تفسير موضوعي قرآن كريم
برگرفته شده از کتاب پیام قرآن نوشته آیت الله العظمی مکارم شیرازی
شبهات منکران معاد جسمانى
حال ببینیم چرا گروهى از فلاسفه یا غیر آنها به سوى انکار این مسأله گام برداشته اند و چه تنگناهایى سبب پذیرش این اعتقاد شده است؟
از مجموع بررسى هاى کلمات آنها چنین به نظر مى رسد که هشت عامل زیر در این امر مؤثّر بوده است:
1. محال بودن اعاده معدوم.
2. شبهه آکل و مأکول.
3. مشکل عوض شدن مواد جسمانى در طول عمر.
4. کمبود موادّ خاکى روى زمین.
5. اگر معاد جسمانى در کره زمین روى دهد کمبود محل نیز مشکل دیگرى است.
6. چگونه جسم فانى مى تواند حیات باقى داشته باشد؟
7. جمع میان معاد روحانى و جسمانى، امکان ندارد.
8. مى دانیم جسم انسان در طول عمر بارها عوض مى شود، آیا به هنگام معاد همه آنها برمى گردد یا بعضى؟ در اینجا به بررسى هریک از اشکالات فوق مى پردازیم:
1. مشکل اعاده معدوم
جمعى از علماى عقائد، مسأله معاد جسمانى را به سوى بحث اعاده معدوم کشانده و گفته اند: چون جسم انسان به کلّى نابود مى شود، بازگشت آن در قیامت از قبیل اعاده معدوم است و مى دانیم اعاده معدوم محال است و از اینجا مسأله معاد جسمانى مواجه با اشکال مى گردد.
ولى با کمى دقّت روشن مى شود نه اعاده معدوم به آن صورت که در معاد است محال مى باشد و نه معاد از قبیل اعاده معدوم است.
توضیح این که: فلاسفه دلایل متعدّدى بر محال بودن اعاده معدوم آورده اند. حتّى معتقدند بازگشت چیزى که معدوم شده به عالم وجود، از امورى است که محال بودنش جزء بدیهیات است. زیرا بازگشت یک شىء باید با تمام مشخصاتش باشد و مسلّماً چیزى که دیروز وجود داشته محال است امروز با تمام خصوصیات باز گردد، چرا که یکى از خصوصیاتش وجود آن در روز گذشته است، پس چطور ممکن است دیروز و امروز یک جا جمع شود؟ این تناقض است.
ولى اگر از این خصوصیت صرف نظر کنیم هیچ مانعى ندارد وجودى که در تمام جهات عین وجود اول است و فقط در زمان با آن متفاوت مى باشد، ایجاد گردد. بدیهى است این موجود دقیقاً همان نیست، بلکه مثل آن است و به این ترتیب نزاع معروف محال بودن یا نبودن اعاده معدوم بازگشت به یک نزاع لفظى مى کند. منکران مى گویند: با تمام خصوصیات باز نمى گردد و طرفداران مى گویند: با تمام خصوصیات منهاى زمان باز مى گردد.
بدون شک هیچ یک از معتقدان معاد جسمانى نمى گویند جسمى که در دنیا بود با همان قید زمان گذشته در قیامت باز مى گردد، بلکه منظور بازگشت آن در زمان دیگر است که از جهتى عین وجود گذشته و از جهتى مثل آن است. (دقّت کنید.)
از این گذشته، معاد به هیچ وجه اعاده معدوم نیست، زیرا روح که معدوم نمى شود و عیناً باقى است،و جسم نیز متلاشى و پراکنده و مبدّل به خاک مى گردد، ولى هرگز نابود نمى شود. تنها چیزى که از دست مى رود صورت ظاهرى او است و در قیامت ذرّات خاک بار دیگر به صورت قبلى درمى آید. اگر سخن از اعاده معدوم باشد تنها در مورد صورت است که مثل آن در قیامت باز مى گردد، ولى وجود روح از یک طرف و وحدت مادّه جسمانى از طرف دیگر سبب حفظ شخصیّت انسان است. لذا مى گوییم این همان فرد مى باشد، چرا که روحش همان روح و مادّه جسمانیش همان و صورت جسمانیش شبیه به قبل است. شاید تعبیر به «مثل» در آیه 81 سوره یس ( أَوَلَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالاََْرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ): «آیا کسى که آسمانها و زمین را آفریده، قادر نیست همانند آنان را بیافریند؟!» نیز ناظر به همین معنا مى باشد.
جالب این که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه: ( کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ): «هر گاه پوستهاى تن آنها (در آن) بسوزد، پوستهاى دیگرى به جاى آن براى آنها قرار مى دهیم تا کیفر (الهى) را بچشند.»(1) در پاسخ سؤال ابن ابى العوجاء که سؤال کرد: «ما ذَنْبُ الغَیر؟»: «گناه آن پوست هاى دیگر چیست که... باید بسوزند؟!»
