:جستجو
مراکز قرآنی
منتخبين مراكز قرآني
تفسیر نور
تواشیح
پرتال ثامن الائمه
زمان
 

جمعه 27 بهمن 1402

 
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : كسي كه شمشير ستم بركشد با آن كشته شود .
 
 
 


زندگي‌نامه پيامبران الهي/ حضرت شعيب (عليه‌السلام)


نام و نسب شعيب (عليه‌السلام)  

درباره‌ي نام و نسب شعيب ميان تاريخ‌نويسان اختلاف است. ابن اثير در كتاب كامل‌التواريخ نقل مى‌كند كه برخى نام آن حضرت را يثرون1 ذكر كرده و برخى همان شعيب نوشته‌اند. در لغت‌نامه‌ي دهخدا نقل شده كه نام اصلى آن حضرت را يثرن و به فارسى بويب گويند و بعضى يثرون، يثروب و يا يثروب بن بويب هم نوشته‌اند. در تورات هم يثرون آمده است، و معلوم است كه در نقل‌هاى مزبور تحريف راه يافته و نام اصلى يكى از آنها بيشتر نبوده است. جمعى از تاريخ‌نويسان نيز همان نام قرآنى او، يعنى شعيب كه در زبان سريانى يترون است را ذكر كرده‌اند.2

درباره‌ي اينكه نسب آن حضرت به ابراهيم خليل نيز مى‌رسد يا نه؟ اختلاف است. جمعى شعيب را از فرزندان مدين بن ابراهيم مى‌دانند، چنانكه در احوالات ابراهيم و فرزندان آن حضرت به آن اشاره شد.3 يعقوبى پدران آن حضرت را تا مدين اينگونه نوشته است: شعيب بن نويب بن عيا بن مدين بن ابراهيم.4 طبرى گويد: شعيب بن صفون بن عنقاد بن ثابت بن مدين بن ابراهيم 5 و مسعودى گفته است: شعيب بن رعويل بن مر بن عنقاء بن مدين بن ابراهيم.6 در كتاب اثبات‌الوصيه نيز گويد: شعيب از فرزندان نابت بن ابراهيم بوده و از فرزندان اسماعيل و اسحاق نيست.

در مقابل اينان جمعى گفته‌اند: شعيب از فرزندان ابراهيم نبوده، بلكه نسب وى به برخى از مردمانى مى‌رسد كه به ابراهيم ايمان آورده و با وى به شام مهاجرت كرده بودند، ولى از طرف مادر نسبش به لوط پيغمبر مى‌رسد. اين قولى است كه ابن اثير از بعضى نقل كرده است،7 و راوندى نيز به سند خود از وهب روايت كرده كه گفته است: شعيب پيغمبر و ايوب و بلعم بن باعورا نسبشان به كسانى مى‌رسد كه در روز نجات ابراهيم از آتش نمرود به آن حضرت ايمان آورده و با وى به شام هجرت كردند و ابراهيم دختران لوط را به همسرى ايشان در آورده و با وى به شام هجرت كردند، هر پيغمبرى پس از ابراهيم و پيش از بنى اسرائيل آمدند، همگى از نسل آنها هستند.8

قوم شعيب و شهر مدين  

از مجموع آيات قرآنى، اقوال مفسران و گفتار اهل تاريخ به دست مى‌آيد كه لفظ مدين هم بر شهر شعيب و هم بر قبيله‌ي آن حضرت اطلاق شده است. در قرآن كريم جمعاً در هفت سوره‌ي اعراف (آيه 85)، توبه (آيه 70)، هود (آيه‌هاى 84 و 95)، طه (آيه 40)،حج (آيه 44)، قصص (آيه‌هاى 22 و 32 و 45) و عنكبوت (آيه 36) نام مدين ذكر شده است.
در سوره‌هاى اعراف و هود و عنكبوت، مدين بر قوم شعيب، ولى در سوره‌هاى ديگر بر شهر او اطلاق شده است. آيات مربوط به داستان شعيب با اين جمله شروع مى‌شود
وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً.9

