:جستجو
مراکز قرآنی
منتخبين مراكز قرآني
تفسیر نور
تواشیح
پرتال ثامن الائمه
زمان
 

پنج شنبه 7 تير 1403

 
 
خلاصه آمار سايت
 
 
 
 
.امام علي (عليه السلام) مي فرمايند : در تربيت خويش تو را بس كه از آنچه بر ديگران نمي پسندي دوري كني .
 
 
 


زندگي‌نامه پيامبران الهي/ حضرت نوح (عليه‌السلام)


از جمله پيامبران بزرگوارى كه در راه ترويج توحيد و خداپرستى، رنج فراوانى كشيد و آزار بسيار ديد، نوح پيامبر بود كه با وجود عمر طولانى و ساليان بسيارى كه ميان مردم مشرك و كافر زيست و مجاهدتهاى فراوانى كه در راه تبليغ دين الهى متحمل شد، به جز چند تن انگشت شمار ، كسى به او ايمان نياورد و دعوتش را نپذيرفت.
شايد يكى از دلائل عدم پذيرش سخنان حضرت نوح (عليه السلام) اين بود كه بتپرستى، به تازگى ميان مردم رسوخ كرده و دام تازهاى بود كه شيطان بر سرِ راه بندگان خدا گسترده بود و مانند بسيارى از شيوههاى باطل و رسوم غلطى كه ابتدا طرفداران زيادى پيدا مىكند و آنها پافشارى بسيارى روى سخن نابجاي خود دارند، طرفداران بت‌پرستى نيز با تلاش فراوان، مشغول ترويج اين مرام باطل بودند و از بت‌هاى «ودّ، سُواع، يَعُوق و نَسر» كه خداى تعالى نامشان را در قرآن نيز ذكر كرده، به سختى دفاع مىكردند. به ويژه كه اشراف و اعيان نيز روى اغراض شخصى و استفادههايى كه از اين راه عايدشان مىشد، آنها را حمايت مىنمودند.
طبيعى است كه با چنين وضعى، نوح پيامبر كه هيچ يار و ياورى نداشت، براى مبارزه با آنها، با چه مشكلاتى مواجه شد و تا چه حدّ تحمل و بردبارى به خرج داد.
در قرآن كريم هم در بيشتر جاهايى كه داستان نوح نقل شده است،1 به آزارهايى كه آن حضرت در راه ترويج دين خداوند كشيد، اشاره شده است. در آن زمان مردم به حدّى به بتها و پرستش آنها علاقه پيدا كرده بودند كه بر طبق بعضى تواريخ، نوح سالهاى زيادى از آنها كناره گرفت و در كوهها و غارها به تنهايى و دور از آن مردم جاهل به عبادت و پرستش حق مشغول بود.

سيد بن طاووس از كتاب قصص محمد بن جرير طبرى نقل كرده است كه: نوح تا هنگامى كه 460 سال از عمرش گذشته بود، پيوسته در كوهها زندگى مىكرد و به عبادت حق تعالى مشغول بود و زن و فرزندى نداشت. آن حضرت جامه‌ي پشمين مىپوشيد و غذاى خود را از گياهان زمين تامين مىكرد، تا اينكه پس از گذشت آن مدت، جبرئيل نزد وى آمد و گفت: چرا از مردم كنارهگيرى كردهاى؟
نوح گفت: قوم من خدا را نمى
شناسند، از اين‌ رو من از ايشان كنارهگيرى كردهام.
جبرئيل گفت: با آن
ها جهاد كن !!
نوح گفت
: نيروى اين كار را ندارم و اگر عقيدهام را بدانند، مرا خواهند كشت.
جبرئيل گفت: اگر نيروى اين
كار به تو داده شود با آنها جهاد مىكنى؟
نوح گفت: اين آرزوى من است. در اين وقت نوح پرسيد: تو كيستى؟ جبرئيل فرشتگان را صدا زد و هنگامى كه فرشتگان نزد وى جمع شدند، نوح بيمناك گرديد. سپس جبرئيل خود را معرفى نموده و سلام خداى رحمان را به وى ابلاغ كرد و مقام نبوت را به او بشارت داد و دستور داد كه پس از ابلاغ نبوت خود با عمورة، دختر ضمران بن اخنوخ، نخستين كسى كه بعداً به وى ايمان آورد، ازدواج كند
. نوح به دنبال مأموريت الهى به ميان مردم رفت و عصايى در دست داشت كه با آن از ضمير مردم خبر مىداد.

 آن روز، روز عيد آن مردم بود
. سركردههاى قوم نوح، هفتاد نفر بودند كه آن روز نزد بتهاى خويش اجتماع كرده بودند. وقتى نوح به ميان آنها آمد، صداى خود را به «لا اله الا اللّه» بلند كرد و نبوت خويش و دعوت پيامبران قبل و بعد خود را به مردم ابلاغ فرمود. در اين وقت بود كه بتها لرزيد و آتشهايى كه روشن كرده بودند، خاموش شد و مردم را وحشتى فرا گرفت. بزرگان و سركردهها پرسيدند كه اين مرد كيست؟
نوح فرمود: من بنده خدا هستم كه او مرا به عنوان رسالت نزد شما فرستاده تا شما را از عذاب او بيم دهم.
وقتى عمورة سخن نوح را شنيد، به او ايمان آورد و چون پدرش فهميد، او را مورد سرزنش قرار داد و گفت: به اين زودى سخن نوح در دل تو كارگر افتاد ؟. من ترس آن دارم كه پادشاه از موضوع مطّلع گردد و تو را به قتل برساند !!. ولى عمورة به سخن پدر توجهي نكرد و دست از ايمان خود بر نداشت. پس از آن نيز هر چه او را تهديد كرده و به حبس ‍ كشيدند، از ايمان به خداى نوح دست نكشيد، سرانجام با حضرت نوح ازدواج كرد و سام بن نوح از وى به دنيا آمد.2
اين خلاصه‌ي مطلبى بود كه ابن طاووس از كتاب مزبور نقل كرده است. ولى در ازدواج نوح و نام همسر آن حضرت اختلاف است: برخى مانند يعقوبى گفتهاند كه خداى سبحان به آن حضرت وحى فرمود كه هيكل دختر ناموس ابن اخنوخ را به ازدواج خويش در آوَرَد. سيد بن طاووس احتمال داده كه هيكل لقب همان عمورة باشد و البته اين زن، غير از آن همسر نافرمان نوح است كه قرآن كريم او را خيانتكار و كافر معرفى فرموده است.
 
نام نوح و اوصاف، شمايل و ويژگىهاى آن حضرت 

در روايات نام اصلى نوح، مختلف ذكر شده است: مانند عبد الغفار، عبد الملك و در بعضى عبد الاعلى، و علّت اينكه او را نوح خواندند، كثرت نوحه و گريه آن حضرت بوده است. در اوصاف آن حضرت نوشتهاند كه مردى گندمگون، باريك چهره با قامتى كشيده و چشمانى درشت و ساقهايى باريك بود. بيانش فصيح و گفتارش روان و منطقش نيرومند بود كه وحى نيز به منطق نيرومند و بيان فصيح او كمك مىكرد.
حضرت نوح نخستين پيامبر اولوالعزم بود كه خداوند او را با كتاب و شريعتى جداگانه به سوى همه‌ي مردم آن زمان مبعوث فرمود. كتاب او نخستين كتابى است كه مشتمل بر شرايع الهى بوده و شريعتش نيز نخستين شريعتها بوده است.
نوح پيامبر، دومين پدر نسل كنونى انسان است كه نسَب آنها به او باز مىگردد، چنانكه خداى تعالى در سوره صافّات فرموده:
و جعلنا ذريّته هم الباقين؛ نژاد او را از باقيماندگان (روى زمين) قرار داديم.
و پيامبرانى كه پس از او آمدند، همگى نسَبشان به آن حضرت مىرسد.
خداوند متعال، در قرآن از شكرگزارى و سپاس‌گزارى نوح ياد كرده و در سوره اسراء فرموده: انّه كان عبداً شكوراً. در تفسير اين آيه آمده كه هرگاه جامهاى مىپوشيد يا خوراكى مىخورد و يا آبى مىآشاميد، خدا را شكر مىكرد و الحمدالله مىگفت و در تفسير ديگرى آمده كه در آغاز بسم الله و در پايان الحمدالله مىگفت.
در حديثي از امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) روايت شده كه نوح در هر صبح و شام اين جمله را مىگفت:
اللّهم، انّى اشهدك ان ما اصبح بى من نعمة فى دين او دنيا فمنك، وحدك لاشريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها حتّى ترضى و بعد الرضى؛ 3
پروردگارا من تو را گواه مىگيرم كه هر نعمتى از نعمتهاى دين يا دنيا كه در صبح و شام به من مىرسد، همه از توست كه يگانهاى و شريك ندارى. سپاس و ستايش مخصوص توست تا هنگامى كه خشنود گردى و نيز پس از خشنودى.

