تفسیر موضوعی قرآن کریم
خداشناسی و توحید/ شرك
سرچشمههاى
مهمّ شرک
1. پیروى از اوهام
مقدمه:
با اینکه فطرت انسان ـ همانگونه که در آغاز بحث توحید گفتیم ـ بر توحید و یگانگى است و دلایل روشن عقلى و نقلى نیز پشتوانه این فطرت است، جاى این سؤال باقى مىماند که از چه رو همیشه شرک، این خار مزاحم راه خداشناسى در سرزمین انسانیّت روئیده و رشد کرده است؟ و این انحراف بزرگ یا بزرگترین انحراف فکرى بشر از کجا مایه مىگیرد؟!
مطالعه تاریخ انبیاء و اقوام مختلف بشر، و ادّعاهایى که بتپرستان در طول تاریخ براى توجیه کار خود داشتهاند، مىتواند پرده از روى این مطلب بردارد، و سرچشمههاى اصلى شرک را نشان دهد؛ و مسلّماً شناخت این سرچشمهها کمک مؤثّرى به مبارزه با این آفت بزرگ مىکند، زیرا همیشه شناخت علل دردها، راه را براى درمانها روشن مىسازد.
با این اشاره به سراغ قرآن مىرویم و به آیات زیر گوش جان فرا مىدهیم:
1. (وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللهِ إِلَهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ)(1)
2. (مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُکُمْ مَّا أَنزَلَ اللهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للهِِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ)(2)
3. (وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَ مَا لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَّصِیرٍ)(3)
4. (أَلا إِنَّ لِلّهِ مَن فِي السَّمَاوَات وَ مَن فِي الأَرْضِ وَ مَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ شُرَكَاء إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ)(4)
5. (وَ مَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنّاً إِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنْ الْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ)(5)
6. (إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُکُمْ مَّا أَنزَلَ اللهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الاََْنْفُسُ)(6)
7. (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هَذَا ذِکْرُ مَنْ مَّعِیَ وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُّعْرِضُونَ)(7)
ترجمه:
1. «و هرکس معبود دیگرى را با خدا بخواند ـ و به یقین هیچ دلیلى بر آن نخواهد داشت ـ حساب او نزد پروردگارش خواهد بود، به راستى کافران رستگار نخواهند شد.»
2. «آنچه غیر از خدا مىپرستید، جز اسمهایى (بى مسمّا) که شما و پدرانتان آنها را (خدا) نامیدهاید، نیست، خداوند هیچ دلیلى بر آن نازل نکرده، حکم تنها از آن خداست، فرمان داده که غیر ازاو را نپرستید. این است آیین ثابت و پایدار، ولى بیشتر مردم نمىدانند.»
3. «آنها غیر از خداوند، چیزى را مىپرستند که او هیچ گونه دلیلى بر آن نازل نکرده است، و چیزى را که علم و آگاهى به آن ندارند. و براى ستمکاران، یاورى نیست.»
4. «آگاه باشید کسانى که در آسمانها و کسانى که در زمین هستند، تعلق به خدا دارند. و آنها که غیر خدا را همتاى او مىخوانند، (از منطق و دلیلى) پیروى نمىکنند، آنها تنها از گمان بى اساس پیروى مىنمایند و تخمین و حدس (واهى) مىزنند.»
5. «و بیشتر آنها،جز از گمان (و پندارهاى بى اساس)، پیروى نمىکنند، با آنکه گمان، هرگز (انسان را) از حق بى نیاز نمىسازد (و به حق نمىرساند). به یقین، خداوند از آنچه انجام مىدهند، آگاه است.»
6. «اینها فقط نامهایى است که شما و پدرانتان بر آنها گذاشتهاید (نامهایى بى محتوا و اسمهایى بى مسمّا)، و هرگز خداوند دلیل و حجّتى بر آن نازل نکرده، آنان فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پیروى مىکنند.»
7. «آیا آنها معبودانى جز او برگزیدند؟! بگو: "دلیلتان را بیاورید. این سخن کسانى است که با من همراهى دارند، و سخن کسانى (پیامبرانى) است که پیش از من بودند." امّا بیشتر آنها حق را نمىدانند، و به همین دلیل (از آن) روى گردانند.»
شرح مفردات
«ظن» به گفته راغب در مفردات به معناى حالتى است که از ملاحظه نشانه چیزى حاصل مىشود، اگر قوى شود به علم مىرسد و اگر ضعیف شود از حدّ پندار نمىگذرد، و به گفته ابنمنظور در لسانالعرب «ظن» به معناى شک و یقین هر دو به کار مىرود، ولى نه یقینى که با رؤیت حاصل شود بلکه یقینى که از طریق تدبّر پیدا مىشود، و امّا در مورد یقین حاصل از مشاهده تنها علم گفته مىشود.
در نهایه ابن اثیر آمده که «ظن» گاه به معناى علم و گاه به معناى شک و گاه به معناى تهمت مىآید.
ولى در آیات مورد بحث این واژه به معناى پندارهاى بىاساس و واهى آمده است. (قرائن این معنا در خود آیات وجود دارد چنانکه اشاره خواهد شد.)
«خَرْص» (بر وزن غَرس) به گفته صحاحاللّغه به معناى تخمین زدن مقدار خرمایى است که از رطبهاى نخل به دست مىآید. راغب در مفردات نیز همین معنا را بیان کرده است.
سپس به هرگونه حدس و تخمین اطلاق شده، ولى از آنجا که حدس و تخمین همیشه درست از آب در نمىآید، این واژه به معناى دروغ نیز استعمال مىشود، و اصولا به هر گمانى که پایه و اساس محکمى ندارد این واژه اطلاق مىگردد.
معانى دیگرى نیز براى مشتقّات این کلمه گفتهاند مانند: نیزه و حلقه و حوض بزرگ مخصوصى که در کنار نهر قرار دارد و آب نهر وارد آن مىشود و از آن باز مىگردد، ولى بعید نیست که همه این معانى به همان ریشه باز گردد، چرا که تخمین و گمان همیشه توأم با تزلزل و عدم ثبات است و نیزه و حلقه و حوض مخصوص که در بالا گفته شد نیز داراى چنین وصفى است.(8)
«بُرْهانْ» به معناى دلیل قاطع و محکم است، و به معناى بیان دلیل و توضیح آن نیز آمده. به گفته راغب در مفردات «برهان» به معناى دلیل محکم مىباشد و بعضى معتقدند از مادّه «بَرَه» به معناى سفید شدن گرفته شده، سپس بر هرکلام روشن و آشکارى که هیچگونه ابهامى در آن نیست یا امور واضحى که هیچگونه خفایى در آن مشاهده نمىشود اطلاق شده(9) و اینکه در حدیث آمده: «الصَّدَقَةٌ بُرْهانٌ» شاید به خاطر این است که انفاق در راه خدا دلیل بر صحت ایمان انسان است.
«سلطان» در مقائیساللّغه آمده است که اصل این واژه به معناى قوه و قدرت توأم باتفوّق است.
از آنجا که استدلال قوى سبب قاهریّت انسان بر طرف مىشود واژه «سلطان» بر دلیل محکم نیز اطلاق شده است.
«سلیط» گاه به معناى مرد فصیح، و گاه به معناى انسان پر سروصدا و بد زبان آمده، و «سلطیه» که در مورد بعضى از زنان به کار مىرود به معناى اخیر است، و همه از مادّه و مفهوم «سلطه» گرفته شده.
تفسیر و جمعبندى
فرو رفتن در عالمى از اوهام!
نخستین آیه مورد بحث ضمن اشاره به مجازات مشرکان، بر این حقیقت تأکید مىکند که شرک هیچگونه دلیل و برهانى ندارد، و بنابراین زائیده پندارها و توهّمات است، مىفرماید: «و هرکس معبود دیگرى را با خدا بخواند ـ و به یقین هیچ دلیلى بر آن نخواهد داشت ـ حساب او نزد پروردگارش خواهد بود. به راستى کافران رستگار نخواهند شد.»: (وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللهِ إِلَهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ).
قابل توجّه اینکه در اینجا مجازات مشرکان بیان نشده؛ تنها مىفرماید : «حساب او نزد پروردگارش خواهد بود» و این بزرگترین تهدید است، چرا که شخص بزرگ و قاهرى حسابرس او است و مسلّمآ مجازات او شدید خواهد بود.
در حقیقت جمله (لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ) الهام بخش این مطلب است که براى شرک هیچگونه دلیلى وجود ندارد. نه دلیلى از عقل، و نه دلیلى از نقل، نه فطرت با آن هماهنگ است و نه منطق، بلکه هرچه بیشتر در این زمینه دقّت شود بطلان آن واضحتر مىگردد.
تعبیر به (لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ) تعبیر گستردهاى است که هرگونه فلاح و رستگارى را، چه در زندگى مادّى و چه در زندگى معنوى، چه در دنیا و چه در آخرت، از کافران نفى مىکند. مشاهدات روزمرّه ما در مورد افراد بىایمان نیز مؤیّد این مدّعا است.
نامهاى بىنشان
دومین آیه همین معنا را در لباس زیباى دیگرى ارائه مىدهد، و از زبان یوسف (عليه السلام) خطاب به دوستان زندانيش چنین مىگوید: «آنچه غیر از خدا مىپرستید، جز اسمهایى (بى مسمّا) که شما و پدرانتان آنها را (خدا) نامیدهاید نیست»: (مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُکُمْ).
«خداوند هیچ دلیلى بر آن نازل نکرده»: (مَّا أَنزَلَ اللهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ).
اگر اینها واقعیتى داشتند دلیلى از عقل و نقل براى آن پیدا مىشد. محال است مطلبى به این اهمیّت، یعنى وجود همتایى براى خدا، بدون هیچ دلیل باشد، این بىدلیلى خود دلیل بر عدم است!
لذا در پایان چنین نتیجه مىگیرد: «حکم تنها از آن خدا است»: (إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للهِِ)
«فرمان داده که غیر ازاو را نپرستید»: (أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ).
«این است آیین ثابت و پایدار، ولى بیشتر مردم نمىدانند»: (ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ).
در حقیقت هریک از جملههاى این آیه به منزله دلیلى بر نفى شرک است. از یکسو مىفرماید: خداوند هیچ دلیلى بر وجود خدایان شما نازل نکرده، و از سوى دیگر مىفرماید: حاکمیّت و تدبیر عالم از آن او است و نشانههاى این وحدت تدبیر، در همهجا دیده مىشود.
از سوى سوم او دستور به پرستش خداى یگانه داده و مگر ممکن است خداوند حکیم دستورى دروغین بدهد؟ و در پایان آیه شرک را ناشى از جهل مىشمرد.
بعضى از مفسّران نقل کردهاند که بتپرستان معتقد بودند که خدا نور اعظم است، و فرشتگان انوار کوچکترى هستند، و بتهاى زمینى را هر کدام نشانهاى و مظهرى از آن انوار آسمانى مىپنداشتند، و نام معبود بر آنها مىنهادند، و به این ترتیب معبودان آنها اسمهایى بودند بىمسمّا.(10)
اگر از این معناى نیز صرفنظر کنیم و بتها را خدایان آنها بدانیم نه سمبل و مظهر آنها، باز هم اسمهاى بىمسمّایى بودند، چرا که هیچیک از آثار الوهیّت در این سنگ و چوبهاى بىجان نیست.
سوّمین آیه مضمونى شبیه آیه قبل دارد و در مقام مذمّت بتپرستان مىگوید : «آنها غیر از خداوند، چیزى را مىپرستند که او هیچ گونه دلیلى بر آن نازل نکرده است»: (وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً) این در واقع نفى وجود دلیل نقلى است. بعد مىافزاید: «و چیزى را که علم و آگاهى به آن ندارند»: (وَ مَا لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ). که این اشاره به نفى وجود دلیلى عقلى است. در پایان آیه مىفرماید: «و براى ستمکاران، یاورى نیست»: (وَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَّصِیرٍ).
نه در برابر عذاب الهى یاورى دارند نه در طریق هدایت، راهنمایى، و نه کمکى از دلیل عقل (هر سه تفسیر مىتواند در مفهوم آیه جمع باشد.)
تکیه بر حدس و تخمین
در آغاز آیه چهارم سخن از مالکیّت خداوند نسبت به همه کسانى که در آسمانها و زمینند به میان آمده، مىفرماید: «آگاه باشید کسانى که در آسمانها و کسانى که در زمین هستند، تعلق به خدا دارند.»: (أَلاَ إِنَّ للهِِ مَنْ فِی السَّمَوَاتِ وَمَنْ فِی الاَْرْضِ).
