تفسیر موضوعی قرآن کریم
برگرفته شده از کتاب پیام قرآن نوشته آیت الله العظمی مکارم شیرازی
خاتميت در روايات اسلامى
همان گونه كه قبلاً نيز اشاره شد اعتقاد به جاودانى بودن اسلام، مورد اتفاق همه علماء و دانشمندان اسلامى است، بلكه از ضروريات اين آئين به شمار مى رود و سرچشمه اين عقيده علاوه بر آيات قرآنى، روايات بى شمارى است كه از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) و ديگر پيشوايان معصوم(عليهم السلام) رسيده است كه مجموعه آنها كتابى را تشكيل مى دهد و در اين مختصر ما به گوشه اى از آنها به عنوان نمونه اشاره مى كنيم:
1. روايات متعددى كه از ختم سلسله پيامبران به وسيله پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) سخن مى گويد و اين روايات خود باب بسيار گسترده اى را تشكيل مى دهد. از جمله احاديث اين باب روايات زير است:
1. در حديث مشهورى كه در بسيارى از منابع حديث و در تفاسير نقل شده از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم كه مى فرمايد: «مَثَلى وَ مَثَلُ الاَْنْبِياءِ كَمَثَلِ رَجُل بَنى داراً فَاَتَمَّها وَ اَكْمَلَها اِلاّ مَوْضِعَ لَبِنَة فَجَعَلَ النّاس َيَدْخُلُونَها وَ يَتَعَجَّبُونَ مِنْها وَ يَقُولُونَ": لَوْلا مَوْضِعُ الَّبِنةِ" قالَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله)"فَاَنَامَوْضِعُ الَّبِنَةِ جِئْتُ فَخَتَمْتُ الاَْنْبِياء"»: «مثل من در مقايسه با پيامبران پيشين همانند مردى است كه خانه اى (بسيار زيبا و جالب) بسازد و مردم وارد بشوند و از زيبايى آن در شگفتى فرو روند و بگويند: (بنايى بهتر از اين نديده ايم) جز اين كه جاى يك خشت آن خالى است"، سپس رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: "من جاى آن خشت خالى هستم، آمدم و سلسله پيامبران را پايان دادم".»(1)
همين حديث به طريق ديگرى نقل شده و در پايان آن آمده است: «فَانَا اللَّبِنةُ وَ اَنَا خاتَمُ النَّبِيّينَ»: «من آن خشت آخرينم و من خاتم پيامبرانم.»(2) همين معنا با طرق متعدد ديگرى نقل شده است.(3)
همچنين نيز در تفسير مجمع البيان اين حديث به اين صورت آمده است: در حديث صحيح از جابر بن عبدالله انصارى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: «اِنَّما مَثَلى فِى الاَْنْبِياءِ كَمَثَلِ رَجُل بَنى داراً فَاَكْمَلَها وَ حَسَّنَها اِلاّ مَوْضِعَ لَبِنة فَكانَ مَنْ دَخَلَها فَنَظَرَ اِلَيْها قالَ: "ما اَحْسَنَها اِلاّ مَوْضِعَ هذِهِ اللَّبِنَةِ، "قال(صلى الله عليه وآله): "فَاَنَا مَوْضِعُ اللَّبِنَةِ خُتِمَ بِىَ الاَْنْبِياءُ".»: «مثل من در ميان پيامبران مانند مردى است كه خانه اى بنا نموده و آن را كامل و زيبا ساخته، جز اين كه جاى يك خشت آن خالى است. هر كس وارد آن خانه مى شود و به آن نگاه مى كند مى گويد: "چه زيبا است جز اين كه جاى اين خشت خالى مى باشد"، سپس فرمود: "من جاى آن خشت خاليم و پيامبران به وسيله من ختم شده اند."»
سپس مى گويد: اين حديث در صحيح بخارى و صحيح مسلم نقل شده است.(4) و نيز در مسند احمد حنبل و ترمذى و نسايى و بسيارى ديگر از كتب حديث و تفسير آمده و از احاديث بسيار معروف و مشهور است.
علامه طباطبائى بعد از ذكر اين حديث مى افزايد: «همين معنا را غير از بخارى و مسلم، مانند: ترمذى، نسائى، احمد و ابن مردويه از غير جابر نيز نقل كرده اند».(5)
2. در نهج البلاغه نيز در خطبه هاى متعددى به مسئله خاتميت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)تصريح شده است، در خطبه 173 مى خوانيم: «اَمينُ وَحْيِهِ وَ خاتَمُ رُسُلِه»: «محمد(صلى الله عليه وآله) امين وحى خدا و خاتم رسولان او بود».