چنانكه ياقوت حموى گفته است: شهر مزبور و مردم آن به نام
مدين بن ابراهيم موسوم و قبيله مدين از فرزندان اويند، گرچه بعضى گفته‌اند كه مردم مدين از نژاد عرب و اولاد اسماعيل بوده‌اند، ولى قول اول صحيح‌تر به نظر مى‌رسد.10
بعضى از مورخان، گفته‌اند كه شهر مدين همان شهرى است كه اكنون به شهر معان موسوم گشته و سر راه حاجيانى است كه از راه اردن به مكه مى‌روند.11 در معجم‌البلدان از ابوزيد نقل كرده كه شهر مدين كنار درياى قلزم (درياى سرخ كنونى) و رو به روى شهر تبوك قرار دارد، بعد به دنبال آن مى‌گويد: ابوزيد گفته است كه چاهي كه موسى (عليه‌السلام) از آن براى دختران شعيب آب كشيد، اكنون در آن شهر است و روى آن اتاقى بنا كرده‌اند كه من خود آنجا را ديده‌ام. بعضى از مورخان نيز مسافت ميان جزيره‌ي سينا و رود فرات را
مدين ناميده و گفته‌اند: مردمى كه ميان خليج عقبه و فرات مى‌زيسته‌اند، قوم مدين بوده‌اند.12

اصحاب اءيكه چه كسانى بوده‌اند؟  

مطلبى كه توجه به آن در اينجا لازم است، اين است كه در قرآن كريم در چند آيه از سوره‌هاى حجر، شعراء، ص و ق، مردمى به نام اصحاب ايكه ناميده شده‌اند كه شعيب بر آنها مبعوث شد و با پند و اندرز خواست تا آنها را از عذاب الهى بيم دهد، ولى تكذيبش كردند. در اينجا بايد ديد آيا اصحاب ايكه همان مردم مدين هستند يا قوم ديگرى كه شعيب جداگانه بر آنها نيز مبعوث شده و آنها هم مانند قوم مدين آن حضرت را تكذيب نموده‌اند.
لغت‌شناسان در معناى
اءيكه گفته‌اند كه به معناى بيشه، جنگل و درخت‌هاى انبوه و به هم پيچيده است و بسيارى از تاريخ‌نگاران و مفسران گفته‌اند كه اصحاب ايكه، همان مردم مدين بوده‌اند كه در نزديكى شهرشان بيشه‌اى بوده كه از درختان آن استفاده مى‌كردند و يا به گفته‌ي بيضاوى، محل سكونتشان در همان بيشه‌ها بوده است.

برخى از آنان گفته‌اند: شعيب دوبار مبعوث شد، بار اول به سوى مردم مدين و بار دوم به سوى اصحاب ايكه و به اين ترتيب آنها را قوم ديگرى دانسته‌اند. در تفسيرالميزان نقل شده كه ايكه، نام بيشه‌اى در نزديكى شهر مدين بوده است كه طايفه‌اى در آن سكونت داشته و شعيب به سوى آنها مبعوث شده است. طايفه‌ي مزبور با شعيب بيگانه بودند؛ يعنى از قوم و قبيله‌ي او نبودند، از اين‌ رو خداى تعالى در سوره‌ي شعراء كه داستان آنها را نقل كرده، چنين مى‌فرمايد:
اصحاب اءيكه فرستادگان (خدا) را تكذيب كردند. آنگاه كه شعيب به آنها گفت: آيا نمى‌ترسيد13 و اگر با آنها بستگى قبيله‌اى داشت، مانند جاهاى ديگر مى‌فرمود: برادرشان شعيب و با جمله‌ي اءخاهم شعيب داستان را شروع مى‌كرد.

نكته‌اى كه در آيات مربوط به حضرت شعيب و مردم مدين و اصحاب اءيكه به چشم مى‌خورد و مى‌تواند شاهدى براى گفتار گروه اوّل و نيز قولى كه در تفسير الميزان نقل شده باشد، اين است كه شعيب با هر دو گروه كه رو به رو مى‌شود، آنها را از كم‌فروشى نهى فرموده و به پر كردن پيمانه و وزن كردن با ترازوى درست دستور مى‌دهد؛ براى مثال در سوره‌ي هود كه بحث و گفت‌و‌گوى آن حضرت با مردم مدين نقل شده چنين آمده:
به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم. وى بدان‌ها گفت: اى مردم! خداى يگانه را بپرستيد كه معبودى جز او نداريد و از پيمانه و وزن كم ندهيد كه من (وضع) كار شما را خوب مى‌بينم (و احتياجى به كم‌فروشى نداريد) و از عذاب روزى كه (كافران را) فرا گيرنده است، بر شما بيمناكم. اى مردم! پيمانه و وزن را از روى عدالت تمام بدهيد و حق مردم را (در معامله و داد و ستد) كم ندهيد و كوشش به فساد در روى زمين نكنيد.14