امام در پاسخ فرمود: «هِىَ هِىَ وَ هِىَ غَیْرُها»: «پوست هاى نو همان پوست هاى سابق است و در عین حال غیر آن است».
ابن ابى العوجاء تقاضاى توضیح بیشتر کرد و عرض نمود: «مثالى از امور دنیا در این زمینه براى من بزنید!» امام فرمود: «اَرَأَیْتَ لَو اَنَّ رَجُلاً اَخَذَ لَبِنَةً فَکَسَّرَها ثَمَّ رَدَّها فى مَلْبَنِها، فَهِىَ هِىَ وَ هِىَ غَیْرُها!»: «این همانند آن است که کسى خشتى را بشکند و خرد کند، دو مرتبه آن را در قالب بریزد و به صورت خشت تازه اى درآورد. این خشت همان خشت اول است و در عین حال غیر آن است!» (ماده اصلى آن همان است ولى صورت آن شبیه صورت سابق است.)(2)
2. شبهه آکل و مأکول
سؤال دیگرى که در این بحث مطرح شده همان شبهه آکل و مأکول است که در حقیقت یکى از پیچیده ترین مباحث معاد جسمانى است.
توضیح این که: گاه اتفاق مى افتد که اجزاى بدن انسانى، جزو بدن انسان دیگرى مى شود، خواه به صورت مستقیم باشد مثل این که در زمان قحطى کسى از گوشت انسان دیگرى تغذیه کند یا به صورت غیر مستقیم مثل این که بدن انسانى خاک شود و مواد غذایى آن خاک جزء گیاهان گردد و انسانى از آن گیاه (سبزى دانه هاى غذائى و میوه ها) تغذیه کند، و یا حیوانى آن گیاه را بخورد و انسانى از آن حیوان تغذیه نماید. حتّى امکان دارد که بعضى از اجزاء بدن انسان تجزیه و تبدیل به بخار و گاز شود و انسان دیگرى از طریق استنشاق آن را وارد بدن خود سازد. این نیز ممکن است که تمام بدن یک انسان تدریجاً جزء بدن انسان دیگرى شود.
حال این سؤال پیش مى آید که به هنگام بازگشت روح به بدن، این اجزاء جزء کدامین بدن خواهند بود؟ اگر جزء بدن اول شود، بدن هاى دیگر ناقص مى گردد و اگر جزء بدن هاى بعد شود، چیزى براى بدن اول باقى نمى ماند. به علاوه ممکن است یکى از این دو نفر انسان خوب و دیگرى انسان بدکارى باشد تکلیف این اجزاء چه خواهد شد؟
از شأن نزول سرگذشت ابراهیم(علیه السلام) و داستان مرغ هاى چهارگانه(3) نیز استفاده مى شود که سؤال ابراهیم(علیه السلام) درباره معاد جسمانى و شبهه آکل و مأکول بوده، چرا که مردارى را در کنار دریا مشاهده کرد که بخشى از آن در دریا بود و حیوانات دریا آن را مى خوردند و بخشى از آن در خشکى و حیوانات خشکى از آن تغذیه مى کردند و همین مسأله، ابراهیم(علیه السلام) را در فکر فرو برد و تقاضاى خود را مبنى بر ارائه معاد به پیشگاه خداوند عرضه نمود.
پاسخ:
در جواب این ایراد قدیمى پاسخ هاى مختلفى گفته شده است که معروف ترین آنها اعتقاد به اجزاء اصلیّه است. طرفداران این عقیده مى گویند: بدن انسان مرکّب از دو گونه اجزاء است: اجزاى اصلیّه، واجزاى غیر اصلیّه. اجزاى اصلیه همان است که هرگز در آن زیاده و نقصان، روى نمى دهد، و اجزاى غیر اصلیّه آنها است که دائماً در معرض زیاده و نقصان است.
اجزاى اصلیه بعد از مرگ انسان همواره باقى مى ماند و اگر هم خاک شود، آن خاک جزء بدن موجود دیگرى نمى گردد; و در قیامت همین اجزاء، پرورش مى یابد و بدن انسان را مى سازد و روح به آن ملحق مى شود.