این تعبیر ممکن است اشاره به عقیده مشرکان باشد که معترف بودند مالک و حاکم اصلى خدا است، و در عین حال بتها را پرستش مىکردند، و نیز ممکن است اشاره به این باشد که نظام واحد عالم هستى دلیل بر این است که مدبّر واحدى بر آن حکومت مىکند.
سپس مىافزاید: «و آنها که غیر خدا را همتاى او مىخوانند، (از منطق و دلیلى) پیروى نمىکنند»: (وَ مَا یَتَّبِعُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ شُرَکَاءَ).
«آنها تنها از گمان بى اساس پیروى مىنمایند و تخمین و حدس (واهى) مىزنند»: (إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ).(11)
«یَخْرُصُوْنَ» همانگونه که قبلاً اشاره شد از مادّه «خَرْص» هم به معناى تخمین آمده و هم به معناى دروغ، زیرا تخمین در بسیارى از موارد صحیح از آب در نمىآید، و آیه مورد بحث تاب هر دو معنا را دارد.
همین معنا با کمى تفاوت در آیه پنجم آمده، آنجا که بعد از ذکر انحرافات بتپرستان مىفرماید: «و بیشتر آنها،جز از گمان (و پندارهاى بى اساس)، پیروى نمىکنند، با آنکه گمان، هرگز (انسان را) از حق بى نیاز نمىسازد(و به حق نمىرساند)»: (وَ مَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنّاً إِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً).
سپس این پندارگرایان را با عبارتى پرمعنا تهدید کرده، مىفرماید: «به یقین، خداوند از آنچه انجام مىدهند، آگاه است»: (إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ).
آرى ظن و گمان و پندار و وهم همچون تیر در تاریکى است که هرگز نمىتوان با آن هدفگیرى کرد و به مقصود رسید، و اگر گاهى اصابت کند بدون جهتگیرى و هدفشناسى بوده، و صرفاً معلول تصادف است.
«ظن» در لغت هرگونه پندار و گمان و وهم را شامل مىشود، هرچند گاهى بر یقین نیز اطلاق شده، ولى در آیه مورد بحث منظور همان معناى اوّل است.
قابل توجّه اینکه در اینجا پیروى از وهم و گمان را به اکثر آنها نسبت مىدهد نه به همه آنها، و این معنا نظر بسیارى از مفسّران را به خود جلب کرده.
بعضى گفتهاند: «اکثر» در اینجا به معناى همه است. (ولى هیچگونه دلیلى بر این تفسیر اقامه نشده.)
بهتر آن است که گفته شود آیه ناظر به اکثریت نادان و بىخبرى است که معمولاً تحت تأثیر پندارهاى غلط قرار مىگیرند و آلوده به شرک مىشوند، و در مقابل آنها اقلیّتى هستند از رهبران گمراه که آگاهانه مردم را به راه خطا مىکشانند(12) و البتّه امید هدایت تنها درباره گروه اوّل است و روى سخن نیز با آنهااست.
این احتمال نیز داده شده است که تعبیر «اکثر» اشاره به جمعیّتى است که در تمام زندگى از گمان و وهم پیروى مىکنند که مسأله شرک یکى از آنها است. آنها دائماً در امواجى از اوهام و پردههاى تاریکى از خیال دست و پا مىزنند و گرفتارند.(13)
محتواى آیه ششم از جهاتى با آیه دوم مورد بحث شبیه است که مىفرماید: «اینها فقط نامهایى است که شما و پدرانتان بر آنها گذاشتهاید (نامهایى بى محتوا و اسمهایى بى مسمّا)، و هرگز خداوند دلیل و حجّتى بر آن نازل نکرده»: (إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُکُمْ مَّا أَنزَلَ اللهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ)
این جمله ضمناً غلبه روح تقلید کورکورانه را بر مشرکان روشن مىسازد که آنها چشم و گوش بسته دنبال نیاکان نادانشان افتاده بودند. سپس مىافزاید: «آنان فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پیروى مىکنند»: (إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الاَْنْفُسُ).(14)
نکته تازه در اینجا عطف کردن هواى نفس بر پندار و گمان است، و این تعبیرى است پر معنا، و اشاره به اینکه این پندارهاى واهى از هواى نفس سرچشمه مىگیرد که باطل را در نظر آنها حقّ مجسّم مىکند، پس آنها در حقیقت بت هواى نفس خویش را مىپرستند، و بتهاى دیگر زائیده آن است!
بنابراین سرچشمه انحراف و گمراهى آنها در واقع دو چیز است: از نظر عقلى و اعتقادى تکیه بر یقین نکردن و به سراغ پندارها رفتن، و از نظر عاطفى از فطرت صحیح توحیدى صرفنظر کردن و بر هواى نفس تکیه نمودن است.
این نکته نیز قابل توجّه است که «یتّبعون» و «تهوى» هر دو فعل مضارع است، یعنى پیروى آنها از گمان و هواى نفس، پیوسته ادامه دارد و هر روز به شکل تازهاى درمىآید!
جالب اینکه در آغاز آیه، روى سخن به مشرکان است، ولى در پایان از آنها با ضمیر غایب یاد مىکند. - در اصطلاح التفات از خطاب به غیب نامیده مىشود. - اشاره به این که آنها به قدرى بىارزشند که لایق خطاب نیستند.
در هفتمین و آخرین آیه مورد بحث، همان حقیقت در لباس دیگرى خودنمایى مىکند، مىفرماید: «آیا آنها معبودانى جز او برگزیدند؟!»: (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً).
«بگو: "دلیلتان را بیاورید"»: (قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ). و چون هیچگونه دلیل روشن و عذر موجّهى براى شرک ندارید محکوم هستید.
سپس به بیان استدلال بر بطلان عقیده آنها مىپردازد و مىفرماید: «"این سخن کسانى است که با من همراهى دارند، و سخن کسانى (پیامبرانى) است که پیش از من بودند"» (بردارید و بخوانید، آیا اثرى از شرک در آنها مىیابید؟ سراسر آنها توحید است، و دعوت به خداوند یگانه): (هَذَا ذِکْرُ مَنْ مَّعِی وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلِى).(15)
تعبیر به «ذِکْر» به جاى کتب آسمانى، اشاره به این است که این کتابها همه مایه تذکّر و بیدارى است. بعضى از مفسّران معانى دیگرى براى «ذکر» در اینجا گفتهاند که چندان مناسب به نظر نمىرسد.
در پایان آیه باز روى این معنا تأکید مىکند که: «امّا بیشتر آنها حق را نمىدانند، و به همین دلیل (از آن) روى گردانند»: (بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُّعْرِضُونَ). هرچند گروه کوچکى از آنها مطالب را مىدانند، امّا آنها نیز چون منافع نامشروعشان در خطر است از اظهار حق سرباز مىزنند.
از مجموع آنچه در آیات فوق آمد به خوبى مىتوان نتیجه گرفت که شرک و دوگانه پرستى و چند گانهپرستى نه دلیلى از عقل دارد و نه برهانى از نقل، و محال است مطلبى به این مهمّى وجود داشته باشد و هیچ دلیلى از عقل و نقل بر آن یافت نشود.
بنابراین، این بىدلیلى خود دلیل روشنى بر بطلان است.
دومیّن سرچشمه شرک (حس گرایى)
مقدمه:
هنگامى که انسان، چشم به این جهان مىگشاید، محسوسات را مىبیند، به آنها دل مىبندد و پایه معلومات خویش قرار مىدهد، امّا هنگامى که فکر و دانش او بالاتر مىرود تدریجاً به مسائل عقلى و فکرى آشنا مىگردد.
امّا گروهى بر اثر عقبماندگى فرهنگى در مرحله حسّ متوقّف مىشوند، به همین دلیل نمىتوانند به چیزى جز محسوسات خود بیندیشند و ایمان بیاورند، و لذا انتظار دارند خدا نیز وجودى حسّى داشته باشد او را با چشم ببینند، و با دست لمس کنند!!
این یکى از مهمترین سرچشمههاى گرایش به بتپرستى و خدایان محسوس در طول تاریخ بوده است.
با این اشاره به سراغ قرآن مىرویم و به آیات زیر گوش جان فرا مىدهیم:
1. (وَ قَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ اُنزِلَ عَلَیْنَا الْمَلاَئِکَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوّاً کَبِیراً)(16)
2. (یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتَاباً مِّنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَکْبَرَ مِنْ ذَلِکَ فَقَالُوا أَرِنَا اللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَنْ ذَلِکَ وَ آتَیْنَا مُوسَى سُلْطَاناً مُّبِیناً)(17)
3. (وَ قَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَاُ مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَل لِّی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَ إِنِّی لاََظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ)(18)
4. (وَ قَالُوا لَنْ نُّؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الاَْرْضِ یَنْبُوعاً ـ أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِّنْ نَخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الاَْنهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً ـ أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفاً أَوْ تَأْتِىَ بِاللهِ وَ الْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً)(19)
5. (هَلْ یَنظُرُونَ إِلاَّ أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللهُ فِی ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ وَ الْمَلاَئِکَةُ وَ قُضِىَ الاَْمْرُ وَ إِلَى اللهِ تُرْجَعُ الاُْمُورُ)(20)
ترجمه:
1. «و کسانى که ایمان به لقاى ما (و روز رستاخیز) ندارند گفتند: "چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند و یا پروردگارمان را با چشم نمىبینیم؟!" آنها تکبّر ورزیدند و طغیان بزرگى کردند!»
2. «اهل کتاب از تو مىخواهند کتابى از آسمان (یکجا) بر آنها نازل کنى، (در حالى که این یک بهانه است) آنها از موسى، بزرگتر از این را خواستند، و گفتند: "خدا را آشکارا به ما نشان ده!" و بخاطر ظلم و ستمشان، صاعقه آنها را فرا گرفت. سپس گوساله (سامرى) را، پس از آن همه دلایل روشن که براى آنها آمد، (به خدایى) انتخاب کردند. ولى ما از آن در گذشتیم (و عفو کردیم) و به موسى، برهان آشکارى دادیم.»
3. «فرعون گفت: "اى گروه اشراف! من خدایى جز خودم براى شما سراغ ندارم. (امّا براى تحقیق بیشتر) اى هامان، برایم آتشى بر گِل بیفروز (و آجرهاى محکم بساز)، و براى من برج بلندى ترتیب ده تا از خداى موسى خبر گیرم، هر چند من گمان مىکنم او از دروغگویان است."»
4. «و گفتند: "ما هرگز به تو ایمان نمىآوریم تا این که چشمه جوشانى از این سرزمین (خشک و سوزان) براى ما خارج سازى ـ یا باغى از نخل و انگور از آن تو باشد و در لابه لاى آن نهرها جارى سازى ـ یا قطعات (سنگهاى) آسمان را آنچنان که مىپندارى بر سر ما فرود آرى، یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بیاورى."»
5. «آیا (پیروان فرمان شیطان، پس از این همه نشانهها) انتظار دارند که خداوند و فرشتگان، در سایههایى از ابرها به سوى آنان بیایند (و دلایل تازهاى در اختیارشان بگذارند؟!) درحالى که آنچه لازم بوده انجام شده، و همه امور به سوى خدا باز مىگردد.»
تفسیر و جمعبندى
چرا خدا را نمىبینیم؟!
در نخستین آیه سخنى از کافران و مشرکان نقل مىکند که به خوبى نشان مىدهد آنها انتظار داشتند خداوند هم مثل آنها داراى جسم و قابل رؤیت باشد، مىفرماید: «و کسانى که ایمان به لقاى ما (و روز رستاخیز) ندارند گفتند: "چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند و یا پروردگارمان را با چشم نمىبینیم؟!"»: (وَ قَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ اُنزِلَ عَلَیْنَا الْمَلاَئِکَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا).
آنها نخست تقاضاى مشاهده فرشته وحى داشتند، و سپس پا را فراتر نهاده و تقاضاى مشاهده خدا را کردند، گویى خداى غیر محسوس و غیر مجسّم براى آنها قابل قبول نبود.
به نظر مىرسد این گفتار از ناحیه سردمداران شرک و بتپرستى بوده که حقیقت را مىدانستند ولى براى اغفال تودههاى عوام که همه چیز را در چهار دیوار حس مىپنداشتند، چنین سخنانى را در برابر پیامبر ایراد مىکردند تا به گمان خود او را به زانو درآورند. لذا قرآن مجید از آنها به عنوان کسانى که ایمان به قیامت ندارند و احساس مسئولیت نمىکنند یاد کرده و به همین دلیل در پایان آیه نیز مىافزاید: «آنها تکبّر ورزیدند و طغیان بزرگى کردند!»: (لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوّاً کَبِیراً).