عُمر نوح (عليه‌السلام)

عُمر طولانى نوح در ادبيات عربى و فارسى ضربالمثل واقع شده است. تواريخ و روايات، عُمر آن حضرت را مابين 1000 تا 2800 سال نقل كردهاند، و البته برخى هم مانند يعقوبى عُمر ايشان را همان 950 سالى كه مدّت توقف او در ميان قوم خود بود و قرآن كريم نيز در سوره عنكوبت نقل فرموده، دانسته‌اند. مجلسى (رحمة الله عليه) در بحار الانوار گويد كه سيره‌نويسان در خصوص عُمر حضرت نوح اختلاف كرده و 1000، 1450، 1470 و نيز 2300 سال گفتهاند و البته در اخبار معتبر، عُمر حضرت نوح 2500 سال ذكر شده است.4
مسعودى در اثباتالوصيه گفته است كه سنّ حضرت نوح در هنگام مرگ، طبق روايتى 1450 سال بوده و نيز در روايت ديگرى است: هنگامى كه نوح به رسالت مبعوث گرديد، 850 سال داشت و 950 سال نيز ميان قوم خود بود (و مردم را به پرستش خداى يگانه دعوت مىنمود) و پس از فرود آمدن از كشتى نيز 500 سال ديگر زندگى كرد كه جمعاً 2300 سال عُمر كرد. همچنين در روايت ديگرى است كه نوح 2800 سال در دنيا زندگى كرد.5
چنانكه مرحوم مجلسى فرموده و در روايات اهل بيت (كه صدوق و على بن ابراهيم و راوندى از آن بزرگواران روايت كردهاند) عُمر آن حضرت 2500 سال ذكر شده است. به اين ترتيب كه 850 سال پيش از مبعوث شدن به پيامبرى و 950 سال نيز ميان قوم خود، مردم را به خداى يگانه دعوت مىكرد. سپس دويست سال، مشغول به ساختن كشتى شد و پانصد سال نيز پس از بيرون آمدن از كشتى در جهان زيست و به آباد كردن شهرها و سكنى دادن فرزندان خويش در آنها پرداخت.

به هر صورت ميان پيامبران الهى كه نامشان در قرآن مذكور است، كسى به اندازه‌ي حضرت نوح عُمر نكرد و حتى برخى مثل ثعلبى، همين عُمر طولانى آن حضرت را معجزه‌ي ايشان دانستهاند و گفتهاند: معجزه‌ي حضرت نوح در وجود خود او بود، زيرا هزار سال عُمر كرد و در اين مدت طولانى، نه نيرويش كم شد و نه دندانى از دندانهاى او افتاد.
مسئله طول عمر افرادى مانند حضرت نوح، به قدرت بىمانند حق تعالى مربوط مىشود و همانند هزاران امر خارقالعاده ديگرى است كه گاهى به صورت معجزه و كرامت به دست پيامبران و اولياى خدا انجام شده و همگى تحت فرمان خداوند و به مشيّت و اراده‌ي ‌نافذ اوست كه
إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.
ثانياً با توجه به زندگى ساده و آسايش خيال و خوراك
هاى طبيعى انسانهاى اوّليه و نبودن بيمارىهايى كه به تدريج از پدران گذشته به مردم امروز به ارث رسيده و گرفتارىهايى كه بر اثر توسعه‌ي زندگى براى افراد بشر پيش آمده و مرگهاى زودرسى كه بر اثر خوردن غذاهاى رنگين و متنّوع يا تنوع در كام جويىهاى جنسى و لذتهاى بيشتر زندگى پيش آمده، به خوبى راز طول عُمر مردم آن زمان را به دست مىآوريم و چنانكه اطباء و اهل فن گفتهاند: به هر اندازه كه خيال بشر آسودهتر و زندگىاش بى‌آلايش و سادهتر و خوراك روزانهاش سالمتر و مراعات بهداشت در او بيشتر باشد، به همان اندازه ميزان عُمرش طولانىتر خواهد شد.

همچنين در اينكه عُمر طبيعى بشر چه مقدار است، اطباى معروف جهان هنوز نتوانستهاند نظرى قاطع ارائه كنند و پس از آزمايشهاى بسيار و مطالعات فراوان، به اين نتيجه رسيدهاند كه سبب مرگ انسان اين نيست كه هشتاد يا نود سال زندگى مىكند، بلكه سبب آن عوارضى است كه مانع ادامه حيات مىشود. به همين دليل بعضى از دانشمندان موفق شدهاند كه با رژيمهاى غذايى و رساندن ويتامينهاى لازم و ساير راههاى علمى، عُمر برخى حيوانات را به 900 برابر عُمر طبيعىشان برسانند، و اين جمله‌ي يكى از اطباى معروف است كه گفته است: منشاء مرگ، بيمارى است نه پيرى!

دعوت نوح (عليه‌السلام) و استدلالهاى او 

چنانكه قبلاً متذكر شديم، مسئله بتپرستى در ميان قوم نوح به صورت گستردهاى نفوذ كرده بود و بتها، طرفدارانى جدّى داشتند، و همانگونه كه گفتيم: شايد يكى از دلايل آن، اين بود كه مرام بت پرستى، مرام و مسلك تازهاى بود كه مردم با آن رو به رو شده بودند و دام جديدى بود كه شيطان بر سر راه سعادت و كمال مردم گسترده بود. از سوى ديگر، رشد كافى هم ميان مردم آن زمان وجود نداشت تا به سود و زيان خود پى ببرند و به زشتى عمل خود واقف گردند. به هرحال، آن اوضاع مشكلات بسيارى را براى نوح ايجاد كرده و آن بزرگوار را در پيشبرد هدف مقدس توحيد و خداپرستى دچار زحمت بسيارى نمود و به سختى سخنان جانبخش وى در دل مردم اثر مىكرد.
از طرز تكلم و استدلال آن پيامبر بزرگوار با مردم، و پاسخهايى كه آن بىخردان به او مىدادند. سبك مغزى، لجاجت و سرسختى آنها به خوبى معلوم مىشود، تا آنجا كه برخى از مردم، آن پيامبر بزرگوار را مورد تمسخر و استهزاء قرار مىدادند. براى نمونه ترجمه بعضى از آيات قرآن كريم را براى شما نقل مىكنيم.