در خطبه 133 مى خوانيم: «خَتَمَ بِهِ الْوَحْىَ»: «خداوند وحى را به وسيله او پايان داد» و در خطبه 72، على(عليه السلام) به پيامبر(صلى الله عليه وآله) درود مى فرستد و بعد او را چنين توصيف مى كند: «اَلْخْاتِمُ لِما سَبَقَ والْفاتِحُ لِمَا انْغَلَقَ»: «آن كس كه ختم پيامبران پيشين و گشاينده امور بسته بود.»
در خطبه 87، مردم را مخاطب ساخته مى فرمايد: «اَيُّهَا النّاسُ خُذُوها عَنْ خاتَمِ النَّبِييّن ...»: «اى مردم! اين حقيقت را از خاتم پيامبران بياموزيد ...» و در خطبه اول نهج البلاغه مى فرمايد: «بَعَثَ اللهُ سُبْحانَهُ مُحَمَّداً(صلى الله عليه وآله) لاِِنْجازِ عِدَتِه وَ اِتْمامِ نُبُوَّتِهِ»: «خداوند سبحان محمد(صلى الله عليه وآله) را براى وفاى به عهد خود و اتمام و اكمال نبوتش مبعوث ساخت».
قابل توجه اين كه با بررسى گسترده اى كه روى 110 مجلد بحار الانوار به عمل آمد، معلوم شد كه كلمه: «خاتَمُ النَّبِيّينَ» و «خاتَمُ الرُّسُلِ» و «خاتَمُ الاْنْبِياءِ» در بيش از سيصد مورد از كتاب بحار از جلد دوم تا جلد 110 آمده است كه قسمت عمده آن روايات ائمه معصومين و تعداد كمى در تفسيرهاى علّامه مجلسى و مانند آن است و اين به خوبى مى رساند كه تا چه اندازه ختم نبوت به وسيله پيامبر اسلام در ميان مسلمين در هر عصر و زمانى از شهرت وسيعى برخوردار بوده است.(6) در كتب اهل سنّت نيز كراراً واژه خاتَمُ النَبِيينَ و خاتَمُ الاَنْبياء آمده است.(7)
3. حديث معروف مَنْزِلَتِ ـ كه در بسيارى از كتب معروف شيعه و اهل سنت در مورد على(عليه السلام) وارد شده و از مشهورترين احاديث متواتره نبوى است ـ دليل روشنى بر اين معنا نيست، زيرا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) با سربازانش مى خواست به سوى جنگ تبوك برود، على(عليه السلام) را به جاى خود در مدينه گذاشت و به او فرمود: «اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هرُونَ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى»: «تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى(عليه السلام)هستى، جز اين كه بعد از من پيامبرى نيست.»(8)
اين نكته نيز قابل توجه است كه اين جمله را پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تنها در جريان جنگ تبوك بيان نفرمود; بلكه در موارد ديگرى نيز به آن تصريح فرموده كه، حداقل در شش مورد غير از غزوه تبوك، اين جمله از آن حضرت شنيده شده است.
1. در يوم مؤاخات اول.
2. در يوم مؤاخات دوم.
3.هنگام تسلّى دادن پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ام سليم كه پدر و برادرش شهيد شده بودند.
4. در حديثى كه ابن عباس از عمر در اين زمينه نقل مى كند.
5. در حديثى كه به هنگام گفتگو درباره سرپرستى فرزند حمزه سيدالشهداء وارد شده.
6.در حديثى كه در مورد بستن درهاى خانه هايى كه به مسجد گشوده مى شد (جز در خانه على(عليه السلام) و خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله)( 9)
اين حديث به روشنى ثابت مى كند كه هيچ پيامبرى بعد از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)نخواهد آمد و اين مسأله از همان عصر ظهور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)جزء واضحات شمرده مى شد.
4. در احاديث متعددى آمده است كه احكام اسلام تا پايان جهان باقى و برقرار خواهد بود و اين چيزى است كه جز با خاتميت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) سازگار نيست، زيرا با آمدن پيامبر ديگرى، حداقل قسمتى از احكام پيامبر پِيشين نسخ مى شود.