مفسّران شأن نزولى براى آیه 27 همین سوره (چند آیه بعد از آیه مورد بحث) ذکر کردهاند که نشان مىدهد این آیات درباره جمعى از سران مشرک قریش نازل شده است.
ذیل آیه نیز نشان مىدهد که سرچشمه این ادّعاهاى بزرگ و نادرست این بوده که اولاً آنها گرفتار کبر و غرور بودند، و ثانیاً در طریق «عتو» یعنى سرکشى و سرپیچى آمیخته با عناد و لجاج از فرمان حق گام بر مىداشتند، و این منحصر به مشرکان عرب نبوده و نیست، امروز نیز جمعى از دانشمندان مغرور و سرکش مادّى که فکر مىکنند همه چیز را باید در آزمایشگاه و به وسیله ابزارهاى حسّى تجربه و مشاهده کنند، فریاد مىکشند که ما تا خدا را با چشم مشاهده نکنیم نمىپذیریم! و به این ترتیب هر دو گروه مستکبر محصور در چهار دیوار حس بوده و هستند، در حالى که عوالم بیرون از حس ما به مراتب گستردهتر از عالم محسوس است.
همین درخواست را از موسى (عليه السلام) کردند
در دومین آیه نخست سخن از بهانهجویىهاى یهود به میان مىآورد و مىگوید: «اهل کتاب از تو مىخواهند کتابى از آسمان (یکجا) بر آنها نازل کنى(در حالى که این یک بهانه است)»: (یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتَاباً مِّنَ السَّمَاءِ).
در تفسیر این جمله جمعى گفتهاند: منظور آنها این بوده که یک کتاب مخطوط بر روى اوراقى معلوم از آسمان بر آنها نازل گردد و آنها با چشم خود ببینند و با دست لمس کنند.(21) جمعى دیگر گفتهاند: تقاضاى آنها این بوده که چرا تمام قرآن یکجا بر پیامبر (صلي الله عليه و آله) نازل نمىشود؟!
قرآن در جواب آنها مىفرماید: این تقاضاهاى بىاساس، آن هم بعد از مشاهده معجزات و قرائن صدق دعوى پیامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) از این افراد معاند و لجوج عجیب نیست، «آنها از موسى، بزرگتر از این را خواستند و گفتند: "خدا را آشکارا به ما نشان ده!"»: (فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَکْبَرَ مِنْ ذَلِکَ فَقَالُوا أَرِنَا اللهَ جَهْرَةً).
«و بخاطر ظلم و ستمشان، صاعقه آنها را فرا گرفت»: (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ).
آرى آنها به خود ظلم و ستم کردند و راه بهانهجویى را پیش گرفتند، عقل خود را در چهاردیوارى حس زندانى ساختند و اجازه ندادند که از این محیط محدود به فراخناى جهان ماوراى طبیعت پرواز کند، و به همین دلیل صاعقهاى از آسمان بر آنها فرود آمد و آنها را درو کرد، ولى سرانجام دعاى موسى (عليه السلام) و لطف خدا شامل حالشان شد و بار دیگر زندگى را از سر گرفتند، و عجب اینکه این ماجراى عجیب مایه بیدارى آنها نشد، و هنگامى که سامرى پیشنهاد گوسالهپرستى به آنها کرد، پذیرفتند، چنانکه در ادامه آیه مىخوانیم: «سپس گوساله (سامرى) را، پس از آن همه دلایل روشن که براى آنها آمد، (به خدایى) انتخاب کردند»: (ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ).
گویى جز خداى محسوس آنها را اشباع نمىکرد، و روحشان قدرت پرواز به جهان ماوراى طبیعت نداشت!
ولى باز هم لطف بىحساب خدا شامل حالشان شد، چنانکه در پایان آیه مىفرماید: «ولى ما از آن در گذشتیم (و عفو کردیم) و به موسى، برهان آشکارى دادیم»: (فَعَفَوْنَا عَنْ ذَلِکَ وَ آتَیْنَا مُوسَى سُلْطَاناً مُّبِیناً).
منظور از «سلطاناً مُّبیناً» در اینجا حکومت آشکارى است که خدا به موسى (عليه السلام) داد که هم برترى ظاهرى بر مخالفان یافت و هم برترى از نظر منطق و استدلال.
بعضى از مفسّران مانند: مرحوم طبرسى در مجمع البیان، پیروزى را در اینجا فقط پیروزى از نظر منطق مىدانند.(22)
بگذار به آسمان بروم خدا را ببینم!
در سومین آیه سخنى در همین زمینه از زبان فرعون مىشنویم که وضع افکار مردم مصر را در آن زمان مشخص مىکند. این سخن را زمانى گفت که آوازه موسى و پیروزى او بر ساحران در تمام مصر پیچید و فرعون سخت به وحشت افتاد، و فکر کرد باید دست به کارى زند که افکار عمومى مردم را از موسى (عليه السلام) و معجزاتش منحرف سازد، مىفرماید: «"فرعون گفت: اى گروه اشراف! من خدایى جز خودم براى شما سراغ ندارم"»: (وَ قَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَاُ مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِى).(23)
ولى در عین حال چون من اهل تحقیق هستم احتیاط را از دست نمىدهم! مطلبى به خاطرم رسیده که صدق و کذب موسى (عليه السلام) را روشن مىسازد، «(امّا براى تحقیق بیشتر) اى هامان، برایم آتشى بر گِل بیفروز (و آجرهاى محکم بساز)و براى من برج بلندى ترتیب ده تا از خداى موسى خبر گیرم»: (فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَل لِّی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى).(24)
«هر چند من گمان مىکنم او از دروغگویان است»: (وَ إِنِّی لاََظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ).
بدون شک فرعون از این شیطانتر بود که مسائلى را به این واضحى درک نکند (که او خدا نیست)، و همچنین منظور موسى (عليه السلام) را از خداوند آسمان که خالق آن است. نه اینکه خداوند واقعاً در آسمان سکونت دارد، و از این گذشته به فرض که محل سکونت خداوند در آسمان باشد با ساختن یک برج بلند به آسمان نمىتوان رسید، منظره آسمان از فراز بلندترین کوههاى جهان همان است که از روى زمین مسطح دیده مىشود، اینها مسائلى نبود که از فرعون مخفى باشد.
ولى فرعون نقش دیگرى در سر مىپروراند، او مىخواست با طرح این مسأله جنجالى افکار عمومى را که به شدّت متوجّه موسى (عليه السلام) شده بود منحرف سازد. بعلاوه با ساختن برجى بسیار بلند نیز بر فراز برج برود و سرى تکان دهد و باز گردد، و بگوید از خداى موسى بر فراز آسمان تحقیق کردم هیچ خبرى نبود!
ولى مجموع این جهات بیانگر یک نکته است و آن اینکه در محیط مصر افکار عمومى به قدرى پایین بود که جز خداى محسوس چیزى را باور نداشتند، ادّعاى الوهیّت فرعون را مىپذیرفتند و انتظار داشتند خداى موسى (عليه السلام) نیز جسمى باشد بر فراز آسمان! و مسلّماً در چنین محیطى بازار بتسازى و بتپرستى رواج خواهد داشت!
چهارمین آیه بیانگر گفتگوهاى مشرکان و بهانهجویىهاى رنگارنگ وعجیب و غریب آنها است که هر کدام در برابر پیامبر پیشنهاد و اقتراحى داشتند و به بهانهاى متوسّل مىشدند، مىفرماید: «و گفتند: "ما هرگز به تو ایمان نمىآوریم تا این که چشمه جوشانى از این سرزمین (خشک و سوزان) براى ما خارج سازى»: (وَ قَالُوا لَنْ نُّؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنْ الاَْرْضِ یَنْبُوعاً).(25)
بعضى دیگر به بهانههاى دیگرى متوسّل شدند و سرانجام گفتند: «یا قطعات (سنگهاى) آسمان را آنچنان که مىپندارى، بر سر ما فرود آرى»: (أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفاً).
«یا خداوند و فرشتگان را دسته جمعي (يا گروه گروه)در برابر ما بیاورى»: (أَوْ تَأْتِىَ بِاللهِ وَالْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً).(26)
تقاضاى اخیر به خوبى نشان مىدهد که آنها خدا و فرشتگان را جسم و جسمانى مىپنداشتند، و نمىتوانستند وجودى را خارج از چهار دیوار عالم جسم و طبیعت تصوّر کنند.
بعضى از مفسّران معتقدند که منظور آنها از آوردن فرشتگان این بوده است که بیایند و خدا را یارى دهند!(27) یا شهادت و گواهى بر الوهیّت او دهند، و اینها همه نشان مىدهد که تا چه حد سطح افکار این قوم بهانه جو پایین و منحط بوده است.
لابد منتظرند خدا نزد آنها بیاید؟
بالاخره در پنجمین و آخرین آیه مورد بحث که آن نیز درباره کافران و مشرکان و افکار منحط آنها است، مىفرماید: «آیا (پیروان فرمان شیطان، پس از این همه نشانهها) انتظار دارند که خداوند و فرشتگان، در سایههایى از ابرها به سوى آنان بیایند (و دلایل تازهاى در اختیارشان بگذارند؟!)»: (هَلْ یَنظُرُونَ إِلاَّ أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللهُ فِی ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ).(28)
مفسّران در تفسیر این آیه سخت به دست و پا افتادهاند، بعضى آن را از آیات متشابه قرآن دانستهاند که باید در پرتو آیات محکمات تفسیر گردد(29) و بعضى براى آن هفت تفسیر گوناگون ذکر کردهاند!(30)
گویى تصوّر آنها از مفهوم آیه این بوده است که سرانجام روزى فرا مىرسد که خداوند و فرشتگان در سایه ابرها به سوى مردم مىآیند، و مسلّماً این معنا با آنچه از آیات صریح قرآن استفاده مىشود که او جسم و جسمانى و قابل رؤیت نیست سازگار نمىباشد، لذا باید توجیه و تأویل شود.
در حالى که مفهوم آیه چیز دیگرى است و منظور از آن یک استفهام انکارى است. مثل این است که به بعضى از افراد که در فرا گرفتن علم کوتاهى و تنبلى مىکنند، مىگوییم: آیا انتظار دارى علم و دانش را لقمهاى کنند و در دهانت بگذارند؟! یعنى این، انتظار نابجایى است.
آیه فوق نیز مىفرماید: «آیا (پیروان فرمان شیطان، پس از این همه نشانهها) انتظار دارند که خداوند و فرشتگان، در سایههایى از ابرها به سوى آنان بیایند (و دلایل تازهاى در اختیارشان بگذارند؟!)» چه انتظار غلط و بىموردى، نه خداوند جسم است و نه مکان دارد و نه رفت و آمد، و به این ترتیب به نظر ما مشکل خاصّى در مفهوم این آیه وجود ندارد که نیاز به توجیه و تفسیر پیچیدهاى داشته باشد یا از متشابهات محسوب شود.
در پایان آیه به عنوان تهدید این گروه لجوج بهانهگیر مىفرماید: «درحالى که آنچه لازم بوده انجام شده»: (و َقُضِىَ الاَْمْرُ) و مجازات آنها حتمى است، تا آن حد که گویى هم اکنون واقع شده است، و لذا به صیغه فعل ماضى آورده شده و سرانجام مىفرماید: «و همه امور به سوى خدا باز مىگردد»: (وَ إِلَى اللهِ تُرْجَعُ الاُْمُورُ).
هیچ کس را در برابر او قدرتى نیست، و نه در برابر فرمان او یاراى مقاومتى، به همین دلیل وقتى مشیّت او تعلّق به مجازات گروهى مىگیرد گویى انجام شده است.
آیا این تهدید مربوط به قیامت است یا دنیا، و یا هر دو؟ بعید نیست هر دو باشد، چرا که آیه مفهوم گستردهاى دارد و شاهدى بر محدود بودن آن به عذاب دنیا یا آخرت نیست.
از مجموع آنچه در تفسیر آیات فوق آوردیم به خوبى روشن مىشود که درطول تاریخ انبیاء و اقوام پیشین، مسأله گرایش به حس و تأثیر آن در پیدایش عقیده به شرک و انحراف از محور توحید قابل انکار نیست، و اقوامى که از نظر فکرى و فرهنگى عقب افتاده یا بر اثر تبلیغات طاغوتها عقب نگاه داشته شده بودند، وجود را منحصر به محسوسات دانستهاند، و فطرت خداشناسى را نیز در خداى محسوس پیاده مىکردند، که این یکى از عوامل مهم پیدایش اعتقاد شرکآلود در طول تاریخ بوده است.
توضیحات
چرا در عالم حس خانه کردهاند؟!