درسوره‌ي اعراف و عنكبوت هم آياتى شبيه به آنچه در بالا ترجمه شد، در مورد مردم مدين آمده است. در مورد اصحاب ايكه نيز در سوره‌ي شعراء چنين مى‌فرمايد:
اصحاب ايكه پيغمبران را تكذيب كردند، هنگامى كه شعيب به ايشان گفت: چرا نمى‌ترسيد كه من فرستاد‌ه‌ي امينى (براى شما) هستم. پس از خدا بترسيد و پيروى‌ام كنيد و من از شما براى پيغمبرى، مزدى نمى‌خواهم كه مزد من جز به عهده‌ي پروردگار جهانيان نيست.15
به دنبال اين آيات، آياتى نظير همان آيات سوره هود است و دعوت شعيب و دستورش به آن مردم اينگونه ذكر شده است:
پيمانه را تمام دهيد و از كم‌فروشان نباشيد و به ترازوى درست وزن كنيد و حق مردم را كم ندهيد و در روى زمين به فساد كوشش نكنيد.16
بعيد نيست از اين آيات و اندرز شعيب، چنين به دست آيد كه مردم مدين و اصحاب ايكه يكى بوده و دو دسته نبوده‌اند، البته دور نيست گفته شود كه آنها دو گروه بوده‌اند، ولى در نزديكى يكديگر به سر مى‌برده‌اند و گناهان و صفات زشت قوم مدين، به آنها نيز سرايت كرده بود و شعيب پس از اينكه ماءمور راهنمايى مردم مدين شد، طبق دستور ديگر الهى ماءمور تبليغ اصحاب ايكه نيز گرديد.

احتجاج شعيب  

به هر صورت، شعيب با آن بيان شيوا و منطق محكم و گرمى كه داشت،17 به اندرز آن مردم پرداخت، ولى آنها به جاى آنكه شكرانه‌ي نعمت‌هاى بى‌شمار الهى را كه برايشان ارزانى داشته بود نمايند و دعوت خيرخواهانه‌ي شعيب را بپذيرند و از كفر، ناسپاسى، كم‌فروشى، تباهى و فساد در زمين دست بردارند، به انكار و تكذيب آن بزرگوار پرداختند و آن حضرت را به تبعيد و بيرون راندن از شهر خود تهديد كردند و حتى پا را فراتر نهاده، به سنگسار كردن تهديدش نمودند. برخى هم مانند ساير مردمان بى منطقى كه در برابر انبياى بزرگوار الهى قرار مى‌گرفتند و به مسخره كردن و تهمت زدن آنان دست مى‌زدند، شعيب را به جادوزدگى و نسبت‌هاى نارواى ديگرى منسوب داشتند.

داستان استدلال شعيب (عليه‌السلام) در سوره اعراف  

در سوره‌ي اعراف چنين نقل شده است: ما برادرشان شعيب را به سوى مردم مدين فرستاديم و او به آنها گفت: اى مردم! خداى يگانه را كه جز وى معبودى نيست، پرستش كنيد. برهان روشنى از جانب پروردگارتان به نزد شما آمده. پيمانه و وزن را كامل دهيد و حق مردم را كم ندهيد. پس از اصلاح اين سرزمين، در آن تباهى نكنيد كه اگر شما ايمان داشته باشيد، اين براى شما بهتر است. بر سر راه‌ها ننشينيد كه مردم را بترسانيد و كسى را كه به خدا ايمان آورده از راه او باز داريد و منحرفش خواهيد. آن زمانى را كه مردم اندكى بوديد و خداوند زيادتان كرد به ياد آوريد و بنگريد عاقبت حال مفسدان چگونه بود.18

برخى از مفسران از اين آيه استفاده كرده‌اند كه قوم شعيب علاوه بر كم‌فروشى، به اين گناه بزرگ هم دچار شده بودند كه بر سر راه‌ها كمين كرده و به راهزنى مى‌پرداختند. ولى بعيد نيست منظور آن حضرت راهزنى از نظر دين و گوهر گران‌بهاى ايمان بوده باشد، از اين رو در ادامه فرمود:
و كسى را كه به خدا ايمان آورده، او را از راه بازداريد و منحرفش خواهيد و چنانكه بعضى از مفسران گفته‌اند، اينان بر سر راه كسانى كه به شعيب ايمان آورده بودند مى‌نشستند و آنها را با تهديد مى‌ترساندند كه دست از ايمان به شعيب بردارند.
به هر صورت، خداى تعالى در ادامه‌ي آيات فوق، پاسخ قوم شعيب را به آن حضرت اينگونه نقل فرموده است:
بزرگان قوم وى كه بزرگى (و گردن‌كشى) مى‌كردند، گفتند: اى شعيب! ما تو را با كسانى كه به تو ايمان آورده‌اند از دهكده‌ي خويش بيرون مى‌كنيم يا اينكه به آيين ما بازگرديد.19