ما نوح را به سوى قومش ‍ فرستاديم تا به آن
ها بگويد: من بيم رسانى آشكار هستم كه شما را از عذاب خدا بيم دهم، تا جز وى را پرستش نكنيد كه من از عذاب دردناك آن روز بر شما بيمناكم.6
در اينجا سران و بزرگان كافر قوم وى كه به خاطر ثروت و قدرتى كه داشتند خود را شريفتر از ديگران مىپنداشتند، به نوح گفتند: ما تو را جز بشرى مانند خود نمىبينيم ...7 و در آيه‌ي ديگرى است كه به يكديگر گفتند: او جز بشرى همانند شما نيست كه بدين وسيله مىخواهد بر شما برترى جويد، و اگر خدا مىخواست (براى هدايت افراد بشر رسولى بفرستد) فرشتگانى را مىفرستاد. و بلكه پا فراتر گذاشته نسبت جنون، گمراهى و دروغ به نوح و پيروانش دادند و گفتند: او جز مردى ديوانه نيست 8 كه به جنون دچار شده، يا گفتند: ما تو را در گمراهى آشكارى مىبينيم.9 و در آيه ديگرى است كه اظهار داشتند: ما شما را افرادى دروغگو مىپنداريم.10
اين سبك‌مغزان نابخرد و خيرهسران لجوجى كه تبليغات نوح را مخالف با منافع مادّى و رياست خود تشخيص مىدادند، منطقى نداشتند تا به مبارزه با گفتار مستدّل و منطقى نوح برخيزند، لذا به اين بهانه جويىها و سفسطه بازىها، متوسل مىشدند و گرنه هر عاقل باانصافى مىداند كه سنّت الهى در مورد بعثت انبياء به همين صورت بوده كه پيامبر هر قومى را از جنس همان قوم، بلكه از ميان همانها برانگيزاند تا با معرفتى كه مردم درباره اصل و نسب و خصوصيات زندگى او دارند، بهتر از او پيروى كنند و دعوتش را بهتر بپذيرند و ترديد كمترى دربارهاش باشد.
متاسفانه قوم نوح با اين حرف نابجايى كه مىزدند، براى مخالفان و دشمنان ديگر پيامبران الهى نيز بهانه‌ي زيبندهاى به يادگار گذاردهاند.
از جمله ايرادهاى ديگرى كه به نوح گرفتند اين بود كه به او گفتند: اين چند تنى هم كه پيرويت مىكنند، جز فرومايگانى نيستند كه بدون تأمل به سخنانت گوش داده و دعوتت را پذيرفتهاند.11 و چون برترى و فضيلت را به پول و ثروت مىدانستند، دنبال اين سخن نابجاى خود، با تمسخر و استهزاء به نوح مىگفتند: ما چگونه به تو ايمان آوريم كه پيروانت افرادى فرومايه و فقير هستند!
12 نظير همان ايرادى كه مشركان مكه به پيامبر اسلام مىگرفتند.

نوح (عليه‌السلام) پاسخ گفتار آنها را ضمن چند جمله چنين بيان فرمود: اى مردم! من گمراه نيستم و تنها (جرم من اين است كه) فرستاده و رسولى از جانب پروردگار جهانيانم.13
اى مردم! اگر من با دليل روشن و برهانى از جانب پروردگار آمده باشم و رحمتى به من داده باشد كه از شما پنهان مانده، ديگر من چگونه مىتوانم شما را با تنفّرى كه از آن داريد به پذيرش آن وادار كنم.14
مأموريت من آن است كه رسالتها (و پيامها)ى پروردگار خود را به شما ابلاغ و شما را نصيحت كنم.
آيا تعجب مىكنيد كه تذكّرى از پروردگارتان به وسيله‌ي مردى از جنس خودتان براى شما آمده است كه شما را بيم دهد تا پرهيزكارى كنيد و شايد مورد رحمت قرار گيريد؟؟.15 گاهى به دليلهاى بزرگ و نشانههاى الهى در جهان هستى اشاره مىكرد و مىفرمود: از پروردگار خود آمرزش بخواهيد كه وى آمرزنده است تا آسمان را فراوان بر شما ببارد، با اموال و فرزندان كمك‌تان كند و برايتان باغها برقرار سازد و نهرها براى شما پديد آوَرَد. چرا شما خدا را به بزرگى باور نداريد با اينكه او شما را گوناگون آفريده است؟ مگر نمىبينيد كه خدا چگونه آسمانهاى هفتگانه را بالاى هم آفريده و ماه را در آنها روشن گردانده و خورشيد را چراغى قرار داده و شما را مانند گياهان از زمين برويانيد، آنگاه دوباره شما را در آن بازگرداند و سپس از آن بيرون آورد؟؟ و خداست كه زمين را براى شما فرش كرده (و گسترش داد) تا در راههاى مختلف آن رهسپار گرديد.16 و گاهى اين جمله را - كه پيامبران ديگر نيز غالباً مىفرمودند - به گفتار خود اضافه كرده و مىفرمود: اى مردم، من از شما مالى نمىخواهم (و مزدى براى تبليغ توقع ندارم) كه مزد من تنها با خداست.17

و از اينكه مىگوييد پيروان تو جز افرادى فرومايه و تنگ دست نيستند، توقع داريد كه من آنها را از پيش خود برانم كه شايد شما به من ايمان آوريد؟ من هرگز نمىتوانم مردمى را كه به خدا ايمان آورده و خدا را ديدار مىكنند از خود برانم، و اگر آنها را از خود برانم، كيست كه در پيشگاه وى در روز قيامت مرا يارى كند (و در اين عمل از من دفاع كند)، چرا انديشه نمىكنيد.18
گذشته از اينكه من (از درون كار آنها اطلاع ندارم) نمىدانم چه مىكردهاند و حساب آنها تنها با خداى من است ... و من چنان نيستم كه آنها را از خود برانم.19
به هر صورت گفت و گوى ميان او با آن قوم سبك‌سر بسيار شد و چون منطقى در برابر گفتار خيرخواهانه نوح نداشتند، بناى لجاجت گذاردند و به تدريج شروع به تهديد كردند، يك بار گفتند: اى نوح! جدال را با ما از حدّ گذراندى، اكنون اگر راست مىگويى آن عذابى كه ما را از آن بيم مىدهى بياور.20
بار ديگر گفتند: اى نوح اگر (دست از اين گفتارت برندارى و) بس نكنى سنگسار خواهى شد.21
آنگاه از پيش نوح برمىخاستند و با تأكيد و عناد بيشترى به مردم مىگفتند: مردم (به خاطر حرفهاى نوح) دست از معبودان خويش (بتهاى خود): ودّ، سواع، يغوث، يعوق، و نسر برنداريد.22

آزار و صدمهاى كه نوح از مردم ديد

با توجه به عمر طولانى و سالهاى بىشمارى كه نوح ميان مردم بود و نيز افراد اندكى كه به وى ايمان آوردند و علاقه زيادى كه قوم او به بت‌پرستى داشتند، مىتوان حدس زد كه اين پيامبر بزرگوار چه مقدار سختى كشيد و خون جگر خورد. گذشته از ناسزاهاى زيادى كه به او گفتند و ديوانه، گمراه و جن‌زدهاش خواندند، انواع شكنجه بدنى و آزار جسمى را هم به او مىرساندند.
در حديثى كه صدوق از امام صادق (عليه‌السلام) روايت كرده، گاهى مردم، آن حضرت را به قدرى كتك مىزدند كه سه روز تمام به حال بىهوش مىافتاد و از گوش وى خون مىآمد.23
مرحوم طبرسى (رحمة الله عليه) مىنويسد: حضرت نوح 950 سال شب و روز مردم را به سوى خدا دعوت مىكرد، ولى سخنان وى در مردم اثرى نداشت و گاهى آن قوم به قدرى او را مىزدند كه بى هوش مىشد؛ وقتى به هوش مىآمد، مىگفت:
اللهم اهد قومى، فانّهم لايعلمون 24
خدايا قوم مرا هدايت كن كه نمىدانند.
از وهب نقل شده است: نوح سه قرن تمام مردم را به خدا دعوت مىكرد كه هر قرن سيصد سال بود. او در اين نهصد سال، پنهان و آشكارا دعوت خود را ابلاغ مىكرد، ولى آن مردم جز بر طغيان و سركشى نيفزودند و هر قرن كه مىآمد، مردم آن قرن سركشتر از قرن پيش بودند تا جايى كه مردم دست كودكان خود را مىگرفتند و آنها را نزد نوح مىآوردند و به آنها سفارش مىكردند و مىگفتند:
لئن بقيت بعدى فلا تطيعنّ هذا المجنون؛
اگر پس از من زنده ماندى، مبادا از اين ديوانه پيروى كنى.
سپس ادامه داده، مىگويد: آن مردم به نوح حمله مىكردند و او را چنان مىزدند كه از گوشهاى آن حضرت خون مىآمد و بىهوش مىشد. در اين وقت او را برداشته به خانهاى مىانداختند يا به همان حال بىهوشى بر در خانهاش ‍ گذارده و مىرفتند.25
از لحن قرآن كريم هم به خوبى فهميده مىشود كه آزار آنها به آن حضرت، شديد و سخت بوده است. خداوند در سورههاى انبياء و صافّات مىفرمايد:... ما نوح و خاندانش را از اندوه و محنت بزرگ نجات داديم.26 و مفسران گويند كه منظور از اندوه بزرگ، همان آزارهاى زيادى است كه مردم به آن حضرت مىكردند.
در سوره قمر آمده كه نوح دعا كرد و گفت: پروردگارا! من مغلوب (و از پا افتاده) هستم، تو ياريم ده.27
در سوره شعراء هم آمده كه اينگونه به درگاه خداى رحمان استغاثه كرد و گفت: پروردگارا !! به راستى كه اين قوم مرا تكذيب كردند، پس ميان من و ايشان گشايشى ده و مرا با مردمان باايمانى كه با من هستند، (از دست اينان) نجات ده.28

