در قرآن تعبیرات فراوانى از این منبع دیده مىشود و آیات بسیارى از قرآن مجید همه انسانها را براى شناخت و معرفت به تفکّر و اندیشه دعوت مىکند.
تعبیراتى که در قرآن براى این منبع مهّم معرفت به کار رفته بسیار است از جمله:
1. عقل
2. لبّ (که جمع آن الباب است)
3. فؤاد
4. قلب
5. نهى (بر وزن شما)
6. صدر
7. روح
8. نفس
علاوه بر این تعبیرات، تعبیرات دیگرى درباره کار عقل نیز در قرآن وجود دارد مانند:
9. ذکر
10. فکر
11. فقه
12. شعور
13. بصیرت
14. درایت
اکنون باید نمونه هایى از هریک از عناوین فوق را از آیات قرآن مورد توجّه و بررسى قرار دهیم.(1)
نخست به آیات زیر گوش فرا مىدهیم:
1. (کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ) (2)
2. (إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لاَیَات لاُِّولِى الاَْلْبَابِ) (3)
3. (وَاللهُ أَخْرَجَکُمْ مِّنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالاَْبْصَارَ وَالاَْفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (4)
4. (وَکَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُمْ مِّنْ قَرْن هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِى الْبِلاَدِ هَلْ مِنْ مَّحِیص إِنَّ فِى ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ) (5)
5. (کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ إِنَّ فِى ذَلِکَ لاَّیَات لاُِّوْلِی النُّهَى) (6)
6. (بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِى صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلاَّ الظَّالِمُونَ) (7)
7. (فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ) (8)
8. (وَنَفْس وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا) (9)
9. (وَیُبَیِّنُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ) (10)
10. (قُلْ هَلْ یَسْتَوِى الاَْعْمَى وَالْبَصِیرُ أَفَلاَ تَتَفَکَّرُونَ) (11)
11. (انظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الاْیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ) (12)
12. (وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِى سَبِیلِ اللهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لاَ تَشْعُرُونَ) (13)
13. (إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنْ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُّبْصِرُونَ) (14)
14. (وَمَا تَدْرِى نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِى نَفْسٌ بِأَىِّ أَرْض تَمُوتُ) (15)
ترجمه:
1. «این چنین، خداوند آیات خود را براى شما شرح مىدهد; شاید بیندیشید!»
2. «به یقین در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز، نشانههاى (روشنى) براى خردمندان است»
3. «و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود در حالى که هیچ چیز نمىدانستید و براى شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شکر به جا آورید»
4. «چه بسیار اقوامى را که پیش از آنها هلاک کردیم، اقوامى که از آنان قویتر بودند و شهرها (و کشورها) را گشودند; آیا راه فرارى (از عذاب الهى) وجود دارد؟! ـ در این تذکّرى است براى آن کس که عقل دارد، یا گوش دل فرا دهد در حالى که حضور (قلب) داشته باشد»
5. «(از آن) بخورید و چهارپایانتان را در آن به چرا برید. به یقین در اینها نشانههاى روشنى براى خردمندان است.»
6. «ولى این آیات روشنى است که در سینه کسانى که دانش به آنها داده شده جاى دارد و آیات ما را جز ستمکاران انکار نمىکنند.»
7. «هنگامى که آن را نظام بخشیدم و در او از روح خود (روحى شایسته و بزرگ) دمیدم، همگى براى او سجده کنید!»
8. «و سوگند به روح آدمى و آن کس که آن را (آفریده و) موزون ساخته، سپس فجور و تقوایش (شر و خیرش) را به او الهام کرده است»
9. «و آیات خویش را براى مردم روشن مىسازد، شاید متذکّر شوند!»
10. «بگو: آیا نابینا و بینا مساوىاند؟! پس چرا نمىاندیشید؟!»
11. «ببین چگونه آیات گوناگون را(براى آنها) شرح مىدهیم، شاید بفهمند (و بازگردند)»
12. «و به آنها که در راه خدا کشته (و شهید) مىشوند، مرده نگویید! بلکه آنان زندهاند، ولى شما نمىفهمید»
13. «پرهیزگاران هنگامى که گرفتار وسوسههاى شیطان شوند، به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) مىافتند و (در پرتو یاد او، راه حق را مىبینند و ) در این هنگام بینا مىشوند).»
14. «و هیچ کس نمىداند فردا چه به دست مىآورد و هیچ کس نمىداند در چه سرزمینى مىمیرد؟ به یقین خداوند (نسبت به همه این امور) دانا و آگاه است.»
شرح مفردات
به نظر مىرسد که ریشه اصلى همان منع و باز داشتن است و لذا هنگامى که زبان کسى بند مىآید عرب مىگوید: «اعتقل لسانه» و به دیه نیز «عقل» مىگویند چرا که جلوى خونریزى بیشتر را مىگیرد، و «عقیله» به زنى گفته مىشود که داراى عِفّت و حجاب و پاکدامنى است.
به گفته خلیل بن احمد در کتابالعین «عقل» به قلعه و دژ نیز گفته مىشود و همانگونه که ملاحظه مىکنیم مفهوم منع و بازدارى در همه این معانى نهفته است، پس ریشه اصلى همان منع است.
«لب» و «لباب» به گفته بسیارى از ارباب لغت به معناى خالص و برگزیده هر چیزى است، لذا به مرحله عالى خرد و عقل نیز «لب» اطلاق مىشود و به همین دلیل هر لبى عقل است; امّا هر عقلى، لب نخواهد بود. چرا که لب عقل در مراحل عالى و خلوص آن است، لذا در قرآن مجید مسائلى به «اولواالالباب» نسبت داده شده که جز با عقل در مراحل عالى قابل درک نیست، به مغز بسیارى از میوه ها نیز «لب» گفته مىشود چرا که خالص از پوست است.(16)
«فؤاد» چنان که قبلا نیز اشاره کردهایم از مادّه «فأد» (بر وزن وَعْد) در اصل به معناى گذاردن نان بر خاکستر یا ریگ داغ است تا این که خوب پخته شود و همچنین به پختن و بریان کردن گوشت گفته مىشود.(17)
بنابراین هنگامى که عقل به مراحل پختگى برسد به آن « فؤاد » مىگویند و جمع آن «افئده» است.