گاه این نظر را با پاره اى از روایات نیز تأیید کرده اند از جمله: روایتى است که مصدّق بن صدقه از عمار بن موسى از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند، مى گوید: «از آن حضرت پرسیدم که آیا میّت تمام بدنش مى پوسد؟ فرمود: آرى، تا جایى که گوشت و استخوانى براى او باقى نمى ماند، مگر همان طینت (خاکى) که در آغاز از آن آفریده شده»: «فَاِنَّها لا تُبْلَى وَ تَبْقَى فى الْقَبْرِ مُستَدیرَةً، حَتّى یُخْلَقَ مِنْها کَما خُلِقَ مِنْها اَوَّلَ مَرَّةٍ»: «آن جزء نمى پوسد و در قبر به صورت مدوّر باقى مى ماند تا بار دیگر از آن آفریده شود همان گونه که در آغاز آفریده شد.»(4)
در روایت مرسله دیگرى نیز از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که در داستان ذبح گاو بنى اسرائیل فرمود: «فَاَخَذُوا قِطْعَةً وَ هِى عَجْبُ الذَنَبِ الَّذى مِنْهُ خُلِقَ اِبْنُ آدَمَ، وَ عَلَیْهِ یُرَکَّبُ اِذا اُریدَ خَلْقاً جَدیداً فَضَرَبُوهُ بِها»: «پس قطعه اى از آن (گاو ذبح شده) را گرفتند که همان آخرین مهره ستون فقرات مى باشد. همان چیزى که فرزندان آدم نیز از آن آفریده مى شوند و به هنگام آفرینش جدید بر آن ترکیب مى یابند وآن را بر آن مقتول زدند.»(5)
قابل توجّه این که حدیث دوم به خاطر مرسله بودن ضعیف و حدیث اول نیز به خاطر اختلافى که در عمرو بن سعید است قابل گفتگو است. به علاوه چنانکه خواهیم دید این روایات با ظاهر قرآن مجید سازگار نیست و لذا نمى توان روى آن تکیه کرد.
به هر حال مطالعات امروز علماى علوم تجربى این مسأله را نفى مى کند و فرقى میان اجزاى بدن نمى گذارد. آنها معتقدند تمام اجزاى بدن ممکن است خاک شود و طبعاً مى تواند جزء بدن انسان هاى دیگر گردد و این که طرفداران اجزاى اصلیه معتقدند آخرین مهره ستون فقرات که در عربى آن را «عَجْبُ الذَّنَبْ» مى نامند جزء اصلى است و با گذشت زمان از بین نمى رود مطلبى است که مشاهدات حسّى آن را تأیید نمى کند و بسیار شده است که در یک حادثه آتش سوزى تمام بدن تبدیل به خاکستر شده و در میان خاکسترها نیز تفاوتى دیده نمى شود.
از این گذشته نظریه فوق با ظاهر آیات قرآن نیز سازگار نیست، چرا که قرآن مجید در پاسخ مرد عربى که استخوان پوسیده اى را همراه آورده بود و مى گفت: «چه کسى این استخوانها را زنده مى کند؟» مى فرماید: «همان کسى آن را زنده مى کند که نخستین بار آن را آفرید.» و بسیار بعید به نظر مى رسد که آن مرد عرب فقط مهره آخر ستون فقرات را به دست گرفته بود و از آن سؤال مى کرده است.
ظاهر داستان مرغ هاى چهارگانه ابراهیم(علیه السلام) نیز این است که تمام اجزاء از هم جدا شده باز مى گردد.
به هر حال این پاسخ چیزى نیست که در شرایط فعلى و با توجّه به متون قرآنى بتوان روى آن تکیه کرد و براى اثبات آن نمى توان به خبر واحد قناعت نمود.
بعضى دیگر در پاسخ شبهه آکل و مأکول راه دیگرى را پیموده اند و گفته اند: لزومى ندارد همان اجزاء سابق بدن باز گردد. زیرا شخصیّت انسان به روح او است و روح به هر جسمى تعلّق گیرد، همان انسان اول خواهد بود. لذا دگرگونى هاى جسم در طول عمر انسان و عوض شدن اجزاء و جانشین شدن اجزاى دیگر، هرگز به وحدت شخصیت انسان زیانى نمى رساند.
بنابراین مانعى ندارد خداوند جسم دیگرى بیافریند و روح به آن تعلّق گیرد و روح با این جسم در میان نعمت هاى بهشتى متنعّم و یا در دوزخ معذّب گردد، و مى دانیم که لذّت و عذاب مربوط به روح است و جسم واسطه اى بیش نیست!
این پاسخ نیز صحیح نیست، چرا که با بسیارى از آیات قرآن تعارض دارد و همان گونه که در بحث هاى گذشته خواندیم قرآن مجید مى فرماید: همان استخوان هاى پوسیده از قبرها در قیامت بپا مى خیزد، نه این که خداوند جسم دیگرى مى آفریند تا روح به آن تعلّق گیرد. بنابراین پاسخ مزبور نیز از درجه اعتبار ساقط است.
