زندگينامه معصومين (عليهمالسلام)/ حضرت فاطمه (عليهاالسلام)/ قسمت پنجم
پس از شهادت رسول الله (صلي الله عليه و آله)
هنوز پیکر پاک پیامبر (صلي الله عليه و آله) به خاک نرفته بود که، توطئه علیه علی (علیهالسلام) را عملی ساختند، و این غصب و تحریف و گمراهی برای حضرت زهرا (علیهاالسلام) و سایر اهلبیت فاجعهي دیگری بود که بر مصیبت فقدان پیامبر (صلي الله عليه و آله) اضافه میكرد ...
امام علي )علیهالسلام) به همراه بنيهاشم و جمعي از مهاجرين و انصار از بيعت با ابوبكر سرباز زدند. ابوبكر به همراه دسيسههاي عمر به هر ضرب و زوري كه بود از مردم بيعت گرفت. اما هنوز اصليترين مهرهي مخالفت مانده بود .كسي كه تنها او شايستگي خلافت رسول الله )صلي الله عليه و آله) را داشت و او كسي نبود جز علي ابن ابيطالب (علیهالسلام).
اما امیرمؤمنان (عليهالسلام) به جهت نو پا بودن اسلام و نزدیکی مردم با زمان جاهلیت و کفر، و برای آنکه در صفوف امّت تفرقهي شکنندهای ایجاد نشود و اسلام همچنان حاکم باشد و پیشرفت کند و مستقر شود، چارهای نداشتند جز آنکه از جنگ و ستیز تا سر حد امکان خودداری نمایند، و با مدارا و مرافقت، ظلمت و گمراهی را – ولو در دراز مدّت – خنثی سازند و به همین جهت است که میبینیم آن شهسوار شیردل میدانهای نبرد که سوزش شمشیرش را مردان عرب بر گردهي خویش دریافته بودند، اینک در برابر غاصبان با نهایت صبر و بردباری برخورد میکنند. در حالیکه اگر مصلحت در مقابله و خشونت بود به کمترین کوششی میتوانستند آنان را از میان بردارند و اتفاقاً امیرمؤمنان (عليهالسلام) خود در آغاز هجوم مأموران به خانهی آن گرامی، به همین مطلب اشاره فرمودهاند.
امیرالمؤمین (علیهالسلام) در شب چهارشنبه که اول ربیع بود بدن مبارک رسول الله را دفن فرمودند و طبق وصیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) متوجه جمعآوری قرآن شدند. آن حضرت فرمودند: علی جان، تا سه روز از خانه خارج مشو و قرآن را جمعآوری کن...».1
در این ایام، سه بار به منزل آن حضرت هجوم آوردند: بار اوّل در روز اول ربیع بود که برای بیعت آمدند و آن حضرت فرمودند که قسم یاد کردهام تا جمع قرآن تمام نشود، از خانه بیرون نیایم و آنان بازگشتند. پس از آن امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شبها صدیقهي طاهره و حسنین (علیهمالسلام) را بر درِ منازل اصحاب میبردند و طلب یاری مینمودند.2
بار دوّم هفت روز بعد از دفن پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود که زبید و عدهای دیگر در منزل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) جمع شده بودند. آن روز زبیر شمشیر کشید تا عمر را بکشد.3
بار سوم به منزل حضرت هجوم آوردند، و پس از آتش زدن درِ منزل و ضرب و جرح صدیقهي طاهره (علیهاالسلام) و کشتن حضرت محسن (علیهالسلام)، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را با دست بسته بیرون بردند.4
حمله به خانه وحي
این بخش از تاریخ اسلام از دردناکترین و تلخترین بخشهای آن است که دلهای بیدار و آگاه را سخت به درد میآورد و میسوزاند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله) در وصيت خود به على (عليهالسلام) دربارهى فاطمه )عليهاالسلام) فرمودند: «... واى بر كسى كه حرمت او را هتك كند، واى بر كسى كه خانهاش را آتش بزند، واى بر كسى كه خليل او را اذيت كند، و واى بر كسى كه او را به زحمت اندازد و با او بجنگد...».5
علامه مجلسى عهدنامهاى از خليفهي دوم براى معاويه در بحارالانوار آورده كه ماجراى خود را با زهرا (عليهاالسلام) در آن حكايت كرده است.6
از جمله در آن آمده: «به خانهي على آمدم تا مگر او را به زبانى بيرون كشم. كنيزك فضّه آمد، به او گفتم: به على بگو براى بيعت با ابوبكر بيرون آيد كه مسلمانان بر خلافت او اجماع كردهاند. گفت :اميرالمؤمنين مشغول است. گفتم: اين را فراموش كن و به او بگو بيرون آيد و الّا داخل مىشويم و او را به اكراه بيرون مىآوريم.
فاطمه بيرون آمد. پشت در ايستاد و گفت: اي گمراهان دروغگو، چه مىگوييد؟ و چه مىخواهيد؟ گفتم: فاطمه! گفت: عمر! چه مىخواهى؟! گفتم پسر عمويت را چه شده كه تو را براى پاسخ فرستاده و خودش پشت پرده نشسته است؟
گفت: اى شقى! طغيان تو مرا بيرون آورد و حجت را بر تو تمام كرد ...
گفتم: اين اباطيل و افسانههاى زنانه را از سرت بيرون كن و به على بگو بيرون بيايد.
گفت: مورد احترام ما نيستى، عمر! مرا از حزب شيطان مىترسانى؟ در حالىكه حزب شيطان بس ضعيف است.