ناگفته پیدا است که ریشه همه معلومات انسان در آغاز از محسوسات گرفته شده. زیرا انسان نخستین بار که چشم مىگشاید عالم مادّه را مىبیند، و با جهان محسوس آشنا مىشود و راه یافتن او به جهان ماوراى حس، حتى تصوّر وجودى که مجرد از زمان و مکان و مادّه باشد بعد از مطالعه و تجزیه و تحلیل در مسائل فکرى و عقلى و روحانى صورت خواهد گرفت، بنابراین جاى تعجّب نیست که بتپرستى مذهب اقوام عقب افتاده باشد.
زیرا از یکسو از درون فطرتشان فریاد خداپرستى بلند است، و جاذبههاى خداشناسى آنها را به سوى خدا دعوت مىکند، و از سوى دیگر چون مقهور جهان حسّ و مادّهاند و شناخت خدایى که مجرد از زمان و مکان و مادّه باشد براى آنها مشکل است، گام در جاده بتپرستى مىگذارند و روح تشنه خود را با خدایان خیالى به طور کاذب سیرآب مىکنند.
همچنین از آنجا که گروهى از خادمان بتخانه و بتکده و حتى بسیارى از حاکمان طاغوتى از این رهگذر منتفع مىشوند، به آن دامن مىزنند و سرانجام به صورت آئین رسمى یک کشور در مىآید.
به راستى عجیب است که حتى بسیارى از خداپرستان واقعى گاه رسوبات این افکار در اعماق ذهنشان وجود دارد، و مثلاً بعضى از عوام به هنگام سوگند خوردن مىگویند: قسم به خدایى که در آسمان است!! و یا تصوّر مىکنند هنگامى که براى دعا دست به آسمان بلند مىکنیم اشاره به خدایى مىکنیم که در آسمان بر تخت قدرت نشسته است و فرشتگان در اطراف او جمعند!
غافل از اینکه نه خدا در آسمان است و نه بلند کردن دست به هنگام دعا اشاره به قرارگاه او است، بلکه این بلند کردن دست نشانه تسلیم و اضطرار است و یا همانگونه که در بعضى از روایات وارد شده به خاطر آن است که نعمتهاى خدا از آسمان فرود مىآید. باران و نور آفتاب که مایه حیات هر موجود زندهاى است از آنجا است، و توجّه به آسمان توجّهى است به خالق بلند مقام این نعمتها.
به هر حال تا انسان از نظر فکرى ورزیده و پخته نشود، دور کردن آثار شرک از او مشکل است.
بنىاسرائیل با آنکه سالیان دراز در مکتب توحیدى پیامبر اولوالعزمى همچون موسى (عليه السلام) پرورش یافتند، و آثار عظمت او را به هنگام نجات از چنگال فرعونیان و عبور از نیل را با چشم خود دیدند، باز همین که از کنار بتپرستان عبور کردند و چشمشان به بتها افتاد به عقب برگشتند و دست به دامن موسى (عليه السلام) زده، تقاضاى بتسازى از او کردند! که با عکسالعمل شدید موسى (عليه السلام) روبهرو شدند و از گفته خود پشیمان گشتند.
در عین حال مدت زیادى نگذشت که وقتى موسى (عليه السلام) موقّتاً از میان آنها براى گرفتن الواح و احکام شریعت به کوه طور رفت، سامرى از این غیبت استفاده کرده، براى آنها بتى ساخت و بنىاسرائیل را به بتپرستى دعوت کرد. اکثریت آنها راه توحید را رها کرده در برابر گوساله سامرى سر تعظیم فرود آوردند، تنها گروه کوچکى از آنها در کنار هارون (عليه السلام) برادر موسى (عليه السلام) به توحید وفادار ماندند، و این نشان مىدهد که رهبران راه توحید، مخصوصاً در برابر اقوام عقب افتاده که در محیطهاى بتپرستى پرورش یافتهاند، با مشکلات بزرگى روبهرو هستند، و اصولاً شستن آثار شرک از صفحه دلها کار آسانى نیست و نیاز به پرورش فکرى و تربیت صحیح فرهنگى دارد.
3. منافع خیالى
مقدمه:
پایه بتپرستى را وهم و پندار تشکیل مىدهد، و هر قدر نیروى وهم و خیال انسان قوىتر و فعّالتر باشد، دامنه پندارهاى او در مورد بت و برکات و آثار آن بیشتر خواهد بود، تا آنجا که یک مشت موجودات فاقد شعور و عقل، موجوداتى بىجان و کم ارزش و ساخته شده از سنگ و چوب را، آنچنان بر بال و پر وهم و خیال مىنشاند و به آسمان پرواز مىدهد که همه گونه قدرت را براى آنها قائل مىشود و براى استفاده از این برکات موهوم سر بر آستانشان مىساید!
آرى وجود منافع خیالى در بتها یکى دیگر از سرچشمههاى بتپرستى در طول تاریخ بوده است.
با این اشاره به سراغ قرآن مجید مىرویم و به آیات زیر گوش جان فرا مىدهیم:
1. (وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لاَ یَضُرُّهُمْ وَ لاَ یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هَؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللهَ بِمَا لاَ یَعْلَمُ فِی السَّمَوَاتِ وَ لاَ فِی الاَْرْضِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ)(31)
2. (وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنصَرُونَ)(32)
3. (وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ آلِهَةً لِّیَکُونُوا لَهُمْ عِزّاً)(33)
4. (أَلاَ للهِِ الدِّینُ الْخَالِصُ وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِه أَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللهِ زُلْفَى إِنَّ اللهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللهَ لاَ یَهْدِی مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفَّارٌ)(34)
ترجمه:
1. «آنها غیر از خدا، چیزهایى را مىپرستند که نه به آنان زیانى مىرساند و نه سودى مىبخشد، و مىگویند: "اینها شفیعان ما نزد خدا هستند." بگو: "آیا خدا را به چیزى خبر مىدهید که در آسمانها و زمین سراغ ندارد؟!" منزّه است او، و برتر است از آنچه همتاى او قرار مىدهند!»
2. «آنان غیر از خدا معبودانى (براى خویش) برگزیدند به این امید که یارى شوند.»
3. «و آنان غیر از خدا، معبودانى را براى خود برگزیدند تا مایه عزّتشان باشد. (چه پندار خامى!)»
4. «آگاه باشید که دین خالص از آن خدا است، و آنها که غیر خدا را اولیاى خود قرار دادند، (و مىگفتند:) اینها را نمىپرستیم مگر بخاطر این که ما را به خداوند نزدیک کنند. خدا (روز قیامت) میان آنان در آنچه اختلاف داشتند داورى مىکند، خداوند آن کس را که دروغگو و ناسپاس است هرگز هدایت نخواهد کرد.»
شرح مفردات
«شُفَعاءْ» جمع «شفیع» از مادّه «شَفْع» (بر وزن نفع) به گفته مصباحاللّغه به معناى ضمیمه کردن چیزى به چیز دیگر است، و به گفته مفردات به معناى ضم چیزى به مانند آن است، و مقائیساللّغه اصل آن را به معناى مقارنه میان دو شىء مىداند.
همه این تعبیرات تقریباً به یک معنا باز مىگردد، سپس این واژه به ضمیمه شدن فرد برتر و نیرومندتر به فرد ضعیفتر براى کمک و نجات او اطلاق گردیده است، و در آیه مورد بحث و بسیارى از آیات قرآن به همین معنا آمده است.
عدد «شَفْع» به معناى زوج و در مقابل «وَتْر» به معناى فرد آمده است.
«زُلْفَى» از مادّه «زَلْف» (بر وزن ظرف) در اصل به معناى نزدیکى و منزلت و درجه است. این واژه به گام نیز اطلاق مىشود، به این جهت که برداشتن گامها سبب نزدیکى به مقصد مىشود، و در آیات مورد بحث در مورد قرب معنوى به کار رفته است، که بتپرستان از پرستش بتها انتظار داشتند. ولى بعضى از محقّقان معتقدند که معناى «زُلْفَى» از معناى قرب کاملتر است، و در حقیقت مرتبه عالیه قرب را مىرساند.(35) ولى این مطلب با توجّه به موارد استعمالش بعید به نظر مىرسد.
این واژه به ساعات آغاز شب نیز اطلاق شده است؛ مانند: «(وَ أَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَیِ النَّهَارِ وَ زُلَفاً مِّنْ اللَّیْلِ): «در دو طرف روز و اوایل شب، نماز را برپا دار»(36)
تفسیر و جمعبندى
بتها شفیعان ما هستند؟!
در نخستین آیه مورد بحث به یکى از پندارهاى معروف بتپرستان درباره بتها اشاره کرده، مىفرماید: «آنها غیر از خدا، چیزهایى را مىپرستند که نه به آنان زیانى مىرساند و نه سودى مىبخشد، و مىگویند: "اینها شفیعان ما نزد خدا هستند."»: (وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لاَ یَضُرُّهُمْ وَ لاَ یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هَؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللهِ).
ولى سخن در اینجا است که آنها چگونه براى این موجودات بىجان شفاعت در درگاه خدا قائل بودند.
بعضى از دانشمندان در پاسخ این سؤال چنین گفتهاند: آنها (بتپرستان) معتقد بودند که عبادت بتها عبادت خدا است، و مایه تقرّب به او است. این اعتقاد از طرق مختلف به وجود آمده بود.
گروهى مىگفتند: ما شایستگى عبادت خدا را بدون واسطه نداریم! چون او بسیار بزرگ است، لذا ما بتها را مىپرستیم تا ما را به او نزدیک کنند. گروهى دیگر مىگفتند: فرشتگان داراى مقام و منزلت والا نزد خدا هستند، ما این بتها را به عنوان مظهر و صورت فرشتگان برگزیدهایم تا ما را به خدا نزدیک کنند. گروهى دیگر مىگفتند: بتها به منزله قبله ما به هنگام عبادت خدا هستند.
درست همانگونه که مسلمین به هنگام عبادت رو به قبله مىایستند. و بالاخره فرقهاى معتقد بودند که در کنار هر بتى شیطانى است، هرکس آن بت را بپرستد و حق عبادتش را بجا بیاورد، شیطان حوائج او را به فرمان خدا بر مىآورد، و اگر نپرستد شیطان به فرمان خدا او را بدبخت مىکند!(37) و امثال این خرافات و موهومات.
در دومین آیه به یکى دیگر از پندارهاى مشرکان اشاره کرده، مىفرماید: «آنان غیر از خدا معبودانى (براى خویش) برگزیدند به این امید که یارى شوند» : (وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنصَرُونَ).
اینکه بتها در مشکلات و گرفتارىها و جنگها و بیمارىها به یاریشان بشتابند، و به هنگام گرسنگى و قحطى و خشکسالى آنها را حمایت کنند، و یا در آخرت به حمایت آنها برخیزند، چه اشتباه بزرگى است. زیرا قضیه کاملاً برعکس بود، در خطراتى که بتها را تهدید مىکرد آنها به یارى خدایان مىشتافتند و از دستبرد دشمنان و دزدان حفظشان مىکردند! چنانکه در داستان ابراهیم(عليه السلام) مىخوانیم: (قَالُوا حَرِّقُوهُ وَ انصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنتُمْ فَاعِلِینَ): «گفتند: "او را بسوزانید و معبودهاى خود را یارى کنید، اگر کارى از شما ساخته است".»(38)
مسلّماً این مسأله که بتها از آنها حمایت و یارى مىکنند پندار و خیالى بیش نبود که ریشههاى آن از انحطاط فکرى و عقبماندگى فرهنگى سیرآب مىشد وهمین امر یکى از سرچشمههاى بت پرستى در طول تاریخ بوده است.
در سومین آیه همین معنا در شکل دیگرى مطرح شده، مىفرماید: «و آنان غیر از خدا، معبودانى را براى خود برگزیدند تا مایه عزّتشان باشد. (چه پندار خامى!)»: (وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ آلِهَةً لِّیَکُونُوا لَهُمْ عِزّاً).
منظور از عزّت نه تنها آبرو و حیثیّت است، بلکه کسب قدرت و نصرت و شفاعت در درگاه خداوند است که آن هم مسلّماً زائیده پندار آنها بود. لذا در ادامه این آیه در همان سوره مریم مىخوانیم: آن روز که پردههاى اوهام کنار مىرود و عقل حاکم مىگردد بتپرستان به اشتباه بزرگ خود پى مىبرند به زودى منکر عبادت آنها خواهند شد و بر ضد آنان قیام خواهند کرد. همانگونه که در آیه 23 سوره انعام آمده است که بتپرستان در قیامت مىگویند: (وَ اللهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ): «به خداوندى که پروردگار ماست سوگند که ما مشرک نبودیم!»