پاسخ نهایى شبهه آکل و مأکول
بهترین پاسخى که مى توان به این سؤال داد نیاز به ذکر چند مقدّمه دارد:
1. مى دانیم که اجزاى بدن انسان بارها از زمان کودکى تا هنگام مرگ عوض مى شود، حتّى سلول هاى مغزى با این که از نظر تعداد کم و زیاد نمى شود، از نظر اجزاء عوض مى گردد. زیرا از یک طرف تغذیه مى کنند و از سوى دیگر تحلیل مى روند و این خود باعث تبدیل شدن آنها با گذشت زمان مى شود. خلاصه این که در مدتى حدود هفت سال تقریباً هیچ یک از ذرّات پیشین بدن انسان باقى نمى ماند.
ولى باید توجّه داشت که ذرّات قبلى به هنگامى که در آستانه مرگ قرار مى گیرند همه خواص و آثار خود را به سلول هاى نو و تازه مى سپارد. به همین دلیل خصوصیات جسمى انسان (از رنگ و شکل و قیافه گرفته تا بقیه کیفیّات جسمانى) با گذشت زمان ثابت مى ماند و این نمى شود مگر به خاطر انتقال صفات به سلول هاى تازه. (دقّت کنید)
بنابراین آخرین اجزاى بدن هر انسانى که پس از مرگ مبدّل به خاک مى شود داراى مجموعه صفاتى است که در طول عمر کسب کرده و تاریخ گویائى از سرگذشت جسم انسان در تمام عمر است!
2. درست است که اساس شخصیت انسان را روح انسان تشکیل مى دهد ولى باید توجّه داشت که روح همراه جسم پرورش و تکامل مى یابد و هر دو در یکدیگر تأثیر متقابل دارند، لذا همان طور که دو جسم از تمام جهات با هم شبیه نیستند دو روح نیز از تمام جهات با هم شباهت نخواهند داشت. به همین دلیل هیچ روحى بدون جسمى که با آن پرورش و تکامل پیدا کرده نمى تواند فعالیت کامل و وسیع داشته باشد و لذا در رستاخیز باید همان جسم سابق باز گردد تا روح با پیوستن به آن، فعالیت خود را در یک مرحله عالى تر از سرگیرد و از نتائج اعمالى که انجام داده بهره مند شود.
3. هریک از ذرّات بدن انسان تمام مشخصات جسمى او را در بردارد، یعنى اگر هریک از سلول هاى بدن را بتوانیم پرورش دهیم تا به صورت یک انسان کامل درآید، آن انسان تمام صفات شخصى را که این جزء از آن گرفته شده دارا خواهد بود. (دقّت کنید)
مگر روز نخست یک سلول بیشتر بود؟ همان یک سلول نطفه، تمام صفات او را در برداشت و تدریجاً از راه تقسیم به دو سلول تبدیل شد و دو سلول به چهار سلول و به همین ترتیب تمام سلول هاى بدن انسان به وجود آمد. بنابراین هریک از سلول هاى بدن انسان شاخه اى از سلول نخستین است که اگر همانند او پرورش یابد انسانى شبیه به او از هر نظر خواهد ساخت که همان صفات او را دارا باشد.
4. آنچه از آیات قرآن در زمینه معاد جسمانى استفاده مى شود، این است که آخرین بدن انسان که مبدّل به خاک شده و در قبر قرار دارد به فرمان خدا زنده و آماده حساب و جزا مى شود. آیات فراوانى که قبلاً درباره معاد جسمانى از دیدگاه قرآن گفته شد گواه بر این معنا است.
5. یک بدن ممکن نیست به تمام معنا متّحد با بدن دیگرى شود و به تعبیر دیگر تمام بدن اول تمام بدن دوم گردد، بلکه بدن اول تنها مى تواند جزئى از بدن دوم را تشکیل دهد. زیرا بدن دوم باید قبلاً وجود داشته باشد تا همه یا قسمتى از بدن اول را از طریق تجزیه جزء خود سازد.
بنابراین مانعى ندارد که تمام بدنى جزء بدن دیگر گردد، امّا ممکن نیست کلّ آن گردد، همان گونه که ممکن است بدن هاى متعدّدى جزء بدن دیگرى شود ولى کلّ آن را تشکیل نمى دهد. (دقّت کنید)
حال با توجّه به مقدّمات چهارگانه فوق به سراغ پاسخ اصلى شبهه آکل و مأکول مى رویم.