نفرين نوح (عليه‌السلام)

چنانكه قرآن كريم تصريح مىكند، نوح 950 سال ميان آن مردم توقف كرد و به كار تبليغ دين و دعوت مردم به سوى خداى سبحان مشغول بود و براى پيشرفت اين آيين، آسودگى و آسايش نداشت و همواره مردم را به ايمان به خدا و روز جزا و كسب فضيلت و تقوا دعوت مىنمود، اما با گذشت آن مدت طولانى، به جز از همان افراد انگشت شمارى كه به او ايمان آورده بودند، كسى دعوت او را پاسخ نداد و آن حضرت از ديگران مأيوس گرديد، به ويژه كه وحى الهى نيز به اين نااميدى وى كمك كرد، زيرا خداوند به او خبر داد كه از قوم تو جز همين افرادى كه ايمان آوردهاند كسي ديگر ايمان نخواهد آورد، به همين سبب از كارهايى كه اينان مىكنند، اندوهگين مباش.29
در حديثى است كه چون سيصد سال از دعوت نوح گذشت، آن حضرت خواست درباره آن مردم نفرين كند و همچنان كه نماز صبح را خوانده و به قصد نفرين نشسته بود، چند تن از فرشتگان از آسمان هفتم بر وى فرود آمده سلام كردند و سپس گفتند: خواهشى از تو داريم، نوح پرسيد: خواهش شما چيست؟ گفتند: خواهش ما اين است كه نفرين را به تأخير اندازى، زيرا اين نخستين عذاب خدا در روى زمين خواهد بود. نوح در پاسخشان فرمود: تا سيصد سال ديگر آن را به تأخير انداختم.

وقتى سيصد سال دوم نيز به پايان رسيد و خواست نفرين كند، دسته‌ي ديگرى از فرشتگان از آسمان ششم آمدند و از وى خواستند تا باز هم نفرين را به تأخير اندازد، بدين ترتيب سيصد سال ديگر نيز به تأخير افتاد.
و چون نهصد سال تمام شد، پيروان نوح از آزار دشمنان به تنگ آمدند و از او خواستند تا گشايشى از خدا بخواهد. نوح قبول كرد و پس از نماز به درگاه خداوند دعا كرد. جبرئيل نازل شد و به نوح گفت: خداوند دعاى تو را مستجاب كرد. اكنون به پيروان خود بگو كه خرما بخورند و هسته آن را بكارند و از آن نگهدارى كنند تا بزرگ شود. پس از بارور شدن درختان، بلا از ايشان برطرف مىگردد و فَرَجشان خواهد رسيد.
نوح، گفتار جبرئيل را به پيروان خود اطلاع داد. همگى خرسند شدند و دستور خداوند را انجام دادند. وقتى درختها بارور شد، نزد نوح آمدند و گفتند: زمانى را كه خبر داده بودى، فرا رسيده است. نوح از خداوند خواست تا مطابق وعده، عذاب را نازل كند. وحى شد كه به ايشان بگو: اين خرما را هم بخوريد و هسته آن را بكاريد و پس از بارور شدن درختان، گشايش مىرسد. در اين موقع بود كه يك سوم آن مردم نيز از دين نوح دست كشيدند و بى دين شدند. دو سوم ديگر ماندند، خرماها را خوردند و هستهاش را كاشتند و همچنان مراقبت مىكردند تا بارور گرديد. چون نزد نوح آمده و وفاى وعده حق را خواستند، دوباره به وى وحى شد كه به آنها بگو: اين خرما را هم بخوريد و هستهاش را بكاريد، در آن موقع هم يك سوم ديگر از دين بيرون رفتند و يك سوم باقى ماندند، براى بار سوم به دستور عمل كردند و چون هسته را كاشته و درخت شد و به ثمر رسيد، نزد نوح آمدند و گفتند: به جز اين افراد اندك كسى به جاى نمانده و اگر اينبار نيز فَرَج ما به تأخير افتد، ترس آن داريم كه ما نيز به هلاكت در دين و گمراهى دچار شويم.

حضرت نوح نماز خواند و دعا كرد و گفت: پروردگارا جز اين افراد اندك، كسى در پيروى من باقى نمانده و من ترس آن دارم كه اگر اين بار فرج را به تأخير بياندازى اينان هم از دين بيرون روند. در اين وقت بود كه خداوند به او وحى فرمود: دعايت را مستجاب كرديم، اكنون دست به كار ساختن كشتى شو.30
در حديث ديگرى است كه پس از اين آزمايشها، بيش از هفتاد و چند نفر به جاى نماندند. خداى سبحان به نوح وحى كرد: اين براى آن بود تا مؤمنان خالص و پاك به جاى بمانند و افراد ناخالص از كنار تو پراكنده شوند. اكنون من به آنها نيرويى در دين مىدهم كه ترس و بيمشان را به آسايش و امن تبديل كند تا از روى اخلاص مرا عبادت كنند.31
به هر صورت، هنگامى كه نوح از ايمان آوردن قوم خويش مأيوس گرديد و آن همه لجاجت و ستيزه جويى را ديد، ايشان را به سختى نفرين كرد و گفت: ... پرودگارا ديّارى از كافران را در زمين (زنده) مگذار، كه اگر زندهشان بگذارى، بندگانت را گمراه كنند و جز بدكارانى ناسپاس توليد نكنند.32
خداى تعالى نيز دعاى نوح را مستجاب فرمود و عذابى قطعى را بر آن مردم ستمگر مقرر كرد و حكم عذاب آنها به گونهاى بود كه از وساطت نوح نيز درباره‌ي آن ستمكاران جلوگيرى كرد و به او گفت:

و لاتخاطبنى فى الذين ظلموا انّهم مغرقون؛33 درباره اين ستمگران مرا مخاطب مساز و (وساطت نكن و نجاتشان را از من مخواه) كه غرق شدنى هستند.