بالاخره در چهارمین و آخرین آیه بعد از آنکه اعلام مىکند «آگاه باشید که دین خالص از آن خدا است»: (أَلاَ للهِِ الدِّینُ الْخَالِصُ) به تهدید مشرکان پرداخته، مىافزاید: «و آنها که غیر خدا را اولیاى خود قرار دادند (و مىگفتند:) اینها را نمىپرستیم مگر بخاطر این که ما را به خداوند نزدیک کنند. خدا (روز قیامت) میان آنان در آنچه اختلاف داشتند داورى مىکند، خداوند آن کس را که دروغگو و ناسپاس است هرگز هدایت نخواهد کرد.»: (وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللهِ زُلْفَى إِنَّ اللهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللهَ لاَ یَهْدِی مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفَّارٌ).(39)
توضیحات:
1. سرچشمه پندار شفاعت
هر انسان هوشیارى در نخستین برخورد با مسأله بتپرستى دچار شگفتى مىشود که چگونه ممکن است فرد عاقل و با شعورى در برابر مجسّمه سنگى و چوبى که با دست خود ساخته به خاک بیفتد!؟ اگر ذرّهاى از عقل بهره داشته باشد، چنین امرى غیر ممکن است. ولى هنگامى که سرچشمههاى آن را مورد بررسى قرار مىدهیم مىبینیم مسأله به این سادگى هم نیست، زیرا یک سلسله اوهام و سفسطهها و خیالات و عادات در شکل دلایل عقلى عرضه شده و اذهان بتپرستان را فریب داده است.
فخررازى ذیل تفسیر آیه 18 سوره یونس چنین مىگوید: در مورد اعتماد به شفاعت بتها در نزد خدا و سرچشمه آن، اقوال زیادى ذکر شده، از جمله اینکه: بتپرستان عقیده داشتند کهمتولّى و سرپرست هر اقلیمى از اقالیم عالم، روح معیّنى از عالم افلاک است، و چون دسترسى به آن روح نداشتند صنم و مظهرى براى آن مىساختند و به عبادت آن مىپرداختند و مقصود اصلى آنها عبادت آن روح بود، سپس معتقد شدند که این روح بنده خداوند بزرگ است و مشغول عبودیّت خدا است.
گروهى دیگر ستارگان را پرستش مىکنند و گمان مىکنند آنها هستند که شایستگى عبادت خدا را دارند نه ما. سپس هنگامى که مشاهده کردند ستارگان طلوع و غروب دارند و به اصطلاح همیشه حاضر و ناظر نیستند، براى هر کدام بت و سمبلى ساختند و به عبادت آنها مشغول شدند، و مقصودشان در واقع پرستش ستارگان بود.
سوم اینکه طلسمات معیّنى روى بتهاى مختلف مىگذاردند و سپس به بتها به خاطر آن طلسمها تقرّب مىجستند. (طلسم نوعى سحر و جادو است و به گفته جمعى از مفسّران طلسم عبارت است از اشکال و نقشهایى که عقیده داشتند به وسیله آنها قواى آسمانى با زمینى آمیخته مىشود و مبدأ آثار عجیب و غریبى مىگردد! این نقشها را بر اشیاى مختلف مىنهادند و معتقد بودند به وسیله آنها موجودات موذى و آزار رسان از آن دور مىشوند.)(40)
چهارم: آنها بتها را به شکل پیامبران و بزرگان خود ساخته و گمان داشتند هرگاه به عبادت این مجسّمهها مشغول شوند، آن بزرگان شفیعانشان نزد خدا خواهند بود.
پنجم: آنها معتقد بودند که خدا نور بزرگ است و فرشتگان انوار کوچکترند، لذا بت بزرگ را به عنوان مجسّمه خداوند بزرگ و بتهاى دیگر را به عنوان مجسّمههاى فرشتگان قرار مىدادند.
ششم: شاید در میان بتپرستان گروهى حلولى مذهب بودند، یعنى اعتقاد داشتند خدا در بعضى از اجسام شریف حلول مىکند و لذا به پرستش این اجسام مىپرداختند.(41)
یکى دیگر از مفسّران مىگوید: نخستین بارى که بتپرستى به وجود آمد در میان قوم نوح (عليه السلام) بود، و این به خاطر آن بود که آدم (عليه السلام) پنج فرزند صالح داشت به نامهاى «وُدّ» و «سُواع» و «یَغُوث» و «یَعُوق» و «نَسر» نخست «وُدّ» از دنیا رفت و مردم به خاطر مرگ او بسیار غمگین شدند و اطراف قبر او جمع گشتند و از آن دورى نمىجستند و این در سرزمین بابل بود. هنگامى که ابلیس این صحنه را مشاهده کرد به صورت انسانى نزد آنها آمد و گفت: "مىخواهید براى شما صورتى بسازم که وقتى به آن نگاه کنید به یاد فرزند آدم (عليه السلام) بیفتید؟" گفتند : "آرى" و در اینجا مجسّمهاى براى آنها ساخت.
بعد از آن هریک از فرزندان آدم از دنیا مىرفتند مجسّمهاى براى او ساخته و نام او را بر آن مىگذاردند. سپس با گذشت زمان و فراموشى نسلها، شیطان این مطلب را به نسلهاى بعد القا کرد که نیاکان شما این مجسّمهها را پرستش مىکردند، شما هم پرستش کنید! و در اینجا خداوند نوح (عليه السلام) را فرستاد تا آنها را از این بتپرستى باز دارد.»(42)
2. نفوذ بتپرستى در میان اعراب
اولین کسى که بت را در میان عرب بر پا داشت «عَمْرو بن لُحَّى» از قبیله خزاعه بود که از مکه به شام براى انجام کارهاى شخصى رفته بود. در آنجا گروهى را دید که پرستش بتها مىکنند، وقتى از آنها توضیح خواست، گفتند: ما این بتها را پرستش مىکنیم و از آنها باران مىخواهیم، آنها به ما باران مىدهند، یارى مىطلبیم، ما را یارى مىکنند.
عمروبن لُحَّى گفت: ممکن است یکى از این بتها را به من دهید تا به سرزمین عرب ببرم؟ آنها بتى بنام هُبَلْ که از عقیق، و به صورت انسان ساخته شده بود به او دادند، و او آن را به مکه آورد و در داخل کعبه نصب کرد، و مردم را به عبادت و بزرگداشت آن دعوت نمود. از آن به بعد افرادى که از سفر مىآمدند پیش از آنکه به خانه خود وارد شوند، بعد از طواف خانه خدا به سراغ بت مىرفتند.(43)
بعضى دیگر نقل کردهاند که اصل بتپرستى از اینجا پیدا شد که گروهى خدا را به گمان خود بسیار منزّه مىشمردند تا آنجا که پرستش او را براى خود مجاز نمىدانستند، و لذا براى تقرّب به او بت ساختند! و یا اینکه معتقد بودند خداوندى که از حسّ و عقل پنهان است قابل پرستش نیست و باید به وسیله محسوسات به او تقرّب جست!
بعضى از مورّخان نیز گفتهاند: نخستین بار که پرستش سنگها در فرزندان اسماعیل (عليه السلام) پیدا شد به این دلیل بود که هرگاه یکى از آنها مىخواست از مکه بیرون رود، نظر به اینکه سخت به مکه علاقهمند بود چیزى از سنگهاى حرم را به عنوان احترام حرم با خود همراه مىبرد، و هرجا منزل مىکرد سنگ را مىگذاشت و گرد آن طواف مىنمود، همچون طواف کردن بر گرد کعبه! و این مسأله کمکم به بتپرستى انجامید.(44)
در تفسیر المیزان نیز آمده است که بتپرستان معتقد بودند ما به خاطر آلودگىهاى بشریّت و مادّیت، و کثافات گناهان و خطاها، راهى به رب الارباب نداریم، چرا که ساحت او پاک و مقدّس است و هیچ نسبتى میان ما و او نیست، بنابراین بر ما لازم است که به آنچه نزد او از همه چیز محبوبتر است تقرّب جوییم، و آن خدایانى است که تدبیر خلق به آنها واگذار شده است، و ما به وسیله این بتها و مجسّمهها به آنها تقرّب مىجوییم، تا شفیعان ما نزد خدا شوند، و خیر و برکت را براى ما به ارمغان بیاورند و شرّ و ضرر را دفع کنند. پس عبادت حقیقتاً نسبت به بتها انجام مىگرفت، ولى شفاعت مربوط به خدایان آنها بود و گاه به بتها نسبت داده مىشد.(45)
به این ترتیب بر پندارهاى غلط و خرافى خود لباس ظاهراً منطقى مىپوشانیدند و گمراهىها در شکل هدایت نمایان مىگشت، و وسوسههاى شیطان جانشین منطق و برهان مىشد.
3. عوامل دیگر شرک و بتپرستى
بتپرستى و شرک به راستى یک مسأله پیچیدهاى است، و مانند همه مسائل پیچیده اجتماعى عامل واحدى ندارد، بلکه عوامل گوناگون دست به دست داده و آن را به وجود آورده است.
مثلاً مىبینیم اقوامى آفتاب پرست و ماه پرست و ستارهپرست بودند، گروهى آتش را مورد پرستش قرار مىدادند، و اقوامى رودهاى بزرگ مانند: نیل در مصر و رود گنگ در هندوستان را - یعنى آنچه مایه خیر و برکت بود و یا داراى بزرگى و عظمت، مورد تقدیس قرار مىگرفت - و تدریجاً این منابع خیر و برکت در نظر آنها چنان مقدّس جلوه داده مىشد که براى آن روح مرموزى قائل مىشدند و آن را خدایى از خدایان مىشمردند!
به تعبیر دیگر: در عالم اسباب گم مىشدند و خدایى را که مسبّب الاسباب است به دست فراموشى مىسپردند، چرا که فاقد دیدهاى بودند که واقع بین باشد و فکر و دانشى که سبب را از بیخ و بن برکند و این پندارگرایى عاقبت به بتپرستى مىانجامید.
4 و 5. عامل تقلید و استعمار
مقدمه:
عامل تقلید بدون شک یکى از مؤثّرترین عوامل انتقال بتپرستى از نسلى به نسل دیگر، و حتى گسترش آن در جهان بوده است که قرآن مجید بارها روى آن تکیه کرده و گاه به عنوان تنها دلیلى که از سوى مشرکان عرب عنوان مىشد مطرح مىکند.
پرورش در محیط بتپرستى، احترام به نیاکان و پدران، و تلقین پذیرىهاى دوران طفولیّت، دست به دست هم مىداد و یک کار خرافى و صددرصد بىپایه، یعنى پرستش یک مشت سنگ و چوب فاقد همه چیز را در نظر آنها منطقى و موجّه، بلکه مقدّس جلوه مىداد.
با این اشاره به سراغ قرآن مجید مىرویم، و گوشجان به آیات زیر مىسپاریم:
1. (بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُّهْتَدُونَ ـ وَ کَذَلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِّنْ نَذِیرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُّقْتَدُونَ)(46)
2. (قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ ـ قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ ـ أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ ـ قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا کَذَلِکَ یَفْعَلُونَ)(47)
3. (قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَاءُ فِی الاََْرْضِ وَ مَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ)(48)
4. (وَ إِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لاَ یَهْتَدُونَ)(49)
5. (وَ إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلاَّ رَجُلٌ یُرِیدُ أَنْ یَصُدَّکُمْ عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُکُمْ)(50)
ترجمه:
1. «(چنین نبوده است) بلکه آنها گفتند: "ما نیاکان خود را بر آیینى یافتیم و ما نیز به پیروى آنان هدایت یافتهایم." ـ و این گونه در هیچ شهر و دیارى پیش از تو، انذارکنندهاى نفرستادیم مگر این که ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: "ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و به آثار آنان اقتدا مىکنیم".»
2. «گفتند: "بتهایى را مىپرستیم، و پیوسته ملازم عبادت آنهاییم." ـ گفت: "آیا هنگامى که آنها را مىخوانید صداى شما را مىشنوند؟! ـ یا سود و زیانى به شما مىرسانند؟!" ـ گفتند: ما پدران خود را یافتیم که چنین مىکنند".»
3. «گفتند: "آیا آمده اى که ما را، از آنچه پدرانمان را بر آن یافتهایم، منصرف سازىو بزرگى (و ریاست) در روى زمین از آنِ شما دو نفر باشد؟! ما (هرگز) به شما ایمان نمىآوریم!"»
4. «و هنگامى که به آنها گفته شود: "از آنچه خدا نازل کرده است، پیروى کنید." مىگویند: "نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروى مىنماییم." آیا اگر پدران آنها، چیزى نمىفهمیدند و هدایت نمىیافتند (باز هم باید از آنها پیروى کنند)؟!».