قرآن صریحاً مى فرماید: آخرین ذرّاتى که در بدن انسان هنگام مرگ وجود دارد روز قیامت باز مى گردد، بنابراین اگر این ذرّات خاک شده جزء بدن انسان دیگرى شود در قیامت به بدن صاحب اصلى یعنى بدن شخص اول باز مى گردد. منتها خواهید گفت: بدن دوّم ناقص مى شود چرا که اجزائى را از دست مى دهد، ولى بهتر آن است که گفته شود بدن دوّم کوچک و لاغر مى شود (نه ناقص) زیرا اجزاى بدن اول در تمام بدن دوّم پراکنده است نه در یک گوشه آن ـ چون هر غذایى که انسان مى خورد به تمام بدن تقسیم مى شود ـ بنابراین ممکن است یک انسانى که هفتاد کیلو وزن داشته نیمى از وزن خود و یا حتّى تمام وزن خود به استثناى یک کیلوگرم یا کمتر را از دست بدهد و بدن کوچکى از او بماند به اندازه دوران کودکى یا حالت جنینى!
ولى این موضوع مشکلى ایجاد نمى کند، چرا که این بدن کوچک تمام ویژگى هاى آن بدن بزرگ را دارد و اگر نمو کند به صورت همان بدن بزرگ درمى آید.
مگر روز اول طفل نوزاد بدن کوچکى نداشت، و قبل از آن در دوران جنینى موجود کوچک ترى نبود؟ سپس رشد و نمو کرد و به صورت انسان کاملى درآمد بى آن که شخصیّت او عوض شود و شخص تازه اى گردد.
تنها سؤالى که در اینجا باقى مى ماند این است که آن اجزاء خاصّى که عضو دو بدن یا چند بدن گردیده و یکى از آن بدن ها مربوط به انسان مطیع و دیگر گنهکارى بوده، چه سرنوشتى خواهد داشت؟
پاسخ این سؤال نیز مشکل نیست، زیرا همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد پاداش و کیفر در حقیقت براى روح است. لذا هنگامى که این رابطه موقّتاً به وسیله بى هوشى قطع مى شود بدن را با چاقوى جراحى پاره پاره مى کنند بى آن که روح متألّم شود.
به تعبیر دیگر بدن به تنهایى پاداش و کیفر و لذّت والمى ندارد، بلکه ابزارى است براى پاداش و کیفر و لذّت و الم روح انسان.
با توجّه به آنچه گفته شد روشن مى شود که معاد جسمانى طبق ظاهر آیات قرآن با همین بدن مادّى عنصرى صورت مى گیرد و در فرض آکل و مأکول بودن نیز مشکلى به وجود نمى آید.
ذکر این نکته نیز مؤکّداً لازم است که بعضى از منکران معاد جسمانى براى آن که سرپوشى بر گفتار خود در مجامع اسلامى و در برابر آیات واضح قرآن بگذارند، تعبیراتى در زمینه معاد جسمانى دارند که در واقع بازگشت به معاد روحانى و یا معاد جسمانى بدون این جسم مادّى مى کند.
گاه به سراغ جسم نوعى مى روند و مى گویند: چون شخصیت انسان با روح او است، این روح به هر جسمى تعلّق گیرد، همان شخص را تشکیل مى دهد و گاه به سراغ جسم برزخى مى روند و معاد را با آن اجسام لطیف نورانى مى دانند.
گاه مى گویند شیئیّت و هستى هرچیزى با صورت آن است نه مادّه آن، و آنجا که صورت وجود دارد، هستى آن شىء موجود است و قوام این صورت با روح انسان است. بنابراین هرجا روح باشد تمام شیئیّت و هستى انسان موجود است.
هیچ یک از این تعبیرات با معاد جسمانى قرآنى که در آیات فراوان گذشته آمده هماهنگ نیست و در واقع دلبستگى به کلمات جمعى از فلاسفه و عدم توانایى بر حل مشکل آکل و مأکول سبب تمایل به اینگونه بحث ها شده است که از شأن یک عالم مسلمان و پاى بند به قرآن دور است.
3ـ کمبود مواد خاکى زمین
مطلب دیگرى که ذهن بعضى را به خود مشغول داشته، و به صورت مشکلى در مبحث معاد جسمانى درآمده، مسأله کمبود مواد خاکى روى زمین است.
توضیح این که: اگر انسان هایى که در طول تاریخ بر این کره خاکى قدم نهاده اند و انسان هایى را که در آینده تا پایان دنیا قدم مى نهند در نظر بگیریم و فکر کنیم همه آنها تبدیل به خاک مى شوند، مقادیر عظیمى از خاک را تشکیل خواهند داد که مجموعه خاک هاى موجود روى زمین به سختى مى تواند پاسخگوى این عدد عظیم باشد. مگر این که بگوییم انسان ها در آن روز به صورت آدمک هاى بسیار کوچکى محشور مى شوند و آن هم عجیب به نظر مى رسد. به هر حال پیدایش مجدّد این همه انسان از خاک هاى موجود به این مى ماند که بخواهند مثلاً با هزارتن آهن میلیون ها اتومبیل بسازند.