كسانى كه به شعيب ايمان آورده بودند در پاسخ آن مردم خيره سر و نادان چنين گفتند:
اگر پس از آنكه خدا ما را از آيين شما رهايى داده، دوباره بدان بازگرديم، به خدا افترا بسته (و دروغى ساخته‌ايم) و ما را نشايد كه بدان بازگرديم. مگر خدا بخواهد كه علم پروردگار ما به همه چيز رساست و ما بر خدا توكل كنيم. پروردگارا! ميان ما و قوممان به حق داورى كن كه تو بهترين داورانى.20
ولى قوم جاهل و مغرور شعيب باز هم به سخنان نادرست خود ادامه دادند و گفتند:
اگر از شعيب پيروى كنيد، شما مردمى زيانكار خواهيد بود.21
سرانجام اين سركشى و غرور را خداوند چنين بيان فرموده است:
زلزله ايشان را بگرفت و در خانه‌هاى خويش بى‌جان شدند و آنها كه شعيب را تكذيب كرده بودند، گويى هرگز در آن خانه‌ها نبوده‌اند و مردمى كه شعيب را تكذيب كرده بودند، خودشان مردم زيانكارى بودند.22

در سوره‌ي هود چنين آمده است: 
برادرشان شعيب را به سوى مدين فرستاديم، وى بدان‌ها گفت: اى مردم! خداى يگانه را بپرستيد كه معبودى جز او نداريد و از پيمانه و وزن كم ندهيد. من كار شما را خوب مى‌بينم (و احتياجى به كم‌فروشى نداريد) و از عذاب روزى كه (كافران را) فرا گيرنده است، بر شما بيمناكم. اى مردم! پيمانه و وزن را از روى عدالت تمام بدهيد و حق مردم را (در داد و ستد) كم ندهيد و به فساد در روى زمين كوشش نكنيد. آنچه خدا براى شما باقى گذاشته (در معامله‌ي صحيح) براى شما بهتر است (از آنچه به وسيله‌ي كم‌فروشى به دست آوريد) اگر ايمان داريد.23

آن مردم دور از سعادت در پاسخ آن حضرت اظهار كردند:
آيا نماز و دين تو دستور مى‌دهد تا ما چيزهايى را كه پدرانمان پرستش مى‌كرده‌اند، رها كنيم يا در اموال خويش به هر گونه كه مى‌خواهيم تصرف نكنيم؟ تو كه شخص ‍ بردبار و بافهمى هستى.24
شعيب بدان‌ها فرمود:
اى مردم! به نظر شما اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم و روزى نيكويى از پيش خود روزى‌ام كرده باشد، (چگونه دست از اطاعتش بردارم) و من نمى‌خواهم آنچه را از شما منع مى‌كنم، خودم مرتكب شوم كه هدف من تا آنجا كه بتوانم چيزى جز اصلاح نيست و توفيق من (در دعوت خويش) جز به اراده‌ي خدا نيست. بر او توكل مى‌كنم و به درگاهش رو مى‌آورم. اى مردم! مخالفت و دشمنى با من، شما را گرفتار آن بلايى نكند كه بر قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد و (زمان يا مكان) قوم لوط از شما چندان دور نيست. از پروردگار خود آمرزش بخواهيد و به درگاهش روى توبه آريد كه به راستى پروردگار من رحيم و مهربان است.
ولى باز هم تعقل نكردند و نظير همان سخنان ياوه را در پاسخ آن پيغمبر بزرگوار اظهار داشته و گفتند:
اى شعيب! ما بسيارى از اين چيزها را كه مى‌گويى نمى‌فهميم و تو را ميان خود ناتوان مى‌بينيم و اگر به سبب فاميل و طايفه‌ات نبود، سنگسارت مى‌كرديم و گرنه تو در برابر ما قدرتى نداري.25

