يك خوشى يا ناخوشى به انسان، دو يا سه واسطه و يا بيشتر در كار باشد و هر كدام در رساندن آن خوشى يا ناخوشى به انسان، دخالت داشته و در صدر همهي آنها نيز ارادهي حضرت حق تعالى قرار داشته باشد و گفتن يكى از واسطهها، واسطه يا وسايط ديگر را نفى نمىكند.
گذشته از اين، در كجا معناى گفتار ايوب اين است كه شيطان بر اثر تسلط بر مال و جان و فرزندان من مرا به عذاب انداخته، زيرا آن حضرت نابودى مال و فرزندان و بيمارى و مرض خود را به شيطان نسبت نمىدهند و نمىگويند: خدايا! شيطان مرا بيمار كرده و اموالم را نابود ساخته و ... بلكه مىگويند: شيطان مرا به عذاب دچار ساخته و اين شايد بدان سبب بود كه شيطان مردم را وسوسه مىكرد تا كسى نزد آن حضرت نرود و ايشان را تنها بگذارند، مثل آنكه به آنها مىگفت: اگر او پيغمبر بود، خداوند او را به اين بلاها دچار نمىكرد، يا چنانكه شرحش گذشت همسرش را كه با كمال وفادارى و صميميت به پرستارى آن حضرت كمر بسته بود و در طول مدت فقر و بيمارى او اظهار خستگى نمىكرد، وسوسه كرد و سبب مىشد كه آن زن نزد ايوب رفته و شكايت از حال خود و ايوب كند يا با پخش كردن اين مطلب كه بيمارى ايوب مسرى و غير قابل معالجه است، مردم را تحريك مىكرد تا آن حضرت را از شهر و خانهاش دور كنند و نزديكش نروند، اين رنحهايى بود كه از شيطان به آن حضرت مىرسيد و شايد معنى گفتار او نيز به درگاه خداى تعالى همين بود كه پروردگارا! شيطان بر اثر وسوسهها و تحريكات خود مرا به رنج و عذاب دچار ساخته است.
اما پاسخ اشكال دوم نيز روشن است، زيرا عذاب در زبان عربى به معناى رنج و ناراحتى است، چه از روى كيفر با سابقهي گناه و جرمى باشد و چه بى علت، اما اين مطلب كه بلاهاى ايوب از روى سابقهي گناهى نبوده و عنوان كيفر نداشته، شرحش در ذيل آمد.
تذكر چند مطلب
در پايان داستان حضرت ايوب (عليهالسلام) تذكر چند مطلب كه در روايات و تواريخ در خلال سرگذشت آن حضرت ذكر شده لازم به نظر ميرسد:
1- برخلاف گفتهي برخى از مفسران اهل سنت، بلاهايى كه ايوب به آنها دچار شد، روى سابقهي كوتاهى كردن آن حضرت در انجام وظيفهي پيغمبرى و به اصطلاح به كيفر گناهى كه نعوذبالله به گفتهي آنها از او صادر شد نبود، بلكه اين بلايا، فقط به سبب بالا رفتن مقام و آزمايش ايوب صورت گرفت و خداى تعالى مىخواست با اين آزمايش سخت، آن حضرت را شايستهي نعمتهاى بزرگ دنيا و آخرت و شايستهي آن مقام برجسته بنمايد و داستان او را براى بندگان ديگر خود پند و عبرتى قرار دهد تا حجتى براى ديگران باشد. از بيان حضرت باقر (عليهالسلام) در حديثى كه گذشت، به خوبى اين مطلب استفاده مىشود. در آنجا كه فرمودند: ايوب هفت سال بدون هيچ گناهى كه از وى سر زده باشد دچار بلا گرديد و در جاى ديگر فرمودهاند: بلاكشترين مردم انبيا هستند و سپس به ترتيب هر كس به آنها شبيهتر (نزديكتر) است، كه در روايات ديگر نيز به آن اشاره يا تصريح شده است.
صدوق در كتاب عللالشرائع از امام صادق (عليهالسلام) دو حديث نظير يكديگر نقل كرده كه در هر دوى آنها امام تصريح مىكنند كه ايوب بدون هيچ گناه و تقصيرى دچار بلا گرديد. متن يكى از آنها كه راوى آن شخصى به نام درست بن ابى منصور بوده، چنين است:
إنَّ ايّوبَ من غيرِ ذنب؛
همانا ايوب بدون گناه دچار بلا شد.