پاسخ:
چه خوب بود کسانى که این گونه ایرادها را مطرح مى کنند کمى به خود زحمت مى دادند تا قلم و کاغذى به دست بگیرند و یک محاسبه اجمالى کنند تا معلوم شود چه اندازه این گونه ایرادها از حقیقت دور است!
با توجّه به این که حدود 65 تا 70 درصد بدن هر انسانى آب است، مواد خاکى براى ساختمان بدن یک انسان به سى درصد وزن او تنزّل مى کند، ولى ما فرض مى کنیم تمام وزن بدن را همان مواد خاکى تشکیل مى دهد.
شما فکر مى کنید یک متر مکعب خاک چقدر وزن داشته باشد؟
حدود دو الى سه تن! و اگر هر انسانى را به طور متوسط شصت کیلوگرم حساب کنیم یک متر مکعب خاک، جواب گوى ساختمان بدن چهل نفر انسان متوسّط است.
روى این حساب یک کیلومتر مکعب که در واقع یک میلیارد متر مکعب خاک است، مى تواند جوابگوى جمعیّتى در حدود هشت برابر جمعیّت موجود امروز کره زمین باشد و با توجّه به این که جمعیّت کره زمین در گذشته نسبت به امروز بسیار کم بوده، معلوم نیست که در تمام طول تاریخ زندگى بشر، چهل میلیارد نفر بر کره خاک آمده باشند.
تازه این حساب مربوط به یک کیلومتر مکعب خاک است که در برابر حجم کره زمین یک ذرّه بسیار ناچیز است که در حساب نیاید. حال فکر کنید اگر به جاى یک کیلومتر مکعب، صد یا هزار یا یک میلیون کیلومتر مکعب را در نظر بگیریم که آن هم در مقابل حجم کره زمین چیز زیادى نیست، در این صورت با اعداد و ارقامى سر و کار خواهیم داشت که مطلب را بسیار روشن مى سازد.
حالا که زحمت این محاسبه را کشیدید، بیایید در افق زمان نیز به سیر و حرکت بپردازیم.
فکر مى کنید حد متوسط عمر یک انسان چند سال است؟ یا به تعبیر دیگر چند سال طول مى کشد که یک نسل به کلّى از میان برود و نسل دیگرى جانشین آن گردد؟
شاید حد متوسط آن پنجاه سال باشد یا کمى کمتر و بیشتر. بنابراین یک کیلومتر مکعب خاک حداقل مى تواند هشت نسل، یعنى چهارصد سال را در بر بگیرد. (البتّه اگر فرض کنیم جمعیّت نسل هاى گذشته نیز به مقدار امروز بوده که قطعاً نبوده است)
بنابراین براى یک میلیون سال عمر بشر تنها دو هزار و پانصد کیلومتر مکعب خاک کافى است و براى چهار میلیون سال فقط ده هزار کیلومتر مکعب خاک لازم است. و مى دانیم عمر بشر روى کره زمین مطابق هیچ نظریه اى به چهار میلیون سال نمى رسد و نمى دانیم تا پایان دنیا چقدر فاصله مى باشد؟
به این ترتیب به هر حسابى که باشد مواد خاکى بدن انسان ها در تمام طول تاریخ تنها در یک گوشه کوچکى از زمین جاى مى گیرد. در یک مملکت کوچک ده هزار کیلومتر مربعى با عمق هزار متر.
تازه تمام این محاسبات را ما بسیار سخاوتمندانه انجام داده ایم، چرا که دستمان باز بود، نه آب هاى موجود در بدن انسان ها را به حساب آوردیم، نه نسل هاى گذشته را که عددشان نسبت به امروز بسیار کم بوده دست کم گرفتیم و براى آینده دنیا نیز زمان طولانى در نظر گرفتیم.
کوتاه سخن این که: ادّعاى عدم کفایت خاک هاى کره زمین براى پاسخگویى به معاد جسمانى تنها از سوى کسى ممکن است گفته شود که آشنا با حساب هاى ساده چهار عمل اصلى نباشد! و یا کسى که به اصطلاح چوب انداز صحبت مى کند و گز نکرده پاره مى نماید!
4. آیا کره زمین براى معاد همگان کافى است؟
این مشکل نیز ذهن جمعى را به خود مشغول ساخته که اگر معاد جسمانى باشد و همه مردم جهان در سراسر تاریخ هم زمان رستاخیز داشته باشند، کره زمین گنجایش همه آنها را نخواهد داشت. خلاصه این که اگر تمام مشکلات در مورد معاد جسمانى حل شود، تازه بازگشت این همه انسان ممکن نخواهد بود، زیرا هم اکنون وسعت کره زمین در پاره اى از نقاط براى نسل موجود کم است و کارشناسان جمعیّتى هشدار مى دهند که اگر آهنگ رشد جمعیّت با همین شتاب پیش رود چیزى نمى گذرد که محیط کره زمین براى یک نسل تنگ خواهد بود، حال فکر کنید اگر همه نسل هاى گذشته و آینده یک جا جمع شوند چه خواهد شد؟!
امّا اگر معاد روحانى باشد مشکلى از این نظر نخواهیم داشت، چرا که در جهان ارواح مزاحمتى نیست.
پاسخ:
طرح کنندگان این اشکال ازیک نکته غفلت کرده اند که طبق صریح آیات قرآن، معاد در کره زمین به شکل کنونیش انجام نمى گیرد، بلکه این زمین دگرگون مى شود: ( یَوْمَ تُبَدَّلُ الاََْرْضُ غَیْرَ الاََْرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ): «در آن روز که این زمین به زمین دیگرو آسمانها (به آسمانهاى دیگرى) مبدّل مى شود.»(6)
همچنین قرآن مجید مى فرماید: وسعت بهشت به اندازه پهنه زمین و آسمان ها است: ( سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالاََْرْضِ) : «به پیش تازید براى رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتى که پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمین است.»(7)
از این آیات و پاره اى دیگر از آیات قرآن مجید استفاده مى شود که یا کره زمین آنقدر وسعت و گسترش پیدا مى کند تا به اندازه وسعت آسمان ها و زمین گردد، که بهشت و دوزخ و همه انسان ها را در خود جاى دهد و یا انسان ها بعد از رستاخیز از کره زمین به جاى دیگرى منتقل مى شوند و در هر صورت مشکلى از نظر کمبود جا براى معاد جسمانى همه انسان ها باقى نخواهد ماند و مشکل مسکن که فکر این ایراد کنندگان را به خود مشغول داشته براى بهشتیان و دوزخیان حل شده است!
5. چگونه جسم فانى با حیات باقى سازگار است؟
سؤال دیگرى که در زمینه معاد جسمانى مطرح شده این است که آخرت سراى جاویدان است و آیات خلود دلیل روشنى بر این جاودانگى مى باشد. در حالى که جسم مادّى هرچه باشد کهنه و فرسوده مى شود و سرانجام مى پوسد و از بین مى رود.
اگر معاد جسمانى باشد این تضاد به وجود مى آید که فناء در عالم بقاء راه یابد و جسمى که در طبیعتش فانى شدنى است همیشه باقى بماند.
مرحوم علاّمه در شرح تجرید العقائد در طرح این اشکال چنین مى گوید: «قواى جسمانى متناهى و محدود است و امّا اعتقاد به جاودانگى نعمت هاى اهل بهشت مستلزم نامحدود بودن و عدم تناهى است.»(8)
پاسخ:
جواب این سؤال نیز چندان پیچیده نیست; زیرا در این که طبیعت جسم فنا، و فرسودگى و پوسیدگى است سخنى نیست; ولى این در صورتى است که از بیرون وجودش مرتّباً امدادى به آن نرسد، امّا اگر امدادهاى الهى از برون شامل حال جسم گردد مى تواند آن را براى همیشه تازه و نو کند.
این درست به درختى مى ماند که بر اثر استفاده از غذاى مخصوص که هر روز به آن مى رسد بتواند تمام سلول هاى فرسوده خود را از نو بسازد و همیشه تازه و شاداب و جوان بماند و چنین چیزى هرگز محال نیست.
به تعبیر دیگر اقتضاى ذات چیزى است و اقتضاى عوامل برون ذاتى چیز دیگر. سخن در این است که سلول هاى بدن انسان که در طبیعت ذاتش عمر معیّنى نهفته شده با نوسازى هایى که از خارج و از طریق عواملى که خدا مى آفریند و به آن مى رسد، عمر نامحدودى پیدا مى کند و به این ترتیب جاودانه مى ماند و خلود پیدا مى کند.
مرحوم علاّمه حلّى بعد از طرح این اشکال، به صورتى که در بالا آمد با بى اعتنایى خاصّى مى گوید: «اینها دلیل نیست بلکه تنها یک استبعاد است!(9)» یعنى پایه منطقى ندارد و پندارى بیش نیست.
6. جمع میان معاد روحانى و جسمانى چگونه ممکن است؟
گاه تصوّر مى شود که جمع میان معاد روحانى و جسمانى که مدّعاى واقعى قائلین به معاد جسمانى است مشکل به نظر مى رسد، زیرا باید به موازات این دو (معاد جسمانى و روحانى) پاداش هاى معنوى و مادّى و لذّاتى از هر دو گونه در آن جهان وجود داشته باشد، در حالى که انسان اگر بخواهد مستغرق در تجلّى انوار عالم قدس شود، امکان ندارد که توجّه به لذّات جسمانى کند و اگر مستغرق در لذّات جسمانى شود، نمى تواند به لذّات روحانى توجّه کند. خلاصه این که مقتضاى این دو گونه معاد با هم تضاد دارد و جمع میان آن دو ممکن نیست!