5. «و هنگامى که آیات روشنگر ما برآنان خوانده مىشود، مىگویند: "او فقط مردى است که مىخواهد شما را از آنچه پدرانتان مىپرستیدند باز دارد."»
شرح مفردات
«صَنَمْ» به گفته راغب در مفردات مجسّمهاى است که از نقره یا مس یا چوب مىساختند، و آن را پرستش مىکردند و به وسیله آن به خدا تقرّب مىجستند!
در لسان العرب آمده است که بعضى مىگویند: این لغت در اصل از واژه «شَمَنْ» (که کلمهاى است فارسى و یا احتمالاً آرامى یا عبرى) گرفته شده.(51)
جمعى از ارباب لغت معتقدند که فرق میان «صنم» و «وثَنْ» این است که «صنم» به بتهایى گفته مىشود که داراى شکل و صورت خاصّى است، و اگر شکل و صورت خاصّى نداشته باشد «وثن» نامیده مىشود.
واژه «أب» به معناى پدر است و گاه به هرکسى که سبب ایجاد چیزى شود یا آن را اصلاح کند یا ظاهر سازد گفته مىشود، ولى ظاهراً این معانى جنبه کنایى دارد.
در مقائیساللّغه آمده است که این واژه در اصل دلالت برمعناى تربیت و تغذیه دارد و از آنجا که پدر فرزند را تغذیه مىکند این کلمه بر او اطلاق شده است.
در کلیّات ابوالبقاء مىخوانیم: صاحبان شرایع پیشین واژه «اَبْ» را بر خدا اطلاق مىکردند، به اعتبار اینکه سبب نخستین آفرینش است. سپس افراد جاهل و بىخبر چنین پنداشتند که «اب» در اینجا معناى ولادت را مىدهد. (و به این ترتیب راه کفر را پیش گرفتند.)
در کتاب التحقیق بعد از آنکه اصل این مادّه را همان تربیت و تغذیه مىشمرد، مىگوید: به لحاظ همین مفهوم است که «اَب» مصادیق بسیارى دارد، مانند: خداوند متعال، پدر، پیامبر، معلّم، جد، عمو و غیر آنها. (بنابراین «أب»، مفهومى وسیعتر از معناى پدر دارد.)
تفسیر و جمعبندى
بتپرستى آئین نیاکان ما است!
گروهى از مشرکان عرب فرشتگان را دختران خدا مىپنداشتند و آنها را پرستش مىکردند. نخستین آیه مورد بحث از آیاتى است که این فکر جاهلى را از جهات مختلف مىکوبد، گاه به آنها مىگوید: شما از داشتن فرزند پسر خوشوقت مىشوید و از فرزند دختر ناراحت، حال چگونه براى خدا فرزند دخترى قائل مىشوید؟! (البتّه این پاسخى است طبق فهم و افکار آنها.)
گاه دلایل واهى آنها را براى این پرستش ذکر کرده و پاسخ مىگوید و سرانجام به این دلیل مىرسد که «(چنین نبوده است) بلکه آنها مىگویند: "ما نیاکان خود را بر آیینى یافتیم و ما نیز به پیروى آنان هدایت یافتهایم"»: (بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُّهْتَدُونَ).(52)
ولى قرآن بلافاصله پیامبرصلي الله عليه و آله را مخاطب قرار داده مىگوید: این تقلید کورکورانه و پیروى بى قیدو شرط از عقائد پیشینیان، و این عذرهاى واهى و بىاساس منحصر به مشرکان عرب نیست، بلکه «همين گونه در هیچ شهر و دیارى پیش از تو، انذارکنندهاى نفرستادیم مگر این که ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: "ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و به آثار آنان اقتدا مىکنیم".»: (وَ کَذَلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِّنْ نَذِیرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُّقْتَدُونَ).
به این ترتیب نشان دادند که یکى از عوامل اصلى انتقال خرافه بتپرستى از نسلى به نسل دیگر، همان تقلید کورکورانه و بىقید و شرط بوده است. همان از کار انداختن عقل و درایت، و برداشتن زحمت تحقیق و تدبّر از دوش خود و تسلیم در مقابل خرافات پیشینیان.
تکیه بر عنوان «مُتْرَفُونَ» (ثروتمندان مست و مغرور) به گفته بعضى از مفسّران اشاره به این است که عشق به دنیا و بهرهگیرى از انواع لذّات مادّى، و تنبلى و عدم تحمّل زحمت تحقیق و استدلال، سبب این تقلید زشت و کورکورانه بود، و اگر از این حجاب ظلمانى بیرون مىآمدند، دیدن چهره حقیقت براى آنها مشکل نبود، و به همین دلیل پیغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مىفرماید: «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطیئَةٍ»: «محبت دنیا سرچشمه هر گناه و خطا است.»(53)
قابل توجّه اینکه در ذیل آیه اوّل از آنها نقل مىکند که مىگویند: «ما نیز به پیروى آنان هدایت یافتهایم» و در ذیل آیه دوم مىگویند: «به آثار آنان اقتدا مىکنیم» این تفاوت تعبیر ممکن است در واقع از قبیل علّت و معلول باشد. یعنى آنها مدّعى بودند اگر ما به نیاکان خود اقتدا مىکنیم به خاطر این است که طریق هدایت و نیل به حق است!
ولى به هر حال قرآن در ادامه همین آیات با منطقى بسیار جالب و محکم این تفکّر باطل را درهم مىکوبد و از زبان پیامبران پیشین نقل مىکند که آنها به این مشرکان خرافى و مقلّد مىگفتند: اگر ما آیینى هدایتبخشتر از آنچه پدرانتان را بر آن یافتید آورده باشیم باز هم انکار مىکنید؟ و آنها با کمال تعجّب مىگفتند: آرى ما به آنچه شما به آن مبعوث شدهاید کافریم.
البتّه چنانکه خواهیم گفت، تقلید داراى انواع و اقسامى است: بعضى منطقى و عامل انتقال علوم از نسلى به نسل دیگر است، و بعضى خرافى و ابلهانه و باعث انتقال خرافات و زشتىها است، و هریک از اینها نشانههایى دارد که به آن اشاره خواهد شد.
آیه دوم در زمره آیات مربوط به مبارزه ابراهیم (عليه السلام) با بتپرستان بابل است. ابراهیم (عليه السلام) با منطق محکم و رساى خود از آنها سؤال کرد: اینها چیست که شما مىپرستید؟
آنها در پاسخ «گفتند: "بتهایى را مىپرستیم و پیوسته ملازم عبادت آنهاییم".» : (قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ). و با این تعبیر نه تنها به مسأله بتپرستى اعتراف کردند، بلکه به آن افتخار و مباهات نمودند.
ابراهیم (عليه السلام) با یک سؤال پرمعنا راه را به روى آنها بست و «گفت: "آیا هنگامى که آنها را مىخوانید صداى شما را مىشنوند؟! ـ یا سود و زیانى به شما مىرسانند؟!"»: (قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ ـ أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ).
یعنى اگر آنها سود و زیانى ندارند حداقل باید نداى عابدان خود را بشنوند، وگرنه عبادت کردن آنها بىمعنا است.
آنها که هرگز نمىتوانستند ادّعا کنند که این بتهاي سنگى و چوبى دعا و تضرّع ما را مىشنوند و هیچ دلیلى براى اثبات سود و زیان آنها نیز نداشتند تا عمل آنها را توجیه کند، ناچار دست به دامن نیاکان زدند و به سوى تقلید کورکورانه روى آوردند «گفتند: "ما پدران خود را یافتیم که چنین مىکنند".»: (قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا کَذَلِکَ یَفْعَلُونَ).
گرچه این جوابى شرمآور بود، ولى آنها غیر از این چیزى نداشتند که ارائه دهند.
در ادامه این آیات ابراهیم (عليه السلام) آنها را با منطق محکم خود مىکوبد و مىگوید:
یعنى چنین کسى شایسته پرستش است که مبدأ همه خیرات و برکات است نه آن موجودات بىخاصیّت و بىارزش!
در سومین آیه که از زبان قوم فرعون سخن مىگوید همین معنا به صورت دیگرى منعکس است، مىفرماید: «گفتند: "آیا آمدهاى که ما را از آنچه پدرانمان را بر آن یافتهایم، منصرف سازى و بزرگى (و ریاست) در روى زمین، از آنِ شما دو نفر باشد؟!»: (قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَاءُ فِی الاَْرْضِ).(54)
«ما (هرگز) به شما ایمان نمىآوریم!»: (وَ مَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ).
در واقع آنها براى اثبات حقّانیّت آیین خود و قداست آن، تنها بر این نکته تکیه کردند که اینها راه و رسم و آیین نیاکان ما است، و براى اینکه موسى و هارون را متهم کنند که توطئهاى در کارشان است، افزودند: که شما مىخواهید از طریق دعوت به توحید و شکستن اساس شرک و بتپرستى به حکومت دست یابید، و ما اجازه نخواهیم داد! به نظر مىرسد که این جمله را اطرافیان فرعون مطرح کردند و در ضمن آن، از دو راه شیطانى در برابر دعوت توحیدى موسى و هارون قیام نمودند:
نخست تحریک عواطف مردم عوام و جاهل از این طریق که آیین نیاکانشان به خطر افتاده، و دیگر، ایجاد حس بدبینى در آنها که دعوت موسى و هارون طى نقشه قبلى براى نیل به حکومت تنظیم شده است، وگرنه هیچ واقعیتى در آن نهفته نیست.
همیشه زورمندان و طاغوتها از این دو راه براى تحمیق مردم و ادامه حکومت خود کامه خود استفاده مىکردند. همانگونه که در آیه 63 سوره طه این معنا با تعبیر صریحترى آمده است: «(قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ یُرِیدَانِ أَنْ یُخْرِجَاکُمْ مِّنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِمَا وَ یَذْهَبَا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلَى): «گفتند: "به یقین اینها دو نفر ساحرند که مىخواهند با سحرشان شما را از سرزمینتان بیرون کنند و راه و رسم شایسته شما را از بین ببرند."»
پاسخ همیشگى بتپرستان
در چهارمین آیه همین معنا را به صورت یک جواب دائمى و همیشگى از مشرکان مکه نقل مىکند و مىفرماید: «و هنگامى که به آنها گفته شود: "از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید." مىگویند: "نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروى مىنماییم".»: (و َإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا).
این در حقیقت منطق هر معاند لجوج است که وقتى دستش از همهجا کوتاه شد پناه به منطق تقلید مىبرد، آن هم تقلیدى کورکورانه از نیاکان گمراه و بىخبر، و به آن هم افتخار مىکند بىآنکه در مقابل دلایل محکمى که پیامبران بر حقّانیّت دعوت خود و بطلان شرک و بتپرستى ارائه داده بودند پاسخى داشته باشند.
ولى قرآن در یک جمله کوتاه این منطق را درهم مىکوبد و در ادامه همین آیه به صورت یک سؤال مىفرماید: «آیا اگر پدران آنها، چیزى نمىفهمیدند و هدایت نمىیافتند (باز هم باید از آنها پیروى کنند)؟!»: (أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لاَ یَهْتَدُونَ).(55)
یعنى اگر تقلید آنها از قبیل تقلید جاهل از عالم بود، قابل قبول بود، ولى چنین نیست، بلکه تقلید جاهلى است از جاهل دیگر و پیروى گمراهى است از گمراه دیگر، و آنها همچون کورانى هستند که کور دیگرى عصا کِش آنها باشد.
لحن این آیه و همچنین آیات قبل از آن نشان مىدهد که درباره مشرکان عرب سخن مىگوید، و اینکه بعضى احتمال دادهاند ناظر به قوم یهود است و شأن نزولى براى آن از ابن عباس نقل کردهاند بعید به نظر مىرسد. (دقّت کنید.)
پنجمین و آخرین آیه نیز درباره مشرکان عرب است که «و هنگامى که آیات روشنگر ما برآنان خوانده مىشود، مىگویند: "او فقط مردى است که مىخواهد شما را از آنچه پدرانتان مىپرستیدند باز دارد".»: (وَ إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلاَّ رَجُلٌ یُرِیدُ أَنْ یَصُدَّکُمْ عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُکُمْ).
جالب اینکه قرآن مىگوید آنها منطق تقلید را در برابر آیات بیّنات (یعنى نشانههاى روشن و آشکار) مطرح مىکردند، و آنقدر پیامبر را تحقیر مىکردند که از او فقط به عنوان «رجل» (یک مرد ناشناس)، تعبیر مىنمودند، و براى جلب توجّه عوام به جاى اینکه بگویند: نیاکان ما، مىگفتند: نیاکان شما! تا تعصب آنها را در برابر پیامبر برانگیزند.