از جمله در اصول كافى مى خوانيم: «حَلالُ مُحَمَّد حَلالٌ اَبَداً اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ حَرامُهُ حَرامٌ اَبَداً اِلى يَوْمِ الْقَيامَةِ لا يَكُونُ غَيْرُهُ وَلا يَجيئُ غَيْرُهُ»: «حلال محمد(صلى الله عليه وآله)حلال است تا ابد تا روز قيامت، و حرام او حرام است تا ابد تا روز قيامت، غير آن نخواهد بود و غير آن نمى آيد».(10)
همين معنا در جاى ديگرى نيز آمده كه بعد از ذكر پيامبران، امام صادق(عليه السلام)مى فرمايد: «حَتّى جاءَ مُحَمَّدٌ(صلى الله عليه وآله) فَجاءَ بِالْقُرْآنِ وَ بِشَريعَتِهِ وَ مِنْهاجِهِ فَحَلالُهُ حَلالٌ اِلى يَوْمِ الْقَيامَةِ وَ حَرامُهُ حَرام الى يَومِ القيامَةِ»(11): «پيامبر(صلى الله عليه وآله)قرآن و شريعت و طريقه اش را آورد، پس حلال او حلال است تا روز قيامت و حرام او حرام است تا روز قيامت».
ضمناً از اين خبر مشهور روشن مى شود كه نه تنها پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) خاتم پيامبران است، بلكه دين او و مجموعه دستورات و احكام او جاودانى است و هيچ گونه دگرگونى در آن راه نمى يابد و آنها كه تصور كردند با قبول مسأله خاتميت مى توانند با فكر خود تغييراتى در تعليمات اسلام و احكام آن ايجاد كنند، سخت در اشتباه اند; زيرا احاديث فوق مى گويد جاودانگى نبوت با جاودانگى تعليمات و احكام آن حضرت همراه است.
مرحوم علامه مجلسى نيز اين حديث را در بسيارى از مجلّدات بحار نقل كرده است.(12)
5. در پايان خطبه معروف حَجَّةُ الْوِداع، ـ همان خطبه اى كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در آخرين حج و آخرين سال عمر مباركش به عنوان يك وصيتنامه جامع براى مردم بيان كرد ـ نيز مسأله خاتميت صريحاً آمده است، فرمود: «اَلا فَلْيُبَلّغْ شاهِدُكُمْ غائِبَكُمْ لا نَبِىَّ بَعْدى وَ لا اُمَّةَ بَعْدَكُمْ»: «آگاه باشيد! حاضران به غائبان اين سخن را برسانند كه بعد از من پيامبرى نيست و بعد از شما امتى نخواهد بود»، سپس دست هاى مباركش را (بعد از بيان تمام اين وصايا) به آسمان بلند كرد آن گونه كه سفيدى زير بغلش آشكار شد، سپس فرمود: «اَللّهُمَّ اشْهَدْ اِنّى قَدْ بَلَّغْتُ»: «خدايا گواه باش كه من آنچه را كه بايد ابلاغ كنم كردم.»(13)
6.در حديث معروف ديگرى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است كه فرمود: «اِنَّ الرِّسالَةَ و النُّبُوَّةَ قَدِ انْقَطَعَتْ فَلا رَسُولَ بَعْدى وَ لا نَبِىَّ»: «رسالت و نبوت منقطع شده است، نه رسولى بعد از من خواهد آمد و نه نبى»(14)
اين حديث مخصوصاً از اين نظر قابل توجه است كه راه را بر بهانه جويان كه مى گويند او خاتم انبياء است نه خاتم رسولان مى بندد.
7. اين روايات را با حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)پايان مى دهيم. در كتاب اُسْدُ الْغابَة آمده است كه عباس بن عبدالمطلب، عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آن حضرت اجازه مى خواست كه از مكه به مدينه هجرت كند و به او بپيوندد و طبق بعضى از روايات، عباس از مؤمنانى بود كه ايمان خود را مكتوم مى داشت وبه اذن پيامبر(صلى الله عليه وآله)در مكه مانده بود و اخبار مشركان را براى حضرت مى نوشت و مسلمانان مكه به او دلگرم بودند و هنگامى كه كار اسلام بالاگرفت، عباس اجازه هجرت از پيامبر(صلى الله عليه وآله)خواست ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او فرمود: در اين كار عجله نكن، و متن روايت چنين است: «يا عَمُّ اَقِمْ مَكانَكَ الَّذى اَنْتَ بَهِ فَاِنَّ اللهَ تَعالى يَخْتِمُ بِكَ الْهِجْرَةَ كَما خَتَمَ بِىَ اَلنُّبُوَّةَ»: «اى عمو! (شتاب مكن و) در جايى كه هستى باش زيرا خداوند هجرت را با تو ختم مى كند آن گونه كه نبوت را با من پايان داده است».