گفتم: اگر على نيايد، هيزم مىآورم و خانه را به روى ساكنانش آتش مىزنم، و آنان را به آتش مىكشم يا على را براى بيعت مىبريم. تازيانهي قنفذ را گرفتم و زدم. به خالد بن وليد گفتم: تو با مردان هيزم فراهم كنيد. خودم خانه را آتش مىزنم.
فاطمه گفت: اى دشمن خدا و دشمن رسول او و دشمن اميرالمؤمنين. فاطمه دستهاى خود را پشت در گذاشت تا مرا از باز كردن در باز دارد خواستم در را باز كنم، نتوانستم. پس با تازيانه به دستهايش زدم چنانكه دردش گرفت و من صداى ناله و گريهاش را مىشنيدم. نزديك بود كه نرم شوم و از دم در بازگردم، اما كينههاى على و حرص او به خون دليران عرب را به ياد آوردم... پس لگدى به در زدم كه فاطمه شكمش را به آن چسبانده بود و پشت آن پنهان شده بود. چنان فرياد زد كه گمان كردم كه فريادش مدينه را زير و رو كرد، شنيدم كه گفت: پدر! يا رسولالله! اينگونه با حبيبه و دخترت رفتار مىشود؟ آه: فضّه! مرا بگير كه به خدا قسم جنين داخل شكمم كشته شد، و شنيدم كه او را درد زايمان گرفته است. او به ديوار تكيه داده بود.
در را به داخل راندم و داخل شدم، به گونهاى در مقابلم ايستاد كه جلوى ديدم را گرفت. از روى مقنعه چنان به گونهاش سيلى زدم كه گوشوارهاش كنده شد و روى زمين افتاد. على بيرون آمد. چون احساس كردم كه مىآيد، به سرعت بيرون دويدم و به خالد و قنفذ و كسانى كه با آن دو بودند، گفتم: از خطر بزرگى نجات پيدا كردم.
در روايت ديگرى آمده: «جنايت بزرگى مرتكب شدم و اينك بر خودم ايمن نيستم. اين على است كه از خانه بيرون آمده. همه با هم طاقت او را نداريم. على بيرون آمد. فاطمه دستانش را به سر برد تا آنرا باز كند و از آنچه به او رسيده بود، از خداى بزرگ استغاثه كند. على، پيراهنش را روى فاطمه انداخت و به او گفت: دختر رسول خدا! خداوند پدرت را براى جهانيان رحمت فرستاده است، پس تو نيز، اى سرور زنان! براى اين خلق نگونبخت رحمت باش نه عذاب. درد زايمانش سخت شد. وارد خانه شد و جنينى را سقط كرد كه على او را محسن ناميد.
آخرين اذان بلال
شیخ صدوق (رحمة الله عليه) در كتاب «من لا یحضره الفقیه» روایت كردهاند:
وقتى پیغمبر خدا (صلي الله عليه و آله) از دنیا رحلت نمودند، بلال از گفتن اذان خوددارى كرد، و گفت: من بعد از پیامبر خدا (صلي الله عليه و آله) براى احدى اذان نخواهم گفت.
روزى فاطمه زهرا (عليهاالسلام) فرمودند: دوست دارم صداى اذان مؤذن پدرم را بشنوم. چون این سخن به گوش بلال رسید، مشغول گفتن اذان شد. هنگامى كه بلال دو مرتبه گفت: الله اكبر، حضرت فاطمه (عليهاالسلام) به یاد روزگار پدرشان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) افتادند و نتوانستند از گریه خوددارى نمایند، و زمانى كه بلال گفت: اشهد أن محمداً رسول الله، فاطمه (عليهاالسلام) صیحهاى زدند و با صورت خود سقوط و غش كردند!! !
مردم به بلال گفتند: از گفتن اذان خوددارى كن! زیرا فاطمه (عليهاالسلام) دختر پیغمبر (صلي الله عليه و آله) رحلت كرد. مردم فكر كردند كه فاطمه (عليهاالسلام) از دار دنیا رفتهاند! بلال اذان را تمام نكرده قطع نمود. پس از آنكه فاطمه زهرا (عليهاالسلام) به هوش آمدند به بلال گفتند: اذان را تمام كن. ولى بلال نپذیرفت و به آن حضرت گفت: اى برترین زنان! من از اینكه هر گاه صداى اذان مرا مىشنويد، این همه ناراحت مىشويد، مىترسم. لذا حضرت فاطمه (عليهاالسلام) وى را معاف نمودند 7.
پینوشتها:
1- تفسیر فرات: ص 398/ در
توحید صدوق: ص73 هفت روز و در امالی طوسی: ج1 ص263 نُه روز است.
2- کتاب سلیم: ص 128/ احتجاج: ص75 - 190.
3- توحید صدوق: ص 73/ احتجاج: ج 1، ص 95 - 111/ بحارالانوار: ج 28، ص 321.
4- کتاب سلیم: ص 82 - 249/ الکوکبالدری: ج 1، ص 194/ الجمل: ص117/ کامل ابن
اثیر: ج 2، ص 326/ تاریخ طبری: ج 3 ص 203.
5- بحار الانوار: ج 12، ص 458/ خصائصالائمه: ص 72.
6- بحار الانوار: ج 30، صص 293 - 295/ الهدايةالكبرى: ص 417.
7- من لا یحضره الفقیه: ج 3، ص 137/ روضةالواعظین: ص 181.