متن حديث ديگر نيز كه ابوبصير از آن حضرت روايت كرده اين است:
اءُبتُلى ايوب سبع سنينَ بلاذنبٍ؛
ايوب هفت سال بدون گناه به بلا مبتلا گرديد.
اين تذكراتى كه در اين روايات آمده، يا براى پاسخ به گفتار نادرست همان دسته از مفسران اهل سنت است كه ابتلاى ايوب را معلول ترك امر به معروف و نهى از منكر از طرف آن حضرت دانستهاند، يا به منظور رفع اشتباه از ذهن مردم كوتاه فكرى است كه خيال مىكنند هر مصيبتى كه به انسان مىرسد به سبب گناهى است كه قبلاً از وى سر زده و كيفر خطا و جرمى است كه وى انجام داده است و گاهى همين اشتباه آنان، موجب انحراف افراد كوتاه فكر ديگرى نيز مىگردد.
شايد ائمهي بزرگوار شيعه مىخواهند اين حقيقت را تذكر دهند كه مطلب از آن طرف صحيح است كه هيچ گناهى بدون كيفر نمىماند و هر چه انسان بكارد همان را درو خواهد كرد، اما از اين طرف درست نيست كه از عمل خويش مىبيند و به اصطلاح ملازمهاى در اينست.
2- مطلب ديگر مربوط به مدت ابتلاى ايوب است كه بعضى هيجده، برخى سيزده و دستهاى هم هفت سال و هفت ماه و هفت ساعت ذكر كردهاند. از وهب بن منبه نيز نقل شده كه گفته است: مدت ابتلاى ايوب سه سال تمام بود بدون كم و زياد.26 ولى در روايات شيعه مدت آن، همان هفت سال ذكر شده كه از آن جمله حديث كتاب خصال و حديث ديگرى كه صدوق در كتاب عللالشرائع نقل كرده است.
3- مطلب سوم دربارهي مدت عمر و مدفن ايوب است. برخى مدت عمر آن حضرت را 92 سال و بعضى 200 سال گفتهاند. در تاريخ عمادزاده عمر آن حضرت 226 سال ذكر شده كه 73 سال قبل ابتلا، هفت سال و هفت ماه و هفت روز دوران سختى و 146 سال پس از ابتلا زندگى كرده است، و نگارنده سند معتبرى براى هيچ كدام از آنها به دست نياورده است. راوندى كه او نيز سند خود را به وهب بن منبه مىرساند، مىنويسد: ايوب در زمان يعقوب زندگى مىكرد و دختر يعقوب كه نامش اليا بود همسر ايوب بوده است. پدر آن حضرت از كسانى بود كه به ابراهيم ايمان آورد و مادر ايوب دختر لوط بوده و لوط جدّ مادرى ايوب است. تا آنجا كه گويد: ايوب قبل از رسيدن بلا 73 ساله بود كه خداوند همانند آن، 73 سال ديگر بر عمر آن حضرت افزود.27
دربارهي محل دفن او نيز اختلاف است. بلاغى در فرهنگ قصص قرآن نوشته است كه قدر مسلم آن حضرت در سرزمين عوص مىزيسته و در قلهي كوه جحاف در يمن به فاصلهي هشتاد ميل از عدن دفن شده است. در اعلام قرآن خزائلى آمده است كه در بيضاى فارس كنار دهى به نام خيرآباد درهي كوچكى است كه عوام قبر ايوب را آنجا مىدانند و در ايام متبركه براى زيارت به آنجا مىروند.
اين درّه داراى گياهان خاردارى است كه گوسفندان مىچرند و مردم آن ناحيه معتقدند كه خوردن آن علف براى دفع بيمارى جرب گوسفندان مفيد است، همچنين بعضى از چشمههاى آب گوگرد را آب ايوب مىنامند.
در اينجا گفتار مسعودى را دربارهي ايوب براى شما مي آوريم، وى مىگويد: ايوب پيغمبر معاصر حضرت يوسف بود و او، ايوب بن موص بن رزاح بن عيص بن اسحاق بن ابراهيم است كه در سرزمين حوران و بثينه از بلاد دمشق و جابيه مىزيست. ايوب داراى اموال و فرزندان بسيارى بود و خدا او را در مورد خود و مال و فرزندانش به بلا دچار كرد و آن حضرت صبر و بردبارى پيشه ساخت و خداوند آنها را به وى بازگرداند. سپس مىگويد: مسجد آن حضرت و چشمهاى كه از آن غسل كرد هم اكنون كه سال 332 است در سرزمين نوا و جولان مابين دمشق و طبريه از بلاد اردن موجود و مشهور است و مسجد و چشمهي مزبور در سه ميلى نواست و سنگى نيز كه در حال بلا و گرفتارى به آن تكيه مىداد و همسرش رحمه نيز در كنار آن سنگ مىنشست، هم اكنون در همان مسجد موجود است28 (نوا و جولان نام دو قريه از روستاهاى كوهستانى دمشق و منطقهي وسيعى به نام حوران است).
