|
|
|
.
|
|
|
|
|
|
|
|
زندگينامه پيامبران الهي/ حضرت يحيي (عليهالسلام)
داستان ولادت يحيى و شمهاى از حالات آن بزرگوار در داستان پدرش حضرت زكريا گفته شد و نام آن بزرگوار نيز در قرآن در ضمن داستان پدرش زكريا آمده است؛ مانند: سورههاي آلعمران، انعام، مريم و انبياء و تنها در سورهي مريم به طور جداگانه فضيلتهايى از يحيى ذكر شده و برخى از موهبتها و الطاف الهى به آن حضرت نام برده شده است. در سورهي آلعمران نيز ضمن بشارت به زكريا، فضايلي از حضرت يحيي گذشت، يكى موضوع تصديق و ايمان آن حضرت است به حضرت عيسى، ديگرى موضوع سيادت و آقايى يحيى، ديگرى پارسايى آن حضرت از ازدواج، و چهارمى مقام نبوت اوست.
مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصّالِحِينَ.1
و اما آيهاى كه در سورهي مريم است:
يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا وَ حَناناً مِنْ لَدُنّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبّاراً عَصِيًّا وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا؛2
اى يحيى! اين كتاب (يعنى تورات) را محكم بگير و حكمت و فرزانگى را در طفوليت به او داديم و مهر و عطوفتى از جانب خود و پاكيزگى به او داديم و او پرهيزكار و به پدر و مادرش نيكوكار بود و سركش و نافرمان نبود. سلام (يعنى سلامتى و امنيت) ما بر او روزى كه تولد يافت و روزى كه بميرد و روزى كه زنده برانگيخته شود.
ابن عباس در تفسير جملهي وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا گفته است: يحيى در سه سالگى به دريافت منصب نبوت نايل شد و در روايات اهل بيت دربارهي فرزانگى يحيى آمده، كه همسالان يحيى به او گفتند: بيا تا به بازى برويم. يحيى به آنها گفت: ما براى بازى آفريده نشدهايم، بلكه براى كوشش در كار بزرگى خلق شدهايم.3
در تفسير جملهي وَ حَناناً مِنْ لَدُنّا ابوحمزه ثمالى از امام باقر (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود: منظور از رحمت و لطف خدا به يحيى است. ابوحمزه گويد: من عرض كردم كه لطف و مهر خدا به يحيى تا چه اندازه بود؟ حضرت فرمود: به اين اندازهاى كه هرگاه يحيى مىگفت: يا ربّ! خداى تعالى در پاسخ مىفرمود: لَبيّك يا يَحيى!4
در تفسير جملهي لَمْ يَكُنْ جَبّاراً عَصِيًّا محدثان شيعه و سنى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) روايت كردهاند كه فرمود: يحيى هيچگاه در عمر خود گناهى نكرد. در حديث ديگرى است كه فرمود: هركس در روز قيامت خدا را با گناهى ديدار كند، جز يحيى بن زكريا.5
عبادت و زهد يحيى
ديلمى در كتاب ارشادالقلوب گويد: يحيى جامهاش از ليف7 و خوراكش برگ درختان بود. ابن اثير در كاملالتواريخ گويد: خوراك يحيى از علفهاى صحرا و برگ درختان تاءمين مىشد. برخى گفتهاند: نان جو مىخورد و جامهاش پشمين بود و هيچ درهم و دينارى و خانه و مسكنى هم كه در آن سكونت گزيند، نداشت. در هر جا شب فرا مىرسيد به سر مىبرد و همان نقطه سراى او بود.
در حديثى كه كلينى از امام هفتم روايت كرده، آن حضرت فرمود: يحيى پيوسته مىگريست و خنده نمىكرد.8
دربارهي عبادت او و گريههاى زيادى كه مىكرد، داستانها نوشتهاند. در حديثى از امام صادق (عليهالسلام) نقل شده كه يحيى آنقدر گريست كه گوشت گونهاش آب شد. پدرش زكريا به او گفت: فرزندم! من از خداى تعالى در خواست كردم تو را به من ببخشد تا ديدهام به وجود تو روشن گردد.