پاسخ:
این ایراد بسیار ضعیف به نظر مى رسد، زیرا اگر روح قدرت کافى داشته باشد مى تواند در عین توجّه جسم به لذّات مادّى مستغرق در انوار الهى باشد، همان گونه که نمونه آن در انبیاء و اولیاء بزرگ وجود داشته است.
مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار در این زمینه نقل مى کند: اگر در این دنیا توجّه به مقامات معنوى و روحانى، انسان را از لذّات جسمانى باز مى دارد، و عکس آن نیز صادق است، به خاطر آن است که روح انسان در این جهان ضعیف است، امّا بعد از مرگ که استمداد از عالم قدس و طهارت مى کند قوّت مى یابد و قادر به جمع میان این دو است.(10)
به هر حال این نیز شبیه دلیل است نه دلیل و مجرد استبعاد است نه چیز دیگر.
7. کدام جسم باز مى گردد؟
بالأخره آخرین ایرادى که در اینجا مى توان مطرح کرد این است که: این مطلب همان گونه که قبلاً اشاره شد امروز ثابت گردیده که جسم انسان دائماً در تغییر و تبدیل است. تدریجاً ذرّاتى از میان مى روند و ذرّات دیگرى جانشین آن مى شوند و بعد از حدود هفت سال تمام اجزاى بدن اول عوض شده و جاى خود را به اجزاى جدیدى مى سپارند. درست مانند استخرى که ازیک سو به آهستگى آب در آن وارد مى شود و از سوى دیگرى خارج مى گردد و بعد از مدتى مسلّماً تمام آب آن عوض خواهد شد.
بنابراین در طول عمر هفتاد سال، این بدن ده بار عوض شده. آیا به هنگام بازگشت، تمام این ده بدن بر مى گردد و انسان به صورت غول پیکرى قدم در عرصه محشر مى گذارد؟! یا یکى از آنها باز مى گردد؟
اگر گفته شود یکى از این بدن ها باز مى گردد کدام یک از آنها خواهد بود و چه ترجیحى در میان آنها است؟
پاسخ:
این سؤال نیز در حقیقت استبعادى بیش نیست زیرا چه مانعى دارد تمام این بدن ها باز گردد، ولى حق آن است که آخرین بدن در آن روز زنده مى شود، زیرا قرآن مى فرماید: مردگان از قبرها برمى خیزند و استخوان هاى پوسیده و خاک ها بار دیگر جان مى گیرند و این به معناى بازگشت آخرین بدن است.
ترجیحى که این بدن بر سایر بدن ها دارد این است که تمام صفات ویژه آنها را در خود حفظ کرده، زیرا اجزایى که جاى خود را به اجزاى آینده مى دهند صفات خویش را نیز به آنها منتقل مى سازند، به این ترتیب آخرین بدن عصاره تمام اعمال و اوصاف گذشته را در خود جاى داده است و اگر چشم واقع بینى باشد مى تواند تمام گذشته ها را در پیشانى آخرین بدن بخواند.
البتّه این هیچ منافاتى با آن ندارد که بهشتیان و مؤمنان صالح به صورت جوان شادابى محشور شوند. این بدان مى ماند که خاک هاى فرسوده یک خشت کهنه را گل کنند و در قالب نوى بریزند و به صورت خشت نوى درآورند.
نتیجه بحث
از مجموع آنچه در این مباحث آمد نتیجه مى گیریم که در بحث معاد جسمانى مشکل مهمّى نداریم و مشکلاتى که تصوّر کرده اند غالباً مولود عدم دقّت کافى در خصوصیات این مسأله بوده است و از میان ایرادهاى هشتگانه اى که در بالا ذکر شد عمدتاً اشکال آکل و مأکول قابل طرح است و بقیه مسائل جزئى است که پاسخ آنها با کمى دقّت روشن مى شود.
پی نوشتها :
1. سوره نساء، آیه 56.
2. بحارالانوار، جلد 7، صفحه 38، حدیث 6 - همین معنا در حدیث دیگرى با مختصر تفاوتى آمده است. (همان مدرک، صفحه 39، حدیث 7) در نورالثقلین نیز حدیث فوق ذیل آیه 56 سوره نساء، جلد اول، صفحه 494 آمده است.
3. سوره بقره، آیه 260.
4. بحارالانوار، جلد 7، صفحه 43، حدیث 21.
5. همان مدرک، حدیث 19.
6. سوره ابراهیم، آیه 48.
7. سوره حدید، آیه 21.
8. شرح تجرید، صفحه 322.
9. شرح تجرید، صفحه 322.
10. بحارالانوار، جلد 7، صفحه 50.