پينوشتها:
1- نساء/ 163.
2- انعام/ 84 و 85.
3- انبياء/ 83 و 84.
4- ص/ 41-44.
5- قصصالانبياء: ص 349.
6- مروجالذهب: ج 1، ص 28؛ طبرى ج
1، ص 26؛ تاريخ يعقوبى: ج 1، ص 36. در اسامى اجداد آن حضرت در كتابهاى مزبور اختلافى هم به چشم مىخورد كه آنچه در بالا نقل كرديم، متن
كتاب مروجالذهب است.
7- معجم ياقوت: ج 1، ص 338.
8- قصصالانبياء: ص 352.
9- روضه كافى: ص 228 و 229.
10- بعضى از نويسندگان عقيده دارند
كه خود ايوب شخصاً داستان خود را در سِفْر ايوب نوشته و موسى يا خود آنرا از اعراب بيابان سينا به دست آورده يا سرگذشت آنرا از ايشان شنيده
است و بعد اين كتاب نيز مانند ساير كتب عهدين دستخوش تغيير و تحريف
واقع شده است. نويسندهي مزبور سپس مىگويد: سِفْر ايوب نه فقط در ادب
عبرى، بلكه در ادبيات ساير ملل نيز ممتاز و اسلوب شعرى آن از بهترين
اسلوبها و موضوعش از موضوعات عميق فلسفى است كه به مسئله جزا ارتباط
دارد و ادباى آلمان ثابت كردهاند كه گوته شاعر بزرگ در كتاب فاوست از
كتاب مزبور الهام گرفته است. عبدالوهاب نجّار در قصصالنبياء گويد:
سَفْر اسوب به قصيدههايى شبيه است كه در وصف محنت و و صبر ايوب گفته
شده و شعر در همه زبانها ميدان مبالغه و اغراق گويى است.
11- بحارالانوار: ج 12، ص 355.
12- كاملالتواريخ: ج 1، ص 139.
13- تفسير قمى: ص 569571؛ عللالشرائع: ص 36 و 37.
14- امالى: ص 60؛ تفسيرقمى: ص
569571.
15- تفسير قمى: همان.
16- دربارهي اينكه چه وقت ايوب جمله
اءَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ را گفته سخنهاى ديگرى هم گفتهاند: از آن جمله آنكه گويند: اين جمله را وقتى گفت
كه ديد كرمها مىخواهند به دل و زبانش صدمه بزنند و ايوب ترسيد كه از
ذكر و فكر محروم گردد. ديگرى گفته: علتش آن بود كه كرمى از ران ايوب
بر زمين افتاده، و ايوب آن كرم را برداشته و به جاى خود نهاد و به او
گفت: خداوند مرا خوراك تو قرار داده، در اين وقت آن كرم به سختى ايوب
را گزيد. از عبدالله بن عمر نقل كردهاند كه گفته است: ايوب دو برادر
داشت و آن دو به ديدن وى آمدند واز دور به تماشاى او ايستادند، چون از
شدت تعفن بدن آن حضرت قدرت نزديك شدن به او را نداشتند. در آن وقت يكى
از آن دو برادر به ديگرى گفت: اگر خدا ايوب را دوست مىداشت به اين
بلا دچارش نمىكرد. اين سخن بر ايوب خيلى گران آمد و از همهي بلاها بر
او دشوارتر بود و در اين وقت گفت: اءَنِّى
مَسَّنِىَ الضُّرُّ.
17- عرائسالفنون: ص 96103.
18- 2و 3.مجمعالبيان
19- ج 8، ص 478.
20- عرائسالفنون: ص 96103.
21- تنزيهالانبياء، ص 63.
22- قصصالانبياء: ص 350351.
23- خصال: ج 2، ص 34؛ بحارالانوار:
ج 12، ص 349.
24- خصال: ج 2، ص 34.
25- ص/ 41.
26- انوار التنزيل:ج 2،ص 34.
27- قصصالانبياء: ص 142؛ بحار
الانوار: ج 12، ص 352.
28- مروجالذهب: ج 1، ص 60.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|