راغب در مفردات مىافزاید: «فؤاد» به معناى قلب است، با این اضافه که مفهوم درخشندگى و برافروختگى نیز در آن وجود دارد.
«قلب» چنان که در قاموس، مفردات، العین و لسانالعرب آمده است در اصل به معناى دگرگون ساختن چیزى است و معمولا به دو معنا استعمال مىشود: گاه به آن عضوى که وسیله رسانیدن خون به تمام بدن است و گاه به روح و عقل و علم و فهم و شعور اطلاق مىگردد و این به خاطر آن است که هم قلب جسمانى و هم قلب روحانى دائماً در دگرگونى و حرکت و تغییر است. چنان که بعضى از ارباب لغت گفتهاند:
ماسمى القلب الامن تقلبه والرأى یصرف بالانسان اطوارا!
«قلب» را به این خاطر قلب نامیدهاند که دائماً دگرگون مىشود و عقیده و رأى انسان را به اشکال مختلف در مىآورد.
ضمناً «قلب» به مرکز و مغز هر چیزى نیز گفته مىشود، مانند: قلب لشکر. زیرا «قلب» انسان مرکز جسم و جان او است و در قاموس نیز آمده که خالص هر چیزى را قلب آن مىگویند.
«نهى» (بر وزن هُما) به معناى عقل از مادّه «نهى» (بر وزن سعى) به معناى بازداشتن از چیزى گرفته شده و بسیارى از ارباب لغت - مانند مفردات راغب و مجمعالبحرین و لسانالعرب و شرح قاموس - تصریح کردهاند به این که این نامگذارى به خاطر آن است که عقل انسان را از کارهاى زشت و ناپسند باز مىدارد و نهى مىکند.
«صدر» در اصل به معناى سینه و سپس به آغاز و قسمت اعلا و مقدّم بر چیزى اطلاق شده است. مثلا صدر مجلس به بالاى مجلس، صدر کلام به آغاز سخن و صدر نهار به اوّل روز گفته مىشود. (قاموس و مفردات و لسانالعرب).
ولى از بعضى لغات استفاده مىشود که معناى اصلى، همان مقدّم و آغاز هر چیزى است، امّا به هر حال از آنجا که عقل انسانى قسمت مهم و اعلاى وجود او را تشکیل مىدهد به آن «صدر» گفته مىشود، به خصوص این که قلب جسمانى نیز در وسط سینه قرار دارد، بعداً خواهیم گفت که رابطه بسیار نزدیکى میان دگرگونىهاى عقلى و روحى با دگرگونىهاى همین قلب جسمانى وجود دارد.
«روح» در اصل به معناى «تنفّس» است و از آن جا که ارتباط نزدیکى میان تنفّس و بقاى حیات وجود دارد، «روح» به معناى جان و مرکز عقل و فهم انسان نیز اطلاق شده است.
بعضى تصریح کردهاند که «روح» و «ریح» (به معناى باد) هر دو از یک معنا مشتق است، اگر روح انسان که گوهر مستقل و مجردى است به این نام نامیده شده، به خاطر آن است که از نظر تحرک و ایجاد حیات و ناپیدا بودن، همچون باد و تنفس است.
«نفس» به گفته راغب، لسانالعرب، قاموس، کتابالعین و دیگران به معناى روح است که مرکز ادراکات انسان مىباشد. منتها در قرآن مجید مراحلى براى «نفس» ذکر شده: «نفس اماره»: همان روح سرکشى که انسان را به کارهاى زشت و گناه ترغیب مىکند، «نفس لوامة»: که بعد از آلودگى به گناه پشیمان مىگردد و در مقام سرزنش و ملامت خود بر مىآید که در این مرحله در فارسى امروز به آن وجدان مىگوییم و «نفس مطمئنه»: همان روحى که کاملا بر شهوات مسلّط است و به مرحله اطمینان و آرامش رسیده است.
از مجموع آنچه گفته شد به خوبى استفاده مىشود که قرآن مجید تعبیرهاى بسیار متنوّعى از عقل و خرد دارد که هر کدام به یکى از ابعاد این گوهر نفسانى اشاره مىکند و به تعبیر دیگر هر کدام از این واژهها به یکى از ابعاد عقل و خرد آدمى مربوط است.
از آن جا که این قوه مرموز الهى انسان را از زشتىها باز مىدارد به آن «عقل» و «نهى» گفته مىشود، از آن جا که دائماً در دگرگونى است به آن «قلب»، از آن جا که قسمت اعلاى وجود انسان است به آن «صدر» گفتهاند.
از آن جا که رابطه نزدیکى با حیات دارد «روح» و «نفس» و هنگامى که به مرحله خلوص برسد و خالص گردد به آن «لب» مىگویند و سرانجام هنگامى که پخته شود به آن «فؤاد» اطلاق مىشود.
از این بیان نتیجه مىگیریم که به کار بردن این واژه هاى گوناگون و متنوّع بى حساب نیست و کاملا هماهنگ با مطلبى است که در هر آیه تعقیب مىشود. این از شگفتىهاى قرآن مجید است که انسان در بررسىهاى تفسیر موضوعى به آن واقف مىگردد.
افعال عقل
«ذکر» نقطه مقابل نسیان است و به گفته راغب در مفردات حالتى است که به انسان امکان مىدهد معارفى را که دریافته است حفظ و نگهدارى کند و به هنگام نیاز آن را در ذهن حاضر سازد. این معنا گاهى با قلب و گاهى با زبان انجام مىگیرد.
«فکر» به معناى اندیشیدن و فعالیت عقل است، به گفته راغب، نیرویى است که علم را به سوى معلوم مىبرد. به عقیده جمعى از فلاسفه حقیقت تفکّر و اندیشیدن مرکب از دو حرکت است: حرکتى به سوى مقدمات هر مطلب، سپس حرکتى از آن مقدمات به سوى نتیجه، مجموعه این دو حرکت که سبب شناخت و معرفت اشیاء است «فکر» نام دارد.
«فقه» گاهى به معناى فهم به طور مطلق تفسیر شده همان گونه که در لسانالعرب آمده است. امّا به گفته مفردات «فقه» عبارت است از آگاهى بر مطلب پنهان به کمک مطلب حاضر و موجود، بنابراین «فقه» علمى است که از روى ادله به دست آید. (البتّه فقه به معناى اصطلاحى، علم به احکام اسلامى است).
«شعور» بطورى که جمعى از اهل لغت مانند صاحب قاموس، لسانالعرب، مقاییساللغه و غیر آنها گفتهاند به معناى علم و آگاهى است، ولى راغب در مفردات آن را به معناى احساس ذکر کرده و اگر منظور احساس درونى باشد با تفسیرى که دیگران گفتهاند چندان تفاوتى نخواهد داشت. در بسیارى از آیات قرآن مجید نیز به همین معنا (علم) به کار رفته هر چند در بعضى دیگر از آیات به معناى احساس خارجى است.
«بصیرت» از «بصر» گرفته شده است که به گفته راغب به سه معنا آمده: به معناى چشم و نیروى چشم و قوّه ادراک و علم.
بعضى گفتهاند: معناى اصلى آن علم است خواه از طریق مشاهده حسّى حاصل شود، یا از طریق علم و عقل. (18)
واژه «بصیرت» بالخصوص در ادراک قلبى و علم به کار مىرود و لذا در لسانالعرب آمده که «بصیرت» به معناى اعتقاد قلبى است و بعضى آن را به معناى ذکاوت و هوش تفسیر کردهاند.
در آیات قرآن نیز این واژه در این معنا به کار رفته است مانند: (قُلْ هَذِهِ سَبِیلِى أَدْعُو إِلَى اللهِ عَلَى بَصِیرَة): «من و پیروانم، با بصیرت کامل، به سوى خدا دعوت مىکنیم.» (19)
«درایت» به معناى علم و آگاهى بطور مطلق، یا علم و آگاهى در مسائل مخفى و پنهان و به معناى هوشیارى نیز آمده است، از مقاییساللّغه استفاده مىشود که در اصل به معناى توجّه به چیزى است و سپس به معناى آگاهى نسبت به چیزى آمده، در قرآن مجید نیز بطور مکرّر در مفهوم علم استعمال شده است. از آنچه در این بخش گفتیم نیز به خوبى استفاده مىشود الفاظى که در قرآن مجید براى کار عقل و خرد استعمال شده و مفهوم علم و ادراک را مىرساند نیز الفاظ متنوّعى است که هر کدام از آنها به یکى از ابعاد علم اشاره مىکند و در هر مورد متناسب با آن بکار رفته!
آن جا که سخن از آگاهى توأم با موشکافى است واژه «درایت» و آن جا که سخن از تجزیه و تحلیل است کلمه «فکر» و آن جا که منظور آگاهى از یک امر پنهانى به کمک یک امر محسوس است واژه «فقه» استعمال شده، آن جا که هدف آگاهى توأم با حفظ و یادآورى است کلمه «ذکر» و به همین ترتیب هر واژه جایى و هر لفظ مقامى دارد.
این نکته نیز قابل توجّه است: تعبیراتى که در قرآن مجید در زمینه کار عقل آمده، سلسله مراتبى دارد که از «شعور» به معناى درک ساده، شروع مىشود سپس به مرحله «فقه» مىرسد که درک مسائل نظرى از مسائل آشکار است و بعد از آن مرحله «فکر» که ناظر به تجزیه و تحلیل حقایق است، مرحله بعد مرحله «ذکر» یعنى حفظ و یادآورى است، از آن بالاتر مرحله «نُهى» یعنى درک عمیق حقایق و از آن نیز فراتر مرحله «بصیرت» یعنى بینش عمیق است.
این است معناى فصاحت و بلاغت!
تفسیر و جمع بندى آیات
ارزش خرد در میزان قرآن
نخستین آیه مورد بحث، هدف از نزول آیات الهى را تعقّل و اندیشه مردم ذکر مىکند و با تعبیر به «لعلّ» که در این گونه موارد براى بیان هدف است این حقیقت را آشکار مىسازد.
بعضى دیگر از آیات قرآن، مطلب را از این فراتر برده و با لحن سرزنش بارى مردم را به خاطر عدم تفکر و تعقّل، مورد مؤاخذه قرار داده، مىظگوید: (أَفَلاَ تَعْقِلُونَ) . (20)
در آیات دیگرى، همین معنا را به صورت جمله شرطیه ذکر کرده، مىفرماید: (قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الاْیَاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ): «ما آیات (و راههاى پیشگیرى از شرّ آنها) را براى شما بیان کردیم اگر بیندیشید». (21)
این سه تعبیر مختلف (لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ - أَفَلاَ تَعْقِلُونَ - إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ)
به وضوح این حقیقت را روشن مىسازد، که خداوند، نیروى تعقّل را در اختیار انسان نهاده که براى درک واقعیّتها از آن استفاده کند و اگر نکند در خور ملامت و توبیخ است.
در دوّمین آیه، با اشاره به نشانههاى خدا، در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز مىفرماید: درک این آیات، براى «اولواالالباب» میّسر است; چنان که در تفسیر مفردات آیه گفتیم «اولوالالباب» اندیشمندانى هستند که فکر و عقلشان به مرحله خلوص رسیده و از شوائب و اوهام پاک شده. آنها هستند که از دقایق نظام آفرینش آگاه مىشوند و در ماوراى آن، جمال دل آراى خدا را مىبینند و این خود اهمیّت عقل و خرد را در طریق شناخت حق روشن مىسازد.
در سوّمین آیه پس از اشاره به خارج شدن انسان از شکم مادر، در حالى که هیچ نمىدانست، ابزار شناخت و معرفت را شرح مىدهد. نخست «سمع» (نیروى شنوایى) که با آن علوم نقلى و تجارب دیگران را مىشنود، سپس نیروى بینایى که با آن امور حسّى و قابل مشاهده را در پهنه جهان درک مىکند و سپس «افئده» (دلها و خردها) که با آن واقعیّات ماوراى حس را ادراک مىنماید و چنان که گفتیم «فؤاد» عقل بر افروخته و پخته است و مفهومى والاتر از «عقل» دارد.
در آیه چهارم، پس از اشاره به سرنوشت اقوام نیرومندى که قبل از این در کره خاکى زندگى داشتند و بر اثر طغیانگرى و فساد نابود شدند و راهى براى فرار پیدا نکردند، مىفرماید: «سرنوشت آنها باعث تذکّر و بیدارى است، براى آنها که قلب (عقل) دارند و گوش شنوا»!
در پنجمین آیه، پس از اشاره به زنده شدن زمینهاى مرده و روییدن گیاهانى که غذاى انسانها و چهارپایان را که در اختیار انسان است تشکیل مىدهد، مىفرماید: «در اینها نشانه هاى خدا براى صاحبان 'نُهى' است» و چنان که گفتیم «نُهى» (بر وزن شما) به عقل گفته مىشود، از این نظر که انسان را از زشتىها و قبایح باز مىدارد.
در ششمین آیه، پس از اشاره به آیات با عظمت و روشنگر قرآن، مىفرماید: «اینها در سینههاى کسانى است که علم و دانش به آنها عطا شده»، چنان که گفتیم، «صدر» (سینه) در اصل به معناى بخش مقدّم و اعلاى هر چیز است و نشان مىدهد گوهر عقل که از منابع مهّم شناخت است، برترین بخش وجود انسان را تشکیل مىدهد.
در آیه هفتم، ضمن اشاره به آفرینش آدم (علیه السلام) از خاک مىفرماید: «هنگامى که خلقت او موزون شد و از روح خودم در آن دمیدم، شما اى فرشتگان براى عظمت او سجده کنید».
این روح الهى همان گوهر عقل است که به خاطر اهمیّتش، به خداوند اضافه شده ـ این اضافه را اضافه تشریفى مىنامند ـ وگرنه خداوند نه روح دارد و نه جسم و درست به خاطر همین روح الهى بود که تمام ملائکه مقرّبین و فرشتگان با عظمت بارگاه حق مىبایست براى آدم سجده کنند، والاّ خاک و گل هرگز چنین ارزشى را نداشت و این تأکید مهمّى است بر ارزش عقل و خرد.
در هشتمین آیه، به آفرینش «نفس» (روح و عقل) انسان و آفریدگار نفس قسم یاد مىکند، سپس مىافزاید: «بعد از آن که خداوند، این روح را آفرید و موزون ساخت، طرق فجور و تقوا (راه هاى کجى و راستى) را به او الهام کرد»، که این خود اشاره لطیفى است به ادراکات فطرى انسان، که از روز نخست در درون جان او از طریق تعلیم الهى، نهاده شده است.
این بود مجموعه هشت عنوان مختلفى که در قرآن مجید، براى اشاره به گوهر عقل و خرد از آنها استفاده شده و اهمیّت این منبع شناخت را در ابعاد مختلفاش روشن مىسازد.
آنچه در بالا گفته شد و نمونههایى از آیات آن ذکر گردید در مورد اصل گوهر عقل بود، امّا در مورد کار و فعالیت آن نیز، تعبیرات متعدّدى در قرآن مجید آمده است که هریک از این تعبیرات یکى از ابعاد و زوایاى آن را روشن مىسازد به این ترتیب که:
در نهمین آیه مورد بحث سخن از «تذکر» است مىفرماید: «خدا به این منظور آیاتش را براى مردم تبیین مىکند که متذکر شوند»، «تذکر» به معناى حفظ و یادآورى مطالب یکى از کارهاى مهم عقل است که اگر نبود انسان از علوم خود هیچ بهرهاى نمىبرد.
باز در این جا به تعبیرات مختلفى در قرآن برخورد مىکنیم: گاه مطلب را مانند آیه فوق با جمله «لعل» که در این گونه موارد براى بیان هدف است مطرح مىکند و گاه به صورت توبیخ و سرزنش (أَفَلاَ تَتَذَکَّرُونَ). (22)
گاه به عنوان سرزنش از افرادى که اندیشه خود را به کار نمىاندازند و حقایق را حفظ و یادآورى نمىکنند (قَلِیلا مَّا تَذَکَّرُونَ) (23)
در دهمین آیه سخن از «تفکر» است، بعد از آن که در یک استفهام انکارى مىپرسد آیا نابینا و بینا یکسان است؟ با لحن سرزنش آمیزى مىفرماید: آیا فکر نمىکنید و همان گونه که اشاره کردیم «فکر» در واقع به معناى تجزیه و تحلیل مسائل مختلف براى راهیابى به عمق آنها است، طریقى است براى فهم بهتر و بیشتر.
باز در این جا تعبیرات متنوّع است، گاه مىگوید: (لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ): «شاید بیندیشید» (24) گاه مىفرماید: (لِقَوْم یَتَفَکَّرُونَ ): «براى گروهى که مىظاندیشند» (25) و گاه مىظفرماید: (أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا فِى أَنفُسِهِمْ): «آنان با خود نیندیشیدند؟» (26)
در یازدهمین آیه سخن از «فقه» به معناى فهم و درک عمیق است، مىگوید: «ببین ما چگونه آیات خود را براى آنها با انواع بیان ذکر مىکنیم شاید آنها بفهمند و درک کنند».
در این جا نیز گاه (لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ) آمده (مانند آیه فوق) و گاه ( لِقَوْم یَفْقَهُونَ): «براى کسانى که مىفهمند» (27)
در جاى دیگر (لَّوْ کَانُوا یَفْقَهُونَ): «اگر مىفهمیدند» (28)
در موارد دیگر (بَلْ کَانُوا لاَ یَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلِیلا): «ولى آنها جز اندکى نمىفهمند» (29) که همه بیانگر اهمیّت فوقالعاده مسأله تفقه و ادراکات عقلى است.
همان گونه که اشاره شد «فقه» به معناى درک مسائل پنهانى از طریق مشاهده مسائل اشکار است که این یکى از ابعاد درک عقلى است.
در دوازدهمین آیه بحث از «شعور» است که پس از نهى مؤمنان از این که شهیدان راه خدا را مرده نگویند، مىفرماید: «آنها زندگان هستند ولى شما درک نمىکنید»
البتّه «شعور» گاه به معناى احساس ظاهرى مىآید و گاه به معناى احساس درونى که همان درک عقلى است و در قرآن مجید در هر دو معنا به کار رفته است.
قرآن در آیات زیادى گروهى را که شعور خود را به کار نمىگیرند با تعبیراتى مختلفى مورد مذمّت قرار داده. (30)
در سیزدهمین آیه گفتگو از «بصیرت» است. ضمن اشاره به یکى از آثار تقوا مىفرماید: «افراد متقّى هنگامى که گرفتار وسوسه هاى شیطان شوند ناگهان به یاد خدا مىافتند و بصیرت مىیابند و حقیقت را درک مىکنند و از دام وسوسههاى شیاطین رهایى مىیابند».
«بصیرت» و «ابصار» که به معناى بینایى است گاه با چشم ظاهر صورت مىگیرد و جنبه حسّى دارد و گاه با چشم درون و عقل و خرد و به معناى ادراکات عقلى است. آیه مورد بحث از آیاتى است که این واژه در آن به معناى دوّم به کار رفته است.
قرآن مجید گاه مىفرماید: «بلکه انسان از وضع خویش آگاه است»: (بَلِ الاِْنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ) (31) گاه به پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) مىگوید: «بگو: این راه من است! من و پیروانم با بصیرت کامل سوى خدا دعوت مىکنیم»: (قُلْ هَذِهِ سَبِیلِى أَدْعُو إِلَى اللهِ عَلَى بَصِیرَة أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى) (32).
مسلّماً در تمام این موارد «بصیرت» به معناى آگاهىهایى است که از طریق خرد براى انسان پیدا مىشود.
سرانجام در چهاردهمین و آخرین آیه سخن از «دِرایَت» است. « درایت» به معناى هوشیارى و آگاهى بر مسائل پنهان یا غیر محسوس، مىفرماید: «هیچ کس نمىداند فردا چه مىکند؟ و هیچ کس نمىداند در کدام سرزمین از دنیا مىرود؟»
قابل توجّه این که مادّه «درایت» در قرآن مجید همواره به صورت منفى به کار رفته - یعنى در مواردى که صحبت از عدم درایت انسان است - و این نشان مىدهد که «درایت» مفهوم عمیقى از درک و فهم دارد که براى همه کس حاصل نمىشود.
از مجموع آیات چهاردهگانه بالا نتایج زیر به دست مىآید:
1. قرآن عقل و خرد انسان را به عنوان یکى از منابع اصیل معرفت شناخته و اهمیّت فوقالعاده اى براى آن قائل شده است.
2. قرآن همگان را به تعقّل و تفکّر بیشتر در همه مسائل دعوت مىکند.
3. قرآن به ابعاد گوناگون روح آدمى، توجّه خاصّى کرده و روى هریک از آنها تأکید مىکند.
4. قرآن فعالیت هاى روح را در زمینه ادراک واقعیّات با تعبیرات مختلفى ذکر کرده و روى هریک در جاى خود تکیه مىکند.
ولى با این حال قرآن موانع متعدّدى براى ادراک صحیح عقلى بر شمرده که در بحث موانع معرفت به خواست خدا مطرح خواهد شد.
توضیحات:
1. ادراکات عقلى از دیدگاه فلسفه
با این که ادراکات عقلى از نظر غالب فلاسفه به عنوان یک منبع مهم معرفت شناخته شده، فلاسفه حسّى چنان که قبلا نیز اشاره کردیم با این امر به مخالفت برخاسته و ادراکات عقلى را به کلّى از درجه اعتبار ساقط دانسته و راه شناخت واقعیّتها را منحصر به تجربههاى حسّى مىدانند.
بیشترین بهانه آنها در این زمینه چند امر است:
1. اختلاف میان فلاسفه در مسائل عقلى با این که هر کدام براى اثبات عقیده خود دلایلى ظاهراً منطقى ذکر مىکنند.
2. وقوع خطا در اعتقادات بسیارى از دانشمندان به گونهاى که در موارد فراوانى خودشان اعتراف به اشتباه خود نموده و در مقام اصلاح بر آمدهاند.
3. این موضوع را نیز باید بر دو امر سابق اضافه کرد که جهش و پیشرفت سریعى که در علوم طبیعى در قرون اخیر رخ داده و بسیارى از رازهاى جهان طبیعت از طریق تجربههاى حسّى گشوده شده، این فکر را تقویت کرده که تنها مى توان بر همین منبع حسّ تکیه کرد و بر هر چه غیر آن است باید قلم بطلان کشید.
در تاریخ فلسفه مىخوانیم: بهانههایى شبیه همین موضوعات سبب شد که در یونان قدیم افکار سوفسطایى که همه واقعیّات را اعم از حسّى و غیر حسّى انکار مىکرد قوت گیرد: از یک سو اختلاف فلاسفه را دیدند و از سوى دیگر در دعاوى زیادى که در دادگاه ها مطرح مىشد وکلاى زبردستى به دفاع از موکّل خود بر مىخاستند که هرکس از افراد عادى استدلال آنها را مىشنید حق را به موکّل آنها مىداد; آن چنانکه گاه شنوندگان هر دو طرف را با این که در دو جهت مخالف قرار داشتند صاحب حق مىشمردند! و این فکر قوّت گرفت که ممکن است اصلا واقعیّتى وجود نداشته باشد!
ولى براى رفع همه این اشتباهات باید در بررسى مسأله ادراکات عقلى اولا ادراکات بدیهى را از نظرى جدا کرد، چرا که خطاها مربوط به قسمت بدیهى نیست، هیچ کس در این که عدد 2 نصف 4 است، یا این که شىء واحد در آن واحد و مکان واحد نمىتواند هم موجود و هم معدوم بوده باشد، خطا نمىکند و اگر بعضى در این گونه موارد نیز اظهار تردید یا اظهار اعتقاد خلاف کردهاند در واقع با الفاظ بازى مىکنند و مثلا ضدین و نقیضین را طور دیگرى تفسیر مىنمایند وگرنه در اصل مطلب هیچ اختلافى نیست.
ثانیاً: در امور استدلالى نیز اگر میزان دقیقى به کار رود خطا رخ نمىدهد، خطا از آن جا سر مىزند که میزانها نمىتواند دقیق باشد، لذا در مسائل ریاضى که میزان دقیقى براى سنجش در دست است اختلافى میان ریاضىدانها نیست و نتیجهها قطعى است، چرا که معیارهاى روشن براى امتحان صحیح و باطل بودن نتیجه هر مسألهاى در دست است.
ثالثاً: این که ما مىگوییم در ادراکات عقلى خطا وجود دارد این خود دلیلى بر قبول ادراکات عقلى است نه بر نفى آنها، چرا که وقتى سخن از خطا مىگوییم مفهوماش این است که واقعیّتهایى را پذیرفته ایم که با توجّه به آنها مىتوان پى برد که فلان عقیده خطا است.
مثلا همین که مىگوییم چون میان فلاسفه اختلاف است معلوم مىشود گروهى بر خطا هستند به خاطر آن است که پذیرفتهایم محال است دو اعتقاد متضاد هر دو صحیح باشد، این خود یک ادراک عقلى بدیهى است و لذا شبیه همین نکته را در مورد کسانى که مىگویند: چون حسّ خطا مىکند پس از درجه اعتبار ساقط است، ذکر کردیم و گفتیم وقتى مىگوییم: حسّ بینایى گرفتار خطا مىشود، زیرا مثلا یک نقطه نورانى اگر به سرعت حرکت کند آن را به صورت یک خط آتشین ممتد مىبیند، مفهومش این است که به عنوان یک واقعیت، وجود نقطه نورانى و حرکت آن درک کردهایم، و چون نقطه و خط متضادند پس آنچه را به صورت خط آتشین مىبینیم خطا است، اینها همه اعتراف ضمنى به وجود واقعیّتها و امکان درک آنها است.
آخرین سخن این که تمام کسانى که به مخالفت با ادراکات عقلى برخاستهاند در حقیقت با کمک همین ادراکات عقلى مىخواهند مدعاى خود را اثبات کنند. یعنى عملا ادعاى خود را نقض کرده، و با ادراکات عقلى به جنگ ادراکات عقلى رفتهاند.
2. مقام عقل در روایات اسلامى
در روایات اسلامى بیش از آنچه تصور شود به گوهر عقل و خرد بها داده شده و به عنوان اساس دین، بزرگترین غنا، برترین سرمایه، راهوارترین مرکب، بهترین دوست، و بالاخره معیار و میزان براى تَقَّرب الى الله و کسب پاداش معرفى گردیده است.
از میان ده ها یا صدها روایت پر ارزش که در منابع مختلف در این زمینه از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و ائمه هدى (علیهم السلام) رسیده است تنها به ذکر دوازده روایت نمونه قناعت مىکنیم.
1. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند: «قِوامُ الْمَرءِ عَقْلُهُ، وَلادِینَ لِمنْ لا عَقْلَ لَهُ »: «اساس موجودیت انسان عقل او است، و آن کس که عقل ندارد دین ندارد!» (33)
2. امیرمؤمنان على(علیه السلام) مىفرمایند: «لا غِنى کَالْعَقْلِ وَلا فَقْرَ کَالْجَهْلِ »: «هیچ بى نیازى همچون عقل نیست و هیچ فقرى همچون جهل!» (34)
3. در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان (علیه السلام) مىخوانیم: «ان الله تبارَکَ وَ تَعالى یُحاسِبُ الناسَ عَلى قَدرِ ما آتاهُمْ مِنَ العُقولِ فى دارِ الدُّنیا»: «خداوند متعال مردم را به مقدار عقلى که در دنیا به آنها داده است محاسبه مىکند». (35)
4. در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «اِنَّ الثَّوابَ عَلى قَدَرِ الْعَقْلِ»: «ثواب و پاداش عمل به نسبت عقل است». (36)
5. در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) مىخوانیم: «ما قَسَّمَ الله لِلعِبادِ شَیئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ... وَما أَدّى الْعَبْدُ فَرائضَ الله حَتى عَقَلَ عَنُه، وَلا بَلَغَ جَمِیعُ الْعابدیِنَ فى فَضْلِ عِبادَتِهِمْ ما بَلَغَ العاقِلُ»: «خدا در میان بندگانش نعمتى برتر از عقل تقسیم نکرده و بندگان فرایض الهى را بجا نمى آورند تا آنها را با عقل خود دریاباند و تمام عابدان در فضیلت عبادتشان به پایه عاقل نمىرسند». (37)
6. در حدیثى مىخوانیم که امام موسى بن جعفر(علیه السلام) به هشام بن حکم فرمودند: «یا هِشام! ما بَعَثَ الله أَنْبِیائَه وَرُسُلَه الى عِبادِهِ اِلاّ لِیَعْقِلُوا عَنِ الله، فَأَحْسَنُهُمْ إسْتِجابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً، وأَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ الله أحْسَنُهْم عَقَلا، وَأکْمَلُهُم عَقْلا أَرفَعُهم دَرَجَةً فى الدُّنیا وَالآخِرَة»: «خداوند پیامبران و رسولانش را به سوى بندگانش نفرستاد مگر به این منظور که درباره خداوند عاقلتر شوند، بنابراین بهترین بندگانى که دعوت آنها را اجابت کردند کسانى هستند که معرفت بهتر داشته باشند و آنها که از کار خدا آگاهترند عاقلترند و آنها که عقلشان کاملتر است مقامشان در دنیا و آخرت برتر است.» (38)
7. در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) آمده است که فرمودند: «لِکُلِّ شَىء آلَةٌ وعُدَّةٌ، وآلَةُ المُؤْمِنِ وَعُدَّته العَقلُ ولِکُلِّ شَىء مَطِیَّةٌ و مَطِیَّةُ الْمَرءِ اَلْعَقْلُ، وَلِکُلِّ شَىء غَایةٌ وَغایَةُ العِبادَةِ اَلْعَقْلُ...»: «براى هر چیز ابزار و وسایلى است، و ابزار و وسایل مؤمن عقل است، و براى هر چیز مرکبى است و مرکب راهوار انسان عقل است، و براى هر چیز هدفى و هدف از عبادت عقل است!» (39)
8. در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «اِذا أَرادَ الله أنْ یُزِیلَ مِنَ عَبْد نِعْمَةً کانَ اوَّلُ ما یُغَیِّرُ مِنْهُ عَقْلُهُ»: «هنگامى که خداوند بخواهد نعمتى را از بندهاش (به خاطر ناسپاسى) بگیرد اوّلین چیزى را که از او دگرگون مىسازد عقل او است.» (40)
9. در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان (علیه السلام) آمده است: «العَقْلُ صاحِبُ جَیْشِ الرَّحْمنِ، وَالهَوى قَائدُ جَیْشِ الشَّیْطانِ والنَّفْسُ مُتَجاذَبَةٌ بَیْنَهما، فَایُّهما غَلَبَ کانَ فى حَیِّزِهِ»: «عقل فرمانده لشکر خداى رحمان است و هوا پرستى فرمانده لشکر شیطان، و نفس انسانى در میان این دو در کشمکش است، هر کدام غالب شوند انسان در قلمرو او قرار مىگیرد!» (41)
10. در حدیث دیگرى از على (علیه السلام) آمده است: «الْعُقُولُ اَئمَّةُ الأَفْکارِ، واْلأَفْکارُ أئَمّةُ الْقُلُوبِ، وَالقُلُوبُ أئَمةُ الحَوَاسِّ، وَالحَوَاسُّ اَئمَةُ الاعضاءِ»: «عقلها پیشوایان افکارند، و افکار پیشوایان عواطفند، و عواطف پیشوایان حواسند، و حواس پیشوایان اعضایند» (42)
به این ترتیب اعضاى انسان بر حواس او تکیه مىکنند و حواس او از عواطف او کمک مىگیرند و عواطف بر افکار تکیه مىکنند و افکار بر عقلها!
11. در حدیثى از رسول الله (صلى الله علیه وآله) آمده است: «إنَّ الرَّجُلَ لَیَکُونَ مِنْ أَهْلِ الجِهاد، وَ مِنْ أَهْلِ الصَّلاةِ وَ الصِّیامِ، وَمِمَّنْ یَاْمُرُ بِالْمَعرُوفِ وَ یْنهى عَنِ المُنکَرِ، وَلا یُجْزى یَومُ الْقِیامَةِ الاّ عَلى قَدْرِ عَقْله»: «انسان ممکن است اهل جهاد و اهل نماز و روزه و از امر کنندگان به معروف و نهى کنندگان از منکر باشد، امّا روز قیامت تنها به اندازه عقلاش به او پاداش داده مىشود!» (43)
12. در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مىخوانیم: «لا مُصِیبَةَ کَعَدَمِ الْعَقْلِ»: «هیچ مصیبتى مانند بى عقلى نیست!» (44)
3. مخالفان حاکمیت عقل
با تمام اوصافى که درباره «عقل» گفته شد و با تمام موقعیتى که این گوهر گرانبهاى انسانى در آیات و روایات دارد با کمال تعجّب افرادى را در گوشه و کنار مىبینیم که زبان به مذمّت عقل گشوده و از این که عاقلند نالیدهاند! و از این سخن عجیبتر دلایلى است - یا صحیحتر بهانههایى است - که براى آن ذکر مىکنند.
گاه مىگویند «عقل» انسان را محدود مىکند و خوب و بد و حلال و حرام و درست و نادرست بر سر راه انسان مىگذارد و آزادى انسان را تا حد زیادى سلب مىکند!، چه خوب بود که این عقل نبود و ما از هر نظر آزاد بودیم، آزاد!...
گاه مىگویند این عقل درد آفرین است، انسان هوشیار و حسّاس آسایشى ندارد، ولى آدم کم عقل و بى عقل شاد و خرم و خندان است و به گفته شاعر آنها:
دشمن جان من است، عقل من و هوش من کاش گشاده نبود چشم من و گوش من!
یا به گفته دیگرى:
عاقل مباش تا غم دیوانگان خورى دیوانه باش تا غم تو عاقلان خورند!
یا به گفته دیگرى:
خوش عالمى است عالم دیوانگى اگر موى دماغ ما نشود شخص عاقلى!
ولى روشن است که اینها جز یک مشت سفسطه یا مزاح یا کنایه براى مفاهیم دیگرى نیست و گویندگان اشعار فوق نیز بسیار بعید به نظر مىرسد که منظورشان مذمّت عقل باشد، بلکه بطور کنایه مىخواهند این واقعیّت را تفهیم کنند که در اطراف خود مسائل دردناکى را مىبینند که مردم از آن غافلند.
یا این که منظورشان از این دیوانگى نوعى مفهوم عرفانى آن است، یعنى عاشق بى قرار حق بودن و همه چیز دنیاى مادى را در پاى او قربانى کردن.
به هر حال، درست است که عقل، انسان را محدود مى کند، ولى این محدودیت افتخار انسان و مایه تکامل او است، این درست به این مىماند که کسى بگوید: آگاهى بر علم طب، انسان را در انتخاب نوع غذا، و مسائل دیگر زندگى، تا حد زیادى محدود مىکند، آیا این محدودیت عیب است؟ یا سبب سلامت انسان و نجات او از بیمارىها و گاه مسمومیتهاى کشنده است.
امّا این که عقل همیشه بارى از غم بر دل انسان مى گذارد افتخار و نشانه کمال است. آیا انسان اگر طبق مَثَل معروف: سقراطى باشد ضعیف و لاغر بهتر است؟ یا خوکى باشد فربه و چاق؟!
بله اگر ما مسأله تکامل انسان را به کلّى نادیده بگیریم و اصل را بر لذّت مادى زودگذر بگذاریم، آن چنان که گروهى از مادیین که طرفدار اصالت لذّتاند مىگویند، ممکن است بعضى از این سخنان درست باشد، ولى با دیدگاه یک انسان موحّد که براى بشر حرکت و رسالت و هدف و تکامل قائل است این حرف ها مسخره و چندش آور است.
تازه مادیین طرفدار اصل لذّت نیز مجبورند براى همان حفظ لذّت محدودیتهاى زیادى را از طریق قوانین اجتماعى بپذیرند، و غم و اندوههایى را از این رهگذر برخود هموار کنند. اینجا است که مىفهمیم اگر انسان از سرچشمه وحى و تعلیمات انبیاء دور بیفتد در چه پرتگاههایى سقوط خواهد کرد.
پی نوشتها:
1 . علاوه بر این، واژه هاى متعدّدى در قرآن مجید درباره مراتب ادراک آمده است; مانند: « ظن، زعم، حسبان، یقین، عین الیقین، حق الیقین » که از مرحله پندارهاى خام وسست شروع مى شود و تا آخرین مرحله یقین که برتر از آن تصور نمى شود ادامه مى یابد.
2 . سوره بقره، آیه 242.
3 . سوره آل عمران، آیه 190.
4 . سوره نحل، آیه 78.
5 . سوره ق، آیات 36 ـ 37.
6 . سوره طه، آیه 54.
7 . سوره عنکبوت، آیه 49.
8 . سوره حجر، آیه 29 و سوره ص، آیه 72.
9 . سوره شمس، آیات 8 ـ 7.
10 . سوره بقره، آیه 221.
11 . سوره انعام، آیه 50.
12 . سوره انعام، آیه 65.
13 . سوره بقره، آیه 154.
14 . سوره اعراف، آیه 201.
15 . سوره لقمان، آیه 34.
16 . لسان العرب، مفردات و مجمع البحرین.
17 . لسان العرب و تاج العروس و مفردات راغب.
18 . التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، مادّه « بصر».
19 . سوره یوسف، آیه 108. از جمله آیات دیگرى که این معنا در آن به کار رفته آیه 14 سوره قیامت، آیه 104 سوره انعام، آیه 203 سوره اعراف و آیه 102 سوره اسراء است.
20 . سوره آل عمران، آیه 65 - سوره انعام، آیه 32 - سوره یونس، آیه 16 - سوره هود، آیه 51 - سوره یوسف، آیه 109 - سوره انبیاء، آیات 10 و 67 - سوره مؤمنون، آیه 80 - سوره قصص، آیه 60 - سوره صافات، آیه 138 - سوره اعراف، آیه 169.
21 . سوره آل عمران، آیه 118.
22 . سوره انعام، آیه 80، سوره هود، آیه 24، سوره نحل، آیه 90، سوره مؤمنون، آیه 85، سوره صافات، آیه 155.
23 . سوره نمل، آیه 62.
24 . سوره بقره، آیه 219.
25 . سوره یونس، آیه 24، سوره رعد، آیه 3، سوره نحل، آیه 11.
26 . سوره روم، آیه 8.
27 . سوره انعام، آیه 98.
28 . سوره توبه، آیه 81.
29 . سوره فتح، آیه 15.
30 . سوره شعرا، آیه 113، سوره حجرات، آیه 2، سوره بقره، آیه 9، سوره آل عمران، 69، سوره انعام، آیه 26، سوره انعام، آیه 123، سوره مؤمنون، آیه 56.
31 . سوره قیامت، آیه 14.
32 . سوره یوسف، آیه 108.
33 . بحارالانوار، جلد 1 صفحه 94، حدیث 19.
34 . نهج البلاغه، کلمات قصار 54.
35 . بحارالانوار، جلد 1، صفحه 106، حدیث 2.
36 . اصول کافى، جلد 1، صفحه 12، حدیث 8، ( کتاب العقل و الجهل ).
37 . همان مدرک، حدیث 11.
38 . اصول کافى، جلد1، صفحه 16.
39 . بحارالانوار، جلد 1، صفحه 95، حدیث 34.
40 . همان مدرک، صفحه 94، حدیث 20.
41. غرر الحکم.
42 . بحارالانوار، جلد 1، صفحه 96، حدیث 40.
43 . مجمع البیان، جلد 10، صفحه 324.
44 . بحارالانوار، جلد 78، صفحه 165.