شعيب با منطق نيرومند و محكمى به آنها پاسخ داد و فرمود:
اى مردم! آيا طايفه (و فاميل) من نزد شما از خدا عزيزترند كه شما او را فراموش كرده‌ايد و به راستى كه پروردگار من بر آنچه مى‌كنيد آگاه است. اى مردم! (حال كه چنين است) شما هر چه مى‌توانيد بكنيد و من نيز به وظيفه‌ي خود عمل مى‌كنم و به زودى خواهيد دانست عذاب خواركننده به چه كسى خواهد رسيد و دروغگو كيست و شما منتظر باشيد كه من هم با شما منتظر هستم.26
يعنى شما منتظر عذاب موعود خدا باشيد كه من هم چشم به راه فرود آمدن آن بر شما هستم. ابن عباس در اينجا گفته است: يعنى شما منتظر عذاب باشيد و من هم چشم به راه رحمت و يارى حق هستم.
به هر صورت نتيجه‌ي اين خيره‌سرى در برابر فرستاده‌ي حق آن شد كه خداوند فرمود:
و چون فرمان ما آمد، شعيب را با كسانى كه به او ايمان آورده بودند با رحمت خويش نجات داديم و آن كسانى را كه ستم كرده بودند، صيحه‌ (آسمانى) فرا گرفت و در خانه‌هاى خويش بى‌جان شدند، گويى هيچ‌گاه در آن نبوده‌اند. نابودى بر مردم مدين باد، چنانكه قوم هود نابود شدند.27

در سوره‌ي شعراء داستان اينگونه شروع مى‌شود: 
مردم اءيكه پيامبران را تكذيب كردند، آنگاه كه شعيب به آنها گفت: چرا نمى‌ترسيد كه من پيغمبرى خيرخواه براى شما هستم، پس از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد28 به دنبال اين سخنان همان گفتارى را كه غالباً انبياى ديگر الهى نيز به مردم گوشزد مى‌كردند، به قوم خويش فرمود: و من براى پيغمبرى خود مزدى از شما نمى‌خواهم كه مزد من تنها به عهده‌ي پروردگار جهانيان است.29
سپس ماءموريت خود را به آنان ابلاغ كرد و فرمود:
اى مردم! پيمانه را كامل داده و كم ندهيد و با ترازوى درست وزن كنيد و از حق مردم كم نگذاريد و در زمين به فساد مكوشيد و از آن خدايى كه شما و مردم گذشته را آفريده است، بترسيد.30
آن مردم بى شرم، با كمال بى حيايى در پاسخ شعيب گفتند:
اى شعيب! حقاً كه تو جادوزده هستى (و جادو شده‌اى). آخر تو جز بشرى مانند ما نيستى و ما تو را دروغگو مى‌پنداريم.31
سپس بى‌حيايى را از حد گذرانده و گفتند:
اگر راست مى‌گويى، پاره‌اى از آسمان را روى ما بينداز.32
شعيب در پاسخشان فرمود:
پروردگار من به اعمالى كه مى‌كنيد، داناتر است.
سرانجام خداوند عاقبت آنها را چنين نقل فرموده:
آنها شعيب را تكذيب كردند و به عذاب روز (سايه آتش بار) دچار گشتند كه به راستى عذاب روزى بزرگ بود و در اين جريان عبرتى است و بيشتر آنها مؤمن نبودند.33

نابينايى حضرت شعيب (عليه‌السلام) 

برخى از مفسران در تفسير آيه‌ي 91 سوره هود، آنجا كه قوم شعيب به او گفتند: وَ إِنّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً؛ ما تو را ميان خود ناتوان مى‌بينيم. گفته‌اند كه علت اين گفتارشان آن بود كه شعيب نابينا بود و منظورشان از ضعف و ناتوانى همان ناتوانى قوه‌ي باصره و بينايى او بود.34 طبرى نيز همين قول را در كتاب هود از سعيد بن جبير و ديگران نقل كرده است35 ولى در مقابل اينان جمعى نابينايى شعيب را انكار كرده و گفته‌اند: پيغمبران الهى از بيمارى‌هايى كه موجب تنفر مردم باشد، مبرّا هستند و كورى چشم نيز از همين نوع است كه در مردم ايجاد تنفر مى‌كند، از اين‌ رو نابينايى آن حضرت را انكار كرده‌اند.
در اين ميان، گروهى به طرفدارى از دسته‌ي اول گفته‌اند: نابينايى از آن نوع بيماري‌هايى نيست كه ايجاد تنفر كند و مانند ساير بيمارى‌هايى است كه پيغمبران الهى به آن دچار مى‌شدند و ايجاد تنفر هم نمى‌كرد و مانعى در راه تبليغ و ارشاد مردم و پذيرش آنها نبود.