از مجموع این آیات چنین نتیجه مىگیریم که مسأله تقلید جاهلانه، یکى از عوامل مؤثّر اعتقاد به بتپرستى در قرون و اعصار پیشین بوده است. نه تنها پیغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) هنگامى که به مبارزه با بتپرستان برخاست (طبق آیه 43 سوره سبأ و آیه 22 سوره زخرف) در پاسخ او تکیه بر مسأله تقلید نیاکان کردند، بلکه این معنا در عصر موسى (عليه السلام) (طبق آیه 78 سوره یونس) و در عصر ابراهیم (عليه السلام) (طبق آیه 70 تا 74 سوره شعراء) و در عصر حضرت هود (عليه السلام) (طبق آیه 70 سوره اعراف) و در عصر حضرت صالح (عليه السلام) (طبق آیه 62 سوره هود) نیز جریان داشت.
بلکه طبق آیه 23 سوره زخرف این بهانه زشت و جاهلانه در میان تمام اقوام بتپرست جهان، و در برابر همه انبیاى الهى و پرچمداران توحید و مبارزه با شرک و بتپرستى، مطرح مىشد.
بدیهى است مسأله تقلید کورکورانه، عامل نخستین پیدایش بتپرستى نبود، بلکه عامل تداوم آن و انتقال از قومى به قومى دیگر و از نسلى به نسل دیگر محسوب مىشد.
توضیحات
1. تقلید، عامل ترقّى یا انحطاط اقوام!
بدون شک، تقلید اگر به صورت پیروى و اقتباس افراد ناآگاه از افراد آگاه باشد، عاملى است براى حرکت تکاملى جامعهها، و اساساً علوم و دانشها، و آداب و رسوم سازنده و مسائل تربیتى و انسانى، از این طریق از نسلى به نسل دیگر انتقال یافته است.
کودکان تقریباً تمام معلومات خود را از جامعه، از همین طریق به دست مىآورند، و صنایع و حرفهها و فنون و هنرها به همین وسیله گسترش و تکامل مىیابد، و اگر روح تقلید مثبت و سازنده نبود هرگز این حرکت تکاملى وجود نداشت.
ولى همانگونه که آب زلال مایه حیات است، اگر آلوده شود مایه بیمارى یا مرگ مىشود. تقلید هم اگر به صورت تقلید جاهل از جاهل و یا تقلید عالم از جاهل درآید، سبب گسترش فساد، انحراف، انتقال اخلاق کثیف و آلوده، انحرافات فکرى، و انواع خرافات از قومى به قوم دیگر و از نسلى به نسل دیگر مىگردد. بسیار مىشود که تقلید از تنبلى و تعصّب سرچشمه مىگیرد، کسانى که به خاطر تنپرورى حاضر نیستند زحمت تحقیق را بر خود هموار کنند، رو به تقلید مىآورند، و افراد متعصّب و لجوج که حاضر نیستند نقاط قوّت اقوام دیگر را بررسى کرده و پذیرا شوند، در نقاط منفى و ضعف قوم خود فرو مىروند، و درست همین قِسم از تقلید جاهلانه و تعصّبآمیز واپس گرا بوده که عامل مهمّى براى نشر شرک و بتپرستى در طول تاریخ شده است.(56)
2. تزیین شیاطین و هواى نفس
از آیات قرآن استفاده مىشود که هواپرستى نیز یکى از عوامل بتپرستى بوده است، چنانکه در داستان سامرى مىخوانیم: هنگامى که موسى (عليه السلام) از او سؤال کرد چرا این کار را کردى؟ او در پاسخ گفت: «من چیزهایى دیدم که آنها ندیدند، من قسمتى از آثار رسول و فرستاده خدا را گرفتم، و بعد آن را دور افکندم و به سوى آئین بتپرستى روى آوردم» (وَ کَذَلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِى)(57) : «و این کارى بود که (هواى) نفس من در نظرم جلوه داد.»
همچنین از آیات قرآن استفاده مىشود که تزیینات و وسوسههاى شیطانى از عوامل پیدایش یا تداوم بتپرستى بوده، چنانکه در داستان ملکه سبا مىخوانیم هنگامى که هدهد خبر بتپرستى قوم سبا را به سلیمان (عليه السلام) داد، چنین گفت : (وَجَدْتُّهَا وَ قَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللهِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لاَ یَهْتَدُونَ): «او و قومش را دیدم که براى خورشید سجده مىکنند نه براى خدا، و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده، و آنها را از راه (حق) بازداشته، از این رو هدایت نمىشوند.»(58)
ولى باید توجّه داشت که هواى نفس و وسوسههاى شیطان در قالب عوامل گذشته، از جمله پندارگرایى و تقلید کورکورانه و تعصّب لجوجانه ظاهر مىشود، و به همین جهت عامل هواپرستى را به عنوان عامل جداگانهاى در اینجا نیاوردهایم.
3. بتپرستى عامل استضعاف و استعمار فکرى
شرک و بتپرستى همیشه به صورت ابزارى در دست مستکبران و استعمارگران بوده است، زیرا اوّلاً مردمى که از نظر فکرى در سطح پایین قرار دارند همیشه مرکبهاى راهوارى براى مستکبران محسوب مىشوند، و به همین دلیل همیشه حرکتهاى استعمارى در راستاى جهل و بىخبرى مستضعفان حرکت مىکند، و پیوسته تلاش مىکنند که مردم را از بیدارى و آگاهى و علم و دانش باز دارند و هرگونه روزنهاى را به سوى تحقیق به روى آنان ببندند، و در تقلید کورکورانه که سرچشمه تحمیق است آنها را فرو برند، همانگونه که قرآن درباره فرعون مىگوید: (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ): «(فرعون) قوم خود را سبک شمرد (و فریب داد)، در نتیجه از او اطاعت کردند.»(59)
و از آنجا که بتپرستى بر پرستش موهومات و پندارها بنا شده، عامل مؤثّرى براى تحمیق تودهها است، و طبعاً ابزار خوبى براى اهداف مستکبران است.
ثانیاً: از آنجا که شرک، عامل پراکندگى و اختلاف است و هر قومى را به پرستش چیزى دعوت مىکند، - جمعى را به پرستش آفتاب، گروهى را به پرستش ماه، عدّهاى را به هُبَل و گروهى را به پرستش لات و عزّى - تا آنجا که قوم کوچک عرب در حجاز، به خاطر پرستش بتهاى گوناگون، به صداها گروه تقسیم شده بودند، به عکس آن توحید حلقه اتصالى است در میان دلها، و رشته مطمئنّى است در میان افکار.
این را نیز مىدانیم که تا بازار اختلاف داغ است، فکر استعمارگران راحت و خیالشان آسوده است، و اصل معروف: اختلاف بینداز و حکومت کن، از قدیمىترین اصول شناخته استعمار و استثمار است، بنابراین جاى تعجّب نیست که همیشه فراعنه و نمرودها و ابوسفیانها طرفدار شرک و بتپرستى باشند.
ثالثاً: مستکبران همواره خواهان این هستند که مردم در برابر آنها همچون خدا تواضع کنند، و فرمانهایشان را به عنوان فرمان مقدّس بىچون و چرا بپذیرند.
روشن است مردمى که در برابر سنگ و چوب سجده مىکنند، براى پذیرش خدایان انسانى آمادگى بیشترى دارند، و لذا مىبینیم فرعون در مصر، بانگ (أَنَا رَبُّکُمُ الاََْعْلَى): «من پروردگار برتر شما هستم».(60) سر مىدهد و خود را برتر از همه بتها مىشمرد!
روى این جهات سه گانه جاى تعجّب نیست که همیشه افکار استعمارى همدوش با شرک و بتپرستى حرکت کند، و خط انبیاء که خط درهم شکستن استعمار و استضعاف است خط توحید و یگانهپرستى و بیدارى و آگاهى باشد.
در اینجا بار دیگر به یاد آن حدیث معروف و پرمعناى امام صادق (عليه السلام) مىافتیم که فرمود: «اِنَّ بَنى اُمَیَّةَ اَطْلَقُوا لِلنّاسِ تَعْلیمَ الأیمانِ وَ لَمْ یُطْلِقُوا تَعْلیمَ الشِّرْکِ لِکَى اِذا حَمَلُوهُمْ عَلَیْهِ لَمْ یَعْرِفُوهُ»: «بنىامیه تعلیم ایمان را براى مردم آزاد گذاشتند، ولى تعلیم شرک را اجازه ندادند تا هرگاه بخواهند آنها را به شرک وادار کنند، نفمند!»(61)
این معنا گرچه صریحاً در آیات قرآن منعکس نیست، ولى به طور اشاره آمده است. از جمله در سوره سبأ، آیه 31 مىخوانیم: «اگر ببینى هنگامى که این ستمکاران در پیشگاه پروردگارشان (براى حساب و مجازات) نگه داشته شدهاند در حالى که هر کدام گناه خود را به گردن دیگرى مىاندازد (از کار آنها تعجب مىکنى)! مستضعفان به مستکبران مىگویند: "اگر شما نبودید ما مؤمن بودیم".» : (وَ لَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْلاَ أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ).
4. آخرین سخن پیرامون عوامل شرک
از آنچه در مجموع این مباحث آوردهایم این حقیقت روشن شد که شرک و بتپرستى مانند سایر پدیدههاى اجتماعى از یک عامل سرچشمه نمىگیرد، بلکه عوامل مختلفى دست به دست هم داده و آن را به وجود آورده است:
الف - گرایش و اُنس به محسوسات و مطالبه خداى محسوس.
ب - پناه بردن به پندارها در جوامع عقب افتاده (پندار تأثیر بتها در شفاعت، و عزّت و نصرت و قرب به خدا، و پندار عدم امکان عبادت مستقیم پروردگار و لزوم استفاده از واسطهها، و پندارها قداست مجسّمههایى که به عنوان انبیاء و صلحاء ساخته مىشد و پندارهاى دیگر.)
ج - همچنین تقلید کورکورانه از نیاکان و عدم آمادگى براى تحقیق در مسأله خداشناسى.
د - سوء استفاده مستکبران و استعمارگران از گرایش به شرک و بتپرستى براى رسیدن به مقاصد شیطانى خود و تحمیق خلق، عوامل مختلفى بودهاند که در طول تاریخ سبب پیدایش فکر بتپرستى یا بقاء و تداوم آن شدهاند.
در مقابل این جریانات انحرافى پر قدرت، خط توحید انبیاء قرار داشته که از یکسو انسانها را به پرواز کردن در فراسوى چهار دیوار حس و درک جهان ماوراى طبیعت دعوت مىکند.
از سوى دیگر آنها را به عبادت مستقیم «الله» و نابود ساختن پندارها و خضوع در پیشگاه حق به عنوان «رب» و پروردگار همه جهان و پناه بردن به ذات پاک او در همه حال فرا مىخواند.
از سوى سوم به درهم شکستن دیوار تقلید جاهلانه و روى آوردن به تحقیق درباره عالم هستى و شناختن آیات آفاقى و انفسى خداوند تشویق مىکند.
از سوى چهارم جهان انسانیّت را به وحدت و شکستن بتهاى تفرقهافکن و رهایى از چنگال استثمار و استعمار و تحمیق و استضعفاف دعوت مىنماید.
این است خطوط اصلى کفر و ایمان و شرک و توحید.
این سخن را با گفتارى از مرحوم علّامه طباطبایى در المیزان پایان مىدهیم. در ذیل آیات 36 تا 49 سوره هود، تحت عنوان چگونه بتپرستى پیدا شد؟ چنین مىخوانیم:
از بحثهاى گذشته روشن شد که انسان همواره در لغزشگاه مجسّم ساختن امور معنوى و ریختن غیر محسوس در قالب محسوس از طریق مجسّمهسازى و تصویر و نقّاشى بوده و هست، و علاوه بر این فطرتاً در برابر هر قدرت برترى خاضع است، و نسبت به آن احترام مىنهد.
به همین دلیل روح شرک و بتپرستى همواره در جوامع انسانى سارى و جارى بوده، به طورى که حتّى در جوامع مترقّى، و حتى در اجتماعاتى که براساس کنار گذاردن دین بنا شده، دیده مىشود.
در این جوامع پیکرهها و مجسّمههاى شخصیتها را مىبینیم که چنان در برابر آنها خضوع و احترام مىکنند که اعمال دوران بتپرستى در میان انسانهاى نخستین را تداعى مىکند. از این گذشته حتى امروز صدها میلیون نفر در شرق و غرب جهان پیرو آیین بتپرستى هستند!