كشتى نوح (عليه‌السلام) 

پس از آنكه خداى تعالى به نوح خبر داد كه به جز اين افراد اندك، كس ديگرى به تو ايمان نخواهد آورد، دستور ساختن كشتى را صادر فرمود و چنانكه از ظاهر قرآن به دست مىآيد، ساختن كشتى تا به آن روز بى سابقه بوده است، از اين رو به نوح فرمود: كشتى را تحت نظر ما و به دستور ما بساز و درباره كسانى كه ستم كردهاند مرا مخاطب مساز (و نجاتشان را از من مخواه) كه غرق شدنى هستند.34
نوح نيز طبق دستور الهى مشغول ساختن كشتى شد و تخته، ميخ و چوب از اطراف تهيه مىكرد و زير نظر فرشتگان الهى، آنها را به هم متصل ساخته و به سرعت كشتى را آماده مىكرد.
آن مردم كوته‌فكر كه منطق درستى نداشتند و در صدد بودند تا به هر نحو شده نوح را بيازارند، وسيله‌ي جديدى براى آزار حضرت به دست آوردند و زبان به تمسخر شيخ ‌الانبياء گشودند و هركس به نحوى او را سرزنش و استهزاء مىكرد.
نوح در پاسخ آنها يك جمله مىگفت و اظهار مىداشت: اگر شما امروز ما را مسخره مىكنيد، روزى خواهد آمد كه ما نيز شما را مسخره كنيم، و به زودى خواهيد دانست كه عذاب خواركننده و ذلّت بار به سراغ كدام يك از ما دو طايفه خواهد آمد.35

در مقدار طول، عرض، ارتفاع و كيفيت آن كشتى اختلاف است. بعضى گفتهاند: طول آن 1200، عرضش 800 و ارتفاعش 80 ذراع بوده است و طبق اين قول روايتى هم از امام صادق (عليه‌السلام) رسيده است، ديگرى گفته است: طول آن 700، عرضش 500 و ارتفاعش 80 ذراغ بوده و قول سوم آن است كه طول آن 300، و عرض و ارتفاعش 30 ذراع بوده است، و اللّه اءعلم.36
از ابن عباس نقل شده كه كشتى مزبور داراى سه طبقه بود. طبقه زيرين براى جانوران وحشى، طبقه وسط براى چهارپايان و طبقه بالا براى مردمى كه با نوح بودند، و حضرت نوح هر چه خوراكى و لوازم ديگر برداشته بود، در همان طبقه بالا جاى داد.37
به هرصورت كشتى آماده شد و نوح منتظر فرمان خداوند بود. در اين وقت دستور آمد: وقتى كه ديدى فرمان رسيد (و نشانههاى عذاب آمد) و (آب از) تنور جوشيدن گرفت، از هر حيوانى يك جفت بردار و خاندانت و همچنين كسانى كه به تو ايمان آوردهاند را با خود بردار و به كشتى وارد شو (به جز آن كسانى كه وعده عذاب آنها را پيش از اين به تو خبر دادهايم) و درباره كسانى كه ستم كردهاند با من گفت و گو مكن كه غرق شدنى هستند.38

تنور كجا بود و منظور از آن چيست؟ 

چنانكه گفته شده، نشانه توفان جوشيدن آب از تنور بود، تنور در لغت به جايگاه طبخ نان گويند. مطابق چند حديث و گفتارى كه از ابن عباس و ديگران نقل شده، تنور مزبور كه اكنون در مسجد كوفه است تنورى بود كه در خانه نوح يا در خانه زن مؤمنه‌اى قرار داشت كه براى پخت نان از آن استفاده مىكردند. زن نوح يا آن زن مؤمنه مشغول پخت نان بود كه ناگاه جوشش آب را از تنور مشاهده كرد. بىدرنگ جريان را به نوح گزارش دادند. آن حضرت بيامد و مقدارى خاك روي آن ريخته و آن را مهر كرد، سپس به كنار كشتى آمد و كسانى را كه قرار بود در كشتى سوار كند و همچنين حيوانات را در آن جاى داد. سپس بازگشت و خاكها را از روى تنور به يك سو زد و در اين وقت آب جوشيد و آسمان نيز همانند دهانه‌ي مَشك شروع به باريدن نمود و رود فرات و چشمهها نيز طغيان كردند و آب زمين را فرا گرفت.39

تنها نوح و خاندان و پيروانش بودند كه به كشتى درآمدند و از غرق شدن نجات يافتند. نوح به همراهانش گفت: در كشتى سوار شويد و به نام خدا در وقت سوار شدن و ايستادنش تبرّك جوييد كه پروردگار من آمرزنده و مهربان است.40 آنان نيز نام خدا را بر زبان جارى ساختند و همگى در كشتى جاى گرفتند.
كشتى، آنها را در ميان امواجى چون كوه پيش مىبرد 41 و آنها كه سوار كشتى بودند، مردم گردنكش و خيره‌سر كافر را مىديدند كه چگونه در ميان امواج خروشان با مرگ دست به گريباناند و ميان توفانِ خشم پرودگار دست و پا مىزنند و پاسخ سركشى و پوزخندهاى خود را مىگيرند.
آرى خداى سبحان درباره‌ي آنها مىگويد: ما نوح و همراهانش را در آن كشتى نجات داديم و ديگران را غرق كرديم و به راستى كه در اين جريان عبرتى است و بيشترشان مؤمن نبودند.42 و در جاى ديگر مىگويد: ما نوح و همراهانش را در آن كشتى نجات داديم و تنها آنان را جانشين (و باقى ماندگان) در زمين قرار داديم و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند غرق كرديم، پس بنگر كه چگونه بود سرانجام بيم داده شدگان ... و به جرم خطاكارىهاى خودشان بود كه غرق شده و داخل دوزخ شدند.43

تعداد نجات يافتگان 

در تعداد ايمان آورندگان و آنها كه به كشتى سوار شدند، اختلاف است. در حديثى آمده كه آنها هفتاد و چند نفر بودند. قرآن كريم به طور اجمال مىگويد: و جز اندكى به او ايمان نياوردند.44 جمعى از مفسّران گفتهاند: مجموع آنهايى كه به وى ايمان آوردند، هشتاد نفر بودند و به گفته بعضى ديگر هفتاد و هشت نفر بودند كه هفتاد و دو نفر آنها از مردان و زنان قوم او و شش نفر ديگر پسران و زنانشان بودهاند. همچنين در حديثى از امام صادق (عليه‌السلام) است كه جمعاً ده نفر بودند و نيز قولى است كه هفت نفر بودهاند.45
به هرحال گروه اندكى بودهاند كه سه پسر نوح، يعنى سام، حام و يافث - كه نژادهاى كنونى روى زمين از نسل آنهايند - با زنانشان در ميان آنان بودند.

داستان پسر نوح (عليه‌السلام)

نوح، پسر ديگرى به نام كنعان داشت كه جزء دشمنان او بود و از پدر كناره گرفته و به دين و آيين او ايمان نياورده بود. هنگامى كه آب از هر سو زمين را فرا گرفت و نوح و همراهانش در كشتى قرار گرفتند و آن منظره هولناك را تماشا مىكردند، ناگاه چشم نوح به آن پسر افتاد كه مانند مردم ديگر براى نجات خويش تلاش مىكند و مىخواهد به وسيله‌اي خود را از غرق شدن نجات دهد.
نوح به دليل علاقه‌ي پدرى او را صدا زد و گفت: پسرجان !! بيا با ما سوار شو (و ايمان آور) و از زمره‌ي كافران بيرون آى.46
آن بى چاره به حدّى گرفتار غرور بود كه به جاى آنكه در آن لحظه‌ي حساس سخن پدر را بشنود و نصيحت او را بپذيرد، در جواب گفت: هم اكنون به كوهى پناه مىبرم تا مرا از خطر آب حفظ كند.47 اما نمىدانست كه اين سيل و توفان معمولى نيست، بلكه عذاب و قهر الهى است كه به صورت توفان در آمده و آن مردم خيره‌سر را در كام خود فرو مىبرد و با اين وضع، راه فرار بر وى مسدود است. نوح، اين مطلب را نيز به وى تذكر داده و از روى دلسوزى گفت: امروز در برابر فرمان و عذاب الهى پناهگاه و نگهبانى وجود ندارد و تنها كسانى كه (به وسيله‌ي ايمان به خدا) مورد رحمت الهى قرار گيرند، اهل نجات هستند ...48
شايد هنوز سخن نوح به پايان نرسيده بود كه موج برخاست و مجال ادامه‌ي سخن را از كف او ربود و ميان آن دو جدايى افكند و پسر نوح را در كام خود كشيد.