شيخ صدوق حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) روايت كرده كه بر فرض صحت آن، مى‌توان ميان هر دو قول جمع كرده و تا حدودى اشكال مطلب را برطرف ساخت. وى به سند خود از انَس از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) روايت كرده كه آن حضرت فرمود:
شعيب از عشق خدا آنقدر گريست كه چشمش نابينا شد. پس خداى سبحان قوه‌ي بينايى را به او بازگرداند، ولى شعيب دوباره آنقدر گريست كه نابينا شد. خداى تعالى براى بار دوم نيز او را بينا كرد و شعيب مجدداً گريست تا نابينا شد و سومين بار نيز خداوند بيناييش را به وى بازگرداند. هنگامى كه بار چهارم شد، خداوند به او وحى كرد: اى شعيب! آيا براى هميشه مى‌خواهى اين چنين گريه كنى؟ اگر گريه‌ي تو به سبب ترس از آتش است، من تو را از آتش دوزخ پناه داده و نجات مى‌دهم و اگر براى اشتياق بهشت است، من آن را بر تو مباح ساختم.
شعيب در جواب گفت: اى معبود و اى آقاى من! مى‌دانى كه من نه به سبب ترس از دوزخ و نه براى اشتياق بهشت تو مى‌گريم، بلكه دل بند محبت و عشق تو گشته‌ام و نمى‌توانم خوددارى كنم، جز آنكه به وصل ديدار تو نايل گردم. خداى سبحان به او وحى كرد: حال كه چنين است، من كليم خود موسى بن عمران را به خدمتكارى تو مى‌گمارم.36
مرحوم مجلسى در توضيح اين حديث گفته است يعنى درخواست معرفت كامل طبق استعداد، قابليت، طاقت و توان خود مى‌نمود؛ يعنى پيوسته در محبت تو مى‌گريم تا به سر حدّ نهايى معرفت و يقين برسم كه از آن به ديدار و لقاى حق تعبير مى‌شود.37

سبب نزول عذاب بر قوم حضرت شعيب (عليه‌السلام)  

راوندى در حديثى از امام سجاد (عليه‌السلام) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: نخستين كسى كه پيمانه و ترازو براى مردم ساخت، حضرت شعيب بود و آنها با پيمانه و ترازو سر و كار پيدا كردند، ولى پس از مدتى شروع به كم‌فروشى نمودند و همين سبب عذاب الهى گرديد.38
در نقلى كه راوندى از وهب بن منبه و ديگران كرده چنين آمده است كه شعيب، ايوب و بلعم بن باعورا هر سه از فرزندان كسانى بودند كه در روز نجات ابراهيم (عليه‌السلام) از آتش نمرود به وى ايمان آورده و به همراه آن حضرت به شام هجرت كرده بودند و ابراهيم (عليه‌السلام) دختران لوط را به همسرى آنها درآورد و به گفته‌ي وى، تمام پيامبرانى كه پس از ابراهيم خليل و پيش از بنى اسرائيل مبعوث شدند، همگى از نسل اينان بودند. پس خداى تعالى شعيب را به سوى مردم مدين فرستاد و آنها قبيله و فاميل شعيب نبودند، ولى امتى بودند كه پادشاهى ستمگر بر آنها حكومت مى‌كرد به طورى كه پادشاهان زمان، نيروى مقاومت در برابر او نداشتند.

مردم مزبور كم‌‌فروشى مى‌كردند و حق ديگران را كم مى‌دادند، اما وقتى كالايى را براى خود پيمانه يا وزن مى‌كردند، كامل و تمام پيمانه مى‌كردند. هم‌چنين به خداى جهان نيز كافر بوده و پيامبران الهى را نيز تكذيب مى‌كردند و سركشى مى‌نمودند.
اينان زندگى پر نعمتى داشتند تا اينكه پادشاهشان به آنها دستور داد كه خوراكى‌ها را احتكار نمايند و كم‌فروشى كنند. شعيب به اندرز آنها مشغول شد (و از كم‌فروشى نهيشان كرد.) پادشاه، شعيب را خواست و از او پرسيد: در مورد دستورى كه من داده‌ام چه نظرى دارى؟ آيا راضى هستى يا خشمناك؟ شعيب اظهار كرد: خداى تعالى به من وحى فرموده است كه هرگاه پادشاهى مانند تو رفتار كند، او را پادشاه ستمكار مى‌خوانند.39 پادشاه او را تكذيب كرد و به همراه قوم و قبيله‌اش از شهر بيرون نمود و به دنبال آن عذاب الهى بر آنها نازل گرديد.40