سپس قبل از فتح مكه به سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مدينه آمد و هجرت كرد، و همراه او در فتح مكه بود و با فتح مكه هجرت پايان يافت ( زيرا بعد از فتح مكه آن شهر بلد اسلام بود، نه بلد كفر كه از آنجا به مدينه هجرت كنند).(15)
بنابراين آخرين كسى كه از مكه به مدينه هجرت كرد، عباس بود و بعد از او مكه فتح شد و هجرت پايان يافت. بعضى نوشته اند كه عباس در راه هجرت به مدينه همراه با همسر و فرزندانش در يكى از منازل وسط راه با پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه به قصد فتح مكه مى آمد ملاقات كرد و به آن حضرت پيوست و پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «هجرت تو آخرين هجرت ها است، چنانكه نبوت من آخرين نبوت ها است».(16)
احاديثى كه تحت هفت عنوان در بالا ذكر شد، بالغ بر صدها حديث مى شوند كه همه به وضوح دلالت بر اين مى كنند كه مسأله خاتميت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از آغاز اسلام از مسائل واضح و مسلّم بوده است.
اين نكته نيز قابل توجه است كه از تمام امامان و معصومين چهارده گانه(عليهم السلام)حديث يا احاديثى درباره خاتميت به ما رسيده است.(17) و بعضى از نويسندگان اين احاديث را در بيست گروه گردآورى كرده اند.(18)
پی نوشتها:
1 و 2 و 3. صحيح مسلم، جلد 4، صفحه 1791، احاديث 20 تا23.
4. مجمع البيان، جلد 7 و 8، صفحه 362.
5. تفسير الميزان، جلد 16، صفحه 327، ذيل آيات مورد بحث.
6. با تشكر از مركز كامپيوترى حوزه علميه كه مجموعه اين مورد را كه در 22 صفحه بزرگ نوشته شده بود در اختيار مركز تفسير پيام قرآن قرار داد.
7. به اَلْمُعْجَمُ المُفَهْرسُ لِاَلفاظ الحَديث النَبَوى ماده ختم مراجعه شود.
8. جالب اين كه اين حديث را از 170 طريق ـ كه يكصد طريق آن را از طرق اهل سنت، و هفتاد طريق، از طرق اهل بيت(عليهم السلام) است ـ نقل كرده اند، و از جمله كتاب هايى كه اين حديث در آن نقل شده، صحيح مسلم، صحيح بخارى، سنن ابن ماجه، مستدرك حاكم، مسند احمد حنبل، ذخائرُ العُقْبى، اَلَصَواعِق الْمُحْرَقَة، كنز العمال، يَنابيعُ الْمَوَدَّةِ و غير آنها نقل شده است، براى توضيح بيشتر به المراجعات، نامه 28 مراجعه فرمائيد.
9. براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه، جلد 6، صفحه 347 (ذيل آيه 42 سوره اعراف) و اَلْمُراجِعات، نامه 32، مراجعه فرمائيد.
10. اصول كافى، جلد 1، صفحه 58، حديث 19.
11. اصول كافى، جلد 2، صفحه 17، حديث 2.
12. بحارالانوار، جلد 2، صفحه 260، حديث 17.
13. بحارالانوار، جلد 21، صفحه 381 ـ نقل از خصال، جلد 2، صفحه84.
14. سنن ترمذى، جلد 3، صفحه 364.
15. اسدالغابه، جلد 3، صفحه 110.
16. بحارالانوار، جلد 21.
17.براى آگاهى بيشتر به كتاب خاتميت از نظر قرآن و حديث و عقل مراجعه كنيد.
18. براى توضيح بيشتر به كتاب خاتميت آخرين پيامبر(صلى الله عليه وآله)، صفحه 39 تا 41 مراجعه فرمائيد.
|