بر این اساس مىتوان چنین نتیجهگیرى کرد که بتپرستى در آغاز از اینجا پیدا شده که مجسّمههاى مردان بزرگ، و پیکره آنها را مخصوصاً بعد از مرگ آنها، به عنوان یادبود مىساختند و در برابر آن خضوع مىکردند... به همین دلیل هم اکنون در بتکدهها، و در میان آثار عتیقه، بتهاى زیادى دیده مىشود که مجسّمه پیشوایان دینى اقوام مختلف است، مانند: مجسمه بودا و بسیارى از بتها برهمائیان و غیر آنها.
روى آوردن به مجسّمههاى مردگان و پرستش آنها یکى از شواهدى است که نشان مىدهد آنها معتقد بودند با مرگ از میان نمىروند و ارواحشان بعد از مرگ باقى است، و توجّه و آثارى که آنها در حال حیات داشتند به صورت قویتر و نافذتر وجود دارد، چرا که آنها از آلودگى مادّه رها شدهاند و از تأثّرات جسمانى رهایى یافتهاند تا آنجا که مىبینیم فرعون با اینکه خودش بتى در میان قومش بود و او را پرستش مىکردند خود بتهایى داشت که آنها را مىپرستید.(62)
البتّه آنچه در این بیان جالب آمده قسمتى از عوامل بتپرستى است که مورد تحلیل قرار گرفته.
بد نیست در پایان این بحث به نکته عجیب و شگفتانگیزى اشاره کنیم که مورّخ معروف غربى: ویل دورانت، در کتاب تاریخ خود آورده و بسیارى از مسافرانى که در زمان ما به کشورهاى خارج سفر کردهاند با مشاهدات خود در آن کشورها آن را تأیید مىکنند و آن مسأله، وجود بتهاى زیادى است که به شکل آلت جنسى زن و مرد ساخته شده! و مورد پرستش گروه زیادى قرار دارد!
او مىنویسد:
شاید اولین چیزى که مورد پرستش قرار گرفته ماه بوده که مقام اولویت را داشته. ماه، خداى محبوب زنان به شمار مىرفت و آن را به عنوان خداى حامى خود مىپرستیدهاند، و چنین تصوّر مىکردند که ماه بر اوضاع جوى حکومت دارد، و باران و برف را همین قرص آسمانى فرو مىفرستد! و حتى مطابق اساطیر، قورباغهها نیز براى باریدن باران به درگاه او تضرّع مىکردند!
او در ادامه بعد از شرح مفصّلى در این زمینه و درباره پرستش خورشید و زمین و کوهها و دریاها مىافزاید :
از آنجا که انسانهاى نخستین از مسأله انعقاد نطفه انسان از ترکیب اسپرم و اوول بىخبر بودند، تنها مبدأ پیدایش بشر، این موجود عجیب را همان آلت جنسى زن و مرد مىدانستند، و چنین مىپنداشتند که روح عجیبى در آنها نهفته است که مبدأ این اثر شگفتانگیز است، و همین امر تدریجاً سبب شد که اعتقاد به الوهیّت آنها پیدا کنند! و در مقام پرستش مجسّمههاى آلت جنسى برآیند!!
عجیبتر اینکه مىنویسد: کمتر ملتى از ملتهاى قدیم را مىتوان پیدا کرد که به نوعى این بت را نپرستیده باشد!.(63)
همانگونه که اشاره کردیم هم اکنون در ژاپن و هند با نهایت تعجّب اینگونه بتپرستى نیز کاملاً رواج دارد!
از اینجا به خوبى روشن مىشود که اگر انسان از محور تعلیمات انبیاء منحرف گردد، در چه لجنزارهاى متعفّنى فرو مىرود و گرفتار چه کارهاى مضحک و شرمآورى مىشود.
موحّدان پاکدین و پاکدل جهان باید چقدر خدا را شکر کنند که در پرتو تعلیمات انبیاء از آلودگى به شرک و سقوط در این درّههاى وحشتناک رهایى یافتهاند.
پی نوشتها:
1. سوره مؤمنون، آیه 117.
2. سوره یوسف، آیه 40.
3. سوره حج، آیه 71.
4. سوره یونس، آیه 66.
5. سوره یونس، آیه 36.
6. سوره نجم، آیه 23.
7. سوره انبیاء، آیه 24.
8. التحقیق فى کلمات القرآنالکریم، مادّه «خرص».
9. التحقیق فى کلمات القرآنالکریم و اگر مىبینیم از این مادّه فعل «بَرْهَنْ یُبَرْهِنُ» یا وصف «مُبَرُهنٌ» آمده،این نوعى اشتقاق انتزاعى است. کما اینکه در «سُلْطان» که از مادّه «سَلْط» مىباشد «سُلْطَنَ یُسَلْطِنُ» نیز آمدهاست.
10. تفسیر کبیر فخررازى، جلد 18، صفحه 141.
11. طبق این تفسیر «ما» در جمله (وَ ما یَتَّبعُ) نافیه است و فاعل در «یتبع» «الذین» مىباشد، و مفعول آن«شرکاء» است. یعنى مشرکان در حقیقت از شریک و همتایى براى خدا پیروى نمىکنند چرا که خدا شریک و همتایى ندارد و این همتایان ساخته و پرداخته پندار و اوهام آنهااست، ولى جمعى از مفسّران احتمال دادهاند که «ما» در اینجا استفهامیه است، بنابراین معناى جمله چنین مىشود «مشرکان چه چیز را غیر ازخداوند پیروى مىکنند، و شریک او قرار مىدهند؟ آیا چیزى جز ظن و گمان و پندار آنها وجود دارد»؟(البتّه نتیجه هر دو قریبالافق است) به تفسیر مجمع البیان و تفسیر فخررازى، و قرطبى و تفسیر کشاف وروحالمعانى ذیل آیه مورد بحث مراجعه شود. بعضى احتمال «ما» موصوله نیز دادهاند ولى بعید به نظرمىرسد.
12. قریب این معنا در تفسیر روحالبیان، جلد 4، صفحه 45 و تفسیر روح المعانى، جلد 11، صفحه 103 آمده است.
13. این احتمال نیز در تفسیر روح المعانى آمده است.
14. «ما» در جمله (ما تَهْوِى الأَنْفُس)، ممکن است موصوله باشد یا مصدریّه. در صورت اوّل، پیروى آنها از مقتضاى هواى نفس است، و در صورت دوم از خود هواى نفس، و هر دو معنا قریبالافق است.
15. در این آیه به دلیل نقلى استدلال شده در حالى که در دو آیه قبل از آن به دلیل عقلى و برهان تمانع استدلال شده است. (دقّت کنید.)
16. سوره فرقان، آیه 21.
17. سوره نساء، آیه 153.
18. سوره قصص، آیه 38.
19. سوره اسراء، آیات 90 و 92.
20. سوره بقره، آیه 210.
21. این تفسیر را فى ظلالالقرآن، در جلد 2، صفحه 583 پذیرفته، و فخر رازى آن را به عنوان یک قول نقل کرده است، و تفسیر مناسبى به نظر مىرسد، هرچند منافاتى با تفسیر دوم ندارد.
22. مجمعالبیان، جلد 3، صفحه 134.
23. ارباب لغت در تفسیر لغت «ملأ» مىگویند: این واژه را به جماعتى مىگویند که بر یک عقیده اجتماع مىکنند، و ظاهر آنها چشمها را پر مىکند. (از مادّه «مَلْأ» (بر وزن مرد) به معناى پر شدن) لذا این واژه به معناى اشراف یک قوم و رؤساء و اطرافیان شاهان نیز مىآید.
24. «صرح» در اصل به معناى پاک بودن از ناخالصىها است، سپس به قصرها و خانههاى بلند و زیبا اطلاق شده است، به خاطر اینکه چنان کامل ساخته شده که هیچ عیب و نقصى در آن نیست!
25. «یَنْبُوعِ» از مادّه «نَبْع» (بر وزن طبع) به معناى چشمه است.
26. واژه «قبیل» گاه به معناى مقابل و گاه به معناى کفیل و شاهد و گاه به معناى جماعت و گروه تفسیر شده است، و هر سه معنا در مورد آیه فوق قابل قبول است.
27. تفسیر فى ظلال القرآن، جلد 5، صفحه 359.
28. فخررازى مىگوید: مفسّران اتّفاق نظر دارند که یکى از معانى «نظر» همان انتظار است. (جلد 5، صفحه212).
29. تفسیر المیزان، جلد 2، صفحه 105.
30. تفسیر فخررازى، جلد 5، صفحه 213-216.
31. سوره یونس، آیه 18.
32. سوره یس، آیه 74.
33. سوره مریم، آیه 81.
34. سوره زمر، آیه 3.
35. التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ماده «زلفى».
36. سوره هود، آیه 114.
37. بلوغ الأرَب، جلد 2، صفحه 197.
38. سوره انبیاء، آیه 68.
39. بسیارى از مفسّران گفتهاند که «والذین» مبتدا است و «اِنَّ اللهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُم» خبر آن است و جمله «مانعبدهم» محذوفى دارد که به منزله حال است. (قائلینَ ما نَعْبُدُهُمْ...)
40. براى توضیح بیشتر به دائرة المعارف دهخدا، جلد 32، و دائرةالمعارف مصاحب، جلد 2 مادّه: طلسم مراجعه کنید.
41. تفسیر کبیر فخررازى، جلد 17، صفحه 60 (با کمى تلخیص)
42. روحالبیان، جلد 4، صفحه 26 (با تلخیص).
43. روحالبیان جلد4، صفحه26 (باکمى تلخیص). مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار نیز ماجراى پیدایش بتپرستى را در قوم نوح (عليه السلام) طى روایاتى آورده است. (جلد 3، صفحه 248 به بعد روایات 1 و 7و 8) و در کتاب بلوغ الارب داستان عمروبن لحى و سوغات نامیمون او از شام نیز آورده شده است، (جلد2، صفحه 200) ابن هشام نیز در جلد 1، صفحه 78 از سیره نبویه مطلبى شبیه به این معناى نقل کرده است.
44. سیره ابن هشام، جلد 1، صفحه 79.
45. تفسیر المیزان، جلد 10، صفحه 27، ذیل آیه 18 سوره یونس.
46. سوره زخرف، آیات 22-23.
47. سوره شعراء، آیات 71-74.
48. سوره یونس، آیه 78.
49. سوره بقره، آیه 170.
50. سوره سبأ، آیه 43، آیات متعدّد دیگرى نیز به مضمون آیات فوق وجود دارد که به خاطر اختصار تنها به شماره آنها اشاره مىکنیم مانند سوره اعراف، آیات 70 و 173، سوره ابراهیم، آیه 10 و سوره هود، آیه 62
51. در منابع لغت فارسى «شمن» به معناى بتپرست آمده است نه به معناى بت (به دائرةالمعارف دهخدا وفرهنگ معیّن و غیاثاللّغه مراجعه شود.)
52. «اُمَّةٍ» در آیه فوق به عقیده جمعى از مفسّران به معناى آیینى است که گروهى بر آن اجتماع مىکنند، وبعضى نیز آن را به معناى خود جمعیت و گروه تفسیر کردهاند. ولى مشهور در اینجا همان معناى اوّل هست هرچند در بعضى دیگر از آیات قرآن «امة» به معناى جماعت آمده است، و گاه نیز به معناى مدّت.
53. تفسیر کبیر فخررازى، جلد 27، صفحه 206، در تفسیر روح البیان و المیزان ذیل آیه مورد بحث نیز بهاین نکته اشاره شده است.
54. «لِتَلْفِتَنا» از مادّه «لَفْت» (بر وزن حرف) به معناى منصرف ساختن از چیزى، یا متوجّه ساختن به چیزى است. (در صورتى که با «عن» متعدى شود معناى انصراف دارد، و اگر با «الى» باشد معناى توجّه رامىدهد.)
55. این آیه جملهاى در تقدیر دارد و در معنا چنین است: «اَیَتَّبِعُونَ ما اَلْفَوا عَلَیْهِ آبائَهُمْ فى کُلِّ حالٍ وَ فى کُلِّشَىءٍ وَ لَوْ کانَ آبائهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ».
56. در زمینه انواع تقلید و شرائط تقلید ممدوح و انگیزههاى تقلید کورکورانه و شرح واژه «تقلید»بحثهایى در جلد اول همین تفسیر در بحث حجاب تقلید (جلد1، صفحه 342 به بعد) آمده است.
57. سوره طه، آیه 96.
58. سوره نمل، آیه 24.
59. سوره زخرف، آیه 54.
60. سوره نازعات، آیه 24.
61. اصول کافى، جلد 2، صفحه 415، (چاپ بیروت).
62. تفسیر المیزان، جلد 10، صفحه 284، (با تخلیص).
63. تاریخ تمدّن ویل دورانت، جلد 1، صفحه 95 (با تلخیص).
|