عذاب قوم حضرت شعيب (عليه‌السلام)  

چنانكه در ترجمه‌ي آيات قرآن كريم گذشت، عذاب قوم شعيب در سوره‌ي اعراف رَجْفَة يعنى زلزله آمده است. خداوند در سوره‌ي هود فرموده است: آنان را صيحه‌ (آسمانى) فرا گرفت. در سوره‌ي شعرا آمده است عذاب يَومُ الظُّلَّة.41 ولى گروهى در مقابل گفتند: مردم مدين و اصحاب ايكه هر دو يك گروه بوده‌اند و عذاب يَومُ الظُّلَّة نيز هر دو بر همين مردم نازل شد. به اين ترتيب كه در آغاز به زلزله دچار شدند و سپس ابر آتش بارى بر آنها سايه افكند و آنها را يك سره نابود كرد.42
ابن عباس و ديگران گفته‌اند: قوم شعيب دچار گرماى سختى شدند كه سايه‌ي خانه و آب‌ها نيز نمى‌توانست آنها را از سختى گرما نجات دهد و آب‌ها داغ شده بود. در اين وقت خداوند ابرى را فرستاد كه نسيم خنكى از آن وزيدن گرفت. مردم در زير آن تكّه ابر گرد آمدند تا از گرما رهايى يابند و ديگران را نيز به گرد آمدن در زير آن ابر دعوت كردند. وقتى همگى در سايه‌ي آن جمع شدند، شراره‌هاى آتش از ابر بباريد و زمين هم در زير پايشان لرزيد. از بالاى سر آتش بر سرشان مى‌باريد و از زير پا هم به زمين لرزه‌ي سختى دچار گشتند تا همگى سوختند و خاكستر شدند و طومار زندگيشان در هم پيچيده شد.43

وهب گفته است: خداى تعالى گرما را بر ايشان مسلط كرد و نه روز به عذاب گرماى سخت مبتلا بودند و آب‌هاشان به صورت حميم داغ درآمده بود كه نمى‌توانستند بياشامند و به بيشه‌اى پناه بردند، در اين وقت خداوند تكّه ابرى را فرستاد و آنها در زير آن جمع شدند. پس خداى تعالى آتشى از آن ابر بر ايشان باريد كه هيچ يك از آنها از آن آتش سوزان نجات نيافتند.44
به اين ترتيب مى‌توان گفت كسانى كه به عذاب زلزله و ابر آتش‌بار دچار شدند، همان مردم مدين يا اصحاب ايكه بودند و هر دو عذاب نيز بر همان‌ها نازل گرديد. اما منظور از
صيحه در سوره‌ي هود نيز ممكن است صيحه‌ي آسمانى يا صيحه‌ي جبرئيل بوده كه هنگام نابودى يا پيش از نزول عذاب بر سر آنها زده يا چنانكه برخى از مفسران گفته‌اند، كنايه از هلاكت و نابود شدن آنهاست. چنانكه عرب در مورد قومى كه نابود شده‌اند مى‌گويد: صاحَ الزَّمانُ بهم يعنى آن قوم نابود گشته‌اند.

مدت عمر آن حضرت
 

در بعضى از نقل‌ها آمده است كه شعيب پس از نابود شدن قوم خويش به همراه مردمانى كه به وى ايمان آورده بودند، به مكه آمدند و همان‌جا ماندند تا مرگشان فرا رسيد.
در روايت ديگرى آمده است كه شعيب پس از نابودى مردم، به مدين آمد و در آنجا بود تا وقتى‌كه موسى به آن شهر آمد و با وى ديدار كرد و داستان ازدواج او با دخترانش پيش آمد.45
در اينكه آيا مردى كه موسى در شهر مدين با او ديدار كرد و بحث ازدواج او با دخترش پيش آمد، شعيب بوده يا شخص ديگرى (از بستگان آن حضرت يا ايمان آورندگان به شعيب) اختلاف است كه ان شاءالله در جاى خود خواهد آمد.
درباره‌ي عمر شعيب نيز اختلاف است. از ابن عباس نقل شده كه شعيب 242 سال عمر كرد.46 در بعضى از نقل‌ها عمر آن حضرت بيش از اين مقدار نقل شده.