يحيى گفت: پدر جان! در دوزخى كه خدا دارد، پرتگاههايى است كه جز آن مردمانى كه از ترس خدا بسيار گريه مىكنند، ديگرى از آن نمىگذرد و من ترس آنرا دارم كه از آنجا نگذرم. در اين وقت زكريا آنقدر گريست كه بىهوش شد.9
گفت و گوى يحيى با شيطان
در امالى شيخ طوسى حديثى از امام هشتم از پدران بزرگوارش دربارهي گفتوگوى يحيى با شيطان نقل شده است. گزيدهاش آن است كه شيطان از زمان آدم تا زمان بعثت حضرت مسيح به نزد پيغمبران مىآمد و با آنها سخن مىگفت و از همه بيشتر با يحيى انس داشت.
روزى يحيى به او فرمود حاجتى با تو دارم.
شيطان گفت: قدر و مقام تو نزد من به قدرى است كه هر چه بخواهى انجام مىدهم.
يحيى فرمود: مىخواهم دامها و وسايلى كه فرزندان آدم را با آنها گمراه مىكنى، به من نشان دهى.
شيطان پذيرفت و روز ديگر با شكل مخصوص و ابزار و آلات بسيار و رنگهاى گوناگون به نزد يحيى آمد و خاصيت آن ابزار و رنگها را براى يحيى توضيح داد و كيفيت گمراه ساختن فرزندان آدم را به وسيلهي آنها شرح داد.
آنگاه يحيى به او فرمود: آيا هيچگاه بر من ظفر يافته و غالب گشتهاى؟
نه، ولى در تو خصلتى است كه من آنرا خوش دارم.
آن خصلت چيست؟
هنگامى كه افطار مىكنى، سير غذا مىخورى و همان سيرى مانع قسمتى از نمازها و شب زندهدارى تو مىگردد (و همين موجب خوشحالى و سرور من است).
يحيى كه اين سخن را شنيد فرمود: من از اين ساعت با خدا عهد مىكنم كه ديگر غذاى سير نخورم تا وقتىكه او را ديدار كنم.
شيطان نيز گفت: من نيز با خدا عهد مىكنم كه از اين پس مسلمانى را نصيحت نكنم تا وقتىكه خدا را ديدار كنم. پس از اين گفتار برفت و ديگر نزد يحيى نيامد.10
قتل و شهادت يحيى
از داستان شهادت يحيى به دست پادشاه زمان خود، در قرآن كريم ذكرى نشده و در روايات نيز دربارهي انگيزه و علت آن اختلاف است.
در حديثى است كه در زمان يحيى بن زكريا پادشاه شهوترانى بود كه زنان خودش او را كفايت نمىكردند تا اينكه با زنى بدكار آشنا شد و آن زن پيوسته نزد او مىآمد، تا وقتىكه سالمند شد و پس از پيرى دخترش را براى رفتن به نزد پادشاه آماده كرد و به او گفت: من مىخواهم تو را به نزد پادشاه بفرستم. هنگامى كه با تو درآميخت و از تو پرسيد حاجتت چيست؟ بگو حاجت من آن است كه يحيى بن زكريا را به قتل رسانى.11 آن دختر به دستور مادرش عمل كرد و چون پادشاه به وى درآميخت، درخواست قتل يحيى را كرد و پس از اينكه اين عمل سه بار تكرار شد، پادشاه يحيى را طلبيد و سرش را بريد و در طشتى از طلا گذاشتند.
در خبر ديگرى است كه آن زن بدكار از پادشاه قبل از او دخترى پيدا كرده بود. سپس پادشاه زمان يحيى او را به ازدواج خود درآورد و چون آن زن سالمند شد، خواست تا آن دختر را به ازدواج اين پادشاه درآورد. پادشاه (به دليل ارادتى كه به حضرت يحيى داشت) به او گفت: من بايد حكم آنرا از يحيى بن زكريا بپرسم كه آيا چنين ازدواجى جايز است يا نه؟ وقتى از يحيى پرسيد، آن حضرت فرمود: چايز نيست. همين سبب شد كه آن زن كينهي يحيى را در دل گيرد و عاقبت روزى آن دختر را آرايش كرد و هنگامى كه پادشاه مست شراب بود او را به نزد وى برد و همين موضوع منجر به قتل يحيى گرديد.12
در نقل ديگرى است كه پادشاه دخترخواهر زيبايى داشت كه شيفتهي او گرديد و خواست با او ازدواج كند و يحيى طبق دين مسيح او را از اين ازدواج نهى كرد. مادر آن دختر كه فهميد يحيى بن زكريا چنين ازدواجى را نهى كرده، دختر خود را آرايش كرده و به نزد پادشاه فرستاد و چون پادشاه چشمش بدان دختر افتاد، شيفتهي او شد و از وى پرسيد: چه حاجتى دارى؟ دختر گفت: حاجت من آن است كه يحيى بن زكريا را به قتل رسانى. پادشاه گفت: حاجتى جز اين بخواه. دختر گفت: حاجت من همين است و غير از اين حاجتى ندارم. پادشاه در اين وقت يحيى را خواست و سرش را بريد.13
در قصص قرآن جادالمولى و قصصالانبياء نجّار نام آن پادشاه هيروديس و نام دختر هيروديا نقل شده و در دو كتاب مزبور هيروديا را دختر برادر پادشاه ذكر كردهاند، نه دختر خواهر او. در انجيل مرقس، هيروديا را زن برادر هيروديس دانسته كه هيروديس او را در نكاح خويش درآورده بود. در آنجا داستان را انجيل مرقس اينگونه نقل كرده است: هيروديس فرستادهي يحيى را گرفتار نمود او را به زندان بست و به سبب هيروديا زن برادر او فيليپس كه او را در نكاح خويش درآورده بود. به آن سبب يحيى به هيروديس گفته بود: نگاه داشتن زن برادرت بر تو روا نيست. پس هيروديا از او كينه داشت و مىخواست او را به قتل رساند، اما نمىتوانست، زيرا كه هيروديس از يحيى مىترسيد و در ضمن او را مردى عادل و مقدس مىدانست و رعايتش مىنمود و هرگاه از او سخنى مىشنيد به آن عمل مىكرد و به خوشى سخن او را ميخواند. اما چون هنگام فرصت رسيد كه هيروديس در روز ميلاد خود امراى خود و سرتيپن و رؤساى جليل را يافت نمود و دختر هيروديا به مجلس درآمد و رقص كرد و هيروديس و اهل مجلس را شاد نمود. پادشاه بدان دختر گفت: آنچه خواهى از من بطلب تا به تو بدهم. و قسم خورد كه آنچه را از من خواهى حتى نصف ملك مرا هر آينه به تو عطا كنم. او بيرون رفته به مادر خود گفت كه چه بطلبم؟ و مادرش گفت كه سر يحيى را. در همان ساعت به حضور پادشاه آمد و خواهش نمود و گفت: مىخواهم كه الآن سر يحيى تعميد دهنده را در طبقى به من عنايت نمايى. پادشاه به شدت محزون گشت، ليكن به سبب پاس قسم و خاطر اهل مجلس نخواست او را محروم نمايد. بىدرنگ پادشاه، جلادى فرستاده و فرمود تا سرش را بياورد و او به زندان رفته سر او را از تن جدا ساخته و بر طبقى آورده به آن دختر داد و دختر آنرا به مادر خود سپرد. چون شاگردانش شنيدند آمدند و بدن او را برداشته دفن كردند.14
