زندگينامه معصومين (عليهماالسلام)/ امام حسن (عليهالسلام)/ قسمت ششم
پيمانشكني معاويه
صلحى كه معاويه بر وقوع آن اصرار مىورزيد و به خاطر آن به همهى وسائل متشبث شد، از نظر مردم به اين معنى بود كه سلاحها بشكند و زبان عيبجويان بسته شود و هركسى بر طبق حدود و مشخصاتى كه قرارداد
صلح معين خواهد كرد، در پى كار خود باشد، اما از همان روز اول معاويه تمام شروط صلح را
زير پا نهاد و به آنها عمل نكرد. او پس از آنكه پايههاي حكومتش محكم شد، در كوفه سخنراني كرد و گفت:
اي اهل كوفه شما ميپنداريد كه من به خاطر نماز و زكات و حج با شما جنگ كردم؟
با اينكه شما اين كارها را انجام ميدهيد؟ ولي من به خاطر اينكه بر شما امير
شوم و صاحب اختيار گردم جنگ كردم، و در آخر كلامش نيز گفت: هرچه با امام مجتبي در قرار داد قبول كردهام همه آنها زير پاهايم ميباشد و به آن عمل نميكنم.1
وفا به شرط اول: زمامدارى معاويه
اين تنها شرطى بود كه امام حسن به سود معاويه
متعهد شدند و باز در ميان همهى شروط صلحنامه، تنها شرطى بود كه به آن وفا شد .
پس از امضاى قرار داد صلح، نشنيدهايم كه
امام حسن (عليهالسلام) در صدد شكستن اين شرط بوده يا دربارهى آن سخنى گفته و يا راضى به گفتگو در
پيرامون آن شده باشد .
بعد از آنكه معاويه صريحاً اعلام كرد كه به
تعهدات خود پايبند نيست، رؤساى شيعه نزد امام حسن (عليهالسلام) -كه به مدينه بازگشته بودند-
آمدند و اظهار داشتند كه خود و پيروانشان حاضرند در ركاب ايشان بجنگند، مردم كوفه
قول دادند كه استاندار اموى آن شهر را بيرون كنند و تضمين كردند اسب و اسلحهى لازم
را براى حملهى مجدد به شام در اختيار ايشان گذارند، ولى اين طوفان احساسات، امام را تكان
نداد و شور و تحرك دوستان در ايشان كارگر نشد .
سليمان بن صرد -كه به تعبير اين قتيبه- رئيس و
بزرگتر عراق بود به ايشان گفت :معاويه
روبروى همگان گفت -و من خود شنيدم- كه (من وعدههائى به مردمى داده و شروطى
متقبل شده و اميدهائى در آنان بر انگيخته بودم، همهى آنها از هم اكنون زير اين دو
پاى من است) و به خدا منظور او جز همان پيمانهائى كه با شما بسته است نبود. نهانى خود
را آمادهى جنگ كنيد و به من رخصت دهيد به كوفه روم و استاندار را بيرون كنم و آشكارا عزل او را اعلام نمايم و مانند خود آنان، با ايشان نقض عهد كنم و يقيناً خداوند
دشمنى خيانتكاران را به ثمر نمىرساند .
پس از سليمان، ديگر حاضران نيز هريك رأيى
به گونهاى ابراز كردند و گفتند: سليمان
را بفرست ما را نيز با او اعزام كن و سپس هنگامي كه خبر يافتى استاندار را از كوفه
بيرون كرده و عزل او را آشكار ساختهايم، شما خود نيز به ما ملحق شويد2. حجربن عدى كندى كه در عراق داراى موقعيت مهمى
بود، نيز از جمله كسانى بود كه نزد امام حسن (عليهالسلام) آمد .
مسيب بن نجيه يكه سوار قبيلهى مضر و كسى كه -به گفتهى زفر بن حارث- اگر ده نفر از اشراف (مضر) را مىشمردند يكى از آنها او بود، نيز نزد او آمد و همينگونه سخنانى گفت .
كسان ديگرى نيز از اين قبيل با پيشنهادهائى از
اين رديف، نزد او آمدند ولى آن حضرت به شكلى خوشايند، اين پيشنهادها را رد كردند و
اين كار را به بعد از مرگ معاويه -كه همپيمان او بودند- محول ساختند. ايشان در نخستين
آزمايش از كوفه به نتائجى رسيده بودند كه ايشان را از آزمايش مجدد بىنياز مىساخت .
آخرين پاسخى كه به اين جمع دادند اين سخن بود:
تا معاويه زنده است، هر مردى از شما پناهگاه خود را از دست ندهد، اگر معاويه مرد و
ما و شما زنده بوديم از خدا مسئلت مىكنيم كه ما را راهنمائى كند و در كارمان ما
را كمك دهد و بخويشمان وانگذارد، به يقين خدا با مردمى است كه تقوى پيشه كنند و
آنانكه نيكوكار باشند3.
شكستن شرط دوم: عدم تعيين جانشين
تمامى مورخان -چه وابستگان به دستههاى مختلف
و چه مورخان مستقل- بر اين اتفاق دارند كه تعهد
معاويه در ضمن قرار داد صلح آن بود كه كسى را به جانشينى خود معين نكند. معناى اين
شرط آنست كه حكومت پس از معاويه به صاحب شرعى آن بازگردد، يعنى به حسنبنعلى (عليهالسلام) و اگر
آن حضرت نبود به برادرش حسين (عليهالسلام). اين مطلب
از آنجا به دست مىآيد كه امام حسن (عليهالسلام) حكومت را فقط در طول مدت زندگى معاويه، واگذار
كرده بود و مفهوم اينگونه قرار داد، آنست كه معاويه صلاحيت آن را ندارد كه پس از
خود نيز كسى را به زمامدارى منصوب كند و باز تمامى مورخان نوشتهاند كه معاويه اين
تعهد را زير پا نهاد و پسرش يزيد (يزيد
معروف) را وليعهد خود ساخت.
شكستن شرط سوم: جلوگيرى از ناسزا به على (عليهالسلام(
ابن اثير مىنويسد: معاويه هرگاه قنوت
ميخواند على و ابن عباس و حسن و حسين و مالك اشتر را لعن ميكرد.4
و ابوعثمان جاحظ در كتاب (الرد على الاماميه)
آورده كه: (معاويه در آخر خطبهاش مىگفت: خدايا! ابوتراب -يعنى على- در دين
تو ملحد گشته و مردم را از راه تو بازداشته، پس او را لعنت كن، لعنتى شديد و معذب
دار عذابى دردناك. همين عبارت را به همهى شهرها نيز نوشت و اين كلمات بر فراز
منبرها خوانده مىشد5.
به مروان گفتند: چرا او را بر فراز منبرها
دشنام ميدهيد؟ گفت: حكومت ما جز با اين عمل استوار نميگردد .
فعاليت و كوشش معاويه در اين راه، تمام
كتابهاى سيره و تاريخ را پر كرده است. بنابراين، او نخستين كسى است كه بدعت دشنام
علنى به صحابهي پيغمبر را پايهگذارى كرد و اين باب را به روى آيندگان گشود. پيش از
معاويه كسى را نمىشناسيم كه مرتكب اين عمل شده باشد، مگر عايشه را كه مىگفت: (نعثل را بكشيد كه كافر گشته است( و آنگاه
در ميان علماى اسلام كسى را سراغ نداريم كه عايشه يا معاويه را- به اين دليل كه دشنام صحابه را جايز دانسته و حتى كار را به تكفير نيز
كشانيدهاند -كافر دانسته و خارج از دين معرفى كرده باشند و
ترديدى نيست كه حكم كارهاى مشابه، هميشه يكسان است و به اختلاف زمانها، تغيير نمىيابد، بنابراين ،كسانيكه معاويه يا هر صحابى ديگرى را مورد لعن
يا دشنام قرار ميدهند، بى كم و كاست محكومند به حكم عايشه و معاويه كه على و
عثمان را دشنام دادند و لعن كردند.
ابوالحسن على بن
محمد بن ابى يوسف مدائنى در كتاب (الاحداث) مىنويسد: پس از سال جماعت 6معاويه به همهى شهرها به يك زبان نوشت: امان
از كسى كه در فضائل ابوتراب و خاندان او حديثى نقل كند برداشته است. به دنبال اين
فرمان، خطباء در هر آبادى و شهرى و بر فراز هر منبرى به لعن على (عليهالسلام) و بيزارى از وى
زبان گشودند و دربارهى او و خاندانش سخنان ناروا گفتند، از همه گرفتارتر در آن
هنگام كوفيان بودند زيرا كه در اين شهر شيعيان على فراوان اقامت داشتند7.
پس از صلح هنگامي كه ميخواست
مغيره بن شعبه را به استاندارى كوفه منصوب سازد وى را طلبيد و به او گفت: پيش از
امروز اين صاحب حلم را شدائد بسيارى روى داد و وى به جز آموزشى چند به تو پاداش ندهد، ميخواستم تو را به بسى كارها سفارش كنم ولى با اطمينان بينش تو از آنها چشم مىپوشم، تنها از يك سفارش در نميگذرم: دشنام و مذمت على را هرگز ترك مكن.8
پس از مغيره، زياد را بر كوفه گماشت (و او
مردم را بر در قصر خود گرد ميآورد و بر لعن على تحريك ميكرد و هركس امتناع مىورزيد
طعمهى شمشير مىشد 9.
در بصره، بسر بن ارطاه را به حكومت منصوب كرد
(و او بر فراز منبر خطبه مىخواند و على را دشنام ميداد و ميگفت: سوگند ميدهم
به خدا كه هركس مرا در اين سخن راستگو ميداند، سخنم را تصديق كند و هركس دروغگويم
مىپندارد، تكذيب نمايد) طبرى در تاريخش مىنويسد: (ابوبكره فرياد زد: ما تو
را جز دروغگو نميدانيم! (بسر) فرمان داد: خفهاش كنيد! چند نفر وى را از دست
مأموران نجات دادند10.
در مدينه استاندار كه مروان بن حكم بود در هيچ
روز جمعهئى دشنام به على را بر فراز منبر ترك نميكرد. ابن حجر مكى مىنويسد: حسن
اين را ميدانست لذا جز در هنگام اقامهى نماز در مسجد حضور نمىيافت. مروان به اين
رضايت نداد و كس به خانهى حسن فرستاد تا آنجا به او و پدرش ناسزاى فراوان گويد11.
پس از صلح، معاويه حج كرد،
در يكى از روزها سعد بن ابى وقاص در طواف با او بود، چون از طواف فارغ شد به طرف
دارالندوه رفت و سعد را نيز در كنار خود بر سرير نشانيد و زبان به دشنام على (عليهالسلام) گشود.
ناگهان سعد برخاست و به راه افتاد و گفت: مرا در
كنار خود مىنشانى و آنگاه على را دشنام ميدهى؟! به خدا اگر يك خصلت از خصال على
در من بود، خوشبختتر ميبودم از اينكه هر آنچه خورشيد بر آن ميتابد از آن
من باشد. به خدا اگر داماد رسول (صلى الله عليه و آله) ميبودم و فرزندانى چون فرزندان
على ميداشتم، اين در نظر من محبوبتر بود از هر آنچه خورشيد بر آن ميتابد، به خدا
اگر رسول خدا دربارهى من همان سخنى را گفته بود كه در جنگ خيبر به على گفت -فردا
پرچم را به كسى خواهم سپرد كه خدا و رسولش او را دوست ميدارند و او خدا و رسولش را
دوست ميدارد، هرگز نمىگريزد تا خدا به دست او پيروزى مىبخشد- براى من محبوبتر
بود از هر آنچه خورشيد بر آن ميتابد. به خدا اگر رسول خدا به من همان سخنى را گفته بود
كه در جنگ تبوك به على گفت -راضى نيستى كه من و تو چون هارون و موسى باشيم جز در
اين جهت كه پس از من پيامبرى نيست؟- در نظر من با ارزشتر بود از هر آنچه خورشيد
بر آن ميتابد. به خدا سوگند ميخورم كه تا هستم هرگز به خانهى تو قدم ننهم12.
زير پا نهادن شرط چهارم: ماليات دار ابجرد
طبرى مىنويسد: اهل بصره مانع
از رسيدن خراج دار ابجرد به حسن شدند و گفتند: اين بهرهى ماست13.
و ابن اثير مىنويسد:
جلوگيرى ايشان -يعنى اهل بصره- نيز به فرمان معاويه بود14 !
شكستن شرط پنجم: امنيت شيعيان اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام)
بنابر قرارداد صلح معاويه متعهد به ايجاد امنيت عمومى،
به خصوص امنيت شيعيان على (عليهالسلام) شد و همچنين متعهد شد به قصد جان حسن و حسين (عليهماالسلام) و خاندان ايشان، توطئهاى آشكارا و نهانى نچيند.
اما برخلاف قرارداد صلح، معاويه بدترين جنايات را در حق شيعيان روا داشت. فرمانهاي پياپي و مكرر او به عمال و حاكمان خود كه از افراد ناپاك و سفاك بودهاند در تاريخ مذكور است. او به فرمانداران فرمان داد تا هركس كه به دين علي ابن ابيطالب است گردن بزنند، و خانههاي ايشان را خراب كنند و از شيعيان احدي را باقي نگذارند، حتي در زمان حيات حضرت امير (عليهالسلام) نيز سپاهيان خود را براي غارت و كشتار به شهرها ميفرستاد و دستور جنايت و كشتار ميداد، و اعلام كرد كه من بيزارم از هركس كه راجع به فضيلت حضرت علي و خاندان او روايتي نقل كند.