 

 

محل دفن حضرت شعيب (عليه‌السلام)  

از تواريخ و روايات درباره‌ي مدفن شعيب چيزى به دست نيامد، جز آنكه عبدالوهاب نجّار در قصص‌الانبياى خود نوشته كه در سرزمين حضرموت قبرى است كه مردم آن بلاد معتقدند كه آنجا قبر شعيب است. قبر مزبور در شمال شبام قرار دارد و فاصله‌ي آن قبر با شبام دو ساعت راه است كه براى زيارت آن قبر بايد از وادى ابن على بگذرند و در اطراف آن قبر نيز اثرى از عمران و آبادى نبوده و كسى جز براى زيارت آن قبر بدان‌جا نمى‌رود. اما در پايان مى‌گويد: من در اينكه قبر مزبور قبر حضرت شعيب باشد، ترديد دارم.






پي‌نوشت‌ها:


1- تاريخ طبرى: ج 1، ص 228.
2- ثعلبى: عرائس‌الفنون.
3- مجمع‌البيان: ج 4، ص 447450.
4- تاريخ طبرى: ج 1، ص 228.
5- تاريخ طبرى: ج 1، ص 228.
6- مراج‌الذهب: ج 1، ص 61.
7- كامل‌التواريخ: ج 1، ص 54 و 55.
8- قصص‌الانبياء: ص 146 و 147.
9- اعراف/ 85.
10- معجم ياقوت: ج 5، ص 77.
11- معجم ياقوت
12- انوار التنزيل
13- شعراء/ 176 و 177.
14- هود/ 84 و 85.
15- شعراء/ 176 و 180.
16- شعراء/ 181 و 183.
17- در چند حديث از رسول خدا نقل شده كه شعيب پيغمبر را خطيب انبياء و سخنور آنها ناميده است.
18- اعراف/ 85 و 86
19- اعراف/ 87.
20- اعراف/ 89.
21- اعراف/ 90.
22- اعراف/ 92 و 91.
23- هود/ 84 و 86.
24- هود/ 87.
25- هود/ 91.
26- هود/ 92 و 93.
27- هود/ 94 و 95.
28- شعراء/ 176 و 179.
29- شعراء/ 29
30- شعراء/ 181 و 184.
31- شعراء/ 186.
32- شعراء/ 187.
33- شعراء/ 189 و 190.
34- تفسير قمى: ص 314.
35- تاريخ طبرى: ج 1، ص 229.
36- عللالشرائع: ص 30 و 31.
37- بحار الانوار، ج 12، ص 381.
38- قصصالانبياء، ص 142.
39- در حديث ديگرى كه راوندى از ابن عباس نقل كرده، شعيب به پادشاه مزبور گفت: خداى تعالى به من وحى فرموده كه هر گاه پادشاهى مانند تو رفتار كند، عذاب خود را بر او نازل فرمايد. پادشاه كه اين سخن را از شعيب شنيد، دستور داد آن حضرت را از قريه بيرون كردند.
40- قصصالانبياء: ص 146؛ بحار الانوار: ج 12، ص 384 و 385.
41- مجمعالبيان: ج 4، ص 450.
42- بحار الانوار: ج 12، ص 383.
43- همان، ص 382.
44- راوندى: قصص‌النبياء، ص147.
45- راوندى: قصص‌النبياء، ص147؛ بحار الانوار: ج 12، ص 385 و 389.
46- راوندى: قصص‌النبياء، ص146؛ بحار الانوار: ج 12، ص 386 و 387.


 
عکس روز
 

 
 
نوا
 

Salavate emam reza

 
 
ورود اعضاء
   
 
اخبار قرآني
 
 
  همایش تجلیل از حفاظ موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام (اردیبهشت 1403)
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های قرآنی موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی وابسته به موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام (اردیبهشت 1403)
  مرحله پایانی سومین مسابقات حفظ قرآن کریم ویژه حفاظ شعب موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام
  محفل انس با قرآن کریم به مناسبت ایام بهار قرآن در محل بنیاد تعاون سپاه کشور
  موسسه فرهنگی قرآن وعترت ثامن‌الائمه علیه السلام در نوزدهمین نمایشگاه بین المللی قرآن و عترت اصفهان
  حضور پسران ودختران نسیم رحمت در جشن انقلاب و راهپیمایی ۲۲ بهمن ماه سال 1402
  مراسم آیین نمادین زنگ انقلاب به مناسبت دهه فجر
  جشن عبادت دانش آموزان سوم دبستان دخترانه نسیم رحمت
  حضور خادمان امام رضا در دبستان و پیش دبستانی پسرانه نسیم رحمت
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی
 
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد