قرآن بر نيزهها
معاویه و عمروعاص پس از تحمل شکستهای مکرر از ناحیهی سپاهیان اسلام به این نتیجه رسیدند که توان مقاومت در برابر امیرمومنان (عليهالسلام) را ندارند و به همین زودی با شکست قطعی روبهرو خواهند شد؛ از این رو برای رهایی از جنگ و حفظ موقعیت موجود، تلاش پیگیری را آغاز کردند. نخست برای برخی از سران عراق پیام فرستادند و درخواست متارکه جنگ کردند.
معاویه موفق شده بود تا حدودی زمینه را برای طرح نقشهی نهایی خویش در برخی از سپاهیان عراق، آماده سازد. چون شنید امیرمؤمنان (عليهالسلام) در جمع نیروهای خود فرموده است: «فردا کار را یکسره میکنم» عمروعاص را خواست و گفت: تنها امشب فرصت داریم. فردا کار جنگ یکسره میشود. نظر تو چیست؟
گفت: «نه مردانت توان مقاومت در برابر مردان او را دارند و نه تو همانند علی هستی. او بر سر دین با تو میجنگد و تو بر سر دنیا. تو بقا را جویا هستی و او از شهادت باکی ندارد. مردم عراق از غلبهی تو در هراسند ولی مردم شام از پیروزی علی (عليهالسلام ) نمیترسند. لیکن من پیشنهاد میکنم: راهی جلو پای آنان بگذار که اگر بپذیرند یا رد کنند، اختلاف در میانشان سایه اندازد، آنان را به حکمیت قرآن فرا بخوان. در این صورت به مقصودت میرسی. من همواره این موضوع را برای روز نیاز به تأخیر انداخته بودم.»
معاویه نظر او را پسندید.1
اشعث بن قیس پس از خطابهی امیرمومنان (عليهالسلام) مبنی بر اینکه «دشمن آخرین نفسهای خود را میکشد... من فردا بر آنان میتازم تا آنان را در پیشگاه خدا محاکمه کنم»2، در میان طایفهي خویش (کنده) بپاخاست و گفت:
«... ای مسلمانان! دیدید بر شما چه گذشت. مردم عرب هلاک شدند. سوگند به خدا هرگز در طول عمرم مثل چنین روزی ندیده بودم. حاضران به غایبان برسانند که اگر فردا نیز به همین منوال سپری شود، نسل عرب نابود میشود و زنان و فرزندان بیسرپرست میمانند».
جاسوسان معاویه سخنان اشعث را به او منتقل کردند. معاویه همان سخنان را محور و اساس نیرنگ خود قرار داد و ضمن تأیید مطالب اشعث، دستور داد نیمه شب در میان عراقیان فریاد زنند:
«ای مردم عراق! اگر هر یک از ما و شما یکدیگر را بکشیم چه کسی سرپرست زنان و فرزندانمان خواهد بود. لااقل آنچه باقیمانده حفظ کنید.»3
روز جمعه (یوم الهریر) «مالک اشتر» همچنان پیش میتاخت، چندانکه نیروهایش خسته شدند. از این رو خطاب به آنان گفت: «پناه میبرم از شما به خدا از اینکه در باقیماندهی روز، (زنده بمانید و) گله را بدوشید »4 سپس اسبش را خواست و پرچم را كه در دست «حیان بن هوذه» بود در دل زمین جای داد و در میان سپاهیان به راه افتاد در حالیکه فریاد میزد:
«کدام یک از شما حاضر است جان خود را به خدا بفروشد و همراه اشتر بجنگد تا پیروز شود و یا به شهادت برسد؟»
به دنبال این سخنان، افراد زیادی دورش را گرفتند و همراه او به نبرد پرداختند، و سپاه شام را تا قرارگاه لشکر به عقب راندند. ولی در قرارگاه با مقاومت سخت دشمن مواجه شدند، به گونهای که پرچمدار مالک شهید شد.
امیرمومنان (عليهالسلام) که دیدند مالک در آستانهی پیروزی است گروهی را به کمک او فرستادند.5
ضربات کوبندهی مالک و یورش به قرارگاه دشمن، فتح و پیروزی را در آیندهی نزدیک نوید میداد. پیرمردان شامی فریادشان بلند شد:
«الله، الله، فی الحرمات من النساء و البنات »6
مردم! خدا را دربارهی زنان و دخترانتان در نظر آورید.
معاویه که وضع را وخیم و شکست را قطعی دید به عمروعاص گفت: «ما که نابود شدیم نیرنگ پنهانی خود را بکار گیر»7 عمروعاص فریاد زد: «ای مردم! هر که با خود قرآنی دارد بر سر نیزه کند.» حدود پانصد قرآن بالای نیزه رفت. همراه قرآنها، فریادها نیز بالا رفت که: «کتاب خدا بین ما و شما حاکم باشد، اگر ما را بکشید چه کسی مرزهای شام را حفظ خواهد کرد؟»8
عکسالعمل سپاه عراق
برخی از سپاهیان عراق، تحت تأثیر نیرنگ و شعارهای فریبنده و تحریکآمیز دشمن قرار گرفتند. به ویژه پس از آنکه بعضی از سران همانند اشعث (که در دل به معاویه متمایل بودند و جزو منافقان سپاه امیرمومنان (عليهالسلام) محسوب میشدند) جمعیت را برای پذیرش نیرنگ دشمن تحریک میکردند. از این رو فریاد برآوردند:
«دعوت شما را به کتاب خدا اجابت کرده و به سوی او بازمیگردیم.»9
امیرمومنان (عليهالسلام) چون این وضع را دیدند، برای روشن کردن افکار سپاهیان و برحذر داشتن آنان از نیرنگ دشمن فرمودند:
«بندگان خدا! همچنان پیش روید و راستی و درستی را در جهاد با دشمن از دست ندهید... همانا معاویه و عمروعاص و ابن ابی معیط...، اهل دین و قرآن نیستند. من بهتر از شما آنان را میشناسم، از کودکی تا بزرگیشان با آنان معاشرت داشتهام. بدترین کودکان و بدترین مردان بودند. آنان از این جهت که قرآن را میشناسند و بدان عمل میکنند آنرا برنیفراشتند، بلکه از روی نیرنگ و نفاق چنین کردند.»10
امیرمومنان (عليهالسلام) پیش از این، در نامهای به معاویه، این صحنه را پیشبینی کردند و فرمودند:
«گویا میبینم به همراه پیروانت بر اثر ضربات کوبنده و تحمل کشتار فراوان و درماندگی حتمی، مرا به کتاب خدا دعوت میکنی، با اینکه آنان (دعوتکنندگان) یا کافرند و یا منافق و یا روگردان از حق.»11
از این رو برای خنثی کردن توطئهي دشمن و بیدار کردن افکار دو سپاه، در آغاز رودررویی دو طرف، «سعید» را به همراه قرآن به سوی شامیان فرستادند و آنان را به حکومت قرآن دعوت کردند.
تلاشهای اشعث موجب شد که حدود بیست هزار نفر غرق در آهن، سلاح به دست، شمشیر به دوش همراه جمعی از قراء که بعدها جزو خوارج شدند در حالیکه پیشاپیش آنان مسعر بن فدکی و زید بن حصین بودند بر امام (عليهالسلام) شوریدند و بر لجاجت و خودسری تأکید کردند، و رو در روی امام علی (عليهالسلام) قرار گرفتند و وی را به جای «یا امیرالمومنین» به «یا علی» خطاب کردند و گفتند: «یا علی! دعوت آنها را بپذیر و گرنه تو را میکشیم، همچنان که عثمان را کشتیم. به خدا سوگند اگر دعوت آنان را اجابت نکنی تو را میکشیم.»
امیرالمومنین علی (عليهالسلام) فرمودند: «وای بر شما! من نخستین دعوتکننده به قرآن و اولین اجابتکنندهی آن هستم. سزاوار نیست که به حکمیت قرآن فراخوانده شوم و آنرا نپذیرم. من با آنان میجنگم تا به حکم قرآن گردن نهند؛ زیرا آنان عصیان امر خدا کرده، پیمانش را شکسته و کتاب خدا را رها ساختهاند. لیکن بارها به شما اعلام کردم که آنان قصد عمل کردن به قرآن را ندارند، بلکه با این کار شما را فریب میدهند. اینک در آنچه گفتم و نیز حرفهای خود با دقت بنگرید. اگر از من اطاعت میکنید، بجنگید! و در صورت تخلف از فرمانم هر تصمیمی دارید بگیرید».12
آنان بدون توجه به سخنان امیرمومنان (عليهالسلام) گفتند: «به اشتر پیغام فرست دست از جنگ بردارد و بازگردد».13
امیرمومنان (عليهالسلام) ناگزیر توسط یزید بن هانی به مالک پیغام دادند تا برگردد. مالک که مقاومت دشمن را درهم شکسته بود و در آستانهی پیروزی نهایی قرار داشت، پاسخ داد:
«حالا موقعی نیست که مرا از موضعم دور کنی، امیدوارم خداوند پیروزی را نصیبم گرداند، دربارهی من تعجیل مکن».
وی پیام مالک را به امام (عليهالسلام) رساند. در همان لحظات، گرد و غبار شدید و بانگ و خروش رزمآوران در میدان نبرد بالا گرفت. پیروزی مالک و شکست شامیان نمایان گشت.
ولی هیچیک از این نشانههای پیروزی، متمردان را که امیرمومنان (عليهالسلام) را در حلقهی محاصرهی خود درآورده بودند از لجاجتشان بازنداشت و با خشم فریاد زدند: حتماً خودت به مالک فرمان دادهای که آتش جنگ را بیشتر برافروزد. امیرمومنان (عليهالسلام) فرمودند: «وای بر شما! مگر من در برابر شما پیکم را به سویش نفرستادم و گفتارم آشکارا به گوشتان نرسید؟ گفتند: «بار دیگر پیام ده که برگردد و گرنه از تو دوری میجوییم» حضرت مجدداً پیغام فرستادند که در اینجا فتنه برپا گردیده است برگرد. اشتر به پیک گفت: «لابد دربارهی بالا بردن این قرآنهاست». گفت: آری. مالک گفت: «به خدا سوگند وقتی قرآنها بالا رفتند گمان بردم که اختلاف و تفرقه رخ مینماید. این طرح و نقشهی فرزند نابغه - عمرو عاص - است».
سپس به یزید گفت: آیا نمیبینی خداوند چگونه پیروزی را نصیب ما کرده، آیا سزاوار است این فرصت را رها کنم و بازگردم؟ یزید گفت: «آیا میل داری در این جبهه پیروز شوی، ولی از آنسو امیرمومنان (عليهالسلام) را به دشمن تسلیم کنند؟ » گفت: «سبحان الله، سوگند به خدا این را نمیپسندم» این را گفت و میدان را ترک کرد.14
مالک پس از بازگشت، به کسانی که اطراف امیرمومنان (عليهالسلام) را احاطه کرده بودند پرخاش کرد و گفت: «ای ذلتپذیران سست عنصر! آیا وقتی که دشمن، شما را غالب و پیروز میبیند، دعوت به حکمیت قرآن میکند؟ سوگند به خدا آنان اوامر الهی در قرآن و سنت پیامبر (صلي الله عليه و آله) را زیر پا گذاردهاند. بنابراین دعوتشان را نپذیرید. به من به اندازهی یک رفت و برگشت مهلت دهید، پیروزی را به دست آمده میبینم.» گفتند: نمیشود. گفت: «لااقل به اندازهی تاختن یک اسب به من فرصت دهید.» گفتند: «در این صورت در گناه تو شریک خواهیم بود». گفت: «شما از خودتان سخن بگویید که نخبگانتان کشته و سفلگانتان بازماندهاند. چه هنگام بر حق بودهاید، آیا وقتیکه شامیان را میکشتید یا اکنون که دست از قتال کشیدهاید؟ در صورت دوم باید بپذیرید که کشتگانتان - که نمیتوانید منکر فضلشان شوید و بهتر از شما بودند- در آتش هستند.»
آنانکه هیچ پاسخی در برابر منطق مالک نداشتند، گفتند:
«دست از سر ما بردار. ما در راه خدا با آنان جنگیدیم و در راه خدا هم دست کشیدیم. ما از تو اطاعت نمیکنیم. از ما دور شو ...»
«مالک» از امیرمومنان (عليهالسلام) خواست جنگ با شامیان را بر متمردان تحمیل کند.
لیکن آنان فریاد زدند که علی، امیرالمومنین (عليهالسلام) حکمیت را پذیرفته و به حکم قرآن خرسند شده است و جز این اجازه ندارد. اشتر گفت: «اگر امیرمومنان (عليهالسلام) حکمیت را پذیرفته است من نیز بدان خشنود هستم».
امیرالمومنین (عليهالسلام) که دیدند متمردان در حضور آن حضرت به ايشان دروغ بستند، بیآنکه سخنی بگویند ابتدا نگاهشان را به زمین دوختند؛ 15 ولی پس از اینکه همه ساکت شدند بپاخاستند و فرمودند:
«شما با من هماهنگ بودید و میجنگیدید تا زمانی که جنگ ناتوانتان کرد. سوگند به خدا ناتوانی جنگ شما را گرفت و رهاتان کرد، ولی دشمن را همچنان اسیر خود ساخته است. خصم بیش از شما دچار صدمه و زیان گشته است. آگاه باشید که من تا دیروز امیرالمؤمنین بودم ولی امروز مأمور شدهام. تا دیروز اختیاردار و بازدارنده بودم ولی امروز مورد نهی واقع شدهام. شما زندگی را میجویید و من نمیتوانم شما را برخلاف میلتان وادار کنم.»16
امیرمومنان علي (عليهالسلام) پس از ایراد خطابه نشستند. رؤسای قبایل، عقاید خودشان را اظهار کردند، برخی طرفدار جنگ و برخی دیگر هواخواه صلح بودند.17
جنگ صفين و مسئلهي حكميت
پيشنهاد عمروعاص به معاويه، كه سپاه اميرالمؤمنين (عليهالسلام) را به حكومت قرآن دعوت كند كه اگر بپذيرند يا نپذيرند دچار اختلاف مىشوند، كاملاً نتيجه بخشيد و سپاه امام را به دو دستگى عجيبى مبتلا كرد. ولى اكثريت با سادهلوحانى بود كه، بر اثر خستگى از جنگ، فريب ظاهرسازى معاويه را خورده و بدون اجازهي امام علي (عليهالسلام) شعار مىدادند كه على به حكميّت قرآن رضا داده است، در حالىكه آن حضرت در سكوت مطلق فرو رفته بودند و دربارهي آيندهي اسلام مىانديشيدند 18.
مردم شام بدون قيد و شرط پيرو معاويه بودند كه او هركس را انتخاب كند به او رأى دهند و همه مىدانستند كه او جز عمروعاص، طرّاح فتنه، كسى را انتخاب نخواهد كرد. به تعبير معروف، مردم شام براى مخلوق، فرمانبردارتر از همه و براى خالق، عاصيترين افراد بودند.
ولى وقتى نوبت به امیرالمومنین (عليهالسلام) رسيد، گروهي از مردم عراق (كه بعدها نام «خوارج» به خود گرفتند و مسئلهي «حكميّت» را گناه كبيره پنداشتند و خود از پذيرفتن آن توبه كردند و از امیرالمومنین (عليهالسلام) نيز خواستند كه او نيز توبه كند) دو مطلب را بر آن حضرت تحميل كردند:
1ـ پذيرفتن حكميّت.
2ـ انتخاب حَكَم مورد نظر خود، نه حكم مورد نظر امیرالمومنین (عليهالسلام)
انتخاب حكمين
اشعث به همراه قاریان قرآن (و خوارج آینده) فریاد زدند: «ما ابوموسی اشعری را انتخاب کردیم».
امیرالمؤمنین علي (عليهالسلام) فرمودند: «من به ابوموسی رضایت ندارم و او را شایستهی این کار نمیدانم».
اشعث و زید بن حصین و مسعر بن فدکی همراه جمعی از قراء گفتند: «ما فقط به او راضی هستیم، زیرا او بود که ما را از وقوع در این جنگ برحذر داشت».
امام علي (عليهالسلام) فرمودند: «او مورد رضایت من نیست زیرا مرا ترک کرد و مردم را از یاری من بازداشت، سپس گریخت تا اینکه پس از ماهها به او امان دادم. من برای این کار ابن عباس را شایسته میدانم».
ولی آنان همچنان بر لجاجتشان پافشاری کردند و گفتند: «سوگند به خدا فرق نمیکند تو باشی یا ابن عباس. ما میخواهیم «حکم» فردی باشد که نسبت به تو و معاویه بیطرف و یکسان باشد».
امیرالمؤمنین (عليهالسلام) فرمودند: «پس مالک اشتر را تعیین میکنم». اشعث فریاد زد: آیا آنکه زمین را به آتش کشید، جز اشتر بود؟ اگر او را بپذیریم باید در قید حکم او باشیم. فرمودند: «مگر حکم مالک چیست؟» گفتند: «اینست که با شمشیر به جان هم بیفتیم تا مقصود تو و او برآورده شود».
امیرالمؤمنین (عليهالسلام) فرمودند: اگر معاويه در گزينش داور خود كاملاً آزاد است، در برابر فرد قرشى (عمروعاص) جز گزينش قرشى (ابن عباس) مناسب نيست. شما هم در برابر او عبد الله بن عباس را برگزينيد، زيرا فرزند عاص گرهى را نمىبندد مگر اينكه ابن عباس آنرا مىگشايد، يا گرهى را باز نمىكند مگر اينكه آنرا مىبندد، امرى را محكم نمىكند مگر اينكه ابن عباس آنرا سست مىگرداند و كارى را سست نمىكند مگر اينكه آنرا محكم مىسازد.
اشعث گفت: عمروعاص و عبدالله بن عباس هر دو از قبيله مُضَر هستند و دو فرد مضرى نبايد با هم به داورى بنشينند. اگر يكى مضرى باشد (مثلاً عمرو عاص) حتماً بايد دومى يمنى (ابوموسى اشعرى) باشد. (كسى از اين مرد نپرسيد كه مدرك او بر اين قانون و تشريع چيست!)
امیرالمؤمنین (عليهالسلام) فرمودند: از آن بيم دارم كه يمنىِ شما فريب بخورد، زيرا عمروعاص شخصى است كه در انجام مقاصد خود از هيچچيز ابا ندارد.
اشعث گفت: به خدا سوگند كه هرگاه يكى از آن دو حَكَم يمنى باشد، براى ما بهتر است، هرچند بر خلاف خواستهي ما داورى كند. و هرگاه هر دو مضرى باشند براى ما ناخوشايند است، هرچند مطابق خواستهي ما داورى نمايند.
امیرالمؤمنین (عليهالسلام) فرمودند: اكنون كه بر ابوموسى اشعرى اصرار داريد، خود دانيد، هر كارى مىخواهيد بكنيد.19
ابوموسى اشعرى هنگامى كه فرماندار كوفه بود مردم را از حركت به سوى امیرالمؤمنین (عليهالسلام) براى براندازى فتنهي جمل بازمىداشت و بهانهاش گفتار پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم) بود كه: «هرگاه در ميان امّت من فتنهاى پديد آمد كنارهگيرى كنيد». اكنون چنين فردى مىخواست نمايندهي امام علي (عليهالسلام) در مسئلهي حكميت شود. شكى نبود كه گذشته از سادگى او، چون طبعاً مخالف امام بود، هرگز به نفع امام رأى نمىداد.
امام علي (عليهالسلام) از كوشش براى بازگرداندن سپاه عراق از نظر باطل و زيانبارشان باز نايستاد. از اين رو، فرماندهان خود را در نقطهاى گرد آورد و مطالب را در يك مجمع عمومى چنين مطرح كرد:
آگاه باشيد كه شاميان براى خويش نزديكترين فردى را كه دوست داشتند برگزيدهاند و شما نزديكترين فرد را ازميان كسانى كه از آنها ناخشنود بوديد (ابوموسى) به حكميت انتخاب كردهايد. سر و كار شما با (امثال) عبد الله بن قيس 20 است، همان كسى كه ديروز مىگفت: «جنگ فتنه است، بند كمانها را ببريد و شمشيرها را در نيام كنيد».
اگر راستگوست چرا خود بدون اجبار در ميدان نبرد شركت كرد، و اگر دروغگوست پس متهم است. سينهي عمروعاص را با مشت گره كردهي عبد الله بن عباس بشكنيد و از مهلتدهندگان استفاده كنيد و مرزهاى اسلام را در اختيار بگيريد. مگر نمىبينيد كه شهرهاى شما مورد تجاوز قرار گرفته و سرزمينتان هدف تير دشمن شده است؟ 21
سخنان امیرالمؤمنین (عليهالسلام) در فرماندهان اثرى جز يك رشته ملاقاتهاى فردى با آن حضرت نداشت. از اين رو، احنف بن قيس به امام گفت: من ابوموسى را آزمودهام و او را فردى كمعمق يافتهام، او فردى است كه در آغاز اسلام با آن مبارزه كرد. اگر مايل هستى مرا به حكميت برگزين و اگر مصلحت نمىدانى مرا حَكَم دوّم يا سوّم قرار بده تا ببينى كه عمروعاص گرهى نمىبندد مگر اينكه من آنرا باز مىكنم و گرهى را باز نمىكند مگر اينكه من آنرا مىبندم.
امام (عليهالسلام) نمايندگى احنف را بر سپاه عرضه كردند ولى آنان چنان گمراه و لجوج بودند كه جز به نمايندگى ابوموسى به كسى رأى ندادند.
پيمان حكميت
پس از تعیین «حکمین» قرارداد، اميرالمؤمنين (عليهالسلام) به نويسندهي خود به نام عبدالله ابى رافع فرمودند، بنويس «هذا ما تقاضی علیه علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین و معاویه بن ابی سفیان ...».
ولی معاویه اعتراض کرد و گفت: «اگر او را امیرالمؤمنین میدانستم با وی نمیجنگیدم». عمرو نیز گفت: «هر چند علی امیر شما است ولی امیر ما که نیست بنابراین نام او و پدرش را بنویسید.»22
ولی احنف بن قیس گفت: «او را حذف نکن هر چند به کشتار و جنگ کشیده شود. چون بیم دارم که دیگر این لقب برنگردد».23
امیرالمؤمنین (عليهالسلام) مدتی دراز به اندیشه پرداخت تا اینکه اشعث سر رسید و با چشمی پر از تفاخر و زبانی سرشار از خیانت گفت: «این اسم را محو کن!»
امیرالمؤمنین (عليهالسلام) گذشته را به یاد آورد؛ زمانی که قرارداد «صلح حدیبیه» را مینوشت که «هذا ما تصالح علیه محمد رسول الله (صلي الله عليه و آله) و سهیل بن عمرو» سهیل لجاجت میکرد که عنوان «رسول الله» حذف شود و پیامبر (صلي الله عليه و آله) شکیبایی به خرج میداد.
حضرت علی (عليهالسلام) از پاک کردن آن اکراه داشت؛ ولی پیامبر (صلي الله عليه و آله) دستور دادند آنرا محو کردند و فرمودند: «محو این عنوان باعث محو رسالت من نخواهد شد. سپس به علی (عليهالسلام) فرمودند: «و تو نیز چنین امری در پیش داری و به تو خواهد رسید در حالیکه در رنج و عذابی».24
اکنون آن زمان موعود رسیده است. حضرت با اطمینان و تسلیم در برابر آنچه که رسول گرامی (صلي الله عليه و آله) پیشبینی کرده بودند، فرمودند: «لا اله الا الله و الله اکبر؛ تاریخ تکرار میشود25. ... امروز من برای فرزندان آنان مینویسم، همچنان که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) برای پدرانشان نوشت.»26
سرانجام، متن قرارداد با حذف عنوان «امیرالمؤمنین (عليهالسلام)» بگونهای که مورد توافق طرفین بود نوشته شد، که به برخی از مواد مهم آن اشاره می کنیم:
1- دو طرف، تسلیم حکم خدا و قرآن و سنت پیامبر (صلي الله عليه و آله) باشند و آنچه برخلاف حکم قرآن و سنت است برای از میان بردن آن بکوشند.
2- «حکمین» ابوموسی اشعری و عمروعاص هستند و بایستی - تا زمانیکه از حق تجاوز نکنند - جان و مال و ناموسشان در امان باشد.
3- «حکمین» و همهی مسلمانان موظفند حکم موافق قرآن و سنت را بپذیرند و بدان عمل کنند.
4- تا زمان حکم «حکمین» آتشبس برقرار است، و هیچیک از دو طرف حق تعرض به دیگری را ندارد.
5- داوران میتوانند نقطهی متوسطی بین شام و عراق را اختیار کنند، و هیچکس - به جز افرادی که مورد توافق دو طرف باشند - حق شرکت در مجلس داوری را ندارد. مدت داوری نیز تا آخر ماه رمضان است.
6- اگر داوران تا زمان مقرر بر پایهی قرآن و سنت حکم نکردند، دو طرف مجازند به حال اول برگردند و با یکدیگر بجنگند.
قرارداد را عدهای از رجال همچون: «عبدالله بن عباس»، «مالک» «امام حسن» و «امام حسین» علیهماالسلام «سعید بن قیس» و «اشعث» و ... از اصحاب امیرمؤمنان (عليهالسلام) و «حبیب بن مسلمه» «ابوالاعور» و «بسر»... از یاران معاویه امضا کردند.27
بدین ترتیب جنگ صفین پس از یکصد و ده روز نبرد دو سپاه و پدید آمدن بیش از هفتاد برخورد میان آنان،28 سرانجام در هفدهم ماه صفر، سال 37 هجری پایان یافت.29
سرانجام حكميت
شايستهي حكمين اين بود كه بىطرفانه به بحث و گفتگو بنشينند، ولى متأسفانه دوستان بد انديش امام (عليهالسلام) نمايندهاى را بر او تحميل كرده بودند كه در مقام احتجاج و داورى بسان خس بىمقدارى از اينسو به آنسو پرتاب مىشد.
پس از امضای حکمیت در طول مدت و مهلت بررسی توسط دو داور، عمروعاص با زیرکی خاص خود به ابوموسی قبولاند که علی (علیهالسلام) چون کشندگان عثمان را پناه داده و جنگ به راه انداخته سزاوار حکومت نیست. ابوموسی نیز بر معاویه خرده گرفت و او را لایق حکومت ندانست.
آنگاه هر دو تصمیم گرفتند که هر کدام امیر خود را از خلافت عزل کنند و امر خلافت را به عهدهي خود مسلمین بگذارند تا هر کسی را که میخواهند به خلافت انتخاب کنند. قرار شد هر دو نفر این نظر را اعلام کنند.
روز موعود فرا رسید. همه در دومةالجندل اجتماع کردند تا حکمین نظر خود را اظهار کنند. ابوموسی به عمروعاص گفت بر منبر بالا رود و نظر توافقشده را اعلام کند.
اما عمروعاص كه از نخستين روز ورود به دومة الجندل، ابوموسى را به عنوان صحابى پيامبر و بزرگتر از خود، احترام مىكرد و در مقام سخن گفتن او را جلو مىانداخت در اين هنگام نيز زیرکانه ابوموسی را پیش انداخت و گفت: «تو صحابی پیامبر خدایی. من هرگز بر تو مقدم نخواهم شد!»
ابن عباس که در مجلس حاضر بود به ابوموسی گفت:
بگذار ابتدا عمرو عاص نظر خود را اعلام کند. او تو را فریب میدهد. اما ابوموسی قبول نکرد و بر منبر بالا رفت و در جمع مردم چنین گفت:
ما پس از مشورت و بررسی به این نتیجه رسیدیم که علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و انتخاب خلافت را به عهدهي مسلمین بگذاریم، بنابراین من علی را از خلافت خلع میکنم، چنانکه این انگشتر را از انگشت بیرون میآورم!
عمروعاص بلافاصله پس از ابوموسی به منبر رفت و گفت:
او علی را از خلافت خلع کرد، من نیز او را خلع میکنم و معاویه را به خلافت میگمارم، چنانکه این انگشتر را در دست خود مینهم!
ابوموسی که فریب خورده بود، فریاد زد: رستگار نشوى كه حيله ورزيدى و گناه كردى. حالِ تو همچون حال سگ است كه اگر بر او حمله كنند دهانش را باز مىكند و زبان خود را بيرون مىآورد و اگر رهايش كنند نيز چنين است.30
عمرو عاص در حالیکه پیروزمندانه از منبر پائین میآمد به او گفت: «تو هم مانند الاغی هستی که بر او کتاب بار کرده باشند.»31
در اين هنگام خدعهي عمرو آشكار شد و مجلس به هم خورد.32 شريح بن هانى برخاست و تازيانهاى بر فرق عمرو نواخت. فرزند عمروعاص به كمك پدر شتافت و تازيهاى بر شريح زد و مردم ميان آن دو حائل شدند. شريح بن هانى بعدها مىگفت: از آن پشيمانم كه چرا به جاى تازيانه با شمشير بر فرق او نزدم.33
ابن عبّاس گفت: خدا روى ابوموسى را زشت سازد. من او را از حيلهي عمرو بر حذر داشتم ولى او توجه نكرد .ابوموسى گفت: صحيح است. ابن عباس مرا از حيله اين مرد فاسق برحذر داشت ولى من به او اطمينان پيدا كردم و هرگز فكر نمىكردم كه جز خيرخواهى براى من چيزى بگويد.34
سعيد بن قيس خطاب به هر دو داور گفت: اگر بر درستكارى اجتماع كرده بوديد چيزى برحال ما نمىافزوديد، چه رسد كه بر ضلالت و گمراهى اتّفاق كرديد. نظر شما بر ما الزامآور نيست و امروز به همان وضع هستيم كه قبلاً بوديم و جنگ با متمردان را ادامه خواهيم داد.35
در اين جريان، بيش از همه، ابوموسى و اشعث بن قيس (بازيگر صحنهي حكميت) مورد سرزنش قرار گرفتند. ابوموسى پيوسته به عمرو بد مىگفت و زبان اشعث كُند شده و بند آمده بود و سخن نمىگفت. سرانجام عمروعاص و هواداران معاويه بار و بنهها را بستند و رهسپار شام شدند و ماجرا را تفصيلاً براى معاويه بيان كردند و به او، به عنوان خليفهي مسلمين، سلام گفتند. ابن عبّاس و شريح بن هانى نيز به سوى كوفه بازگشتند و جريان را تعريف كردند. ولى ابوموسى، به جهت خطايى كه مرتكب شده بود، پناهندهي مكّه شد كه در آنجا به سر برد.36
تمام آنچه واقع شد نتیجهي روشن سرپیچی از فرمان حجت خدا و عدم تسلیم در برابر امیرالمؤمنین علي (عليهالسلام) بود که پیامدهای منفی آن هنوز در زمینههای مختلف مشهود است.
سرانجام نبرد صفّين و حكميّت، با كشته شدن چهلوپنج هزار و به قولى نود هزار شامى و شهادت بيست الى بيستوپنج هزار عراقى37، در ماه شعبان سال سىوهشت هجرى پايان پذيرفت38 و مشكلات متعددى براى حكومت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) و خلافت اسلامى پديد آورد كه بسيارى از آنها هرگز رفع نشد.