همچنين معاويه به واليانش در تمام مناطق نوشت: از هيچيك از شيعيان علي بن ابي طالب و اهلبيتش كه قائل به فضيلت اويند شهادتي قبول نكنيد. سپس به عمالش نوشت: هركس از شيعيان عثمان كه در نزد شماست و فضايل او را نقل ميكند، گراميش داريد و هركس در اين باره حديثي نقل ميكند آن حديث را با نام آن راوي و نام پدر و طايفهاش براي من بنويسيد. معاويه براي آنان پاداش و جايزه در نظر گرفت، لذا تعداد اينگونه مردم فزوني يافت.
بعد از آن معاويه در نامهي ديگري براي كارگزاران خود نوشت كه احاديث عثمان زياد شده، از اين به بعد، مردم را به نقل حديث در مورد ابوبكر و عمر فرا خوانيد كه اين كار براي من محبوبتر است و اهلبيت را بيشتر ميكوبد.
سپس معاويه تمام اين روايات جعلي در مورد ابوبكر و عثمان و عمر را در يك نوشته جمعآوري كرد و براي كارگزارانش فرستاد تا بر سر منابر در هر آبادي و مسجدي آنها را بخوانند و معلمين در مدارس اين كتاب را به كودكان بياموزند و بچهها همچنان كه قرآن را ميآموزند، آنرا فرا گيرند و روايت كنند.
همچنين در نامهاي ديگر نوشت هركس را متهم كرديد كه از دوستان علي است، حتي اگر دليلي هم براي آن نبود، او را بكشيد.
شكستن شرط ششم: حفظ جان امام حسن (عليهالسلام)
معاویه مىدانست که با وجود امام حسن (علیهالسلام) نمىتواند به سادگى به اهداف شوم دراز مدّت خویش و تثبیت خلافت در خاندان اموى دست یابد. مخصوصاً که در پیماننامه صلح او با امام مجتبى (علیهالسلام) آمده بود که معاویه پس از خویش، کسى را براى خلافت معرفى نکند و کار آن را به مسلمین بسپارد.15
از این رو، معاویه براى برداشتن موانع از سر راه خویش و هموار ساختن سلطنت یزید فاسد، دست به جنایت دیگرى زد و امام مجتبى (علیهالسلام) را مخفیانه مسموم كرد و آن حضرت را به شهادت رساند و با اين كار تنها تعهد باقيمانده را نيز پايمال كرد.
پينوشتها:
1- الغدير: ج 11، ص 7.
2- ابن قتيبه: ج 1، ص 151.
3- الامامة و السياسة: ج 1، ص 152.
4- النصايح الكافية: تأليف ابن عقيل ص 19 - 20.
5- النصايح الكافية: تأليف ابن عقيل ص 19 - 20.
6- منظور سالى است كه ميان امام حسن (عليهالسلام) و معاويه صلح واقع شد (م).
7- ابن ابى الحديد: ج 3، ص 15.
8- ابن اثير: ج 4، ص 187/ طبرى: ج 6، ص 141.
9- مسعودى: حاشيه ى ابن اثير، ج 6، ص 99.
10- طبرى: ج 6، ص 96/ ابن اثير: ج 3، ص 105.
11- رجوع كنيد به (النصايح الكافية) ص 73 چاپ اول.
12- مسعودى: حاشيه ى ابن اثير، ج 6، ص 81 - 82.
13- طبرى: ج 6، ص 95.
14- ابن اثير: ج 3، ص 612.
15- مناقب ابن شهر آشوب: ج 4، ص 38/ بحارالانوار: ج 44، ص 65. (البتّه مطابق نقل ابن قتیبه در «الامامة و السیاسة» ج 1، ص 184، معاویه تعهّد کرده بود که پس از مرگش، خلافت به امام حسن (علیهالسلام) منتقل شود. در این صورت انگیزه معاویه براى به شهادت رساندن آن حضرت، روشنتر است. همین انگیزه را علاّمه امینى در الغدیر، ج 11، ص 9، از ابوالفرج اصفهانى نویسنده کتاب «مقاتلالطالبیین» نقل مىکند. ابن عبدالبرّ نیز در استیعاب، ج 1، ص 438 و 439 مىنویسد: امام حسن (علیهالسلام) با وى شرط کرده بود که خلافت پس از معاویه، در اختیار او قرار گیرد.
|