نوح كه قبل از آن، وعده نجات خاندان خود را از خداى سبحان دريافت كرده بود، در اين وقت، روى تضرّع و نياز به درگاه پروردگار بىنياز كرد و گفت: پروردگارا !! پسر من جزء خاندان من است و وعده‌ي تو حق است.
49 و تو خود وعده كردى كه من و خاندانم را نجات بخشى !!
پرودگار متعال به نوح پاسخ داد: وى از خاندان تو نيست ... و چيزى را كه بة آن علم ندارى از من درخواست مكن و تو را پند مىدهم كه از نادانان نباشى.50 حضرت رضا (عليه‌السلام‌) در تفسير اين آيه فرمود: وى پسر صلبى و نسبى نوح بود، اما چون نافرمانى خداى عزوجل را نمود (و از آيين پدر پيروى نكرد) خداوند او را از پدر جدا كرد و از زمره‌ي خاندان نوح بيرون برد.51
يعنى در پيشگاه پرودگار متعال، عمل و كردار افراد، ميزان نزديكى و دورى آنها به پيامبران بزرگوار الهى و مردمان صالح درگاه پرودگار است و ارتباط خويشاوندى، در وقت نزول عذاب به كار نمىآيد.
آرى، در اين درگه سلمان فارسى52 بر اثر اطاعت حق و پيروى دستورهاى رسول گرامى اسلام از زمره‌ي خاندان آن بزرگوار گشته و به افتخار، «السلمان منّا اهل البيت» مفتخر مىگردد، ولى پسر نوح به جرم نافرمانى و پيروى نكردن دستورهاى پدرش از خاندان وى جدا مىشود و خطاب
انه ليس من اهلك دربارهاش به نوح نازل مىگردد.

سعدى در اين باره گويد:
پسرنـوح با بدان بنشـــــست                خانـــدان نبـــوتـش گــم شـد
سگ اصحاب كهف روزى چند                پى مـــردم گرفـت و آدم شـد

روى هم رفته، از سؤال و جوابى كه بين خداى تعالى و نوح ردّ و بدل شد، معلوم مىشود كه نوح از كفر فرزندش بىخبر بود و گرنه با اين تضرّع و زارى نجات او را از خدا درخواست نمىكرد، زيرا وى خود از خدا خواسته بود كه: پروردگارا ديّارى از كافران را بر روى زمين باقى مگذار ...53 و با اين جمله، نابودي همه كافران را از خدا درخواست كرده بود و از سوى ديگر خداوند نيز او را از وساطت درباره كافران ممنوع ساخته و صراحتاً بدو گفته بود: ... درباره ظالمان مرا مخاطب نساز كه غرق شدنى هستند.54 و چون به كفر فرزند واقف گرديد، دانست كه عاطفه پدرى او را به شتاب واداشته و چيزى را كه از حقيقت آن آگاه نبوده و نمىبايستى از خدا بخواهد درخواست كرده و همين را براى خود لغزش دانست و زبان به عذرخواهى و استغفار گشوده، گفت: پروردگارا !! به تو پناه مىبرم كه چيزى را از تو بخواهم كه بدان علم ندارم و اگر تو مرا نيامرزى و مورد رحمت خويش قرار ندهى، از زيانكاران خواهم بود.55 و به گفته‌ي طبرسى، در تفسير آيه‌ي فوق، اين سخنان دليل بر كمال فروتنى نوح است كه در اينجا اظهار داشته، چون گناهى از وى سر نزده بود كه بخواهد از آنها به درگاه خدا استغفار كند. آيا توفان همه زمين را فرا گرفت؟ 

بعضى گفتهاند: توفان نوح، ويژه‌ي يك نقطه يا قسمتى از كره‌ي زمين بوده كه نوح و قومش در آن سكونت داشتند و آنجا همان سرزمين عراق و نواحى كوفه بوده است كه براى اثبات اين حرف سخنانى نيز به ميان آمده است.
اما بعيد نيست از مجموع آيات قرآن كريم، و رواياتى كه در اين باره رسيده به انضمام شواهد ديگر، بتوان به دست آورد كه توفان زمان نوح، همگانى بوده و همه‌ي زمين را فرا گرفته است. چنانكه دعوت آن حضرت عمومى بود و ايشان جزء پيامبرانى است كه بر تمام كره‌ي زمين مبعوث گشته و به اصطلاح جزء پيامبران اولوالعزم بوده است. به گفته‌ي يكى از بزرگان تفسير: اين مطلب، يعنى همگانى بودن دعوت، بهترين شاهد و قرينه بر عموميت عذاب است. گذشته از اينكه از آيات قرآنى و روايات هم اين مطلب به دست مىآيد؛ مثلاً مىبينيم در آنجا كه نوح (عليه‌السلام) درباره‌ي مردم نفرين مىكند، مىگويد: پروردگارا از كافران بر روى زمين ديّارى باقى مگذار.56 يا خداى تعالى هنگام نزول عذاب به آن حضرت دستور مىدهد كه: از هر حيوانى يك جفت در كشتى جاى ده و باخود بردار.57 و چنانكه پيش از اين اشاره شد، تنها نسل نوح در زمين باقى ماندند و او را پدر دوم مردم روى زمين مىدانند و جمعيت فعلى دنيا را به نژادهاى مختلفى تقسيم مىكنند كه همگى نسبشان به فرزندان نوح مىرسد، مثلاً مردم خاورميانه را نژاد سامى مىنامند.

در اعلام قرآن مىگويد: در لوحههايى كه از آشور به دست آمده، تاريخ به دو دوره ممتاز، يكى پيش از توفان و ديگرى پس از توفان تقسيم شده است.58 همچنين در كتابهاى مذهبى و تاريخى يونانيان قديم، ايرانيان و هنديان نيز داستان توفاني كه همهجا را فرا گرفته ذكر شده است. علامه طباطبايى نيز در تفسير سوره هود عبارتهايى كه در كتابهاى مزبور است، نقل كرده و در آخر نظر برخى از دانشمندان فيزيولوژى را آورده كه گفتهاند: وقتى ما قلههاى كوهها را بررسى مىكنيم، به فسيلهايى از حيوانات برخورد كرده و آثارى از حيواناتي به دست مىآوريم كه معمولاً جز در آب نمىتوانستند زندگى كنند. ايشان همين مطلب را شاهد ديگرى بر فراگير بودن توفان دانستهاند.
ابن اثير و ديگران نيز از نظر تاريخى توفان را عالم‌گير دانسته و گفتار مجوس را كه منكر عموميّت توفان بودهاند، از نظر تاريخي مردود دانسته و آيه‌ي فوق را گواهى بر سخن خويش گرفتهاند. مسعودى نيز در تاريخ مروجالذهب تصريح كرده كه در توفان نوح همه‌ي زمين غرق شد.59

پاسخ يك سؤال

سؤال ديگر اين است: به چه دليل بچههاى بى گناه قوم نوح با پدران و مادران گنهكار خويش دچار توفان شدند؟
در مقام پاسخگويى بايد به اين مطلب توجه داشت كه ميان نابودى انسان و حيوانات ديگر با عذاب الهى اين ملازمه و ارتباط وجود ندارد و چنان نيست كه هر نابودى چه عمومى و چه خصوصى كه ميان ملتها و نقاط مختلف زمين اتفاق مىافتد، همه از روى عقوبت و انتقام الهى در مورد فرد فرد ملتهاى نابود شده باشد، بلكه همه‌ي حوادث و بلاهاى عمومى، مانند زلزله، وبا و طاعون كه گروه گروه مردمان بدكار و نيكوكار و بزرگ و كوچك را يك جا نابود مىكند، طبق يك قانون كلى و طبيعى است كه هنگامى كه جايى را فرا گرفت، همه را با خود نابود مىكند، اگر چه علت اساسى اين بلاها نيز به هم خوردن نظام تكوين و اوضاع عالم است كه آنهم باز بر اثر اعمال بد مردم و معلول گناهان است و خداى تعالى نعمتهايى را كه به ملتى داد دگرگون نمىكند تا وقتى كه خود آن ملت موجبات دگرگونى آنرا فراهم كنند، اما وقتى نظام به هم خورد و بلا آمد به كوچك و بزرگ رحم نمىكند و همه را از بين مىبرد. بعضى هم مىگويند: چون خود اين موضوع، يعنى آگاه شدن ستمگران از نابودى حيوانات و كودكانشان، موجب ناراحتى بيشتر و عذاب آنان مىشود، از اين رو وقتى عذاب، قوم ستمكار را فرا گرفت اطفال و حيواناتشان را نيز شامل مىگردد تا شكنجه بيشترى ببينند.