در چند حديث از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) روايت شده فرمودند: قاتل يحيى بن زكريا فرزند زنا بود، چنانكه كشندگان على بن ابى طالب و حسين بن على نيز زنازاده بودند.15 در حديثهاى ديگرى است كه آسمان در قتل دو نفر گريست: يكى در قتل يحيى بن زكريا و ديگر در قتل حضرت اباعبدالله الحسين (عليهالسلام).16 در معناى گريستن آسمان و توجيه آن گفتهاند: گريستن آسمان همان قرمزى هنگام طلوع و غروب خورشيد است و برخى گفتهاند: يعنى اهل آسمان كه مقصود فرشتگان هستند، گريه كردند و مرحوم مجلسى گفته: ممكن است اين جمله كنايه از شدت مصيبت باشد.17 در روايات آمده كه چون يحيى را به قتل رساندند، يك قطره از خون آن پيغمبر معصوم روى زمين ريخت. اين قطره خون جوشش كرد و بالا آمد و هر قدر مردم روى آن خاك ريختند، آن خون همچنان بالا آمد و از جوشش نايستاد تا اينكه تل بسيار بزرگى شد و باز هم جوشيد و پيوسته مىجوشيد تا پس از گذشت آن قرن، خداى تعالى بخت نصر را بر آنها مسلط كرد و هفتاد هزار يا بيشتر از آنها را كشت و خون از جوشش ايستاد.18
نگارنده گويد: بخت نصر كه در اين روايات آمده بخت نصر معروف كه شش قرن قبل از ميلاد مسيح مىزيسته و دوبار به شهر بيتالمقدس حمله كرد نيست، چنانكه مسعودى در اثباتالوصيه گويد: بخت نصرى كه مردم بيتالمقدس را به انتقام قتل يحيى كشت، نوهي يخت نصر معروف و فرزند ملت بن بخت نصر بزرگ بوده است، و الله اعلم. و بعضى هم احتمال دادهاند كه بخت نصر از معمرين19 بوده و عمر طولانى كرده، چنانكه از عرائسالفنون نقل شده كه گويد: بخت نصر بيش از پانصد و پنجاه سال در دنيا زندگى كرد.20 برخى گفتهاند: كسى كه به شهر بيتالمقدس حمله كرد و براى ايستادن خون يحيى بن زكريا بيشتر مردم را كشت، پادشاهى از شاهان بابل به نام كردوس بوده است. او به سردار خود بنواراز ادان گفت: من به خداى مردم اين شهر قسم خوردهام كه بر آنها پيروز شوم، آنقدر از ايشان را به قتل برسانم كه سيلاب خونشان ميان لشگريانم جارى شود. و بعد از پيروزى، مردم بسيارى را كشت تا وقتىكه آن خون بايستاد.21
كلينى از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود: عيسى بن مريم بر سر قبر يحيى آمده و از خداى تعالى خواست تا او را زنده كند. خداوند دعايش را مستجاب كرد و يحيى زنده شد و از قبر بيرون آمد و به عيسى گفت: با من چه حاجتى دارى؟ عيسى فرمود: مىخواهم همانند گذشته كه در دنيا بودى مونس من باشى. يحيى گفت: اى عيسى! هنوز تلخى مرگ در كام من است. تو مىخواهى دوباره مرا به دنيا بازگردانى و تلخى مرگ را در كامم تازه كنى. اين سخن را گفت و دوباره به قبر بازگشت.22
پينوشتها:
1-آل عمران/ 29.
2-مريم/ 12 - 15.
3-همان.
4-مجمعالبيان: ج 6، ص 506.
5-مجمعالبيان: ج 6، ص 506.
6-مريم/ 33.
7-پوست درخت خرما و نارگيل را كه
به شكل طورهاى سيمى است ليف گويند.
8-اصول كافى: ج 2، ص 665.
9-بحار الانوار: ج 14، ص 167 به
نقل از كتاب زهد الصادق.
10-امالى طوسى: ص 216 و 217.
11-چنين برمىآيد كه يحيى بن زكريا
با اين عمل پادشاه مخالفت كرده و مخالفت خود را اظهار مىداشته و همين
اظهار مخالفت يحيى، سبب كينهي آن زن بدكار گرديده است.
12-بحارالانوار: ج 14، ص 180 و
181؛ راوندى، قصصالانبياء: ص 119؛ نجّار، قصصالانبياء: ص 369.
13-راوندي، قصصالانبياء: ص 218.
14-انجيل مرقس: باب ششم، ص 17 -
29.
15-مجمعالبيان: ج 6، ص 502 506؛
بحار الانوار: ج 14، ص 182؛ راوندى، قصصالانبياء: ص 220.
16-تفسير قمى: ص 616.
17-بحار الانوار: ج 14، ص 182 183.
18-بحار الانوار: ج 14، ص 180 و
181؛ راوندى، قصص الانبياء: ص 218.
19-بحارالانوار: ج 14، ص 355.
20-بحار الانوار: ج 14، ص 355 به
نقل از عرائسالفنون ثعلبى و اثباتالوصيه مسعودى: ص 72.
21-كاملالتواريخ: ج 1، ص 104.
22-فروع كافى: ج 1، ص 72.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|