در اينجا روايتى نيز از حضرت رضا (عليه‌السلام) رسيده است كه، در خصوص قوم نوح به خوبى رفع اِشكال مىكند. صدوق (رحمة الله عليه) در علل و عيون از عبدالسلام هروى روايت كرده كه گفت: به حضرت رضا (عليه‌السلام) عرض كردم به چه علت خداى عزوجل در زمان نوح همه دنيا را غرق كرد با اينكه ميان آنها اطفال و افراد بى گناه نيز وجود داشتند؟
حضرت فرمود: اطفال در آنها نبودند، زيرا خداى عزوجل از چهل سال پيش از توفان، مردان و زنان را عقيم كرد كه ديگر صاحب فرزندى نشوند و از اين رو نسلشان منقطع گرديد و هنگامى كه غرق شدند، طفلى ميان آنها نبود و خداى عزوجل بى گناهان را به عذاب خود نابود نكرد و ديگران نيز كه مستقيماً تكذيب نكرده بودند به واسطه اينكه به عمل تكذيب كنندگان راضى بودند غرق شدند.60

پس از طوفان

در اينكه نوح و همراهانش چه اندازه در كشتى بودند، اختلاف نظر است. برخى گفتهاند كه هفت روز در آن بودند، سپس آب فرو نشست و كشتى بر كوه جودى (كوهى است در موصل) قرار گرفت. برخى اين مدت را بيش از يك ماه ذكر كردهاند و در حديثى است كه شش ماه در كشتى بودند. يعقوبى هم مىگويد: از روزى كه نوح داخل كشتى شد تا وقتى كه از آن بيرون آمد، يك سال و ده روز طول كشيد.61
در قرآن كريم بدون آنكه از مدت توقف نوح در كشتى سخن به ميان آورد، جريان فرو نشستن آب و قرار گرفتن كشتى را بر كوه جودى در يك آيه كوتاه بيان فرموده و آيه مزبور به قدرى فصيح و زيباست كه فصحاى عرب آن زمان و دشمنان اسلام را به اعجاب وا داشت و از آوردن مانند همين يك آيه ناتوان بودند و به عجز خود اعتراف كردند.

متن آيه چنين است:
و قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى و غيض الماء و قضى الامر و استوت على الجودىّ و قيل بعدا للقوم الظّالمين 62؛ گفته شد كه اى زمين آب خود را فرو بر، و اى آسمان (باران را) باز گير، و آب فرو رفت، و فرمان انجام شد و كشتى بر (كوه) جودى قرار گرفت و گفته شد دورى بر گروه ستمكاران باد.
مرحوم طبرسى در مجمعالبيان نقل كرده كه كفار قريش خواستند مانند قرآن سخنى بياورند. براى اين كار چهل روز خوراك خود را نان سفيد مغز گندم، گوشت برّه و شراب ناب قرار دادند تا ذهنشان پاك گردد. هنگامى كه خواستند شروع به كار كنند، اين آيه به گوششان خورد؛ ايشان به يكديگر گفتند: اين سخن شبيه كلام مخلوق نيست و كسى نمىتواند مانند آن بياورد. از اين رو از كار خود دست كشيده و مأيوسانه از هم جدا شدند.63

به هر صورت نوح و همراهانش از كشتى فرود آمدند و براى آغاز زندگى روى كره‌ي زمين، شروع به فعاليت كردند و به ساختن خانه و قلمه زدن درختان و تنظيم امور زندگى پرداختند.
در عمر نوح پس از توفان اختلاف است. برخى 350 سال گفتهاند. يعقوبى در تاريخ خود 360 سال و طبرى در نقلى آن را 348 سال ذكر كرده و در چند حديث از ائمه بزرگوار ما 500 سال نقل شده است.64 مجموع عمر آن بزرگوار را نيز در روايات بسيارى 2500 سال ذكر كردهاند و صدوق (رحمة الله عليه) در كتاب امالى حديث جامع و جالبى در اين باره نقل كرده كه ترجمه‌ي آن چنين است: وى به سندش از امام صادق (عليه‌السلام) روايت كرده كه فرمود:
نوح پيغمبر 2500 سال زندگى كرد كه 850 سال آن قبل از بعثت و نبوت و 950 سال ديگر پس از بعثت بود كه مردم را به خداپرستى دعوت مىكرد. سپس 200 سال سرگرم ساختن كشتى شد و 500 سال نيز پس از فرود آمدن كشتى زنده بود كه شهرها را بنا كرد و فرزندانش را در بلاد سكونت داد.
آنگاه هنگامى كه در آفتاب نشسته بود، ملكالموت نزد وى آمد و سلام كرد. نوح جوابش را داد و به او گفت: حاجتت چيست؟ (و به چه منظورى آمدهاى؟) ملكالموت پاسخ داد: آمدهام تا جانت را بگيرم !! نوح پرسيد: اين مقدار مهلتم مىدهى كه از آفتاب به سايه بروم ؟؟ گفت: آرى، نوح برخاست و به سايه آمد و رو به وى كرده، گفت: اى ملكالموت! آنچه در دنيا بر من گذشت (و اين عمر طولانى) همانند اين بود كه از آفتاب به سايه آمدم، اكنون مأموريت خود را انجام ده.  و عزرائيل جان آن حضرت را گرفت.65

گفت و گوى نوح (عليه‌السلام) با شيطان 

صدوق (عليه‌السلام) در حديثى از امام باقر (عليه‌السلام) روايت كرده كه فرمود: پس از اينكه نوح نفرين كرد و قوم او غرق شدند، شيطان نزد او آمد و گفت: اى نوح تو حقّى بر من دارى كه مىخواهم جبران كنم. نوح فرمود: چقدر براى من ناراحت كننده است كه من به گردن تو حقّى پيدا كرده باشم. اكنون بگو آن حق چيست؟ شيطان گفت: آرى تو نفرين كردى و خدا اين مردم را غرق كرد و كسى به جاى نماند كه من او را بفريبم و از راه راست بيرون برم. اينك تا آمدن قرن ديگر و نسل آينده من آسوده هستم. نوح گفت: اكنون چگونه مىخواهى جبران كنى؟ شيطان گفت: براى تلافى اين حقى كه به گردن من داري، چند جمله به تو مىگويم: در سه جا به ياد من باش (و مرا از خاطر مبر) كه من در اين سه جا از هر جاى ديگر به آدمى نزديك‌ترم: اوّل در جايى كه خشم مىكنى، دوم در وقتى كه ميان دو نفر قضاوت مىكنى و سوم هنگامى كه با زن بيگانهاى خلوت مىكنى و كس ديگرى با شما نيست.66
در حديث ديگرى آمده است كه شيطان نزد نوح آمد و گفت: تو حق بزرگى به گردن من دارى و من به تلافى آن آمدهام تا براى تو خيرخواهى كنم. مطمئن باش كه در گفتارم (دروغ نخواهم گفت و) خيانت نمىكنم. نوح از سخن وى ناراحت شد و خوش نداشت با او تكلم كند. خداى سبحان به او وحى فرمود: با او سخن بگو و از او سؤال كن كه من حق را بر زبانش جارى خواهم كرد.
در اين وقت نوح فرمود: سخن بگو !! شيطان گفت: هرگاه فرزند آدم بخيل، حريص، حسود باشد و يا در كارها عجله كند، به زودى به چنگ ما مىافتد و مانند موم در دست ما باشد و اگر همه‌ي اين صفات در وى جمع شود، ما نامش را شيطان مريد 67 مىگذاريم. نوح پرسيد: اكنون بگو كه حق بزرگى كه به گردن تو پيدا كردهام چيست؟ گفت: تو نفرين كردى و به فاصله كمى همه را به دوزخ افكندى و مرا آسوده ساختى، و اگر نفرين تو نبود، روزگار زيادى من سرگرم آنها مىبودم.68
در حديث ديگرى از ابن عباس نقل است كه نصيحت شيطان به نوح اين بود كه گفت: مبادا تكبر بورزى، كه همان سبب شد من به آدم سجده نكنم و رانده درگاه الهى گردم. مبادا حرص بورزى، كه همه‌ي بهشت بر آدم مباح گرديد و تنها از يك درخت ممنوع گرديد و حرص واداراش كرد از آن بخورد. مبادا حسد بورزى، كه همان سبب شد تا فرزند آدم برادرش را به قتل رساند. نوح به او گفت: اكنون بگو در چه وقت نيرو و قدرت تو بر فرزند آدم بيشتر از اوقات ديگر است؟ گفت: هنگام غضب.69

قبر نوح (عليه‌السلام) و اوصياى پس از ايشان 

چنانكه پيش از اين اشاره شد، مطابق اخبار و تواريخ، قبر نوح در نجف و در كنار قبر اميرمؤمنان علي (عليه‌السلام) قرار دارد و اين جمله در زيارتنامه آن حضرت است كه زيارت كننده مىخواند: السلام عليك و على ضجيعيك آدم و نوح.
پس از نوح به فرمان الهى فرزندش سام، وصى او گرديد و به نگهبانى آثار انبياء و وصيت پدر نايل آمد و جمعى او را از پيامبران مرسل مىدانند. وى در زمان خود با مخالفت برادرانش حام و يافث و فرزندان قابيل و عوج بن عناق و ديگران مواجه شد و سرانجام چنانكه گفتهاند، پس از 600 سال، دار فانى را وداع گفت و فرزندش ارفخشد را وصى خود گردانيد و آثار انبياء را به وى منتقل كرد.
عموم مورخان ارفخشد را ابوالانبيا ناميدهاند و گفتهاند كه نسب پيامبران پس از نوح به وى منتهى مىشود. گويند ارفخشد براى نگهبانى ميراث پيامبران و دعوت مردم به پاكى، فضيلت و تبليغ آيين الهى پدران خويش، رنج و آزار فراوانى ديد تا اينكه در سن 460 سالگى از دنيا برفت و فرزندش شالخ را وصى خود گردانيد. اينان گويند كه شالخ پدر حضرت هود است كه خداوند نامش را در قرآن ذكر فرموده و يكى از سورههاى قرآنى هم، به نام اين پيامبر بزرگ ناميده شده است.
شالخ به گفته‌ي يعقوبى و برخى ديگر به مدت 430 سال در اين جهان زنده بود و مردم را به اطاعت پروردگار دعوت مىكرد و از نافرمانى خدا بر حذر مىداشت و عذابهاى گنهكاران را به ياد آنها مىآورد. پس از وى فرزندش هود كه نامش را عابر نيز ذكر كردهاند، به تبليغ الهى و حفظ آثار پيامبران قبلى قيام نمود!70





پي‌نوشت‌ها

1- در قرآن كريم 43 بار نام نوح ذكر شده و در شش سوره از سورههاى قرآنى، داستان آن بزرگوار و قومش به تفصيل نقل شده است. آن سورهها عبارت است از: اعراف، مؤ منون، شعراء، قمر، هود و نوح كه در سوره هود تفصيل بيشترى در اين باره داده شده است.
2- بحار الانوار: ج 11، ص 341.
3- بحار الانوار: ج 11، ص 291.
4- بحار الانوار: ج 11، ص 290.
5- اثبات الوصيه: ص 18.
6- هود/ آيات 25 و 26.
7- همان، آيه 27.
8- مؤ منون/ آيه 23 به بعد.
9- اعراف/ 60.
10- هود/ آيه 27 به بعد.
11- هود/ آيه 27 به بعد.
12- شعراء/ 111.
13- اعراف/ 61.
14- هود/ 28.
15- اعراف/ 63.
16- نوح/ آيات 10-20.
17- هود/ 29.
18- همان، آيات 29-32.
19- همان، آيات 29-32.
20- همان، آيات 29-32.
21- شعراء/ 116.
22- نوح (71) آيه 23.
23- اكمالالدين: ص 79.
24- همان.
25- مجمعالبيان، ج 4، ص 433-435.
26- انبياء(21) و صافات (37) آيه 76.
27- قمر/ 10.
28- شعراء/ آيات 117 و 118.
29- هود/ 36.
30- هر دو حديث را صدوق (رحمةالله عليه) در كتاب اكمالالدين، ص 79 نقل كرده است، البته در خبرى كه نعمانى در كتاب غيبت، ص 154 روايت كرده، اين موضوع ده بار تكرار شد تاوقتى كه عذاب نازل گرديد.
31- همان
32- نوح/ 26.
33- هود/ 37.
34- همان.
35- همان/ آيات 38 و 39.
36- مجمع البيان: ج 5، ص 159.
37-مجمع البيان: ج 5، ص 159.
38-هود/ آيات 37-40.
39- بحار الانوار: ج 11، ص 333-335.
40- هود/ آيات 41 و 42.
41- همان.
42- شعراء/ آيات 119-121.
43- يونس/ آيه 73.
44- هود/ آيه 40.
45- مجمع البيان: ج 4، ص 434.
46- هود/ آيه 42.
47- هود/ آيات 42 به بعد.
48- هود/ آيات 42 به بعد.
49- هود/ آيات 42 به بعد.
50- هود/ آيات 42 به بعد.
51- بحار الانوار، ج 11، ص 32.
52- سلمان فارسى اهل يكى از روستاهاى اصفهان بود.
53- نوح/ 26.
54- هود/ 37.
55- هود/ 47.
56- نوح/ 26.
57- نوح/ 40.
58- اعلام قرآن: ص 647.
59- كامل التواريخ: ج 1، ص 25-26؛ مروج الذهب، ج 1، ص 18.
60- علل الشرائع: ص 22؛ اخبارالرضا،ص 231.
61- بحار الانوار: ج 11، ص 334؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 18.
62- هود/ 44.
63- مجمع البيان: ج 5، ص 165.
64- تاريخ يعقوبى: ج 1، ص 19؛ تاريخ طبرى، ج 1، ص 131؛ بحار الانوار، ج 1، ص 340-341.
65- صدوق: امالى، ص 306.
66- خصال: ج 1، ص 65.
67- مريد چنان كه راغب گفته است، به كسى گويند كه از كارهاى نيك دور باشد.
68- راوندى: قصص‌الانبياء، ص 85.
69- همان، ص 86.

70- ولى عبدالوهاب نجّار در قصصالانبياء خود قول ديگرى را نقل و اختيار كرده و آن اين است كه حضرت هود از فرزندان ارفخشد و شالخ نيست و نسبت او به ارم مىرسد كه برادر ارفخشد و فرزند ديگر سام بوده است.

 
عکس روز
 

 
 
نوا
 

Salavate emam reza

 
 
ورود اعضاء
   
 
اخبار قرآني
 
 
  حضور دانش آموزان و قرآن آموزان در راهپیمایی روز دانش آموز «۱۳آبان»
  جشن شکوفه‌های دبستان دخترانه نسیم رحمت در سرزمین عجایب
  برگزاری جشن افتتاحیه پیش دبستانی نسیم رحمت خوروبیابانک
  جشن شکوفه های طرح پیش دبستانی نسیم رحمت شعبه زینبیه
  آیین آغاز سال تحصیلی در مرکز تخصصی حفظ قرآن کریم ثامن الائمه علیه السلام
  آغاز سال تحصیلی همزمان با نواختن زنگ مهر و مقاومت در مرکز تخصصی حفظ قرآن‌کریم
  همایش تجلیل از حفاظ موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام (اردیبهشت 1403)
  جشن پایان سال تحصیلی نوآموزان پیش دبستانی های قرآنی موسسه فرهنگی آموزشی نسیم رحمت رضوی وابسته به موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام (اردیبهشت 1403)
  مرحله پایانی سومین مسابقات حفظ قرآن کریم ویژه حفاظ شعب موسسه فرهنگی قرآن و عترت ثامن الائمه علیه السلام
  محفل انس با قرآن کریم به مناسبت ایام بهار قرآن در محل بنیاد تعاون سپاه کشور
 
 
 
میهمانان دانشجویان خردسالان   فارسی العربیة English
كليه حقوق اين سايت مربوط به مؤسسه ثامن الائمه(ع) ميباشد